0

یهودستیزی 2 ،دلایل رفتاری

 
yaskabod
yaskabod
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1391 
تعداد پست ها : 1114
محل سکونت : تهران

یهودستیزی 2 ،دلایل رفتاری

دلایل رفتارى از جمله ریشه‏هاى ایجاد یهودستیزى به شمار مى‏آید.بدین معنا که یهودیان‏ همواره در میان ملل دیگر رفتارى از خود بروز داده‏اند که برگرفته از خلق و خوى جمعى و مرسوم‏ آنها در طول تاریخ بوده است.رباخوارى،جاسوسى،جادوگرى،توطئه علیه ملل دیگر همچون‏ شایعه پراکندن مرگ سیاه و یا تدوین پروتکل‏هاى صهیون براى سیطره بر جهان و یا برده‏دارى از جمله رفتارهایى است که به نام یهود ثبت شده است.

یهودستیزی2 ،دلایل رفتاری

 دلايل رفتارى‏
دلايل رفتارى از جمله ريشه‏هاى ايجاد يهودستيزى به شمار مى‏آيد.بدين معنا كه يهوديان‏ همواره در ميان ملل ديگر رفتارى از خود بروز داده‏اند كه برگرفته از خلق و خوى جمعى و مرسوم‏ آنها در طول تاريخ بوده است.رباخوارى،جاسوسى،جادوگرى،توطئه عليه ملل ديگر همچون‏ شايعه پراكندن مرگ سياه و يا تدوين پروتكل‏هاى صهيون براى سيطره بر جهان و يا برده‏دارى از جمله رفتارهايى است كه به نام يهود ثبت شده است و ما بر آن هستيم تا در اين مقال ضمن‏ بررسى صحت و سقم يك چنين برداشت‏هايى از رفتار يهوديان به دلايل انتساب اين اعمال به‏ يهوديان پرداخته و عواقب حاصل از آن را كه جز نفرت عليه آنان نيافريده است بازگو كنيم.
الف-رباخوارى‏
مرحوم حميد عنايت در بررسى ريشه‏هاى يهود ستيزى از سرمايه‏دارى و روش‏هاى‏ زيانكارانه آن به عنوان«كهن‏ترين و بلاخيزترين ريشه يهود آزارى»ياد مى‏كند. دايرة المعارف‏ بريتانيا نيز بيزارى اقتصادى را در كنار تعصب مذهبى،از جمله دلايل عمده يهود ستيزى‏ مى‏داند كه نمود آن در تجارت،بازرگانى و بانكدارى رونق گرفته از نزول خوارى يهوديان است.» بدون شك قبل از بررسى هر زمينه‏اى بايد به متون اعتقادى يهوديان نظرى افكند تا چگونگى صدور مجوز چنين عملى را به منظور رديابى انگيزه‏هاى اين رفتار ارزيابى كرد.آن هم با اين مقصود كه متون اعتقادى منشأ رفتار يهوديان در اين مورد نيست بلكه بنابر نظر ماركس‏ خصلت يهود،سودجويى است كه در مقاله‏اش به عنوان مسئله يهود مطرح است. 1-«وام دادن بدون بهره همچنان يك عمل خيريه ستايش انگيز است،اگر وام گيرنده يهودى‏ باشد؛و محكوم كردنى است اگر غير يهودى باشد.» 2-«وام با بهره:در تلموذ رسما اين گونه وام را ممنوع مى‏كند و براى هر يهودى كه از وامى كه به‏ يهودى ديگر داده بهره‏اى بر مى‏گيرد،مجازات سنگينى پيش بينى مى‏نمايد.برعكس به گفته‏ بيشتر مقامات تلمودى،اين يك وظيفه مذهبى است كه وقتى وامى به بيگانگاه‏[بيگانگان‏]داده‏ مى‏شود بيشترين بهره اخذ گردد».  3-«برادر خود را به سود قرض مده،نه به سود نقره و نه به سود آذوقه و نه به سودى چيزى كه به‏ سود داده مى‏شود.غريبه را مى‏توانى به سود قرض بدهى،اما برادر خود را به سود قرض مده» 4-بسيارى از مقامات خاخامى‏[...]از جمله«ابن ميمون،تكليف مى‏كنند كه از وام گيرندگان‏ غير يهودى سنگين‏ترى نرخهاى ممكن بهره طلب گردد»  5-علاوه بر رباخوارى از غير يهوديان،تقلب و نيرنگ زدن به غير يهوديان مجاز است ولى به‏ يك يهودى،با فروش يا خريد به يك قيمت اغراق آميز ممنوع مى‏باشد. 6-«هرگونه فريبكارى در معاملات در حق يك يهودى گناهى بزرگ است.در حق يك‏ غير يهودى تنها فريبكارى مستقيم ممنوع است».
 موارد بالا نمونه‏هايى از مجوزهاى رباخوارى و تقلب در معاملات يهوديان عليه غير يهوديان‏ است كه ناخودآگاه منطبق با گفته تاسيتوس مورخ بزرگ رومى (55-120 ميلادى) است كه در مورد اين قوم نتيجه مى‏گيرد كه«در ميان خود سخت به يكديگر وفادار و نرم دلند،ولى همه‏ بيگانگان را دشمن مى‏دارند.نه با بيگانگان همكاسه مى‏شوند و نه از ايشان زن مى‏گيرند.مردمى‏ سخت پرشور و سودايى‏اند ولى از زنان بيگانه دورى مى‏جويند.چنين روحيه‏اى به يهوديان‏ اجازه داد تا در معاملات بازرگانى خود با غير يهود،پاره‏اى از ملاحظات و قيود اخلاقى را كه مانع‏ از فعايت آزادى اقتصادى است كنار بگذارند و براى بدست آوردن حداكثر سود بكوشند.»
اگر بپذيريم كه يهوديان در بسيارى از اين موارد،اصلا نياز به پول هم كيش خود ندارند تا به‏ آن ربا دهند و يا در معامله با او تقلب نمايند،طبيعتا به اين نتيجه مى‏رسيم كه غير يهوديان‏ قربانى محتوم يك چنين رفتارى هستند كه همواره از آن خسران ديده و جان و مال خود را در اين مسير از دست داده‏اند.
در بررسى اين خصلت عميق يهوديان،عده‏اى شرايط ويژه را مسبب چنين رفتارى مى‏دانند از جمله اينكه در«جامعه فئودالى از حق زمين محروم بودند»  و اجبارا سعى در ذخيره اموال‏ منقول داشته‏اند.و يا اينكه به دليل حفاظت از خود در زمان وقايعى كه منجر به اخراجشان‏ مى‏شود بتوانند سريعا آن را به پول تبديل كرده از جايى كه به جاى ديگر منتقل شوند و به همين‏ دليل«از فعالترين كسانى هستند كه به توسعه ارزشهاى پولى پرداختند و با آن به عنوان يك‏ مال التجاره برخورد كردند،ضمن آنكه براى قرض دادن و احياء مصادره‏هاى اجتناب ناپذير دوره‏اى،از ربا بهره بردند.» همچنين فرانسوا دوفونتت نويسنده كتاب«نژادگرايى-راسيسيم»در تبيين چنين شرايطى‏ كه منجر به رباخوارى يهوديان مى‏شود به اين صورت استدلال مى‏كند كه«به پيروى از برخى‏ رسوم،يهوديان از داشتن اموال غير منقول ممنوع بودند،در عوض به آنها اجازه داده مى‏شد كه‏ مالك تاكستانها يا زمينها و خانه‏هايى باشند و آن به اين منظور بود كه در صورت اخراج يا تبعيد ناگهانى آنها-كه هميشه آثارى بدنبال داشت-اين املاك مورد مصادره و ضبط قرار گيرد.از اين رو هيچ جاى شگفتى نيست كه يهوديان بيشتر وقت‏ها به كارها و حرفه‏هايى دست بزنند كه در موقع‏ ضرورت بتوانند به سهولت با دار و ندار خويش فرار را بر قرار ترجيح دهند و صحنه را خالى كنند.
از جمله اين كارها و حرفه‏ها بايد از پوست فروشى،جواهر سازى،[طلا سازى،بافتن پارچه‏هاى‏ زربفت،عطر سازى،]صرافى،رباخوارى و از اين قبيل مشاغل نام برد»  اما پرسشى كه در اينجا مطرح مى‏شود آن است كه اولا چرا يهوديان از داشتن اموال‏ غير منقول ممنوع هستند؟ثانيا چرا بايد در شرايطى بسر برند كه همواره در انتظار اخراجشان از سرزمينى به سرزمين ديگر باشند؟در واقع جواب مشترك اين دو سؤال در سودجويى يهوديان‏ نهفته است كه اولا با سيرى ناپذير بودن فزونخواهى آنان،ريشه دوانيدن آنان در هر مملكتى، مشكلاتى را براى آن سرزمين فراهم مى‏آورد. و ثانيا بدبختى هر مليت كه ناشى از سودجويى‏ يهوديان باشد،يك اقدام اساسى را در پى دارد كه همانا قيام عليه منافع آنان است و اگر در نهايت‏ بتوانند اخراج آنها.بنابر قول مليون فرانسوى اين نكته را بايد توجه كرد كه«يهودى‏ها هيچ وطنى‏ ندارند.براى آنها وطن جايى است كه در آنجا موجبات پيشرفت و ترقى ايشان فراهم باشد.
يهودى‏ها وطن را در جايى جستجو مى‏كنند كه در آنجا منافعشان حفظ گردد»  و به عبارتى بهتر در هر جا كه بتوانند به راحتى بر ذخيره‏هاى مالى بيافزايند،آنجا را وطن خود مى‏پندارند.
بنابراين نمى‏توان شرايط تحميلى براى داشتن يك شغل خاص را عامل اصلى رباخوارى‏ يهوديان دانست.
اصولا يهودى رباخوار را به صورت مخلوقى كه مختص جامعه قرون وسطايى است،معرفى‏ مى‏كنند و عده‏اى معتقدند كه اسحاق آبرابانل «از نخستين متفكرينى است كه به دفاع صريح و آشكار از رباخوارى برخاست و بنيان‏هاى توجيه نظرى و دينى آن را در ميان مسيحيان گذارد»  .
وى در سال 1496 رساله‏اى نوشت كه در سال 1551 چاپ شد و در آن از مبادلات مالى‏ مبتنى بر بهره دفاع نمود.او نوشت: در بهره هيچ چيز نكوهيده‏اى وجود ندارد.اين كاملا درست است كه مردم از پول، شراب و غله خود بهره دريافت كنند[...]اين روش متعارف و صحيح،مبادله مالى‏ است.وام بدون بهره را تنها بايد به همدينان پرداخت.به آن كسانى كه ما به ايشان‏ لطف ويژه داريم. بدين وسيله«از قرن پانزدهم به بعد پيشرفت اقتصادى اروپا با پيشرفت يهود همزمان شد و يهوديان در بنيادگذارى اقتصاد امروزى اروپا سهم بزرگى ادا كردند.به عقيده سومبارت،  اگر روابط بازرگانى در اروپا جنبه بين المللى يافت و شبكه آن به تدريج مناطق ديگر جهان را در بر گرفت و اگر نظام بازرگانى اروپا از قرن پانزدهم به بعد پيوسته كار آمدتر و پرسودتر و عقلانى‏تر شد و به صورت امروزى خود در آمد و از اينها مهم‏تر اگر روحيه سرمايه‏دارى در ميان اروپاييان‏ رسوخ كرد،همه تا اندازه زيادى نتيجه كوشش‏ها[و البته سودجويى‏ها]ى يهوديان بوده است».  سومبارت در ريشه‏يابى و بررسى روند رو به گسترش سرمايه‏دارى غرب جاى پاى يهوديت را در جاى جاى اين مراحل شناخته و به تبيين آن مى‏پردازد.وى معتقد است كه نقدينگى‏ يهوديان به دليل چنگ اندازى آنان بر دو نوع كالاست:«اول،معادن تازه كشف شده طلا و نقره در آمريكاى مركزى و جنوبى»  كه«با داشتن آن قدرتى به دست مى‏آورند كه قوانين سياسى و مذهبى را نيز منكر شده و بنابر نظر برنارد لازار آقايى آقاهاى خود را به دست مى‏آورند.» «دوم،پنبه و نيل كه مواد اصلى صنايع نساجى بود»  كه در حال حاضر آنها را نيز مسخر يهوديان مى‏بينيم.
بنابر نظر سومبارت«پيدا شدن بورس كه به منزله قلب فعاليت‏هاى اقتصادى امروزى است و رواج انواع برگه‏هاى بهادار،به ويژه برات و سفته نيز فرآورده نبوغ سوداگرانه يهودى است و او مى‏نويسد كه كهنه‏ترين برات را در تاريخ اروپا يك يهودى به نام سيمون روبنس در سال 1207 ميلادى كشيد و يهوديان چون در قرون وسطى در شمار فعال‏ترين صرافان و رباخواران و وام دهندگان بودند،بعدها واسطه‏هاى عمده بازرگانى بين المللى شدند و استفاده از ارز را در معاملات آن باب كردند.» در واقع همه اين فعاليت‏ها را در پرتو فردگرايى يا انديويدواليسمى انجام مى‏دادند كه خود براى تجارت و مصرف آزاد،آن را لازم دانسته،از آن حمايت مى‏كردند. سومبارت كه تحقيقات گسترده‏اى را در خصوص ريشه‏هاى سرمايه‏دارى و نقش يهوديان در آن انجام داده است،بر اين اعتقاد است كه تعقل اقتصادى مورد نياز براى سرمايه‏دار شدن‏ متضمن سه شرط است:اول برنامه گذارى،تا هر كارى از روى نظم و تدبير باشد.دوم كارايى،تا در هرگونه كار توليدى بهترين افزارها برگزيده شود.سوم حساب دانى.و در ادامه مى‏افزايد كه‏ آرزومندان سرمايه‏دار شدن علاوه بر جمع اين شرايط از دو صفت نيز بايد برخوردار باشند:اول‏ مرد همت و خطر باشند و دوم سوداگر باشند.يعنى همه كارها را بر محك پول بسنجند و سراسر اين جهان را چون بازارى بزرگ بينگارند كه،كارهاى آن خواه خوب يا بد،از روى عرضه و تقاضا و سود و زيان،مى‏گردد.اينك اگر آموزش‏هاى دين يهود را به شكلى كه در تورات و تلمود و قوانين‏ ابن ميمون  و يعقوب بن عاشر و يوسف قرو بررسى كنيم مى‏بينم كه دين يهود جامع اوصاف‏ روحيه سرمايه‏دارى است.
از همين رو هميشه به فعاليت‏هاى اقتصادى معينى رو آورده‏اند و از زمان حضرت سليمان از توانگرترين مردمان بوده‏اند و چگونگى استفاده از اندوخته‏هاى پولى را آموخته‏اند و به اهميت فلزهاى گرانبها پى برده‏اند. با اين اوصافى كه سومبارت از خصلت ذاتى يهوديان در سودجويى و سرمايه پرستى و بعبارتى‏ زرسالارى برشمرد،به راحتى مى‏توان به درك حقيقى از اين طنز لويناس پى برد كه مى‏گويد: «نمى‏دانم كه دنيا به يهودى نياز دارد يا نه ولى مطمئنم كه يهودى به دنيا نياز دارد.» طبيعتا چنين ميل شديدى به زرسالارى كه حاصل رباخوارى است و نهايتا منجر به ضايع‏ شدن حق ديگران مى‏شود،بازتاب‏هاى عديده‏اى را در جوامع گوناگون به عنوان يكى از علل مهم‏ رفتار يهود در پيدايش يهود ستيزى داشته است.البته يهوديان نيز بر آن وقوف داشته و حتى‏ معترف هستند.قرآن كريم نيز«نخستين مأخذى است كه اشتغال يهوديان به رباخوارى را مطرح‏ ساخته است»  چرا كه مى‏فرمايد: و اخذهم الرّبوا و قد نهوا عنه و اكلهم اموال النّاس بالباطل و اعتدنا للكافرين منهم عذابا اليما. با آنكه نهيشان كرده بوديم،ربا مى‏گرفتند و اموال مردم را به باطل مى‏خوردند و ما براى كافرينشان عذاب دردناكى تهيه كرده‏ايم. اين موضع گيرى اسلام در قبال ربا و رباخواران به زعم دايرة المعارف يهود مانعى جدى در راه‏ رباخوارى يهود پديد ساخت. در مسيحيت نيز مواجهه مسيحيان با رباخوارى يهوديان‏ چهره‏هاى متفاوتى از تشنج را علاوه بر اختلافات مذهبى،هويدا ساخت.
ويل دورانت معتقد است كه: رقابت‏هاى اقتصادى نيز در پس اين خصومت‏هاى دينى پنهان بودند.در زمانى كه به‏ پيروى از احكام پاپ ربا خوارى در ميان مسيحيان حرام شمرده مى‏شد يهوديان‏ تقريبا انحصار وام دادن و بهره گرفتن را در سراسر عالم مسيحيت در دست داشتند.
بعدها كه بانكداران مسيحى اين تحريم دينى را ناديده انگاشتند تجارتخانه‏هايى‏ [...در شهرهاى مختلف اروپا]،تأسيس يافتند كه مدعى و رقيب اين امتياز انحصارى‏ يهوديان شدند؛و در نتيجه نقطه اصطكاك و تضاد تازه‏اى ميان مسيحيان و يهوديان‏ بوجود آمد. تضاد ميان مسيحيان و يهوديان در باب ربا خوارى يهوديان،«چنان در اروپا توسعه يافت كه از سال 1230 مخالفت شديد كليسا را برانگيخت و موجى از مبارزه با ربا خوارى را پديد ساخت.» در سال 1231 شاه سيسيل طى فرمانى حداكثر بهره مجاز ربا خواران يهودى را ده‏ درصد اعلام كرد.
در سال 1239،لويى نهم،پادشاه فرانسه،طى فرمانى رباخوارى را در سرزمين‏ خود ممنوع كرد.
در سال 1244 شاه اتريش نيز فرامينى صادر كرد و براى بهره يهوديان سقفى‏ محدود قايل شد.
شاه آراگون و حكمرانان ايتاليا،كه با يهوديان پيوند بيشتر داشتند،حداكثر بهره‏ مجاز را 20 درصد اعلام كردند؛ولى در عمل بهره مرسوم 33 تا 43 درصد و گاه بسيار بيشتر بود.در سال 1275 ادوارد اول،پادشاه انگليس (1307-1272) قوانينى‏ سخت عليه رباخوارى وضع كرد.و سرانجام فرمان اخراج يهوديان را صادر نمود.در سال 1290 مأموران مسلح دولتى به شهر لينكلن حمله بردند و يهوديان را از انگليس اخراج كردند.
...در سال 1306 فيليپ چهارم،پادشاه فرانسه،نيز يهوديان را از اين كشور اخراج كرد.در سال 1315،لويى دهم،طى فرمانى بار ديگر اجازه بازگشت يهوديان‏ به فرانسه را صادر نمود  ولى به شرط آنكه دو سوم از كليه منافعى كه از راه رباخوارى،تا پيش از نفى بلد شدنشان به‏ دست آورده بودند،به پادشاه فرانسه تقديم دارند. با اين همه«ربا خوارى يهوديان چنان اعتراض‏ مردم را برانگيخت كه«فيليپ دراز»پادشاه بعدى فرانسه،مجبور شد در سال 1322 با آنان را اخراج كند.
اين موج چنان نيرومند بود كه حتى آلفونسوى يازدهم،شاه كاستيل و لئون كه در بار او كانون‏ ربا خوارى به شمار مى‏رفت،زير فشار پاپ مجبور شد در سال 1348 طى فرمانى ربا خوارى را ممنوع كند.اين فرمان كمى بعد (1351) لغو شد.» از ميان تمام قيام‏ها و اقدامات ضد يهودى به دليل نزول خوارى و يا ربا خوارى يهوديان،قيام‏ بوگدان خملنيتسكى  (1657-1595) در لهستان از ويژگى خاصى برخوردار است.اين قيام در منطقه يهودى نشين لهستان كه ساكنين موسوم به«يهوديان خاور»را در بر مى‏گرفت آغاز شد.
يهوديان اهل اين منطقه چه در آن روز و چه در حال حاضر كه به آمريكا و اسرائيل مهاجرت‏ كرده‏اند،داراى نفوذ سياسى و اقتصادى خاصى هستند. قيام خملنيتسكى به دليل استثمار بيرحمانه روستائيان از سوى رباخواران،و مباشرين و مستأجران و پيمانكاران يهودى و اشرافيت لهستان در سال 1649-1648 شكل گرفت.در جريان اين قيام توده‏هاى دهقانان عاصى و عوام روحيه‏اى به شدت ضد يهودى از خود نشان‏ دادند. كه در تاريخ«به عنوان يك يهود ستيزى صاف و ساده تلقى مى‏شود»  و بعضا هم يهوديان‏ از آن به عنوان يك خاطره ناخوشايند ياد كرده و رهبر قيام را خمل پليد نام نهاده‏اند. و هم اكنون‏ نيز سياست‏هايى كه خاستگاه آن منطقه اوكراين و يا شوروى سابق باشد،در مطبوعات اسرائيل‏ به عنوان ميراث خملنيتسكى يا اعقاب آن اطلاق مى‏شود. شورش‏ها و يا قيام‏هاى 1819 كه از ورتز بورگ شروع شده بود و بعد سراسر ايالت‏هاى آلمان را در بر گرفت و به اطريش و مجارستان و لهستان نيز سرايت كرد،  و يا سقوط بورس آلمان در سال‏ 1873 همگى ريشه در شيوه‏هاى عملكرد بانكداران  ،رباخواران و سرمايه گذاران و صرافان يهود، داشته است  كه عواقب وخيمى را عليه خودشان بوجود آورد.
به غير از عملكرد رباخواران يهودى در اروپا نمونه‏اى خواندنى از نحوه برخورد با يهوديان در آمريكا قابل ذكر است.آبا ابان در كتاب خود داستان را اين گونه آغاز مى‏كند: اولين يهوديانى كه وارد آمريكايى شمالى شدند،يكدسته 23 نفرى از يهوديان مهاجر برزيل‏[...]بودند كه در سپتامبر سال 1654 وارد نيو آمستردام  ،شهرى كه در آن‏ جمعيت كوچك هلندى از مأمورين كمپانى Dutch West India[كمپانى هند شرقى‏ هلند]مأمور رود هودسون‏[...]اقامت داشتند شدند.و خسته و كوفته در بندر منتظر اجازه ورود متوقف شدند ولى از طرف حاكم محل‏[...]به آنها خبر دادند كه هر چه‏ زودتر ميبايست آنجا را ترك گويند[...حاكم طى‏]نامه‏اى به شرح زير به‏ كمپانى‏[...مذكور]نوشت‏[...]همه يهوديانيكه باينجا ميايند مايلند براى هميشه در شهر ما سكونت نمايند ولى چون از سوابق ايشان با خبريم (پيشه رباخوارى و معاملات تقلبى كه با مسيحيان دارند) از پذيرفتن آنها معذوريم.براى مقامات مؤثر دولتى،قضات دادگاه و همچنين براى مردمى كه به شما اعتماد داشته و پاس احترام‏ شما را دارند و نيز براى مقام روحانى كليسا بسيار ناگوار است اشخاصى را كه‏ بهيچوجه به آنها علاقه و اعتماد ندارند در بين خود بپذيرند و نيز چون اطلاع داريم‏ كه اين اشخاص صاحب هيچگونه صنعت و حرفه هنرى نيستند واهمه داريم مبادا در آينده سر بار جامعه فقير ما گردند[...]ما با خلوص نيت دعا ميكنيم كه خدا ما را از گزند كسانيكه نام عيسى مسيح را به كفر ميالايند و از شر اشخاص بى‏آبرو و متقلب‏ حفظ كند.
 اين واقعه،معروف و ضعيت و عملكرد يهود است كه جزئى از فرهنگ و ذهنيت غير يهوديان را شكل مى‏دهد.آنچنانكه«در فرهنگ اروپائى واژه يهودى مترادف با رباخوار است.» و اگر حتى در يك زمان و مكان ديگر واقعا يهوديان،چنين رفتارى را در پيش نگرفته و حتى خود جزء فقرا و تنگدستان بوده‏اند،باز هم«عامه مردم ميل داشته‏اند كه ايشان را سرمايه دارانى پنهان كار بدانند و همه جنبه‏هاى زشت سرمايه دارى،يعنى بهره‏كشى و رباخوارى و گران فروشى و احتكار و انحصار را به فريب و فساد يهود نسبت دهند.» و چه بسيار مشكل خواهد بود زدودن معانى واژه يهود«در برخى كتاب‏هاى معتبر لغت (فرهنگنامه‏ها) [كه‏]واژه يهودى اين گونه معنى مى‏شد:يهودى، صفتى است تحقيرآميز-ربادهنده و رباخوار»  و چه مشكل‏تر خواهد بود زدودن آثار نمايشنامه‏هايى همچون«تاجر ونيزى» اثر شكسپير،كه در قالب هنر،يك اصل مسلم را در طول‏ تاريخ زنده نگه داشته و به عنوان نمادى از فرهنگ عامه مطرح است.
ب:برده‏دارى و تجارت برده‏
ديدگاه تحقير آميز يهوديان نسبت به غير يهوديان بعلاوه سودجويى و فزون‏خواهى ذاتى اين‏ قوم،پديده‏اى را در تاريخ بشريت ايجاد كرده است كه يقينا مايه افتخار تمدن انسانى نبوده و نخواهد بود.
برده‏دارى و بهره‏كشى از نوع بشر و تجارت برده توسط يهوديان موضوع تحقيقى است كه‏ حتى اسرائيل شاهاك نيز بدان پرداخته است. و مؤيد چنين نظرى را عمدتا مى‏توان با رجوع به‏ منابع يهودى دائر بر مجاز بودن آن دريافت.
ابن ميمون يهوديان را به نام مذهبشان مجاز كرد كه كودكان غير يهودى را براى فروش‏ بربايند. چرا كه«فقه تلمودى برده‏دارى را مجاز مى‏شمرد»  آنچه مى‏توان بر نتايج حاصل از اين رفتار يهوديان نسبت به غير يهوديان مترتب دانست، فزون‏خواهى و كسب درآمد بيشتر بوده و تنها براى به خدمت گرفتن بردگان به عنوان«غلام‏ خانگى نبوده،بلكه‏[برده‏]از ابزار مهم توليد به شمار مى‏رفته است.در واقع،در فقه يهودى،برده‏ در رديف ساير ابزار توليد،يكى از وسايل استحصال است.بحث فوق بدين معناست كه با فروش‏ ملك آيا فروشنده حق دارد برده خود را بهمراه خويش به محل ديگر انتقال دهد،يا او بايد به‏ ملكيت مالك جديد در آيد.»
با ابتناء به چنين ديدگاهى است كه يهوديان در تولد يك نوع از كسب درآمد،آنهم به‏ زشت‏ترين روش،مشهور گرديده‏اند و فعاليت خود را به ويژه در دوران فئوداليسم گسترش‏ داده‏اند.به طوريكه«در سده نهم ميلادى بنادر ايتاليا به كانون مهم تجارت يهودى برده بدل شد و محل استقرار و تكاپوى گسترده تجار يهودى»تجارت يهودى برده چنان بيرحمانه بود كه اگوبار اسقف ليون (840-814) را به اعتراض واداشت.اگوبار فعاليتى سخت را آغاز كرد.او شش رساله‏ عليه يهوديان نوشت كه دو تاى آنان به فروش بردگان به ويژه كودكان مسيحى،بوسيله يهوديان‏ اختصاص داشت و عنوان يكى چنين بود:«درباره ضرورت اجتناب از همكارى با يهوديان».او عرايضى به امپراطور پرهيزكار[!]نوشت كه بى‏حاصل بود.دفاع آگوبار تنها از بردگان مسيحى نبود او درباره بى‏پناهى بردگان غير مسيحى نيز مطالبى نوشت و خواستار حمايت كليسا از آنها شد.
اگوبار مى‏گفت كه يهوديان در زير پوشش كتاب مقدس سنن قومى خود را ادامه مى‏دهند.» و بدينوسيله به فعاليت خود گسترش داده و حتى«طبق يك تحقيق توسط انجمن آمريكايى تاريخ‏ يهود،به جايى مى‏رسند كه 75 درصدشان در جنوب آمريكا برده بردارى مى‏كنند و فقط 36 درصد سفيدپوستان غير يهود از جمله برده‏داران به شمار مى‏رفتند.» برده‏دارى و نقش يهوديان در بسط و گسترش آن به عنوان يك امر واقع و محتوم وجدان‏ بسيارى از آگاهان و محققين را به درد آورده و«حتى خيلى از آنها توانسته‏اند كه اين واقعيت را در روزنامه‏هاى مهمى همچون واشنگتن پست مطرح نموده.» بر نقش يهود صحه گذارند و اگر شركت كنندگان اسرائيلى و آمريكايى در كنفرانس ضد نژاد پرستى در دوربان آفريقايى جنوبى-در سال‏2002-به عنوان مهمترين نژادپرستى و برده‏داران مورد بغض و كينه آفريقاييان قرار گرفتند،بى‏دليل نبود.و واقعا اگر زمانى غير يهوديان بخواهند تاوان اين ظلم بى‏جبران را از يهوديان استيفا كنند به چه راضى خواهند شد؟
ج:طاعون يا مرگ سياه‏
محققين يكى از ريشه‏هاى عمده يهود ستيزى در اروپا را در اتهامى مى‏دانند كه به يهوديان‏ بابت شيوع طاعون نسبت داده شده است.اين بيمارى از سال 1347 تا 1349 در اروپا فراگير شد و قربانيان بسيار زيادى را گرفت.ويل دورانت مى‏گويد علت اين كه شيوع اين بيمارى را در اروپا به‏ يهوديان نسبت دادند.آن بود كه مردم معتقد بودند يهوديان به قصد نابود كردن امت مسيح، چاه‏هاى آب را به سم آلوده كرده‏اند و حاصل تحقيقات چنين انتشار يافت كه يهوديان ساكن‏ تولد و مأمورانى با جعبه‏هاى سم،ساخته شده از اجساد بزمجه و مارمولك و قلب مسيحيان،به‏ كليه مراكز يهوديان در كشورهاى اروپا فرستاده‏اند تا چاه‏ها و سرچشمه‏ها را با آن مسموم كنند. دليل عمده براى متهم كردن يهوديان به اين عمل،ابتدا قليل بودن ميزان قربانيان يهودى‏ در همه گيرى اين مرض ويرانگر بود كه البته ويل دورانت و ساير منابع معتقدند كه«اختلافات در قوانين بهداشت و طرز درمان پزشكان يهودى»  و يا«رعايت وسواس آميز قوانين پاكيزگى و حلال‏ و حرام (بودن بعضى) خوراكى‏ها،حتى در سالهاى خشكسالى»  باعث شده بود كه اين تب عفونى‏ از يهوديان كمتر از مسيحيان قربانى بگيرد.
دليل دوم،اعتراف عده‏اى از يهوديان بود مبنى بر اينكه آنها اقدام به انتشار اين سموم‏ كرده‏اند.باز هم منابع يهودى معتقدند كه اين اعترافات در زير شكنجه به دست آمده است. صرف نظر از درستى يا نادرستى اين اتهام بايد اعتراف كرد كه اگر اين مرض خطرناك بسيارى‏ از مردم اروپا را از ميان برد،اتهام آن بر يهوديان نيز باعث شد كه بسيارى از يهوديان از محل خود سفر كرده و روحيه ضديت با يهود،بدنبال اين واقعه عميق‏تر شود.تا جائيكه«در سراسر اروپاى‏ مسيحى‏[روى هم رفته‏]پانصد و ده مركز يهودى نشين بكلى خالى از سكنه شدند.» در اين ميان‏ عده‏اى همچون شاهاك نيز معتقدند كه افزايش روحيه ضد يهودى در آلمان به دليل شيوع اين‏ اتهام به يهوديان،در واقع بهانه‏اى بود تا مردم با بعضى از عناصر و حكام زرمدار تسويه حساب‏ كنند.وى در اين باره مى‏گويد: قتل عام‏هاى يهوديان به هنگام طاعون‏هاى بزرگ بر خلاف فرمان‏هاى روشن و بى‏ابهام پاپ،امپراتور،اسقفها و شاهزادگان آلمانى،صورت گرفتند.در شهرهاى آزاد همچنان كه در استراسبورگ،اين كشتارها منظما نتيجه يك انقلاب محلى بودند كه‏ به واژگونى يك شوراى شهردارى وابسته به حكومت خواص-و حامى يهوديان-و به‏ جايگزينى آن با يك تشكيلات ادارى مردمى‏تر انجاميد.

د:پروتكلهاى زعماى صهيون‏

پروتكل‏ها يا مقاوله‏نامه‏هاى بزرگان يا زعماى صهيون در 24 بند خود،برنامه‏اى جهانى را تدوين كرده است كه طى مراحل مختلف و در تمام زمينه‏هاى سياسى،فرهنگى،اقتصادى و حتى مذهبى بدنبال تحقق هدف اساسى يهوديان براى استقرار حكومت واحد جهانى است.
فى الواقع محققين در برداشت خود از اين پروتكل‏ها معتقدند كه آنها برنامه‏اى است كه‏ «سرمايه‏داران و اقتصاددانان يهود براى ويران كردن بناى مسيحيت،قلمرو پاپ و دست آخر اسلام،آن را تنظيم كرده‏اند[...و پس از آن‏]سلطنتى يهودى-داودى برقرار خواهند كرد كه با تدابير و امكانات خود به يهوديان،با آن كه اقليتى ناچيز هستند،امكان خواهد داد،تا بر جهان، مستبدانه حكومت كنند.» در خصوص پيدايش اين پروتكل‏ها،اقوال متفاوتى وجود دارد كه مشهورترين آن ترجمه اين‏ متن از عبرى به زبان روسى براى اولين بار توسط سرگئى نيلوس روسى در سال 1905 يا 1906 است.و بعد نيز ويكتور مارسدن آن را در سال 1918 از روسى به انگليسى ترجمه كرده است.
عده‏اى زمان نگارش اين متن را به كنفرانس بال در اوت 1897 نسبت مى‏دهند. اولين‏ كنفرانس جهانى رهبران يهودى جهان و رسميت يافتن جنبش ملى يهود يا صهيونيسم به‏ رهبرى تئودور هرتصل- در كنفرانس مذكور تمام فعاليت‏هاى پيدا و پنهان يهوديان در قالبى منسجم و سازمان يافته‏ شكل رسمى پيدا مى‏كند و در واقع اگر اين پروتكل‏ها را مانيفست يهوديت براى ورود به قرن‏ بيستم بدانيم،مطلبى به گزاف نگفته‏ايم و اگر با كمى تأمل در اين پروتكل‏ها و مقايسه آنها با تحقق بند بند آن در جوامع امروز بنگريم به حقيقت مطلب بيش از پيش پى خواهيم برد.به دليل‏ مطول بودن متن 24 پروتكل به بخشى از آن،جهت اطلاع و بحث متعاقب آن،بسنده خواهيم‏ كرد.به ويژه آن بخش كه به يهودستيزى اشاره دارد و آن را براى حفظ و حمايت برادران خود يك‏ امر ضرورى مى‏داند.
زمانى كه پادشاه اسرائيل تاجى را كه اروپا به او هديه مى‏كند،بر سر مقدس خود گذاشت،پدر جهان خواهد شد. (پروتكل پانزدهم) .   ملت‏ها و نيز حكومت‏هاى آنها از لحاظ ميزان آگاهى بر اسرار حكومت ما در طول تاريخ،همچون كودكى نابالغ بوده‏اند. (پروتكل پانزدهم) .  مى‏توانيم هر وقت كه لازم باشد،افكار عمومى را درباره يك موضوع سياسى‏ تهييج يا آرام كنيم و يا آن را به او بقبولانيم،يا ذهن او را درباره آن موضوع دچار شك‏ و تشويش سازيم،امروز مطلب درست و حق را منتشر مى‏كنيم و فردا مطالب كذب و باطل و بهتان آميز را،گاه واقعيت‏ها را و زمانى مطالب ضد و نقيض آنها را؛و در اين‏ ميان،همواره مواظبيم كه پايمان نلغزد و به سر در نياييم. (پروتكل دوازدهم) -برنامه‏هاى ما حكم مى‏كند كه يك سوم مردم جاسوسى دو سوم ديگر را بكنند.
(پروتكل پانزدهم) .ا همه دربارها را پر از مردان و زنانى كرديم كه نزد آنها محبوبيت داشتند،اما مزدور ما بودند. (پروتكل بيستم) ما حكومت خود را در انبوهى از بانكداران،صنعتگران و سرمايه داران محاط خواهيم كرد[...]اين،ارقامند كه در همه جا حرف آخر را مى‏زنند (پروتكل هشتم) -خداوند به ما قوم برگزيده،نعمت اسارت،تبعيد،تفرّق و پراكندگى در جهان را ارزانى داشت.اين امور در گذشته نشان ضعف ما بودند،بعدها سبب قدرت ما شدند، قدرتى كه امروز ما را در آستانه حكومت جهانى قرار داده است.ما تا به اينجا رسيده‏ايم،و فقط مانده است كه ساختمان حكومت آينده خود را بر اين شالودها استوار كنيم،و اين كار،چندان دشوار نيست. (پروتكل يازدهم) -گوييم‏[غير يهوديان‏]بدون كمك متخصصان ما قادر به انديشيدن و درست فكر كردن نيستند،آنها كوته بين‏تر از آنند كه ضرورت ايجاد آنچه را كه ما در روز تأسيس‏ پادشاهى خود به وجود خواهيم آورد،دريابند. (پروتكل سوم) برخورد يهوديان در اين 24 پروتكل كه شاهد بخشى از آن بوديم،به گونه‏اى است كه‏ غير يهوديان محكوم به پذيرفتن استيلاى آنان به بدترين شيوه هستند و اگر با مطالعه اين سند روحيه‏اى ضد يهودى در اذهان غير يهودى شكل گيرد،اتفاقى طبيعى رخ داده است.
اين جو عمدتا پس از انتشار نسخه انگليسى آن پس از جنگ اول جهانى«از 1920 شكل‏ مى‏گيرد.در تابستان همان سال نشريه مورنينگ پست  در لندن،18 قسمت از توطئه‏اى را كه‏ عليه مسيحيان توسط يهوديان،فراماسون‏ها،بلشويك‏ها،طرح ريزى شده بود،منتشر كرد كه به‏ خطر يهودى-فراماسونرى معروف شد.[...]در ايالات متحده،هنرى فورد فرد متشخص در صنعت اتومبيل‏سازى،مصمم به انتشار آن در سطح گسترده‏اى شد.در آلمان پس از شكست در جنگ اول جهانى،زمينه براى تبليغات ضديهودى با هدف نسبت دادن آن به يك توطئه‏ فراماسونرى و يهوديت بين الملل فراهم شد كه نهايتا منجر به چاپ پروتكل‏ها در سال 1920 در پنج نوبت در آلمان گرديد.در ايتاليا نيز كشيشى به نام جيووانى پريوزى ضمن چاپ پروتكل‏ها نقش مؤثرى از رهبرى جريان يهودستيز در ايتاليا را بر عهده گرفت»  .بدون شك چنين‏ جرياناتى در طول قرن بيستم،عامل ناامنى دائمى براى يهوديان را فراهم آورد كه اساسا آنها را به فكر واداشت رويه‏اى جديد اتخاذ نمايند كه آن هم انكار صحت پروتكل‏ها و توطئه و جعلى بودن‏ آن بود.
آبا ابان تئوريسين معروف صهيونيست،پروتكل‏ها را سندى جعلى به منظور اغفال تزار و بدبين كردن وى نسبت به يهودى‏ها مى‏داند كه در سال‏هاى 1901 تا 1905 در پاريس تهيه‏ شده بود. از سوى ديگر روزنامه«تايمز لندن اين سند را يك سند ساختگى و جعلى توصيف‏ كرده نوشت كه اين سند اساسا بر پايه دروغ محض بنا شده و كسى نبايد در پرتو تبليغات مضر اغفال گردد.» و آنچه هم اكنون در منابع و مراجع از پروتكل‏ها در مى‏يابيم،سراسر جعلى و دروغ پنداشتن‏ آن به لسانى علمى است.از جمله در كتاب‏DICTIONARY OF JEWISH LORE AND LEGEND مى‏خوانيم: پروتكل‏هاى زعماى صهيون از جمله اسناد يهود ستيزانه است كه جزئيات توطئه‏هاى‏ يهوديان در سطح بين المللى را جهت استيلا بر جهان نشان مى‏دهد.اين پروتكل‏ها بر اساس تصور مسيحيت قرون وسطى شكل گرفت كه يهوديان را پيرو شيطان فرض‏ مى‏كرد.اين پروتكل‏ها براى اولين بار در اواخر قرن 19 كه توسط پليس تزارى تهيه‏ شده بود،مطرح گشت.آنان نيز اين متن را بر اساس نظرات ناپلئون سوم-كه يهوديت‏ بدنبال سيطره بر جهان است-نگاشته بودند و نهايتا احساسات يهود ستيزى را بالا بردند. نكته حائز اهميت در منظر بسيارى از محققين در اين مقال آن است كه اگر تمام‏ استدلال‏هاى مستند و غير مستند پيرامون جعلى بودن پروتكل‏ها را نيز بپذيرند،باز هم يك‏ سؤال همچنان باقى مى‏ماند و آن اين كه چگونه تمام آن برنامه‏ها و وعده‏هاى داده شده در اين‏ پروتكل‏ها بدون برنامه‏ريزى،هم اكنون محقق شده است؟آيا هم اكنون شاهد سيطره يهود بر اقتصاد،رسانه‏ها،كانون‏هاى سياست جهانى،فرهنگ و غيره نيستيم؟آيا هم اكنون دولت‏ يهودى در اراضى فلسطينى تشكيل نشده است؟آيا توطئه‏هاى يهود براى اضمحلال امت‏ اسلامى و تحقق ملى‏گرايى در جهان اسلام به وقوع نپيوسته است؟و ده‏ها سؤالى كه از بطن‏ پروتكل‏ها بر مى‏آيد و همچنان بى‏جواب مانده است.
براستى ترجمه و چاپ اين اثر در ميليون‏ها نسخه در سراسر جهان  با چه نيّت و منظورى‏ صورت مى‏گيرد؟اگر يهوديان منزه از چنين توطئه چينى‏هايى هستند،چرا اين كتاب مخاطب‏ ميليونى دارد و همواره بر آن نيز افزوده مى‏شود؟ سؤال‏هايى نظير اين‏ها با خواندن 24 پروتكل زعماى صهيون زيادتر خواهد شد و منكرين و معتقدين به جعلى بودن پروتكل‏ها نيز بايد براى آن جواب‏هاى متناسب بيابند.
دلايل سياسى و اقتصادى‏
 دلايل سياسى يهودستيزى را بايد در انگيزه‏هايى دانست كه براى مقاصد و مطامع سياسى‏ عده‏اى از دولت مردان و يا رهبران گروه‏ها و جريان‏هاى سياسى به كار گرفته مى‏شد.
هدف از بيان اين دلايل،ذكر تضييقات به عمل آمده عليه يهوديت به عنوان بررسى ريشه‏هاى‏ يهودستيزى نيست،بلكه مقصود،بيان يك هدف سياسى است كه از يهود ستيزى به عنوان يك‏ وسيله در نيل به آن هدف بهره‏بردارى مى‏شود.در واقع يهود ستيزى دستاويز سياست بازانى‏ است كه با قربانى نمودن يهوديان به اهداف خود مى‏رسند.در بسط و تفصيل اين دليل،مى‏توان‏ مطامع اقتصادى را به عنوان هدف اصلى و سوء استفاده از يك جريان سياسى برشمرد.اكنون به‏ هر دو وجه اين دليل خواهيم پرداخت.
الف.مطامع اقتصادى
يهودى‏ها در طول تاريخ به دنبال منافع اقتصادى سر تاسر دنيا را طى كرده‏اند اما براى مخفى‏ كردن حرص و آزشان به منافع صرفا دنيوى،نام«مهاجرت»به آن داده‏اند.
«مهاجرت»شاه بيت تحريف گونه اين مبحث در يهوديت است.در واقع يهوديان با بهره‏گيرى‏ از اين روش خود را همچنان حفظ كرده و مكان زندگى خود را به واسطه سودى كه از لحاظ مادى‏ برايشان دارد،انتخاب نموده و به آن مهاجرت مى‏كنند.طبعا در چنين جريانى مطرح شدن‏ «مهاجرت و ضرورت عمل به آن»در انديشه يهودى،تقدس يك سرزمين و رويكرد مذهبى و تعلق ملى بدان،گزافه‏اى بيش نيست،چرا كه تعلق مادى براى يهوديت مهم‏تر و با ارزش‏تر از تعلق ملى و يا مذهبى به يك سرزمين است.
جهت آشنايى بيشتر با اين مفهوم،نمونه‏اى از يك چنين رويكردى را در انديشه و عمل‏ يهوديان به هنگام مخير نمودن آنان در بابل،در زمان بازگشت به اورشليم،مى‏توان در منابع‏ مختلف مشاهده كرد كه چگونه يهوديان از رفتن به سرزمينى كه معبدشان در آن است امتناع‏ ورزيده و مناطق خوش رونق تجارى پارس و بين النهرين را بر مى‏گزينند.
مهاجرت ضامن بقاى يهود با روحيه سوداگرى او در طول قرون متمادى بوده است.اين معنا در ادبيات مذهبى يهود به واژه«گالوت»  اطلاق مى‏شود كه به معناى هجرت و هم چنين مكانى‏ است كه يهوديان به هجرت رفته‏اند. اما يهوديان چنين وانمود مى‏كنند كه اين مهاجرت آنان‏ ارادى و از روى ميل نبوده است،فلذا«آنرا رنگ و صبغه‏اى اجبارى داده واژه‏اى تحت عنوان‏ «تبعيد»  ،را براى آن برگزيده‏اند»  تا از اين طريق مقصد اصلى خود را از غير يهوديان پوشانده و براى اسكان در هر جايى كه مى‏خواهند،مانعى نداشته باشند.آبا ابان در نقاشى اين تصور مى‏گويد:
اصولا يهودى‏ها هميشه از چندين جهت نسبت به وضع خود در بيم و هراس بودند يكى اينكه مذهب و ديانت ايشان با اهالى اروپا فرق داشت و دايم كليسا با آنها مخالفت ميكرد ديگر اينكه سرمايه داران مسيحى نيز كه وضع خود را در خطر ميديدند بشدت بر عليه يهودى‏ها توطئه و دسيسه چينين كرده،ايشانرا مورد حسادت‏ و قبطه قرار مى‏دادند.و بعلاوه اهالى اروپا يهودى‏ها را اجنبى و خائن مى‏پنداشتند و هر خدمت صادقانه‏اى را از طرف يهودى ها خيانت به كشور دانسته و با نظر سوء ظن‏ و بدبينى بآن مينگريستند و بهمين جهت اجازه نميدادند،در سياست دخالت كرده‏ ابراز لياقتى بنمايد.تنها چيزى كه در هزارها امتياز از روى ترحم به ايشان واگذار كرده بودند شانس و فرصت تبعه شدن بود و بس. در نظر سومبارت اين اجبار و تنگنا براى مهاجرت نيز مورد قبول نيست.وى معتقد است كه‏ انديشه تبعيد محور اصلى ايدئولوژى يهود است اجبارى بودن اين تبعيدها را نمى‏پذيرد و مى‏نويسد مهاجرت اوليه از فلسطين نيز به طور عمده داوطلبانه بود.به زعم سومبارت،كوچروى‏ و تمايل به مهاجرت در ذات روان فرهنگى قوم يهود نهفته است.
وى در جاى ديگر خاطرنشان مى‏سازد كه«تمايل به مهاجرت و جابجايى جمعيتى و ايجاد مراكز بين المللى تجارى از طريق اين مهاجرت‏ها نيز،از خصيصه‏هاى اصلى روانى اين قوم‏ است.» در كتاب«يهوديان،خدا و تاريخ»نوشته دايمونت آغاز اين مهاجرت را كه يهوديان از آن به‏ تبعيد ياد مى‏كنند،انهدام نخستين سلسله سلطنتى يهودا و پيامد آن را اسارت بابل مى‏داند.از همين زمان است كه واژه جديد دياسپورا 4 مفهوم تبعيد را تكميل مى‏كند. اين واژه يونانى در فرهنگ يهود به معناى پراكندگى است و بارى از مفهوم گرده افشانى در خود دارد و به معناى‏ دقيق پراكندن است. دايمونت اذعان مى‏كند كه«دياسپوراى واقعى براى يهوديان از فتح بابل از سوى ايرانيان آغاز شد.وقتى ايرانيان به يهوديان اجازه بازگشت به زادگاهشان را دادند،بسيارى از آنان ماندن را به‏ جاى بازگشت به فلسطين،برگزيدند.اقامت يهوديان در بابل پيش از پيروزى ايران،ناخواسته و اجبارى بود.پيش از پيروزى ايران،آنان در تبعيد مى‏زيستند و اينك ديگر در دياسپورا».  منابع ديگر يهودى نيز بر اين نكته اعتراف دارند كه«بيشتر يهوديانى كه به اسارت بابل رفتند، به فلسطين باز نگشتند در طول صدها سال بعدى در ميان سراسر 127 استان امپراتورى ايران‏ پراكنده شدند.در همان دوره،جامعه يهودى در مصر پديد آمد و به سرعت رشد كرد.» يهوديان دياسپورا و يا پراكنده در سراسر جهان،بلحاظ«لجاجت،قدرت اراده و توان شگرف‏ در انعطاف پذيرى»  كه سومبارت آن را از جمله خصايص يهودى مى‏داند،آموزه‏هاى خاص‏ اجتماعى،اقتصادى،سياسى و اخلاقى ممالك ساكن را سريعا فرا گرفته در صدد ادغام ظاهرى در آنها برآمدند.چرا كه در بسيارى از موارد الصاق ستاره زرد و مشخص بودن به عنوان يك يهودى با علامات خاص،با پنهانكارى آنها منافات داشته است و شايد به همين دليل«يهوديان در طول‏ تاريخ در همه جاى دنيا،جوامعى،دو يا سه زبانه بودند.دانستن زبان عبرى براى آموزش تورات از پنج سالگى اجبارى بود.آنان زبان جوامعى را كه به آن مهاجرت مى‏كردند،خيلى زود مى‏آموختند.در هجرت بابل و ايران،زبان آرامى زبان دوم آنان و فارسى زبان سوم آنان بود.» در واقع زبان به عنوان يكى از مهمترين دلايل تمايز يهوديان با ساكنين همجوار در دياسپورا مورد توجه بوده است.
در خصوص هم رنگى مذهبى،آداب و رسوم و خلقيات نيز مباحث مهمى مطرح بوده كه به‏ آنها خواهيم پرداخت.ضمن آن كه مشاغلى را برعهده مى‏گرفتند كه منطبق با وضعيت آنها در طول تاريخ بوده.به عنوان مثال انگيزه‏هاى اجتماعى براى روى آوردن به حرفه پزشكى در ميان‏ يهوديان بسيار بود.«اين حرفه برخلاف صنعت و پيشه‏ورى حتى نياز به مكان ويژه‏اى نداشت.
ابزار آن،قابل حمل بود و همه جا به آسانى مى‏شد مهارت خود را بدون هيچ ابزار غير قابل حملى‏ اثبات كرد.» شغل صرافى،پيله‏ورى،داروسازى،دلاّلى و...از جمله مشاغلى است كه يهوديان به‏ تبحر در آن شهره هستند.
مهاجرت،تبعيد و پراكندگى،وضعيتى براى قوم يهود بوجود آورده است كه در بررسى ابعاد تاريخى آن با مشكل مواجه خواهيم شد و به همين دليل«نوشتن كتاب‏هاى تاريخ يهود كار دشوارى است.به فرض تاريخ يونان را مى‏توان با تقسيم بندى به برش‏هاى زمانى نوشت.اما در مورد تاريخ يهود،وقتى مى‏خواهيم بعد زمانى سده‏هاى ميانه را بررسى كنيم،بايد بعد مكانى را نيز بيافزائيم و در اين صورت فصل‏هاى متعدد درباره مناطق گوناگون جهان خواهيم داشت.اگر مدت پراكندگى را 2500 سال بدانيم و نقشه‏اى تاريخى-جغرافيايى از پراكندگى را نيز در نظر بگيريم،به اين دشوارى در كار تاريخ‏نگارى پى مى‏بريم.» چرا كه تا حال حاضر نيز بسيارى از محققين نتوانسته‏اند،جمعيت دقيق يهوديان و محل اسكان و وقايع مربوط به آنها را دقيقا ثبت‏ نمايند و اگر آن دسته از يهوديانى كه به دلايل مختلف هم رنگ قوميت‏ها و مليت‏ها و مذاهب‏ ديگر شده،تا منافع خود را تضمين نمايند،به اين گستره بيافزاييم،كار دشوارتر است.كم نيستند يهوديانى كه به نام هم كيش و هم وطن و هم شهرى بدون اطلاع ديگران به دنبال آمال و اجراى‏ سنت‏ها و رسوم خود هستند.

نویسنده:علی اکبر رائفی پور
ب-مقاصد سياسى‏
يهوديان با طرح مباحثى كه نتيجه مستقيم و غير مستقيم آن،القاء«محدوديت براى‏ آنان در سرزمينهاى ميزبان»است،به دنبال آن هستند كه بر شيپور مظلوم نمايى خود بدمند تا مهاجرت كه براى آن‏ها موجب انتفاع دنيوى است،مخفى بماند و به منزله فرار از ظلم و جور،جلوه‏ كند.
تاريخ نگارى يهود بر مظلوم نمايى استوار است و اين مظلوم نمايى به دليل پشتوانه‏ نيرومند تبليغاتى  آن بر افكار عمومى جهان به شدت مؤثر بوده است‏[...]اين‏ مظلوم نمايى از آغاز با تحريف‏ها و اغراق‏هاى بزرگ و حيرت انگيز آميخته است تا بدانجا كه مى‏توان گفت،تاريخ هيچ قومى چنين با دروغ‏هاى بزرگ و آگاهانه رقم‏ نخورده است.
نخستين مظلوميت تاريخى يهوديان،گم شدن اسباط ده گانه بنى اسرائيل است‏ كه در واقع قربانى توطئه يهوديان شدند.دومين مظلوميت تاريخى ايشان،ماجراى‏ تبعيد بابل است.
در يكى دو قرن اخير،قضاياى پوگروم‏ها در روسيه،دريفوس در فرانسه و هولوكاست در جنگ دوم جهانى بر سلسله مداوم اين داستان‏ها افزوده شد.
در حقيقت يهوديان با توسل بر همين شيوه توانستند موجوديت يك پديده بى‏ريشه در منطقه خاورميانه را-اسرائيل-تثبيت كنند.اعتراف جوليانو اوربانى وزير فرهنگ ايتاليا، روشن كننده منظور اين بحث است: ما اروپايى‏ها براى گريز از عذاب وجدانى كه در برابر يهودستيزى در جنگ دوم‏ جهانى حس كرديم،اقدام به جعل دولت اسرائيل نموديم. يهوديان با تلفيق حربه مظلوم نمايى و ابزارى به نام مهاجرت براى موقعيتى بهتر،استراتژى‏ اصولى يهوديت را پى‏ريزى كردند و توانستند با توسل به همين روش در سراسر جهان پراكنده‏ شوند.اين از دلايل مهم عدم تعلق يهوديان به يك سرزمين خاص است و جالب اين كه بدانيم‏ هيچ قوميتى با جمعيت حداكثر 14 ميليونى خود در سراسر دنيا،به اين صورت پراكنده نشده‏ است.در واقع با مرورى كوتاه بر محل‏هاى تمركز يهوديان در دنيا متوجه خواهيم شد كه اين قوم‏ در هر جا كه برايش سودى در بر دارد،حاضر است.
با اين رويكرد،به نمونه‏هاى تاريخى از جريان‏هاى يهودستيزى با دلايل سياسى آن‏ مى‏پردازيم.تا فصل جديدى از بررسى ريشه‏هاى يهودستيزى را به پيش ببريم.با اين تفاوت كه‏ در اين فصل يهوديان خود بر تنوره يهودستيزى مى‏دمند و آتش آن را شعله‏ورتر مى‏كنند.
 
تفتيش عقايد (انكيزيسيون)
كتاب تاريخ تفتيش عقايد نوشته فرانكو مار تينلى به عنوان يكى از ده‏ها كتابى است كه قوانين‏ سال 1412 را ابتداى جريان انكيزيسيون دانسته و مى‏نويسد: [اين‏]قوانين صريحا ضد يهود به شمار مى‏آمد و در سال 1480 در تولد و به تأييد رسيده بود.از همين سال بود كه شاه فرديناند با توسل به حربه‏اى كه مى‏توان آن را عالمانه و پرتداوم ناميد به طرد و نفى بلد يهوديان از سرزمين اسپانيا پرداخته بود.[تا جايى كه‏]در ماه آوريل 1481 به كليه يهوديان قلمرو پادشاهى تكليف شد تا از محله‏هاى خود كه محله مخصوص يهوديان ناميده مى‏شدند،بيرون نيايند و در خارج‏ از اين كوى‏ها سكونت اختيار نكنند.اواخر سال بعد يعنى در 1482 در ايالت آندلس، دستور تخليه به يهوديان ابلاغ گرديد.در سال 1483 ايشان حوزه اسقفيه سويل‏ [...شتيلا]و كوردو (قرطبه) اخراج و نفى بلد گرديده بودند و بالاخره در 1486، ساراگوس (سرقسطه) ،آلبارسن و تيروئل از حضور اينان آزاد و پاكسازى شده بود.به‏ سبب تحمل اين تضييقات و نيز مهاجرت‏هاى جمعى و زندان و تبعيد،تعداد يهوديان به شدت رو به كاهش نهاده بود[...و سرانجام‏]روز 31 مارس 1492 فرمان‏ نفى بلد باقيمانده اقشار جماعت يهودى اسپانيا صادر و انتشار يافت.آخرين مهلتى‏ كه در اين زمينه اعطاء گرديد تاريخ نفى بلد را به 31 ژوئيه محول نمود. يهوديان در وضع به وجود آمده در اين زمان مخير به انتخاب مرگ يا غسل تعميد بودند كه‏ عمدتا غسل تعميد را برگزيدند،به طورى كه بيشترين رقم تغيير مذهب در تاريخ يهود،متعلق به‏ همين دوران است كه البته دليل آن را اولا عدم سكونت يهوديان اسپانيا در گتو و ثانيا پراكنده بودن آنان در سطح محله‏هاى اشرافى شهرهاى اسپانيا و ثالثا نداشتن هيچ تفاوت در ظاهر،لباس،زبان و آداب اجتماعى با اسپانيايى‏ها برشمرده‏اند. اگر چه اسپانيايى‏ها طبق وضعيت بوجود آمده در سال 1449 در شهر تولدو  كه منجر به‏ تدوين قانون پاكخونى و ممنوعيت احراز پست از سوى نوكيشان  شده بود،تجربه ارزنده‏اى از شيطنت يهوديان تغيير مذهب داده شده داشتند ولى به هر حال تن به اين انتخاب يهوديان‏ مبنى بر پذيرفتن غسل تعميدشان دادند.ولى در سال 1547 باز هم نظامنامه پاكى خون،به طور رسمى احياء گرديد. بدين ترتيب پيامد اوليه از اجراى انكيزيسيون در اسپانياى عصر فرديناند و ايزابل،اولا مهاجرت يهوديان بود و ثانيا تغيير مذهب و يا غسل تعميد بسيارى از يهوديان به منظور رهيدن‏ از انتخاب ديگرى به نام مرگ.اما در خصوص مهاجرت طبق نظر دايرة العمارف بريتانيكا اين‏ هجرت عظيم سبب شد تا بزرگترين مركز زندگى يهود تغيير كند. [اين‏]جابجايى جمعيتى كانون‏هاى يهودى از نيمه دوم سده پانزدهم تا پايان سده‏ هيجدهم زير ساخت اقتدار مالى يهوديان در سده نوزدهم و شالوده‏هاى نقش مهم‏ آنان را در پيدايش نظام جديد سرمايه‏دارى فراهم آورد.مورخين دانشگاه عبرى‏ اورشليم اين جابجايى جمعيتى را تداركى براى صعود نقش يهوديان در تكاپوى‏ اقتصادى عصر جديد مى‏دانند.در واقع‏[...]اگر كانون‏هاى بسته و منسجم يهودى در مراكز اصلى تجارت جهانى سده‏هاى شانزدهم و هفدهم مستقر نمى‏شد و اگر با حفظ پيوندهاى ميان خود يك شبكه بين المللى كارا و منسجم را پديد نمى‏ساخت، يهوديان،هيچگاه نمى‏توانستند به جايگاه امروزين دست يابند.» در اين ميان«تعداد واقعى مهاجران بدرستى قابل برآورد نخواهد بود.[در عين حال‏]اين‏ تعداد،از صد و شصت و پنج هزار تا رقم چشمگير چهار صد هزار تن تخمين زده شده است.» در حالى كه منابع يهوديان«كل يهوديان مهاجر را تنها حدود يك صد هزار نفر مى‏دانند كه‏ 50 هزار نفر به سرزمين‏هاى اسلامى و 50 هزار نفر به سرزمين‏هاى اروپايى مهاجرت كردند.از اين ميان 20 هزار نفر به سرزمين فاس (مراكش) و در همين حدود يا بيشتر به عثمانى رفتند. در همين راستا آقاى عبد الله شهبازى معتقد است: [در]دهه پايانى سده پانزدهم و نيمه اول سده شانزدهم،مسلمانان شبه جزيره ايبرى‏ گروه گروه به شرق اسلامى‏[...]پناه مى‏بردند.آوازه ستمگرى دينى حكمرانان‏ مسيحى در همه جا پيچيده بود و همدردى وسيعى را به سود مردم زير سلطه آنان‏ پديد آورده بود.اين مناسب‏ترين فضا براى جابجايى جمعيتى يهوديان بود؛ مهاجرتى كه در شرايط عادى به هيچ روى امكان نداشت.يهوديان با اين موج‏ آميختند،در نزد مسلمانان خويشتن را قربانيان ستم مسيحيان وانمود كردند.
بدينسان از نوعدوستى آنان برخوردار شدند و در موطن جديد جايگاهى استوار يافتند.مهاجرت مارانوها  كه نامهاى مسيحى اسپانيائى و پرتغالى را بر خود داشتند، تا بدانجا بود كه در سده شانزدهم در بسيارى از سرزمين‏هاى اروپا،آسيا،آفريقا واژه‏ پرتغالى با واژه يهودى،يكى تلقى مى‏شد.اين مهاجرتى ساده نبود.يهوديان مارانو، بهمراه خود نقدينگى‏هاى انبوه جابجا مى‏كردند و لذا كمى پس از استقرار در مأواى‏ جديد به قدرت‏هاى درجه اول اقتصادى آن منطقه بدل مى‏شدند.
جالب‏تر اين كه«مهاجرت يك صد هزار نفرى فوق در يك دوره طولانى يك صد ساله صورت‏ گرفت.» و اين خلاف تصورى است كه از تفتيش عقايد به صورت تاريك،در ذهن‏ها وجود دارد و آن را محدود به چند سال اول مى‏داند و از سوى ديگر در شمار قربانيان آن نيز گزافه‏هايى گفته‏ شده كه يهوديان در دايرة المعارف خود به نام جودائيكا،آخرين تعداد قربانيان را 31912 نفر  ذكر كرده‏اند.
از پيامدهاى ديگر انكيزيسيون در اين دوره،همانطور كه ذكر شد،نوكيشان غسل‏ تعميد يافته يهودى بودند كه با نام و يا اصطلاح مارانو  معروف گشتند.«اين لفظ را گاه مأخوذ از عبارت بيست و دوم از باب شانزدهم رساله اول پولس رسول به قرنتيان دانسته‏اند (كه مى‏گويد) : اگر كسى عيسى مسيح را دوست ندارد،آناتيما بادماراناتا همچنين اين لفظ ممكن است تعريفى از لفظ موريسكو 5 يا مور  باشد كه به عرب‏هاى اسپانيا گفته مى‏شود.در هر حال مارانو به زبان اسپانيايى به معنى خوك است.» كه البته بعضى از منابع‏ يهودى در توضيح اين واژه اظهار مى‏دارند كه:«كليسا به اين گروه‏[از يهوديان كه اجبارا غسل‏ تعميد را در قبال مرگ پذيرفته بودند]مارانو مى‏گفت كه به معناى ملعون است.» [اين عده‏]نسل در نسل پنهانى،مراسم يهودى را هر چند مختصر انجام مى‏دادند.
مشهور است كه يك مارانو به بهانه داشتن زخم معده تمام سال در خانه‏اش نان فطير مى‏خورد تا بتواند هشت روز عيد پسح،فطير بخورد و مورد شك جاسوسان تفتيش‏ عقايد،قرار نگيرد!مارانوها روزهاى كيپور در صحراها و كوهستان‏هاى خلوت جمع‏ مى‏شدند تا بتوانند روزه بگيرند و به صداى شوفار  گوش بدهند.مارانوها اغلب از خانواده‏هاى بسيار ثروتمند بودند و به كسانى كه حاضر به تغيير مذهب نشده و در وضع خطرناكى مى‏زيستند،كمك‏هاى زيادى مى‏كردند.در خانه مانوراها،توراة و كتاب‏هاى نيايش و عرفان يهود پنهانى نگهدارى مى‏شد. اگر منابع مستند تاريخى،بر يك جابجايى بزرگ جمعيتى يهود در اين دوره،با چاشنى‏ مظلوم نمايى،مهر تأييد بزنند و حتى يهوديان به ظاهر غسل تعميد يافته مارانو را نيز هم چنان، يهودى تصور كنيم كه در كسوتى جديد به ماجراجويى‏هاى طمع كارانه خود،مشغول هستند، اين سؤال مطرح مى‏شود كه انكيزيسيون براى چه و از سوى چه كسانى طراحى شد؟ عده‏اى از محققين بر آن هستند كه جريان انكيزيسيون با اين مقدمه را معطوف به يك هدف‏ مشخص ارزيابى نمايند كه همانا«ريشه‏كن ساختن اسلام در شبه جزيره ايبرى  »بوده است.براى‏ تبيين استدلال چنين فرضى در ابتدا مى‏بايست به بررسى موارد ذيل پرداخت:
 1-حكمرانان پايه‏گذار انكيزيسيون و پيوند ايشان با زرسالاران يهودى‏  2 - گردانندگان انكيزيسيون‏  3- قربانيان انكيزيسيون.   
   1- پيوستگى منافع حكمرانان اسپانيا با زرمداران يهود لازمه بقاء حكومت‏هاى اسپانيايى در بسيارى از موارد بوده است.در سايه اين روابط هر دو طرف به اهداف خود نائل مى‏شدند.
حكمرانان پايه‏هاى حكومتى خود را بر پول و مناسبات مالى يهوديان قرار داده،پشتوانه‏اى قوى‏ از ثروت،به هنگام جنگ و روابط با دست كشورها ايجاد مى‏كردند و يهوديان نيز در خلال انباشت‏ ثروت خود در ساير زمينه‏ها نيز دست مى‏يافتند.به عنوان مثال بيش از صد سال پيش از آن كه‏ تفتيش عقايد مسيحى برپا شود،يهوديان كاستيل با استفاده از نفوذ خود در دستگاه پى‏ير اول، در سراسر مملكت عليه غير متعبدان خويش،دستگاه تفتيش عقايد به راه انداختند. و حتى‏ طبق اسناد بايگانى شده اسپانياى قرون سيزدهم و چهاردهم بسيارى از پادشاهان كاتوليك‏ اسپانيا با فرمان‏هاى مفصل و متعدد خود،متضمن اجراى اكيد و دقيق احكام يهودى هم چون‏ سبت بودند.در اين ميان هر جريمه‏اى كه به دستور دادگاه خاخامى به خاطر نقض دريافت‏ مى‏گرديد،نه دهم آن به سلطان تعلق مى‏گرفت. 5 در خصوص اين بده و بستان‏هاى مالى مطالب فراوانى در تاريخ وجود دارد.ويل دورانت در اين مورد خاطرنشان مى‏سازد كه حتى هزينه ازدواج فرديناند و ايزابل با 20 هزار سكه طلايى كه‏ يك يهودى به آنان قرض داد،تأمين شد. محققين بر اين نكته تأكيد دارند كه«دربار ايزابل و فرديناند مأواى برجسته‏ترين و ثروتمندترين زرسالاران يهودى سده پانزدهم بود؛هم آنان بودند كه طرح اشغال غرناطه را ريختند،به سرمايه گذارى هنگفت در آن دست زدند و سپس كريستف‏ كلمب را به سوى قاره آمريكا گسيل داشتند و موجى نوين از غارت ماوراء بحار را بنيان نهادند.» در كتاب تاريخ تفتيش عقايد نويسنده با اذعان به نفوذ بالاى يهوديان در دربار اسپانيا،صدور و اجراى فرمان تفتيش عقايد را بدون ذكر دليل به شرح ذيل ضرورى مى‏دانست: پادشاهان كاتوليك پس از پيروزى در نبرد گروناد[غرناطه‏]نفس راحتى كشيدند و بالاخره فرصت و امكان بركندن بنياد يهوديان را به دست آوردند.
هر چند صرافان‏ بزرگ يهودى مانند اسحاق آبرابانل و ابراهيم سينور،مشت مشت طلا از كيسه‏ شخصى در وجه فرمانروايان اسپانيا سرازير ساخته بودند تا ايشان مخارج روزافزون‏ يك جنگ فرساينده را تأمين كنند.هر چند خزانه اسپانيا به طور مداوم پول و اعتبار يهوديان را از آن خود مى‏كرد،ليكن اين مسئله مانعى در مورد تصويب و اجراى قانون‏ نفى بلد سال 1492 به شمار نمى‏آمد. 3 اين ديدگاه يا غافل از روابط واقعى يهوديان با حكمرانان انكيزيسيون است و يا هدف اصلى‏ انكيزيسيون را در نيافته و در نهايت با اطلاع از اين موارد،ذهن مخاطب خود را منحرف مى‏كند.
2 - بنيانگذاران و گردانندگان انكيزيسيون و خط و ربط پيدا و پنهان آنان با يهوديان،از دومين‏ دلايلى است كه جريان تفتيش عقايد را به زير سؤال مى‏برد.
پاپ سيكستوس  چهارم،كسى كه فرمان تأسيس انكيزيسيون را صادر كرد،نيز ضد يهودى نبود.به عكس،به تعبير دايرة المعارف يهود،او پاپ عصر رنسانس بود و بيانگر دورانى كه روح رنسانس در رم پيروز شده بود.در اين زمان،برخلاف تصور رايج،رابطه پاپ و دستگاه كليسا با يهوديان بسيار دوستانه گزارش شده است؛تا بدان‏ حد كه پاپ با يهوديان رابطه شخصى نزديك داشت.او يهوديان را در كتابخانه‏ واتيكان و نيز به عنوان پزشك شخصى خويش به كار گرفت و حتى زمانيكه سخت‏ بيمار شد پزشكان يهودى خون او را عوض كردند.  
در منابع تاريخى همچنين آمده است كه طراح و نظريه پردازد و بنيانگذار فكرى انكيزيسيون‏ كشيشى يهودى الاصل به نام آلفونسو اسپينا   بوده كه با تمركز فعاليت خود در شهر مسلمان نشين مادريد،اقدامات فراوانى عليه آنان را پايه‏ريزى كرد.   گويى هدف انكيزيسيون‏ تنها آزار و اخراج مسلمانان بوده است.
اگر به اين نكته نيز توجه داشته باشيم كه«توماس توركوئه مدا،  دادستان كل انكيزيسيون در سراسر اسپانيا (1494-1483) و ديه گو دزا  ،دادستان بعدى،هر دو يهودى الاصل بوده‏اند».  بيشتر به اهداف انكيزيسيون واقف خواهيم شد.
3- قربانيان انكيزيسيون:شايد با بررسى اين نكته كه چه كسانى در جريان انكيزيسيون بيش‏ از همه ضربه خوردند و از اسپانيا اخراج شده و يا در آن كشتار شدند،به انگيزه‏هاى اصلى در پيدايش اين جريان بيشتر آگاه شويم.
برخى از محققين بر آن هستند كه نبرد غرناطه و غروب دوران اسلام در جنوب اروپا،نقطه‏ آغازى براى محو آثار اسلامى،در اين منطقه بوده است كه با برنامه‏اى تحت عنوان انكيزيسيون‏ سازماندهى شده است.به طوريكه«محكمه تفتيش عقايد در سپتامبر 1480 در شهر اشبيليه‏ (سويل) آغاز به كار كرد كه يك كانون مهم مسلمان نشين به شمار مى‏رفت.در سال 1486 آلفونسو دلاكاو الريا از خاندان يهودى لاوى و وزير مقتدر فرديناند،محكمه تفتيش عقايد (انكيزيسيون) را در بارسلونا برپا كرد.دايرة المعارف يهود پس از ذكر اين مطلب به طور مشروح‏ درباره رابطه دوستانه او با يهوديان سخن مى‏گويد[...بدين معنا]كه او انكيزيسيون را براى پيگرد مسلمانان و مخالفين اليگارشى يهودى تشكيل داد.» اين حقيقت زمانى عيان‏تر مى‏شود كه‏ وضعيت مسلمانان پس از سقوط غرناطه وخيم‏تر شده زمينه تعدى روزافزون مسيحيان بر مسلمانان فراهم مى‏شود تا جايى كه آزار و شكنجه و تفتيش عقايد گروه‏هاى ميليونى مسلمانان‏ شروع شده تا نخستين دهه سده هفدهم ميلادى،حدود سه ميليون مسلمان آواره مى‏شوند. در اين ميان مسلمانان تنها قربانيان انكيزيسيون نبودند،چرا كه يهوديان در اين مقطع‏ زمانى فرصت آنرا يافتند كه با بعضى از فرقه‏هايى كه از داخل يهوديت سر بر تافته بودند برخورد هم‏سان با مسلمانان داشته باشند.اين عده قرائيون  و مرتدين بودند. قرائيون به عنوان خطرى جديد از درون جامعه يهودى،سلطه اليگارشى(حكومت متنفذين) زرسالار اسپانيا را مورد تهديد جدى قرار داد. كه در واقع با مطرح كردن تفكرات جديد،بدنه بيمار و منحرف‏ يهوديت زرپرست را به چالش كشيده بود.اين عده متفكرينى بودند كه از سده چهارم هجرى‏ (دهم ميلادى) همراه با ادباى برجسته عربى نويس،در ميان قرائيون بوجود آمدند و به نيرويى‏ مقتدر در ميان يهوديان بدل شدند كه به طور جدى يهوديت خاخامى را به معارضه مى‏طلبيد.   قرائيون و خطر آنها براى كليت جامعه يهودى با ويژگى‏هاى خاص آن دوران،ذهن خاخام‏ها را تا آن حد متوجه خود كرده بود كه لزوم برخورد قاطعانه با آنها ضرورى تلقى شده بود.
به عنوان مثال بنا بر تفسير شولهان عاروخ،نجات يك غير يهودى در روز سبت در صورتى كه‏ جامعه آنها بر يهوديان مسلط هستند،تنها به اين دليل مجاز است كه مانع از خصومت آنها عليه‏ يهود شود.در حاليكه قرائيون به دليل قلت تعداد بر يهوديان مسلط نيستند،فلذا نجات جان آنان‏ در روز سبت مجاز نيست و نمى‏توان بخاطر نجات آنان حرمت روز سبت را نقض كرد.   شايد بتوان مرتدين از دين يهود را در راستاى فكر و انديشه قرائيون ارزيابى كرد.در واقع‏ رهبران اين جريان هم چون آبنر برغشى  (1340-1270) به صورت اصولى پايه‏هاى يهوديت را از داخل يهوديت به لرزه در آورده بودند.
«[وى‏]يك طبيب يهودى ساكن شهر مسيحى نشين بورگس (برغش) ،پايتخت دولت‏ كاستيل بود،در سده سيزدهم ميلادى بورگس پرجمعيت‏ترين مركز يهودى نشين‏ كاستيل شمالى به شمار مى‏رفت و در آن 120 تا 150 خانوار يهودى مى‏زيستند.
آبنر از جوانى به تشكيك در مبانى يهوديت پرداخت به مدت 25 سال با خاخامهاى‏ يهودى كه مى‏كوشيدند ايمان او را بازگردانند دست و پنجه نرم كرد.تا سرانجام در سن 50 سالگى رسما مسيحى شد.او از آن پس تكاپويى سخت را عليه يهوديت آغاز كرد؛شاگردانى تربيت نمود و رساله‏هاى‏[رساله‏هايى‏]به زبان عبرى نوشت و در ميان‏ يهوديان توزيع كرد.آبنر را در زمره نخستين مرتدان يهودى مى‏شمردند كه عقايد جديد و علل ارتداد خود را مدون و سامان‏مند كرد و به ديگران ارائه داد. در واقع تشكيك در مبانى يهوديت با قرائيون و جريان مربوط به آن در داخل يهوديت آغاز شد و در بعضى از موارد به ارتداد قطعى،هم چون آبنر منتهى مى‏شد و در بعضى از موارد ديگر اين‏ تشكيك در بطن يهوديت مهار شده و يا افرادى هم چون اسپينوزا را در خود متولد كرد.و در يك‏ زمان هم عنان بن داود در فرقه قرائيون اين راه را ادامه داد و همگى زمينه‏هايى براى پيدايش‏ هاسكالا يا جنبش روشنفكرى يهودى شدند.
 
اسپينوزا
اسپينوزا از منتقدين جدى يهوديت است و در بعضى از موارد انتقادهاى وى منجر به اطلاق‏ يهودستيز به وى شده است،در حالى كه يهودى بوده و جزء علماى معروف يهودى نيز مى‏باشد.
«اجدادش از اسپانيا رانده شدند و پدر و مادرش از پرتغال به هلند مهاجرت كردند.» در واقع وى‏ به يك نحو از نسل قربانيان انكيزيسيون در شبه جزيره ايبرى مى‏باشد كه بعدها علم طغيان عليه‏ يهوديت خاخامى برافراشته است.در حقيقت نه مى‏توان وى را جزء قرائيون به حساب آورد و نه‏ مى‏توان واژه مرتد را به وى اطلاق كرد.ولى رفتارى همگون با قرائيون و مرتدين دارد و باعث شده‏ كه حتى عنوان يهودستيز را هم،يدك بكشد.البته يهوديان سعى در تطهير اين اطلاق به وى‏ دارند.آنان معتقدند: نقد يهوديت و ديدگاه‏هاى يهوديان نزد اغلب اين فيلسوفان به معناى آنتى سميتيسم‏ نيست.نه اسپينوزا يهودستيز بود و نه بعدها هگل،كانت،فيخته،شلاير ماخر،هاينه، نيچه و ديگرانى كه ديدگاه خود را نسبت به تاريخ و آراء يهود بيان كردند. در واقع يهوديان سعى دارند كه در نقادى يهوديت،يهود ستيزى را از بيان آراء فردى جدا كنند. آنها همچنين بر اين اعتقاد هستند كه«اسپينوزا در مجموع نه با يهوديان مخالفت داشت‏ و نه با مذهب يهود،مسئله او اقتدار كنيساى يهوديان و جزم‏هاى تحميلى از سوى آنان بود و زنگ‏هاى خطرى شد تا يهوديان به خود آيند و از زمانه و پيشرفت‏هاى جبرى آن عقب نمانند».  يهوديان بدون اينكه به شرح و بسط عقايد اسپينوزا بپردازند،نه سعى دارند كه از او چهره‏اى‏ اسطوره‏اى از مخالفين يهودى و يهوديت بسازند و نه وى را از هر گونه خطايى كه كرده مبرا كنند.
اسپينوزا به دليل شخصيت علمى برجسته‏اش مايه افتخار است و به لحاظ عقايد انتقاديش مايه‏ تزاحم،و آنچه تأمل افزون مى‏طلبد آن است كه چرا يهوديت با اين رويكرد با اين رويكرد دوگانه،جوابى براى‏ انتقادهاى اسپينوزا مطرح نمى‏كند.چرا دليل مخالفت او با فلسفه وابسته به مذهب ابن ميمون  روشن نيست؟چرا يهوديان جوابى يا توجيهى در قبال نظر مخالف اسپينوزا در مورد برگزيدگى‏ قوم يهود  ارائه نمى‏كنند؟گويى يهوديان اين انتقادات را قبول دارند و عليرغم رفتار اسپينوزا،با چشم پوشى و قصد و نيت خاص از آن مى‏گذرند.
«اسپينوزا مسيحى نشد.[...]ولى رفتارش هيچ گونه شباهتى با رفتار يهوديانى كه به‏ مسيحيت گرويده بودند نداشت.» او«به وحى معتقد بود و هم خرد و انديشه فلسفى.ولى پاسخ‏ اين سوال را كه چرا در جامعه يهودى نماند؟بايد در تعارض طرز فكر او با طرز فكر اولياى معبد جست.با توجه به شرايطى كه اسپينوزا براى ماندنش در جامعه معبد پيشنهاد مى‏كرد،به او اجازه ماندن ندادند،بلكه به اتهام ناسزاگويى به خدا و موسى (گويا براى اينكه معتقد بود پنج‏ كتاب  موسى‏[عليه السلام‏]در تورات از موسى‏[عليه السلام‏]نيست) و اعمال غير قابل تحملش (به احتمال قوى‏ به سبب پيروى نكردن از قوانين مربوط به تشريفات دينى) سرزنشش كردند و دشنامش‏ دادند.» شايد اين رفتار باعث شده بود كه حتى وى نسبت به يهوديان اين اعتقاد را پيدا كند كه آنها داراى سرشت شيطانى هستند و حتى مختصات خوب يهوديان نيز ناشى از سرشت شيطانى‏ آنان است.وى تأكيد مى‏كند كه وحدت يهوديان و حمايت آنان از يكديگر ناشى از نفرت آنان از همه مردم ديگر است و در نتيجه ساير مردم نيز از آنان نفرت دارند.حكومت آنان در فلسطين‏ منقرض شد،زيرا خداوند نيز از آنان نفرت داشت.
سال 1656 جامعه يهودى به قدرى از شيوه زندگى اسپينوزا به خشم آمد كه ديگر نتوانست او را تحمل كند.وى را تكفير كردند و در ادامه«رئيس معبد كه مورتريا  نام داشت به شهردارى‏ آمستردام نوشت كه عقايد اسپينوزا درباره كتاب مقدس با مذهب مسيحى نيز منافات دارد و با استناد بدين نكته خواستار تبعيد او از شهر گرديد و كليساى يكى از فرقه‏هاى مسيحى نيز اين‏ تقاضا را تاكيد كرد.«اسپينوزا»براى چند ماهى از آمستردام تبعيد شد به اوركرك رفت و در آنجا زير حمايت مقامات شهرى به سر برد.
اندكى پيش از خروجش از آمستردام،يهودى متعصبى قصد كشتنش را كرده بود و اسپينوزا با حضور ذهن و حركتى زيركانه از دست قاتل جان به در برده بود.» و بنابر روايتى پس از حمله به‏ وى در پله‏هاى كنيسه،ردايى را كه با خنجر پاره شده بود همچنان مى‏پوشيد. اگر چه نمى‏توان در بحث يهود ستيزى از عنوان اسپينوزا،بحثى به ميان آورد،ولى يهوديان از اين بابت با يك ظرافت برخورد مى‏كنند.آنها«مسئوليت تاريخى سوء استفاده آنتى سميتيسم را از اسپينوزا يكسره به دوش جامعه يهودى آمستردام،[به خاطر تكفيرش‏]مى‏اندازند.» در حاليكه براى رد انديشه اسپينوزا،چاره‏اى به غير از آن برايشان تصور نمى‏شد.
جريان تفتيش عقايد در اسپانيا پيامدهاى ديگرى را نيز در پى داشت.مهمترين جريان كه‏ همپاى با تجديد نظر در ديدگاه‏هاى يهودى بوجود آمد،اعلام ظهور ماشيح توسط فردى به نام‏ شبتاى زوى  بود كه عليرغم پذيرش آن توسط جامعه يهودى آثار سوئى بر كشورهايى نهاد كه‏ يهوديان اسپانيا به آن مهاجرت كرده بودند.جريان شبتاى زوى كه در سن 22 سالگى وى شروع‏ شد-در سال 1648-سالى كه در كتاب زوهر،سال ظهور مسيحا معرفى شده و سالى كه با پايان‏ يافتن جنگ‏هاى خونين سى ساله،عهدنامه وستفالى در آن منعقد شد  و از آن زمان به بعد شاهد برچيده شدن امپراطورى مسيحى و ظهور دولت ملت در عرصه روابط بين الملل هستيم.
در واقع با پايان يافتن جنگ‏هاى سى ساله،ملت با ويژگى‏هاى نژادى،جايگزين امت با ويژگيهاى‏ مذهبى شد.و اين فرصت براى يهوديتى كه بيشتر بر نژاد استوار بود تا مذهب،بسيار مغتنم بود.
امپراطورى عثمانى پذيراى بسيارى از اين يهوديان بود كه نهايتا بواسطه شيطنت‏هاى مالى‏ و سياسى يهوديان حكم به پذيرش اسلام آنان،يا مرگ داده شد.و بسيارى از يهوديان،اسلام را و لو در ظاهر پذيرفتند.از اين زمان به بعد شاهد ظهور مسلمانان دروغين در امپراطورى عثمانى‏ تحت عنوان«دونمه»  هستيم كه نقش بسزايى در تحولات آينده اين امپراطورى داشتند. يهوديت با جريان انكيزيسيون هم موانع داخلى و خارجى خود را از ميان برداشت و هم با مهاجرتى كه متعاقب آن صورت گرفت،فصل جديدى از تحولات موجود در تاريخ اين قوم را ورق‏ زد.چرا كه با مهاجرت يهوديان برخى«به فلسطين آمدند و همين امر موجب شد كه بار ديگر پاره‏اى از محافل يهودى خواب شيرين بازگشت به ارض موعود را ببينند.نخستين فريادى كه در اين راه بلند شد،از آن«داويد روبين»و شاگردش«سولومون مولوخ»بود كه در سال 1501 تا 1532 ميلادى كوشيدند يهوديان را براى مهاجرت به فلسطين متشكل كنند و از همين تاريخ، آئين يهودى،به صورت رابطه‏اى قومى در آمد كه يهوديان را از هر ملت و كشورى به سوى خود مى‏خواند.اين تحول،يكى از مقدمات ظهور صهيونيسم بود كه به زودى پرده از روى ماهيت‏ شوونيستى خود برگرفت».  انكيزيسيون و مهاجرت يهوديان از شبه جزيره ايبرى و هم زمانى آن با سفر كريستف كلمب‏ به آمريكا نقطه آغاز يك تحول اساسى است كه با بهانه تفتيش عقايد در اسپانيا شكل گرفت و نهايتا در قرن بيستم منجر به تمركز فعاليت سياسى و اقتصادى يهوديان در دو منطقه مهم از جهان شد.نيمى از جمعيت چهارده ميليونى يهود،در آمريكا مستقر شد و بخشى ديگر در منطقه مهم خاورميانه و اين گونه مهاجرت به شرق و غرب،اليگارشى يهود را در بسط سيطره‏ اقتصادى خود به هدف نزديك كرد.
 
