آیتالله روحالله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج)، در دویست و شصت و ششمین جلسه درس اخلاق خود که در در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد، به موضوع «مقابله با نفس» پرداخت. متن کامل بیانات آیتالله قرهی بدین شرح است:
اولیای خدا راجع به ایمان که در عمل گره خورده و مؤمنین حقیقی که به ایمان حقیقی متّصل هستند، نکاتی را بیان میکنند. از جمله این که وقتی مؤمن، به حقیقت مؤمن شد؛ خلق و خوی او، خلق و خوی قرآن میشود. جز قرآن و جز فرمان پروردگار عالم و آن کسی که قرآن بر او نازل شده، هیچ چیز در مؤمن حقیقی، اثر نمیکند. به یک تعبیری بیان میکنند:این که حال آنها، حال متخلّق شدن به اخلاق الهی است؛ یعنی حال آنها، حال متّصف شدن به آیات الهی است. نکته خیلی مهمّی است.
وجود مقدّس مولیالموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمایند: پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: مؤمن، وقتی به قرآن روی آورد، قرآن، دست و پای آنها را میبندد. یعنی دیگر طوری نیست که هر چه نفسش گفت، عمل کند. بلکه هر چه خدا گفت، عمل میکند. لذا فرمودند: «المؤمنُ قَیّدَهُ القرآنُ عن کثیرٍ مِن هوی نفسِهِ»[1]، قرآن، دست و پای مؤمن را در برآوردن هوی و هوسهای نفسانی میبندد. یعنی اجازه نمیدهد که وقتی رو به قرآن آورد، غیر از قرآن، عمل کند. به حقیقت یعنی طاعت! مطیع میشود، مطیع قرآن! وقتی کسی مطیع قرآن شد، دیگر مطیع نفسش نیست. وقتی کسی مطیع قرآن شد، دیگر هر چه قرآن میگوید. هر چه نفسش میخواهد، اجازه نمیدهد.
برای همین است که در جلسات قبل بیان کردیم که پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «الْإِیمَانُ فِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الرِّضَا وَ التَّسْلِیمِ»[2]. وقتی بعد از معرفت، طاعت را میفرمایند؛ همین است که وقتی قرآنشناس شد و معرفت پیدا کرد، دیگر هر چه قرآن گفت، عمل میکند و میشود متخلّق به اخلاق الهی، میشود آن کسی که نفس دونش اجازه نمیدهد که هر آنچه نفس گفت، انجام دهد. البته بالاخره نفس است و گاهی میخواهد، امّا وقتی مؤمن در طاعت خدا، قرآن، انبیاء، اولیاء و حجج الهی بود؛ دیگر همین طاعت باعث بسته شدن دست و پای اوست. لذا این نکته، نکته مهمّی است که چه چیز باعث میشود قرآن، دست و پای مؤمن را از برآوردن هواهای نفسانی ببندد؟ این که مطیع میشود.
لذا باز فرمودند: «المؤمنُ فِی الطّاعةِ أفضلُ النّاس»[3]، برترین مردم در طاعت، مؤمن است.چون کسی که مؤمن میشود، مطیع میشود و چون مطیع قرآن شد، دیگر حالا نفس دون، هر چه بخواهد امر کند، اجازه نمیدهد و دست و پایش را میبندد تا خواهشهای نفسانی را برآورده نکند و این خصوصیّت مؤمنین است که در باب خصال طاعت - که به عنوان بهترین خصالها در عنوان عشر خصال مؤمن در ایمان تبیین میشود - این حال را پیدا میکنند.
برترین طاعات
لذا اینقدر مهم است که در همین طاعت، وجود مقدّس امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(علیه الصّلوة و السّلام) تبیین فرمودند: «أفضَلُ الطّاعاتِ هَجرُ اللَّذّاتِ»[4]، این که بیان میشود قرآن، دست و پای مؤمن را در و هوی و هوس میبندد و اجازه نمیدهد به آنچه نفس، طالبش است، برسد؛ برای این است که نفس، لذایذ دنیوی را طلب میکند.
در باب خصائی نفس دون، اولیاء الهی، عرفای عظیمالشّأن و متکلّمین، نکاتی را بیان کردند که نکات بسیار مهمّی است. مرحوم سیّد میرفندرسکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به شاگرد بزرگش، ملّاصدرا(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، نکتهای را بیان میکند که بسیار عالی است. میفرماید: اگر توانستی نفس خود را که فی ذاته دنبال لذّات است، از آن لذّتهایی که به ظاهر مباح است - نکته اینجاست - نگاه داری؛ آنوقت موفّق میشوی که خود را از حرام و لذایدی که صورت ظاهر آن، لذّت است، امّا حقیقتش گناه و دوری از خداست، حفظ کنی!
لذا ببینید شاید یک تعبیری که از این روایت شریفه میتوان گرفت، همین است.دقّت کنید که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «المؤمنُ قَیّدَهُ القرآنُ عن کثیرٍ مِن هوی نفسِهِ»، نفرمودند: « قَیّدَهُ القرآنُ عَن هوی نفسِهِ»، یعنی به کثرت آن هم اشاره کردند.حتّی لذایذ و آنچه نفس، طلب میکند که صورت ظاهر آنها مباح است، شامل این مطلب میشود.چون نفرمود: « عن کثیرٍ مِن حرام فی هوی نفسه»، بلکه فرمود: «عن کثیرٍ مِن هوی نفسِهِ». لذا اگر انسان، بتواند جدّی از لذایذ ظاهری هم که گاهی به صورت ظاهر، مباح است؛ دوری کند، برنده است.
غذا خوردن، فقط به عنوان اطاعت از امر خدا
البته بعضی از نکاتی را اولیاء خدا تبیین میکنند که شاید ما اصلاً به آنها نرسیم، متوجّه هم نشویم و به عنوان یک قصّه و مطلبی که باور وجودی ما نیست، بشود و آن، این است: آنقدر بعضی رشد میکنند و بالا میروند که قائل به این هستند که حتّی انسان میتواند بر شهوت جنسی خودش، آنقدر غلبه پیدا کند که جز برای تولیدمثل، دیگر به عنوان خواستن و هوی و هوس و حتّی این که دلم میخواهد همبستر شوم، پیش نمیرود.
اینها آنقدر رشد میکنند که حتّی لذّت طعام را هم نمیچشند. در جلسات پیش بیان کردم که آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفیّ الهی فرمودند: من هیچگاه از طعام لذّت نبردم! این برای امثال بنده، یک داستان و رمّان است. مگر میشود؟! من و شما به تعبیری یک ذائقه و مزاجی داریم که چیزی را میطلبد و از یک نوع خوراکی خوشمان میآید. مثلاً بعضیها از شیرینی خوششان میآید، بعضیها از ترشی خوششان میآید. بعضیها از فلان غذا خیلی لذّت میبرند و ... . حالا چطور میشود کسی در آن حدّ اعلایی قرار بگیرد که أکل و شرب او، فقط وظیفه الهی شود؟!یعنی من میخورم، برای این که قوی شوم تا برای تو خدمت کنم، «قَوِّ عَلی خِدمَتِکَ جَوارِحی»؟! یعنی واقعاً میشود؟! میشود که کسی غذا را به عنوان فرض مِن الله تبارک و تعالی بخورد؟! یعنی چون خدا امر کرده بخورید، میخورم!چون خدا گفته این جسم باید قدرت و قوّت داشته باشد تا بتواند در راه خدا خدمت کند، میخورم!
آنوقت لذّتی که این عارف بالله میبرد، این است که توانستم امر خدا را اطاعت کنم، ولو در خوردن! همانطور که امر خدا را در امساک در ماه مبارک رمضان انجام میدهد و به محض اذان صبح دیگر چیزی نمیخورد، دیگر فرمان پروردگار عالم را اطاعت میکند، چیزی نمیآشامد، چیزی نمیخورد، أکل و شربی ندارد و حتّی در حقیقت چشم از حلال هم برمیدارد؛ چون لقمهای است که به تعبیر عامیانه از عرق جبین به دست آورده، زحمت خودش است و حتّی شبههناک نیست، امّا خدا میگوید: همین حلال را نمیخواهم بخوری. لذا او همانطور که این را فرض پروردگار عالم میداند و اطاعت میکند؛ آن موقعی هم که میخورد، آن را به عنوان امر پروردگار عالم میداند. این خیلی فرق میکند.
لذا اگر لذّت هم میبرد، لذّتش این است که توانستم طاعت پروردگار عالم را انجام دهم. همانطور که به تعبیر روایات - که این را خودمان هم حس میکنیم - ، هنگام غروب شادی و فرحی ذاتی در دل مؤمن هست. او که چیزی نخورده، برای چه شاد است؟! شاد است به این که توانسته طاعت پروردگار عالم را انجام دهد. لذا این حال را هنگام غروب در ماه مبارک رمضان دیدهاید. یا در غیر از ماه مبارک رمضان هم، هر وقت در حال صیام هستید، در هنگام غروب میبینید که انسان، حال خاصّی دارد. خوردن هم همین حال را دارد. یعنی کسی که از کثیر هواهای نفسانی دور میشود، دیگر از خوردن هم لذّت نمیبرد و فقط به عنوان امر خدا میخورد.
پیگیریهای بیجا با توجیه نفس؛ مقدّمه گناه
لذا این روایت، خیلی عجیب است، «المؤمنُ قَیّدَهُ القرآنُ عن کثیرٍ مِن هوی نفسِهِ». ای بسا نفس، طالب همان شیرینی ظاهری لذّت بردن از طعام است، ولو آن طعام، حلال باشد. امّا دست و پایش را در این زمینه هم میبندد. طبیعی است که اگر آنطور باشد، حداقلش این است که از آنچه هوی و هوس و از نفس دون است، در امان میماند. دیگر مواظب و مراقب است که چشم، دست و گوشش بیجا کار نکند، یا اینقدر بالا میرود که دیگر فکرش هم بیجا کار نمیکند!
یک نکته خیلی عالی را ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان می کند، میگوید: اگر یک موقعی شما میدانید در کوچه و بازار، همسر شما با شما نیست، امّا میفهمید که خانمی دارد میآید؛ همین که میخواهید برگردید ببینید چه کسی است، نفس دون شما است. به شما چه ربطی دارد که کیست؟! من چه کار دارم که این، کیست؟! این، همان نفس من است! صورت ظاهر هم شاید بگویی: نه من نمیخواهم نعوذبالله گناه کنم، امّا همین مقدّمه است برای این که انسان، اطاعت نفس را کند و یک موقع انسان بیدار میشود که نعوذبالله به ناکجاآباد رفته است. آن موقع است که دیگر تمام است و نمیتواند خودش را نگاه دارد.
به یک تعبیر دیگر خیلی بیرودربایستی بیان میکنم که اگر در موبایل به تعبیری خط رو خط افتاد و با خود گفتید: ببینیم این خانم که زنگ زد، کیست یا این پیامک که آمد، از چه کسی بود و ...؛ این همان نفس دون است. اگر میدانم به من ارتباط ندارد، چه کار دارم؟! همین عامل میشود که گاه گرفتار و بیچاره میشویم.
شاید به ظاهر خودم را هم توجیه میکنم؛ چون نفس دون، توجیه میکند و یکی از خواص آن توجیهگری است. لذا میگوید: من از آن کسی که همکلاسی و همدانشگاهیام هست و درسش خوب است، میخواهم یک جزوه بگیرم یا یک سؤال کنم. همین مقدّمه برای ورود به گناه و اطاعت از نفس دون میشود. امّا مؤمن کیست؟ مؤمن، آن کسی است که میبیند قرآن به او میگوید: باید مطیع خدا و رسول و اولیاء خدا باشی، «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[5]، او هم اطاعت میکند. مدام دنبال این است که اولیاء خدا چه گفتند؟ پیامبر عظیمالشّأن چه گفتند؟ و ... . لذا حرکات، سکنات و رفتار او، همه، قرآنی، الهی و نبوی میشود. اولیاء خدا، اولیاء خدا که میگویند، همین است. یعنی هر چه خدا گفت، انجام داد، لذا ولیّ خدا میشود، دیگر نگاهش، نگاه الهی میشود و اینطور نیست که هر چه نفس گفت را انجام دهد.
پیگیری این که ببینیم این کیست، این چیست، یک موقع ما را گرفتار میکند و توجیه هم میکنیم که نمیخواستیم. امّا بعد میبینیم که بیچاره شدیم. طوری ما را بیچاره میکند که دیگر راه مفرّ نداریم. یک موقع در مورد همین مطالبی که گاهی برای همدیگر درست کنیم، مثل وبلاگ یا گروههایی که گاهی متأسّفانه مذهبی هستند و ...؛ جوانی پیش من آمد و گفت: گرفتار شدم. به عنوان یک گروه با همدیگر در ارتباط هستیم، او در وبلاگ من پیام میگذارد، من در وبلاگ او پیام میگذارم و گرفتار شدیم، طوری است که الآن دیگر نمیدانم چه کار کنم. همین است. اگر بدانیم قرآن، دست و پای ما را از « کثیرٍ مِن هوی نفسِهِ» میبندد، اگر بدانیم بزرگان و اعاظم بیان میکنند: اگر شما از مباح چشمپوشی کردی، دیگر به مکروهی نمیافتی که بخواهی نعوذبالله به حرام بیافتی؛ آنوقت است که رعایت میکنیم و این نفس را کنترل میکنیم.
لذا خصوصیّت مؤمن همین است که در مرحله نخست، مطیع فرامین خداست. برای همین افضل اطاعتها را همین ترک لذّتها میدانند، «أفضَلُ الطّاعاتِ هَجرُ اللَّذّاتِ». «هجر الحرام» نیست، «هَجرُ اللَّذّاتِ» بلکه است. هجرت از لذّتها که لذّت نبرد. مقدّمه لذّت بردن از مطالب دنیا، همین است. لذّت عند العبد، عند الاولیاء، عند العرفا؛ طاعتالله است. بالاترین لذّت این است که هر چه پروردگار عالم بگوید، گوش بدهد.
سوختن در آتش هم برای ابراهیم خلیل، لذّتبخش بود
یک تعبیر بسیار عالی را آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیت حقّ، سیّد مرتضی، علم الهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، شاگرد حضرت شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) راجع به حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان میفرمودند. همانطور که بیان کردیم: بعد از این که آن امتحانات به وجود آمد «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات»، آتشی را درست کردند که نوشتند: دیگر خودشان هم صد متری آن نمیتوانستند بیایند؛ شیطان به صورت انسان آمد و منجنیق را برای انسان درست کرد تا به وسیله آن، ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را در آتش پرت کنند. وقتی ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را درون آتش انداختند، ملائکه صدایشان درآمد. خطاب رسید که برای نجات او بروید. ملائکه که آمدند، حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) فرمود: آن کسی که ناظر است، خودش میداند من کجا هستم، اگر بخواهد، تمام است.
حال، نکتهای که سیّد مرتضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به آن اشاره میکند، این است که میفرماید: لذّتی که ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام در راه اطاعت از پروردگار عالم در نار میکشد، همان لذّتی است که بعضی، به ظاهر در بوستان در جنّت میکشند. تعبیر خیلی عجیبی است. لذا دیگر اینجا خود خدا به تعبیری صدایش در آمد و بیان کرد: «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیم»[6]، یعنی اگر خدا نمیفرمود، سوختن هم برای ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) لذّتبخش بود.سوختن صورت ظاهرش درد دارد، مگر شوخی است، امّا آن کسی که بداند دارد فرمان پروردگار عالم را اطاعت میکند و به واسطه این اطاعت از فرمان پروردگار عالم است که به ظاهر دارد این بلاها سرش میآید؛ این بلا برای او بهترین حلاوت و شیرینی را دارد.
راه طاعت، راه لذّت دنیا و آخرت است
لذا افضل طاعات مؤمن این است که من اصلاً ترک لذّات کنم. برای همین نفرمود: ترک لذّات حرام، بلکه کلّاً فرمود: ترک لذّات. چون طبیعی است لذّات یک کسی به ظاهر شهوات است، امّا لذّات یک کسی هم لذّات مباح است. «أفضَلُ الطّاعاتِ هَجرُ اللَّذّاتِ» امّا مؤمن اصلاً لذّت نمیبرد، ولو از طعام! فقط لذّتی که میبرند، این است که طاعت کنند. «إن أطَعتُمُونِی فَإنّی حامِلُکُم على سبیلِ الطّاعة» الله اکبر! این حدیث قدسی است که پروردگار عالم فرمود: اگر از من اطاعت کنید، من شما را بر سبیل طاعت میبرم. حالا سبیل طاعت چیست؟ «فهی لذّة الدّنیا والاخرة» لذّت دنیا و آخرت، برای آن کسی است که اطاعت پروردگار عالم را میکند و این بهترین راه طاعت است؛ یعنی در حقیقت همان سبیل الذّة (راه لذّت)، اطاعت است.
لذا آنجا که خطاب میشود:«عبدی اطعنی اجعلک مِثلی أو مَثَلی»، دیگر غوغاست. گرچه این را هم برای شما بیان کنم که اولیاء خدا در باب اطاعت از پروردگار عالم میگویند: حتّی انسان نمیخواهد به آن مقاماتی برسد که مثلاً چشمش باز شود، یا مثل پروردگار بشود و ...، اصلاً اینها را نمیخواهد. بلکه همین قدر لذّت میبرد که من، عبدم و او، مولا (همانطور که در جلسه قبل بیان کردم).لذا اصلاً از همین بندگی و آن شور و شوق و شعف بنده بودن که من بندهام و مولا دارم، لذّت میبرد.
هر کس بنده است و مولا دارد، بارزترین نشانهاش این است که مطیع پروردگار عالم است و این، لذّت است. پروردگار عالم در حدیث قدسی میفرماید: اگر شما من را اطاعت کنید، من شما را بر سبیل طاعت میبرم که لذّت دنیا و لذّت آخرت در همین طاعت است؛ یعنی عبد است و عبد لذّت میبرد که مولایش امر کند و او اطاعت کند. اگر انسان به مقام عبودیّت رسید، این را میفهمد.
اصلاً خصوصیّت بارز عبد، این است که همهاش منتظر است مولا به او فرمان دهد و او لذّت میبرد که غلام حلقه به گوش باشد. یعنی نه با کراهت، نه از روی اجبار، نه به این خاطر که به من مزد میدهند، نه از روی ترس که مرا عذابم میکنند؛ بلکه از روی شوق و اشتیاق این کار را میکند. لذا این شوق و لذّت بردن از این که من بندهام، مهم است. بمیر، چشم؛ زنده شو، چشم؛ راه برو، چشم؛ بنشین، چشم؛ بلند شو، چشم؛ بخور، چشم؛ نخور، چشم. در ماه مبارک رمضان همین است دیگر، حلالی که با عرق جبین به دست آوردی، خمسش را دادی، مراعات کردی، ردّ مظالم دادی، ساعاتت را دقت نظر داشتی، خیلی مراقبه کردی و ...؛ از همین الان دیگر نخور، چشم؛ حال به تو میگویم: اذان شد، بخور، چشم؛ آن اذان گفتم: نخور، چشم؛ این اذان به تو میگویم:بخور، چشم. لذا مطیع شدن، همین لذّت در چشم گفتنهاست، نه لذّت در خوردن و حتّی نه لذّت در امساک.
لذا این را به خاطر بسپارید که حتی لذّت در امساک هم برای مؤمن نیست. این که من لذّت میبرم که روزه گرفتم، نیست. لذا این که بیان میشود: هنگام افطار و در غروب، لذّت میبرد؛ نه به خاطر این که روزه گرفته، به خاطر این که توانسته امر خدا را اطاعت کند؛ شاد است. لذا نه لذّت در امساک است، نه لذّت در خوردن است، در هیچکدام لذّت نیست؛ فقط لذّت در اطاعت است.
جملهای که مؤمن، فقط قسمت اوّل آن را میشنود
شیخنا الاعظم، حضرت شیخ مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) یک تعبیری دارد که این تعبیر هم تعبیر عجیبی است. میفرمایند: آنها که در مقام معرفتی بالا میروند و اوج میگیرند، فقط همین جمله را میشنوند و دیگر مابقی آن را نمیشنوند. آن جمله چیست؟ «عبدی أطعنی»، دیگر با مابقی آن که «أجعلک مِثلی أو مَثَلی» است، اصلاً کار ندارد.
برای همین است که بیان کردیم: وقتی به آن نفس مطمئنه رسید، تازه به او خطاب میکنند: بیا داخل در بندگانم شو، «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ارْجِعیإِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّة »[7]آنقدر آن نفس مطمئنّه، نفس مطمئنّه میشود که دیگر هم خدا راضی است و هم خودش.تازه خطاب میشود: «فَادْخُلی فی عِبادی» بیا در بندگانم داخل شو، آن بندهای که جز بندگی لذّتی نمیبرد و اصلاً دیگر کاری ندارد که حالا بناست چه بشوم، بناست کجا باشم، بناست چشمم باز شود یا خیر، بناست به مقام فلان برسم یا خیر، اصلاً مقامات نمیخواهد و مقامات برای او معنی ندارد؛ چون حتّی گاهی میترسد که این مقامات، نقل و نباتی باشد که سد راهش بشود و او را مشغول کند.
همانطور که اولیاء خدا میگویند:گاهی حتّی علم بما هو علم (نه سواد) هم همان است که فرمود: «العلم هو الحجاب الاکبر». اگر در علم توقّف کند، حجاب میشود. این که پروردگار عالم، علیم و حکیم است «واللّه علیمٌ حکیم»، معلوم است که همه کارهای او از روی علم و حکمت است، امّا من چه کار دارم؟! من میخواهم بنده باشم. لذا این از مقامات ایمان است. وقتی متخلّق به اخلاق الهی، از هوا و هوس دور شد؛ وقتی قرآن دست و پایش را بست و به سمت بندگی پروردگار عالم رفت؛ دیگر معلوم است آن کسی که این حال را پیدا کرد؛ صد در صد دیگر اصلاً کاری ندارد به این که من چه مقامی دارم.
لذا این نکته را در جلسه قبل بیان کردیم و مخصوصاً دومرتبه میخواهم بیان کنم تا کامل شود. وقتی از وجود مقدّس حضرت صادق القول والفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) سؤال کردند: آقا جان! عواملی که ایمان را در انسان استوار میسازد، چیست؟ «وقد سُئلَ عمّا یُثَبِّتُ الإیمانَ فى العبدِ»[8]، فرمودند: « الّذی یُثَبّتُهُ فیهِ الوَرَعُ و الّذی یُخْرِجُهُ مِنهُ الطَّمَعُ». لذا میخواهم به این نکته اشاره کنم که وقتی فرمودند: عبد الهی به این که بیان شده: اگر مرا اطاعت کنی، تو را مثل خودم میکنم «أجعلک مِثلی أو مَثَلی»، اصلاً طمع ندارد؛ برای این است که فقط میخواهد ایمان خودش را استوار کند؛ لذا از همین طمع هم خارج میشود و برای این که از این طمع خارج شود، لازمهاش همان ورع الهی است که انسان در مرحله نخست بر این نفس دون، مسلّط شود.
لذا این که در روایات داریم که اگر انسان عمری را بگردد برای این که یک استاد اخلاق پیدا کند تا او را به راه بندگی بیاورد، اگر همه عمرش هم تمام شود، ارزش دارد؛ برای این است که وقتی انسان در این راه آمد، میفهمد باید دلش از دنیا کنده شود. بزرگان و اعاظم ما، اولیاء خدا، حضرات معصومین، انبیاء عظام، همه این بزرگان(علیهم صلوات المصلّین) ما را دعوت کردند که از نفس دون خارج شویم که بهترین لذّات هم همین است. اگر لذّت ترک لذّت بدانی، دیگر لذّت نفس، لذّت نخوانی؛ لذا آنوقت است که آن لذّت حقیقی را خواهد برد.
