0

کرامات امام جواد (ع )

 
lindhfvhidld
lindhfvhidld
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : فروردین 1391 
تعداد پست ها : 3872
محل سکونت : بوشهر

کرامات امام جواد (ع )

مرحوم شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه حكايت نموده است :
روزي شخصي از حضرت جوادالا يمه ، امام محمد تقي عليه السلام سو ال شد : چرا اكثر مردم از مرگ مي ترسند و و از آن هراسناك مي باشند ؟
امام جواد عليه السلام در پاسخ اظهار داشت : چون مردم نسبت به مرگ نادان هستند و از آن اطلاعي ندارند ، وحشت مي كنند .
و چنانچه انسان ها مرگ را مي شناختند و خود را از بنده خداوند متعال و نيز از دوستان و پيروان و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار مي دادند ، نسبت به آن خوش بين و شادمان مي گشتند و مي فهميدند كه سراي آخرت براي آنان از دنيا و سراي فاني ، به مراتب بهتر است .
پس از آن فرمود : آيا مي دانيد كه چرا كودكان و ديوانگان نسبت به بعضي از داروها و درمان ها بدبين هستند و خوششان نمي آيد ، با اين كه براي سلامتي آن ها مفيد و سودمند مي باشد؛ و درد و ناراحتي آن ها را برطرف مي كند ؟
چون آنان جاهل و نادان هستند و نمي دانند كه دارو نجات بخش خواهد بود .
سپس افزود : سوگند به آن خدايي ، كه محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را به حقانيت مبعوث نمود ، كسي كه هر لحظه خود را آماده مرگ بداند و نسبت به اعمال و رفتار خود بي تفاوت و بي توجه نباشد ، مرگ برايش بهترين درمان و نجات خواهد بود .
و نيز مرگ تاءمين كننده سعادت و خوش بختي او در جهان جاويد مي باشد؛ و او در آن سراي جاويد از انواع نعمت هاي وافر الهي ، بهره مند و برخوردار خواهد بود

 

منبع.کتاب چهل داستان و چهل حديث از امام جواد (ع )    

 
پنج شنبه 15 اسفند 1392  12:55 PM
تشکرات از این پست
lindhfvhidld
lindhfvhidld
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : فروردین 1391 
تعداد پست ها : 3872
محل سکونت : بوشهر

پاسخ به:کرامات امام جواد (ع )

حسين بن محمد اشعري به نقل از پيرمردي به نام عبدالله زرين حكايت كند :
در مدتي كه ساكن مدينه منوره بودم ، هر روز نزديك ظهر حضرت جوادالا يمه عليه السلام را مي ديدم كه وارد مسجدالنبي مي شد و مقداري در صحن مسجد مي نشست ؛ و سپس قبر مطهر جدش ، حضرت رسول و نيز قبر شريف مادرش ، فاطمه زهرا عليها السلام را زيارت مي نمود و نماز به جاي مي آورد .
روزي به فكر افتادم كه مقداري خاك از جاي پاي مبارك آن حضرت را جهت تبرك بردارم .
پس به همين منظور - بدون اين كه چيزي به كسي اظهار كنم - فرداي آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم ؛ ولي بر خلاف هر روز ، مشاهده كردم كه اين بار سواره آمد تا جاي پايي بر زمين نباشد و چون خواست از مركب خويش فرود آيد ، بر سنگي كه جلوي مسجد بود قدم نهاد .
و چندين روز به همين منوال و كيفيت گذشت و من به هدف خود نرسيدم ، تا آن كه با خود گفتم : هر كجا حضرت ، كفش خود را درآورد ، از زير كفش وي چند ريگ يا مقداري خاك برمي دارم .
فرداي آن روز متوجه شدم كه امام عليه السلام با كفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدتي نيز به همين منوال سپري شد .
اين بار با خود گفتم : مي روم جلوي آن حمامي كه حضرت داخل آن مي شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسيد .
پس از سو ال و جستجو از اين كه امام جواد عليه السلام به كدام حمام مي رود ؟
در جواب گفتند : حمامي در كنار قبرستان بقيع است ، كه مال يكي از فرزندان طلحه مي باشد .
لذا آن روزي كه بنا بود حضرت به حمام برود ، من نيز رفتم و كنار صاحب حمام نشستم و با وي مشغول صحبت شدم ، در حالتي كه منتظر قدوم مبارك حضرت جوادالا يمه عليه السلام بودم .
صاحب حمام گفت : چرا اين جا نشسته اي ؟
اگر مي خواهي حمام بروي ، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا عليه السلام بيايد ، ديگر نمي تواني حمام بروي .
در بين صحبت ها بوديم كه ناگاه متوجه شديم ، حضرت وارد شد و سه نفر نيز همراه وي بودند .
چون خواست از الاغ و مركب خويش پياده شود ، آن سه نفر قطعه حصيري زير قدوم مباركش انداختند تا آن حضرت روي زمين قرار نگيرد .
به حمامي گفتم : چرا چنين كرد و حصير زير پايش انداختند ؟ !
صاحب حمام گفت : به خدا قسم ، تا به حال چنين نديده بودم و اين اولين روزي بود كه براي حضرت حصير پهن شد .
در اين هنگام ، با خود گفتم : من موجب اين همه زحمت براي حضرت شده ام ؛ و از تصميم خود بازگشتم .
پس چون نزديك ظهر شد ، ديدم امام عليه السلام همانند روزهاي اول وارد صحن مسجد شد و پس از اندكي نشستن مرقد مطهر جدش ، رسول اكرم و مادرش ، فاطمه زهراء عليها السلام را زيارت نمود؛ و سپس در جايگاه هميشگي نماز خود را به جاي آورد و از مسجد خارج گرديد

 

منبع.کتاب چهل داستان و چهل حديث از امام جواد (ع )

 

 

 

پنج شنبه 15 اسفند 1392  12:55 PM
تشکرات از این پست
lindhfvhidld
lindhfvhidld
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : فروردین 1391 
تعداد پست ها : 3872
محل سکونت : بوشهر

پاسخ به:کرامات امام جواد (ع )

مرحوم شيخ مفيد ، كليني ، راوندي و ديگر بزرگان به طور مستند به نقل يكي از اهالي مدينه منوره آورده اند :
شخصي به نام مطرفي حكايت كند :
هنگامي كه حضرت ابوالحسن ، علي موسي الرضا عليهما السلام به شهادت رسيد ، مبلغ چهار هزار درهم از آن حضرت طلب داشتم و كسي ديگر ، غير از من و خود حضرت از اين موضوع اطلاع نداشت .
به همين جهت با خود گفتم : پول هايم از دستم رفت و ديگر قابل وصول نيست .
در اين افكار بودم ، كه فرزندش حضرت ابوجعفر ، جوادالا يمه عليه السلام برايم پيامي فرستاد كه فرداي آن روز پيش حضرتش بروم و در ضمن پيام افزود : هنگام آمدن كيسه و يا خورجيني را نيز همراه بياور .
پس چون فرداي آن روز فرا رسيد و در محضر مبارك امام محمد جواد عليه السلام شرفياب شدم ، حضرت مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود : پدرم حضرت ابوالحسن ، امام علي بن موسي الرضا عليهما السلام رحلت نموده است ؛ و تو مقدار چهار هزار درهم از پدرم طلب كار هستي ؟
عرضه داشتم : بلي ، پدر شما مبلغ چهار هزار درهم به من بدهكار مي باشد .
پس در همين لحظه متوجه شدم كه حضرت جواد عليه السلام گوشه اي از آن جانمازي را كه روي آن نشسته بود ، بلند كرد و مقداري دينار از زير آن برداشت و تحويل من داد و فرمود : اين مقدار دينارها بابت بدهي پدرم به تو مي باشد ، آن ها را تحويل بگير .
و من چون آن پول ها را از حضرت تحويل گرفتم ، آن ها را محاسبه كردم ، درست به مقدار همان چهار هزار درهمي بود كه از امام رضا عليه السلام طلب داشتم . ( 17 )
با پنجاه قدم ، شام تا كعبه را پيمود
حافظ ابونعيم - يكي از علماء اهل سنت - در كتاب خود به نام حليه الا ولياء آورده است :
شخصي به نام ابويزيد بسطامي حكايت قابل توجهي را از سرگذشت خود با كودكي خردسال نقل كرده است :
روزي از شهر بسطام جهت زيارت خانه خدا حركت كردم ؛ چون به يكي از روستاهاي شهر دمشق رسيدم ، تپه خاكي را ديدم كه كودكي حدودا چهار ساله روي آن بازي مي نمود .
وقتي نزديك او رسيدم ، خواستم به او سلام كنم ، با خود گفتم : اين بچه است و هنوز به تكليف الهي نرسيده ، اگر به او سلام كنم ، جواب نمي داند؛ و اگر سلام نكنم حقي را ضايع ( 18 ) كرده ام .
و بالاخره بر او سلام كردم و آن كودك نگاهي بر من انداخت و اظهار داشت :
قسم به آن كسي آسمان را برافراشت و زمين را گسترانيد ، چنانچه جواب سلام را واجب نگردانيده بود ، جواب نمي گفتم .
چون كه مرا به جهت كمي سن و سال نزد خود كوچك و حقير دانستي ؛ وليكن جوابت را مي دهم : ( عليك السلام و رحمه الله و بركاته و تحياته و رضوانه ) .
و سپس افزود : هرگاه تحفه و تحيتي برايتان هديه كردند ، سعي نماييد كه به بهترين وجه آن را پاسخ دهيد .
با شنيدن چنين سخناني ، فهميدم كه او شخصيتي والا و بلند مرتبه است و من اشتباه فكر كرده ام .
در همين لحظه ، فرمود : اي ابويزيد ! براي چه از ديار خود بسطام به شهر شام آمده اي ؟
گفتم : اي سرورم ! قصد زيارت كعبه الهي را دارم .
پس آن كودك از جاي خود برخاست و اظهار داشت : آيا وضو داري ؟
گفتم : خير .
فرمود : همراه من بيا ، ده قدم كه راه رفتيم ، به نهري بزرگ تر از فرات رسيديم و او نشست و وضويي با رعايت تمام آداب و مستحبات گرفت و من نيز وضو گرفتم .
در همين اثناء ، قافله اي عبور مي كرد از شخصي پرسيدم : اين نهر كدام نهر است ، و چه نام دارد ؟
گفت : رود جيحون است .
بعد از آن ، كودك فرمود : حركت كن تا برويم ، چون بيست قدم راه پيموديم ، به نهري بزرگ تر از نهر قبلي رسيديم .
و چون كنار آن نهر آمديم ، فرمود : بنشين ، و من طبق دستور او نشستم و او رفت ، از قافله اي كه از آن محل عبور مي كرد ، پرسيدم : اين جا كجاست و اين نهر چه نام دارد ؟
گفتند : رود نيل است و تا شهر مصر حدود يك فرسخ فاصله داري ، آن ها رفتند و پس از ساعتي آن كودك باز آمد و اظهار داشت : برخيز حركت كن تا برويم .
پس حركت كرديم و بيست قدم ديگر راه رفتيم ، نزديك غروب خورشيد بود كه نخلستاني نمايان گرديد ، كنار آن رفتيم و اندكي نشستيم ؛ و پس از استراحتي مختصر دوباره فرمود : حركت كن تا برويم .
مقدار خيلي كمي كه راه آمديم ، به مكه معظمه رسيديم ؛ و چون وارد مسجدالحرام شديم ، من از كليددار كعبه سو ال كردم كه اين كودك كيست ؟
گفت : او حضرت ابوجعفر ، محمد جواد ، فرزند علي بن موسي الرضا عليهم السلام مي باشد .

 

منبع کتاب .چهل داستان و چهل حديث از امام جواد (ع )

 

 

 

پنج شنبه 15 اسفند 1392  12:55 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها