الاغ آوازهخوان و شتر رقاص
الاغ آوازهخوان و شتر رقاص
|
صاحب شترى که زخمى شده بود، آنرا در جزيرهاى رها کرد. خرى هم به اين سرنوشت دچار شد. شتر و خر مدتى خوردند و خوابيدند و سالم و چاق شدند. شبى قافلهاى از آنجا عبور مىکرد. خر صداى زنگ قافله را شنيد و شروع کرد به عرعر خواندن. شتر هرچه گفت: نخوان! الان صداى تو را مىشنوند و ما را پيدا مىکنند و با خود مىبرند. خر گفت: من صداى زنگ رفقا را شنيدم. آوازم گرفته است. شتر گفت: نخوان. يک وقت هم نوبت رقص من مىشود! خر توجهى نکرد. |
|
صبح، چند نفر که صداى خر را شنيده بودند، از قافله جدا شدند و به جستوجو پرداختند تا خر را پيدا کنند. گشتند و گشتند تا خر و شتر را يافتند و با خود بردند و بار بر پشت آها گذاشتند. مدتى رفتند. خر خسته شد و نمىتوانست راه برود. بار خر را برداشتند و بر پشت شتر گذاشتند. |
|
رفتند و رفتند تا به رودخانهاى رسيدند. خر جلوتر نرفت. هر کار کردند، خر تکان نخورد. تصميم گرفتند خر را بر پشت شتر بگذراند و از رودخانه رد شوند. همينکار را کردند. شتر بهميان رودخانه که رسيد شروع کرد به لگد پراندن. خر گفت: چه کار مىکني؟ شتر گفت: من رقصم گرفته مىخواهم برقصم. گفت: اين جا توى رودخانه جاى رقصيدن نيست. شتر گفت: آنوقت که گفتم آواز نخوان، گير مىافتيم، تو گفتى که من خواندنم مىآيد. حالا من هم رقصم مىآيد. خر را انداخت توى رودخانه، بار را هم ساحل رودخانه انداخت و فرار کرد. |
|
- الاغ آوازه خوان و شتر رقاص |
- قصههاى مشدى گلين خانم - ص ۱۴۴۰۱۴۳ |
- گردآورنده: ل.پ. الول ساتن |
- ويرايش: اولريش مارتسوف، آذر آميرحسينى نيتهامر، سيد احمد وکيليان |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
آنروز .. تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم... وقتی از چشمهایت افتادم...
تشکرات از این پست