عزرائیل
«عزرائیل» فرشته مرگ است که از جانب خداوند مکلف به قبض ارواح مى باشد. به اعتقاد ملّاصدرا (که این اعتقاد از آیات و روایات نشئت گرفته است) عزرائیل نیز به مانند جبرئیل، میکائیل و اسرافیل، یکى از بزرگان ملائکه است که وجود آن به واسطه اخبار بر ما روشن مى شود.
وى در این باره شاهد مثال قرآنى مى آورد: ـ «قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ...» (سجده: 11)؛ بگو: فرشته مرگ (عزرائیل) که بر شما گماشته شده جان شما را برگیرد.64 البته نباید غافل بود که قبض کننده اصلى ارواح، ذات خداوند متعال است و در عالم اسباب «فرشته مرگ» یعنى عزرائیل، مجرى این فرمان است.
ـ «... إِذَا جَاء أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ یُفَرِّطُونَ»(انعام: 61)؛ تا هنگامى که یکى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما [جان ]او را برگیرند و آنان در کار خود کوتاهى نکنند. شیخ صدوق روایتى از امام صادق علیه السلام نقل مى کند که آن حضرت مى فرمایند: «از ملک الموت سؤال شد: چگونه در یک لحظه ارواح را قبض مى کنى، در حالى که بعضى از آنها در مغرب و بعضى در مشرق است؟ ملک الموت پاسخ داد: من این ارواح را به خود مى خوانم و آنها مرا اجابت مى کنند.»
سپس حضرت ادامه داد: «ملک الموت گفت: دنیا در میان دست هاى من همچون ظرفى است در میان دست هاى شما که هر آنچه مى خواهید از آن مى خورید و نیز دنیا در پیش من همچون درهمى است نزد شما که هر آن گونه خواهید آن را به گردش درمى آورید.»65
شهید مطهّرى مى فرماید: «از خواص یک حقیقت مجرد این است که زمانى و مکانى نیست؛ یعنى با همه زمان ها و مکان ها على السویه است؛ نسبت او با اشیا على السویه است، ولى نسبت اشیا با او متفاوت است. براى یک ملک، تمام عالم طبیعت یکسان است. این است معناى اینکه گفته مى شود: عزرائیل بر عالم چنان تسلط دارد که یک انسان بر کف دستش. عزرائیل در یک نقطه معینى نیست که از آنجا بخواهد به اینجا بیاید.»66
ارتباط عقول و ملائکه در حکمت صدرایى
با مطالعه آثار ملّاصدرا و بخصوص مبحث عقول، درمى یابیم که وى درصدد تبیین وسائطى میان خداوند و خلق است. البته ملّاصدرا نخستین کسى نیست که به بیان این مبحث مى پردازد. تبیین وسائط میان خداوند و خلق، از دیرباز مورد توجه فلاسفه بوده است. در میان فلاسفه اسلامى، فارابى و ابن سینا نخستین کسانى بودند که به تبیین «وسائط میان خداوند و خلق او» و نیز توضیح «نحوه برآمدن کثرت از وحدت» پرداختند.67
پس از ایشان، سهروردى با این اعتقاد که نظریه حکماى مشایى وافى به مقصود نیست، ضمن اخذ ساختار اصلى نظریه صدور ابن سینا، با قرار دادن آن بر مبنایى دیگر و وارد کردن آموزه هاى جدید، به طرح نوینى از نظریه صدور دست یافت که قرن ها پس از او مورد توجه ملّاصدرا قرار گرفت.68
آنچه در این مقال قابل بررسى است آن است که آیا عقول طولیه که با قدمتى طولانى در فلسفه اسلامى مطرح هستند، قابل انطباق با ملائکه در لسان شرع هستند یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا مى توان گفت: این عقول همان وسائطى هستند که در وقت لزوم، الهامات را از جانب قدسى حضرت حق بر قلب آدمى فرود مى آورند و یا اساسا عقول در لسان فلاسفه منفک و جدا از ملائکه در لسان شرع خواهند بود؟
هندسه کلى خلقت از دیدگاه مکتب فلسفى ملّاصدرا به گونه اى است که عالم خلق را داراى سه مرتبه کلى مى داند: 1. عالم عقول؛ 2. عالم مثال؛ 3. عالم طبیعت.69 البته تذکر این نکته لازم است که منحصرکردن عوالم به عقل، مثال و طبیعت، حصر عقلى نیست وممکن است عوالم دیگر غیرمادى وجود داشته باشد که فلاسفه به آن نرسیده باشند؛ هرچند تقسیم موجودبه مادى وغیرمادى حصر عقلى است.70
عالم عقل، عالمى است که موجودات آن مجرد تام هستند و علاوه بر اینکه ذاتا فاقد ابعاد مکانى و زمانى هستند، هیچ گونه تعلقى به موجود مادى و جسمانى ندارند؛ یعنى مجرد و منزه از ماده و خواص ماده اند. از این رو، در این عالم، محدودیت هاى عالم ماده (آثار ماده)، مانند حرکت، زمان، مکان، شکل، رنگ و مقدار و... وجود ندارد. عالم عقل بالاترین مرتبه در عوالم مخلوق بوده و علت فاعلى براى عوامل پایین تر از خود است.71
ظاهرا مشاییان معتقد بودند جمعا ده عقل در این عالم وجود دارد که به صورت طولى با یکدیگر رابطه دارند72 و در هر مرتبه بیش از یک عقل ممکن نیست موجود شود.73 اما شیخ اشراق و ملّاصدرا با پذیرفتن افلاک ثوابت عملاً این مطلب را انکار کرده و کثرت عرضى در عالم عقل را نیز پذیرفتند.74 موجودات در عالم عقول داراى ویژگى هاى منحصر به فردى مى باشند. براى نمونه، این موجودات داراى فعلیت محض اند و هیچ جهت تغییرى اعم از تغییر آنى و تدریجى و ذاتى و عرضى در آنها راه ندارد.75
اگر سلسله طولى عقول را در نظر بگیریم، هر موجود مجرد تامى در هر مرتبه اى از مراتب نظام تشکیکى وجود، از همه موجودات واقع در مراتب پایین تر بى نیاز بوده و تنها به موجودات مراتب مافوق نیازمند است؛ یعنى ممکن نیست موجودى که از مرتبه پایین ترى از کمالات برخوردار است در تحقق وصف کمالى مجرد تام مافوق خود، دخیل باشد و بعکس هر موجود مجرد مادونى، معلول موجود مجرد مافوق است. به عبارتى، موجودات مجرد عقلى، واسطه رسیدن فیض خداوند به موجودات پایین تر هستند و این سیر از عقل اول آغاز شده و تا عالم ماده که پایین ترین مراتب عالم هستى است، ادامه دارد.76
با ریشه یابى مبحث «وسائط میان خدا و موجودات»، درمى یابیم که مبدعان این نظریه، فیلسوفان مسلمان نیستند، بلکه این مبحث در اندیشه فلاسفه قدیم یونان، بخصوص افلوطین وجود داشته است. چنان که فارابى با توجه به نظریه نوافلاطونى فیض، بر تمایز متافیزیکى وجود و ماهیت و تمییز بین قدیم ذاتى و زمانى و قدم عالم به حل مسئله مى پردازد. فارابى اساس را بر خلقت ابداعى قرار داد و با ارائه نظریه عقل، توانست هم مسئله خلق کثیر از واحد را تبیین کند و هم مسئله خلقت و تکوین را توضیح دهد.77
ابن سینا نیز با الهام از فارابى، تصویرى متفاوت با تصویر افلوطینى ارائه داد. نظریه صدور ابن سینا، با همه ابتکارات فلسفى وى در طراحى آن، به سختى مورد انتقاد سهروردى واقع شد؛ چراکه شیخ اشراق معتقد بود: نظر ابن سینا تنها الگویى ساده از عالم ملکوت است و توان تبیین پیچیدگى هاى این عالم را ندارد.
به همین خاطر، سهروردى با الهام از نظریه ابن سینا به تبیین اشراقى نظریه صدور پرداخت. وى با معرفت شناسى اشراقى فلسفى پیرامون نور و مناسبات نورى، ابواب جدیدى را در «قاعده الواحد» به عنوان هسته مرکزى نظریه صدور ابن سینا مى گشاید و در نتیجه، به طرح ابعاد جدیدى از عالم ملکوت نایل مى آید.
نظام فیض، جایگاه و معناى «قاعده الواحد»
قاعده الواحد» از مهم ترین اصول فلسفى است که در بسیارى از مسائل دیگر تأثیر گذارده است. فلاسفه با استفاده از این اصل، درصدد برآمدند تا سلسله اى از نظام هستى را شکل دهند که در آن سلسله، هر موجودى بالضروره جایگاه ویژه خود را دارد و هیچ موجودى خارج از آن سلسله تحقق نخواهد یافت.
آنچه در باب قاعده الواحد در بحث از عقول و تطبیق آن با ملائکه اللّه لازم به ذکر است آن است که صدور در قاعده الواحد (الواحد لایصدر عنه إلّا الواحد) به چه معناست؟ اگر در معناى ایجاد و خلق باشد، پس نظریه عقول طولیه قابل انطباق بر فرشتگان نیست؛ چراکه این قاعده، گویاى آن است که عقول در هر مرتبه وجودى، موجد عقلى دیگر در مرتبه وجودى پس از خود هستند، ولى در بحث از الهامات، ملائکه تنها نقش واسطه گرى میان خداوند و مخلوقات را دارند و صحبت از ایجاد، مطرح نیست.
اما اگر مقصود از صدور در این قاعده، ایجاد نبوده، بلکه افاضه گرى و وساطت باشد، قابل انطباق با ملائکه که واسطه الهام هستند خواهد بود. آنچه از مجموع آراء ملّاصدرا به دست مى آید آن است که صدور در این قاعده به معناى ایجاد و خلق است نه صرف وساطت.
ملّاصدرا در باب نظریه صدور و «پیدایش کثیر از واحد» نیز مانند بسیارى مباحث دیگر، وامدار تفکرات پیش از خود به ویژه تفکرات سینوى و اشراقى است. وى که از جهت عملى به نظریه کثرت گرایىِ روش شناختى پایبند و به شدت از حصرگرایى روش شناختى گریزان بوده است، در تدوین نظریه نهایى از نظام فیض، با عطف توجه به عقیده جمهور فلاسفه و عرفا و با استفاده از شیوه تفکر نقادانه، به طرح اشراقى این نظریه ابراز تمایل بیشترى نشان داد، تا جایى که عناصر اصلى و مهم این طرح را در نظریه خویش داخل نموده است.78
ملّاصدرا نیز مانند سهروردى، بدنه اصلى نظریه صدور ابن سینا را مى پذیرد، اما در مواردى با وى اختلاف نظر دارد. از جمله این موارد، بحث تعداد عقول است که ابن سینا آن را منحصر به «ده عدد» مى داند.79 ملّاصدرا در باب تعداد عقول با شیخ اشراق هم داستان است؛ چراکه اشراقیون، انوار را در درجه اول، به دو قسم انوار قاهره و غیرقاهره تقسیم مى کنند و مراد آنها از انوار قاهره، انوارى است که به طور کلى مجرد از ماده هستند و هیچ ارتباطى با برازخ یا اجسام ندارند. اگر به این تعریف اشراقیون با نظر مشایى بنگریم، انوار قاهره بر عقول تطبیق داده مى شود.80
ملّاصدرا تعداد عقول را بیش از ده عدد مى داند و قول مشاییان درباره تعداد عقول را که بر مبناى هیئت بطلمیوسى است قابل دفاع نمى داند. وى براى اثبات کثرت عقول به آیه «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا...» (فصلت: 12) استناد مى جوید و آن را چنین تفسیر مى کند: «هر متحرک نیاز به محرک دارد. بدین جهت، تعداد محرک ها باید به اندازه متحرک ها باشد. از طرفى، این امر بیان شد که حرکات طبیعى به شوق ها و اراده ها و شوق ها به غایات عقلى منتهى مى شوند.
بنابراین، اگر ما متحرک ها و محرک ها را مستقیما به خدا یا به فیض اول نسبت دهیم، یعنى به ترتب طولى میان آنها قایل نباشیم، این امر باعث مى شود که در ذات خدا کثرت راه یابد؛ در صورتى که ثابت شد که ذات خداوند بسیط من جمیع الجهات و فیض از ناحیه ذاتش واحد است، اما بالعرض واجد جهات نه گانه مى باشد. از این مقدمات نتیجه گرفته مى شود که تعداد جواهر مفارق (عقول) به تناسب تعداد متحرک ها و حرکات کلى کثیر مى باشد.»81
بنابراین، در نگاه ملّاصدرا نیز فیض بر دو سلسله طولى و عرضى مبتنى است. در رأس سلسله طولى، حضرت حق است و عقول در مرحله بعدى، اجسام و نفوس افلاک و در مرحله آخر عالم ماده واقع مى شود. بر اساس هر دو مکتب، در میان عقول، گذشته از آنکه ترتب طولى وجود دارد، ما شاهد سلسله عرضى نیز هستیم. هر دو مکتب افزون بر کارکردهاى مختلف روش شناختى قاعده امکان اشرف، براى اثبات وجود عقول طولیه و عرضیه از این قاعده بهره جسته اند.82
وجود هر دو سلسله طولى و عرضى در نگاه ملّاصدرا ما را به اعتقاد انطباق عقول با فرشتگان، در نگاه او نزدیک مى سازد؛ زیرا همان گونه که بیانش گذشت، ملائکه داراى اصناف و طبقات گوناگونى هستند که مشعر به نظام طولى آنهاست. همچنین ملائکه در هر طبقه و مرتبه، واحد نبوده، بلکه دسته اى از ملائکه در یک طبقه قرار دارند و بیان وظایف آنان بیانگر همین موضوع است. از این رو، وجود تعدادى (بیش از یک عدد) ملائکه در یک طبقه واحد، مشعر به وجود رابطه عرضى آنهاست.
ملّاصدرا با پیوندى که بین نظریه صدور و عقول برقرار کرد، قاعده الواحد را با شبکه اى از قواعد حاکم بر عقول مرتبط ساخت و در نتیجه، ابواب نوینى را در نظریه صدور گشود. وى در تقریر خود از نظریه فیض، طرحى را ارائه کرد که در آن، شبکه اى از عقول ترسیم مى شود. این شبکه، خود، ترکیبى از زنجیره هاى طولى و عرضى است. به عبارت دیگر، ما در این طرح با طبقاتى از عقول مواجه هستیم که در طول هم واقع شده اند؛ در هر طبقه عقول متعددى هستند که رابطه طولى و ایجادى با هم ندارند، بلکه در عرض هم واقع شده اند.
با نظر به آنچه در باب عقول در حکمت صدرایى و ملائکه در لسان شرع بیان گشت، مى توان به قطع گفت که ملائکه و عقول داراى کثرت و تعددى هستند که از شماره بیرون است. کثرت عقول و ملائکه، کثرت شخصى نیست، بلکه کثرت نوعى است؛ چراکه نوع مجرد، منحصر به فرد است. در سلسله طولى عقول، رابطه علّى و معلولى برقرار است، به طورى که هر عقلى، علت براى عقل بعد از خودش مى باشد.
اما از وجود رابطه علّى و معلولى میان فرشتگان، در میان آیات و روایات، خبرى در دست نیست. یکى دیگر از نقاط اشتراک سلسله عقول و ملائکه، اختلاف تشکیکى آنهاست، به گونه اى که ملائکه ـ درست به مانند سلسله عقول ـ در اصل وجودى خویش (ملک بودن) مشترکند، اما در شدت و ضعف با یکدیگر اختلاف دارند.
نظر مختار ملّاصدرا در باب انطباق عقول و ملائکه
با توجه به تمام مطالب فوق در باب انطباق عقول با ملائکه اللّه، رسیدن به نظرى واحد که بتوان به قطع آن را نظر برگزیده و مختار ملّاصدرا دانست، دشوار مى نماید؛ چراکه براى هر یک از قبول و یا ردّ نظریه انطباق عقول با فرشتگان، مستنداتى در دست است.
به عنوان نمونه، براى ردّ این انطباق مى توان به معناى کلمه صدور در قاعده الواحد تمسک جست. در مقابل نیز براى قبول این انطباق، مدارکى از آثار فیلسوفان و به ویژه ملّاصدرا در دست است که از آن جمله مى توان به نام گذارى برخى از عقول به نام ملائکه اشاره کرد.83
براى نمونه، وى پس از تبیین عقل فعال، آن را در لسان شرع همان «جبرئیل» برمى شمارد که واسطه میان عالم بالا و عالم مادى است.84 اما نکته قابل تأمّل آن است که ملّاصدرا در آثار خود جبرئیل را جزء چهار ملک مقرب، بلکه فراتر از آن، به استناد آیات و روایات، برترینِ ملائکه مى داند. از طرفى، بیان گشت که در نظام طولى عقول، هر عقلى واجد کمالات مادون خود بوده، ولى عقول پایین تر، از تمامى کمالات درجات بالاتر برخوردار نیستند و از جهت مرتبه وجودى از عقولى که بالاتر از آنان قرار گرفته اند، پایین ترند.
پرسش باقى مانده آنجاست که اگر جبرئیل برترین و بالاترینِ ملائکه است و ملائکه همان عقولاند، پس از چه روى، جایگاه او در نظام طولى عقول، عقل دهم ـ بنابر بیان ابن سینا ـ و یا همان عقل آخر است که مرتبه وجودى اش از بقیه عقول پایین تر مى باشد؟
تمام این سؤالات بى پاسخ سبب مى شود که به یقین نتوان معتقد به انطباق میان ملائکه اللّه و عقول از دیدگاه ملّاصدرا گردید، کما اینکه به یقین نمى توان این نظریه را رد کرد. حداقل نتیجه اى که از این بحث به دست مى آید آن است که انطباق میان این دو را محتمل شمرده و آن را مى توان به عنوان یکى از شقوق مطرح کرد.
نتیجه گیرى
با مطالعه آثار ملّاصدرا و گزارش نظریات وى، به نتایج ذیل دست یافتیم:
1. متعلق ایمان مرکب از پنج واقعیت است: اللّه، قیامت، ملائکه، کتاب و انبیا. یکى از وجوه ایمان، اعتقاد به ملائکه است.
2. «مَلَک» عبارت است از مخلوقى که شأنش افاضه خیر و افاده و علم و کشف حق و وعد به معروف است.
3. ملائکه جواهرقائم به ذاتى هستند که غیرمتحیزند و مظهر لطف و رحمت الهى به شمار مى روند.
4. ملائکه داراى اوصاف منحصر به فردى هستند که از آن جمله مى توان به کثرت عبادت پروردگار، عصمت و نیز قدرت فوق العاده آنان اشاره کرد.
5. فرشتگان داراى اصناف گوناگونى مى باشند که هر دسته از آنان عهده دار انجام وظیفه محوّل شده اى از جانب خداوند مى باشند. ملّاصدرا نیز دسته بندى هاى گوناگونى از اصناف ملائکه ارائه مى دهد.
6. از میان ملائکه چهار ملک مقرب ترینِ درگاه الهى هستند: جبرئیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل.
7. از میان ملائکه، دسته اى وظیفه ابلاغ پیام از جانب خداوند بر انسان ها را بر عهده دارند که به عنوان واسطه میان عالم ملکوت و عالم مادى شناخته مى شوند. در باب انطباق و یا عدم انطباق این دسته از ملائکه با سلسله طولى عقول از دیدگاه فلاسفه، نمى توان به یقین به نظر قاطع و عقیده مختار ملّاصدرا پى برد و در نهایت، مى توان انطباق ملائکه با عقول از دیدگاه فلاسفه را به عنوان یک احتمال مطرح نمود.
پی نوشتها
32ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 176.
33ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 557ـ558؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 241.
34ـ همان، ج 1، ص 546.
35ـ همان، ص 546؛ ناصرالدین محمد بیضاوى، همان، ج 1، ص 279.
36ـ اعراف: 143.
37ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 184.
38ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، رسائل توحیدى، ص 192.
39ـ همان، ص 193.
40ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 547؛ ناصرالدین محمد بیضاوى، همان، ج 1، ص 279.
41ـ همو، شرح اصول کافى، ترجمه محمد خواجوى، ج 3، ص 451ـ452.
42ـ همو، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 559ـ562؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 206ـ207.
43ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 559ـ562.
44ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 250.
45ـ همان، ج 56، ص 221؛ محمدبن جریر طبرى، تفسیر طبرى، ج 2، ص 296.
46ـ همان، ص 258.
47ـ بقره: 97.
48ـ شعراء: 192ـ194؛ بقره: 97.
49ـ تکویر: 19ـ21.
50ـ صحیفه سجادیه، دعاى سوم.
51ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 559و560.
52ـ انفال: 9.
53ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 2، ص 296.
54ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 559.
55ـ على اکبر دهخدا، لغت نامه، ج 6، ص 2283.
56ـ ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 6، ص 72.
57ـ همان، ص 67و68، به نقل از: علم الیقین، ص 892.
58ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 2، ص 1076.
59ـ نمل: 87.
60ـ زمر: 68.
61ـ زمر: 68.
62ـ ر.ک: سیدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسیرالقرآن، ج 4، ص 85ـ87.
63ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 2، ص 1057و1058.
64ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 560و561.
65ـ محمدبن على صدوق، من لایحضره الفقیه، ترجمه محمدجواد غفارى، ج 1، ص 185.
66ـ مرتضى مطهّرى، حرکت و زمان در فلسفه اسلامى، ج 1، ص 178.
67ـ ر.ک: ابونصر فارابى، رسائل الفارابى، ص 13ـ18؛ ابن سینا، المبدأ و المعاد، ص 75ـ90؛ همو، الاشارات و التنبیهات، ص 316و317.
68ـ شهاب الدین سهروردى، مجموعه مصنفات، تصحیح هانرى کربن، ج 2، ص 125ـ148.
69ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 2، ص 722ـ730؛ همو، الشواهدالربوبیة، تصحیح و تعلیق سیدجلال الدین آشتیانى، ص 150.
70ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 179.
71ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، نهایه الحکمه، ج 2، ص 287ـ288.
72ـ ابن سینا، الالهیات من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسن زاده آملى، ص 432.
73ـ ابن سینا، المبدأ والمعاد، ص 72و73.
74ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 46ـ78؛ شهاب الدین سهروردى، همان، ج 2، ص 145ـ147.
75ـ ر.ک: عبدالرسول عبودیت، خطوط کلى حکمت متعالیه، ص 180.
76ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، نهایه الحکمه، ج 2، ص 292.
77ـ ابونصر فارابى، همان، ص 13ـ18.
78ـ ر.ک: احد فرامرزقراملکى، اصول و فنون پژوهش در گستره دین پژوهى، ص 174ـ176.
79ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، نهایه الحکمه، ج 2، ص 292ـ294.
80ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد فى الحکمه المتعالیة، ج 1، ص 312و313؛ شهاب الدین سهروردى، همان، ج 2، ص 145ـ147.
81ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیه، ص 246.
82ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، نهایه الحکمه، ج 2، ص 294ـ296.
83ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، ج 2، ص 718ـ719.
84ـ همو، الحکمه المتعالیة، ج 9، ص 193.
سیدصدرالدین طاهرى/ عضو هیئت علمى دانشگاه علّامه طباطبائى.
منا فریدى خورشیدى/ کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامى دانشگاه علّامه طباطبائى.
منبع: ماهنامه معرفت ش 178