0

علت نفاق عبدالله بن اُبي

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

علت نفاق عبدالله بن اُبي

علت نفاق عبدالله بن اُبي

در صدر اسلام عبدالله بن اُبي كه از جمله مسلمانها بود، منتها مسلمان منافق. ظاهراً تسليم شده بود و ايمان آورده بود، علت نفاق او هم اين بود كه قبل از آمدن پيغمبر (ص) به مدينه، دو قبيله‌ي بزرگ يثرب، يعني اوس و خزرج، كه با هم اختلافات زيادي هم داشتند، مورد استعمار يهوديان قرار مي‌گرفتند، عقلايشان گفتند ما تا كي با هم دعوا كنيم بيائيد مثل همه‌ي قبايل كه رئيس دارند، ما هم يك رئيسي براي خودمان معين كنيم، تا كي دو قبيله در كنار هم در كمال نفرت زندگي كنيم؟ نشستند، بحثهاي زيادي كردند و در بين مردم يثرب آن كسي را كه از همه آقاتر و عاقل‌تر و زرنگ‌تر و مردم‌دارتر و پولدارتر و ريشه‌دارتر و قوم و قبيله‌دارتر بود بنام عبدالله بن اُبي، او را براي خودشان انتخاب كردند و در گفتگوي انتخاب او به حكومت و عمارت و شايد سلطنت مدينه بودند. كه زمزمه‌ي اسلام پيچيد، عده‌اي از يثربي‌ها به مكه رفتند، آنجا ديدند كه پيغمبري ظهور كرده و چنر نفر مجذوب او شدند، آمدن آهسته بنا كردند تبليغ كردن، سال بعد عده‌ي بزرگتري 80 - 70 نفر رفتند مكه با پيغمبر (ص) بيعت كردند و به او گفتند حالا كه اهل مكه تو را قبول ندارند به مدينه بيا، ما از تو پذيرائي مي‌كنيم پيغمبر (ص) هم به آنها قول داد، آنها به مدينه بازگشتند و عده بيشتري را بخودشان جذب كردند، و اين در حالي بود كه مي‌خواست تاج امارت شهر يثرب، (دو قبيله‌ي اوس و خزرج) چيز به اين شيريني روي سر اين آقا فرود آيد كه يك مزاحم بنام اسلام و پيغمبر اسلام پيدا شد (علت پيدايش آن مرض اينجاست). پيغمبر (ص) هم در اين بين، مخفيانه با آن شرحي كه لابد شما مي‌دانيد، از مكه خارج شد و به مدينه آمد، مردم با شور و شوق فراوان به استقبال و هاي‌وهوي البته نه در وضعيت پادشاهان بلكه در وضعيت بندگان خدا، يعني وضع حكومت پيغمبر، وضعيت پادشاهي و آن تجمل و تشريفات نبود، اما تدبير و اراده‌ و اراده و همه چيز بود، حالا اين آقا چكار بايد كند؟ ديد اگر ايمان نياورد مردم به او مي‌شوند، بعد از آمدن پيغمبر (ص) اسم يثرب هم به مدينه‌النبي يعني شهر پيامبر تغيير كرد كه بتدريج بعنوان مدينه (يعني شهر) معروف شد، و اينطور شد كه جوانهاي پر هيجان حزب‌الهي علاقمند اوايل آمدن پيغمبر به مدينه مي‌رفتند بت پرستهايي كه هنوز در مدينه باقي مانده بودند، آنها را ـ اذيت مي‌كردند، بت‌هاي‌شان را در زباله مي‌انداختند و مسخره‌شان مي‌كردند، يعني آن حالت شور جواني، حزب‌الهي فضا را بر مخالفين تنگ كرده بودند عبدالله بن ابي ديد اگر بنا باشد، اسلام نياورد و اگر اعلام ايمان نكند همين بلاها را سر او خواهند آورد، لذا مجبور شد بگويد من هم ايمان آوردم، به پيغمبر ايمان آورد اما باطن قضيه في قلوبهم مرض بود كه اگر عبدالله بن ابي،‌ مي‌توانست بر آن روح رياست طلبي وآن چيزي كه براي او خيلي شيرين بود يعني رئيس شدن، فائق بيايد و تسليم اين حقيقت مي‌شد، وضعش فرق مي‌كرد، يعني في قلوبهم مرض بود در قلبش، اما فزادهم الله مرضا نمي‌شد. حالا چه چيزي موجب شد كه فزادهم الله مرضا بشود؟ انتخاب خود او بود كه راه درست را انتخاب نكرد، تسليم نشد و به احساس دروني نادرست و باطل خود تن درداد و مرض او افزايش پيدا كرد. اين افزايش مرض را قرآن بخدا نسبت مي‌دهد و همانطور كه گفتيم همه‌ي پديده‌هاي طبيعت و همه‌ي عواملي كه در سلسله علل و عوامل طبيعي و انساني بوجود مي‌آيد، همه منتسب به خداست، همه مربوط به خدا و همه كار خداست، قرآن هم همه‌ي پديده‌هاي آفرينش را بخدا نسبت مي‌دهد و اينجا هم مي‌گويد:
فزادهم الله مرضا خدا مرض آنها را زياد كرد، همچنانيكه خدا همه چيز را زياد مي‌كند: حرارت را در تابستان و برودت را در زمستان و بقيه عوامل طبيعي را در همه‌ي آنات تاريخ خداي متعال به آنها مي‌دهد، اين هم پديده‌يي است كه بخدا نسبت داده مي‌شود، اما آنچه كه مي‌بينيم، اينست كه او رفتار خودش و تسليم شدنش در مقابل هوا و هوس، را به دام افزايش مرض انداخت. اين هم آيه سوم بود كه بر روي افزايش گرفتاري منافق هرچه مي‌گذرد تكيه مي‌كرد، و الان هم همينطور است.
البته جريان نفاق در جامعه ما يكجور نيست و به انواع گوناگونش از راست به چپ و مختلط، به اشكال مختلف وجود داشته، الان هم دارد و اين كساني كه دردل ايمان نياورده‌اند به اين حركت و اين راه و اين هدفها و اين نظام ارزشي، هر چه مي‌گذرد اينها دورتر مي‌شوند، چاره‌شان اين است كه تسليم شوند و از آن علايق نفساني و شهواني كه در وجود آنها مانع از پيوستن به اين راه مقدس و نوراني شده است بكنند و به خودشان بيايند و به اين گردونه عظيم كه در تاريخ ملت ايران و ملت‌هاي مسلمان، دارد حركت مي‌كند قدمي مردانه بگذارند و به پيوندند. اين آيه سوم بود و آيه چهارمي كه امروز خوانديم: واذا قيل لهم لا تفسدوا في الارض قالوا انما نحن مصلحون (11 – بقره)

یک شنبه 18 اسفند 1392  9:18 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها