پيرزن و گربه
|
پيرزنى بود که از دارِ دنيا يک بز داشت. روزى مثل همهٔ روزها، شير بز خود را دوشيد و زير سبد گذاشت تا ظهر با نان بخورد. در اين هنگام گربهٔ پيرزن آهسته آهسته به طرف سبد رفت. آن را به کنارى انداخت و مشغول خوردن شد. پيرزن سر رسيد و گربه را در حال خوردن شير ديد. پيرزن يواشيواش از پشت به گربه نزديک شد و با تيشهاى که در دست داشت زد و دمِ گربه را بريد. |
|
گربه گفت: 'ميو ميو يالا پيرزن دم مرا بده!' |
|
پيرزن گفت: 'تو برو شيرم را بيار تا من هم دست را بدهم.' |
|
گربه نزد بز رفت و گفت: 'اى بز شير بده تا به پيرزن بدهم و دمم را بگيرم.' |
|
بز گفت: 'برو پيش درخت برگ بيار تا بخورم و پستانم پر از شير بشود. و به تو شير بدهم.' گربه رفت پيش درخت و گفت: 'اى درخت برگ بده تا به بز بدهم. بز شير بدهد و به پيرزن بدهم و دمم را بگيرم. |
|
درخت گفت: 'من تشنه هستم. برو پيش جوى آب و بگو از کنارم بگذرد تا آب بخورم و برگ بدهم تا تو ببرى براى بز.' |
|
گربه رفت پيش جوى آب و گفت: 'اى جوى آب، از کنار درخت بگذر تا درخت برگ بدهد، بز شير بدهد و پيرزن دمم را پس بدهد.' |
|
جوى آب گفت: 'اى گربه برو پيش دختر و بگو چوپى کن (برقص) جوى آب بده. درخت برگ بده، بز شير بده، تا پيرزن دمم را بدهد.' |
|
گربه پيش دختر رفت و گفت: 'دختر برقص.' |
|
دختر گفت: 'ببين! پاهايم برهنه است. برو پيش استاد کفاش، بگو استاد کفش بده تا دختر چوپى کند، جوى آب بدهد، درخت برگ بدهد، بز شير بدهد و پيرزن دم گربه را پس بدهد.' |
|
گربه نزد استاد کفاش رفت. استاد گفت: برو پيش مرغ. بگو اى مرغ به استاد تخم بده تا کفش بدوزد. دختر چوپى کند. جوى آب بدهد. درخت برگ بدهد. بز شير بدهد و پيرزن دم کوتاه گربه را پس بدهد. |
|
گربه پيش مرغ رفت و گفت: 'مرغ تخم بده.' |
|
مرغ گفت: 'برو پيش صاحب من. بگو گندم بدهد تا من بخورم و تخم بکنم. استاد کفش بدهد. دختر چوپى کند. جوى آب بدهد. درخت برگ بدهد. بز شير بدهد تا پيرزن دم کوتاه گربه را پس بدهد.' |
|
گربه رفت پيش خرمن و گفت: 'اى خرمن گندم بده.' |
|
خرمن گفت: 'برو پيش باد. بگو تا بوزد و من گندم بدهم. مرغ تخم بدهد. استاد کفش بدهد. دختر چوپى کند. جوى آب بدهد. درخت برگ بدهد. بز شير بدهد. تا پيرزن دم کوتاه گربه را پس بدهد. |
|
باد وزيد. خرمن شن شد. مرغ تخم کرد. استاد کفش داد. دختر چوپى کرد. جوى آب داد. درخت برگ داد. بز شير داد. گربه شير را به پيرزن داد و پيرزن دم گربه را آورد و با مقدارى قير آن را به پشت گربه چسباند. |
|
ـ پيرزن و گربه |
ـ افسانهها، نمايشنامهها و بازىهاى کردى ـ ص ۲۶ |
ـ گردآورنده: علىاشرف درويشيان |
ـ روايت شيخ مراد کانى قُطى ۷۵ ساله ساکن چشمه قُط سنقر و کليائى ۱۳۵۱ |
ـ نشر روز، چاپ دوم ۱۳۶۷ |
(به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران، جلد دوم، علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، انتشارات کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۷۸) |