پنکه ی ما
خسته شد از بس که چرخید
پنکهی بیچارهی ما
من نمیدانم چه فکری
میکند دربارهی ما
در نفسهایش اگرچه
یک نسیم سرد دارد
پشت او داغ است از تب
پنکه ی ما درد دارد
چند ساعت کار کرده؟
چند روز و چند هفته؟
دور خود هی چرخ خورده
هی سر او گیج رفته
آه! میترسم که فردا
پنکهی خوبم بمیرد
کاش بابا بیبهانه
زودتر کولر بگیرد