هم نسلیهای من به طور قطع انقلاب را ندیدهاند و جنگ را شاید نمیدانند که چیست؟ ولی به طور قطع من و همه آنان با تکتک سکانسهایت با جنگ آشنا شدهایم...
گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران؛ نمیدانم باید از کجا شروع کرد نوشتن درباره مردی بزرگ سخت است عمو ابراهیم چند روز پیش در مراسم تجلیلش در میان خانواده شهدا گفته بود "جسارت کردم درباره چمران فیلم ساختم" و من میگویم جسارت میکنم که درباره آقای حاتمیکیا مینویسم.
در میان خمپارهها، دود، غبار و انفجار و در منتهیالیه جاده آسمان مردی را میبینیم از جنس نور به زلالی باران، مردی که تمام آنچه را که از جنگ میدانم او به من یاد داده است؛ سنم به خیلی دورها قد نمیدهد ولی اولین فیلمی را که از او دیدهام همه به یاد دارند، "از کرخه تا راین"؛ شاید آنقدر درباره جنگ نمیدانستم ولی وقتی سعید را میدیدم تازه میفهمیدم جانباز کیست و شیمیایی یعنی چه؟
فریادهای حاج کاظم هنوز از یادم نرفته است؛ پرواز عباس را در اوج آسمان به یاد دارم و هنوز هم حاج کاظمها و عباسهای بسیاری در این شهر هستند که نمیبینیمشان اما به برکت وجود آنان است که هنوز میتوانیم در غبار سرد فراموشیها و در عصر آهنی ماشینها و نامهربانیها نفس بکشیم.
"روبان قرمز" را هم دیدهام، فیلم خوبی بود؛ "بوی پیراهن یوسف" را هم قطعاً یادتان هست؛ همان که چشمانتظاری را به من فهماند و واژه مقدس انتظار را.
بیتابیهای دایی غفور مرا آگاه میکرد که در این شهر کسانی هستند که هنوز به دنبال نشانی از گمشده خود میگردند و هنوز هم افرادی هستند که با به صدا درآمدن زنگِ در دلشان میلرزد که شاید خبری از گمشدهشان آورده باشند.
و من همه این مفهومهای قشنگ را با شما آقای حاتمیکیا یاد گرفتهام و هنوز از خاطرم نرفته "ارتفاع پست" و "به رنگ ارغوان" را و هنوز هم فریادهای "پرویز پرستویی" در "به نام پدر" در گوشم میپیچد.
هم نسلیهای من به طور قطع انقلاب را ندیدهاند و جنگ را شاید نمیدانند که چیست؟ ولی به طور قطع من و همه آنان با تکتک سکانسهایت با جنگ آشنا شدهایم.
راستی "چمران" را هم دوست دارم اما زیاد نمیدانم؛ عمو ابراهیم شنیدهام که اکنون "چ" تمام شده است و بازهم من یاد میگیرم و میفهمم.
"شهید آوینی" این روزهای تو را هم با چمران دیده بود برای همین میگفت "ظهور "حاتمیکیا" در سینمای انقلاب واقعهای نظیر خود انقلاب؛ هر کس سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد قدر "حاتمیکیا" را به مثابه یک فیلمساز در خواهد یافت"؛ و من به حرفش ایمان دارم و آنجا که شهید اینگونه میگوید: "ای بلبل عاشق جز برای شقایقها مخوان" را به قطع باور دارم که جز این نخواهد بود.
آرزوی خانواده شهدا یعنی شهادت را از صمیم قلب برایت میخواهم اما "عمو ابراهیم" هنوز زود است، هنوز من و همه هم نسلیهایم برای پیدا کردن راه به سرودههای عاشقانهات نیاز داریم.
حدیثه رستگار/