0

داستانهای موفقیت

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

داستانهای موفقیت

کامیون حمل زباله      
http://hotvision.ir/ImagesArt/ArtImg_198.jpgروزی ما سوار یک تاکسی شدیم، و به فرودگاه رفتیم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!   راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام  فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما را به بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می  گویم: ((قانون کامیون حمل زباله.))
او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از ناکامی، خشم، و ناامیدی ( زباله) در اطراف می گردند. وقتی زباله در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید. زباله های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها. حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های زباله روزشان را بگیرند و خراب کنند. زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....
((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
کامیون حمل زباله PDF چاپ نامه الکترونیک
http://hotvision.ir/ImagesArt/ArtImg_198.jpgروزی ما سوار یک تاکسی شدیم، و به فرودگاه رفتیم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!   راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام  فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما را به بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می  گویم: ((قانون کامیون حمل زباله.))
او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از ناکامی، خشم، و ناامیدی ( زباله) در اطراف می گردند. وقتی زباله در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید. زباله های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها. حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های زباله روزشان را بگیرند و خراب کنند. زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....
((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.

کامیون حمل زباله
 
 
http://hotvision.ir/ImagesArt/ArtImg_198.jpgروزی ما سوار یک تاکسی شدیم، و به فرودگاه رفتیم. ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از جای پارک بیرون پرید. راننده تاکسی ام محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتر از ماشین دیگر متوقف شد!   راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان برگرداند و شروع کرد به ما فریاد زدن. راننده تاکسی ام  فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
بنابراین پرسیدم: ((چرا شما تنها آن رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما را به بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی ام درسی را به من داد که اینک به آن می  گویم: ((قانون کامیون حمل زباله.))
او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از ناکامی، خشم، و ناامیدی ( زباله) در اطراف می گردند. وقتی زباله در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید. زباله های آنها را نگیرید و پخش کنید به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان ها. حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های زباله روزشان را بگیرند و خراب کنند. زندگی خیلی کوتاه است که صبح با تأسف ها از خواب برخیزید، از این رو.....
((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 18 آذر 1389  12:54 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستانهای موفقیت

 

پل

 

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»
 
تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدیم؟!!!؟

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 18 آذر 1389  12:56 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستانهای موفقیت

 

داستان موفقیت مک دونالدز

 

اغذيه فروشی مک دونالدز پنجاهمين سالگرد تاسيس خود را با افتتاح فروشگاهی تازه جشن گرفت تا نشان دهد با وجود گذشت نيم قرن هنوز به دنبال کارآفرينی و نوآوری است.
کارشناسان معتقدند مک دونالدز علاوه بريک نيروی اقتصادی، پديده ای اجتماعی است که برخی از ارزشهای اجتماعی را در فراسوی مرزهای غرب دستخوش تغيير کرده و از همين رو، منتقدانش آن را به عنوان نشانه ای از گسترش جهانی سازی و سرمايه داری تقبيح کرده اند.

 

