0

جانباری که ازقافله جامانده...

 
borkhar
borkhar
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 19319
محل سکونت : اصفهان

جانباری که ازقافله جامانده...

بسم الرب الحسین

جانبازی که از قافله جا مونده مثل حاجی است که از سفر مکه جا مونده کاشکی ما هم به قافله شهدا برسیم

متن امروز در مورد یه به جا مونده است

تقدیم به همه جاماندگان

*********************
مرا می‌شناسی.


من یک روستایی‌ام.

یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران.

از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.

شاید مرا نشناسی!

خیلی ها مرا نمی‌شناسند.

اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده  و ساده کاری ندارند.

اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.

اینان بزرگان را می‌شناسند حاکمان را دوست دارند، مسئولان را می‌شناسند، کسی با ما کاری ندارد.

خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.

ارباب من؛

آیا تو هم مرا فراموش کرده‌ای؟

تو هم مرا نمی شناسی.

البته که خوبان را می شناسی. تو را با ما چه‌کار!

ولی من تو را می شناسم.

با عقل و قلب کوچک خود تورا شناخته‌ام.

پیامبرمان (ص) نیز فرموده است که "هرکس امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است".

 مولای
من مرا بیاد بیاور؛ آن لحظه‌ای که در شب تاریک در فاو، شلمچه، جزیره مجنون
و... با آنانی که می شناختیشان، یک‌صدا تو را فریاد می زدیم.

من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن می‌گفتم و سرود العجل سر می‌دادم.

آری من همان بچه بسیجی هستم که به امر نائب تو آمده بودم.

همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود.

همانی که وقتی کلاه آهنی می‌گذاشتم چشمانم را نیز می‌پوشاند.

همانی که در جزیره مجنون و شلمچه  به دنبال بمباران شیمیایی صدام، مزه شیمیایی را چشیدم.

چند لحظه‌ای می‌شد که هیچ چیز نمی‌دیدم، نفسم به سختی بالا می‌آمد.

و......................... .

 
سه شنبه 8 بهمن 1392  9:27 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها