انگار همین دیروز بود که به همراه هم اتاقی هایم در دانشگاه و با خاموش کردن شمع های کیک شکلاتی، تولد بیست سالگی ام را جشن گرفتم. آن روزها برای چیزهایی که فقط آن روزها برایمان مهم بود، سخت می جنگیدیم؛ چیزهایی که اکنون به هیچ وجه برایمان ارزشی ندارند: یک روز مسئله این بود که چه کسی ماکارونی چه کسی را خورده است و روز بعد، جنگ و جدالمان بر سر شستن ظرف ها بود؛ یک روز برای دیدن برنامه شبکه های تلویزیون و روز دیگر، برای رفتن به مهمانی مشاجره داشتیم اما سالگرد تولد بهانه ای بود که برای یک روز یا حداقل به اندازه یک بعدازظهر، اختلاف نظرهای مان را کنار بگذاریم.
در واقع، همه این موضوعات به ۲ دهه پیش برمی گردد و هم اکنون من اینجا در بالای سراشیبی ۴۰ سالگی نشسته ام و متحیرم که همه اینها چقدر سریع گذشت و شگفتا که من چقدر از آن جشن تولد تاکنون تغییر کرده ام.
۲۰ سالگی بسیار دوست داشتنی بود. بدون هیچ تلاشی پوستی صاف، موهایی درخشان و طبیعی و نیز مژگانی بلند و زیبا داشتم. در آن سال هر جا که می رفتم، یک راکت تنیس روی دوشم بود و زندگی ام به آسودگی و بی خیالی کامل می گذشت. گاهی از کلاس در می رفتم؛ فقط برای اینکه اوقات خوشی را برای صرف ناهار در کنار دوستانم بگذرانم یا حتی فقط برای اینکه خانه بمانم و به خودم برسم.
در آن روزها هیچ چیزی در مورد قند خون، کلسترول، فشار خون، سنگ کلیه و ماموگرافی نمی دانستم. بزرگترین نگرانی ام این بود که ضربه های درستی به توپ تنیس بزنم. اکنون، پس از گذشته ۲ دهه، من و هم اتاقی سابقم در ۲ نقطه از شهر، دور از هم، زندگی می کنیم. هر دوی ما تشکیل خانواده داده ایم و حرفه ای را برگزیده ایم که همه اینها لازمه تعهدات و مسئولیت های بی شماری است. این روزها تنها یک جمعه تعطیل داریم که هر کدام از ما به شیوه خودمان ماشین ظرفشویی مان را پر می کنیم و سپس به سینما یا تئاتر، شنا یا دیدن مسابقه فوتبال جوان ها می رویم.
این روزها باید کارهای بسیاری را هماهنگ و انجام دهیم و همینطور ذهنمان پر از مسائل مختلف و دائما درگیر است. مدیریت همه اینها واقعا تردستی می خواهد ولی با وجود همه این تغییرها، به هیچ وجه دلم نمی خواهد دوباره به ۲۰ سالگی برگردم؛ البته مطمئنا آن روزها لاغرتر بودم، انرژی زیادی داشتم و همه وقتم مال خودم بود و اکنون در ۴۰ سالگی؛ من مسئولیت های بیشتری دارم، چین و چروک هایی بر چهره ام افتاده است و ضعف و ناتوانایی های فیزیکی در خود حس می کنم اما با خود سه چیز دارم که آن روزها نداشتم: ۱- خودآگاهی، ۲- اعتماد به نفس، ۳- و یک فرزند بسیار دوست داشتنی.
و حالا برای اینکه ۴۰ سالگی ام را جشن بگیرم، فهرستی از ۴۰ کاری را که در قدیم نمی توانستم انجام دهم اما اکنون قادر به انجامشان هستم، در اینجا می نویسم:
۱- پختن غذایی عالی
۲- تدارک فنجان قهوه یا فوق العاده خوش طعم و خوش عطر
۳- گفتن حقیقت
۴- داشتن رابطه ای سالم
۵- توانایی دیدن ضعف ها و نقصان های دیگران
۶- توانایی دیدن ضعف ها و نقصان های خودم
۷- ماندن در خانه در زمان تعطیلات سال نو
۸- پرداخت چک هایم
۹- بیرون رفتن از خانه بدون آرایش
۱۰- رفتن نزد پزشک متخصص زنان بدون دستپاچگی و نگرانی
۱۱- رفتن نزد درمانگر بدون احساس خجالت
۱۲- گفتگو با گروهی غریبه
۱۳- خریدن یک ماهی خوب و تازه
۱۴- کنار آمدن با مخالفت ها
۱۵- خواندن کتاب های عرفانی به جای رمان
۱۶- خوشحالی برای موفقیت و شادی دیگران به جای حسادت به آنها
۱۷- نادیده گرفتن مد و پوشیدن آنچه که به نظرم برای اندامم مناسب است.
۱۸- نادیده گرفتن ستاره های هالیوودی
۱۹- نادیده گرفتن نظریه های ناخوشایند و تلخ دیگران
۲۰- فراموش کردن عشق دوران جوانی
۲۱- روی پای خود ایستادن
۲۲- جنگیدن برای کسانی که دوستشان دارم
۲۳- رفتن به کنسرت
۲۴- با تاکسی به خانه رفتن به جای اصرار برای رانندگی
۲۵- در هوایی سرد کلاه بر سر گذاشتن
۲۶- فکر نکردن درباره این موضوع که مردم چه فکر می کنند یا به نظر آنها زیبا هستم یا نه
۲۷- برای فرزندم قهرمان باشم
۲۸- استقلال و عدم وابستگی را به فرزندم نشان دهم.
۲۹- زیبایی واقعی را به فرزندم نشان دهم
۳۰- با سرعت مجاز رانندگی کنم
۳۱- دوستان مسموم کننده را کنار بگذارم
۳۲- پرهیز از هیجانات بیهوده و موارد ناراحت کننده
۳۳- قسم خوردن پیش مادرم
۳۴- استفاده از کرم دور چشم به جای کرم برنزه
۳۵- تمرکز بر انسان های درست و باهوش به جای توجه به زیبا رویان
۳۶- نخریدن چیزهایی که لازم ندارم
۳۷- چشم پوشی از باشگاه و در عوض، رفتن به پیاده روی
۳۸- دست برداشتن از کمال گرایی
۳۹- کنار گذاشتن توقعات و انتظارات
۴۰- انعطاف پذیری در برابر تغییرات.
و کسی که در حال رشد است می داند که هنوز بهترین ها در راه است.