شايد تعجب کنيد که موج اقتصادی و اجتماعی مک دونالدز در سال ۱۹۴۸ ازساندويچ فروشی کوچک دو برادر به نامهای ريچارد و موريس مک دونالد، در شهر سن برناردينو در ايالت کاليفرنيا با يک دستگاه توليد نوشيدنی های 'ميلک شيک' براه افتاد.
آنچه اغذيه فروشی براداران مک دونالدز را متمايز می ساخت، الهام گرفتن از خط توليد کارخانجات بود که در سالهای بازسازی جنگ جهانی دوم، به مشتريان پرمشغله امکان می داد ساندويچ خود را سريعتر دريافت کنند. همچنين با گسترش اشتغال زنان در بيرون از خانه، مردم به خوردن همبرگرهای مک دونالدز علاقه مند تر شدند.
موفقيت اين دو برادر توجه يک فروشنده آمريکايی به نام ری کراک را جلب کرد. آقای کراک در اوايل دهه ۱۹۵۰ به ديدار اين دو برادر رفت و شيوه کارشان را که سيستم سريع خدمات رسانی ناميده می شد، پسنديد.
او خانه خود را در گرو بانک گذاشت و در ۱۵ آوريل ۱۹۵۵ اولين رستوران از اين دست را در "دس پلينز" واقع در حومه ایلینویز داير کرد و اين فرمول را در سراسر آمريکا ترويج داد.
جيمز شراگر، استاد تجارت در دانشگاه شيکاگو می گويد که رمز موفقيت آقای کراک نوآوری مستمر در توليد انبوه غذای آماده با رعايت استانداردهای دقيق بود. او همچنين متخصص يافتن مکانهای ايده آل برای راه اندازی فروشگاه، صرف نظر از هزينه خريدشان، بود.
آقای کراک که در سال ۱۹۸۴ جان باخت، به اهميت يک نکته ديگر نيز پی برده بود: بسياری از مشتريان تنوع غيرمنتظره را نمی پسندند.
وی اصرار داشت رستورانهايش همگی مواد غذايی يکسان را که با مواد ثابت و شعله يکسان طبخ شده است، به مشتريان عرضه کنند تا تجربه خوردن غذا در مک دونالدز از شيکاگو گرفت تا سيدنی يکی باشد.
ادوارد زاياک، استاد مديريت دانشگاه نورث وسترن آمريکا، می گويد: "من بسياری از مديران را می شناسم که به سنگاپور، چين يا هر جای ديگر می روند ولی غذای مک دونالدز را می خورند زيرا می خواهند بدانند که چه می خورند."

فروش سی ميلياردمين همبرگر
اگرچه ممکن است در روزنامه بخوانيد که يک نفر از مک دونالدز به خاطر بالا رفتن وزن خود شکايت کرده است، اما آقای کراک متوجه شده بود که مردم چه چيزی را دوست دارند.
کلی برامول، متخصص تغذيه در دانشگاه ييل، می گويد: "مک دونالدز درک خوبی از زيست شناسی دارد، زيرا اکثر مردم غذاهای سرشار از قند و چربی را دوست دارند."
دهه ۱۹۶۰ دوره ای بود که مک دونالدز به سرعت توسعه يافت. تبليغات اين شرکت در بيلبوردها، مجلات و تلويزيون افزايش يافت و مشتريان می توانستند قوسهای طلايی را که نماد مک دونادز شده بود، در کانادا و پورتوريکو ببينند. در همين دوره عروسک نمادين اين شرکت به نام رونالد مک دونالد نيز خلق شد.
آقای کراک سپس سهم برادران مک دونالد را خريد و دهمين سالگرد تاسيس شرکتش را با عرضه سهام آن جشن گرفت. در سال ۱۹۶۹، مک دونالدز حدود ۱۵۰۰ رستوران داشت و اين شرکت روزانه سه و نيم ميليون همبرگر می فروخت.
استيو اندرسون، رييس انجمن ملی رستورانداران آمريکا می گويد که مک دونالدز غذا خوردن در بيرون از خانه را به تجربه ای کم هزينه و دوست داشتنی تبديل کرد و بين توده ها ترويج داد.
وی می افزايد: "هنگامی که مک دونالدز آمد، چند رستوران در هر شهر وجود داشت، ولی فقط پزشکان و وکلا خانواده های خود را به آنجا می بردند. حالا مردم صرف نظر از وضعيت اجتماعی و اقتصادی شان به رستوران می روند."
در دهه ۱۹۷۰ مک دونالدز برای کودکان مکانی برای بازی فراهم آورد و رستورانهايی ساخت تا رانندگان بدون تحمل زحمت پياده شدن، بتوانند غذا بخرند. بدين ترتيب مک دونالدز پاتوق محبوب خانواده های پرجمعيت شد.
صورت غذای اين رستورانها نيز تغيير کرد و در ۱۹۷۹ صبحانه کامل نيز در مک دونالدز عرضه شد. در سال ۱۹۷۹ مک دونالدز سی ميلياردمين همبرگر خود را فروخت.