اگر این نفس بر انسان غلبه پیدا کرد، بیچاره است. امّا اگر فرمان خدا، اطاعت از خدا، اطاعت از رسول و اطاعت از اولیالامر بر انسان غلبه پیدا کرد، معلوم است، دیگر در اوج است و بهترین لذّات را هم دارد میبرد و این نکته، نکته بسیار مهمّی است.
خیلی عجیب است، در روایت دیگری بیان میفرماید: «المؤمنُ عزیزٌ فی دِینِهِ و ترک لذّاته» مؤمن موقعی عزیز است که در دینش عزیز باشد و از لذّات دور بشود. برای همین است که مؤمن اگر مؤمن شد، اصلاً هوی و هوس بر او غلبه پیدا نمیکند، «المؤمنُ لا یَغلِبُهُ فَرْجُهُ و لا یَفْضَحُهُ بطنُهُ». نکته ای که از ملّای نراقی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردم، نکته خیلی مهمّی است که اگر در راه داری میروی و همسرت با تو نیست، این که بخواهی برگردی ببینی این خانم که دارد میآید، کیست؛ همین یعنی نفس و بیچاره شدن.
بهترین لذّت عبد
لذا ذیل این روایت که وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «المؤمنُ أصْلَبُ مِن الجَبلِ»[9] مؤمن از کوه محکمتر است؛ بزرگان بیان کردند که یعنی هرچه بیاید (هوی و هوس، دنیا، لذات ظاهری)، ایمانش را نمیکَند. چنان ایمان قویای دارد که اگر نعوذبالله قضایایی برای او پیش بیاید، مثل یوسف صدیق است و از جا کنده نمیشود. همان مطلبی که یک بار برای شیخ رجبعلی خیّاط(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم به وجود آمد. در خانه، تنها، طلب یک نامحرم، فرار از منزل، تمام شد. بندگی کرد، خدا هم داد. البته او نمیخواست خدا اینها را به او بدهد که این خصوصیّت بندگی است.
یا آنچه که ابنسیرین انجام داد. آن زن زیبارو، آنطور خودش را آراسته، امّا ابنسیرین یکباره پناه به خدا میبرد، از کثافات بیت الخلاء بر خودش میمالد، بیرون میآید، او حالش به هم میخورد، در را باز میکند و میگوید: گم شو، بیرون. او هم رفت خودش را شست، امّا تا زنده بود، بوی عطر داشت. علم تعبیر خواب پیدا کرد، در هندسه قوی شد و ... . البته اینها را نمیخواست. او میخواست فقط فرمان خدا را اطاعت کند و دنبال این چیزها نبود.اصلاً به قوه مخیّلهاش هم نمیخورد که چنین چیزهایی به او بدهند و این خصوصیّت عبد است.
اگر معامله کردی که من این را انجام بدهم که چیزی گیرم بیاید، معلوم است بندگی را انجام ندادی. خصوصیّت عبد، این است که بیان میکند: چون تو میخواهی، من انجام میدهم. بهترین لذّت، این است که من مطیع تو باشم. لذا مؤمن این است که بر هوی و هوس و شهوات نفسانیاش غلبه کند، بر این شکمی که رسوا میکند، غلبه کند و... . البته مؤمن رسوا نمیشود، «و لا یَفْضَحُهُ بطنُهُ».
برای همین است که آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن کنز خفی الهی و نه تنها ایشان، بزرگان دیگر هم بیان کردند که ما لذّت از غذا نبردیم. فقط غذا را خوردیم که امر خداست و باید بخوریم. نیّتشان هم این بود: «قوّ علی خدمتک جوارحی». آن موقع که دست به طعام و نوشیدنی بردند، آن چیزی که ملاکشان بود این بود که خدا! این بدن حسب امر تو نیاز دارد به سوختی که این سوخت، کاربردش این باشد که اعضاء و جوارح را قوی کند که بتواند به عنوان عبد، خدمتگزار تو باشد. لذا همه غذا میخورند، این اولیاء خدا هم غذا میخورند. امّا این خوردن غذا کجا و آن خوردن غذا که ما میخوریم کجا؟! به صورت ظاهر هر دو سر یک سفره نشستیم، هر دو دست به طعام بردیم، اما این به چه نیّت خورد، آن به چه نیّت؟! این که بیان میشود: «إنّما الأعمالُ بالنِّیّاتِ»[10]، یا«نِیَّةُ المُؤمنِ خَیرٌ مِن عَمَلِهِ»[11]، همین است.
لذا بعضی از بزرگان میگویند:شاید به خاطر همین است که در روایات آمده: لقمهها را کوچک بگیرید و آرام بجوید. برای این که اینجا نیّت، نیّت عبادت است. مثل مسجد که میگویند: قدمها را آهسته بردارید. لذا اینجا هم که میگویند: لقمهها را کوچک بردارید، به سرعت نخورید، آرام بجوید و ...؛ برای این است که دارید عبادت میکنید. چون کسی که نیّتش «قوّ علی خدمتک جوارحی» است، دیگر لذّت بردن ندارد. لذّتش این است که من طاعت خدا را انجام بدهم. خدا فرمان داده: بخور، چشم. کما این که فرمان داد: امساک کن، چشم و از همین لذّت میبرد.
اگر این حال در انسان پیش بیاید که ولیّ خدا و عبد حقیقی اینطور است، در مردم است، عین مردم است، با مردم است؛ امّا یک تفاوت دارد، تفاوتش این است که او همه حرکات و سکناتش، لله است و لذّتش هم این است که خدا از او راضی باشد، اطاعت فرمان پروردگار عالم را انجام داده باشد و تسلیم پروردگار عالم - که در باب عشره ایمان که پیامبر فرمودند، آخرین مرحله است- باشد. معلوم است کسی که این حال برایش پیش آمد، در بالاترین کرامات انسانی قرار میگیرد و این نکته بسیار مهمّی است که انسان باید در آن تأمّل کند.
چه کنیم تا حلاوت ایمان را بچشیم؟
برای همین است که فرمودند:چهار چیز است که تا انسان به آنها ایمان نیاورد، مزه ایمان را نمیچشد. ما مزه طعام را میچشیم، امّا آنها مزه ایمان را میچشند. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «أربعٌ لم یَجِدْ رَجلٌ طعْمَ الإیمانِ حتّى یؤمنَ بِهنَّ :أنْ لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ، وَ أنّی رسولُ اللّه ِ بَعَثنی بِالحَقِّ ، وَ أنّهُ مَیِّتٌ ثُمّ مبعوثٌ مِن بَعدِ المَوتِ ، وَ یُؤمنَ بالقَدرِ کلِّهِ»[12] چهار چیز است که تا انسان به آنها ایمان نیاورد مزه و طعم ایمان را نمیچشد، اوّل این که خدایی جزء خدا نیست؛ یعنی من بندهام،« أنْ لا إلهَ إلاّ اللّه».
وقتی کسی فهمید همه چیز مِن ناحیهالله هست و فقط باید بندگی کند، طبیعی است از این بندگی لذّت میبرد « أنْ لا إلهَ إلاّ اللّه» و این طعم را میچشد. نه طعم غذا را، یک طعمی آمده که دیگر همه طعمها کنار میرود، یک لذّت و چشیدنی آمده که چشیدنهای دیگر بیمعنا میشود.
چه کنم؟! مجبورم باز مثالهای دنیوی بزنم، عذر میخواهم. اگر کسی از یک طعام و غذایی خوشش بیاد، دیگر غذاهای دیگر در مقابل آن ولو بگویید چنین و چنان است، برایش هیچ است و خوشش نمیآید؛ چون از آن خوشش میآید. اگر عبد و مؤمن، در آن مقام بندگی، طعم ایمان را چشید؛ معلوم است دیگر هیچ طعمی برایش مزّه ندارد، «أربعٌ لم یَجِدْ رَجلٌ طعْمَ الإیمانِ حتّى یؤمنَ بِهنَّ » یعنی تا آن انسان به آنها ایمان نیاورد، این طعم ایمان را نمیچشد. معلوم میشود منظور از « حتّى یؤمنَ بِهنَّ » این است که اگر مثل من متوجّه نشدم، با همین پیام دارد به من میگوید: تو وقتی به آن مقام بندگی نرسیدی، چه میفهمی طعم ایمان یعنی چه؟! تو نمیفهمی، معلوم است إنقلت میآوری؛ معلوم است میگویی: مگر میشود؟! لذا اوّل این است که « أنْ لا إلهَ إلاّ اللّه» هیچ خدایی جزء خدا نیست؛ یعنی من بنده و عبدم و در مقام بندگی خدا و عبد بودن، هیچ حلاوتی بهتر از این است.
برای همین وجود مقدّس پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: «لا یجِدُ حلاوةَ الإیمانِ حتّى یؤمنَ بالقَدَرِ خیرِهِ و شرِّهِ»[13] آدمی حلاوت ایمان را نمیچشد، مگر زمانی که به خوب و بد تقدیر، ایمان بیاورد؛ یعنی همه چیز را به دست او بسپارد، پسندم آنچه را جانان پسندد. دیگر معلوم است دنیا برای این شخص مهم نیست که مدام حرص بزند و ... .
امروز به مناسبت چهارشنبهها در درس خارجمان یک روایتی را بیان کردم که پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: سه چیز هست که هیچ موقع نمیتواند انسان، از او رهایی پیدا کند؛ یکی آن است که آن کسی که به دنیا بچسبد و دنیا برای او شیرین شود، نمیتواند از آن حذر کند. مدام در این دنیا پیش میرود که دیگر راه مفرّ و خلاصی ندارد، دنیا گرفتارش میکند و دائم فکرش را مشغول میکند. دومین مطلبی هم که فرمودند، این است که تا زنده است، دائم مشغولش میکند. وقتی مشغول شدی، معلوم است دیگر لذّت نمیبری. لذا سومین مطلب را هم فرمودند: دنیا او را مستغنی نمیکند و فقیری است که در دنیا غنی نمیشود.
بعضی ثروتمندها هستند که ثروتهای انبوهی دارند، میلیاردها دارند، امّا چشمشان به بالاتری است و میگویند: فلانی از من بیشتر دارد، اینجا کارخانه میزند، آنجا کارخانه میزند و ... . این حرص و دنیاطلبی است که حضرت فرمودند: دست از سرش برنمیدارد و معلوم است چنین کسی طعم ایمان را نمیچشد و دائم به دنیا مشغول است.این شرکت را دارد، امّا نمیتواند قانع باشد، میگوید: یکی دیگر هم در آنجا میخواهم، یکی دیگر هم در اینجا میخواهم و ...؛ آنقدر مشغول است که میبیند در دنیا، فقیرترین افراد است. با این که صورت ظاهرش ثروتمند است، امّا مدام به بالاتری نگاه میکند.آنوقت این حلاوت ایمان را نمیچشد امّا کسی که اصلاً برایش مهم نباشد که چه کسی دنیا را برد و خورد، حلاوت ایمان را خواهد چشید، «لا یجِدُ الرّجلُ حلاوةَ الإیمانِ فی قَلبهِ حتّى لا یُبالیَ مَن أکلَ الدُّنیا»[14]. البته نه به این معنا که در مقابل ظلم، سکوت کند؛ بلکه به این معنا که مدام دنبال دنیا نرود و دنیاطلب نشود. اصلاً اولیاء خدا، عرفای عظیم الشّأن و بندگان خدا برایشان مهم نیست که دنیا را چه کسی خورد و چه کسی برد.
از هر خوبی و بدی که کردی، استغفار کن
یکی از افرادی که جزء کسانی بود که زمانی، پولهایی به بعضیها داده بود و چنین و چنان که حالا اسمش را هم نمیآورم، یک موقعی مدام میخواست پیش آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برود. گفته بودند: نمیشود. آخر وقتی یک بار برای نماز آمده بود، همراهان آقا به ایشان گفتند: این همان آقایی است که اصرار دارد شما را ببیند. گفته بود: میخواهم یک خدمتی کنم، منزلی برای شما بخرم و ... .آقا فرموده بودند: من نمیخواهم. به آقا عرضه داشته بود نصیحتی بفرمایید؟ آقا فرموده بودند: برو از هر خوب و بدی که کردی، استغفار کن! شاید تعجّب کردند که مگر آدم از خوب هم استغفار میکند؟! امّا بعداً معلوم شد که به بعضیها پولهایی داده بود و... . لذا اولیاء خدا اصلاً برایشان مهم نیست که چه کسانی دارند دنیا را میبرند و میخورند. اینها اگر بخواهند به یک اشاره، عالم در ید قدرت آنهاست که بیان کردم اینها نمیخواهند.
آیتالله خوشوقت، پدر معنوی هستهای
اگر انسان به این مطلب رسید، هوی و هوس از بین میرود. معلوم است برای همین پیامبر خاتم رسل، محمد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «مَن کان أکثرُ همّهِ نیلَ الشّهَواتِ نُزِعَ مِن قلبهِ حلاوةُ الإیمانِ»[15] هر کسی بیشترین هم و غم و تلاشش، رسیدن به خواهشهای نفسانی و شهوات (شهوت مالی، شهوت جنسی، شهوت قدرت و ...) باشد؛ حلاوت ایمان از قلبش گرفته میشود. یعنی نمیفهمد اولیاء خدا چه میگویند. نعوذبالله کارش به جایی میرسد که گاهی تمسخر هم میکند. او چه میفهمد که آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بهجت القلوب چگونه بود؟ چه میفهمد آیتالله العظمی بهاءالدینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چگونه بود؟ چه میفهمد آیتالله العظمی خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عزیزالله و عزیزالحجّه چگونه بود؟ چه میفهمد؟!
من نکاتی است که نمیتوانم بیان کنم، امّا بدانید جوانهای هستهای ما خیلی از مطالبشان را - که من قبلاً خدمتشان بودم و چند روز پیش هم در همایش سالگرد شهادت شهید احمدی روشن در نطنز در خدمتشان بودم- از آیتالله العظمی خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میگرفتند که میتوانستند کشف کنند. پیش آیتالله العظمی خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میآمدند، ایشان میگفتند: این کار را بکنید و به این ترتیب راه را باز میکردند. لذا ایشان پدر معنوی هستهای بودند، ولی کسی خبر ندارد که ایشان راهنمایی میکردند. دانشمندان هستهای و امثال همین احمدی روشن، وقتی در کارها میماندند، خدمت آقا میآمدند و آقا راهنمایی میکردند. امّا یک عدّه چه میدانند مردان خدا که هستند؟!
با شلاق تأدیب به جان نفس بیافتید؛ نفس، شوخیبردار نیست
لذا سعی کنیم تا این حال را در خود به وجود بیاوریم تا حلاوت ایمان را بچشیم. امّا باید مراقب باشیم، شیطان نمیگذارد و قسم هم خورده که همه را به اغوا میکشاند «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»[16]. یک موقع با یک صحبت با همکلاسی و همدانشگاهی خودت، با جنس مخالف، تو را گرفتار میکند. مواظب باش بیچارهات نکند. گاهی انسان اینقدر گرفتار میشود که خدا نیاورد، یک موقع زنی، شوهر دارد، امّا گرفتار میشود. یک موقعی من بعضی چیزها را میشنوم و از مسائلی خبر دارم که واقعاً وحشتناک است. آن نفس دون چه میکند، اگر لحظهای مراقبه برداشته شود، بیچارهمان میکند، خیلی هوشیار باشیم.
خیلی مواظب باشیم، یک موقعی من را هم فریب میدهد. لذا اینطور نیست که من در باب صحبت بخواهم بگویم که من چنینم و ... . هرگز به خودتان اجازه ندهید. من بیش از ده سال است در ملاقات های عمومی اجازه نمیدهم خانمی تنها بیاید. میگویم باید با محرم خود باشید. میگوید:خصوصی است، میگویم: تلفنی بگو یا با یک کسی بیا. به هر حال شیطان است، نفس است.اینطور نیست که پیش خودت بگویی: اِ شما هم، یعنی چه؟! شما هم، ندارد. مگر نفرمود:«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»[17]؟ مگر یوسف صدیق نبود، نبیّ است، مؤیدالله است، وحشت دارد. مواظب باشیم.هراس کنیم. نفس، شوخیبردار نیست، بیچاره میشویم.
جوانهای عزیز! اینترنت پر از خطر است، تلفن همراه، پر از خطر است ، مراقب و مواظب باش، یک موقعی نشود که نستجیربالله دیگر نتوانی سرت را بالا بیاوری، یک موقعی نشود که خدای ناکرده گرفتارت کرده باشد و نتوانی خلاصی پیدا کنی، این طور میشود ها، گرفتار میکند، هر کاری هم که میخواهی بکنی، میبینی نمیتوانی، لحظهای غفلت، سقوط است.
این که من بارها و بارها بیان کردم که هر کسی ولو به لحظهای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست؛ همین است. اگر بگوید ما که دیگر مؤمنیم، ما که دیگر مسجدی هستیم، ما که دیگر چنین و چنانیم، همانی است که شیطان میخواست و دیگر سقوط کرده است. بیان کردم که آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) راجع به بعضی از سیاسیون میفرمود: اینها بیست سال پیش سقوط کردهاند، حالا صدایش در آمده است. لذا یک موقع میبینی سقوط کردهایم، امّا بعدها صدایش درمیآید. مواظب باشیم، نفس شوخیبردار نیست، این شلاق تأدیب را برداریم و به جان نفس بیافتیم و رهایش نکنیم.
اگر گفتیم: در درس اخلاق رفتیم، دیگر واکسینه شدیم؛ این، اشتباه است. این واکسینه شدن فقط تا یک مدّتی است، باید دائم در یان راه باشید. لذا این که میگویند: یکی از راهها حضور در مباحث اخلاق است، همین است. این که اتّفاقاً به همین حال وعظ، انسان بنشیند، مهم است. لذا من بعضی مواقع بعضی جاها که میروم - با این که همیشه بینی و بین الله بارها بیان کردم که من لایق نیستم و نمیپذیرفتم، حالا این سالها امر کردند و شروع به درس اخلاق کردیم که اوّل هم خطاب به نفس خودم هست - وقتی میبینم روی صندلی هستند، میگویم صندلی یعنی چه؟! حالا آن ها که عذر دارند، بحثش جداست، امّا همین نشستن به همین حال وعظ اثر دارد.
اخلاق این است که انسان در هر مقامی هست، بیاید وسط مجلس بنشیند و بخواهد که واقعاً اثر بگیرد. امّا اگر برود که حالا من یک چیزی هم رفتهام، این که نمیشود، با این که نمیتوانی در خودت تنبّه ایجاد کنی. لذا این که انسان بخواهد جدّی متنبه شود و جدّی آدم و انسان شود، مهم است. یک راهش هم صحبت با آقاجانمان، حضرت حجّت(اروحنا فداه) است.
«السّلام علیک یا مولای، یا صاحب العصر و الزّمان»
این ایّام هم آغاز امامت آن حضرت است و هم آغاز هفته وحدت هست و ولادت نبی مکرّم و ولادت امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیهما) است. ایام جشن و سرور است، امّا توسل همیشگی است. انسان باید همیشه به حضرات معصومین توسّل بجوید. با آقا حرف بزنید. این که گفتم دقایقی در آخر شب حرف بزنید، فراموش نشود که برکاتش را خواهید دید. لذا عیبی ندارد، باز هم بیان میکنم، این مطلب از آنهایی است که باید مدام بیان کرد، عزیز دلم! اگر هر شب توفیق داشتی قبل از خواب با آقاجان صحبت کنی، بدان به جایی میرسی و چیزهایی میبینی. به تعبیر عامیانه دیگر مسواکت را هم زدی و میخواهی بخوابی، دقایقی هر شب با آقاجان حرف بزن. اگر این، انقطاع نداشته باشد، به یک سال نمیکشد، مطالبی را خواهی دید و خودت متوجّه میشوی چه خبر است.
تو صاف بیا خانه حضرت و با آقاجان حرف بزن. اظهار عبد بودن و غلامی کن. یک مولا در عالم داریم، خلیفه الله است. بگوییم آقاجان! مولای من! سیّد من! صاحب من!سالار من! من عبدم، اگر بپذیری به بندگیت، من غلامت هستم. آقاجان! میشود به غلامی و سربازی مرا بپذیری. آقاجان! چه کنم دلت از من نرنجد. آقاجان! چه کنم وقتی پروند اعمالم را به دستت میدهند، قلب نازنینت به درد نیاید.
این طور با آقا حرف بزن، بگو: آقا! من خودم نمیتوانم. آقا! قادر نیستم.خیلی مواقع توبه کردم و گفتم: دیگر این کارها را نمیکنم، دیگر در آغوش آقاجانم، امام زمان برمیگردم و هر چه آقاجانم گفت، انجام میدهم، امّا آقاجان! نتوانستم، شیطان فریبم داد، نفس دون قوی است، هوی و هوس مرا بیچاره کرد، «قلبی محجوب و هوایی غالب».
آقاجان! من این طور هستم، گرفتارم، چه کنم آقا؟! دستم را بگیر، آقاجان! من که جز شما کسی را ندارم دستم را بگیرد، یابن الحسن،! جز تو کسی را ندارم فقط شما باید در این عالم و در این اوضاع و احوال، در این دنیای وانفساه، دستم را بگیرید.قربانت بروم یابنالحسن! آقاجان! میدانم، من آماده نیستم که تو نمیآیی و چقدر در رنجی به واسطه همین نیامدن. آقاجان! ما چه کردیم که این ظهور به تأخیر میافتد؟! آقا!عذر میخواهم آقاجان! ببخش، آقاجان! بپذیر. یک مواقعی، آنجا که دیگر دلت خیلی سوخت و حالت متغیّر شد، قسم بده، بگو:آقاجان! به مادرت حضرت نرجس خاتون(علیها الصّلوة و السّلام) دستم را بگیر. آقاجان! به مادر دیگرت، آن مادر پهلو شکستهات دستم را بگیر.
آن جوان آمد، گفت: شما چه میگویی دو سه دقیقه حرف بزنید؟! من یک مواقعی حرف میزنم، میبینم بیست دقیقه دارم با آقاجان حرف میزنم. خوش به سعادت شما جوانهای باصفا. حرف بزن میآید. آقا دوست دارد صدای ما را بشنود، به خصوص آقا صدای جوانها را. جوان ها! آقا خیلی دوستتان دارد. آقا را صدا بزنید. شبها با آقا حرف بزنید. یابنالحسن! آقاجان! یک عنایتی کنید. شما که همیشه عنایت میکنید، امّا یک عنایت ویژه کنید.
«السّلام علیک یا مولای یا بقیة اللّه»
***
[1]. کنز العمّال : ٨١٤
[2]. بحار الأنوار، ج: 66، ص:175
[3]. بحار الأنوار، ج: 66، ص:175
[4]. غرر الحکم : ٢٩٧٠
[5]. نساء/ 59
[6]. انبیاء/ 69
[7]. فجر/ 27
[8]. بحار الأنوار : ٧٧ / ٢٧٢/ ١.
[9]. الکافی : ٢ / ٢٤١ / ٣٧ .
[10]. کنز العمّال : ٧٢٧٢.
[11]. کنز العمّال : ٧٢٣٦.
[12]. کنز العمّال : ١٦ .
[13]. کنز العمّال : ٥٩٥
[14]. الکافی : ٢ / ١٢٨ / ٢ .
[15]. تنبیه الخواطر : ٢ / ١١٦ .
[16]. ص/ 82
[17]. یوسف/ 53