پاسخ به:نوستالژی دوران کودکی شما چه بود؟
یادش بخیررررر
کاش برگردیم اون دوران...
الان کتابای فارسیمون خیلی بد شده اصلا چیزای خاطره انگیز نداره توش
نمره دهی هم که نمره دهی خوب بد عالی
وبلاگ شیعه 12 امامی
یادمه یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد و مبصر دفترارو جمع میکرد میذاشت رو میز معلم؛ ما هم هی حواسمون به دفترمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه، نوبتمون که میشد همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه … قلبمونم تند تند میزد!!!
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست
منم بیام؟؟ نـه عزیزم ما میخوایم بریم آمپول بزنیم!!! این بزرگترین نوستالژیک بچگیم بود وقتی میخواستن منو ازسر خودشون باز کنن
جندتا عكس بيا د اون وقتا.......
يادش بخير
بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بیوفاست . . . (حضرت علی علیهالسلام)
من دوران کودکی خیلی شرربودم روی میزهامی رفتم وآشوب براه می انداختم مدیرمون همش می گفت اشرفی من هیچوقت فامیلتویادم نمی ره.خخخخخخخخخخ
مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه
آقا یه سوالیه که از بچگی تا حالا ذهن منو درگیر خودش کرده دستمال قدرت داداش کایکو چرا همیشه تو جیب میتیکومان بود؟ چرا تو جیب خودش نبود؟ تازه علامت میتیکومان هم تو جیب تسوکه بود! خب هر کس وسایل خودش رو نگه می داشت!
آره واقعا منم اینو نفهمیدمو,هنو واسم سواله
قلب، مهمانخانه نیست که آدم ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند...
قلب، لانه ی گنجشک نیست که در بهار ساخته می شود
و در پاییز باد آن را با خودش می برد...
قلب؟ راستش نمی دانم چیست!
اما این را می دانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است ❤
وای خدای من کلی ذوق کردم از خوندن مطالب این تاپیک,واقعا یادش بخیر
مرسی بچه ها...
يكي از لوازم تحريراي لوكس زمان ما از اين پاك كن هايي بود كه يه سرش پاك ميكرد اون يكي سرش جاروووو !! حكم تبلت الآن رو داشت!
بچه های امروزی رو نمیتونم درک کنم : بهش آدامس موزی میدم ناز میکنه میگه این آدامسا بو میدن و بدمزه ن نمیخورم ! زمان ما آدامس موزی خدایی میکرد ؛ ما اول کاغذشو نیم ساعت لیس میزدیم بعد میرفتیم سراغه خودش !!!
ما که بچه بودیم یه بادکنک برامون می خریدن کلی باهاش حال می کردیم بعدم که می ترکید اون حلقه ی سرشو جای انگشتر می کردیم دستمون بقییشم می زدیم سر لیوان باهاش طبل درست می کردیم, یه همچین بچه هایی بودیم ما
نــــــــه!!! خدایـــــی مَـــن آخرش نفهميدم اين زنگ پرورشي براي چي بود ؟؟ هَــميشه هم ميگفتن براي معلمتون مشكل پيش اومده ،گفته نمياد
یکی از پر استرس ترین لحظات دوران ابتدایی وقتی بود که دیکته تموم میشد و مبصر دفترارو جمع میکرد میذاشت رو میز معلم ؛ مام هی حواسمون بود ببینیم کی نوبت صحیح کردن دیکته ما میشه ، همش چشممون به خودکار معلم بود ببینیم غلط داریم یا نه قلبمونم تند تند میزد...واقعا یادش بخیر
شما یادتون نمیاد ما وقتی بچه بودیم اول مهر که کفش نو برام میخریدن سر کلاس انقدر نیگاش میکردم که دیگه چشمام خسته میشد ، تازه اگه روش یه لک میفتاد با آب دهنم تمیزش میکردم انقد که من از کفشم لذت میبردم لیونل مسی از کفش طلاییش لذت نمیبره
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ بغل ﺩﺳﺘﯿﺎﻣﻮﻥ ﻗﻬﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺧﻂ ﻭﺳﻂ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﻭﺳﺎﯾﻠﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺍﯾﻨﻮﺭ ﺗﺮ ﻧﯿﺎﺩ