در دهه ۱۹۸۰ که دولت آمريکا سياست خارجی خود را با جديت پيگيری می کرد، مک دونالدز نيز در آلمان، فنلاند، ژاپن، استراليا، گوام، تايلند، ونزوئلا و پاناما رستوران داير کرد. در سال ۱۹۸۵، قوسهای طلايی رستورانهای اين شرکت را می شد در ۴۳ کشور ديد.
با ذوب شدن يخهای جنگ سرد، همبرگرهای داغ مک دونالدز سفير ارزشهای ايالات متحده شد.
کارشناسان افتتاح اولين رستوران مک دونالدز در مسکو در سال ۱۹۹۰ را به منزله برافراشته شدن پرچم سرمايه داری در سرزمين بازمانده اتحاد جماهير شوروی تلقی کرده اند.
در دهه ۱۹۹۰ آمريکايی ها بيشتر نگران محيط زيست شدند و در نتيجه مک دونالدز که مشتريانش ميلياردها کاغذ ساندويچ و ليوان يکبار مصرف را دور انداخته بودند، شروع به استفاده از کاغذهای بازيافت شده کرد. همچنين هنگامی که مشتريان نگران چاقی فزاينده خود شدند، اين شرکت غذاهای سلامت بخش تری ارايه داد.
پس از چندين سال رکود فروش در بازارهای آمريکا و تحمل اولين زيان سه ماهه اين شرکت در سال ۲۰۰۲، مک دونالدز در دو سال گذشته شاهد احيای فروشهايش بوده است. در سال ۲۰۰۴ سود اين اغذيه فروشی با ۵۵ درصد جهش به دو ميليارد و ۲۸۰ ميليون دلار رسيد.
جو کرنان، فرماندار سابق ايالت اينديانا يکی از دهها شخصيت برجسته ای است که زمانی برای مک دونالدز کار کرده اند. آقای کرنان که در ۱۶ سالگی فروشنده يکی از رستورانهای اين شرکت بوده، می گويد: "روحيه تيمی زيادی وجود داشت و حال آن که فشار کار هميشه زياد بود."
کارل لوييس، قهرمان دو المپيک نيز در ۱۹۷۸ برای مک دونالدز کار می کرد و در آنجا با اهميت زمان و سرعت آشنا شد. وی می گويد: "نمی توان از سرعت خط توليد کاست. اگر وظيفه تان را درست انجام ندهيد، تيم می بازد."
بنا به اعلام وب سايت مک دونالدز، ساير چهره های سرشناسی که زمانی در رستورانهای اين شرکت کار کرده اند، عبارتند از: جف بزوس، بنيانگذار سايت اينترنتی Amazon ، اندرو کارد، رييس دفتر کاخ سفيد، لروی چو، فضانورد آمريکايی، هيدی کلوم، سوپر مدل آلمانی، اندی مک دوول، هنرپيشه هاليوود، تونی استوارت، قهرمان اتومبيلرانی و شانيا تواين، خواننده کانادايی.
در حالی که درآمد جهانی مک دونالدز اکنون به ۴۰ ميليارد دلار در سال نزديک شده است، اين شرکت بيش از ۳۰ هزار رستوران در ۱۱۹ کشور جهان دارد و مترادف فرهنگ، سرمايه داری و به نقل بعضی از منتقدان، امپرياليسم خوراکی آمريکايی است.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 18 آذر 1389  12:58 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستانهای موفقیت

زندگینامه آنتونی رابینز

آنتونی رابینز (  Anthony robbins  ) در سال ۱۹۶۱ در خانواده ای نسبتاً فقیر به دنیا آمد. پس از گرفتن دیپلم متوسطه به کارهای گوناگون روی آورد، اما توفیق چندانی نیافت. در سن ۲۲ سالگی در آپارتمان ۴۰ متری محقری، زندگی مجرد فقیرانه ای داشت و به گفته ی خودش، ناچار بود ظرفهای غذای خود را در وان حمام بشوید. گذشته از گرفتاری های مالی، بر اثر پرخوری و بد خوراکی، بیش از یکصد و بیست کیلوگرم وزن داشت، و به علت چاقی، دچار تنبلی، بی حالی و خواب آلودگی شده بود. اما در عین فقر و فلاکت، رؤیاها و آرزوهای جاه طلبانه ای داشت، و در عالم خیال، خود را در قصر زیبایی در ساحل دریا و نزدیک جنگل سرسبزی مجسم می ساخت و برای خود همسری شایسته، اتومبیل گران قیمت و امکاناتی رویایی در نظر می گرفت. سر انجام مصمم شد که با چاقی خود، مبارزه کند و برای رسیدن به این هدف به مطالعه ی چند کتاب پرداخت، اما مطالب آنها را ضد و نقیص یافت و آنها را دور انداخت. پس از آن، برای کاهش وزن خود، راهی دیگر جست. به فکر افتاد فردی را که از هر جهت سالم و دارای تناسب اندام باشد، پیدا کند و افکار، اعتقادات، و نحوه ی تغذیه او را سرمشق خود قرار دهد. این شیوه، مؤثر واقع شد و توانست در کمتر از دو ماه، بدون استفاده از رژیم غذایی و عمدتاً با شیوه های روانشناسی و کنترل فکر و ذهن، حدود پانزده کیلوگرم از وزن خود را کم کند، و با توجه به قامت بلند خود که در حدود دو متر بود، تناسب اندام خود را بدست آورد.


موفقیتی که در زمینه کنترل وزن نصیب او شد، وی را به اندیشه وا داشت که شاید این شیوه را بتوان در هر زمان، هر جا و هر زمینه، در مورد هر کسی بکار گرفت. ابتدا معتقد شد که برای بدست آوردن و حفظ تناسب اندام، در وهله ی اول باید افکار، تصورات، و رفتارهای فردی را که از نظر وزن متناسب است دریابیم. ببینیم آن فرد چه می خورد، چه اندازه ای می خورد و چگونه می خورد. سپس او را سرمشق قرار دهیم و به همان نتیجه برسیم.
پس از آن معتقد شد که ساختمان مغز و اعصاب افراد (بشر)، کم و بیش به هم شبیه است، پس اگر کسی در نقطه ای از دنیا توانسته است کاری بزرگ را به انجام برساند، من هم که دارای مغز و اعصاب مشابه او هستم می توانم عیناً همان کار را انجام دهم و به همان نتیجه برسم، به شرط آن که از همان راهی که او رفته است بروم و طرز تفکر و رفتارم شبیه او باشد.

او این طرز تلقی را مورد عمل قرار داد و به دیگران نیز توصیه نمود و نتایج را بررسی کرد و به درستی این عقیده ایمان یافت.

در این هنگام به مطالعه عمیق، کتب روانشناسی و شرکت در کلاس های استادان این علم پرداخت و با فنون تازه ای از قبیل « برنامه ریزی عصبی ـ کلامی » و « روش های انجام بهینه کارها » آشنا گردید، و چون این شیوه ها را در مورد خود و دیگران به کار گرفت و به نتایج چشمگیری نایل شد، تدریجاً توجه افراد بسیاری به سوی او جلب گردید.

در سال ۱۹۸۴ شیوه های تازه روانشناسی را برای تعدادی از قهرمانان ورزشی مورد آزمایش قرار داد و آثار آن در بازیهای المپیک ۱۹۸۴ نمایان گردید. پس از آن، ارتش آمریکا وی را برای تدریس روش های جدید یادگیری به نظامیان دعوت کرد. ضمن اجرای این طرح متوجه نقایص آموزشی ارتش در زمینه تیراندازی گردید و مدعی شد که می تواند زمان برنامه های آموزشی مزبور را به نصف تقلیل دهد. ارتش با وی قرار داد بست تا چنانچه بتواند ادعاهای خود را عملاً به اثبات برساند، دستمزد قابل توجهی به او بدهد. او نه تنها توانست مدت این دوره را به کمتر از نصف برساند، بلکه درصد قبولی شرکت کنندگان را که تا آن زمان به طور متوسط ۷۰% بود، به ۱۰۰% افزایش داد. قابل توجه اینکه خود وی تیر اندازی نمی دانست و از اسلحه و جنگ تنفر داشت و آنچه مایع توفیق او شد، اطلاعات عمیق روانشناسی، لحن نافذ و احاطه به اصول آموزش و نحوه یادگیری بود.

این موفقیت ها، پاداشهای مادی و معنوی فراوانی به همراه داشت. پله های بعدی موفقیت را به سرعت طی کرد و به زودی به همه آرزوها و خواسته های خود رسید. در کمتر از دو سال، با همسر دلخواه خود ازدواج کرد. قصر زیبایی در سواحل سرسبز « سن دیه گو » خرید که از طرفی مشرف به دریا بود. اتومبیل و وسایل زندگی خود را مطابق با آنچه در رویاهای جوانی خود می دید، تهیه کرد. به کمک دوستانش شرکتی را تأسیس کرد که نامش را « بنیاد رابینز » ، گذاشتند که به منظور کمک به افراد برای رسیدن به موفقیتهای فردی و حرفه ای تأسیس شده است و سالانه دهها هزار نفر را آموزش می دهد.

رابینز برای بهبود عملکرد کارکنان ، با سازمانهایی از قبیل IBM، American express ، Mac Daglas ، AT&T و ارتش ایالات متحده و همچنین تیمهای ورزشی لس آنجلس و قهرمانان مدال طلای المپیک همکاری کرد. وی همچنین مورد مشاوره ی بسیاری از چهره های معروف جهانی بوده و درمورد بازسازی شهر شفیلد که چهارمین شهر بزرگ انگلستان است نیز طرف مشورت بوده است.
تونی، سمینارها و سخنرانی های متعددی را در شهرهای مختلف اجرا کرد و برنامه های آموزشی فراوان را برای خردسالان، بزرگسالان، معلولین و عقب افتادگان ذهنی ترتیب داد و در سال ۱۹۹۱ بنیادی غیرانتفاعی را بوجود آورد که هدفش کمک به کودکان عقب مانده ، افراد بی خانمان ، سالمندان و زندانیان است .

با شیوه های روان درمانی خاص خود، بسیاری ازافراد را از چنگال یأس ها، افسردگی ها و ترسهای بی دلیل ( نظیر ترس از تاریکی، جمعیت، ارتفاع، مرگ و نظایر آن ) نجات داد و به شهرها و کشورهای متعدد مسافرت کرد و مورد مشورت افرادی از طبقات مختلف نظیر رؤسای جمهوری، مدیران، صاحبان صنایع و بازرگانان واقع شد و در سمینارهای او گروه های بیشماری شرکت کردند. از طریق مطبوعات و برنامه های هفتگی تلویزیونی به اشاعه افکار و عقاید خود پرداخت. در ضمن، برنامه ی « عبور از روی آتش » او که بخش کوچکی از محتوای سمینارهای او را تشکیل
می داد و به منظور ایجاد اعتماد به نفس در شرکت کنندگان طرح شده بود توجه مطبوعات و رسانه های گروهی را جلب کرد.

اجرای سمینارها و برنامه های تلویزیونی نامبرده شده تا این زمان همچنان ادامه دارد و همه ی هفته، بینندگان مشتاق، برنامه های او را از تلویزیون مشاهده می کنند.

علاقه ی خاص رابینز به این است تا با کمک به افراد ، جهان را جای بهتری برای زیستن بسازد ، و به افراد جامعه کمک کند تا سرنوشت خود را به دست گیرند ، روابط خود را باافراد جامعه بهتر سازند ، به دنبال هدف های ارزشمند زندگی خود بروند ، بر ناکامی های عاطفی یا مالی غلبه کنند و به سهم خود به جامعه و کشور خدمت نمایند.

