0

خاطرات تلخ وشیرین اشپزی

 
fateme74
fateme74
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1392 
تعداد پست ها : 3243
محل سکونت : خراسان جنوبی

خاطرات تلخ وشیرین اشپزی

خاطرا ت تلخ وشیرین اشپزی

هر حاطره ای که از آشپزی هاتون دارین (که اگه شیرین باشه بهتر ه.)....اینجا بگین.

از خودم شروع می کنم:
چندین سال قبل برادر و پدرم مشغول تعمیرات تو خونه مون بودن....مادرم مسافرت بود .ناهار رو من و خواهرم باید آماده می کردیم....
آشپز که دو تا شد....هر کدوم یک تزی ارائه می دادیم حالا مثلا جی می خواستیم بپزیم یک ناهار ساده ماکارونی....
بلاخره آماده شد....خمیر شده بود نمی دونستیم چکار کنیم حالا برادر و پدر خسته ان و ما هم با این شاهکارمون....روغن ریختیم سعی کردیم رشته هاشو از هم جدا کنیم که حسابی بهم چسبیده بود....یکم بهتر شد اما تموم قسمت خمیرش رو من و خواهرم خوردیم که کسی متوجه نشه...
قیافه برادر و پدرم سر ناهار دیدنی بود....اما بلاخره هر جور بود تموم شد....اما
اون روز عصر من و خواهرم از دل درد به خودمون می پیچیدیم...

 

اگه دوست دارید شما هم خاطراتتون رو بگید....

دوشنبه 12 اسفند 1392  5:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya shokraneh
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:خاطرات تلخ وشیرین اشپزی

با نام خدا : من خودم هستم angel

سلام دوستان یه خاطره ای رو میگم مسخرم نکنید لطفا

از اونجایی که زیاد  تنهایی خونه می مونم و از اونجایی که نیاز به آب وغذا یکی از ویژگی های انسان بالغ و معمولی هست (از این جا در همین ابتدا به این نتیجه می رسیم که من یه پرندم نه ببخشید من هم یه آدم معمولیم cheeky)

خلاصه یکی از روزهای تابستونی تو خونه تنها ، از یه طرفم بدجوری گشنه!!! در حال کار با کامپیوتر بودم که یه دفعه ای به ذهنم افتاد پاشم یه چیزی بخورم

رفتم یخچال و نگاه کردم چیزی جز تخم مرغ نبود بعله دیگه !!! (اگه خدا این مرغ و خروس و خلق نمیکرد من یکی که تا حالا 100 دفعه مرده بودمangel روحم شاد!!! هنوز که نمردم بااابااااااااااا عجبا)

شیطونه میگفت نیمرو بپزم ولی گفتم یه بار هم این دهن شیطانو آسفالت کنم، بعدش گفتم حالا که این طوریه بیارم کتلت درس کنم

خلاصه پودرو با آب و تخم مرغ قاطی پاتی کردم و ریختم مای تابه (یاد سخن مامانم افتادم که گفته بود هر چقدر شعله رو کم کنی غذات خوب تر از آب در میاد) منم که حرف گوش کن cheeky ریختم و شعله رو تا آخر کم کردم و گذاشتم تو روغن بپزندد!!!! بعد دیدم طول میکشه، کامپیوتر روشن بود (مثل همیشه) گفتم برم یه 1 دقیقه تو نت بگردم و بعدش بیام اینا رو وردارم بخورم....

خلاصه آقا چشمتون روز بد نبینه!!! 1 دقیقه من همانا گذشت 1 ساعت همانا angel

بعد 1 ساعت وب گردی و ... دیدم یه بویی میاد، گفتم حتما همسایه پایینی باز داره آشپزی میکنه، یه دفعه یاد حرف مامانم افتادم laugh

آخ من چقدر پسر حرف گوش کنیم :)) دویدم طرف آشپزخونه دیدم بعله غذامون قشنگ جا افتاده :)))

5 تا کتلت بود همشون جزغاله شده بودن و سیاه ، یعنی فضای آشپزخونه پر بود از عطر کتلت سوختهsad

حالا من مونده بودم و چند تا کتلت جزغاله شده و شیکم خالی و حسرت خوردن یه غذای مقوی ...

در آخر نتیجه میگیریم که شیطان حتی از طریق عزیزترین کس ها هم به سراغ آدم میاند (عوض این که من دهنشو آسفالت کنم جناب شیطان کاری کرد که دیگه بهش بی احترامی نکنم: درس بزرگی بود )cheeky 

ببین از کجا تا به کجا رسیدم ، بعدشم مامانم اومد کلی بد وبیراه گفت frown

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 12 اسفند 1392  5:37 PM
تشکرات از این پست
shokraneh fateme74
دسترسی سریع به انجمن ها