محکم و متاشبه در قرآن نزد سلفیه
به نظر سلفیان خداوند در آیهای تمام قران را محکم معرفی کرده و میفرماید: «کتب احکمت ءایته ثم فصلت من لذن حکیم خبیر»[121] که در تفسیر قتاده و مجاهد[122] به این معنا که قرآن مصون از باطل و فساد است و در اخبارش صادق و در احکامش حق است.[123]
اما در آیهای دیگر خداوند تمام قرآن را متشابه معرفی کرده و میفرماید:«خدا کتاب متشابهی نازل کرد»[124] که در تفسیر سلف یعنی برخی از آن شبیه بعضی دیگر است و برخی از آیات، برخی دیگر را تفسیر میکنند که به قول سعید بن جبیر «قرآن مفسر قرآن است».[125] بنابراین در نظر سلفیان قرآن تناسب درونی دارد به نحوی که هر گاه به امری امر کرد یقیناً به نقیض آن امر نمیکند و تشابهی که همه قرآن را در بر میگیرد ضد اختلاف منهی عنه است که این تشابه عام منافاتی با احکام عام ندارد بلکه مصدق آن است. زیرا کلام متقن و محکم برخی، بعض دیگر را تصدیق میکنند و برخی آیات، آیات دیگر را تأیید میکنند.
در آیهای دیگر از قرآن، خداوند آیات قرآن را دو دسته کرده، اکثر آن را محکم معرفی کرده و برخی از آیات را آیات متشابه دانسته که مورد استفاده اهل زیغ قرار میگیرند که همان آیه هفت سوره آل عمران است که سلفیان از محکم و متشابه در این آیه به احکام و تشابه خاص یاد میکنند و معتقدند تشابه خاص همان تشابه یک شی با غیر خود است که باعث التباس و اشتباه مخاطب میگردد که نسبی است و راسخون در علم به اشتباه نمیافتند و حق را تشخیص میدهند و گاهی تشابه از اموری است که هیچ کس از بندگان از آن خبر ندارند.[126]یکی از مهمترین سوالاتی که در اینجا مطرح میگردد این است که آیا راسخون در علم،علم به متشابهات دارند یا خیر؟! که این به وقف در آیه باز میگردد.
سلفیان در اینجا به نقطه مشترکی نرسیدهاند. زیرا آنچه از سلف گزارش شده است، اختلافی است. اعظم سلف بر لفظ جلاله الله توقف کردهاند و او را مستأنفه گرفتهاند. خود سلفیان گفتهاند که مذهب جمهور صحابه و تابعین توقف بر لفظ جلاله است. مفسران از ابن عباس، ابن مسعود، عایشه عروه بن زبیر، عبدالله بن عمر، ابن ابی کعب، ابونهیک اسدیف حسن بصری، جابر بن زید ابوالشعثاء، عمر بن عبدالعزیز، ابن انباری، مالک بن انس، فراء، ابوعبیده، اخفش و کسائی توقف بر لفظ جلاله را گزارش کردهاند که مختار طبری و بغوی و ابویعلی نیز میباشد.[127]
ابن تیمیه در این زمینه مینویسد:«وقف بر لفظ جلاله الله ادله زیادی دارد. اصحاب پیامبر خدا و جمهور تابعین و جمهور امت بر آن اعتقاد دارند».[128] از عایشه نقل شده است که میگفت:«کان من رسول فهم فی العلم ان آمنوا بمحکمه و متشابهه و لم یعلمو تأویله» و ا عمر بن عبدالعزیز نقل شده:«علم راسخین در علم به قرآن منتهی میشود که درباره تأویل میگفتند: آمنا به کل من عند ربنا».[129]دیدگاه دومی از برخی از سلف نقل شده که قائل به عدم وقفنه و راسخون در علم را به خدا عطف کرده و معتقدند که هم خدا و هم راسخون در علم از تأویل آیات علم دارند. ابن کثیر در تفسیر خود این قول را به بسیاری از مفسران و اصولیان نسبت داده است.[130]
سلفیان که این دوگانگی را از سلف دیدهاند به تردید و تحیر افتاده و برای رفع این مشکل هب توجیهات و تأویلاتی دست زدهاند که قابل دفاع نیست. آنان با تقسیم تأویل به معانی مختلف برای رفع مشکل چارهجویی کردهاند. ابن تیمیه در این زمینه معتقد است که گاهی تأویل به معنای حقیقت و عاقبت امر است که از آیه یوسف آیه یکصد[131] به دست میآید که این تأویل از اموری است که فقط خدا آن را میداند و وقف بر لفظ جلاله این موارد را میگیرد. در همین راستا حقایق اسماء و صفات خداوند و حقیقت و کیفیت رابطه اسماء و صفات از اموری است که فقط خدا از آن خبر دارد و راسخون در علم از آن بیاطلاعند.
گاهی هم تأویل به معنای تفسیر است مثل آیه «بنئنا بتأویله»[132]که منظور تفسیر آن را به یوسف آموختین که همان اصطلاح سلف از تأویل است و باید روایات آیات و سخنان صحابه و تابعین و مفسران را که میگویند راسخون در علم تأویل را میدانند بر اساس این معنا، تفسیر و توجیه کرد بنابراین خداوند تفسیر متشابهات را به راسخون آموخته اما حقیقت متشابهات از آنان مخفی و پنهان داشته شده است.[133]
خداوند از قیامت و اینکه حتماً افتاق خواهد افتاد، خبر داده است ونیز از بهشت و جهنم و اسماء و صفاتش خبر داده است و تمام این امور از جهت خطاب معنایش معلوم است و از محکمات است، اما از جهت حقیقت و کیفیت هیچ کس از آن خبر ندارد و از این جهت از متشابهات است.[134] بنابراین در نظر سلفیان دو نوع متشابه وجود دارد: متشابه حقیقی که هیچ راهی به ادراک و فهم حقیقت و کنه آن وجود ندارد مثل روح و قیامت که فقط خداونداز آن مطلع است در علم فقط میگویند:«آمنا به کل من عند ربنا» و اگر اکثر سلف گفته اند که بر لفظ جلاله توقف کرده و از متشابه خبر نداریم، منظورشان متشابه حقیقی است که فقط علمش نزد خداست و بس؛ ولی این معنای نفهمیدن معنا نیست. زیرا مخاطبان از این متشابه هم مطلب را درک کرده، اما حقیقتش را نمیفهمند.
نوع دیگر متشابه، متشابه اضافی است که برای برخی محکم و برای برخی متشابه است و ابن تیمیه در این زمینه مینویسد:«در اصطلاح سلف، منوسخ، مجمل، طاهر، عام و مطلق قبل از انکه مبین آن روشن شود همگی داخل در متشابه بودند و سلف آنها را زیر مجموع متشابه میدانست. چون دارای دو معنا بود که این متشابه نسبی است. و سلف از مخصص و مقید و ناسخ آن خبر داشتند و کسانی که از هل زیغ بودند بدون توجه به مخصص آن و از روی عمد فقط به عام و مجمل تمسک کرده و مخاطب را به شک و شبهه میانداختند...».[135]
بر این اساس اگر ابن عباس و امثال آن ویا احادیث پیامبر آمده که راسخون در علم از تأویل خبر دارند که مقصود نوع دوم از متشابه است که راسخون در علم از ناسخ و مبین و مخصص ومقید آن خبر دارند و میتوانند آیه را از تشابه خارج سازند.[136] زیرا مفسران در ذیل آیه محکم و متشابه آل عمران آوردهاند که عدهای مسیحیان نران به مدینه آمده و استدلال به کمله «کلمة» و «روح منه» در پی اثبات تثلیث بر آمده و از این کمله استفاده کرده و گفتند خداوند خود اقرار به جزئیت خداوند در جسم عینی کرده و لذا عقیاد ما اشتباه نیست. به همگی فهماند که نباید به ظاهر یک آیه استدلال کرد و آیات دیگر را نادیده گرفت که تصریح در بنده بودند حضرت عیسی (ع) دارد و این همه آیات بر وحدانیت خداوند تأکید دارد که هیچ نوع شریکی را نمیپذیرد لذا باید این الفاظ متشابه را بر آیات محکم حمل نمود تا معنای صحیح آن به دست آید.[137]
به نظر سلفیان وجود متشابه در شرع قلیل و کم است و اکثر قریب به اتفاق شرع از محکمات است. دلیل سلفیان خود آیه متشابه است که درباره محکمات به «هن ام الکتاب» اشاره کرده که دلالت بر این نکته دارد که معظم قرآن محکم بوده و برای هدایت و شفاء آمده است. دیگر اینکه به نحو استقرار وقتی به شرع مراجعه میشود این نکته به دست میآید که اکثر ادله شریعت واضح و روشن و از محکمات هستند و اختلافی در میان مفسران نیست.[138]
سلفیان از اینه به سلف نسبت تفویض در این زمینه داده شود، ناراحت گشته و معتقدند مذهب تفویض، مذهب سلفی نیست. جلالالدین سیوطی در جملاتی، مذهب سلف و اصحاب حدیث را مذهب تفویض معرفی کرده و مینویسد:«آیات اسماء و صفات از آیات متشابه بوده... و جمهور اهل سنت بالاخص سلف و اهل حدیث اعتقاد دارند که این آیات متشابه بوده و باید به آنها ایمان آورد و معنای آن را به خداوند تفویض کرد و نباید تفسیر کرد و باید خدا را از معنای ظاهر آن تنزیه نمود...».[139]
بنابراین سلفیان معتقدند سلف معنای یسمع و بصیر و استوی به عرش را میفهمیدند و میفهمیدند که دو دست و امثال آن به چه معنا است. زیرا به لغت عربی و به کلام فصیح بیان شده بود. و در برخی مارد حقیقتش را به خدا واگذار کرده ولی در اکثر موارد معنای آن روشن و واضح است و هیچ دلیلی وجود ندارد که آیات اسماء و صفات و آیات قضا و قدر را از متشابهات بدانیم چون مفهوم بوده و هیچ شک و شبههای در معانی آنها نیست.[140] ژ
به نظر آنان جهمیه و قدریه با تمسک به معنای آیاتی که نزدشان متشبه شده بود، مثل «لیس کمثله شیء»[141] صفات کمال خدا را نادیده گرفته و وجه و یدین و غضب و رضا و رحمت را ازخدا نفی کردند و نیز به آیاتی مثل «لا یظلم ربک احدا»[142] تمسک کرده و خداوند را از قدرت خود باز داشتند و افعال عباد را مخلوق خدا ندانستند.[143]
پی نوشت ها:
[103] . آل عمران، 7.
[104] . والله خمر آدم بیده.
[105] . ....؟؟؟
[106] . ....؟؟؟
[107] . آل عمران، 7.
[108] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 13، ص 294-295.
[109] . ر.ک: شنقیطی، اضواء البیان فی ایضاح القرآن بالقرآنف ج 1، ص 329.
[110] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 13، ص 277-278.
[111] . صحیح بخاری، ح 817.
[112] . نصر، 3.
[113] . ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 2، ص 299.
[114] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 3، ص 55-56.
[115] . ر.ک: ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 374.
[116] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 17، ص 420-423؛ ابن کثیر، تفسیر، ج 1، ص 344-345.
[117] . ر.ک: ابن قتیبه،تأویل مشکل القرآن، ص 74-75.
[118] . ابن جوزی، زاد المسیر، ج 1، ص 350-351؛ بغوی، معالم التنزیل، ج 1، ص 268.
[119] . تفسیر طبری، ج 3، ص 174-175.
[120] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 13، ص 274-275.
[121] . هود، 1.
[122] . تفسیر قرطبی،ج 9، ص 2-3.
[123] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 3، ص 60.
[124] . زمر، 23.
[125] . تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 50.
[126] . همان، ج 3، ص 61-62.
[127] . ابن جوزی، زاد المسیر، ج 1، ص 354؛ طبری، جامع البیان، ج 3، ص 182-184؛ ابن کثیر، تفسیر، ج 1، ص 346؛ بغوی، معالم التنزیل، ج 1، ص 270.
[128] . ابن تیمیه، مجوع فتاوی، ج 13، ص 275.
[129] . طبری، جامع البیان، ج 3، ص 182-183.
[130] . ابن کثیر، تفسیر، ج 1، ص 374.
[131] . یوسف، 100.
[132] . یوسف، 36.
[133] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 13، ص 275 و 282.
[134] . همان، ج 5، ص 35-38.
[135] . ابن تیمیه، مجموع فتاویف ج 13، ص 272-273.
[136] . همان، ج 17، ص 380.
[137] . ابن تیمیه، مجموع فتاوی، ج 17، ص 378و379-390.
[138] . شاطبی، الموافقات، ج 3، ص 86-87.
[139] . سیوطی، الاتقان، ج 2، ص 6.
[140] . ر.ک: عبدالرحمن بن ناصر سعدی، القواعد الحسان لتفسیر القرآن، ص 70-71.
[141] . شوری، 10.
[142] . کهف، 29.
[143] . ر.ک: ابن قیم جوزی، اعلام الموقعین، ج 2، ص 294-295.
منبع: پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی