خبرپراکني عليه عالم شيعي براي کاهش فشار از کارتر
حضرت آيت الله سيد "رضي شيرازي" از علماي سرشناس تهران طي اظهاراتي به بيان خاطره اي از سفر درماني اش به ايالات متحده آمريکا، سخن گفت. متن کامل اين ماجرا از زبان اين عالم رباني به شرح ذيل است:
من سفري که رفتم براي معالجه البته قبل از تسخير لانه جاسوسي بود و هنوز روابط ايران و آمريکا قطع نشده بود و الا رفتن من امکان نداشت. من استخاره کردم که آمريکا براي معالجه بروم، خوب آمد.بستگان ما در آنجا افراد زيادي هستند و تحصيل ميکنند و زندگيشان آنجاست، آنها هم اصرار داشتند که من پيش آنها باشم.
رچستر يکي از شهرهاي ايالت منيسيتا است. علت اينکه شهر رچستر را انتخاب کرديم يکي اين بود که يکي از شعبهها نيوکلينيک در رچستر بود. نيوکلينيک در آمريکا بيمارستان موجهي است و خيلي مشهور است به اينکه خوب کار ميکند. دکترها هم در بيمارستان پارس ترجيح دادند که من آنجا بروم.به هر حال بستگان گفتند که ما پيش آنها باشيم تا آنها هم بتوانند مريضخانه بيايند و پيش ما رفت و آمد کنند، لذا ما به رچستر رفتيم. وقتي رچستر رفتيم، شايد دو ماه در بيمارستان نيوکلينيک بودم و جريان معالجات خيلي طول کشيد که به آن کاري ندارم.
در همان ايامي که من در آنجا بودم شاه به آمريکا آمد. بعد هم که از بيمارستان بيرون آمديم، مصادف شدبا آمدن شاه از پاناما به آمريکا . من روزي که از بيمارستان آمدم بيرون روز بيست و هشتم صفر بود. در آن زمان هست که از تخت آمدم پايين تا نماز بخوانم، که تلفن زنگ زد. يکي از دانشجويان بود که پسر يکي از علماي محترم به نام آيت الله مامقاني بود که در سن لوئي درس ميخواند. او هم به عيادت من در رچستر آمده بود.
او گفت که آقا تلويزيون را نگاه کرديد؟ گفتم: نه، گفت: تلويزيون راجع به شما برنامهاي داشت؟ گفتم: راجع به من. گفت: بله. گفتم: به چه مناسبت؟ گفت: حتي اخبار شما را قبل از اخبار افغانستان داد، چون در افغانستان کودتايي شده بود. گفتم: چه گفتند؟ گفت: آن بيمارستاني که شما در آن بوديد و اتاقي که شما در آن بوديد را نشان دادند.
گفتند اين آقا که اينجا خوابيده است نماينده شوراي انقلاب در ايران است و اين ها جواب اين اعتراضاتي بود که به کارتر شد براي آمدن شاه به آمريکا. شاه که آمد به امريکا به کارتر خيلي اعتراض شد که چرا به شاه ويزا داديد؟ گفتند: ما ويزايمان انساني بوده است نه ويزاي سياسي، به همین دليل نیز به سید رضی شیرازی که عضو شوراي انقلاب است، ما به ايشان هم ويزا دادهايم. اين ويزا ويزاي انساني بوده است.
حالا تمام اينها دروغ بود، چون من اصلا عضو شوراي انقلاب نبودم، من اصلاً نمايندگي نداشتم! البته ما اردات داشتيم به امام و حالا هم داريم، اما من پستي نداشتم در انقلاب. اما اينها سوء استفاده کردند و همان خبرگزاري هاي يهودي ها اين خبرها را جعل کردند. اين ها فقط براي تبرئه کارتر بود که او را تبرئه کنند، نه اينکه ويزايي که داده شده ويزاي انساني بوده باشد البته وقتي هم که ما رفتيم به آمريکا، رابطه ايران و آمريکا برقرار بود، و الا نميتوانستيم اصلاً به آمريکا برويم! اينها از کلک هايي بود که اينها زدند.
به هر حال اين حرف ها را اين دانشجو براي من نقل کرد. گفتم: چه کار کنم؟ گفت: مصلحت نيست که شما در رچستر باشيد، خبرگزاريها ديگر دست از سر شما بر نميدارند. گفتم: چه کار کنم؟ گفت: من ميآيم شما را ميبرم به سن لوئي. گفتم: بسيار خوب. بعد از مدتي ايشان آمد و با يکي از بستگان ما که با من بود و در بيمارستان به من کمک و رسيدگي ميکرد من را به سن لوئي برد. رفتيم به سن لوئي و يک ماه هم در آنجا بوديم، اما چون با دکتر کانتري که ارتوپد من در رچستر بود قرار و وقت ملاقات داشتم.
ناچار بودم هر يک ماه دوباره به رچستر بيايم که پيش آقاي دکتر کانتر بروم. همان روزي که ما رفتيم به نيوکلينيک، در يک فضاي خيلي وسيعي که مريض ها نشسته بودند و بلندگو، مريضها را صدا ميکرد. يک تالار بزرگي بود که مريضها نشسته بودند و بلندگو صدايشان ميکرد که مستر فلان آقاي دکتر کانتري مثلاً منتظر شماست. ما را صدا کردند، ما هم همينطور با عصا که دو تا عصا زير بغلمان بود داشتيم ميرفتيم.
اين شخص ايراني همراه ما که هميشه در اين مدت با من بود بعداً به من گفت، شما که حرکت کرديد چند نفر از افرادي که آنجا نشسته بودند گفتند اين همان است که عضو شوراي انقلاب است و نماينده آقاي خميني است. البته در تلويزيون عکس مرا نشان ندادند چون عکسم را نداشتند اما اتاقم را در بيمارستان نشان دادند. خلاصه پيش کانتري رفتيم و بعد فردايش بنا بود که برويم پيش يک دکتر ديگري به نام دکتر لينشارت.
قبل از اينکه از بيمارستان برويم به ما تلفن شد و گفتند که آنجا خبرنگاران منتظرمان هستند که با ما مصاحبه کنند. ديگر ميل خودتان است، ما فقط به شما اطلاع داديم که ميخواهيد بياييدیا ميخواهيد نياييد شما از آقاي دکتر لينشارت وقت گرفتهايد ايشان هم آماده هستند، ولي ضمناً خواستيم به شما بگوييم. من ديدم که با اين خبرنگاران نميخواهم ملاقات کنم. چون اين ها هر چه من ميگويم نمينويسند! هر چه دلشان بخواهد مينويسند و اصلاً کاري به گفته هاي من ندارند. ديدم راهي جز اينکه وقت دکتر را رها کنم ندارم.
برگشتم و دوباره تلفن کردم به آقاي مامقاني در سن لوئي و گفتم ما يک چنين گرفتارياي پيدا کردهايم او گفت من دوباره دنبال شما ميآيم و شما را به سن لوئي ميآورم. ايشان آمد و گفت مصلحت نيست که شما اينجا باشيد و مصلحت هم نيست که با خبرنگاران مصاحبه کنيد چون هيچ حرف صحيحي نمينويسند و هر چه بگوييد خلافش را مينويسند.
مثل اينکه راجع به شما چيزهاي خيلي مختلفي گفتهاند مثلاً گفته بودند که خواهر مهندس بازرگان در تگزاس است و خانهاي براي آقاي شيرازي گرفته است! حتي براي خود من از مردم عادي نامهها آمد که بيا توبه کن، از اين پستي که داري! بيا در خدمت حضرت مسيح توبه کن. ما دوباره برگشتيم به سن لوئی و پانزده روز آجا ماندم. براي اينکه معالجات کامل شود ميخواستم در آمريکا بمانم.
آقاي اشراقي داماد حضرت امام تلفن کرد که شما نياييد، شما در آمريکا باشيد. ما شما را در آمريکا لازم داريم. اصلاً قرار بود که آنجا بمانم. من بنا داشتم که حداقل يک سال بمانم مخصوصاً با تأکيدي که آقاي اشراقي کرده بود. به هر حال تقدير اين نبود و بعد از پانزده روز من به ميزبانمان در سن لوئي گفتم که ما ديگر نميتوانيم در آمريکا باشيم، اين خبرنگاران نميگذارند که ما باشيم و ما را مستأصل و اذيت ميکنند. بهتر است که به ايران برگرديم. تلفن کردم به ايران و از ايران برادرم و داييم آمدند و مرا به ايران برگرداندند.
|
منتظران مهدی آگاه باشید!
حسین را منتظرانش کشتند...
دوشنبه 12 اسفند 1392 4:07 PM
تشکرات از این پست