رابینز، در سال ۱۹۸۶، در حالی که بیش از ۲۵ سال نداشت، حاصل اندیشه ها و تجربه های عملی خود را در کتابش به نام « به سوی کامیابی » به رشته تحریر کشید و در آن رازهای موفقیت خود و بسیاری از افراد موفق را آشکار ساخت. این کتاب در ۱۹۸۷، عنوان پرفروش ترین کتاب را به خود اختصاص داد.

در سال ۱۹۹۱ کتاب دیگری به نام بسوی کامیابی ۲ ( نیروی عظیم درون را فعال کنید ) به رشته تحریر در آورد. این کتاب نیز مانند کتاب قبلی به عنوان پرفروش ترین کتاب سال انتخاب شد. سال ۱۳۷۱ این دو کتاب توسط آقای مهدی مجرد زاده کرمانی ترجمه و در دسترس ایرانیانی قرار گرفت که به دنبال تغییرات عظیم در زندگی خود و دیگران بودند.
خود او در پشت جلد کتاب بسوی کامیابی چنین می نویسد: ” شما نیز مانند سایر افراد موفق، می توانید به سوی کامیابی گام بردارید. می توانید به همه خواسته ها و آرزوهای خود در زندگی برسید. می توانید پدر یا مادری بهتر، دوستی صمیمی تر، همسری شایسته ، بازرگانی موفق تر، مدیری کاردان تر یا قهرمانی نیرومند تر باشید. می توانید کلامی نافذ داشته باشید و با اشخاص، فوراً صمیمی شوید. می توانید جسمی سالم و اندامی متناسب داشته باشید.
می توانید به کمک پنج کلید طلایی، به ثروت وخوشبختی برسید. می توانید ترس، نگرانی، افسردگی و یا هر نوع عادت نامطلوب را ازخود دور کنید. می توانید با اراده و مصمم باشید و حتی از روی خرمنی از آتش به سلامت عبور کنید.”

آقای رابینز، در حال حاضر ۳۵ سال دارد و با همسر و فرزندانش در« دلماکالیفرنیا » زندگی می کند. رابینز از روشهای گوناگونی برای بالا بردن سطح زندگی خود و دیگران استفاده می نماید. اعتقاد او بر این است که فرایند تفکر و ارزیابی چیزی جز پرسش و پاسخ درونی نمی باشد. می دانیم که نحوه تفکر و ارزیابی ما ( که خود ارزیابی هم به عوامل گوناگون درموقعیت ارزیابی بستگی دارد ) احساس ما را شکل می دهد و با توجه به اینکه یک شخص هر چه هم که عاقل و بالغ باشد بر اساس احساسات خود ونه بر اساس فکر خود عمل می کند، پس نوع احساس ما در هر لحظه، رفتار ما را شکل داده و این رفتارها و عادت هایی که شاید بسیاری از مواقع متوجه میزان بازدارند گی آنها نیز نمی شویم، نهایتاً سرنوشت ما را شکل می دهند.

نام رابینز همواره با کلمه ی موفقیت توأم بوده. اگر در شغل خود موفق نیستید ، اگر در روابط خود مشکلاتی دارید، اگر کسب و کار جدیدی را آغاز نموده اید، اگر در یک سردرگمی در برنامه ریزی برای زندگی روبرو هستید، کارهایتان روی کاغذ می مانند و به عمل تبدیل نمی شوند، بهتر است همین حالا با رابینز آغاز کنید

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 18 آذر 1389  1:00 PM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستانهای موفقیت

دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست .
هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت ، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد .
ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد :
- چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !
 
گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي بزرگ ، شغل هاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم . چون ايمانمان کم است .
ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک تابه بزرگتر بود مي خنديم ، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم .
خداوند هيچگاه چيزي را که شايسته آن نباشي به تو نمي دهد .
اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار مي دهد استفاده کني .
هيچ چيز براي خدا غير ممکن نيست .
 
به ياد داشته باش :
به خدايت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،
به مشکلاتت بگو که چقدر خدايت بزرگ است .
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
پنج شنبه 18 آذر 1389  1:09 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها