0

كلام علاّمه طباطبايى در اينكه حكيمه دونفرند

 
anghelab57
anghelab57
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 115
محل سکونت : مازندران

كلام علاّمه طباطبايى در اينكه حكيمه دونفرند

كلام علاّمه طباطبايى در اينكه حكيمه دونفرند 
علاّمه طباطبايى ، بحرالعلوم ، در رجال خود فرموده كه : (حكيمه ، دختر امام ابى جعفر ثانى عليه السلام است به نام عمّه پدرش ، حكيمه ، دختر ابى الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام و اوست كه حاضر شد در ولادت قائم حجّت صلوات الله عليه چنان كه حاضر شد عمه اش ، حكيمه ، ولادت ابى جعفر محمّد بن على جواد عليهما السلام را و حكيمه يافت در هر دو موضع و اما حليمه بالامام پس او تصحيف عوام است .)
سروى يعنى ابن شهر آشوب ، در مناقب خود گفته كه : حكيمه دختر ابى الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام گفت : چون رسيد وقت ولادت خيزران ، مادر ابى جعفر، حضرت رضا عليهما السلام مرا بطلبيد و فرمود: (اى حكيمه ! حاضر شو در ولادت او و داخل شو تو، او و قابله در اطاقى .) و براى ما چراغى گذاشت و در را بست برروى ما.
پس چون او را درد زادن گرفت ، چراغ خاموش شد و در پيش روى او طشتى بود، من براى خاموش شدن چراغ غمگين شدم .
در اين حال بوديم كه ظاهر شد حضرت جواد عليه السلام در طشت و ديدم بر او چيز نازكى است شبيه جامه كه نور از آن مى درخشد، چنان كه خانه را روشن كرد. آن جناب را ديديم ، پس او را گرفتم و در بغل خود گذاشتم و آن پرده را از آن گرفتم . پس ، حضرت رضا عليه السلام تشريف آورد و در را باز كرد و ما از امر او فارغ شده بوديم . او را گرفت و در گهواره گذاشت و فرمود: (اى حكيمه ! ملازم گهواره او باش !)
حكيمه گفت : (چون روز سوّم شد، چشمان خود را به جانب آسمان كرد و فرمود: اشهد ان لااله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول اللّه .
من از جاى خود هراسان و ترسان برخاستم و به نزد حضرت رضا عليه السلام آمدم و گفتم به آن جناب كه از اين كودك ، چيز عجيبى شنيدم ؛ فرمود: (چه بود؟) پس خبر را براى آن جناب نقل كردم .
فرمود: (اى حكيمه ! از آنچه ببينيد، عجايب او بيشتر است .)
علاّمه مجلسى ، در مزار بحار خود گفته كه : (قبّه شريفه ، يعنى قبّه عسكرى عليه السلام قبرى است كه منسوب است به نجيبه كريمه عالمه فاضله تقيّه رَضيّه ، حكيمه ، دختر ابى جعفر جواد عليه السلام .
نمى دانم چرا متعرض زيارت او نشدند، يعنى علما در كتب مزار با ظهور فضل و جلالت او و اختصاص او به ائمه عليهم السلام و محل اسرار ايشان بود و مادر قائم عليه السلام در نزد او بود و در ولادت آن حضرت ، حاضر بود و گاه گاه آن حضرت را مى ديد در حيات ابى محمّد عسكرى عليه السلام و او از سفرا و ابواب بود بعد از وفات آن جناب ، پس سزاوار است زيارت كردن او به آنچه جارى نمايد خداوند بر زبان ، از آنچه مناسب فضل و شاءن او است .)
بحرالعلوم رحمه الله بعد از نقل اين كلام ، فرموده : (عدم تعرّض بر زيارت آن مخدّره ، چنانچه خال مفضال اشاره فرمود، عجيب است و اعجب از آن ، متعرض نشدن بيشتر مثل شيخ مفيد در ارشاد و غير او در كتب تواريخ و سيَر و نسب به حكيمه خاتون در اولاد حضرت جواد عليه السلام بلكه حصر كردند بعضى دختران آن جناب را در غير او.)
مفيد در ارشاد فرموده : (گذاشت حضرت جواد عليه السلام از فرزند على عليه السلام پسرش را كه امام بود بعد از دو موسى و فاطمه و امام اولاد ذكورى نگذاشت غير آنچه ناميديم .) انتهى .
شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از محمّد بن عثمان عمرى كه فرمود: چون متولّد شد خلف مهدى صلوات اللّه عليه نورى ساطع شد از بالاى سر آن جناب تا به اطراف آسمان ، آن گاه به رو درافتاد به جهت سجده براى پروردگار خود، آن گاه سربلند نمود و مى فرمود: شهد اللّه انّه لااله الاّ هو والملائكة واولوا العلم قائما بالقسط لااله الا هو العزيز الحكيم ان الدّين عنداللّه الاسلام .
نيز از حسن بن منذر روايت كرده كه گفت : روزى حمزة بن ابى الفتح ، به نزد من آمد و گفت به من : (بشارت باد تو را كه ديشب متولد شد در دار، (يعنى خانه امامت ، كه در آن زمان چنين تعبير مى كردند) مولودى از براى ابى محمّد عليه السلام و امر فرمود به كتمان او و اينكه سيصد گوسفند برايش عقيقه كنند.)
نيز در آن كتاب و غير آن روايت شده است كه : (چون حضرت متولّد شد، امام حسن عليه السلام فرستاد در نزد ابى عمر كه وكيل آن جناب بود كه ده هزار رِطل نان و ده هزار رطل گوشت بخرد و آنها را حسبة للّه متفرق كند در ميان بنى هاشم .)
نيز روايت نمودند كه چون آن جناب متولّد شد و نشو نمود، فرمان رسيد كه هر روز، قلم مغزدار گوسفند با گوشت بخرند و اهل خانه گفتند كه اين براى مولاى صغير ما است .)
نيز از طريقه خادم ، روايت كردند كه گفت : داخل شدم بر صاحب الزمان عليه السلام پس به من فرمود: (براى من صندل سرخ بياور!)
آوردم برايش ، پرسيد كه : (مرا مى شناسى ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (كيستم ؟)
گفتم : (تو آقاى منى و پسر آقاى منى !)
فرمود: (از اين ، از تو سؤ ال نكردم .)
گفتم : (فداى تو شوم ، براى من تفسير كن !)
فرمود: (من خاتم اوصيائم و به من دفع مى كند خداوند، بلا را از اهل و شيعيان من .)
در بحار، از خط شيخ شهيد، نقل كرده كه روايت نمود از جناب صادق عليه السلام كه فرمود: (در شبى كه متولد مى شود در آن قائم عليه السلام متولد نمى شود در آن ، هيچ مولودى ، مگر آنكه مؤ من باشد و اگر در زمينِ اهل شرك متولد شود، خداوند او را نقل فرمايد به سوى ايمان ، به بركت امام عليه السلام .)
شيخ مسعودى ، در اثبات الوصيه و حسين بن حمدان ، در هدايه روايت كردند كه : (حضرت ابوالحسن صاحب العسكر عليه السلام پنهان مى كرد خود را از بسيارى از شيعيان خود، مگر از عدد قليلى از خواص خود و چنين امر، منتهى شد به حضرت امام حسن عليه السلام از پشت پرده با خواص و غيرخواص تكلّم مى فرمود، مگر در آن اوقات كه سوار مى شد براى رفتن به خانه سلطان و اين عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پيش از او مقدّمه بود براى غيبت صاحب الزّمان عليه السلام كه شيعه به اين ماءلوف شوند و از غيبت وحشت نكنند، عادت جارى شود در احتجاب و اختفا.)
مختصرى در حالات خلفاى بنى عباس در زمان غيبت صغرى  
در سال نوزدهم از وقت امامت آن حضرت ، (معتمد) خليفه عباسى مُرد و به (معتضد، احمد بن موفق ) بيعت كردند و اين در رجب سنه 279 بود و در سال 29 از امامت آن جناب ، معتضد مُرد و به برادرش ، (على مكتفى ) بيعت كردند در ماه ربيع الاخر سنه 289 و در سال سى و پنجم از آن وقت ، مكتفى مُرد و به برادرش ، (جعفر مقتدر) (صاحب هدايه تا مقتدر بيش نقل نكرده چون در عصر او بود منه ) بيعت كردند در سلخ شوال سال 295.
در سال شصتم از آن وقت ، مقتدر كشته شد، در آخر شوال سنه 329 و به برادرش ، (محمّد قاهر) بيعت كردند و در سال شصت و دو از آن وقت ، قاهر خلع شد و بيعت كردند به(راضى ، محمّد بن المقتدر) در جمادى الاولى ، سنه 322 و در ربيع الاخر 329، راضى مُرد و به برادرش ، (متقى ) بيعت كردند و از براى صاحب عليه السلام از آن وقت كه متولّد شد تا اين وقت كه ماه ربيع الاول سنه 332 است ، هفتاد و پنج سال و هشت ماه گذشته ، با پدر بزرگوارش چهار سال و هشت ماه بود و به انفراد، امامت كرد هفتاد و يك سال و گذاشتم قدرى بياض ، براى كسى كه بعد مى آيد، والسلام . و از اين كلام ظاهر مى شود كه اين كتاب شريف در اول غيبت كبرى تاءليف شده .


نام كتاب : نجم الثاقب

مؤ لف : مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )

شنبه 17 اسفند 1392  11:11 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها