از برگهای زرد شده، دل نمیبُرند
تقویمهای ما به خزان وصله میخورند
تقویمها اگر چه به فردا رسیدهاند
دیروز را همیشه به خاطر میآورند
امروز در جهالت دیروز غوطهور
دیروزها لبالب مكر و تظاهرند
دیروزهای دفن شده در غرور خاك!
تقویمهای خالی، از این روزها پُرند!
دلها شبیه دختركان سیاه بخت
در گور سینهها همگی خاك میخورند
در تنگنای مخمصهای تلخ ماندهاند
تقویمهای گیج كه از خویش دل خورند
در انتظار رؤیت یك منجی زلال
هر هفته رو به دیدن جمعه میآورند
تقویمهای پر شده از جمعه... فصل فصل
چشم انتظار منجی فصل تبلورند
منجی پیمبری كه بیاید جلا دهد
بر این همه نگاه كه مسخ تنفرند
پیغمبری لباس امامت به پیكرش
با او تمام آینهها در تكثرند
در انتظار آمدنش جمعههای ما
آیینه وار منتظر یك تلنگرند
موعود آب و نور كه تقویمهای ما
با او ز برگهای - چنین - سبزتر پُرند!