0

☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

به بابام گفتم یک کیلو شیر و پنیر خر میلیونیه
گفت خاک تو اون سرت که فقط اخلاق و رفتار خر رو داری
:)))

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:15 PM
تشکرات از این پست
nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

یه دفعه سگ اوردم خونه، بابام گفت اینجا یا جای منه یا جای این سگ!!
منم گفتم اصلا من میرم. بعد دوسال برگشتم خونه دیدم داره با سگم گل کوچیک بازی میکنه بیو تلگرامشم نوشته : هر چه بیشتر ادم هارا میشناسم، بیشتر سگم را دوست دارم.
نه شما بگید این باباس ما داریم؟؟

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:16 PM
تشکرات از این پست
farshon nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

رفته بودم خونه داییم اینا زنداییم داشت نماز می خواند بعد نماز می بینم هی می خنده می گم چرا انقدر می خندی می گه که تو که غریبه نیستی زمانی که محیا ( دختر داییم ) از پوشک گرفتم یه روز وقتی داشتم نماز می خوندم محیا میاد میگه مامانی دستشویی دارم بعد می بینه که من دارم نماز می خونم به حرفش اهمیت ندادم هیچی دیگه وایستاده کارش انجام میده حالا من نمیدونستم گریه کنم بخندم نمازمو ادامه بدم

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:16 PM
تشکرات از این پست
nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

مکالمه منو بابام پشت تلفن :
من:سلااام ددی جونممممم
بابام :باز چی میخوای
من :وا ددی این چه حرفیه ،۳۰ تومن داری بیاری برام
بابام:اره دارم میارم
من:۴۰ تومن داری
بابام :اره
من :پس ۵۰ بیار دیگه دستت مرسی فقط نقد میخواماااا
بابام :کاری نداری
من :=/
بابام :همینجوری پیش بره ازم یه تومن دستی میخوای
من :نه حالا در اون حد دستی حمل و نقلش سخته برام
حالا اوج ماجرا اینجاست که اومد خونه رفت لباسش و عوض کنه من رو به اهل منزل :برم حق مسلمم و بگیرم
بابام ۳تا ۱۰ تومنی دقت کنید ۳ تا گذاشت کف دستم
مامانم :ایول خوشم اومد خوب حالتو گرفت
هی من که عادت کردم ولی این کارا با بچه ی سر راهی ام درست نیست

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:16 PM
تشکرات از این پست
farshon nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

دیروز دختردایی گودزیلام که 3 سالشه اومده با شلوار جینش میگه آلینا بلام زاپ میژنی لو چلوارم؟ میگم زاپ چیه؟ میگه تو چگد از دونیا عگبی خنگول لژ این پاره های چلوار دیگه
من ×-×
اون :)
 

پنج شنبه 18 آذر 1400  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

وقتی من میرم حموم مامان بابام یادشون میفته ظرف بشورن:| :| چرا من انقدر بدبختم؟:| فک و فامیله داریم؟:-/

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:16 PM
تشکرات از این پست
farshon nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

یه شب سر شام ماکارونی داشتیم من زل زده بودم به تلوزیون وغذا نمیخوردم یهو پدر فرمود:امیر میشه یه چیزی بگم نه نگی؟گفتم بگو برگشت گفت :میشه هم تلوزیونو بخوری هم غذاتو نگاه کنی؟ هیچی دیگه ما هم عمل کردیم و تلوزیونو از خنده جویدیم و هروقت شام ماکارونی بود بازم میرفتیم تلوزیونو میجویدیم

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:17 PM
تشکرات از این پست
farshon nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

امروز اتفاقی یکی از کارنامه های دوران راهنماییم رو پیدا کردم نشون بابام دادم که جو خونه رو نوستالژیک کنم گفت یادم نمیاد کتک این رو بهت زده باشم کمربندشو کشید دنبالم کرد

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:17 PM
تشکرات از این پست
farshon nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

همسایه ما ۱۵ساله پشت پیکانش نوشته
«اینچنین نبوده اینچنین نیز نخواهد ماند»
بزرگوار یه تجدید نظری بکن حالا

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:17 PM
تشکرات از این پست
farshon nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

دیشب از یه چیزی ناراحت بودم
گفتم "خدایا منو گاو کن"

خواهرم زد رو شونه ام میگه چیه؟
از خر بودنت لذت نمیبری؟ :)))))

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:17 PM
تشکرات از این پست
nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

مادر شوهرم وقتی که ما میریم خونشون میاد به ما میگه
چی میخورین واستون درست کنم واسه شام
بعد اسم چند تا غذا رو هم میگه میره









بعد اصلا یه غذا هایی واسه شام میاره که اصلا کسی بهش اشاره هم نکرده بود
به روی خودشم نمیاره
هیشکی نیس بهش بگه خوب مرض داری مگه

 
پنج شنبه 18 آذر 1400  3:17 PM
تشکرات از این پست
nargesza
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغو ببند گفت:بچرخونمش؟ گفتم: پ ن پ تو نگهشدار من نردبونو میچرخونم

جمعه 19 آذر 1400  12:14 AM
تشکرات از این پست
farshon nargesza
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

 

بچه بودم تلویزیونمون سیاه سفید بود
و قسمت فوقانی تلویزیون حالت شیار شیار سوراخایی داشت
یه آقایی که هنوزم شبکه یک گاهی سخنرانی داره صحبت میکرد😁
و جاتون خالی کچل هم بود
یه تیکه یخ تو دستم بود و هرباری می مکیدمش و میخوردم ازش
اون عصر خونه خالی بود
منم توهمون سن کمم یه لحظه عجیب کنجکاو شدم و یخ رو گذاشتم روی تلویزیون روی شیارا و هی چیکه چیکه میریخت داخل
میخواستم بریزه رو سر کچل اون آقائه 😂😂😂
دیدم کم کم تلویزیون رنگی شد
رنگ به رنگ شد و آخر سیاه شد

سوخت😑😐

به کسی نگفتم هنوز

الان 26سالمه

شَرّ هم خودتونید😝

 

یک شنبه 21 آذر 1400  9:49 PM
تشکرات از این پست
farshon siryahya
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

بچه بودم یه زوجی تو فامیل دعواشون شده بود وسط بحثای بزرگترا شنیدم که آقای فلانی شلوارش دو تا شده
منم فکر کردم یعنی به سلیقه خودش واسه خودش یه شلوار دیگه خریده و با خانمش مشورت نکرده برای همین زنش عصبانیه ☺️☺️☺️☺️

یک شنبه 21 آذر 1400  10:02 PM
تشکرات از این پست
farshon siryahya
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:☻☻☻ هر روز 5 دقیقه خنده ☻☻☻

یه بارم بابام یه بار آووکادو خریده بود ،

خانوادگی نشستیم دورش

چندبار امتحان کردیم ، نفهمیدیم چطوری باید بخوریمش😐


بردیم پسش دادیم بجاش نارنگی گرفتیم😐😂

یک شنبه 21 آذر 1400  10:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
دسترسی سریع به انجمن ها