0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره چهاردهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آداب و رسوم زيارت خانه خدا

رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «رهبانيت را به جهاد و حج مبدل كردم و...» انسان به اين كرامت والا نمي‌رسد مگر با رعايت آداب و رسوم حقيقى آن. اين رسوم و آداب عبارتند از:
نخست اينكه انجام هر عبادتى بايد با نيت صادق همراه باشد و به قصد اطاعت امر خدا به‌جا آورده شود. كسى كه اراده حج دارد، ابتدا بايد در نيت خود تأمل و دقت كند كه آيا غرضش از اين سفر، اطاعت امر پرودگار و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب او است يا -پناه مي‌بريم به خدا- مرادش كسب اعتبار يا خوف از مذمت مردم يا از ترس فقير شدن باشد! -معروف است هر كسي كه حج را ترك كند، به فقر مبتلا خواهد شد- و يا امور ديگر از قبيل: تجارت، خوش‌گذرانى و گردش در شهرها و...
اگر دقت كند، درمي‌يابد كه قصدش چيست و اگر معلوم شد كه قصد او خدايي نيست، بايد سعى در اصلاح نيت خود كند. و متوجه زشتي عمل خود گردد و با سرافكندگي خجالت به درگاه درآيد نه با غرور و عُجب و خودپسندي.
دوم اينكه مقدمات حضور در مجالس معنوي را فراهم كند، به يك توبه حقيقي با همه مقدماتي كه دارد، توفيق يابد. از جملة اين مقدمات است: اداي حقوق، چه مالي باشد؛ مثل پرداخت خمس و ردّ مظالم و كفّارات و... و چه غير مالي مانند تركِ غيبت، مردم آزاري، تهمت، آبرو ريزي و... كه بايد از مردمي كه مورد ستم و بي‌مهري او قرار گرفته‌اند حلاليت بطلبد، خوب است بعد از اين مقدمات، عمل توبة روز يكشنبه را كه در منهاج‌العارفين نوشته شده است، به‌جا آورد و رضايت پدر و مادر را به دست آورد، تا پاك و پاكيزه از منزل در آيد؛ بلكه رشتة علايق قلبى خود را پاره كند، تا با تمام وجود به خداى خود رو كند. همچنين فرض كند كه او ديگر از اين سفر بر نمى‌گردد. بنابراين بايد با مشورت اشخاص عالم و خيّر وصيت كاملي تدوين كند و تكليف امور عبادي و مالي و تعهدات خود را روشن سازد.
سوم اينكه در سفر براى خود اسباب دل‌مشغولي فراهم نياورد. بلكه اگر بتواند با اشخاصى همسفر شود كه هنگام غفلت، او را به ياد خدا بيندازند.
چهارم اينكه براي کسب درآمد حلال تلاش نمايد و از انفاق، مضايقه نكند؛ زيرا انفاق در حج، انفاق در راه خدا است و بر طبق احاديث اهل بيت عليهم السلام ، دِرهمي از او، معادل هفتاد درهم است.
امام سجاد عليه السلام وقتى حج مي‌گزاردند، بادام و شكر و شيرينيجات با خود بر مى‌داشتند.
ضمناً توجه داشته باشد كه اگر در اين سفر چيزى از او از بين برود يا دزد ببرد بايد شاد باشد؛ زيرا جبران همه آنها بر عهدة ميزبان است و به چندين برابر تلافى خواهد كرد.
پنجم اينكه بايد خوش‌خلق باشد و تواضع بورزد و از لغو و درشت‌گويى پرهيز نمايد.
حسن خلق تنها آن نيست كه آزارش به كسى نرسد؛ بلكه علاوه بر تحمل اذيت ديگران، با آنها نرمخويي كند. حديث قدسى به همين مطلب اشاره دارد كه: «رضايت خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده‌ام؛ هر كس در صدد رضاجويى از ما است، بايد آزار ديگران را تحمل كند».
ششم اينكه فقط قصد حج نكند؛ بلكه در ضمن، بايد انجام چندين عبادت را نيز نيت كند؛ از قبيل زيارت قبور مطهر شهدا و اوليا، سعى در برآوردن حوائج مؤمنان، تعليم و تعلم احكام ديني، ترويج مذهب شيعه اثنا عشري، تعظيم شعائر الهي، و امر به معروف و نهى از منكر با در نظر گرفتن شرايط و ....
هفتم اينكه اسباب تجمل و تكبر براى خود فراهم نياورد؛ بلكه شكسته دل و غبارآلود رو به حريم الهى رود؛ همچنان كه در باب احرام مناسك هم به آن اشاره شد.
هشتم اينكه از خانه خود حركت نكند، مگر اينكه خودش را و هر چه با خودش برداشته، همچنين جميع دوستان و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد، نزد خالق خود -جلّ شأنه- به امانت بسپارد و با دلي مطمئن، از خانه بيرون رود. نيز اهتمام به دادن صدقه داشته باشد و به اين وسيله، سلامت و صحت خود را نزد خدا بيمه كند.
نهم اينكه اعتمادش به قدرت مالي خود و نيروي جوانى‌اش نباشد؛ بلكه در همه حال و در مورد همه چيز، اعتماد او بايد به صاحب بيت باشد.
مقدمات، بيش از اينها است؛ ولي غرض، خلاصه‌نويسي است. در خانه اگر كس است، يك حرف بس است.
بايد تأمل كند و بداند كه اين، يك سفر جسمانى به سوي خدا است و يك سفر روحانى هم بايد انجام دهد. بداند براي خوردن و آشاميدن به دنيا نيامده، بلكه براى معرفت و تكميل نفس، خلق شده است كه آن هم سفر ديگرى است. همان‌طور كه در سفر حج، توشه و مركب و همسفر و كاروان سالار و راهنما و خدام و غيره لازم است، براي آن سفر هم، بايد توشه راه و اسباب لازم را فراهم نمايد.
اما مركب او در اين سفر، بدن او است كه بايد در حد اعتدال، از خدمت به آن مضايقه نكند؛ نه چنان پرورشش دهد كه ياغى و طاغى شود و نه چنان به او گرسنگى دهد كه ضعف بر او مستولى شود و از كار عبادت باز ماند.
اما توشه او، اعمال او است كه همان انجام واجبات و مستحبات و ترك محرمات و مكروهات است و از آن به تقوا تعبير مي‌شود. اصل معناى تقوا، پرهيز است كه اولين درجه آن، پرهيز از محرمات است و آخرين درجه آن، پرهيز از ما سوى الله جل‌جلاله.
اما همسفران او، مؤمنان هستند. كه با همت همديگر و اتحاد قلوب منزلگاه‌هاي دور را طي خواهد كرد. اين سخن خداوند شاهد بر همين مطلب است:
«تعاونوا علىَ البِرّ و التَّقوى؛1 در نيكي و تقوا همكاري كنيد».
و معمولاً بدون اجتماع، كار انجام نمي‌پذيرد، و شايد از اين رو، رهبانيت در اين امت منع شده باشد.
استاد ما -رضوان الله عليه- مى فرمود: «از اتحاد قلوب، خيلى كارها ساخته مي‌شود كه از عهدة يك نفر بر نمى‌آيد».
اما كاروان سالار در اين سفر، ائمه طاهرين -سلام الله عليهم اجمعين- هستند كه بايد سايه بلند پايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و كاملاً متمسك به ريسمان محكم ولايت آنها باشى، تا بتوانى چند قدمى راه بروى و الا شياطين جن و انس در اولين قدم تو را خواهند ربود.
اما راهنما: اگر چه ائمه طاهرين -سلام الله عليهم- راهنمايان به سوى خداوند هستند، با وجود آن، ما به خاطر مراتب پست و اعمال ناشايستي كه داريم، نمي‌توانيم بي‌واسطه آن بزرگواران از مبدأ وجود فيض بگيريم و در امور مفصل و جزيي، به علماى آخرت و اهل تقوا نيازمنديم، تا در اثر تعليم آنها و وجاهتي كه در پيشگاه الهي دارند، به اندازه ظرفيتي كه داريم از فيوض حضرت‌باري‌عزّ‌اسمه بهره‌مند گرديم

جمعه 4 بهمن 1392  12:04 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آداب ميقات و پس از آن

زائر كه در ميقات، لباس خود را از تن بيرون مي‌كند تا احرام بپوشد بايد در باطن قصدش اين باشد كه از خود، لباس معصيت و كفر و ريا و نفاق را جدا كرده و لباس طاعت و بندگى بر تن كرده است.
در حال پاكيزه كردن خود، بايد قصدش پالايش روح از آلايش معاصى باشد و با عقد احرام، عقد توبه منعقد كند؛ يعنى با خداوند پيمان ببندد كه همة چيزهايى را كه خداوند عالم حرام دانسته بر خود حرام سازد و بعد از مراجعت از مكه معظمه، نيز پيرامون معاصى نگردد.
هنگام لبيك گفتن متوجه باشد كه اجابت ندايى است كه متوجه او شده است. اولاً قصدش اين باشد كه قبول كردم هر طاعتى را كه مخصوص خداوند متعال است و ثانياً در خوف و رجا باشد كه آيا اين عمل وي قبول خواهد شد يا نه؟ داستان سيد الساجدين عليه السلام را به نظر بياورد كه هنگام مُحرم شدن، نمى‌توانستند لبيك بگويند و در حالت غش از مركب خود مى‌افتادند. بارها از علّت اين حال سوال شد و ايشان در جواب فرمودند: «مى‌ترسم در پاسخ من به جاي لبّيك خدا بفرمايد: لالبيك».
همچنين در نظر بياورد كيفيت روز محشر را كه تمام مردم به اين شكل از قبور خود بيرون مى‌آيند؛ عريان و سر برهنه و پريشان احوال در ميان آن جمعيت انبوه و فضايي پر از وحشت و ازدحام.
¨حرم امن الهى جاى رجاء و اميدوارى
چون داخل حرم شود، بايد حالت رجا و امن داشته باشد به مفاد آيه شريفه «و مَن دَخَلَه كانَ آمناً»2 جاى رجا و اميدوارى زياد، همين جا است. تو در آنجا ميهمان خاص اكرم الاكرميني. او مي خواست به بهانه‌اي تو را يك بار به خانه خود دعوت كند؛ اگر چه در هميشه عمر ميهمان او بوده‌اي. حال كه دعوت او را پذيرفته‌اي از كرم او به دور است كه هر خواهش مشروعي كه داشته باشى و بر مصلحت تو باشد برآورده نكند. و اينچنين گمانى را از مردم كريم نمي‌توان داشت زيرا توانايي آنها محدود است، و فقط خداي اكرم‌الاكرمين است كه كرمش حد و مرز نمي‌شناسد. عيب اينجا است كه بيشتر مردم مي‌خواهند هر چه زودتر اعمال را انجام دهند، تا آسوده خاطر به دنبال خريد باشند؛ در حالي كه همه حواس ميهمان بايد پيش ميزبان باشد

جمعه 4 بهمن 1392  12:05 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آداب طواف

هنگام طواف، بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجا و عفو و رحمت الهي، سراسر وجود او را بگيرد.
بايد متوجه باشد كه طواف، منحصر به طواف جسمانى نيست؛ بلكه طواف ديگرى هم هست كه اصل طواف حقيقى است و به آن طواف قلب گويند كه به هنگام طواف، دل زائر به ذكر رب البيت سرگرم است.
همچنين بداند كه در استلام حجر و نزديك شدن به مستجار و لمس حطيم و گرفتن دامن كعبه، بايد حال آن مقصرى را داشته باشد كه از زندان مكافات فرار كرده، و به خداوند غفور و بخشنده پناهنده شده تا از تقصيراتش بگذرد و بايد بر اين باور پاي بفشارد كه اگر قرار به بخشش گناهان است همين جاست و انسان گناهكار بايد منتهاي تلاش خود را بكند تا در زمرة نجات يافتگان باشد كه گفته‌اند: گر گدا كاهل بود، تقصير صاحب‌خانه چيست؟

جمعه 4 بهمن 1392  12:05 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨آداب سعى ميان مروه و صفا و وقوف در عرفات

چون به سعى در آيد، بايد سعي خود را برتر از كوشش در بارگاه سلطان بداند كه معمولاً بي عطا و بخشش و بدون اجر و پاداش نيست، زيرا كه او در حضور كريمي سرگرم سعي است كه چشم اميد همه بندگان گناهكار به عفو و گذشت كريمانه او دوخته شده است.
اما در عرفات بايد، از ازدحام خلق و بلند شدن صداى زايران همراه با تضرع و زارى و التماس در آن صفوف فشرده به زبان‌هاي مختلف و درخواست شفاعت از پيشوايان معصوم خود، ياد محشر را در ذهن خود مجسم سازد و بر غربت و بيكسي خود بنالد تا در روز قيامت استحقاق شفاعت و بخشش الهي را داشته باشد، و اين حديث شريف را بارها مرور كند كه:
«من اَعْظم الذنوب ان يحضر العرفات و يظن انه لايغفر له؛ از بزرگ‌ترين گناهان آدمي آن است كه توفيق حضور در عرفات را پيدا كند ولي پندارد كه خدا او را نيامرزيده است».
چون از عرفات كوچ كند و به حرم درآيد، آن را به قبولي حج و قرب به خدا و امان از عذاب الهي تعبير كند

جمعه 4 بهمن 1392  12:05 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آداب وقوف در منى و پس از آن

چون به منى رسد، رمى جمرات كند و متوجه باشد كه روح اين عمل، دور كردن شيطان است. و در اين باره بايد همچون ابراهيم خليل عليه السلام عمل كند.
چون حرم را وداع كند، بايد در كمال تضرع و فروتني و خاكساري و ملامت باشد به طوري كه هر كس او را ببيند، تصور كند كه او عزيزى را در آنجا به جا گذاشته و مى‌رود؛ مثل آنكه ابراهيم عليه السلام اسماعيل و هاجر را گذاشت و رفت. اگر بتواند، حتى المقدور در محل‌هايي كه رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم عبادت كرده است -مثل كوه‌هاى اطراف مكه معظمه- به قصد تشرف حضور يابد نه به نيت تماشا و گردش، و در آن اماكن دو ركعت نماز بخواند؛ بلكه اگر ممكن باشد، قدرى بيش از متعارف توقف كند. در آن حال و ساير احوال، نويسنده را هم فراموش نكند.3
 
 
جمعه 4 بهمن 1392  12:06 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آداب زيارت خانه خدا - پي‌نوشتها:

پي‌نوشتها:
---------------------------------------
1. سورة مائده: 2.

2. سورة آل‌عمران: 97.

3. خلاصه و بازنويسي رساله‌اي در آداب زيارت خانة خدا از آيت‌الله شيخ محمد بهاري، تذکرة‌المتقين، دفتر اول

جمعه 4 بهمن 1392  12:06 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

خوشه چيني

مصاحبه با آيت الله علوي بروجردي
صفحه 34 الي 37 نسخه چاپي
خلق: بسم الله الرحمن الرحيم. ضمن عرض سلام و ادب و تشکر از حضرت عالي، لطفاً ابتدا خودتان را معرفي بفرماييد:
آيت الله علوي بروجردي: بسم الله الرحمن الرحيم. خوشحالم كه خدمت شما عزيزان مي‌رسم. بنده محمد جواد علويِ طباطبايي هستم. ما به حساب جد اعلايمان، مرحوم سيد محمد طباطبايي انتساب به بروجرد داريم كه ايشان شيخ اجازه مرحوم وحيد بهبهاني و پدر خانم وحيد بهبهاني است و در بروجرد مستقر شدند؛ لذا ما انتساب به بروجرد پيدا کرديم. مرحوم سيد بحرالعلوم از نوادگان ايشان هستند. مادرم، دختر آيت الله العظمي بروجردي است و پدرم از پسر عموهاي ايشان، و از اولاد سيد محمد بوده است. من، فروردين سال 1330ش در شهر مقدس قم متولد شدم. بعد از رحلت آيت‌الله العظمي بروجردي، تقريباً در پاييز سال1340 به تهران رفتيم و در سال 1347، به قم برگشتيم. در تهران همراه دبيرستان، مقدمات عربي (جامع‌المقدمات، سيوطي) و مقداري از كتب را خواندم هنگام ورود به قم، سطح مي‌خواندم و طلبة کوچکي بودم و هستم و باقي خواهم ماند؛ ان‌شاءالله.
خلق: از نظر علمي و اخلاقي از چه اساتيدي بهره برديد؟
آيت الله علوي بروجردي: افتخار داريم كه خدمت بزرگاني رسيديم که الآن نفس آنها و دعاي آنها سرماية اصلي زندگي و کار ما است. يکي از بزرگان، مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدتقي آملي در تهران بود. بسيار مشتاق بودم خدمت ايشان برسم. البته فرصت ما کوتاه بود و ايشان از دنيا رفت؛ ولي از فيض وجود ايشان خيلي بهره‌ها بردم. در قم نيز، خدمت بزرگاني مي‌رسيدم. در اخلاق، مرحوم آقاي فريد محسني بود که قم تشريف داشتند و صبح پنج‌شنبه و صبح جمعه درس اخلاقي داشتند. خصوصيت من اين بود که به اساتيد نزديک شده و مأنوس مي‌گشتم و آقايان نيز محبت ويژه به من داشتند. از ديگر کساني که بهره بردم، مرحوم آيت‌الله العظمي گلپايگاني و نيز مرحوم آقاي حاج شيخ مرتضي حائري هستند. مرحوم آيت‌الله سيدمحمد روحاني که از جهت اخلاقي و روحي، فوق‌العاده بودند و در محضر مرحوم آيت الله جواد تبريزي و آقاي وحيد خراساني بودم و از انفاس قدسي ايشان زياد بهره بردم. از مرحوم آقاي شهيد مطهري خيلي استفاده كردم. قسمتي از کتاب اسفار را خدمت ايشان خواندم. الهيات بالمعني‌الاعم را خدمت حضرت آيت الله جوادي آملي بودم و الهيات بالمعني‌الاخص را نزد آيت‌الله سيدرضا صدر فرا گرفتم. به هر حال اينها اساتيدي هستند که از محضرشان بهره‌هاي زيادي برديم. اميدوارم خداوند توفيق بدهد که زحمات آنها را هدر ندهيم و به هدر نداده باشيم؛ ان شاء الله.
خلق: از اساتيدي که نام برديد، اگر سفارش اخلاقي ويژه‌اي، مد نظرتان هست بفرماييد؟
آيت الله علوي بروجردي: هنگامي كه دبيرستان را طي مي‌کردم، با دو نفر خيلي مأنوس بودم؛ يکي مرحوم آقاي آملي و ديگري، مرحوم شهيد مطهري. مرحوم آقاي آملي، مرد به تمام معنا ملايي بود؛ ايشان در اصول، تقريرات درس اساتيدي مثل ناييني را داشت. در فلسفه هم، شرح منظومه را نوشته بود. آدمي کار کرده بود. اما جداي از اين فضيلت علمي، يک انسان والا بود.
¨آيت الله محمدتقي آملي و خودسازي
يادم هست روزي به همراه چند نفر خدمت ايشان رسيده بوديم ايشان فرمودند: «نود سال عمر از خدا گرفته‌ام، از همان اول زحمت کشيده و جان کنده‌ام تا روح و نفس خودم را به گونه‌اي پرورش دهم که وقتي به من ناسزا مي‌گويند، ناراحت نشوم؛ موفق نيز شدم يعني اگر به من فحش ‌دهند، هيچ احساس سوئي به ناسزا گوينده ندارم»؛ اما در طول اين نود سال، با اين همه مجاهدت نتوانستم نفسم را تربيت کنم که هنگام تعريف از من، خوشحال نشوم. هنوز هم بعد از نود سال، اگر کسي بالاي منبر بگويد آملي عالم و باسواد است، در من تأثير مي‌گذارد سپس شروع به گريه کرد. ايشان به ما توصيه مي‌کرد که هيچگاه از مسير اهل‌بيت عليهم السلام خارج نشويد. مي‌خواهيد سلوکي داشته باشيد، نماز اول وقت بخوانيد. گاهي اين‌گونه تعبير مي‌كردند: وقتي کسي را صدا مي‌زنند، معنا ندارد ده دفعه صدايش بزنند بعداً جواب بدهد. اين آدم اگر حرف گوش کن باشد، همان نداي اولي را جواب مي‌دهد. اگر به آخر وقت برسد، معلوم مي‌شود اهميت نمي‌دهد. اول وقت نماز بخوانيد. در نماز توجه داشته باشيد کي هستيد و کجا ايستاده‌ايد و چه مي‌گوييد. گاهي مي‌فرمودند: «شما ايستاده‌ايد «اياک نعبد» مي‌گوييد، بفهميد چه مي‌گوييد. اولاً به شما اجازه حضور داده‌اند که به خدا «اياک نعبد» خطاب کنيد در ثاني، شما خدا را عبادت مي‌کنيد و از او ياري مي‌خواهيد؛ اما در اين فكر هستيد كه فلان شخص کمکت بکند. اين شرك است. در نماز توجه داشته باشيد چه مي‌گوييد، عجله نكنيد كه زود سر از سجده برداريد؛ به ويژه در خلوت، سجده‌هاي طولاني داشته باشيد». خيلي تأكيد بر ترك محرمات داشتند.
¨آيت الله مطهري و عمل به وظيفه
با مرحوم آيت الله مطهري هم خيلي مأنوس بودم. ظهرها از دبيرستان علوي به مسجد هدايت -مسجد آقاي طالقاني- مي‌رفتيم آن موقع آقاي طالقاني در زندان بودند و آقاي مطهري نماز جماعت مي‌خواندند و صحبت مي‌کردند. پاي صحبت ايشان مي‌نشستيم. آقاي مطهري، آدمي بود که خودش را ساخته بود. آن موقع برخي ايراد مي‌گرفتند كه چرا مطهري به دانشگاه مي‌رود و... من اين موضوع را به ايشان گفتم و با ايشان جرّ و بحث كرديم در پاسخ گفت: من با تواني كه دارم وجودم در دانشگاه تأثير‌گذار است و اگر به ما حقوق هم ندهند بايد پولي بدهيم تا بگذارند ما در دانشگاه حضور داشته باشيم و بخشي از كارهايش را توضيح داد؛ و در آخر گفت: اگر براي خداست طوري نيست چهار نفر هم پشت سر ما حرف بزنند و پشت سر ما نماز نخوانند، رسالت و وظيفه من اين است.
ايشان مي‌فرمودند: «بايد به خدا توکل کنيم. موقع انتخاب مسير، اين اختيار را بايد داشته باشيم که در چه مسيري مي‌توانيم قدم برداريم.» من از ايشان خيلي تأثير گرفتم.
¨كينه توزي ممنوع!
خدا رحمت کند آقاي حافظيان را. ايشان شاگرد آقاي مرحوم شيخ حسنعلي نخودکي بود. با ايشان هم خيلي مأنوس بودم. مي‌گفت: «اگر شما تمام کمالات را بدست آوريد، محرمات را ترک کنيد، واجبات را انجام دهيد، شب تا صبح بيدار باشيد و روزها روزه بگيريد؛ اما به کسي کينه داشته باشيد؛ حتي اگر هم حق با شما باشد و او آدم بدي باشد و تو از او بدت بيايد؛ اين حجاب است. معنا ندارد مؤمن کينه داشته باشد. او به تو بد مي‌کند، به چشم مريض نگاهش کن. تو طبيبي. طبيب، به مريض با کينه نگاه نمي‌کند؛ هر چند به حرفش هم گوش ندهد. طبيب او را نمي‌زند؛ طبيب سعي مي‌کند برايش بيشتر کار کند. البته بغض لله [=براي خدا] حساب جدايي دارد. ايشان مي‌فرمودند: «دل ما، مالامال از عشق علي عليه السلام است لذا به طور طبيعي کسي از علي بن ابي طالب عليه السلام تعريف مي‌کند يا کتابي نوشته و يا شعري گفته است، خوشحال مي‌شويم و کسي بدي گفته و يا تعرضي کرده است، از صميم قلب ناراحت مي‌شويم. اين بغض‌لله و حب‌لله است».
ايشان مي‌فرمودند: «آدمي که اين جور شده باشد، لحظة مرگ، بهترين لحظات عمر اوست؛ زيرا اين قالب مادي مي‌ريزد و اين شخص با تمام ملکاتي که يک عمر ساخته و پرداخته، تنها است. مثل اينکه آدم يک عمر روي افرادي سرمايه‌گذاري کرده باشد که رفيقش باشند، حالا با اين رفيق تنها شد. اين ملکات به همراه وي، داخل قبر مي‌آيند، در برزخ مي‌آيند، در قيامت مي‌آيند. مال نمي‌آيد، خانه نمي‌آيد، زن و فرزند نمي‌آيد؛ اما اين ملکات همراه انسان مي‌آيد. و اينها درس‌هايي بود که از اين بزرگان در حد لياقت خودمان ياد گرفتيم؛ اما آن لياقت را نداشتيم که استفاده کنيم.
خلق: دربارة مشي اخلاقي آيت الله بروجردي قدس سره مطالبي بفرماييد.
آيت الله علوي بروجردي: مرحوم آيت الله العظمي بروجردي قدس سره خودشان را ساخته بودند. گويا گاهي اوقات عصباني مي‌شدند؛ لذا نذر مي‌کند اگر عصباني شدم، چند ماه يا يك سال، بنابر اختلاف نقل‌ها، روزه بگيرند. عصباني مي‌شوند و روزه را هم مي‌گيرند. معلوم مي‌شود اين شخص در مقام ساختن خودش بوده است. ايشان در اصفهان به مرحوم آخوند کاشي، خيلي ارادت داشتند. آخوند كاشي، مردِ بزرگي بودند از مرحوم جهانگيرخان قشقايي غير از اينكه تلمّذ مي‌كردند، انس و ارادت خاصي به ايشان داشتند. از اساتيد نجف، از آخوند خراساني، خيلي فوق‌العاده نقل مي‌کردند. البته من خودم عقيدة شخصيم اين است که مرحوم بروجردي قدس سره ، حتي آن جهان‌بيني که در مقام مرجعيت با فکر باز، نشان دادند از آخوند گرفته بود. آخوند خيلي شخصيت بزرگي بوده. ايشان دربارة آخوند، داستان‌ها نقل مي‌کردند.
¨ديدار شاه با آيت الله بروجردي قدس سره
آيت الله مرحوم سيد محمد باقر سلطاني از مرحوم صدرالدين صدر نقل مي‌کردند زماني شاه به قم آمد با آقاي بروجردي قدس سره ملاقات کرد. اين ديدار، در زمان دولت مصدق و زماني بود كه بين آقاي بروجردي و آقاي كاشاني اختلاف نظر وجود داشت. شاه از اين فرصت استفاده كرد و مي‌خواست از آقاي کاشاني بدگويي کند. بعد از تعريف از آيت الله بروجردي گفت: ولي بعضي‌ها هستند که مي‌خواهند از اين لباس سوء استفاده کنند و شروع کرد اين کلمات را ادامه دادن كه آيت الله بروجردي رو به آيت الله صدر كرده و مي‌گويند: من به کسي اجازه نمي‌دهم كه در محضرم از يک مجتهد عادل اين‌چنين سخن بگويد. سپس بلند شده و مجلس را ترك مي‌كنند. شاه نگران مي‌شود و مي‌رود تا ايشان را برگرداند. در اين هنگام عصاي آقاي بروجردي مي‌افتد. شاه عصا را برداشته و مي‌بوسد و به ايشان تقديم مي‌كند و در ضمن عذرخواهي مي‌کند. حالا منطق آقاي بروجردي اين گونه بوده که مقابله به مثل نمي‌کردند يک کلمه حرف از آقاي بروجردي در تنقيص آيت الله کاشاني شنيده نشد تا موقعي هم که ايشان از قدرت افتاد و دورش خالي شد آقاي بروجردي افراد را مي‌فرستاد براي احوال‌پرسي و به او کمک مالي مي‌کرد.
¨رابطه آيت الله بروجردي با آيت الله كاشاني
قصة معروفي است که آقاي محسني ملايري نقل مي‌کند که پدرم از مرحوم کاشاني نقل مي‌کردند -چون با آقاي کاشاني مأنوس بودند- آقاي كاشاني گفتند: بابت خانةمان مبلغ دوازده هزار تومان بدهكار بودم و قرار بود بيايند و خانه را پس بگيرند. دامادم آمد پيش من و گفت: مي‌خواهم به قم بروم، مشكل خانه را چه مي‌کني؟ گفتم نمي‌دانم. گفت: مي‌خواهم به قم بروم، به ديدار آيت الله بروجردي نيز مي‌روم؛ من گفتم: برو ولي از قضية خانه و مشكلمان حرفي نزن. دامادم از من خواست كه يك نامه احوال‌پرسي براي آقاي بروجردي بنويسم (آن زمان رسم بود) و من نوشتم. دامادم تعريف مي‌كند: وقتي به ديدار آيت الله بروجردي رفتم ايشان دو پاكت به من دادند يكي براي خودم و يكي براي آقاي كاشاني (كه در بسته بود). وقتي به تهران بازگشت نامه را به من داد، تا نامه را باز كردم يك چك به مبلغ دوازده هزار و چهارصد تومان از پاكت بيرون افتاد (به اندازه مبلغ بدهكاري). تا چك را ديدم عصباني شدم و گفتم: مگر نگفتم از مشكل خانه حرفي نزن! دامادم گفت: به جدت قسم! يك كلمه حرف هم نزدم.
¨آيت الله بروجردي و رعايت ادب
پدرم نقل مي‌کردند که مرحوم آقاي ميرزا حسن بجنوردي صاحب قواعد‌الفقيه به قم تشريف آورده بودند. آمدند منزل امام قدس سره -پدرم سال‌ها درس حضرت امام قدس سره در مسجد سلماسي مي‌رفتند و با امام قدس سره مأنوس بودند- نشسته بوديم كه گفتند: آقاي بروجردي براي ديدن آقاي بجنوردي مي‌آيد. آقا آمدند. امام بشقابي برداشتند و پرتقالي را پوست گرفته و جلوي آقاي بروجردي گذاشتند. آقا هم ميل کردند. ايشان مي‌فرمودند: پس از رفتن آقاي بروجردي، امام قدس سره دست من را گرفتند و گفتند: «بيا بشقاب آقاي بروجردي را نگاه کن. ايشان هسته‌هاي پرتقال را چه کار کرده است؟» مي‌گفت: هيچ هسته‌اي در بشقاب نبود. بعد امام قدس سره فرموده بودند: «سال‌ها است سابقة ايشان را دارم، چيزي را که داخل دهان بگذارد، در معرض ديد ديگران از دهان بيرون نمي‌آورد؛ چون مي‌گويد اين كار براي کسي که نگاه مي‌کند، تنفر طبع مي‌آورد؛ و لذا ايشان پرتقال را که خورد، هسته‌اش را توي دستش نگه مي‌دارد تا بعد دور بريزد.»
ايشان زانويش درد مي‌کرد در بهار و تابستان کرسي را بر نمي‌داشت. البته منقل نبود؛ براي اينكه پتو يا لحاف روي پايش باشد زيرا ايشان پا جلوي کسي دراز نمي‌کرد. هميشه روي منبر براي تدريس نيز دو زانو مي‌نشست و مي‌گفت: «در محضر آقايان، بي‌ادبي است که پا را آويزان کنم». ايشان در حرم، مسجد بالاسر درس مي‌گفت. يک طلبه، بي‌توجه پشتش را به طرف قبر حاج شيخ و علماي ديگر کرده بود ايشان از بالاي منبر عصباني مي‌شود كه اينها براي اسلام زحمت کشيده‌اند، زنده و مردة اينها فرق نمي‌کند. چرا پشت به اينها کرده‌ايد؟
اگر در اتاق کتابي بود، امکان نداشت در آن اتاق بخوابد. مي‌گفت: «کتاب شيخ طوسي در اتاق من هست، خود شيخ طوسي اينجا نشسته است و در حقيقت من در حضور شيخ طوسي مي‌خوابم». آخرين مطلب را عرض مي‌کنم، آقاي حاج فدا حسين پيرمردي است گاهي به خانه ما مي‌آيد. ايشان مي‌گفت: «آقاي بروجردي از وضع پخت نان راضي نبود. مي‌گويد: سراغ نانواييِ محلّ (عشق علي) رفتم و گفتم چرا نان خوب به آقاي بروجردي نمي‌دهيد؟» گفت: ما نان خوب داريم، منتها آقاي بروجردي اشکال از خودشه، گندم و آرد را خودش براي ما مي‌فرستد تا برايش نان بپزيم و گندم مرغوب نيست، نانش خوب نمي‌شود. گندم مرغوب بدهد تا نانش خوب شود. مطلب را خدمت آقا عرض كردم. ايشان فرمودند: «اين گندم محلي است که از پدرم به من ارث رسيده است و من زکاتش را مي‌دهم هيچ جايش غصب نيست. به اين گندم اطمينان دارم اگر بد هم باشد، همين را مي‌خورم.» اينها تقيداتي است كه مردان خدا داشته‌اند. البته سلوک، فقط آن افعال خاص نيست. سلوک در همين زندگي روزانه پيدا مي‌شود که خودمان را براي خدا بسازيم. «من كان لِله كانَ الله معه» آن معيّت را اگر مي‌خواهيم، اين معيّت را بايد تحصيل کنيم؛ لذا بزرگان ما بهترين معلمان ما هستند.
¨عقايد مردم
مرحوم آيت الله بروجردي در درسشان مي‌گفتند: «مردم عقايدشان را از راه استدلال ياد نگرفته‌اند، مردم عقايدشان را از ما گرفته‌اند، من را ديده‌اند، معتقد شده‌اند. فقط زبان ما نبوده، عملکرد ما نيز براي مردم دليل بوده است». آقاي بروجردي، اين قصه را زياد نقل مي‌كردند كه دزدان به قافله‌اي حمله كرده و آن را غارت کردند. وقتي اموال دزدي را جمع کردند، يک بقچه‌اي را باز کردند. ديدند کاغذي داخل آن است. رئيسشان کاغذ را برداشت ديد بسم الله نوشته. خدم و حشم را صدا كرد كه صاحب بقچه را بياوريد. پيرزني آمد. گفت: چرا اين را نوشتي؟ گفت: نوشتم تا بسم الله اموالم را حفظ کند. رئيس دزد‌ها گفت: «خوب حفظ کرد، ببنديد و به او پس بدهيد تا برود». راهزنان اعتراض کردند که ما جان‌مان را به خطر مي‌اندازيم که يک پولي گيرمان بيايد، تو حالا پس مي‌دهي. رئيس رو به آنها کرده و مي‌گويد: «ما دزد مال هستيم، دزد عقيده كه نيستيم. اگر اين بقچه را مي‌گرفتم، عقيده‌اش از بسم الله سلب مي‌شد». خداوند ان شاءالله توفيقات شما را بيشتر کند. تأييدتان کند و اميدواريم اين حرکت شما در حوزه رونق بگيرد.
خلق: از اينکه وقت گرانبهاي خود را در اختيار ما قرار داديد متشکريم

جمعه 4 بهمن 1392  12:07 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

علي، باطن قرآن

حجت‌الاسلام والمسلمين جعفر ناصري
صفحه 38 الي 41 نسخه چاپي
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب عليه السلام
ضمن تبريك و تهنيت به مناسبت ايام فرخنده عيد سعيد غدير، نكته‌اي را دربارة نقطه يا نقطة باء و يا نقطه باء بسم الله الرحمن الرحيم، بيان مي‌كنم.
در كتاب بيان الآيات گيلاني حكايت شده اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «سر الكتب المنزله في القرآن و سر القرآن في فاتحة الكتاب و سر فاتحة الكتاب في بسم الله الرحمن الرحيم و جميع ما في بسم الله الرحمن الرحيم في باء بسم الله و جميع ما في باء بسم الله في النقطة التي تحت الباء و انا النقطة تحت الباء» و جناب سيد حيدر آملي در «نقد النقود» و حافظ رجب برسي در «مشارق انواراليقين في اسرار اميرالمؤمنين» نقل مي‌كنند كه حضرت علي عليه السلام فرمود: «انا النقطة التي تحت الباء».
و جناب ملا عبد الصمد همداني در كتاب بحر المعارف آورده كه رسول‌خداصلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «ظهرت الموجودات عن باء بسم الله الرحمن الرحيم».
با مختصر دقت و تأملي در روايات اين باب در مي‌يابيم كه نگاه به نقطه متفاوت است. بعضي بالاستقلال نقطه را بررسي كرده‌اند و او را نماينده اولين نقطه خلقت مي‌دانند و بعضي به اعتبار اينكه نقطه خلاصة بسم الله است و بسم الله خلاصه سوره حمد و سوره حمد خلاصه قرآن و قرآن جامع جميع كتب آسماني.
در اين باب نكته‌اي است قابل توجه در علم رسم الخط و بعضي از بزرگان مطلب را از اينجا شروع كرده‌اند كه در علم رسم الخط و كتابت با قرار گرفتن قلم بر صفحه كاغذ، نقطه پديد مي‌آيد. با دقت بيشتر درمي‌يابيم كه نوشتن هر حرف، امتداد نقطه است و صورت «الف» عبارت است از چينش نقاط متصل و پيوسته و همچنين «باء» و «جيم» و باقي حروفِ بيست و هشتگانه.
به تعـبـيري ديـگر، نقطـه اصـل در حـروف است، مانند مصدر كه در علم صرف، اصل است در ماضي و مضارع و امـر و... و ماده (ض-ر-ب) اصل است در «ضرب، يضرب، اضرب»؛ پس نقطه مانند روح در حروف بيست و هشتگانه جريان دارد و حروف، جسم و كالبد هستند براي نقطه.
به قول فلاسفه نقطه در هياكل حروف، مانند هيولا است در هياكل اشيا، و همان‌گونه كه هيولا به صورت‌هاي گوناگون در مي‌آيد، نقطه هم به صورت حروف مختلف در آمده، گاهي «الف» مي‌شود گاهي «باء» گاهي «جيم» و غيره.
از اينجا اطوار هفتگانة كتاب آسماني شروع مي‌شود كه سير تفصيلي آن بدين شرح است:
1. نقطه كه روح و طينت و ماده حروف است؛
2. همچنين حروف، روح و طينت كلمه است؛
3. كلمه، روح كلام تام است؛
4. كلام تام، روح وطينت حكايات و آيات قرآني است؛
5. و روح و طينت و اصل در سوره‌ها، آيات و مقالات هستند؛
6. سوره‌ها، روح قرآن هستند؛
7. تمام القرآن.
در مجموع مي‌توان اين سير را چنين نشان داد:
نقطه ? حروف ? كلمه? كلام? آيات و مقالات و حكايات ? سوره‌ها ? تمام القرآن
در سير نزولي نيز پايان سير تفصيلي از تـمــام القرآن به نقطه است.
و اگر حضرت سرالله اميرالمومنين عليه السلام خود را نقطه معرفي مي‌كنند، در اينجا نقطه يعني خلاصة القرآن يا نقطه به مـعـنـاي روح ساري و جاري در تمام القرآن است.
به تعبير بعضي روايات كه تمام علوم و معارف در كتب آسماني است و معارف تمام كتب آسماني در قرآن كريم است و معارف و علوم قرآن كريم در سوره حمد است و معارف سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحيم است و معارف بسم الله الرحمن الرحيم در باء بسم الله و بعد از آن حضرت امير عليه السلام فرمودند و انا النقطه التي تحت الباء.1
كتاب ديگري نيز در تكوين هست كه اين كتاب هم كتاب عظيم يا كتاب اعظم الهي است كه از نقطه شروع تا پايان اين اطوار سبعه را دارا است. اين كتاب اعظم الهي، «انسان» است كه نقطه شروعش از نطفه و پايانش انسان تمام الخلقة است، بدين صورت:
1. نطفه؛
2. علقه؛
3. مضغه؛
4. جنين؛
5. انسان در دنيا؛
6. وجود برزخي ما بين القبر و القيامة؛
7. وجود انسان در قيامت و معاد.
و قرآن كريم نيز به اين اطوار اشاره دارد:
ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين
ثم جعلناه النطفة في قرار مكين
ثم خلقنا النطفة علقة
فخلقنا العلقه مضغه
فخلقنا المضغه عظاما
فكسونا العظام لحما
ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين2
دربارة خلقت نخستين، رواياتي با مضامين و عبارات گوناگون نقل شده است. در بحارالانوار آمده است: «اول ماخلق الله القلم؛ نخستين چيزي كه خداوند آفريد، قلم است».3 و در حديث نبوي شريف فرموده است: «اول ما خلق الله نوري؛ نخستين چيزي كه خدا آفريد، نور من است» يا روايتي ديگر كه فرمود: «اول ما خلق الله روحي» كه حكايت از آن دارد كه مخلوق اول، روح نبوت تامه و كامله حضرت محمد بن عبداللهصلي الله عليه و آله و سلم است. اگر در حديث نبوي است كه: «كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين؛ پيامبر بودم؛ در حالي كه آدم بين آب و گل بود [=خلقت آدم كامل نشده بود] همچنين در حديث ولايت مآب علوي عليه السلام است كه: «كنت وليا و آدم بين الماء و الطين» يك حقيقت را بيان مي‌كند؛ اگر در مخلوق اول كتاب آسماني قرآن، بعضي روايات «باء» بسم الله را مخلوق اول مي‌داند و بعضي «الف» را و هركدام در باب حروف، اول باشد -چه باء و چه الف- فرقي نمي‌كند؛ چون نتيجه و بازگشت هر دو به نقطه است.
پس نقطه مبدأ و معاد حروف است؛ يعني نقطه مرتبه اول اجمال كتاب آسماني است و تمام القرآن آخرين مرتبه تفصيل قرآن حميد است.
اگر نقطه را محدود به نقطة مكتوب و در حيطه كتابت، تصور نكنيم و كمي گسترده‌تر به آن بنگريم، در هندسة عالم وجود نيز نقطه، مبدأ و آغاز خلقت است همان‌گونه كه حكما گفته‌اند: «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» اين جا است كه معناي اين فرمايش امير‌المؤمنين عليه السلام كه: «أنا النقطة و الخط؛4 من، نقطه و خط هستم» كمي آشكارتر مي‌شود؛ چرا كه خط، امتداد نقطه است و اينجا، منظور سريان وجود اولي در كل خلقت است. اين است كه رسول مكرمصلي الله عليه و آله و سلم به امير‌المؤمنين عليه السلام فرمودند: «يا علي! كنت مع الانبياء سراً و معي جهراً؛ اي علي! تو مخفيانه با همة پيامبران بوده‌اي و آشكارا با من بوده‌اي».
از ديدگاهي ديگر، عالم، عالم اسماء الهي است و معرفت خداوند متعال و ارتباط با ساحت قدسي او، جز به واسطة اسماء حُسنايش ممكن نيست؛ لذا عالم، عالم اسم خدا است و تجّلي اسماء حق تعالي است و آغاز عالم هم بايد به اسم خدا باشد و وجود مقدس امير‌المؤمنين عليه السلام است كه اسم الله اكبر و اعظم اسماي الهي است و مقدم بر ساير اسماء است. البته اين مقال را سخن بسيار است كه مجالي ديگر مي‌طلبد.
يادآوري:
مخفي نماند كه اين بيشتر براي تشبيه و تنظير است و گرنه اصل نقطه خودش داراي صورتي مستقل است؛ مانند مصدر در علم صرف كه ميان صيغه‌هاي صرفي خود، صيغه مستقل دارد. در علم صرف بيان مي‌شود كه مصدر با حفظ شؤونات مصدري، نمي‌تـواند صورت ديگري را قبول كند؛ يعني «الضرب» با شكل مصدري خود نمي‌تواند ماضي و مضارع هم باشد، مگر اينكه از صورت اصلي خود خارج شود، تا بتواند به صورت فعل در آيد، همچنين است جريان نقطه.
در پايان سروده‌اي در اين‌باره با عنوان نقطة باء5 به خوانندگان محترم تقديم مي‌گردد.
¨نقطة باء
آنكه فرمود منم نقطه باء / رازي از غيب تو را كرد إنباء
نقطه را كس نشناسد چو علي / نقطه سري است بعلم ازلي
سخنش فهم كني ار مرد رهي / تا از اوهام و جهالت برهي
عالم نقطه ندارد پايان / پي‌نبردند مگر دانايان
نقطه يعني سبب كون و مكان / نقطه يعني ز خفا سوي عيان
نقطه سري است خدا را ز ازل / كه گرفته به كف خويش علل
نقطه آزاد ز ما و ز من است / حرف بسيار و بدون سخن است
نقطه را علم كتابي نبود / سر غيبي است سرابي نبود
نقطه سر فصل فصول تفصيل / نقطه پايان كثير است و قليل
نقطه از وحدت صرف آمد و باز / باز گردد همه اين راه دراز
هيچكس نقطه ندانست كجاست / به زمين است و سما يا همه جاست
غرقه در آب بدي كشتي نوح / اگرش نقطه نمي‌داد فتوح
عقل فعال همين نقطه بود / دوست را خال همين نقطه بود
نقطه سير نفس رحماني است / امتداد الفي را باني است
نقطه سري زهويت دارد / خط آزادي نيت دارد
نقطه گم‌گشت به حرف و به حروف / نكته‌ها هست در اين باب الوف
قصه حرف اگر مي‌خواهي / ز خدا كن طلب آگاهي
آنچه از حرف ببيني به جهان / همه را نقطه نمودست عيان
گر كني سوي سماوات سفر / بيني از حرف چه بسيار خبر
بار قرآن همه دارد بر دوش / چشم بايد همه‌ات باشد و گوش
تا بداني كه حروف عربي / هستشان جسمي و روحي و ربي
چون به تركيب رسد حرف و حروف / بحر معني به صف آيند و صفوف
¨پي‌نوشت:

1. مستدرك سفينة البحار،‌ ج1، ص 269.

2. سوره مؤمنون: 14.

3. بحارالانوار، ج 54، ص 309.

4. همان، ج 40، ص 165؛ مناقب، ج2، ص 49. و در تحليلي ديگر معناي خط همان صراط مستقيم است كه در سوره حمد آمده، و صراط مستقيم همان ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده فرزند گرامي آن حضرت است.

5. شعر از نگارنده

جمعه 4 بهمن 1392  12:07 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

سيري در غديريه‌هاي فارسي

نويسنده: محمد علي مجاهدي
صفحه 42 الي 44 نسخه چاپي
در منابع مكتوب و كهن شعر فارسي، قديمي‌تر از اين بيتِ ابو منصور محمد دقيقي طوسي (متوفاي 341ق)، شعري نيافتيم كه در آن به صراحت از «غدير» و «امير روز غدير» سخن رفته باشد:
كبوس وار بگريد همي به چشم آلوس / به سـان فـرّخ شهبا، اميـر روز غـدير1
در ضبط اين بيت، اختلافاتي وجود دارد. در معناي آن نيز پيچيدگي‌هايي است كه مشتاقان مي‌توانند براي آگاهي از آنها به توضيحات سودمند دكتر دبير سياقي در ديوان دقيقي مراجعه كنند.
«غديريّه» اصطلاحاً به شعري اطلاق مي‌شود كه تنها به رخداد بي‌نظير «غدير» پرداخته باشد. شعرا براي به تصوير كشيدن اين واقعه غالباً از قالب قصيده استفاده كرده‌اند. در پيشينه كهن شعر فارسي، در قلمرو شعر آييني، به آثار منظومي برمي‌خوريم كه در مناقب و فضايل اميرمؤمنان علي عليه السلام سروده شده و شاعران ضمن برشمردن خصيصه‌هاي وجودي و كرامت‌هاي علوي، به صورت گذرا در يك يا چند بيت به جريان غدير اشاره كرده‌اند كه عنوان «غديريه» براي اين گونه اشعار، عنوان مناسبي نيست. آثار منظومي نيز با ابيات معدود، دربارة «غدير» سروده شده‌اند كه با عنوان «غديرواره» از آنها ياد مي‌شود. اين اشعار بيشتر در قالب غزل، مجال ظهور و بروز مي‌يابند و شاعران جوان معاصر اغلب در اين عرصه، طبع‌آزمايي مي‌كنند.
ابوالحسن كسايي مروزي (341-391ق) كه در سال درگذشت دقيقي طوسي به دنيا آمده، ظاهراً نخستين شاعر شيعي است كه اشعار علوي او در پيشينة مكتوب شعر فارسي ثبت و ضبط گرديده و قافله سالار «شعر ولايي» در حوزة زبان فارسي شناخته شده است.
در ديوان مختصري كه از كسايي مروزي چاپ و منتشر شده، به غديرية مستقلي برنمي‌خوريم؛ ولي در چكامة معروف وي با مطلع:
فهـم كن گر مؤمني فضـل اميرالمـؤمنين / فضل حيدر، شير يزدان، مرتضاي پاك‌دين
ابياتي وجود دارد كه از آنها مي‌توان به جانشيني بلافصل آن حضرت و اين كه در ميانة اصحاب رسول گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم كسي در فضيلت، همپاية آن حضرت نبوده، پي برد:
فضل آن‌كس كز پيمبر بگذري، فاضل‌تر اوست
فضـل آن ركـن مسلماني، امـام المتقين...
آن نبي، وز انبيا كس ني به علم او را نظير
وين ولي، وز اوليا كس ني به فضل او را قرين...
از مُتابـع گشـتن او، حـور يـابي با بهشـت
وز مخالفت گشتـن او، ويـل يابي با انين...
اي «كسايي»! هيچ منديش از نواصب وز عدو
تا چنين گويي مناقب، دل چرا داري حزين؟2
در مطلع اين قطعه شعر علوي وي، اشارة مستقيمي هست به اينكه زمام امور توسط پيامبر عظيم الشأن اسلامصلي الله عليه و آله و سلم به امام علي عليه السلام سپرده شد :
مدحت كن و بستاي كسي را كه پيمبر
بستود و ثنا كـرد و بدو داد همه كـار3
حكيم ابوالقاسم فردوسي طوسي (متوفاي 426ق) كه 25 سال پس از كسايي مروزي بدرود حيات گفته است، در آغاز شاهنامه ماندگار خود، از اميرمؤمنان علي عليه السلام با عنوان «وصي» و «خداوند تاج و لوا و سرير» نام مي‌برد كه حاكي از اعتقاد اين حكيم الهي به خلافت الهي آن حضرت است:
خـردمند كـز دور، دريـا بـديـد
كـرانه نـه پيدا و بُـن نـاپـديـد
بدانست كـو موج خـواهـد زدن
كس از موج بيرون نخواهد شدن
به دل گفت: اگر با نبيّ و وصي
شـوم غـرقه، دارم دو يـار وَفي
هـمانـا كـه باشـد مرا دستگير
خـداونـد تـاج و لـوا و سرير...
اگر چشم داري به ديگر سراي
به نـزد نبيّ و وصـي گير جاي
گرت زين بد آيد، گناه من است
چنين است آيين و راه من است
برين زادم و هم بـرين بگـذرم
چنان دان كه خاك پيِ حيـدرم
هر‌آن‌كس كه در دلْش بغض علي عليه السلام است
ازو زارتر در جهـان، زار كيست؟
خود آن روز نـامم به گيتي مباد
كه من نـام حيـدر نيارم به ياد4
منوچهر دامغاني (متوفاي432ق) كه شانزده سال پس از حكيم طوس در قيد حيات بوده، از اميرمؤمنان علي عليه السلام با عنوان: «مرد غدير خم» ياد كرده است چنان كه گذشت، دقيقي طوسي (متوفاي 341ق) نيز كه حدود يك قرن با منوچهري فاصلة زماني دارد، آن حضرت را با عنوان «امير روز غدير» ستوده بود:
آهني در كف، چون مرد غدير خم
به كتِف بازفكنده سـرِ هر دو كُم5
در رباعيات منسوب به عارف الهي خواجه عبدالله انصاري (متوفاي 481ق) كه 49 سال پس از منوچهري دامغاني، خرقه هستي عاريتي را از تن برون كرده است، به چند رباعي علوي برمي‌خوريم. در آن ميان، رباعي‌اي وجود دارد كه از وجود مبارك آن حضرت با عنوان «ولي» ياد شده و مفتخر به «نصّ جلي» است:
اي خـوانده تو را خدا ولي، ادركني
بـر تـو ز نبي، نـصّ جـلي اردكني
دستم تهي و لطف تو بي‌پايان است
يا حضرت مرتضي علي عليه السلام ادركني6
حكيم ناصرخسرو قبادياني (متوفاي 481ق= سال وفات خواجه عبدالله انصاري) از چكامه‌سرايان بنام سدة پنجم هجري است و چون مبلغ مذهب اسماعيليه بوده است، وي را «حجّت» نيز ناميده‌اند. وي شاعري آزاده بود كه دامن سخن را به مدح حاكمان هم‌ روزگار خود نيالود. او در جاي جاي ديوان اشعار خود، از حريم حرمت علوي دفاع كرد و با استناد به براهين عقلي و نقلي، جانشيني بلافصل آن حضرت را به اثبات رسانيد:
شـرف مـرد به هنگام، پديد آيـد از و
چون پديد آمد تشريف علي، روز غدير
بر سر خلق مر او را چو وصي كرد نبي
اين به انـدوه در افتاد ازو، آن به زَحيـر
او سزايد كه وصي بود نبـي را، در خلق
كه برادرْش بدو، بِن عم و داماد و وزير7
ابوالمفاخر رازي (متوفاي 511ق) كه سي سال پس از ناصر خسرو درگذشته، به سبب چكامة رسا و شيواي مجتبوي خود از منزلتي ويژه‌ در قلمرو «شعر ولايي» برخوردار است.
اين قصيده سخته كه در مناقب امام حسن مجتبي عليه السلام سروده شده، مورد استقبال بسياري از شاعران قرار گرفته است و آنان به آفرينش آثاري بر همان وزن و قافيه پرداخته‌اند. اين قصيدة غيرمردّف، با اين بيت آغاز مي‌شود:
بال مرصّـع بسوخت، مـرغ ملمَّع بدن
اشك زليخا بريخت يوسف گلْ پيرهن
در اين قصيده، از امام علي عليه السلام با عنوان «امير غدير» ياد شده است:
كرده زخا را خمير، همچو امير غدير
از كف پير فطير پشت تنـور دمـن8
در سدة ششم، با چهره‌هاي شاخص ديگر شعر غدير رو به رو هستيم كه از آن ميان، حكيم ابوالمجد سنايي غزنوي (437-525ق) و شيخ فريدالدين عطار نيشابوري (513-586ق) مشهورتر از ديگرانند.
حكيم سنايي در منظومة حديقة الحقيقة و ديوان اشعارش بارها بر خلافت بلافصل علوي پاي فشرده است؛ براي نمونه:
نـامش از نـام يـار مشتـق بـود
هر كجا رفت، همرهش حق بود
مـر نبـي را وصـيّ و هـم داماد
جـان پـيـغـمـبر از جمالش شاد
آل ياسـيـن شـرف بـه او ديـده
ايـزد او را بـه عـلـم بـگـزيـده
نـايـب مصـطـفي به روز غدير
كـرده در شـرع مر وِ را به امير
بهـر او گفته مصـطـفي به اله
اي خداوند «والِ مَـن والاه»9
اين حكيم نامدار در جاي ديگري از آثار منظوم خود از رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام اين‌گونه ياد كرده است:
تا به حشـر اي دل ار ثنـا گـفتي
همه گفتي، چـو مصطـفي گفتي
او سـري بـود و عقـل گردن او
او دلـي بـود و انـبـيـا تــن او
او چـو مـوسي، علي وِرا هارون
هر دو يك رنگ از درون و برون
خـاك او بـاش و پادشـاهي كن
آنِ او باش و هر چه خواهي كن10
شيخ عطار (530-627ق) نيز در منظومه‌هاي مختلف خود، به خصوص، «مصيبت‌نامه» و «منطق‌الطّير» و «الهي‌نامه» به اين رخداد شگرف عنايتي تام وتمام داشته است:
رونقي كـان ديـن پيغمـبر گـرفت
از امـيـرمـؤمـنان حـيـدر، گـرفت
«لافتي الا علي»ش از مصطفي است
وز خداوند جهانش «هَل اَتي» است
قـلـب قـرآن، قـلب پر قرآن اوست
«والِ مَـن والاه» انـدر شأن اوست
چون نبي موسي، علـي هارون بود
گـر برادرْشان نگويي، چون بود؟11
جلال‌الدين مولوي بلخي (596-672ق) معروف به ملاي رومي در مثنوي كبير و ديوان شمس تبريزي بارها از ارادت قلبي خود به حضرت علي عليه السلام سخن گفته است و بر عصمت و جانشيني بلافصل آن امام بزرگوار نيز با عنوان «وصي» پاي فشرده و به صورت تلويحي واقعة غدير را يادآور شده است:
آن كـاشف قـرآن كه خدا در همه قرآن
كردش صفت عصمت و بستود، علي بود
آن گُـرد12 سـرافـراز كه انـدر ره اسـلام
تا كـار نشـد راسـت، نياسـود عـلـي بود
آن شـيـر دلاور كـه بـراي طمـع نفـس
بر خـوان جهـان پنجه نيالـود،‌ علـي بود
شاهي كه ولي بود و وصي بود، علي بود
سلطان سخـا و كـرم و جـود، علي بود13
و در مثنوي معروف خود از آن حضرت مي‌خواهد كه «راز گشايي» كند؛ همان امامي كه پس از قبول خلافت، آبِ رفته را به جوي باز آورد و «سوء القضا» را به «حسن القضا» مبدّل ساخت:
در شـجـاعـت، شـيـر ربانيستي
در مـروت خـود نـدانم كيسـتي؟
اي علي كه جمله عقل و ديده‌اي
شـمّـه‌اي واگو از آن چه ديـده‌اي
تيـغ حلمت، جـان ما را چاك كرد
آب علمت، خـاك ما را پـاك كرد
راز بـگـشـا اي عـلـيِّ مـرتـضـي
اي پس از سوءالقضا،14 حسن القضا
يا تـو واگـو آنچـه عقلت يافته‌ست
يا بگـويم آن چه بر من تافته است
چون تو بابي آن مدينه‌ي علم15 را
چـون شعـاعـي، آفـتاب حـلـم را
باز باش اي بابِ هـر جـوياي باب
تا رسند از تو قشـور16 انـدر لباب17
براي پرهيز از دامنه‌دار شدن رشتة كلام، ادامة اين تحقيق را به فرصت ديگري موكول مي‌كنيم.