پوگروم‏ها در روسيه‏
جمعيت فراوان يهوديان زرمدار روسيه تزارى،بستر مناسبى براى فعاليت‏هاى اقتصادى و سوداگرى‏هاى معمول در جامعه يهودى فراهم كرده بود.كه البته به لحاظ فقر اقتصادى مردم و نابسامانى روسيه،رضايت يهوديان را برآورده نمى‏كرد.ضمن آنكه فزونخواهى يهوديان نيز نهايتا منجر به محدوديت براى آنها مى‏شد.در خلال چنين اوضاعى در سال 1881 الكساندر دوم،طى‏ يك سوء قصد كشته شد و از ميان تمام متهمين،انگشت نشانه بسوى يهوديان اشاره رفت.با اين‏ حادثه،فصل جديدى از يهود ستيزى در جامعه روسيه آغاز مى‏شود كه به پوگروم  معروف است.
در پى اين وقايع آمارهاى ضد و نقيضى از تعداد كشته شدگان يهودى مطرح مى‏شود و متعاقب آن سياست‏هاى محدود كننده‏اى عليه آنان اتخاذ مى‏گردد.«امپراطور اين كشور در سال‏ 1882 ميلادى برنامه‏هايى را تصويب مى‏كند كه به موجب آن،يهوديان از روستاهايى كه در آنجا صاحب زمين بودند،محروم شدند و آنها را در شهر و مراكز معينى محدود كردند.اين دگرگونى‏ سبب شد،بسيارى از فعاليت‏هاى يهوديان در زمينه بازرگانى و صنعتى با مشكل مواجه شوند.» محله‏هاى مورد نظر براى سكونت يهوديان همچون گتو در اروپا بود كه‏Paleناميده مى‏شد.
الكساندر سوم يهوديان را از مشاغل قضائى و حق رأى و انتخابات مجلس محلى محروم ساخت‏ همچنين قانونى گذراند كه يهوديان را از اختيار نام‏هاى مسيحى منع مى‏كرد. تاكنون با تمام تفاصيل مذكور كه در منابع تاريخى يافت مى‏شود،هرگز به اين سؤال جواب‏ داده نشد كه بر چه اساسى و چه مدركى يهوديان عامل قتل و الكساندر دوم بوده‏اند؟و آيا اصلا پوگروم‏ها آن حد و اندازه‏اى كه تبليغ كرده‏اند،كشته يهودى در بر داشته است؟ صرف نظر از موارد مذكور،پيامد مهم پوگروم‏ها در روسيه كه بعدها در اوايل قرن و نيز هم زمان‏ با جنگ اول در روسيه تكرار شد،مهاجرت يهود به سرزمينى بهتر بود كه اتفاقا به سفارش مؤكد بزرگانى از قوم يهود،هم چون ليليان بلوم صورت مى‏گرفت.يكى از اين سرزمين‏ها فلسطين بود كه در آن زمان رقم مهاجرين به آن سه هزار نفر برآورد شده است. سرزمين اصلى براى مهاجرت‏ يهوديان در آن زمان،اروپاى غربى و به ويژه آمريكا بود.بر اساس آمارهاى موجود  بين سال‏هاى‏ 1881 و آغاز جنگ اول جهانى در سال 1914 تقريبا دو ميليون نفر در ايالات متحده،بيش از سيصد و پنجاه هزار نفر در اروپاى غربى،دويست هزار نفر در بريتانيا و چهل هزار نفر در آفريقاى‏ جنوبى و صد و پانزده هزار نفر در آرژانتين و صد هزار نفر در كانادا ساكن شدند.
سازماندهى اين مهاجرت با اين گستردگى و پراكندگى را سازمان‏هاى صهيونيستى«از جمله‏ 372 مورد در روسيه،260 مورد در مجارستان و 3 مورد در فرانسه و 6 مورد در آمريكا»  بر عهده‏ داشتند.در اين ميان مهاجرت به آمريكا از رونق خاصى برخوردار بود.
رهبران يهود متقاعد شدند كه بايد وسايل مهاجرت بآمريكا را فراهم كنند.لذا دست‏ بكار تشكيلات مفصلى شدند،تا مهاجرين براحتى رهسپار آمريكا شوند[...]خوراك‏ و مايحتاج مورد لزوم براى اشخاص مذهبى و متعصب از هر جهت فراهم گرديد خوراكيهاى«كاشر»[...]حلال مهيا و طومارهاى تورات را در لفافه‏هاى ابريشمين‏ ضد آب پيچيدند و كتاب‏هاى دعا[...]مخصوص اين مسافرت چاپ گرديد و در دسترس مسافرين گذاشته شد. گويى پوگروم‏ها بايد اتفاق مى‏افتاد تا اين برنامه‏ها محقق شود.
اين جابجايى وسيع جمعيتى يهوديان پيش از اين در تفتيش عقايد نيز صورت گرفت.در واقع شايد هيچ بهانه‏اى بهتر از آن يافت نمى‏شد كه يهوديان به بهانه محدوديت‏هاى عمده و كشتارهاى مشكوك،سرزمينى جديد،براى منافع و تكاپوهاى مالى خود فتح كنند.
در اواخر قرن نوزدهم،آمريكا زمينه بارور نمودن بيش از انتظار يهوديان را فراهم نمود و بدين وسيله يك چنين مهاجرت وسيعى صورت گرفت.آبا ابان صراحتا اذعان مى‏كند: يهودى‏هاى روسيه شروع به مهاجرت دسته جمعى كردند سالهاى 1882-1881 در تاريخ مهاجرت كليميهاى روسيه به كشورهاى آمريكا و بوجود آمدن مراكز وسيع‏ يهودى نشين در نيمه غربى دنيا مشخص و معلوم است.عده‏اى از اين مهاجرين نيز بطرف سرزمينهاى آباء و اجدادى‏[!]خود رو آورده،اساس كشور آينده اسرائيل را پايه گذارى كردند.عده‏اى نيز بطرف غرب بانگلستان و متصرفات آن بخصوص‏ آفريقاى جنوبى رفتند. يهوديان همواره بدنبال تقويت اين نظر غالب هستند كه دشوارى‏هاى زندگى در روسيه، عامل اصلى مهاجرت آنان بوده است و شايد در آن زمان حربه‏اى بهتر از اين براى پوشش‏ سودجويى خود در مناطق مساعد جهان،نيافتند.
نقشى كه شخصيت‏هاى برجسته يهودى در خلال پوگروم‏ها و پس از آن در ضرورت حل‏ مسئله يهود ايفا كردند،جاى بسى تأمل در پيدايى اين پديده در جامعه يهودى زده روسيه آن‏ دوران داشت.
لئو پينسكر[...]،پزشك يهودى اهل اودسا در كتابش به نام«در راه آزادى خويش»  [به بهانه بروز اين وقايع‏]مسأله را اين گونه مطرح مى‏كند كه در هر جا يهوديان در اقليت هستند،فشارها و محدوديت‏هايى كه بر آنان اعمال مى‏شده است،در حد اعلى خود بوده است و اين مهم به ناچار آنان را وادار مى‏سازد،تا در پى ايجاد وطنى‏ و سرزمينى از آن خويش باشند. و يا در جاى ديگر به منظور حداكثر بهره گيرى از اين وقايع عنوان مى‏كند«تا زمانى كه‏ يهوديان براى خود موطن ملى نداشته باشند،يهود-ستيزى پايان نخواهد يافت.» بديهى است كه صهيونيسم با طرح اين چنينى از جريان يهودستيزى توانست در تشكيل‏ پايه‏هاى جمعيتى حكومت خود،مهاجرينى را از كانون‏هاى مهم تمركز يهوديان دنيا از جمله‏ روسيه به سرزمين فلسطين رهسپار نمايد.
حتى اكنون هم پس از سال‏ها از تأسيس رژيم صهيونيستى،جماعت يهوديان روسى تبار كه‏ در اسرائيل حزبى به رهبرى ناتان شارنسكى  با نام اسرائيل با آليا  براى خود بنيان نهاده‏اند، همواره در حال افزايش هستند كه البته به تقويت مواضع آنان در اين رژيم كمك نموده است.

به عنوان مثال طى 6 ماهه اول سال 1999،تعداد 7933 يهودى روسيه،راهى اسرائيل شده‏اند كه 116%افزايش را نسبت به زمان مشابه در سال گذشته آن،نشان مى‏دهد. در واقع محققان‏ اين افزايش مهاجرت از روسيه را كه تا پيش از انتفاضه الاقصى در حال اوجگيرى بود،ناشى از افزايش يهود ستيزى در روسيه مى‏دانستند.مؤيد اين مطالب گزارش آژانس يهود در 5 اوت‏ 2001 مى‏باشد كه در آن يك گروه سازمان يافته در آمريكا كه كار خود را بر روى يهوديان اتحاد جماهير شوروى سابق متمركز كرده است،از نامه 98 تن از سناتورهاى ايالات متحده به ولاديمير پوتين،رئيس جمهور روسيه تقدير و ستايش كرد.اين نامه از افزايش يهود ستيزى در روسيه ابراز نگرانى كرده و همچنين به تعهد آمريكا مبنى بر رعايت حقوق اقليت‏ها و آزادى مذهب به عنوان‏ يك مسئله غير قابل انفكاك در روابط دو جانبه،بين آن كشور و روسيه،تأكيد نموده است.» اين‏ نظر زمانى قوت مى‏گيرد كه شعبه‏هاى محلى حزب كمونيست در تظاهرات اخير خود در اعتراض‏ به قانون ارضى جديد،پوسترهاى يهود ستيزى حمل كردند كه در آن جهودها به پول پرست بودن‏ متهم شده‏اند. صرف نظر از اين سؤال كه آيا مى‏شود،در روسيه رهيده از كمونيزم و شيفته ليبراليسم باز هم‏ يهود ستيزى وجود داشته باشد؟به اين نكته بايد توجه كرد كه روسيه از جمله كشورهايى است كه‏ حضور طولانى مدت يهوديان در اين كشور نابسامانى‏هاى فراوانى را براى مردم فراهم نموده‏ است و زمينه يك اقدام اساسى در بطن جامعه همچون آتشى زير خاكستر نهفته است.

نویسنده: علی اکبر رائفی پور

شنبه 12 بهمن 1392  3:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها