0

☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

 
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

 

چه کرده‌ای که جهانی به تو یقین دارد؟
برای دیدن تو، شوق این‌چنین دارد
تو کیستی که به یادت پس از هزاران سال
جهان، قیامتی از جنس اربعین دارد

اربعین حسینی تسلیت باد

شنبه 26 شهریور 1401  9:43 PM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon siryahya
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان
یک شنبه 27 شهریور 1401  9:59 PM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت. دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود.
فقیر گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت.
به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد, کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت:
کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده. رندی آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت:
این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد .
مرد کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت:
بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر.




کباب فروش گفت: این چه پول دادن است؟
گفت: کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد....

سه شنبه 15 آذر 1401  7:56 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon siryahya
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه
پنج شنبه 24 آذر 1401  9:19 PM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

طنز  بورسی : 

ظریفی میگفت: چو در کار وسالت خویش فرو مانید، برای دی نسخه بپیچید تا کسالت شما التیام یابد!

سه شنبه 29 آذر 1401  7:27 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا” پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.

سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟

تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.

شنبه 10 دی 1401  2:24 PM
تشکرات از این پست
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

داستان ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.

ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

یک شنبه 16 بهمن 1401  6:40 AM
تشکرات از این پست
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

توجه کردید اکثر دانشمندان کچل بودند .پس چرا کجلی خودشون رو درمان نکردند«توجه کردید اکثر دانشمندان کچل بودند .پس چرا کجلی خودشون رو درمان نکردند.»

پنج شنبه 20 بهمن 1401  10:56 PM
تشکرات از این پست
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

«داستان مزایده یک نماد بورسی»

ملانصرالدین رفت بچه اش بفروشه زنش گفت ملا راست راستی میخوای بچه مون بفروشی.
ملا گفت ناراحت نباش یه قیمتی میذارم روش تا هیچکی نتونه بخره.
حکایت دی امروز همین شده. املاک با پول ما خریداری شد.حالا برای فروشش یه قیمتی میذارن که کسی نتونه بخره

دوشنبه 24 بهمن 1401  9:49 PM
تشکرات از این پست
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

آن چیست ؟؟؟!!!

تیغ دارد گل نیست ؟!

هسته دارد ، میوه نیست !!؟؟

جمعه 1 اردیبهشت 1402  8:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها