یک روز نصرالدین به گرمابه رفته بود: تعدادی جوان در آنجا بودند تصمیم گرفتند سربه سر او بگذارند:به همین جهت هرکدام تخم مرغی را همراه خود آورده بودند:وبه نصرللدین گفتند ما هر کدام قدقد میکنیم یک تخم می گذاریم: هر کی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد:
ملا شروع کرد به قوقولی قوقو کردن :جوانان به نصرالدین گفتند این چه صدایه در میاری: نصرالدین گفت این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند😛🤣