«لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْايمانِ حَتَّى يَدَعَ الْكِذْبَ، جِدَّهُ وَ هَزْلَهُ» «1»
هيچ بندهاى مزه ايمان را درك نمىكند مگر وقتى كه دروغگويى را ترك كند، خواه شوخى باشد يا جدّى.
نكتهها و پيامها
1- دروغگويى يكى از اوصاف زشت و رذيله است كه جنبه كليدى براى بسيارى از پليدىها دارد: «الْكِذْبُ فَسادُ كُلِّ شَىْءٍ» «2»
2- دروغگويى با ايمان سازگار نيست؛ زيرا راستگويى براساس فطرت انسانى و دروغ، حركتى برخلاف فطرت است و هميشه بين دل و زبان دروغگو تضاد به وجود مىآيد و نتيجه آن مىشود كه دروغگو به سوى نفاق گام بردارد و نفاق با ايمان سازگار نيست. «انَّ الْكِذْبَ هُوَ خَرابُ الْايمانِ» «3»
3- كسى كه مىخواهد شيرينى ايمان را در دل خود احساس كند، سزاوار است از هرگونه دروغى، هر چند شوخى، بپرهيزد.(4)
امام على عليه السلام:
«لا تَسْتَشِرِ الْكَذّابَ فَانَّهُ كَالسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَريبَ» «5»
با دروغگو مشورت نكن چرا كه او بسان سراب، دور را نزديك و نزديك را دور نشانت مىدهد.
داستان اخلاقی 1
نقل است كه سلطان حسين ميرزاى بايقرا كه پادشاه خراسان و زابلستان بود، اميرحسين ابيوردى را به ايلچىگرى نزد سلطان يعقوب ميرزا، پادشاه آذربايجان و عراق فرستاد و هداياى بسيار با او همراه نمود و چند جلد كتاب كه از آن جمله كتاب كليات جامى است كه در آن وقت تازه و مرغوب بود، امر كرد به او داده همراه ببرد. كتابدار سهواً عوض كليات جامى كتاب «فتوحات مكى» را به او داد و اميرحسين بدون بررسى، كتابها را برداشته و با ساير هدايا به حضور سلطان يعقوب وارد شد. سلطان تفقد بسيار از او نمود و گفت:
«در اين مسافت بعيد، زحمت بسيار ديدهاى و ملول گشتهاى.» اميرحسين گفت: در راه مصاحبى داشتم و آن كتاب كليات جامى است كه براى شما هديه آوردهام و در هر منزل به واسطه مطالعه او رفع ملال از من مىشد به آن مأنوس مىشدم. سلطان از وفور اشتياق به كتاب مزبور گفت: بگو بروند و كتاب را بياورند. امير حسين فرستاد و آوردند و چون گشودند معلوم شد كه كليات جامى نيست بلكه فتوحات مكى است و دروغ اميرحسين كه گفت در راه مطالعه مىكردم، ظاهر گرديد. سلطان گفت: آيا خجالت نكشيدى از گفتن چنين دروغى؟!
ابيوردى خجالت زده نتوانست جواب بگويد و با شرمندگى از بارگاه خارج و بدون توقف به سمت خراسان حركت كرد و براى گرفتن جواب نامه سلطان نتوانست صبر نمايد.
مىگفت در اين وقت كه دروغم فاش شد ميل داشتم مرده بودم و آن پيشامد را نمىديدم.(6)
داستان اخلاقي 2
كاسبي بود در بازار كاشان، به شاگرد خود گفت: اگر مشتري آمد و قيمت جنس را پرسيد و من دروغ گفتم، تو تف بينداز به صورت من. قرار ما اين است اگر اينكار را كردي نصف مغازه ام را به تو مي دهم و اگر سكوت كني اخراجت مي كنم.(7)
داستان اخلاقی 3
آية الله بهلول مي فرمودند: من در تمام عمرم يك عمل را ترك كرده ام و اصلاً انجام نداده ام و يك عمل را اصلاً ترك نكرده ام و تحت هر شرائطي به جا آورده ام و از اين دو كار هم بركت زيادي ديده ام و آن را به همه ي شما سفارش مي كنم، آن كه ترك كرده ام دروغ است، و آن كه ترك نكرده ام نماز شب است.(8)
( 1)- سفينةالبحار، ج 2، ص 473.
( 2)- مستدرك الوسايل، ج 2، ص 105.
( 3)- اصول كافى، ج 2، ص 339.
(4)يكصد درس زندگى از امام على(ع)، ص: 74
( 5)- شرح غررالحكم، ج 6، ص 310.
(6)هزار و يك نكته، ص: 173 از كتاب حبيب السِّيَر.
(7)داستان اخلاقي ص 5896 خاطرات قرائتي-بهشتي
(8) اعجوبه عصر بهلول قرن چهاردهم-موسوي مطلق