امام رضا (ع) - غزل
آسمان سقف دلم بود و شدی بال و پَرم
شوق دیدار تو می گفت که باید بپرم
مثل سیمرغ شدم زیر پَرم سوره ی نور
تا رسیدم به سر قاف تو و طوف حرم
من گدا بودم و در سلطنتت گم شده ام
زیر این سایه نشستم به امید نظرم
با چه شوری به دلِ ساحلی ات موج زدم
محو بودم که فقط عشق به سویت ببرم
عشق می خواست که این فاصله کوتاه شود
عشق فهمید که من تا به چه حد مختصرم
روسیاه آمدم و بی کلک از لطف شما
ناگهان آینه خندید به چشمان ترم
شیشه ی خُرد دلم داغ شد از فرط عطش
خواستم دم بزنم از همه آیینه ترم
دیدم این ذره کجا، چشمه ی خورشید کجا
طاقت نور ندارد دلم و بی خبرم
شعله ی لطف تو را دیدم و ققنوس شدم
درخودم سوختم و حجله ی فانوس شدم
شب عمرم همه در بی خبری می گذرد
کعبه ی دل توئی و پیرو ناقوس شدم؟
دست این دل گره بر پنجره فولاد تو زد
دل نمی خواست که بد باشم و افسوس شدم
خادم ملک رضا در پی تعبیرم من
خواب دیدم که به دستت پَر طاووس شدم
من ملک بودم و از چشم خدا افتادم
چه شده معجزه شد لایق و پابوس شدم
دارد آواز نقاره ز حرم می آید
مژده ای دل که رها از شب و کابوس شدم
بعد از آن پیک خراسان خبر آورد که من
شاعر شمس غزل های شب طوس شدم
شاعر: زهرا محمودی