وهابيت و عقايد آنان
وهابيت فرقه اي است كه در قرن دوازدهم هجري توسط محمد بن عبدالوهاب نجدي در عربستان به وجود آمده است. براي آشنا شدن به اين فرقه و عقايد آن لازم است، مطالبي در محور هاي زير مطرح گردد:
1 . تاريخچه تفكر و عقايد وهابيت :عقايد و تفكرات مذهبي كه اساس و اصول فرقه وهابيت را ميسازد، قرنها پيش بذر آن بوسيله بعضي از علمايي كه خودشان را به مذهب حنبلي، يكي از مذاهب اهل سنت، نسبت ميدادهاند پاشيده شده، و رفته رفته از حوزه فكري پديد آورنده، آن تجاوز نموده و بعضي از عوام نيز در دام و حصار اين عقايد انحرافي و نفاقزا قرار ميگيرند.
اعتقادات اولية فرقه وهابيت را مسئله زيارت قبور انبياء و صلحاء، شفاعت و متوسل به آنان تشكيل داده و از همين جا با ساير مذاهب اسلامي راهشان را جدا نموده. اين مسائل را اساس توحيد و شرك قرار داده و بر همين مبنا همة مسلمين را كافر و مشرك ميدانند. و ساير اختلافات وهابيت با مسلمين نيز در حقيقت از همين جا ناشي ميشود.
پديدآورندة اصلي عقايد وهابيت احمد بن عبدالحليم معروف به ابن تيميه است كه در سال (661 ق) در شهر حران يكي از شهرهاي عراق متولد گرديد.(1) اگر چه چند سال قبل از او در قرن چهارم هجري «ابو محمد بر بهاري» يكي ديگر از علماء حنبلي زيارت قبور را منع كرده بود كه از طرف خليفه عباسي مورد انكار قرار ميگيرد و در همين قرن چهارم عبدالله بن محمد عبكري حنبلي معروف «به ابن لطه» متوفاي 378 قمري زيارت و شفاعت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را انكار نموده و سفر براي زيارت قبر آن حضرت را سفر معصيت دانست.(2) ولكن ابن تيميه اين عقايد( حرمت زيارت و طلب شفاعت از پيامبر اسلام و ساير اولياء) را با ضميمه يك سلسله عقايد و تفكرات جديد ديگر به طور حساب شده و در كتابهاي متعدد به صورت گسترده و بر محور شرك وتوحيد ـ كه در حقيقت تمام اعتقادات او از دشمني با اهل بيت پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نشأت گرفته است ـ تدوين نموده و براي اخلاف خودش به جا گذاشت. و در برابر آراء و نظريات ابداع شده و غريب از دين اسلام ابن تيميه، علماء بزرگ اسلامي اعم از شيعه و سني هم عصر او و بعد از آن آرام ننشسته و كتابهاي زيادي را در ردّ عقايد او نوشتهاند. ابن بطوطه، عبدالله بن سعد يافعي، تقي الدين سبكي، ابن حجر مكي، قاضي اخنائي هر كدام به ترتيب كتابهاي بنام تحفة النظار مرآت الجنان، شفاء السقام في زيارة خير الانام، جوهر المنظم في زيارة قبر النبي مكرم و المقالة المرضيه در ردّ عقايد ابن تيميه نوشته و همچنين ابوحيان اندلسي، كمال الدين زملكاني، ابوبكر الحصيني، ابن حجر عسقلاني، شيخ موسوي عبدالعظيم هندي، حافظ ذهبي، هر كدام به سهم خود عقايد و نظرات ابن تيميه را مردود شمرده و منافات و تضاد آراء او را با اسلام به اثبات رساندهاند.(3) و بالاخره علمأ اهل سنت به خصوص علماء شافعي مذهب و مالكي مذهب مخالفتشان را با ابن تيميه از حوزه نظر به حوزه عمل برده و چندين بار او را راهي زندان حكام وقت نموده و در سال 728 قمري در زندان ميميرد.(4)
بعد از مرگ ابن تيميه شاگرد مخلص او بنام محمد بن ابوبكر معروف به ابن قيم الجوزيه كتابها و آثار استادش را جمعآوري كرده و در ترتيب و تبويب و انتشار آن تلاشهاي پيگير را متحمل شده و خود نيز كتابهاي متعددي را براي حفظ و دفاع از عقايد استادش نگاشته است.(5)
بعد از ابن قيم كسي كه از عقايد ابن تيميه حمايت كرده باشد معروف نميباشد و اين عقايد همين طور در ميان كتابهاي آنان باقي ميمانند تا اينكه شخصي به نام محمد بن عبدالوهاب در قرن دوازدهم هجري قمري سر از نجد عربستان درميآورد.
2 . ظهور فرقه وهابيت و حكومت وهابي: محمد بن عبدالوهاب بن سليمان تميمي به قولي در سال (1111 ق) و بنابر قول ديگر در سال (1115 ق) و (1703 يا 1704 م) در شهر عيينه از شهرهاي نجد متولد گرديد.(6) او تحصيلات ابتدائي خود را از پدرش فراگرفت و در شهرهاي ديگري به تحصيلات خود ادامه داد او در همان اوايل نظرات و عقايدي را در باره دين اسلام مطرح ميكرد كه مورد مخالفت و منازعه پدرش قرار ميگرفت او بعد از اينكه پدرش در حريمله از دنيا رفت مردم را به سوي عقيده خودش دعوت كرد و به هر شهري كه ميرفت بعد از اظهار عقايدش مورد تنفر مردم قرار گرفته و از شهر بيرونش ميكردند. و حتي در شهر حريمله بعد از فوت پدرش مردم قصد كشتن او را كردند و به ناچار از آنجا فرار كرده و به عيينه وطن خودش نزد حاكم آن شهر بنام عثمان بن معمّر ميرود.(7) عثمان از او استقبال ميكند و شيخ وهابي نيز وفاداري خود را به او نشان داده و او را به تصرّف تمام نجد اميدوار ميگرداند. و در رابطه با همكاري بين طرفين با هم پيمان و معاهده ميبندند و لكن اين معاهده پايدار نمانده و با تهديد سليمان بن محمد امير احساء بعد از اينكه شيخ وهابي اعمالي را با سليقه اعتقادي خودش مرتكب ميشود، عثمان از ترس اينكه توسط امير احساء مورد هجوم قرار نگيرد او را از عيينه اخراج ميكند. و شيخ وهابي در سال (1160 هـ . ق) وارد درعيه شده و با امير درعيه محمد بن سعود جدّ آل سعود هم پيمان ميگردد.(8) و به اين ترتيب نطفه فرقه وهابيت و حكومت مبتني بر عقايد آن توسط نيروي مذهبي محمد بن عبدالوهاب از يك طرف و نيروي سياسي و نظامي محمد بن سعود از طرف ديگر در درعية نجد منعقد ميگردد. و شخص محمد بن سعود امير درعيه با محمد بن عبدالوهاب براي دعوت مسلمين به سوي اسلام جديد وهابي و براي قتال و جنگ و كشتن مسلمانان در راه خدا بيعت ميكند.(9) و اين حكومت با موضعگيري خاصي در برابر همه مسلمين به نحوي كه گويا پيامبري تازه و جديد در آنجا براي نجات مسلمين مبعوث گرديده است به اطراف و شهرهاي مجاور دعوت نامه فرستاد و سپس با كشتارهاي بيرحمانة مسلمانان و با كمك نيروهاي خارجي بالخصوص حكومت انگليس(10) در سرزمين عربستان گسترش پيدا كرده و در نهايت تمام جزيرة العرب در تحت سيطرة حكومت آل سعود در ميآيد. كه تا امروز اين حكومت در نسل آل سعود همچنان ادامه دارد. و فرقه وهابيت و حكومت سعوديها به نحوي درهم آميخته است كه وهابيت اصلاً در حكومت آل سعود تبلور پيدا كرده است و جداي از آن چيزي بنام وهابيت وجود ندارد.
3 . وهابيت و مذاهب اهل سنت:الف) مذاهب كلامي و اعتقادي: اهل سنت در نصف اول از قرن دوم به دو فرقه كلامي تقسيم شدند. يكي فرقه اهل حديث كه در اعتقادات و احكام فقهي به ظواهر آيات و روايات تعبد داشتند و لذا براي خداوند قائل به اعضاء و جوارح بوده و در ميان آنان مشبهه و مجسمه نيز پديد آمدند.
در مقابل اهل حديث، فرقه معتزله وجود داشت كه تعقّل و تفكّرگرا بود. و اين دو فرقه دائماً در برابر هم قرار داشتند و با تغيير شرايط در دستگاه خلفأ عباسي گاهي اهل حديث از حمايت خلفاء برخوردار ميشد و گاهي معتزله با حمايت خلفاء تقويت شده و اهل حديث تضعيف ميگرديد.(11) و از زمان متوكل عباسي تا زمان مقتدرعباسي شرايط به نفع اهل حديث بود و فرقه معتزله تحت فشار سخت قرار داشت تا اينكه ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري از اعتقاد اعتزالي خودش دست برداشته و با توبه و انابه در سلك اهل حديث داخل ميشود. و سپس درصدد اصلاح آن بر ميآيد و در نتيجه اصلاحات او فرقه جديدي بنام فرقه اشعري پديدار ميشود.(12) و امروز اكثر اهل سنت از عقايد كلامي اشعري متابعت ميكنند. و فرقههاي ديگر اهل سنت چندان در بين جامعه اهل سنت حضور ندارند. اهل سنت از جهت فقهي به چهار مذهب تقسيم شده است. كه عبارتاند از مذهب حنفي كه توسط ابوحنيفه نعمان بن ثابت پايهگذاري شده است و تمام پيروان اين مذهب در مسائل فقهي از فتاوي او تقليد ميكنند. و مذهب دوم مذهب شافعي است كه مفتي و مجتهد آن امام ابو عبدالله محمد بن ادريس شافعي است. و مذهب سوم كه با مرجعيت مالك بن انس بوجود آمده مذهب مالكي نام دارد. و مذهب چهارم مذهب حنبلي است كه امام و پيشواي اين مذهب احمد بن حنبل ميباشد.
اما فرقه وهابيت ولو از جمله اهل تسنن بشمار ميآيد و لكن هم در مسائل كلامي با فرقههاي كلامي اهل سنت اختلاف دارد و هم در مسائل فقهي با مذاهب اربعه داراي اختلافات ميباشد. در مسائل توحيد با همه اهل سنت اعم از فرقههاي كلامي و فقهي در تضاد بوده بلكه آنان توسط وهابيت بخاطر اعتقادشان به شفاعت، توسل به رسول الله و زيارت آن حضرت تكفير شده و جان و مال و ناموس آنها براي وهابيون حلال گرديدهاند. قنوجي در اين رابطه ميگويد: در زمان ما اتباع عبدالوهاب كه از نجد سر در آورد و بر حرمين مسلط گرديدند و خودشان را منتسب به مذهب حنبلي ميكردند همه آنان اعتقاد بر اين دارند كه فقط آنان مسلمان هستند و غير آنها هر كسي ميخواهد باشد مشركاند و با اين شعار كشتار اهل سنت و علماء آنها را مباح دانستند.(13)
و هيچ كدام از مذاهب اهل سنت وهابيها را در مذهب خودشان قبول ندارند، ولو وهابيت خودشان را پيرو مذهب حنبلي ميدانند، لكن حنبليها هم آنان را نمي پذيرند، بلكه علماء مذاهب اربعه حكم به تكفير وهابيت صادر كردهاند. و حتي برادر محمد بن عبدالوهاب بنام شيخ سليمان بن عبدالوهاب كه خود حنبلي مذهب بوده است كتابي بر ردّ محمد بن عبدالوهاب بنام «الصواعق الالهيه في الرد علي الوهابية» نوشته است.(14)
4. نقدعقايد وهابيت: وهابيت براساس عقايد ابن تيميه و ابن قيم جوزي هم در عرصه اعتقادات و هم در حوزة فقه و احكام در مقابل مسلمانان اعم از شيعه و سني بلكه در حقيقت در برابر دين مبين اسلام قد علم كرده و با اين بدعت، اسلام را منحصر به خود دانسته و ساير مسلمين را خارج از دين اسلام و محكوم به كفر و شرك كردهاند. و به اين ترتيب خواستند ضربه خصمانه و جاهلانه خودشان را هم بر پيكر جامعه اسلامي و هم بر اصل دين اسلام وارد نمايند. و به نحوي با اسلام و مسلمين رفتار كرده و ميكنند كه گويا دين محمدي ـ صلي الله عليه و آله ـ مثل ساير اديان گذشته منسوخ گرديده و دين جديدي توسط محمد بن عبدالوهاب (همانگونه كه در مقدمه كتاب توحيد او اشعار بر اين مطلب وجود دارد) براي نجات و هدايت مردم خصوصاً مسلمانان كه با معيارهاي توحيدي وهابيت مشرك و كافر شدهاند آورده شده است. پس اين فرقه از جهات مختلفي قابل نقد و بررسي است و به چند نقد كلي وارد بر آن اشاره ميشود.
الف . وهابيت و اعتقاد به تجسيم و تشبيه خداوند به مخلوقات: اولين نقدي كه بر وهابيت وارد است در مسئله مبدأ و صفات باري تعالي ميباشد.اعتقادات وهابيت نسبت به خداوند مستلزم تجسيم و تشبيه بوده و تمام چيزهايي را كه در يك پديده مادي خصوصاً انسان وجود دارد براي خداوند نيز ثابت ميداند. وهابيها خداوند را مانند پادشاهان موجود در جامعه بشري پنداشته و عرش و محل سكونت او را در جهت فوق بالاتر از جايگاه مخلوقاتش قرار ميدهند.(15) و براي عرش خداوند اوصافي مانند خصوصيات تختهاي شاهانه قائل هستند.(16) و ميگويند خداوند در روز جمعه از روزهاي آخرت با انبياء خودش جلسه تشكيل ميدهد و براي اين كار از عرش فرود ميآيد و بر كرسي خاصي كه براي اين منظور در نظر گرفته شده است مينشيند و بعد از گفتگو با انبياء جلسه را ترك گفته و به عرش خودش برميگردد.(17) و نيز معتقداند كه خداوند با چشم سر ديده ميشود.(18) و براي اين ادعا چنين استدلال ميكند كه هر چيزي كه وجودش كاملتر باشد براي ديدن سزاوارتر است. و از آن جا كه خداوند اكمل موجودات است سزاوارتر است براي ديدن از غير او.(19) وهابيها بعد از اينكه براي خداوند دست، پا، ساق، كفش طلائي و امثال اينها را قائل ميشوند ميگويند: خداوند هر شب به آسمان زمين فرود ميآيد و در شب عرفه به زمين نزديكتر ميشود تا دعاهاي بندگان خود را از نزديك اجابت كند.(20)
اين معتقدات وهابيت علاوه بر اينكه جسميت، شباهت، كيفيت، كميت، محدوديت و عجز را كه منافات با عقل و نقل دارند براي خدا ثابت ميكند بعضي اشكالات علمي غير قابل انكارنيز بر برخي از اين معتقدات وارد ميباشد.
1. اينكه ميگويند خداوند در جهت فوق قرار دارد قطعاً مراد از فوقيت، فوقيت، مكاني وخارجي ميباشد. يعني خداوند بطور فيزيكي و خارجي در جهت بالا قرار دارد. اگر اين فوقيت در محدوده كره زمين كه بشر و بندگان خدا در آن زندگي ميكنند ملاحظه شود اولاً فوقيت يك امر اضافي بيش نيست. ثانياً با كروي بودن زمين براي آن فقط تا محدوده نيروي كششياش آن هم به صورت بينهايت جهاتهاي فوقاني وجود دارد. بنابراين علاوه بر اينكه خداوند در حدود جاذبه زمين محصور ميگردد. كدام يكي از اين جهات بينهايت ميتواند مبدأ و مسير براي جهت فوق كه مكان خدا باشد قرار ميگيرد. اما اگر فوقيت در خارج از قوة جاذبه زمين تصور شود در اين صورت فوقيت ديگر معناي اضافي خودش را هم از دست داده و به يك مفهوم بيمصداق تبديل ميشود چون در خارج از مرزهاي قوة جاذبة هر ستاره و سيارهاي يا اصلاً فوقيت و تحتيت هيچ حقيقتي ندارد و يا با قرار گرفتن در تحت نيروي جاذبه موجود مادي ديگر اين زمين است كه در جهت فوق تصور شده و ديده ميشود. پس وقتي كه هيچ مكاني را نميتوان به عنوان يا مصداق فوق تلقي كرد چگونه ممكن است كه خداوند و عرش او در فوق زمين يا فوق همه عالم قرار بگيرد.
2. اشكال ديگري كه ميتوان بر عقيده وهابيان در اين حوزه ايراد نمود اينست كه اگر خداوند متعال هر شب براي اجابت دعا نزد بندگانش به آسمان زمين فرود ميآيد لازمه آن اينست كه خداوند بايد به صورت مستمر در آسمان زمين استقرار داشته باشد چون زمين هميشه داراي شب بوده و شب هرگز در هيچ لحظهاي از زمين جدا شدني نيست بنابراين عرش خداوند هم دائماً از وجود خدا خالي خواهد بود.
ب. مورد دوم از عقايد وهابيت كه بصورت كلّي ميتواند مورد نقد و اشكال قرار بگيرد اعتقاد خاص اين فرقه در مسئله توحيد در عبادت است. وهابيها با داخل نمودن امور متعددي را در معناي عبادت،دايره توحيد در عبادت را آن قدر ضيق كردهاند كه امكان عملي بر طبق آنرا باقي نگذاشته است و در مقام عمل حتي خود آنان هم نميتوانند از موحّدين در عبادت به شمار آيند. ابن تيميه ميگويد: عبادت اسم جامعي است براي هر چه كه خداوند آن را دوست داشته و ميپسندد و اين چيز ميتواند در قالب گفتار باشد و ميتواند به شكل عمل باطني، و ظاهري مثل نماز، زكات، روزه و حج، راستگويي، اداء امانت، صله ارحام از انسان صادر گردد.(21) آنان هر عملي را كه حاكي از احترام و تعظيم غير خدا باشد موجب شرك و كفر ميدانند و لذا به پيروي از اين عقيده، شفاعت، توسل، تبرك زيارت قبور انبياء و اولياء و احترام به ارواح آنان، فرستادن صلوات با صداي بلند بر پيامبر اسلام خصوصاً در كنار قبر آن حضرت، جشن و شادي در ميلادهاي پيامبر و ائمه ـ عليهم السّلام ـ سوگواري در روزهاي وفات و شهادت آنان وساختن قبّه بر قبور مبارك آنان و هر چيز ديگري كه از احترام،تعظيم، تقدس آنها چه در عمل و چه در قول حكايت بكند به اعتقاد وهابيت حرام و غيرمشروع بوده و اعتقاد به اين امور و عمل به آنها را باعث شرك و كفر ميدانند. وهابيها دقيقاً بر خلاف آيات قرآني و روايات نبوي و سيره اصحاب و مسلمين و حكم عقل قدم برداشته و عبادت را بر طبق خواست و ميل خودشان طوري تفسير كردهاند كه نه تنها راه و طريق بسوي اسلام را مسدود نمودهاند بلكه خط بطلان بر دين مبين اسلام كشيده و امكان مسلمان شدن را از هر كسي گرفتهاند.
در اينكه عبادت فقط براي خدا است و عبادت غير خدا با توحيد در عبادت منافات دارد هيچ شك و ترديدي نه شرعاً و نه عقلاً وجود ندارد. ولكن هر فعل يا قول انسان حاكي از تعظيم، تكريم غير خدا و نيز تذلل، خضوع و خشوع در برابر غير خدا نميتواند عبادت باشد. چون بالاترين درجه خشوع و خضوع كه عبارت از سجده باشد در برابرغير خدا در قرآن نه تنها جايز شمرده شده است بلكه امر و دستور الهي بر آن وجود دارد.(22) اگر سجده از مصاديق عبادت باشد هرگز خداوند به ملائكه دستور نميداد كه در برابر حضرت آدم ـ عليه السلام ـ به سجده بيافتند و نيز شيطان نبايد در اثر عدم سجده كافر شده و ملعون درگاه الهي قرار ميگرفت بلكه بنابر معيار وهابيت بايد از موحدين بشمار ميآمد و اين فرشتهها است كه با اين عملشان كافر شدهاند!
و اگر سجده از مصاديق عبادت ميبود سجدة حضرت يعقوب ـ عليه السلام ـ و مادر و برادران حضرت يوسف ـ عليه السلام ـ در برابر او(23) هيچ توجيهي ندارد جز اينكه گفته شود العياذ بالله آنها با اين عملشان مشرك شدهاند. اگر اعتقاد به تقدس غير خدا و خشوع و تذلل در برابر آن شرك و عبادت ميبود پس تمام كساني كه طواف كعبه را انجام دادهاند و يا اعتقاد به وجوب آن در مراسم حج دارند به دستور خداوند مشرك شدهاند.(24)
با توجه به اين ادلّه قرآني ونيز روايات بيشماري در جواز شفاعت و توسل به غير خداوند براي آمرزش گناهان و با ضميمه سيرة مسلمانان از صدر اسلام تاكنون نه تنها دليلي بر عباديت مجرد خشوع و خضوع در برابر غير خداوند و نيز شفاعت و توسل و امثال اينها نداريم، بلكه دليلي بر عدم عبادت اين امور وجود دارد. پس عمل به اين امور نه تنها شرك و كفر را به دنبال ندارد بلكه در موارد خودش امر پسنديده و تأمين كنندة رضايت خداوند ميباشد. حتي مجرد تذلل و خشوع در برابر چيزي كه اصلاً صلاحيت براي اين امر را ندارد و نيز طلب شفاعت و توسل از كسي كه هيچ بهرهاي از تقدس و تقرب الهي نداشته باشد. نميتواند موجب شرك در عبادت بشود. چون شرك چيزي نيست كه با هر اعتقاد و عملي تحقق پيدا بكند بلكه معيار اساسي در شرك و توحيد چه در عبادت و چه در غير آن اعتقاد و عدم اعتقاد به الوهيت، ربوبيت و معبوديت غير خدا ميباشد. بنابراين، اين اعمال در برابر غير خدا با اعتقاد به اينكه او خدا، معبود و پروردگار است تبديل به عبادت شده و شرك در عبادت را به دنبال خود ميآورد. پس عمل خاضعاته و خاشعانه انسان وقتي ميتواند عبادت باشد كه در برابر چيزي به عنوان اينكه آن چيز خدا و پروردگار است انجام بگيرد. آيت الله سبحاني در تعريف عبادت ميگويد: عبادت داراي دو ركن است يكي اينكه عمل و فعل از خشوع و خضوع و تذلل برخوردار باشد و دوم اينكه اين عمل در برابر كسي انجام بگيرد كه اعتقاد به الوهيت و ربوبيت او وجود داشته باشد.(25)
اين دو نقد كلي بر وهابيت اجتنابناپذير است و ساير اشكالات جزئي و موضوعي آنان ناشي از همين دو انحراف كلي ميباشد. تكفير همه مسلمين، توهين به انبياءو ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ و برخورد نادرست با قرآن كريم و روايات نبوي، محبت با دشمنان اهل بيت و خصومت با اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ از ثمرات اين دو عقيده كلي وهابيت ميباشد. و شايد مسئله برعكس بوده و اساس اين اعتقادات كلي وهابيت را دشمني و عداوت سران و پيشوايان وهابيت با اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ تشكيل ميدهد.
پاورقی:
1. الكثيري، سيد محمد، السلفيه بين السنة و الامامية، ص 211،
2. فقيهي، علي اصغر، وهابيان، ص 19 و 20،
3. همان، ص 34، و الكثيري، سيد محمد،السلفيه بين اهل السنة و الاماميه، ص 235 ـ 239،
4. فقيهي، علياصغر، وهابيان، ص 46.
5. الكثيري، سيد محمد، السلفيه بين اهل السنة و الاماميه، ص 303.
6. همان، ص 305 و سبحاني جعفر، بحوث في الملل و النحل، ج 4 ،ص334.
7. مغنيه، محمد جواد، هذي هي الوهابية، ص 87،
8. همان،ص 88 ـ 90.
9. همان.
10. فتح آبادي، رضا، نقش استعمار در پيدايش وهابيت، ص 56،
11. سبحاني،جعفر، بحوث في الملل و النحل، ج2 ،ص5.
12. همان، 2 : 22 ـ 23.
13. القنوجي، صديق بن حسن، ابجدالعلوم، ،ج3 ،ص 198
14. الكثيري، سيد محمد، السلفيه، ص 339 ـ 341.
15. ابن تيميه، احمد عبدالحليم، منهاج السنة، اول،ج1 ،ص 363
16. ابن تيميه، احمد عبدالحليم، مجموع الفتاوي،ج 5 ،ص137، و ابن قيم، محمد بن ابي بكر،توضيح المقاصد،ج 1 ،ص234، سليمان بن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، شرح كتاب توحيد،ج 1 ،ص659.
17. ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، اجتماع الجيوش الاسلاميه،ج 1،ص51، و مجموع الفتاوي،ج 5 ،ص55، بي جا، بي تا و ابن قيم، محمد بن ابي بكر، زاد المعاد،ج 1 ،ص 369.
18. ابن تيميه، منهاج السنة، ، ج 3 ،ص 341
19. ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، منهاج السنة، ج1 ،ص217.
20. ابن تيميه، احمد بن عبدالحليم، منهاج السنة، ج 1،ص262.
21. سبحاني، جعفر، في ظلال التوحيد، ص 25،
22. بقره،آيه 34.
23. يوسف، آيه 100.
24. حج، ايه 29.
25. سبحاني، جعفر، في ظلال التوحيد، ص 22.