علت اختلاف نظر برخي علما با يكديگر در رابطه با فلسفه و عرفان
قبل از هر چيز نكتهاي را متذكر ميشويم و آن اين است كه: در تمام زمينهها از نظر فكري و اخلاقي و عواطف، عدهاي بودهاند كه به خاطر زود داوري يا انگيزهها و علل ديگر دچار افراط و تفريط شدهاند كه همين باعث اشتباهات و گاهي باعث انحرافاتي شده است. برخي از علماء اسلام كه با فلسفه مخالفت كردند يا به تعبير شما از آن گريزان بودند خود به گروههايي تقسيم ميشوند كه ما به دو دسته عمده آن اشاره ميكنيم 1- عرفاء 2- فقهاء. اما عرفاء طبق مثل معروفشان "پاي استدلاليان چوبين بود" فلسفه را در رسيدن به حقيقت كافي نميدانند، بلكه در بعضي از مواقع حتي آن را مانع راه نيز ميپندارند. دكتر قاسم غني در كتاب تاريخ تصوف در اسلام از غزالي نقل ميكند كه: فلاسفه با اختلاف فرق و مذاهبي كه دارند همه آنها كافرند، و بعد از تكفير و تحميق سقراط، افلاطون و ارسطو، تكفير فارابي و ابن سينا را هم واجب ميشمارد. او اغلاط و اشتباهات فلاسفه را در الهيات بيست اصل تقسيم كرده كه در سه اصل از اين بيست اصل تكفير آنها واجب است و در هفده اصل ديگر بدعت گذار محسوب ميشوند(1). ولي بايد دانست عرفاء و صوفيه از همان چيزي كه گريزان بودند، خود بدان مبتلا گشتند و خودشان در وقت نياز، به عقل و منطق و روايات تمسك جستند. چنانكه دكتر غني ميگويد: راست است كه در عمل غير اين را ميبينيم و كتب آنها پر است از ادله نقليه و عقليه، يعني در تأليفات خود غالبا با همان منطق و فلسفهيي كه مردود دانستهاند و با همان احاديث و روايات و ادله نقليهائي كه موهون شمردهاند، به اثبات عقايد خود پرداخته و نيز با همان حربه به جنگ با مخالفين خود برخاستند. ولي در مقام سخن زير بار عقل و نقل يعني فلسفه و حديث نمي روند(2).
فقهاء نيز در اين زمينه به دو دسته تقسيم ميشوند، عدهاي ورود به فلسفه را مردود و باطل ميشمارند و فيلسوف را گمراه و گمراه كننده ميدانند و دليل آنها اين است كه ميگويند: فلسفه مسايلي دارد كه قائل به آن بايد ملتزم به كفر شود، مثل وحدت وجود و... و نيز استدلال به رواياتي ميكنند كه در مذمت فلسفه وارد شده است، ولي عدهاي معتدلترند و ميگويند فلسفه براي همه حرام نيست، بلكه بر اي كسي كه استعداد آن را ندارد و ظرفيت خواندن فلسفه در او نيست حرام است (همچنانكه خود ابن سينا و ديگران نيز چنين گفتهاند. آقاي مصباح يزدي مي نويسد: مخالفت با فلسفه از طرف اشخاص مختلف و با انگيزههاي متفاوتي انجام گرفته است، ولي مخالفت دانشمندان آگاه و بي غرض مسلمان، در واقع به معناي مخالفت با مجموعه انديشههاي فلسفي رايجي بوده كه بعضي از آنها دست كم به نظر ايشان - با مباني امي موافق نبوده است و اگر روايات معتبري هم در نكوهش فلسفه رسيده بود، قابل حمل بر اين معنا بود، اما منظور ما از تلاش فلسفي عبارت است از به كار گرفتن عقل در راه حل مسائلي كه تنها با روش تعقلي قابل حل است(3).
اما مساله دوم: به نظر ميرسد در اينجا بايد بين عرفاء و صوفيين فرق گذاشت و غالباً اين مواردي را كه در ذيل ذكر ميكنيم. عرفان گريزي به خاطر حالت تصوفي است كه در عرفاء قرون گذشته ديده شده است. استاد مطهري ميفرمايد: به عقيده اين گروه (گروهي از محدثان و فقهاء اعلام) عرفاء عملاً پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت صرفاً عوام فريبي و براي جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطي به اسلام ندارد. گروه اول (محدثان و فقهاء اسلامي) اين را تقديس ميكند و با تكيه به احساسات اسلامي توده مسلمانان، عرفا را تقير مينمايند و ميخواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامي خارج نمايند. يكي از موارد اختلاف مهم ميان عرفا و غير عرفا،- خصوصاً فقهاء - نظريه خاص عرفاء درباره شريعت و طريقت و حقيقت است(4) و نيز مخالفتشان به خاطر بعضي از بدعتها و نوآوريهايي است كه آوردهاند، مانند نوع لباس و نوع عبادت و اعتقاداتشان، مثل وحدت وجود و شكر و مجلس در خانقاه و تكيه به اشعار غير مذهبي و...، پس نتيجه ميگيريم علت مخالفت علماء اسلام با فلسفه و عرفان، گذشته از افراطي گري هايي كه صورت گرفته، به خاطر رواياتي است كه در اين باب وارد شده و نيز به خاطر اعتقاداتي است كه در فلسفه (غير اسلامي) بوده و با مباني فقهي سازگار نبوده و در عرفان (تصوف) نيز عقايد و افكاري وجود دارد كه گاهي سر از كفر در ميآورد.
در پايان لازم است كه اشاره شود كاربرد آموزههاي فلسفي كه خاستگاه عقلي دارد مثل دلايل اثبات وجود خدا، و اصل ضرورت نبوت و مانند آن. بهترين شاهد بر درست بودن روش فلسفي است و اگر مباني فلسفي پذيرفته نشود بسياري از مسايل اعتقادي (مثل دلايل عقلي اثبات وجود خدا و مسئله اصل نبوت) با چالش جدي مواجه خواهد شد. زيرا ممكن است كسي قرآن و روايات را قبول نداشته باشد، براي چنين فردي تنها برهان فلسفي ميتواند مفيد و مؤثر باشد. به همين جهت بزرگاني چون امام خميني، جوادي آملي و مصباح و امثال آنها با استفاده از مباني فلسفي عميقترين معارف توحيدي را مطرح كردهاند كه براي توضيح بيشتر به كتابهاي نظير «براهين اثبات وجود خدا» و آموزش فلسفه ج 2 و مانند آن مراجعه شود.
و بالاخره بايد توجه داشت كساني كه با فلسفه مخالفاند براي نقد و رد روش فلسفي از روايات استفاده نميكنند تا سؤال شود كه اگر فلسفه خوب است پس چرا در روايات مدح نشده است.
پاورقی:
1. تاريخ تصوف در ايران، دكتر غني، ج2 قسمت اول، ص6.
2. همان، ص6و5.
3. آموزش فلسفه، استاد محمد تقي مصباح يزدي، ج1، ص123.
4. مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج2، ص94-92.