¨پي‌نوشت:

1. ديوان دقيقي طوسي، به اهتمام محمدجواد شريعت، تهران، انتشارات اساطير، 1368ش، ص 102و 103؛ لغت‌نامه دهخدا، چاپ مجلس، ج2، ص168و ج31، ص 95 و ج 39، ص327.

2. كسايي مروزي، زندگي و انديشه و شعر او، به اهتمام محمد امين رياحي، تهران، 1373ش، چهارم، ص 89 و 90.

3. همان، ص 82.

4. شاهنامة فردوسي، نسخة موجود در كتابخانه ملي فلورانس، مورخ 614ق، تهران، بنياد دايرة‌المعارف اسلامي، اول، ص 43 و 44.

5. ديوان منوچهري دامغاني، به كوشش محمددبير سياقي، تهران، انتشارات زوّار، 1370ش، اول، ص 206.

6. رباعيات منسوب به خواجه عبدالله انصاري، تهران، كتابفروشي زوّار، 1360ش، اول، ص 59.

7. ديوان ناصرخسرو، به تصحيح سيدنصرالله تقوي، تهران، انتشارات اميركبير، 1348ش، اول، ص 194.

8 . مجالس‌المؤمنين، نور الله شوشتري، تهران،انتشارات اسلاميه، 1354ش، ج2، ص 615.

9. حديقة‌الحقيقه، حكيم سنايي غزنويي، به تصحيح مدرس رضوي، انتشارات اسلاميه، 1354ش، ج2، ص 615.

10. ر.ك: ديوان حكيم سنايي غزنوي به تصحيح مدرس رضوي

11. مصيبت‌نامه، عطار نيشابوري، به تصحيح نوارني وصال، تهران، انتشارات زوّار، 1356ش، دوم، ص 34-36.

12. گُرد: پهلوان.

13. ديوان شمس تبريزي، ص 76.

14. سوء القضا: پيشامد ناگوار.

15. اشاره دارد به اين حديث نبوي: «انا مدينة العلم و عليٌ بابها؛ من شهر دانشم و علي عليه السلام دروازة آن است».

16. قُشور: پوست‌ها.

17. لُباب: مغزها

جمعه 4 بهمن 1392  12:08 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

عاشورا، نمايشگاه فضايل و رذايل اخلاقي

نويسنده: حسين عليزاده
صفحه 47 الي 50 نسخه چاپي
قيام امام حسين عليه السلام از سويي تجلي‌گاه خصلت‌هاي پاك انساني و فضايل اخلاقي در جبهة حق، و از سوي ديگر محل بروز و ظهور رذايل اخلاقي در جبهة باطل است. عاشورا، ميدان مسابقة خصلت‌هاي پاكي است كه ريشه در افكار درخشان رسول گرامي اسلامصلي الله عليه و آله و سلم دارد. حسين عليه السلام و ياران وفادارش، براي احياء اين خصلت‌ها قيام كردند و به همين خصايل نيز مشهور شدند. در جبهة مقابل نيز، دشمنان گرفتار رذيله‌هاي اخلاقي بودند و به همان رذايل معروف شدند. اينك برخي از آن فضايل و رذايل اخلاقي را برمي‌شمريم:
¨فضايل اخلاقي
1. ايمان
بنابر روايات، ايمان به معناي دلبستگي به خدا، به زبان آوردنِ اعتقادات و عمل كردن با اعضاي بدن است.1
ايمان امام حسين عليه السلام و يارانش را مي‌توان در جريان مهلت خواستن ايشان در عصر تاسوعا براي عبادت بيشتر و به زبان آوردن عشق پروردگار يافت.
«حضرت [امام حسين عليه السلام ] وقتي روز نهم محرم دريافت كه دشمنان در تعجيل جنگ حرص مي‌ورزند و محاصره را تنگ‌تر مي‌كنند و كمتر به پندها و اندرزها توجه دارند، به حضرت عباس عليه السلام فرمود: اگر بتواني امروز دشمنان را از جنگ با ما منصرف سازي اين كار را انجام بده، به اميد آنکه امشب براي پروردگارمان نماز بخوانيم؛ چرا كه خدا مي‌داند من نماز براي او و تلاوت آيات قرآنش را دوست دارم».2
2. تصديق
«تصديق، عبارت است از قبول حق و اعتقاد ثابت و جازم به آن».3
اين خصلت والاي اخلاقي را در ياران امام حسين عليه السلام مي‌توان ديد. روز عاشورا وقتي حضرت اباعبدالله عليه السلام از حقيقت ايمان به خدا و امامت خويش و سخنان پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم دربارة خود سخن مي‌گويد، شمر در پاسخ حضرت مي‌گويد: «من خدا را با شك و ترديد عبادت كرده باشم، اگر بدانم كه تو چه مي‌گويي». حبيب بن مظاهر كه اين صفت عالي را در وجود خود داشت، برآشفت و گفت: «شمر! به خدا سوگند! مي‌بينم كه تو با هفتاد شك و ترديد خدا را عبادت مي‌كني و من گواهم كه حق همين است كه حسين عليه السلام مي‌گويد؛ اما قلب تو سياه و مهر شده است».4
3. رجاء
اميد و رجاء كه سبب آن معرفت به لطف و كرم خدا و كثرت انعام و احسان او است و شناختن صدق وعدة او در عطاها و اجر و ثوابي كه براي بندگان مقرر فرموده است.5
معرفت ياران امام حسين عليه السلام به لطف و كرم خدا و احسان او، همه را شيفتة شهادت و ياري حسين عليه السلام كرده بود؛ چنانچه مسلم بن عوسجه، شب عاشورا از ميان اصحاب بلند شد و گفت: «اگر هزار بار قطعه قطعه شويم، دست از ياري شما بر نمي‌داريم». پس از اين سخنان بود كه امام حسين عليه السلام دوباره به احسان و لطف خدا اميد داد و فرمود: «أثابكم الله علي ما تنوون الجنه، جزاكم الله خيراً؛6 خداوند به سبب آنچه در دل داريد و نيت كرده‌ايد، بهشت عطايتان كند و بهترين پاداش را به شما عنايت فرمايد».
4. رضا
«عبارت از خشنودي بنده از حق تعالي شأنه و ارادة او و مقدرات او مي‌باشد».7
البته صفت رضا هم مثل ساير صفات اخلاقي، داراي مراتب است. مراتب اعلاي آن كه از والاترين مراتب كمال و بزرگ‌ترين مقامات اهل جذبه و محبت است را مي‌توان در آخرين جملات امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، مشاهده كرد؛ آن‌گاه كه در گودال قتلگاه فرمود:
«الهي...رضاً برضاك، لا معبود سواك...؛8 خدايا!... از همه مقدرات تو راضي‌ام، و معبودي جز تو ندارم».
5. وفا
به معناي باقي ماندن بر عهد و پيمان است.
اين صفت اخلاقي، در صحنه‌هاي فراواني از نمايشگاه زيباي عاشورا نمايان است. يكي از ياران امام حسين عليه السلام به نام عمرو بن قرطه انصاري پيوسته گرد امام عليه السلام طواف مي‌كرد و مي‌گفت: «تا زنده‌ام، نمي‌گذارم تيري به امام اصابت كند». تيرهاي زيادي به بدن او اصابت كرد و روي زمين افتاد. وقتي امام عليه السلام سر او را به دامن گرفت، عرض كرد: «أ وفيتُ؟ آيا وفادار بودم؟» امام عليه السلام فرمود: «نعم؛ أنت أمامي في‌ الجنة...؛9 بله؛ تو وفادار بودي و قبل از من وارد بهشت مي‌شوي. سلام مرا به جدم برسان...».
6. صبر
«خود نگه‌داري در مقابل گرفتاري‌ها و حفظ زبان از گلايه و شكوه در برابر ناملايمات است».10
عاشورا و نهضت امام حسين عليه السلام و يارانش، اين خصلت پاك انساني را به نمايش گذاشت. در تحمل شهادت‌ها و اسارت‌ها و حتي استقبال از آن، صبر عاشورائيان، الگو و نمونه است. امام عليه السلام در جمله‌اي، اهل‌بيت و ياران خود را اين‌گونه به صبر سفارش فرمود: «صبراً بني‌الكرام فما الموت إلا قنطرة تعبر بكم عن البئوس و الضراء إلي الجنان الواسعة و النعيم الدائمة...؛11 اي اهل كرامت و بزرگواري! صبر كنيد؛ چرا كه مرگ، همانند پلي است كه شما را از گرفتاري‌ها و مشكلات، به بهشت وسيع و نعمت‌هاي جاويدان منتقل مي‌كند...».
7. عدل
«پرهيز از آزار رساندن به برادران ديني و رساندن حق، به هر صاحب حقي را عدل گفته‌اند».12
دعوت به عدل در قول و عمل را بايد در جريان عاشورا دنبال كرد. موارد فراواني از تبلور عدل و عدالت‌ورزي در صحنه‌هاي عاشورا و قبل و بعد از آن يافت مي‌شود. وقتي سفير امام حسين عليه السلام ، مسلم بن عقيل به دست مردم كوفه اسير و به دارالعمارة آورده شد، ابن زياد به او گفت: «اي پسر عقيل! آمده‌اي ميان مردم تفرقه بياندازي؟» مسلم با دستان بسته و بدن خون‌آلود گفت: «بل جئت لآمر بالعدل و أدعوا إلي حكم الكتاب...؛13 بلكه آمده‌ام به عدل و حكم كتاب خدا دعوت كنم».
8. تعهد و احساس مسؤوليت
از صفات عالية اخلاقي، اين است كه انسان خود را مقابل دين، جامعه و آنچه اطراف او مي‌گذرد، مسؤول بداند.
يكي از مهم‌ترين ريشه‌هاي نهضت عاشورا، همين صفت عالي انساني است. امام حسين عليه السلام در مناجاتي، از اين صفت الهي سخن گفته است:
«اللهم إنك تعلم أنه لم يكن ما كان منا تنافساً في سلطان و لا التماساً في فضول الحطام و لكن لنري المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك و يأمن المظلومون من عبادك...؛14 خدايا! تو مي‌داني كه براي قدرت‌طلبي يا دنيا خواهي راه نيفتاده‌ايم؛ بلكه مي‌خواهيم مظاهر دين تو را در عالم ببينيم و در سرزمين‌هاي اسلامي، اصلاحگري كنيم و براي مظلومان، امنيت فراهم نماييم».
9. توكل
«به معناي منقطع شدن بنده است از خلق خدا، در هر چه كه اميدوار بود از خلايق؛ و اعتماد و تكيه بر خدا».15
در تابلوي عاشورا، انقطاع از غير خدا، در ياران امام و در شخصيت سيدالشهداء عليه السلام جلوه‌گر است. حضرت در آخرين جملات خود به آن تصريح فرمود: «أتَوَكَلُ عَليكَ كافياً؛16 بر تو توكل مي‌كنم (و همين توكل) مرا كفايت مي‌كند».
10. زهد
«ترك دنيا و اعراض از آن و (عدم دلبستگي) و بي‌ميلي و بي‌رغبتي به زخارف آن و حقير و قليل شمردن دنيا است».17
نمايشگاه عاشورا، تجلي‌گاه عالي‌ترين درجة زهد است كه گذشتن از همة تعلقات دنيا، حتي از جان و عزيزترين ياران و اصحاب است. در اين‌باره سخنان فراواني از امام عليه السلام و ياران باوفايش نقل شده است؛ از جمله اين شعر:
«يا أهل لذة دنيا لابقاء لها
إن اغتراراً بظل زائل حمق»18
اي اهل خوش‌گذاراني! بدانيد كه لذت دنيا دوام ندارد؛ و مغرور شدن و دل‌خوش كردن به سايه‌اي كه رفتني است حماقت است

جمعه 4 بهمن 1392  12:08 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨رذايل اخلاقي

1. كفر
«چشم‌پوشي از اطاعت خداوند و گرفتار شدن به اطاعت شيطان است».19
دشمنان اباعبدالله عليه السلام گرفتار اين رذيله بزرگ بودند. حضرت در منزلگاه بيضه فرمود: «ألا و إن هؤلاء القوم لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمان و أظهروا الفساد و عطّلوا الحدود...؛20 آگاه باشيد كه اين قوم، ملازم اطاعت شيطان شده و از اطاعت خدا سر باز زده‌اند، و فساد را آشكار كرده و حدود الهي را تعطيل كرده‌اند...».
2. جور
«به معناي عدول از طريق حق و تعدي و تجاوز مي‌باشد».21
از شديدترين مصاديق جور، زماني است كه شمر بر روي سينة امام نشسته بود. حضرت به او فرمود: «اتقتلني و لاتعلم من أنا؛ آيا مرا مي‌كشي؛ در حالي كه مرا نمي‌شناسي؟» در پاسخ گفت: «أعرفك حق المعرفة اُمك فاطمه الزهراء و ابوك علي المرتضي و جدك محمد المصطفي و خصمك العلي الاعلي أقتلك ولا أبالي22؛ تو را به خوبي مي‌شناسم مادرت فاطمه زهرا عليها السلام و پدرت علي مرتضي عليه السلام و جدت محمد مصطفيصلي الله عليه و آله و سلم و دشمن تو خداست؛ تو را مي‌كشم و باكي ندارم».
3. حرص بر دنيا
«شدت علاقة نفس به دنيا و شئون آن و كثرت تمسك به اسباب دنيا و توجه قلب به آن است».23
اين رذيله اخلاقي در بسياري از ياران دشمن -به خصوص در فرماندة آنان، عمر بن سعد- باعث جنايات زيادي در كربلا شد. وقتي برير براي نصيحت عمرسعد آمد و گفت: «تو بين اهل‌بيت پيغمبر عليهم السلام و فرات حايل شده‌اي؛ در حالي كه آنها تشنه‌اند.» عمرسعد در پاسخ گفت: «والله أعلمه يا برير علماً يقيناً أنّ كل من قاتلهم و غصب حقهم في‌النار لامحالة و لكن ويحك يا برير أتشير علي أن أترك ولاية الري فتصير لغيري؛24 برير! يقين دارم هر كس با حسين بجنگد، اهل جهنم است؛ اما مي‌گويي ولايت ري را رها كنم تا به ديگري برسد؟».
4. حمق
حالت كدورت و ظلمت نفس است كه موجب عدم ادراك حقايق است.25
امام سجاد عليه السلام از بروز اين رذيله در همة سپاهيان يزيد، اين‌گونه حكايت مي‌فرمايد: «لايوم كيوم الحسين ازدلف إليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنهم من هذه الأمة كل يتقرب إلي الله عزوجل بدمه...؛26 هيچ روزي مثل روز حسين نبود؛ چرا كه سي‌ هزار نفر كه خود را از امت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مي‌دانستند، اطراف او جمع شدند و همه براي قرب به خدا در كشتن او تلاش مي‌كردند».
5. هتك
«عبارت از خرق و پرده‌دري است، دربارة آنچه احترام دارد».27
به يقين احترام امام عليه السلام از مهم‌ترين وظايف امت اسلامي است و كوتاهي در اين زمينه، از زشت‌ترين نوع هتك است. در جريان نهضت عاشورا، بارها بي‌حرمتي به حضرت سيدالشهداء عليه السلام اتفاق افتاد. وقتي حضرت براي حفاظت از خيمه‌ها خندقي حفر كرده و درون آن آتش برافروخت، شمر -لعنة الله عليه-كه از كنار آن خندق عبور مي‌كرد، خطاب به امام عليه السلام هتك حرمت كرد و گفت: «يا حسين! أتعجلت بالنار قبل يوم القيامة؛ حسين! قبل از قيامت، به سوي آتش مي‌شتابي؟» امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «أنت أولي بها صليا؛28 تو براي دخول در آتش سزاوارتري».
6. جحود
«عبارت است از انكار حق و رد آن، و خاضع نشدن براي حق و در برابر حق است».29
امام حسين عليه السلام روز عاشورا، ابن سعد را به حق دعوت مي‌كرد و مي‌فرمود: «از خدا و قيامت پروا كن و اين قوم را رها نما و با من باش». او در پاسخ امام عليه السلام ، بهانه‌ مي‌آورد كه «خانه‌ام را خراب مي‌كنند و اموالم را مصادره مي‌كنند و از خانواده‌ام مي‌ترسم». امام عليه السلام ، همة اينها را بر او تضمين كرد؛ اما باز حق را نپذيرفت و به انكار خود ادامه داد، تا اينكه حضرت از او روي برگرداند و فرمود: «خداوند، تو را به زودي در بسترت بكشد و روز حشر، تو را نيامرزد...».30
7. حقد و كينه
«پنهان كردن دشمني در دل است كه نتيجة آن، حسد و ايذاء به كسي است كه دشمني او در دل جاي گرفته است».31
سپاهيان يزيد، در برخي از مراحل نبرد عاشورا، از اين رذيلة اخلاقي خود پرده برداشتند و آن را به زبان آوردند. عصر عاشورا كه امام تنها شده بود فرمود: «چرا با من مي‌جنگيد؟ آيا سنتي را تغيير داده‌ام؟ يا شريعتي را عوض كرده‌ام؟ يا جرمي مرتكب شده‌ام؟ يا حقي را ترك كرده‌ام؟» در پاسخ گفتند: «انّا نقتلك بغضاً لأبيك؛ ما به سبب دشمني با پدرت با تو مي‌جنگيم».32
8. مكر و خدعه
از صفات شيطاني است و مراد از آن جستن راه‌هاي پنهان براي اذيت رساندن به ديگران است.34
دشمنان اهل‌بيت عليهم السلام كه اين صفت در تمام اعمالشان در جريان عاشورا ظهور و بروز داشت بيشترين اذيت را از راه مكر و خدعه به خاندان نبوت عليهم السلام رساندند تا جائيكه به اين رذيلة اخلاقي معروف شدند. حضرت زينب عليها السلام در خطبة خودشان در كوفه، اهل كوفه را با اين صفت صدا زدند: «يا اهل الكوفه، يا اهل المكر والغدر و الخيلاء...»35 و پس از ايشان امام سجاد عليه السلام نيز در شهر كوفه همين رذيلة اخلاقي را به مردم كوفه گوشزد كردند آنجا كه فرمودند: «...كتبتم الي ابي و خدعتموه...؛36 با نامه از پدرم دعوت كرديد و با او خدعه كرديد».
9. فسق
به معناي خروج از دين به دليل ارتكاب گناهان بسيار است؛ حالتي كه در اثر ارتكاب گناهان بزرگ، بر دل انسان چيره مي‌شود.37
حضرت زينب عليها السلام به اين صفت زشت در مجلس ابن زياد اشاره کرد؛ آنجا كه او خطاب به زينب عليها السلام گفت: «الحمد الله الذي فضحكم...» و حضرت زينب عليها السلام فرمود: «انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر...» و سپس آن جمله معروف را فرمود كه «مارأيت إلا جميلاً...»38
10. قساوت و سنگدلي
كه در اثر آن، رأفت و رحمت از دل انسان مي‌رود.
در جريان عاشورا يكي از مراحل بروز و ظهور اين رذيلة اخلاقي وقتي بود كه امام عليه السلام فرزند كوچك خود را بر روي دست آورد و فرمود: «يا قوم! ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل!؛33 اي مردم! اگر به من رحم نمي‌كنيد، پس به اين كودك رحم نماييد».
 
 
جمعه 4 بهمن 1392  12:09 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

عاشورا، نمايشگاه فضايل و رذايل اخلاقي - پي‌نوشتها:

پي‌نوشتها:
----------------------------------------------------
1. تحف‌العقول، ابن شعبه حراني، جامعه مدرسين، 1404ق، دوم، ص 57.

2. لهوف، سيد بن طاووس، نورالهدي، 1417ق، ص 54.

3. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني قدس سره ، مؤسسه تنظيم ونشر آثار امام، 1378ش، ج1، ص 113.

4. ارشاد، شيخ مفيد، تهران، اسلاميه، 1380ش، ص 450.

5. معراج‌السعادة، ملا احمد نراقي، قم، هجرت، 1377ش، ص 852.

6. لهوف، سيد بن طاووس، ص 40.

7. شرح حديث جنود عقل و جهل، امام خميني قدس سره ، ص161.

8. من اخلاق الامام حسين عليه السلام ، عبدالعظيم مهتدي بحراني، نشر شريف رضي، 1421ش، ص 15.

9. لهوف، سيد بن طاووس، ص 46.

10. منازل‌السائرين، خواجه عبدالله انصاري، تهران، دارالعلم، 1417ق، ص 70.

11. معاني‌الاخبار، شيخ صدوق، قم، نشر اسلامي، 1379ش، ص 289.

12. جامع‌السعادات، ملامهدي نراقي، بيروت، نشر اعلمي، چهارم، ج 1، ص 398.

13. بحارالانوار، علامه مجلسي، بيروت، نشر وفا، 1404ق، ج 44، ص 352.

14. تحف‌العقول، ص 239.

15. شرح حديث جنود عقل و جهل، ج1، ص 199.

16. بحارالانوار، ج 98، ص 347.

17. شرح حديث جنود عقل و جهل، ج1، ص 293.

18. بحارالانوار، ج 44، ص 194.

19. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، دمشق، نشر دارالقلم، 1412ق، ص 714.

20. مقتل الحسين عليه السلام ، ابو مخنف ازدي، قم، مطبعة العلميه، 1370ش، ص 85.

21. شفاء‌الصدور، ميرزا ابوالفضل تهراني، تهران، نشر مرتضوي، 1376ش، ص 195.

22. موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ، لجنة الحديث في معهد الامام الباقر، ص 616.

23. شرح حديث جنود عقل و جهل، ج 1، ص 217.

24. مواقف‌الشيعه، احمدي ميانجي، قم، نشر اسلامي، 1416ق، ج 2، ص193.

25. شرح حديث جنود عقل و جهل، ج1، ص 269.

26. بلاغة امام علي بن الحسين عليه السلام ، جعفر عباس حائري، دارالحديث، 1383ش، ص 253.

27. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 279.

28. ابصارالعين في انصار الحسين عليه السلام ، علامه سماوي، نشر حرث الثورة الاسلاميه، 1377، ص 109.

29. شرح حديث جنود عقل و جهل، ج1، ص 113.

30. موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ، ص 469.

31. علم اخلاق اسلامي، سيد جلال الدين مجتبوي، نشر حكمت، 1377، ج 2، ص 379.

32. ينابيع المودة، قندوزي، نشر اسوه، 1416، ج3، ص 80.

33. موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ، ص 575.

34. معراج‌السعاده، ملااحمد نراقي، ص 166.

35. لهوف، ص 92.

36. همان.

37. مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، ص 636.

38. لهوف، ص 201

جمعه 4 بهمن 1392  12:10 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

او کيست؟

نويسنده: مهدي محدثي
صفحه 52 الي 53 نسخه چاپي
همين طور بي‌هدف و سر در گم در كوچه‌ها قدم مي‌زد، چند روزي بود كه او را نديده بود و از حال و روزش خبر نداشت، به قدري از اين ديدارهاي روزانه بهره مي‌برد كه اگر يك روز او را نمي‌ديد، شب خوابش نمي‌برد.
او را همچون برادر دوست داشت. حتي بيشتر از يك برادر، هر چه داشت، از وي داشت و چيزهاي زيادي از او آموخته بود كه هم به درد دنيايش مي‌خورد و هم به درد آخرتش.
سر كوچه به محمد بن حمزه برخورد. پس از سلام و عليك، محمد بن حمزه پرسيد:
- ابو هاشم، بي حالي! نكند خداي نكرده مريض باشي.
- نه، حالم خوب است، فقط....
- فقط چه؟ نكند بي‌پولي؟
- نه، تو هم چه حرف‌هايي مي‌‌زني، راستش را بخواهي، چند روزي است كه امام هادي عليه السلام را نديده‌‌ام. دلم برايش تنگ شده. فكر كنم به مسافرت رفته است.
- مگر خبر نداري؟
- از چه چيزي؟
- عجب مريدي هستي كه از مرادت خبر نداري!
- چه شده، اتفاقي افتاده؟
- حضرت بيمار است و در بستر آرميده، تب شديدي دارد. همين الآن از عيادت ايشان مي‌آيم.
- پس من رفتم؛ خدا نگهدار... .
ابوهاشم با شتاب خود را به خانة امام رسانيد. با ديدن حال و روز عزيزش، اشك در چشمانش جمع شد و گفت: «آقا، كاش من مي‌مردم و شما را در چنين وضعي نمي‌ديدم...».
بر بالين امام نشست و پيشاني حضرت را بوسيد‌.گويي بوسه بر آفتاب مي‌زند‌. لب‌هايش گرمي بدن امام را بيشتر حس كرد‌. پس از چند دقيقه كه گذشت‌، امام هادي عليه السلام فرمود:
- ابوهاشم‌، اگر كاري به تو محوّل كنم‌، انجام مي دهي؟
- حتماً‌، با كمال ميل‌! ‌جانم را هم بخواهي، دريغ نمي‌كنم.
امام هادي عليه السلام از زير بالش خود كيسه‌اي بيرون آورد و به ابوهاشم داد و فرمود‌: «مي‌خواهم يكي از دوستان مورد اعتمادت را به حرم امام حسين عليه السلام بفرستي تا در حائر حسيني براي شفاي من دعا كند. اين هم هزينة سفر»!
هاج و واج مانده بود كه چه بگويد. كيسه را برداشت و بيرون رفت. در راه به علي بن بلال برخورد، تمام آنچه را كه اتفاق افتاده بود، بي كم و كاست تعريف كرد و از آنجا كه وي را مورد اعتماد مي‌دانست‌، از او خواست تا به كربلا رفته‌، براي امام دعا كند تا زودتر بهبود يابد.
علي بن بلال گفت:
با جان و دلم حاضرم. ولي حضرت، حجت خداست؛ خودش از حرم امام حسين عليه السلام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برتر و بالاتر است. او از ذريّه رسول خداست و مسلماً دعايش از من روسياه زودتر مستجاب مي‌شود. چرا چنين خواسته؟
- نمي دانم. حال حاضري بروي؟
- آري! اما ابتدا بايد به منزل بروم و به همسر و فرزندانم خبر دهم.
ابوهاشم پول‌ها را به او داد و التماس دعا كرد و بي‌درنگ به خانه امام هادي عليه السلام بازگشت تا هم بيشتر او را ببيند و هم از ماجراي علي بن بلال آگاهش كند. كمي با خود كلنجار رفت. مي‌خواست چيزي بگويد؛ اما گويي خجالت مي‌كشيد. سرانجام دل به دريا زد و سؤال علي بن بلال و تعجب خود را ابراز داشت كه چرا خود حضرت، دعا نمي‌كند، امام هادي عليه السلام در پاسخش فرمود:
- ابو هاشم! مگر جدم رسول خدا‌صلي الله عليه و آله و سلم از خانه كعبه و حجر‌الاسود برتر نبود؟
- چرا آقا! در اينكه شكي نيست.
- با اين حال به گرد خانة خدا طواف مي‌كرد و حجر‌الاسود را استلام كرده، مي‌بوسيد.
امام هادي عليه السلام كمي آب خواست و ابوهاشم از كوزه‌اي كه بالاي سر امام بود، مقداري در كاسه‌اي ريخت و كمك كرد تا آن حضرت آب را بنوشد. وقتي امام آب را نوشيد، سلامي به جدّ عطشان خود نثار كرد و فرمود:
«خداوند در روي زمين مكان‌هاي مقدسي دارد كه دعا در آنجا مستجاب است؛ حائر حسيني عليه السلام ‌نيز يكي از آن مكان‌هاست».1
¨پي‌نوشت:
1. كامل‌الزيارات، باب90، ص458

جمعه 4 بهمن 1392  12:10 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آثار گناه2

نويسنده: سيد حبيب حسيني

صفحه 54 الي 54 نسخه چاپي
اشاره: در شمارة قبل برخي از آثار زيان‌بار معصيت الهي را بدين ترتيب برشمرديم:
1. كاهش قواي عقلي، 2. فراموشي، 3. قساوت قلب، 4. زوال نعمت‌ها، 5. نزول بلاها، 6. ركود اقتصادي، 7. كوتاه شدن عمر، 8. محروميت از ارتباط با خدا و 9. مستجاب نشدن دعاها.
در اين شماره به ذكر برخي ديگر از آثار گناهان مي‌پردازيم

جمعه 4 بهمن 1392  12:11 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

10. فراهم شدن زمينه براي گناه بزرگ‌تر

قدرت و نيروي معنوي لازم براي انجام كارهاي خوب، يك‌سان نيست؛ همچنان‌ كه شقاوت و خباثت باطني نيز در انجام گناهان، برابر نيست؛ مثلاً شقاوت لازم براي قتل، بسيار بالاتر از شقاوتي است كه براي دزديدن مبلغ ناچيزي لازم است.
اينجا بايد به اين نكته هم توجه داشت كه انجام هر كار كوچك -چه خوب و چه بد- زمينه‌‌ساز انجام كار بزرگ‌تر از آن است. يكي از آثار گناه نيز اين است كه آدمي را براي انجام گناه بزرگ‌تر و زشت‌‌تر آماده مي‌كند؛ از اين‌ رو، از امام رضا عليه السلام نقل شده است:
«گناهان كوچك، راهي است براي انجام گناهان بزرگ. هر كس هنگام انجام گناهان كوچك، از عذاب خداوند نهراسد، در گناهان بزرگ هم نخواهد هراسيد».1
قرآن كريم مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا».2 در تفسير اين آيه شريف، آمده است:
«استزلال» يعني وا داشتن ديگرى به لغزش. آيه مى‏فرمايد: شيطان مى‏خواست آنان را دچار لغزش كند و اين انگيزه را پيدا نكرد، مگر به سبب بعضى از انحراف‌هايى كه در دل و در اعمال داشتند؛ چون هر كدام از گناهان، آدمى را به سوى گناه ديگرى مى‏كشاند؛ زيرا اساس گناه پيروى هواى نفس است و نفس، وقتى هواى فلان گناه را مى‏كند، هواى امثال آن را نيز مى‏كند.3
در روايات اسلامى، دروغ «كليد گناهان» شمرده شده است. در حديثى از امام باقر عليه السلام مى‏خوانيم:
«ان الله عزوجل جعل للشر أقفالا، و جعل مفاتيح تلك الأقفال الشراب، و الكذب شر من الشراب؛4 خداوند متعال براى شر و بدى، قفل‌هايى قرار داد و كليد آن قفل‌ها را شراب قرار داد و دروغ، از شراب هم بدتر است».
 
 
جمعه 4 بهمن 1392  12:11 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها