0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره چهاردهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره چهاردهم

ساية غم از سر دل كم مباد!
نويسنده: سردبير
صفحه 4 الي 5 نسخه چاپي
باز از هر كوچه پس كوچه‌اي كه مي‌گذري، غم سايه‌وار دنبالت مي‌كند. انگار در جست‌و‌جوي فرصتي است كه با تو و با دل تو آشنا شود؛ ولي تو هنوز اين استحقاق را در خود نمي‌بيني؛ چرا كه بايد شرايط اين دوستي را فراهم كني، تا قدر اين نعمت را بهتر بشناسي و دچار كفران نعمت نشوي.
هر چه ازين همراهي مي‌گذرد، حس مي‌كني كه پنجره‌هاي تازه‌اي به روي تو گشوده مي‌شود و روح تو را به هماوايي و سير ماورايي فرا مي‌خواند. گاهي كه غم از تو فاصله مي‌گيرد، بغضي غريب، حنجره‌ات را مي‌فشارد و طعم غربت را در بندبند وجودت احساس مي‌كني. مگر اين غم با غم‌هاي ديگر چه تفاوتي دارد كه دلت برايش اين قدر تنگ مي‌شود و از دوري او كلافه مي‌شوي؟ درست كه فكر مي‌كني به اين نتيجه مي‌رسي كه به تو آموخته‌اند كه اگر مي‌خواهي براي چيزي غمگين باشي يا گريه كني بايد براي چيزي باشد كه ارزش آن را داشته باشد و چه گوهري ارزشمندتر از حسين عليه السلام 1، همان مولايي كه با غم او از كودكي بزرگ شده‌اي و در تكايا، حسينيه‌ها، مراسم عزاداري و محافل شور حسيني بارها و بارها غم او را در كنار خود، و در خانه دل خود، ديده‌اي و پاي صحبت او نشسته‌اي. به ياد آن لحظاتي مي‌افتي كه در اثر همصحبتي با او، يك آسمان ستاره نثار آفتابي كرده‌اي كه غروب و افولي نمي‌شناسد؛ و گاه پا به پاي كاروان اشك به راه افتاده‌اي، تا به كربلا برسي، و در كربلا به تماشاي صحنه‌هايي نشسته‌اي كه چشم بصيرت تماشاييان را، چشم ملتمس خاكيان و افلاكيان را، به حيرت نشانده است. و گاهي در شب عاشورا پا به پاي همين غمِ دوست داشتني با زمزمة مناجات اصحاب وفادار امام عاشقان از اين تيره مغاك به افلاك پركشيده‌اي و در اين عروج بيدلانه چه پرده‌ها كه به چشم خود نديده‌اي و چه مويه‌ها كه به گوش جان خود نشنيده‌اي.
حالا ديگر وقت آن رسيده كه اين غم را -غم او را- خضر راه خود كني و از او بخواهي كه هرگز تنهايت نگذارد و تو را به اين باور برساند كه بايد واقعة عاشورا را آن‌قدر در ذهن خود مرور كرده باشي كه هر روزِ تو، رنگ و بوي عاشورا به خود بگيرد و هر كجا كه باشي، عطر كربلاي حسيني عليه السلام را استشمام كني، تا لحظه‌اي از او و خداي او جدا نباشي؛2 به اميد آن روز.
هيچ دلي بي‌ الم و غم مباد
ساية غم از سر دل كم مباد!
¨پي‌نوشت:
1. امام رضا عليه السلام : «يا ابن شبيب اِنْ كُنْتَ باكياً لشيءٍ فابكِ للحسين بن علي بن ابي طالب»؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 1، ص 299.
2. امام صادق عليه السلام : «نفس المهموم لَنا المُغْتَم لِظُلْمنا تسبيحٌ و همُّه لِاَمْرِنا عبادةٌ؛ كسي كه به خاطر ما نگران و محزون باشد و به جهت ستمي كه بر ما رفته غمگين گردد، نفس كشيدن او تسبيح است و غمگساري او براي ما، عبادت»؛ كافي، محمدبن يعقوب كليني، ج 2، ص 226.

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:57 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

عرفان ولايت محور

نويسنده: محمدجواد رودگر
صفحه 6 الي 9 نسخه چاپي
اشاره: در بخش‌هاي پيشين مقولة «عرفانِ عبوديت محور» مطرح شد كه عرفانِ قرآني و سلوكِ وحياني بر گوهر بندگي و جوهر عبودي مبتني است و عزت عارف، در عبوديت الهي رقم مي‌خورد. عبوديت، جوهري است كه كُنْه و درون‌ماية آن، ولايت الهي است؛ يعني رسيدن به اينكه تحت تدبير محض خداوند و ارادة الهي است. در اين مقام، عبد سالك، چيزي غير از آنچه معبودش اراده كند، نخواهد داشت و همه شؤون حيات و هستي‌اش فاني در خدا است و جهانِ فاني و باقي را فداي شاهد و ساقي مي‌كند. او چنان اعتلايي مي‌يابد كه از خوف جهنم و شوق جنّت عبور مي‌كند و عشق بندگي و شوق ديدار، همه هستي‌اش را پوشش مي‌دهد. اكنون پرسش اين است كه در «عرفان عملي قرآني» چه حقيقتي است كه عارف و سالك را به منزلت «عبديت» و آن‌گاه مقام «عنديت» مي‌رساند و تاج كرامتش و جايزه سلوك و رياضتش، «عبده و رسوله»، «نعم العبد»، «أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي...»، «فاوحي الي عبده ما اوحي» و... خواهد شد؟ راز و رمز سلوك عبودي در چيست؟
¨ولايت‌ محوري
پاسخ آن است كه عرفانِ قرآني-عترتي، عرفانِ مبتني بر هدايت انسان كامل معصوم است؛ عرفاني است كه ساختار و جانمايه‌اش، بر ولايت قرار گرفته و تعريف شده است؛ ولايت به معناي معرفت، محبت و پيروي از خلفاي الهي؛ ولايت انسان‌هايي كه مظاهر اسماي‌ جمال و جلال الهي‌اند و واسطة فيض و فضل ربوبي.
مگر در عرفان، مرشد، پير راه، خِضر طريق، راهنما و... از ضروريات سير و سلوك تا درجه شهود معرفي نشده است؟ مگر اطاعت محض و تبعيت صرف از چنين راهنمايان و راهبراني مطالبه نشده است؟ حال بايد پرسيد كدام انسان‌ها صلاحيت تام و تمام براي راهبري و راهنمايي و هدايت همه جانبه و آن‌گاه تبعيت كامل را دارند؟ به راستي چه كساني‌اند كه پذيرش ولايت آنها به معناي پذيرش مرجعيت اعتقادي، اخلاقي-سلوكي و اجتماعي، و عشق‌ورزي و مهرورزي محض به آنها سرمايه سلوك و -از همه مهم‌تر- سير در صراط مستقيم الهي خواهد بود؟ مگر پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش، چنين مقام و منزلتي ندارند؟ چه عقلاني و دل‌پذير است كه انسانِ صائر و سالك الي‌الله خويشتن را به چنين انسان‌هايي بسپارد و سرسپرده و دلداده آنان باشد كه معيّت معرفتي- معنويتي با آنان و حَشْر عقلي و روحي با چنين انسان‌هايي كه آئينه داران حقند، انسان را الهي كرده و به سر منزل مقصود مي‌رساند.
انسان‌هايي كه فتح‌ قله‌هاي كمال و تكامل، تنها در همراهي با آنها و فهم آموزه‌هاي آنان و انجام دستورات آنها و تخلق به اوصاف ملكوتي آنان ممكن خواهد شد؛ آنان كه در مقام عصمت قرار گرفته و الگوي تمام عيارند و عرفان علمي و عملي مبتني بر صدق و حقّ را فراروي انسان قرار مي‌دهند. ذره‌اي كژي، تخلف و اختلاف در صراط آنان نخواهد بود و عرفان جامع و كامل را نشان مي‌دهند.
انساني كه تحت تعليم و تربيت انسان كامل معصوم عليه السلام قرار مي‌گيرد و بينش، گرايش، كنش و واكنش‌هاي او تحت تأثير آن آموزه‌ها و گزاره‌ها است، به يقين به سعادت مي‌رسد و مشرب و مسلك آنان را يافته و در مسيري قدم مي‌گذارد كه قدمگاه صدق و سپس قرارگاه صدق است كه فرمود: «وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم؛ و به كساني كه ايمان آورده‌اند بشارت ده كه براي آنها، سابقة نيك [=نيك‌نامي و پاداش] نزد پروردگارشان است»1 يا «اِنَّ الْمُتَّقينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهرٍ، في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِر؛ به يقين پرهيزكاران در باغ‌ها و نهرهاي بهشتي جاي دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند حاكم مقتدر»2 يعني «عند الرب» و «عند الله» خواهد شد و بين جنبه‌هاي خلقي و حقّي در ساحت سلوك جمع خواهد كرد. به تعبير علامه طباطبايي:
در ثبوت و تحقق صراط ولايت كه در آن انسان مراتب كمال باطني خود را طي كرده و در موقف قرب الهي جايگزين مي‌شود، ترديدي نيست.3
آري؛ انسان ولايي مي‌تواند در پرتو ولايت معصوم، به مراتبي از ولايت يعني انكشاف واقعيات باطني، قرب و فناي حق دست يابد و راه توحيد را در پيش ‌گيرد، تا به اوج عرفان كه توحيد ناب است، برسد.
سالك، تحت تدبير و راهبري وليّ خدا مي‌تواند به معرفت‌هاي شاهدانه و عشق و محبت‌هاي صادقانه واصل شود، و در همه مراحل از حقيقت حكايت دارد نه مجاز و خيال، تا از همه حجاب‌ها از جمله حجاب خوديت خارج شود و به محبوب برسد.
بنابراين ولايت‌پذيري انسان كامل و حجت الهي است كه انسان‌ را از ولايت شيطان به ولايت رحمان و از جهل به مراتب عالي نور و علم سوق و سير مي‌دهد. دل چنين سالكي، تنها با ياد و نام خدا آرام گرفته و غايتي جز قرب الي‌ الله و لقاء ربّ ندارد. او، پيوسته در بستان ياد خدا به تفرّج پرداخته و در گلستان رضاي الهي سير مي‌كند و حيات معقول و معنوي يا حيات طيّبه تحصيل مي‌نمايد و با نور خدا زندگي مي‌كند. ولايت پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش عليهم السلام و استجابت دعوت آنها در قول و فعل، عامل حيات جاودانه و آرامش پايدار و نورانيت و معنويت حقيقي و ماندگار خواهد شد؛ چنانكه فرمود:
«يا أيّها الَّذينَ آمنُوا اسْتَجِيبوا للهِ و لِلرَّسولِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكم؛ اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي‌خواند كه شما را حيات مي‌بخشد».4
«أوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأحْيَيناهُ وَ جَعَلْنا لَه نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ؛ آيا كسي كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم، [= كافر بود و ايمان آورد] و نوري برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود».5
كه آنان هدايت به امر داشته و سالك را بر اساس استعدادهاي ذاتي و اكتسابي‌اش، تا آخرين مراحل تكامل به پيش مي‌برند و غير از ارائه طريق، ايصال به مطلوب مي‌كنند؛ چنانكه فرمود:
«وَ جَعَلْنا منْهُم اَئِمَّةً يَهْدون بِأمْرِنا لَمّا صَبَروا وَ كانوا بِآياتِنا يُوقِنون؛ و از آنان پيشواياني قرار داديم كه به امر ما (مردم را) هدايت مي‌كردند؛ چون شكيبايي نمودند، و به آيات ما يقين داشتند.»6 يا «و جعلناهم ائمةً يهدون بامرنا؛ و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به امر ما، (مردم را) هدايت مي‌كردند.»7
¨معيار انتخاب استاد
با وجود چنين آموزگارها و آموزه‌هايي، عقلاني است كه انسان اگر به دنبال استاد راه و پير طريقي نيز مي‌گردد لازم است پير طريق را نيز با چنين معيارهايي سنجش و ارزيابي كند، و عالمي زاهد و رباني را به عنوان استاد انتخاب كند كه بر نظام فكري او ولايت محوري حاكم باشد و شاگردان را نيز به قرآن و اهل‌بيت عليهم السلام دعوت كند نه به خود. و مگر همه افتخار استادان سير و سلوك در ساحت عرفان اسلامي، اين نبود و نيست كه سلسله آنها در نهايت به امامان هدايت و نور وصل مي‌شود؟ و همه عزت و آبروي آنها در همين است كه به اميرالمؤمنين عليه السلام ارتباط دارند؟ حال كه ما طبق انديشه شيعي و عرفان اهل‌بيت عليهم السلام به چنين سرچشمه‌هاي زلالي متصل هستيم، چرا چشم به چهره‌هاي ديگر بگشاييم كه قطب سالك قرآني، بايد مقام امامت و ولايت داشته باشد. واژة «قطب» در سخنان حضرت علي عليه السلام در جريان امامت شناسي آمده است:
«أنْ مَحَلِّي مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِن الرّحي»8 كه انسان كامل معصوم عليه السلام امام مبين است و جامع جميع مراتب علم و عمل و مصداق فرقان.9
علامه طباطبايي قدس سره فرمود:
در تفسير آيه «وَ إذِ ابْتَلي اِبراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّي جاعِلُكَ للنّاس إماماً؛ و (ياد كنيد) هنگامي كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتي آزمود؛ و او به طور كامل از عهدة آنها بر آمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم.»،10 امام آن شخص هادي است كه موجودات را از جنبه ملكوتي هدايت و رهبري مي‌كند. مقام امامت، يك نوع ولايت باطني بر اعمال مردم است كه توأم با هدايت مي‌باشد. هدايت، اينجا به معناي رساندن به مقصود است، نه تنها راهنمايي و ارائه طريق كه كار پيغمبران و رسولان، بلكه عموم مؤمناني است كه از راه موعظه و نصيحت، مردم را به سوي خدا دعوت مي‌كنند... .11
آري؛ پيامبر و امامان عليهم السلام قطب، ولي الله و خليفة الله، بوده و صلاحيت راهنمايي و رهبري را دارا هستند. انسان بيدار و بينا در ناحيه سير و سلوك، خويشتن را تنها و تنها به آنان و شاگردان راستين آنان يعني علماي رباني زاهد راه رفته مي‌سپارد، تا ذره‌اي از صراط مستقيم سلوك منحرف نشود؛ پس عرفان منهاي ولايت، در حقيقت، عرفان نيست چه اينكه ولايت، مُخْ و اساس عرفان است.
از ديدگاه قرآن، سير و سلوکِ منهاي «ولايت» معنايي ندارد؛ لذا استجابت دعوت خدا و رسولشصلي الله عليه و آله و سلم و داشتن «ولايت» اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام که توأم با معرفت به حقّ آنان و محبّت حقيقي به آنها است، داراي اصالت و موضوعيت است؛ زيرا سالک، راه به جايي نمي‌برد، مگر از رهگذر کوي وِلاي چنين انسان‌هايي که حجت خدا، وجه ربّ و کلمة تامة حق هستند. امام سجاد عليه السلام فرمود:
«نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقيم»؛12 صراطي که به تعبير پيامبراعظمصلي الله عليه و آله و سلم : «ادّق من الشَّعر و اَحَدّ مِنَ السَّيف و اَظْلَم من اللَّيل»13 است، در سنّت و سيرة علمي و عملي پيامبراکرمصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش عليهم السلام ظهور و تجلّي مي‌يابد. در حديثي از امام حسين عليه السلام آمده است:
«ايها الناس! انّ الله عزّوجلّ ذكره ماخلق الخلق الّا ليعرفوه، فاذا عرفوه عَبدوه و اذا عَبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه». فقيل رجل: «يابن رسول الله! ما معرفة الله عزّوجل؟» فقال: «معرفة أهل کل زمان امامهم الذّي يجب عليهم طاعته».14 در اين حديث حسيني، عرفان به خدا با عرفان به امام و امامت و اطاعت از او معنا شده است. اين است که فرمودند:
بِنا عُبِدَ الله و بِنا عُرِفَ الله و بنا وُحِّدَ الله تبارك و تعالي15
پس عرفان بي ولايت، عرفان نيست و انسان را به مقصد اعلا نمي‌رساند. ميان عبادت‌ها و آموزه‌هاي اسلامي، چيزي مهم‌تر و با ارزش‌تر از «ولايت» نيست؛ چنانکه فرمود:
وَ لَمْ يُناد بِشيءٍ مانُوديَ بِالْوَلايةِ يوم الغدير16
مَثَل اهل‌بيت عليهم السلام مثل کشتي نوح معرفي شده است که هـر کـس داخل آن شود، نجات يافته و هر کس آن را ترك كند، غرق و نابود مي‌شود.17 در تفسير الميزان آمده است که امام صادق عليه السلام فرمود: آيـة «يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لله وَلِلرَّسُولِ إِذا دعَاکمْ لِمَا يحْييکمْ»18 درباره ولايت علي عليه السلام نازل شده است؛19 پس اسلام مبتني بر نبوت و امامت، عرفانِ متکي بر نبوت و امامت را ارائه مي‌دهد و «ولايت» در سير و سلوک اسلامي و قرآني؛ نقش كليدي دارد. در تفسير «اهْدنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» از ابن‌عباس نقل شده است که پيامبراکرمصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «قولوا ـ معاشر العباد ـ اهدنا الي حبّ النّبي و أهل بيته»20 پس هندسه عرفان عملي و سير و سلوک وحياني براساس معرفت و محبت پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم و عترت پاكش ترسيم شده است؛ چه اينکه محبت به انسان کاملِ معصوم عليه السلام اگر از سَرِ معرفت حقيقي و اطاعت‌پذيري خالصانه باشد، سالک را به غايت عارفان و نهايت آمال مشتاقان مي‌رساند و هرگز انحراف، التقاط، تحريف، تحجر و تجدّدگرايي محض که از آسيب‌هاي عرفان‌هاي صوفيانه، مدرنيستي و نوپديد و يکسونگرانه هستند، دامن‌گير او نمي‌شوند.
در عرفانِ ولايي، درونگرايي و برونگرايي، درد خدا و خلق، عبادت خدا و خدمت به خلق، اعتدال، و پرهيز از افراط و تفريط، مورد عنايت است. عارفِ سالک، رقيقه‌اي از حقيقت وجودي انسان کامل است؛ چه اينکه پير طريق و شيخ راه و مُراد او، خلفاي الهي و حجج بالغة حقّ هستند و چنين سالكي هرگز از صراط شريعت محمّديصلي الله عليه و آله و سلم انحراف نيافته و عرفان را وسيله‌اي براي دکّان‌داري و تورّم نفس شيطاني خويش و فريب مردم قرار نمي‌دهد؛ پس معنويّت و قربِ حاصل از چنين سير و سلوکي، داراي عطر محمّديصلي الله عليه و آله و سلم و علوي عليه السلام است. پيامبر، علي و فاطمه‌زهرا عليهم السلام محور اصلي و قرارگاه نهايي چنين عارفان و سالکاني هستند و فرزندان فاطمه و علي عليهما السلام عهده‌دار هدايت اين دسته از سالكان مجذوب يا مجذوبان سالك خواهند بود؛ بنابراين عرفان قرآني و سلوکِ وحياني، مبتني بر عنصر «ولايت‌گرايي» است و مراحل و منازل چنين سير و سلوکي بر مدار ولايت مي‌گردد.
¨پي‌نوشت:

1. سوره يونس:2.

2. سوره قمر: 54-55.

3. شيعه، محمد حسين طباطبايي، به كوشش سيد هادي خسرو شاهي، اول، 1387، بوستان كتاب، قم.

4. سوره انفال: 24.

5. سوره انعام: 122.

6. سوره سجده: 24.

7. سوره انبياء: 73.

8. نهج البلاغه، خ3.

9. ر.ك: تفسير نورالثقلين، ج4، ص 379، الميزان ج17، ص 72، تفسير علي بن ابراهيم، ج2، ص212 و... .

10. سوره بقره: 124.

11. تفسير الميزان، ج1، ص 275-276.

12. تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 22.

13. باريك‌تر از مو، برنده‌تر از شمشير و ظلماني‌تر از شب است.(ر.ك: علم‌اليقين، ملامحسن فيض كاشاني، ص 69)

14. «اي مردم! پروردگار عالم، آدمي را نيافريد، مگر براي آنكه او را بشناسند و هنگامي كه او را شناختند، به عبادت او برخيزند و در اثر بندگي او، از عبادت ماسواي خداوند بي‌نياز شوند». مردي پرسيد: «اي پسر رسول خدا! معرفت خدا چيست؟» فرمود: «معرفت به امام وقت؛ همان امامي كه طاعت او بر بندگان خدا واجب شمرده شده است». بحرالمناقب، ص 128، لمعات الحسين عليه السلام ، علامه سيدمحمدحسين حسيني تهراني، ص 2.

15. کافي، ج 1، ص 145.

16. همان، ج 2، ص 21.

17. بحارالانوار، ج 23، ح 3، ص 105.

18. سوره انفال: 24.

19. تفسيرالميزان، ج 9، ص 78.

20. شواهد التنزيل، ج 1، ح 87 و ر.ک: پيام قرآن، ناصر مکارم شيرازي، ج 9، ص 410.

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:57 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

تعالي اخلاق در پرتو باورهاي حسيني عليه السلام

نويسنده: محمد عمومي
صفحه 14 الي 16 نسخه چاپي
اشاره: تحقق صفات اخلاقي شايسته در انسان، در گرو شناخت و فراهم ساختن زمينه‌ها و مباني هر يك از آن خصال نيكو است. با توجه به رابطة عميق و تنگاتنگ اخلاق و باورهاي انسان، اين نوشتار به اختصار به بررسي اين ارتباط پرداخته و در معرفي باورهاي متعالي، به طور عمده باورهاي حسيني عليه السلام را مورد نظر قرار داده است.
هرگاه سخن از انسان به ميان مي‌آيد، با موجودي پر رمز و راز و تودرتو روبه‌رو مي‌شويم كه شناخت زواياي گوناگون وجودش و چگونگي ارتباط آنها با يك‌ديگر، كاري بس دشوار مي‌نمايد و جز با ياري تعاليم و آموزه‌هاي وحياني امكان‌پذير نيست.
در نخستين نگاه به هر فرد، ابتدا مجموعه‌اي از رفتارهاي وي را شاهديم. نحوه راه رفتن، سخن گفتن، غذا خوردن، داد و ستد كردن، معاشرت و ديگر رفتارهاي هر كس، معمولاً با ديگري يكسان نيست. در برخورد با ديگران، ما صفات اخلاقي آنها را نمي‌بينيم (دقت شود)؛ ولي بسيار اتفاق افتاده كه با ديدن رفتاري خاص از يك شخص، او را مثلاً شجاع يا ترسو، بخيل يا سخاوتمند، متكبر يا متواضع دانسته‌ايم؛ در حالي كه هيچ يك از اين صفات به طور مستقيم قابل مشاهده نيست؛ پس مبناي قضاوت ما چه بوده است؟ آري اين قضاوت، بر اساس پذيرش اين نكته است كه رفتار و اعمال انسان كه لاية رويين وجود او را تشكيل داده است، ريشه در لايه‌هاي عميق درون وي دارد و برخاسته از ويژگي‌هاي روحي و اخلاقي و شخصيتي او است. خداوند تبارك و تعالي فرموده است:
«كلّ يعمل علي شاكلته؛1 هر كس طبق روش [=خلق و خوي] خود عمل مي‌كند.» به عبارت ديگر: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».
پرسشي كه اينجا رخ مي‌نمايد آن است كه صفات اخلاقي كه منشأ رفتارها و برخوردهاي متفاوت انسان‌ها مي‌شود، خود از كجا سرچشمه گرفته و ريشه در كجا دارد؟
بحث دربارة عوامل تأثيرگذار در اخلاقيات آدمي، بسيار گسترده است و مجالي فراتر از سخن حاضر مي‌طلبد؛ اما به اشاره بايد گفت معمولاً عواملي همانند وراثت، محيط، اراده، حكومت‌ها و... به عنوان عناصر شكل‌دهندة روحيات و خلقيات انسان‌ها مطرح مي‌شوند، كه اكنون درصدد پرداختن به آنها نيستيم. آنچه در اين نوشتار مورد تأكيد است، آن است كه يكي از مهم‌ترين عناصر شكل‌گيري يك صفت اخلاقي در نهاد آدمي، نوع نگاه او به خود، به جهان، به زندگي و معناي آن، به دنيا و حقيقت آن، به مرگ و قيامت، به خالق هستي و به موضوعاتي كليدي از اين دست است. نگاهي كه باورهاي خاصي را به دنبال دارد.
براي مثال، باورهاي يك انسان بخيل دربارة رزق و رازق، با اعتقادات انساني سـخـاوتـمند يـكسـان نيست؛ همان‌گونه كه نوع نگاه شخص شجاع، به مرگ و زندگي با نگاه شخص بزدل، متفاوت است. بر اساس آنچه گذشت، اصلاح اخلاق، و آراستگي به صفات شايستة اخلاقي، بدون اصلاح نحوة نگرش انسان به عالم و بدون تحقق باورهاي متعالي، امري ناشدني و خيالي خام است؛ از اين رو است كه در روش دعوت و تربيت اخلاقي پيامبران الهي به ويژه پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم اصلاح نوع نگرش انسان‌ها و باورهاي ايشان، به شدت مورد توجه قرار گرفته است.2 سير نزول آيات قرآن نيز به خوبي نشان‌گر اين نكتة مهم تربيتي است، چرا كه آيات مكي كه مربوط به سال‌هاي آغازين دعوت رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم است به طور عمده به مسائل كليدي و اساسي اعتقادي همچون توحيد، معاد و نبوت پرداخته و بخش عظيمي از تعاليم اخلاقي و فقهي كه حاصل و ميوة باورهاي متعالي است، در آيات مدني و پس از تحكيم پايه‌هاي اعتقادي بيان گرديده است.
به فضل خدا در شماره‌هاي آينده، نحوة ارتباط باورهاي گوناگون با صفات اخلاقي به تفصيل بررسي مي‌شود و اين نوشتار به تناسب ايام، تنها با نگاهي گذرا، برخي از باورهاي بلند سيّد‌الشهداءصلي الله عليه و آله و سلم را مرور مي‌كند؛ اعتقاداتي كه سرچشمة ظهور والاترين فضايل اخلاقي، همچون شجاعت، صبر، زهد، ايثار، عفو، حلم و خصال نيكوي بي‌شماري در آن وجود مبارك و در ياران بي‌مانند آن حضرت شد.
آنچه در ذيل مي‌آيد، برگرفته از سخنان گهربار و نوراني سالار شهيدان، حضرت اباعبدالله‌الحسين عليه السلام است.
¨الف. باورهاي توحيدي
1. حاكميت مطلق خداوند بر عالم
«انّ الأمر لله يفعل ما يشاء...؛3 زمام امور جهان به دست خدا است و هر چه خواهد، انجام دهد».
«يا اُختاه كلّ الذي قُضي فهو كائن؛4 خواهرم! هر چه قضاي الهي باشد، تحقق خواهد يافت».
2. اعتماد كامل و اميد به خدا
«اللهم ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شدة و أنت لي في كل أمر نزل بي ثقة و عُدة؛5 بارالها! در هر اندوه شديد، تو تكيه‌گاه مني و در هر سختي، تنها اميدم تويي و در هر مشكلي كه بر من فرود آيد، پشت و پناه و ياورم تو هستي».
3. اعتقاد به مشيت حكيمانه خداوند و رضا به قضاي او
«...إن نزل القضاء بما نحب و نرضي فنحمد الله علي نعمائه و هو المستعان علي أداء الشكر و إن حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد من كان الحق نيته و التقوي سريرته...؛6 اگر قضاي الهي آنچنان كه ما دوست مي‌داريم و مي‌پسنديم واقع شد، خدا را بر نعمت‌هايش مي‌ستاييم و در اداي شكر او نيز از وي ياري مي‌جوييم و اگر قضاي الهي ميان ما و آنچه اميد داريم، حايل شد، پس كسي كه نيت حق دارد و نهانش به تقوا آميخته است، از مرز حق تجاوز نمي‌كند».
¨ب. باور محدوديت و ناپايداري دنيا
«أما بعد فكان الدنيا لم تكن و كان الآخرة لم تزل؛7 پس از حمد و ثناي الهي، گويا دنيا هرگز نبوده است و گويا آخرت همواره بوده و خواهد بود».
«إن الله خلق الدنيا للفناء فجديد‌ها بال و نعيمها مضمحل و سرورها مكفهر و المنزل تلعة و الدار قلعة...؛8 همانا خداوند، دنيا را براي فنا آفريد؛ نوهاي آن كهنه شود و نعمت‌هايش به زوال گرايد و شادي‌هايش تيره و تار شود؛ منزلگاهي است پر خطر و سيل‌خيز و خانه‌اي است موقت».
«الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر؛9 دنيا، زندان مؤمن و بهشت كافر است».
¨ج. باور مرگ و آخرت
1. مرگ پايان راه نيست
امام حسين عليه السلام روز عاشورا خطاب به ياران خود مي‌فرمايد:
«صبرا بني الكرام فما الموت ألا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضراء إلي الجنان الواسعة و النعم الدائمة...؛10 اي بزرگ زادگان! پايمردي كنيد؛ همانا مرگ، پلي بيش نيست كه شما را از پريشاني و سختي، به بهشت‌هاي وسيع و نعمت‌هاي جاودان منتقل مي‌كند».
و جاي ديگر مي‌فرمايد:
«فاني لاأري الموت إلا سعادة و الحياة مع الظالمين إلا برما؛11 همانا من مرگ [در راه حق] را چيزي جز خوشبختي، و زندگي با ستمگران را چيزي جز مايه دلتنگي نمي‌بينم».
2. مرگ حتمي است
« و إنما الأمر إلي الجليل
و كل حي سالك سبيل12
سررشته كار تنها به دست خداوند جليل است
و هر زنده‌اي، اين راه را در مي‌نوردد».
امام حسين عليه السلام شب عاشورا، در مقام تسلي دادن به زينب كبري عليها السلام فرمود:
«يا اختاه! اتقي الله تعزي بعزاء الله واعلمي أن أهل الأرض يموتون و أهل السماء لايبقون و إن كل شيءٍ هالك إلا وجه الله؛13 خواهرم! تقوا پيشه كن و به تسلي الهي آرام باش و بدان كه همه زمينيان خواهند مرد و اهل آسمان باقي نخواهند ماند و همانا همه چيز فاني است، مگر وجه خدا».
آن حضرت روز عاشورا به ياران باوفاي خويش روكرده و فرمود:
«قوموا إلي الموت الذي لابدّ منه...؛14 به پاخيزيد و به سوي مرگ بشتابيد كه گريزي از آن نيست».
3. قيامت و بهشت، موجود و نزديك است
و باز هم روز عاشورا خطاب به اصحاب خود با -اشاره به نزديك- فرمود:
«يا كرام! هذه الجنة قد فتحت أبوابها واتصلت أنهارها و أينعت ثمارها وهذا رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم و الشهداء الذين قتلوا في سبيل الله يتوقعون قدومكم و يتباشرون بكم...؛15 اي بزرگواران! اين بهشت است كه درهايش گشوده و نهرهايش به هم پيوسته [و جاري است] و ميوه‌‌هايش رسيده است و اين رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم و شهداي راه خدا هستند كه به استقبال شما آمده و چشم به راه شما هستند و به شما خوش آمد مي‌گويند».
آنچه گذشت، تنها قطره‌اي است از اقيانوس بي‌كران باورهاي الهي و ناب حسيني عليه السلام ؛ باورهايي كه با دقت و تأمل و انديشيدن در آن، مي‌توان به سرّ ظهور اين همه فضايل و خصال نيكو، در آن وجود شريف و در فداييان راه وي پي‌ برد.
به يقين، اين اندازه از وفا و صفا و زهد و ايثار و شجاعت و صبر و حلم و فروتني و عفو و ديگر مكارم اخلاقي، جز با چنين باورها و اعتقادات عميق و مستحكم محقق نمي‌شود. چه نيكو فرمود خداوند تبارك و تعالي:
«ألم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبه كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي أكلها كل حين بإذن ربها و يضرب الله الأمثال للناس لعلهم يتذكرون؛16 آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيّبه [گفتار پاكيزه] را به درخت پاكيزه‌اي تشبيه كرده كه ريشه آن [در زمين] ثابت و شاخة آن در آسمان است. هر زمان ميوة خود را به اذن پروردگارش مي‌دهد و خداوند براي مردم مثل‌ها مي‌زند؛ شايد متذكر شوند [و پند بگيرند]».
¨پي‌نوشت:

1. سوره اسراء: 84.

2. اين موضوع در سوره‌هاي متعددي از قرآن كريم به چشم مي‌خورد به عنوان نمونه ر.ك سوره هود آيات 2 و 26 و 50 و 60 و 84.

3. مناقب، ج4، ص 95.

4. بحارالانوار، ج44، ص 372.

5. همان، ج 45، ص 4.

6. همان، ج44، ص 315. در بعضي نسخ به جاي «يتعد» واژه «يبعد» آمده است.

7. همان، ج45، ص 87.

8. تاريخ ابن عساكر (ترجمه الامام الحسين عليه السلام )، ص 215- در برخي نسخ به جاي واژه «قلعه»، واژة «بلغة» بكار رفته است.

9. همان، ج 44، ص 297.

10. بحارالانوار، ج44، ص 297.

11. همان، ص 192.

12. همان، ص 316.

13. همان، ص 2.

14. مثير الاحزان، ابن نما حلي، مدرسه امام مهدي عليه السلام ، ص 56.

15. معالي‌السّبطين، ج1، ص 56.

16 سوره ابراهيم: 24-25

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:58 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فرهنگ انتظار

برگرفته از سخنراني‌هاي آيت الله ناصري
صفحه 10 الي 13 نسخه چاپي
در اين گفتار، بر آن هستيم كه دربارة يكي از مهم‌ترين مسائل مربوط به مهدويّت؛ يعني مسأله «انتظار»، سخن گوييم.
اين مسأله، از جهات متعدد حائز اهميت است كه به سه جهت آن اشاره مي‌شود.
¨نخست: شناخت وظيفه
از وظايف اصلي انسان، در دوران غيبت، «انتظار» ظهور منجي عدالت‌گستر است. هنگامي اين وظيفه به خوبي انجام مي‌گيرد كه حقيقت انتظار و وظايف انسان منتظر به خوبي شناخته شود. در روايات متعددي به اين مطلب اشاره شده است، از جمله روايت امام صادق عليه السلام كه به ياران خود فرمود:
«آيا شما را از چيزي آگاه نكنم كه خداوند بدون آن هيچ عملي را از بندگان نمي‌پذيرد؟» گفتند: «بفرماييد». فرمود: «گواهي به يگانگي خدا و نبوت پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم و اقرار به آنچه خدا امر فرموده و ولايت ما و بيزاري از دشمنان ما و تسليم شدن در برابر ايشان [امامان] و پرهيزكاري و كوشش و خويشتن‌داري و انتظار قائم عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف».1
در اين روايت، انتظار حضرت مهدي عليه السلام از جمله عواملي است كه موجب پذيرش اعمال ديگر مي‌شود.
¨دوم: دست‌يابي به آثار فراوان انتظار
از آن جهت كه «انتظار» مبحثي كاربردي است، اگر چه در شمار مباحث اعتقادي نيز از آن بحث مي‌شود؛ اما نقشي اجتماعي نيز دارد. مي‌دانيم كه دين، امري پويا است و نقش‌دهنده به زندگيِ اجتماعي، ازين رو حركت‌زا و تكامل آفرين مي‌باشد؛ اما انتظار علاوه بر اينكه سازندگي فردي دارد در شمار اجتماعي‌ترين مباحث ديني نيز قرار دارد و ازين رو در چگونگيِ زندگيِ اجتماعي انسان، نقش ويژه‌اي بر عهده دارد. شخص «منتظر» كه تصويري صحيح از مسألة «انتظار» دارد، به گونه‌اي زندگي فردي و اجتماعي خود را تنظيم مي‌كند كه با اين انديشه مطابق و با اصول آن مخالفتي نداشته باشد.
¨سوم: تحريف زدايي
اين مفهوم، از مفاهيمي است كه همواره در تفكّر مكتب شيعي، نقشي اساسي داشته است. ازين رو، مخالفان اين مكتب نيز همواره در پي مخدوش كردن معناي صحيح آن بوده‌اند. مي‌توان گفت در برخي از برهه‌ها، در اين راه موفقيت‌هايي نيز به دست آورده‌اند.
اينان، گاه انتظار را به معني ركود، خمودي و سستي در مسائل مربوط به اجتماع انساني قلمداد كرده‌اند و «منتظر» را فردي گوشه‌گير معرفي مي‌كنند كه هيچ ارتباطي با زندگيِ جمعي برقرار نمي‌كند، و تنها سر خود را در پيش گرفته و به زندگي فردي، عبادات فردي، و سلوك فردي مي‌پردازد.
اين مفهوم در اين معنا، مفهومي گمراه كننده و بسيار خطرناك است كه فايدة آن تنها نصيب قدرتمندان حاكم بر جوامع مي‌شود. اگر كسي به چنين تفکر فرد انگارانه‌اي دربارة مسائل اجتماعي، اعتقاد پيدا كرد، هيچ دخالتي در اين گونه مسائل نخواهد داشت و از اين رو به راحتي مي‌توان تماميِ بهره‌هاي او از جامعه را، سلب و به نفع خود به كار گرفت. از اين رو مفهوم حركت آفرين و مكتب ساز «انتظار» كه مي‌تواند به بزرگ‌ترين حركت‌هاي اجتماعي و برترين تغييرات جمعي منجر شود، گاه وسيله‌اي براي تخدير و سكون معتقدان به اين موضوع قرار گرفته است

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:59 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

مفهوم انتظار

ابتدا مي‌بايست مفهوم صحيح انتظار شناخته شود؛ چرا كه تا رنج دست‌يابي نقشه گنج بر انسان تحميل نشود، به راحتي به گنج دست نمي‌يابد.
در توضيح مفهوم انتظار، به چند نكته اشاره مي‌كنيم:
الف: انتظار، حالتي روحي است كه از ضمير فرد منتظر بر مي‌آيد؛ اما با چشم به در دوختن و حسرت خوردن تمام نمي‌شود؛ بلكه به عمل منجر مي‌شود و در تماميِ اجزاي زندگي مادي و معنوي تأثيري شگرف برجاي مي‌نهد. در روايات متعدد، انتظار به عنوان عمل، بلكه برترين اعمال معرفي شده است. از جمله روايت پيامبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم است كه فرمودند:
افضل اعمال أمتي انتظار الفرج؛2 برترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
اين دسته روايات، دلالت دارد كه انتظار، حالت رواني [دروني] صرف نيست؛ بلكه حالت عملي [بيروني] نيز دارد.
ب: همانگونه كه از معناي لغوي اين واژه استفاده مي‌شود، اصطلاح انتظار، به معناي عدم رضايت از وضعيت موجود و انتظار عملي براي تغيير آن و حاصل شدن وضعيّتي مناسب مي‌باشد.
ج: بر اين اساس، مي‌توان فهميد كه انتظار مفهومي است مركّب از دو جزء نفيي و اثباتي. نفي آنچه در جريان است و اثبات آنچه انتظار و توقّع آن مي‌رود.
اينك براي وضوح مطلب، مثالي بيان مي‌كنيم. اگر كسي به سفر رود و اين سفر، بيش از حدّ معمول به طول انجامد و خبري نيز از او به دست نيايد؛ پدر و مادر اين فرد مسافر كه از وضعيت موجود ناراضي و طالب تغيير اين وضعيت هستند. لحظه‌اي نسبت به وضعيت موجود حالت بي‌تفاوتي ندارند؛ بلكه در تماميِ لحظات در پي آنند كه از اين وضعيت خارج شوند و از سويي ديگر، وضعيت مطلوب را فراهم آورند. اين حالت را «انتظار» مي‌خوانند، و اين پدر و مادر را، «منتظِر».
مريضي كه به بيماري صعب‌العلاجي مبتلا شده است، تاجري كه از بي‌ثباتي وضعيت اقتصاديِ پيشه‌اش رنج مي‌برد، زنداني‌اي كه مدت‌ها بدون روشن شدن سرانجامش، در زندان به سر مي‌برد و... همه از نمونه‌هاي وقوع در حالت انتظار مي‌باشند. اينان لحظه‌اي از مشكل خود غافل نمي‌شوند و در تمامي حالات، مصرّانه آرزوي وضعيت بهتر را در سر دارند، و در راستاي تحقق آن كوشش مي‌كنند. بنابراين مي‌توان دريافت حالت انتظار، حالتي نظير حالت آماده باش است كه فرد منتظر را به حركت وا داشته و زمينه فراهم شدن مطلوب را محقق مي‌سازد

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:59 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

منتظِر كيست؟

دربارة واژة «انتظار» و معناي اصطلاحي آن، سخن گفتيم. اينك مي‌گوييم: «انتظار ظهور» نيز، مفهومي است با معنايي همانند آنچه بيان شد. انتظار ظهور، يعني اينكه فرد منتظِر، نخست از وضعيّت موجود ناراضي باشد، و در گام دوم، طالب و خواهان تغيير اين وضعيت به وضعيت مطلوب باشد. اين حالت، حالت آمادگي و حركت براي تغيير اين وضعيت را پديد مي‌آورد؛ از اين رو فرد منتظر، نه تنها در حالت انزوا به سر نمي‌برد؛ بلكه همواره بيشترين نقش را در مسائل اجتماعي بر عهده مي‌گيرد.
در طول تاريخ، ميليون‌ها شيعه خود را در صف منتظران ظهور قلمداد مي‌كرده‌اند و بسياري از انقلاب‌هاي اجتماعي نيز با همين انگيزه به وقوع پيوسته است؛ اما در اين ميان، تنها كساني منتظر واقعي هستند كه گذشته از دارا بودن آن دو حالت، در حالت آماده‌باش به سر برده و در هر لحظه، آمادة تغيير وضعيت موجود باشند. به عنوان نمونه، بنيان‌گذار عظيم‌الشأن انقلاب اسلامي، امام خميني قدس سره را مي‌توان به عنوان الگوي انتظار و منتظران ذكر كرد. ايشان نه تنها از وضعيت حاكم بر كشور در زمان حكومت خودكامگان پيشين راضي نبودند و در انتظار تغيير اين وضعيت به سر مي‌بردند؛ بلكه خود نيز آمادة تغيير اين وضعيت بودند از اين رو انقلاب شكوهمند اسلامي را براي زمينه‌سازي ظهور ولي‌عصر عليه السلام ، رهبري كردند.
ما نيز كه خود را از منتظران ظهور آن حضرت مي‌دانيم، بايد نخست از وضعيت ظلم و فساد حاكم بر جوامع اسلامي ناراضي باشيم و در مرحلة دوم، طالب تغيير اين وضعيت شويم، آن‌گاه در نتيجة اين دو حالت، آن‌چنان حالت آمادگي‌اي پيدا كنيم كه در هر لحظه بتوانيم در ركاب آن حضرت قرار بگيريم و در اجراي فرامين ايشان بكوشيم.
بدين ترتيب آشكار مي‌شود كه انتظار، نه حالتي تخديري كه وضعيتي حركت‌زاست و همواره فرد منتظر را در حالت تلاش و حضور در عرصه‌هاي اجتماعي نگاه مي‌دارد

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:59 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

در جرگة منتظران

اكنون جاي اين پرسش است كه چگونه مي‌توان در سلك منتظران قرار گرفت؟
گفتيم كه انتظار، حالتي دروني است كه منجر به حركت به سوي مطلوب مي‌شود. براي پيدايش اين حالت،‌ نخست بايد به ايجاد سنخيّت با مطلوب فرد منتظَر، پرداخت. سلامتي، وضعيّتي است كه روح انسان بيمار با آن سنخيّت دارد؛ لذا ناخودآگاه هر لحظه در طلب آن است. همراهي با فرزند، بهبود وضعيّت اقتصادي و... نيز همين گونه است كه پدر و مادري كه از فرزند مسافر خود اطلاعي ندارند و بازرگاني كه به ركود و ناامنيِ پيشه‌اش دچار شده، در هر لحظه به آن توجه دارد.
منتظران حقيقي ظهور نيز، نخست بايد با وضعيت نامطلوبي كه بر جامعة آنان حاكم است، سنخيتي نداشته باشند، آن‌گاه سنخيّت كامل با وضعيت ممكن بعدي پيدا كنند تا در سلك منتظران قرار گيرند. از اين رو مشابهت با ياران حضرت ولي‌عصر عليه السلام -كه پديد آورندگان وضعيّت نوين هستند- تنها راه ورود در اين مسير مي‌باشد.
زدودن رذايل از نفس و آرايش آن به فضايل و در يك سخن، تهذيب نفس، تنها راه ورود به جرگه منتظران است. كسي كه نفس مهذّب داشته باشد، نه به آلودگي‌هاي دنيايِ مادي دل مي‌بندد، تا از وضعيت پريشان فساد و ظلم موجود جهاني شادمان باشد و نه دچار ركود مي‌شود، تا براي پيدايش وضعيت مناسب اقدامي نكند.
بدين ترتيب معلوم مي‌شود كه منتظران واقعي در بالاترين سطح ممكن از تهذيب نفس قرار دارند

جمعه 4 بهمن 1392  12:00 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

والاترين منتظران

اينك حالت انتظار را در قالب ذكر يك نمونه بيان مي‌كنيم. اين نمونه، برخاسته از حديثي است كه يكي از ياران خاص حضرت صادق عليه السلام به نقل آن پرداخته است. بر اساس اين حديث، مي‌توان ديد حضرت صادق عليه السلام -كه در شمار منتظران ظهور قرار داشته‌اند-، چگونه بي‌تابانه اشك مي‌ريخته‌ و انتظار ظهور را در دل داشته‌اند.
بنابراين روايت، روزي مفضّل بن عمر، ابوبصير، ابان بن تغلب و سدير -كه هر چهار تن از ياران ويژة حضرت صادق عليه السلام و در شمار فداييان ولايت بوده‌اند- به محضر آن حضرت بار مي‌يابند و آن حضرت را در لباسي با آستين‌هايي تقريباً كوتاه و بدون يقه و سينه‌اي باز مي‌يابند كه بر روي خاك نشسته‌ و به شدّت گريه مي‌كنند و اين سخنان را بر زبان ميرانند:
«اي سرور من! غيبت تو بر گرفتاري‌ها و ناراحتي‌هاي من افزوده است، گمان نكنم اشك چشمم خشك شود و نالة سينه‌ام فرو نشيند».
سدير با ديدن اين حالت، ناراحت مي‌شود و از آن حضرت مي‌پرسد: يابن رسول اللهصلي الله عليه و آله و سلم ! چه مطلبي براي شما پيش آمده كه اين‌گونه منقلب و ناراحت هستيد؟
آن حضرت، آهي كشيده و پاسخ مي‌دهند:
«امروز صبح در كتاب جفر اكبر نظر مي‌كردم كه به مسائل مربوط به خاتم‌الأوصيا رسيدم. ديدم اين بزرگوار چه مقامي نزد حضرت حق دارند و چه اندازه غيبتشان طولاني مي‌شود و چقدر بايد ناراحتي اجتماعات را تحمّل كنند، چقدر بندگان خدا از دين حق دست شسته و از آن خارج مي‌شوند. من از حالات آن حضرت در روزگار غيبت منقلب شده بي‌اختيار اشك چشمم جاري شده است»3.
تحليل كوتاه اين حديث شريف، نشان مي‌دهد اولاً از آنجا كه آن حضرت با فرزند زادة بزرگوارشان سنخيت كامل دارند، در طلب رفع مشكلات ايشان هستند و ثانياً از آنجا كه در بالاترين حدّ ممكن، پيراسته از آلودگي‌ها مي‌باشند، نمي‌توانند به وضعيت موجود راضي باشند؛ لذا بي‌اختيار در سلك منتظران آن حضرت قرار مي‌گيرند و اشك از ديدگانشان جاري مي‌شود.
اين حالتِ «بي‌اختياري» و «ناخود‌آگاهي» خبر از ملكه شدن و استقرار اين صفت مي‌دهد و همان حالت انتظار است كه مي‌تواند فرد منتظر را در شمار ياران حضرت ولي عصر عليه السلام قرار دهد.
بحث «ارزش و جايگاه منتظران» و نيز «وظايف» آنان را، ان‌شاءالله در شماره بعد به روايت خواهيم نشست

جمعه 4 بهمن 1392  12:00 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فرهنگ انتظار - پي‌نوشتها

پي‌نوشتها:

 

-----------------------------------
1. الغيبة نعماني، باب 11، ح 16، ص 207.
2. بحارالانوار، ج 2 ، ص 122.
3. بنگريد: الغيبة، طوسي، ص 167، كمال‌الدين، ج 2، ص 352؛ بحارالانوار، ج 51، ص 219

جمعه 4 بهمن 1392  12:01 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

مکتب فيض4

نويسنده: جواد محدثي
صفحه 17 الي 19 نسخه چاپي
اشاره: شناخت «فلسفة هستي» و «حكمت حيات»، ارزش‌آفرين و جهت‌دهندة زندگي انساني است. در گفتگوي ميهمان عارف با عالِم محمّدي، از آيين مسلماني و تقوا و شوق، سخن به ميان آمد. نكاتي هم دربارة پايداري و استقامت و نشانه‌هاي شاكران خوانديم.
ادامة اين گفتگوي سازنده را از كتاب «الحقائق» مرحوم فيض كاشاني پي مي‌گيريم:

¨لذّت مناجات
مهمان پرسيد: دربارة «مناجات» چه مي‌گويي؟
عالم گفت:
مناجات، جز با «اميد» و «پاكدلي» صورت نپذيرد؛ آن هم با دلي پاك از بدگماني‌ها و غيبت‌ها. سپس با داشتن اين شرط قلبي مي‌گويي:
خدايا! اگر حق تو را به جا نياورده‌ام، جز تو را هم نخوانده‌ام،
اگر در طاعت تو پيشتاز نبوده‌ام، با دشمنانت نيز هماهنگ نشده‌ام،
اگر بندگيت نكرده‌ام و حق عبادت به جا نياورده‌ام،‌ با آيات تو نيز، ‌ستيزه و عناد نداشته‌ام،
اگر تو را نيافته‌ام، بر كسي جز تو هم سجود نياورده‌ام،
اگر به سوي نيكي‌ها نشتافته‌ام، درهاي گناه را نيز نزده‌ام،
اگر حافظ حدودت و نگهبان مرزهايت نبوده‌ام، بد زباني هم نكرده‌ام...
خدايا... آنكه به درگاهت نيايد، ‌چگونه پاكدل است؟
و آنكه به سويت نزديك نشود، چگونه اميدوار توست؟
اينك، اين منم، بازمانده‌اي از ياران، ناتواني در اداي تكليف‌ها، تنهايي در گور، دستِ نياز به درگاهت آورده‌ام و با دست خالي به آستانت آمده‌ام. تو از خطا و گناهم آگاهي و شاهد خلوت و جلوت و داناي نهان و آشكار مني.
خدايا... بازار طاعتم كساد است و كالايم تباه و تجارتم زيان‌زده.
مرگم نزديك است، ليكن ذخيره‌اي از «امروز» زندگي براي «فردا»ي قيامت نيندوخته‌ام.
خدايا... اگر مرا نپذيري، كجا روم؟
اگر مرا نيامرزي، به كه پناه برم؟
عمرم سپري گشت، اما بار گناهانم بر جاي مانده و بر دوشم سنگيني مي‌كند. چاره‌ چيست؟
با اين ناتواني جسمي، با اين اندوه طولاني و با اين نيكي اندك و ره‌توشة ناچيز، چه كنم؟
چاره‌ام چيست، جز بازگشت به درگاهت و آستان بوسي درگاهت و چهره سودن در پيشگاهت؟!
كدام راه برايم مانده، جز اشك و آه، جز ناليدن و گريستن، جز شب بيداري و روز، روزه‌داري؟ جز دلي ترسان، موعظه‌اي همراه، گريزي بي‌قرار، جدايي از هر دوست؟
راه آن است كه آن‌قدر خضوع كنم، تا صدايم را بشنوي، آن‌قدر دل من خاشع شود تا اشك‌ها بريزد و آن‌قدر در بزنم تا در بگشايي.
حـالا کـه دل شكسته مي‌خـري
نـالـه‌هاي جـان خسته مي‌خـري
حـالا كـه مهـربانـي، مثـل بهـار
حالا كه دوست داري چشم اشكبار
دل شـكـسـته و پشـيمـان آمـدم
بـنـده‌ام پيـش تـو مهمـان آمـدم
چـه شـود به مـن نـگاهي بكـني
نـظـري بـه خـاك راهـي بكـني

¨زمينة دل آگاهي
مهمان عارف گفت: چه مناجات لذت بخشي! چگونه مي‌توان به اين «مرحله» رسيد؟
پاسخ عالم فرزانه چنين بود:
آنكه بار بيماري آزارش دهد، نزد طبيب مي‌رود و درد خويش را باز مي‌گويد.
آنكه به مرادش نمي‌رسد، دلش نگران مي‌شود و دل‌هاي نگران بيدارند!
آنچه را بر دلت مي‌گذرد به خدا بگو، كه او گشايندة گره‌ها و بخشاينده گناهان است. اگر اميد بخشايش و بخشش داري نياز‌هايت را به خدا بگو، قصة عذر خواهي‌ات را به خامة نياز بنويس، با پاي اضطرار به درگاه آفريدگار برو و در سحرگاهان دستانت را به استغفار، به آستان پروردگار، برآر...
مهمان پرسيد: دربارة «گريه» چه مي‌گويي؟
عالِم گفت:
تا تندرستي گريه كن، كه گريستن در سلامت و عافيت، بهتر از گريستن در بيماري و درماندگي و در كام دوزخ است، كه شيطان و آتش همراه انسان است.
بدان! وقتي پاي به دنيا نهادي «گريان» بودي.
بكوش تا وقتي از جهان مي‌روي «خندان و شادان» باشي.
گريه در سلامت، ‌بهتر از گريه با ملامت است. اشك‌هاي امروز، براي فرداي ندامت بار مفيد است.
گريه كن، براي تهيدستي در آخرت، براي كم طاقتي بر عذاب، بر بسياري گناهان، بر تنهايي و بيچارگي، بر بار سنگيني كه بر دوش مي‌كشي، بر تباهي كار، بر تاريكي قبر، بر سنگدلي، بر گذشت عمر و پايان يافتن حيات و تنهايي در گور... گريه كن كه به پيشواز هراس‌ها و وحشت‌ها مي‌روي!

¨كيمياي اشك
با اين همه كارسازي كه در «اشك» و «گريه» است، چه‌قدر حسرت‌بار است محروميّت از چشم اشك‌بار و دل‌هاي پرسوز!
مهمان عارف پرسيد:
اگر نتوانم بگريم و اگر چشمانم از باريدن اشك مضايقه كنند، چه كنم؟
عالم گفت:
خشكيدن چشمة چشم، از قساوت دل است. دل وقتي قساوت مي‌يابد كه گناهان بسيار شود. گناه بسيار نيز نتيجة پسنديدن عيوب است. «عيب پسندي» هم در ساية معصيت‌كاري است.
خشكيدن اشك چشم، از چشمة چشم
گـويـاي سقـوط پايـگاه دل مـاسـت
آري... خشكي ديدگان و خشكيدن سرشك، ‌از كمي دين است.
از «زندگي» بايد براي «مرگ» توشه برداشت. ايمني از مرگ، نشان غفلت در زندگي است. وقتي شعله‌هاي خشم الهي در دوزخ زبانه مي‌كشد، خنده و غفلت از سوي گنهكاران، بسيار نابجاست.
در پي خواسته‌هاي دل بودن، كجا با «پاكدلي» سازگار است؟ كه جز با ترك سستي و تنبلي و رها كردن آنچه گذران و ناپايدار است، نمي‌توان به آرمان‌ها و خاسته‌هاي ماندگار رسيد.
در راه طلب هرگز، راحت مطلب اي دل
هر كس طلبد گُل را، آزرده زِ خس باشد
جز با صفاي درون به بهشت موعود نمي‌توان رسيد. جنت خدا در ساية :«ايمان»، «تلاوت قرآن»، «اطعام بينوايان»، «شب‌ زنده‌داري» و روزه‌هاي طولاني است. آنكه مناجات‌هاي طولاني داشته باشد، ‌در قيامت درجاتش بالا و گرفتاري‌هايش اندك خواهد بود.
پرسيد: چگونه مي‌توان به «بهشت جاودان» رسيد؟
گفت: با حفظ حدود، با طولاني كردن ركوع و سجود.
هر كه «ايمني» مي‌طلبد، بايد «ايمان» خويش را خالص سازد.
هر كه «جنّت نعيم» مي‌خواهد، بايد «قلب سليم» داشته باشد.
كسي به «شفاعت» مي‌رسد كه به ديگران «منفعت» برساند و نماز را به «جماعت» بخواند...

¨نتيجه، متناسب با عمل
زائر مهمان از عالم امت پرسيد:
چگونه به «حلاوت طاعت» برسم؟
گفت:
شيريني طاعت خدا را با ترك شيريني تبعيت از هواي نفس مي‌توان يافت. به معاني راستين و كمالات والا، جز با ترك آرزوهاي دور و دراز و حقير نمي‌توان رسيد. به مرحلة «خوف»، جز با طرد دنيا و كوتاه ساختن آرزو نمي‌توان دست يافت.
پرسيد: «وَرع» را برايم توصيف كن.
گفت: جز با خوف و فزع بسيار، به ورعِ پايدار نمي‌رسي.
هرگاه گرسنگي را بر سيري برگزيني و آزمندي و شهوت‌ها را واگذاري، دلت روشن مي‌گردد و به شب زنده‌داري مي‌رسي و مقرّب درگاه حق مي‌شوي و «مالك خود» مي‌گردي. آنگاه خدايت از تو خرسند گشته، گناهانت را مي‌آمرزد.
بدان كه: جز با پايداري، ‌به رستگاري نخواهي رسيد.
جز در ساية اميد راستين و توجه به خدا، ‌حقيقت را نخواهي ديد.
آسايش آخرت را جز با رنج دنيا نمي‌توان به دست آورد و سروري و بزرگي را، جز در ساية تنبّه و خويشتن باني نمي‌تواني يافت.
همسايگي نيكان در آخرت، محصول پرهيز از بدان در دنياست و پاكي دل، حاصل زدودن گناه از زندگي است. دوستدار واقعي كسي است كه از آنچه دوست دارد بگذرد و انفاق كند.
هر كس بر مركب آمال و آرزوها سوار شود، در ميدان سستي‌ها زمين مي‌خورد. بيچاره و مفلس، كسي است كه با سرماية ديگران تجارت كند!...

¨راه مجاهده
وافد مهمان، از عالم ميزبان پرسيد:
در دوري و تنهايي چگونه مي‌توان «مجاهده» كرد و بر بلا و سختي چه سان مي‌توان «شكيبا» بود؟
عالم پاسخ داد:
انسان بي‌عبادت، ‌مسافري بي‌ره‌توشه و بي‌فرجام است، در را بكوب، ‌تا جوابت دهند.
آنكه خواستة بزرگ دارد، ايثارگري سترگ بايدش!
آنكه «سجود» ندارد، «جود» هم ندارد.
انسان بي«ندامت» به «كرامت» هم نمي‌رسد.
طاعت، بهترين كالاست. اگر بهشت را خواهاني، سجود و نيايشي بايدت و شب بيداري و گرسنگي و خشوع شايدت!
از «حرام» بپرهيز، ‌تا «سالم» به مقصد برسي.
هر كس دل به خدا بندد، خدا كفايتش مي‌كند و هر كه از او بي‌نيازي بجويد، بي‌نيازش مي‌كند.
پرسيد: چگونه به «ذكر» و ياد برسم؟
گفت: با پرهيز از غفلت،‌ دوري از خواب و رختخواب، ‌همنشيني با زاهدان عابد.
شگفتا! چگونه آسوده است آنكه فرجام شوم خود را مي‌بيند؟
بكوش تا بيابي،
پيروي كن تا برسي،
خالص شو تا خلاص شوي.
هر كه با «هواي نفس» مخالفت كند، جايگاهش بهشت است...
آري...«عالم» مي‌گفت و «مهمان» مي‌شنيد و راه سلوك و مجاهده را مي‌آموخت.
ادامه دارد...

جمعه 4 بهمن 1392  12:01 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

يونس عليه السلام

نويسنده: حسين حيدري
صفحه 20 الي 23 نسخه چاپي
اشاره: خداي متعال در قرآن کريم الگوهايي را براي راه‌پويان سفر پر پيچ و خم سير و سلوک مطرح کرده است. يکي از آموزنده‌ترين اين الگوها، حضرت يونس عليه السلام مي‌باشد. اهميت اين مسأله آن هنگام روشن مي‌شود که بدانيم سالکان الي‌الله ممکن است در مسير خود دچار لغزش، گناه، اشتباه يا ترک اولي شوند. در زندگي حضرت يونس عليه السلام نيز ترک اولايي اتفاق افتاد که باعث ابتلاي آن حضرت شد. البته اين بزرگ‌مرد توانست از اين ابتلا سربلند بيرون آمده و آن را به يکي از عوامل موفقيت خود تبديل کند و به مقام صالحان نايل شود و به نمادي بي‌بديل از رادمردان راه حق تعالي مبدل گردد. در اين مجموعه نوشتار، مي‌كوشيم با استفاده از زندگي‌نامة حضرت يونس عليه السلام ، برخي از مفاهيم اخلاقي را مورد بررسي قرار دهيم.
¨خروج زود هنگام
حضرت يونس عليه السلام بعد از سي سال هدايت قوم خود و بعد از آنکه مشاهده کرد قوم او ايمان نمي‌آورند، از خدا براي آنها عذاب خواست. حضرت حق نيز با خواست او موافقت کرد و دعايش را مستجاب نمود. استجابت دعا، گواه آنست که دعاي حضرت يونس عليه السلام مورد رضايت پروردگار بوده است. بي‌ترديد درخواست نزول عذاب هميشه موجب گرفتاري و هلاکت اقوام مختلف نمي‌شود؛ بلکه در پاره‌اي موارد، موجبات رحمت خدا بر بندگان را فراهم مي‌سازد. چنانچه وقتي قوم حضرت يونس عليه السلام آثار عذاب الهي را مشاهده کردند، از کرده خود پشيمان شده و به راهنمايي عالم قوم، توبه کردند. خداوند نيز توبه آنها را پذيرفت. در قضيه حضرت نوح عليه السلام مقتضاي لطف الهي اين بود که قوم او از ميان برود؛ همان‌طور که در بيان حضرت نوح عليه السلام براي درخواست عذاب مشخص مي‌شود:
«إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً؛1 چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى فاجر و كافر برجاي نمي‌گذارند».
بر همين اساس، حضرت يونس عليه السلام نيز درخواست عذاب کرد. لازم به ذکر است که درخواست عذاب در امت‌هاي سابق و پيامبران قبل نيز سابقه داشته است؛ اما آنچه در داستان حضرت يونس عليه السلام اتفاق افتاد، خروج زود هنگام آن حضرت از ميان قومش بود؛ قبل از اينكه اجازه حق تعالي صادر شود.
¨غضب
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً؛2 ذا النون [=يونس‏] را [به ياد آور] آن هنگام كه خشمگين [از ميان قوم خود] رفت».
غضب در اصطلاح، از صفات دو بُعدي است؛ يعني به دو صورت خوب و بد يا به عبارتي، ممدوح و مذموم قابل تصور مي‌باشد. غضب مذموم، خارج شدن نفس انسان از حالت اعتدال است؛ ولي خشم ممدوح، به غضبي گويند که در راه اعتلاي دين خدا و در راه او باشد. غضب حضرت يونس عليه السلام نيز اين‌گونه بوده است؛ چون او با ديدن کفر و الحاد و ظلم قوم خود خشمگين شد. در حقيقت ريشة اين نوع از غضب را مي‌توان در شجاعت و قوّت نفس پيدا كرد. از اميرمؤمنان علي عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «پيغمبر اكرمصلي الله عليه و آله و سلم هرگز براى دنيا به غضب نمى‏آمد؛ اما هرگاه براى حق، غضبناك مى‏شد، تسكين نمى‏يافت تا حق را ياري کند».3 حضرت يونس عليه السلام به دليل اينكه داراي مقام نبوت بود و مقتضاي مقام نبوت، محبت و رأفت به بندگان خدا است، ادامه اين غضب مورد تأييد حق تعالي قرار نگرفت و موجبات ابتلاي او را فراهم کرد.4
آنچه حضرت يونس عليه السلام به آن نياز داشت، مرتبة برتر صبر بود؛ که آيت الله جوادي آملي آن را اين‌گونه تبيين مي‌كنند: «صبر و استقامت، داراي درجات متعدد و گوناگون است و مقدار لازم آن، که نصاب مسؤوليت‌پذيري است، در همة رهبران معصوم بوده است؛ ولي مرتبة برين و برتر آن، در برخي انسان‌هاي معصوم حاصل مي‌شود و در بعضي نسبت به برخي موارد، منتفي است».5
آنچه درباره حضرت يونس عليه السلام رخ داد، همان فقدان مرتبه برين صبر در مرحله‌اي از مأموريت‌هاي او بوده است.
از اين رو خداوند رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم را به صبر و استقامت دعوت مي‌كند و مي‌فرمايد: «فاصبر لحكم ربك و لاتكن كصاحب الحوت»6.
لازم به يادآوري است كه يكي از اوصاف برجستة حضرت يونس عليه السلام «كظم غيظ» است اگر كسي كظم كرد، محبوب خدا مي‌شود البته غضب حضرت يونس و كظم آن هر دو براي خدا بود... زيرا انسان كامل در همة حالات براي خدا كار مي‌كند چنانچه در آيه 162 سورة انعام مي‌فرمايد: «ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين»7
¨درمان غضب
علاوه بر آنچه دربارة غضب حضرت يونس عليه السلام بيان شد، لازم است اين مطلب را نيز افزود:
با توجه به اينكه حضرت يونس عليه السلام داراي مقام عصمت بود -از باب «حسنات الابرار سيئات المقربين»- غضب، دربارة او معناي خاص خود را پيدا مي‌كند و با غضبي كه غير معصومان دارند، بسيار متفاوت است؛ ولي با توجه به اينكه اين صفت اخلاقي، در ميان مؤمنان و عموم مردم رواج دارد، از اين فرصت استفاده كرده و راه‌هاي درمان غضب را برمي‌شماريم:
در كتاب مبادي اخلاق آمده است: اگر كسي بخواهد اخلاقش كاملاً اصلاح شود بايد چندين راه را طي كند. نخست بايد مزاج او اصلاح شود چون پيدايش اخلاق صالح با صفا، در مزاج ناهماهنگ دشوار است. در كتاب جامع‌السعادات نيز به تأثيراتي كه مزاج و بيماري‌هاي جسمي بر اخلاق انسان دارد اشاره شده است و اين قسم از اخلاق را «اخلاق مزاجي» مي‌نامند.8 در مباحث «روان‌شناسي رشد» نيز ثابت شده است كه بخشي از رفتارها و حالت‌هاي ما تحت تأثير فعاليت‌هاي جسمي و ترشحات غُدد بدن مي‌باشد.9
در کتاب شريف معراج‌السعادة چند راهكار براي درمان غضب ارايه شده است:
نخست آنكه انسان براي از ميان بردن موجبات خشم مثل كبر، غرور و... حب جاه و مال و امثال اينها بكوشد؛ زيرا رهايي از غضب با وجود آنها ممكن نيست.
دوم، مطالعه و بررسي اخباري كه در نكوهش خشم رسيده؛ مانند اين روايت كه كسي از حضرت رسولصلي الله عليه و آله و سلم سؤال کرد: «تحمل چه چيزي براي من ناگوارتر و سخت‌تر است؟» حضرت فرمود: «غضب خدا». آن شخص پرسيد: «چه چيزي مرا از غضب او دور مي‌کند؟» حضرت فرمودند: «بر بندگان خدا غضب نكردن».
و عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: الغضب مفتاح كلّ شرّ؛ از امام صادق عليه السلام نقل شده: غضب، کليد تمام بدي‌ها است.10
سوم، مرور و بررسي احاديثي كه در پرهيز از خشم وارد شده است.
همچنانكه حكايت شده است: مردى از اهل باديه خدمت پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: «من مردى باديه‌نشين هستم، مرا كلمه‏اى بياموز كه جامع خير دنيا و آخرت باشد». آن حضرت فرمود: «هرگز غضب مكن». اعرابى گفتة خود را سه بار تكرار كرد و حضرت نيز همين جواب را فرمود.11
نيز از آن بزرگوار روايت شده است: «هر كس غضب خود را از ديگري باز دارد، خدا عيوب او را مى‏پوشاند».12
چهارم، توجه به فوايد ضد غضب كه حلم است و نيز مدحى كه در اين باره وارد شده است؛ پس خود را به حلم و بردبارى بيارايد و غضب و خشم را آشكار نكند؛ اگر چه در دل خشمناك باشد. اگر كسى مدتى چنين كند، به تدريج حسن خلق براى او حاصل مى‏شود.
پنجم آنكه پيش از هر گفتار و رفتار، ابتدا در آن بينديشد و خود را از صدور آثار غضب حفظ كند.
ششم آنكه از همنشيني با كسانى كه تحت سيطرة قوة غضبيه و فاقد حلم هستند، دوري کند؛ بلكه با اهل علم و حلم و وقار و كسانى كه مانند كوه پا بر جاى هستند، نشست و برخاست كند.
هفتم آنكه تأمل كند و بداند هر چه در عالم واقع مى‏شود، به قضا و قدر الهى است و همة موجودات و همة امور، در دست قدرت او است. هر چه خدا براى بنده مقرر كرده است، بي‌شك، خير و صلاح آن بنده در آن است. چه بسا مصلحت او در گرسنگى و بيمارى، يا فقر و احتياج، يا ذلت و خوارى، يا قتل و امثال اينها باشد.
چون اين را دانست، مى‌فهمد كه خشم گرفتن بر مردم، جايگاهي ندارد؛ چرا كه هر امرى هست، از جانب پروردگارِ خيرخواه او مى‏رسد.
هشتم آنكه متذكر شود كه غضب، فقط از بيمارى دل و نقص عقل نشأت مي‌گيرد؛ پس بايد در درمان آن بكوشد.
نهم يادآورى تسلط و قدرت خدا بر انسان و اينكه انسان، برابر قدرت حق‌تعالي که بي‌نهايت است، به مراتب، ضعيف‏تر و ذليل‏تر است از اين ضعيف ناتوان، كه در برابر قدرت تو است؛ پس بايد بترسد از اينكه اگر غضب خود را بر او جارى سازد، خداوند قهار نيز در دنيا و آخرت غضب خود را بر او جارى كند.
دهم تصور آنكه هنگام غضب، صورت انسان، چقدر زشت و متغير و اعضاى او، متحرك و مضطرب و كردارش، از نظم طبيعى بيرون و گفتارش، غير مطابق با قاعده و قانون مى‏شود.
يازدهم آدمى هنگام خروش غضب، از شر شيطان به خدا پناه برد و بگويد: «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم». همچنين اگر ايستاده است، بنشيند و اگر نشسته است، بخوابد. انجام وضو و غسل با آب سرد نيز براى خاموش كردن آتش غضب مفيد است. هنگام خشم گرفتن بر يكي از خويشان، اگر دست به بدن او گذارد، -بنابر روايات- خشم او فروكش مي‌كند.13
¨نقش بي‌بديل عالِم
«روبيل» يکي از تربيت يافتگان در مکتب حضرت يونس عليه السلام است كه در روايات، از او به «عالم» ياد شده است. قوم يونس عليه السلام وقتي آثار عذاب الهي را مشاهده کردند، به سوي او رفتند و گفتند: «اي روبيل! تو مرد عالم و حکيمي هستي و ما به رفتار خود با نبي خدا آگاهيم و از آن پشيمانيم. حال كه پيامبر خدا از ميان ما رفته است، هر چه تو بگويي، انجام خواهيم داد». روبيل به آنان گفت: «نظر من اين است که هنگام طلوع فجر، کودکان خود را از مادران آنان جدا کرده، بالاي کوه رويد14 و هنگامي که آفتاب طلوع کرد، اگر باد زرد را مشاهده کرديد،15 صداي خود را به ناله و تضرع بالا بريد و کوچک و بزرگتان با گريه و ناله، به سوي او توبه و استغفار کنيد. دستانتان را به درگاهش بلند کنيد و بگوييد: «ربنا ظلمنا أنفسنا و كذّبنا نبيك و تُبنا إليك من ذنوبنا، و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين المعذبين، فاقبل توبتنا و ارحمنا يا أرحم الراحمين».16 از گريستن خسته نشويد و پيوسته در تضرع و ناله باشيد، تا خدا اين عذاب را از شما بازدارد».
قوم يونس عليه السلام ، از ابتداي صبح به دستورات عالم قوم عمل کردند. دعاهايشان مستجاب گرديد و توبه‌شان قبول شد. خداوند به ملک مقرب خود، اسرافيل فرمود: «من خداي توبه پذير و مهربان هستم و توبة ايشان را قبول کردم؛ اما چون به پيامبر خود وعدة عذاب داده‌ام، اي اسرافيل! عذاب را از ايشان برگردان؛ چون يونس عليه السلام از من عذاب خواست، و از من نخواست که آنان را هلاک كنم؛ پس آن عذاب را بر کوه‌هاي اطراف آنان بفرست». اسرافيل همان‌گونه عمل کرد. قوم يونس عليه السلام که مشاهده کردند عذاب خدا از آنان باز گردانده شد، خدا را سپاس گفته و به خانه‌هاي خود بازگشتند17.
عالمان واقعى، آنان هستند كه در همه حال به پروردگار توجه دارند. «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ؛18 [آيا چنين كسى با ارزش است] يا كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است؟! بگو: آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند يكسانند؟ تنها خردمندان متذكّر مى‏شوند».
در اين آيه، علم، به معناي دانستن اصطلاحات يا آگاهي از روابط مادى ميان اشيا، و «علوم رسمى» نيست؛ بلكه منظور از آن، معرفت و آگاهى خاصى است كه انسان را به« قنوت» يعنى «اطاعت پروردگار» و ترس از مخالفت با او و اميد به رحمتش دعوت مى‏كند. علوم رسمى نيز اگر در خدمت چنين معرفتى باشد، علم است و اگر مايه غرور و غفلت و ظلم و فساد شود و از آن«كيفيت و حالى» حاصل نشود، «قيل و قالى» بيش نيست. بر خلاف پندار بي‌خبران كه مذهب را عامل تخدير مى‏شمرند، مهم‌ترين دعوت انبيا، به علم و دانش بوده است و پيوسته بيگانگى خود را با جهل اعلام كرده‏اند. علاوه بر آيات قرآن كه از هر فرصتى براى بيان اين حقيقت استفاده مى‏كند، در روايات اسلامى نيز تعبيراتى ديده مى‏شود كه اهميت ويژه علم را مي‌رساند.
از امام صادق عليه السلام روايت شده است:
دانشمندان وارثان پيامبرانند؛ چرا كه پيامبران، درهم و دينارى از خود به يادگار نگذاشتند، بلكه علوم و احاديثى از آنها به يادگار ماند. هر كس بهره‏اى از آن داشته باشد، بهره فراوانى از ميراث پيامبران دارد.
سپس امام مى‏افزايد: بنگريد علم خود را از چه كسى مى‏گيريد [از علماى واقعى، يا عالم نماها؟] بدانيد ميان(پيروان) ما اهل‌بيت عليهم السلام در هر زمان، افراد عادل و مورد اعتمادى هستند كه تحريف تندروان و ادعاهاى بى‏اساس منحرفان و توجيهات جاهلان را از اين آئين پاك، نفى مى‏كنند.19
تأخير در پذيرش ولايت اميرمؤمنان عليه السلام
در برخي احاديث از حضرت رسول اكرمصلي الله عليه و آله و سلم آمده است علت ابتلا و گرفتاري يونس عليه السلام ، اين است كه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام بر حضرت يونس عليه السلام عرضه شد؛ ولي در قبول ولايت، توقف و تأمل کرد20.
در روايات متعددي آمده است که ولايت اميرمؤمنان عليه السلام بر تمام پيامبران و رسولان الهي عرضه شده است و همه، ولايت او را پذيرفته‌اند؛ ولي برخي با تأمل و تأخير و برخي -به سبب معرفت بيشتر- بدون تأخير.21 ذکر اين نكته لازم است که ولايت حضرت علي عليه السلام حصن و حصار محكمي است كه هر كس در آن وارد شود، از عذاب و بلا در امان است.
از اباصلت هروي که از اصحاب خاص امام رضا عليه السلام است نقل شده که حضرت امام رضا عليه السلام هنگام عبور از نيشابور فرمود:
خداي تبارک و تعالي مي‌فرمايد: «هر کس به وحدانيت خدا و کلمه لااله الا الله از روي اخلاص، شهادت دهد، در حصن امان خدا وارد شده و از عذاب الهي ايمن خواهد بود». از حضرت سؤال شد: «اخلاص در شهادت چيست؟» حضرت در جواب فرمود: «اطاعت خدا و رسولش و نيز ولايت اهل‌بيت عليهم السلام 22».
اين حديث، به صورت ديگري نيز نقل شده است که در نهايت ولايت اهل‌بيت عليهم السلام ، شرط قبولي ايمان بيان شده است.23
يادآوري اين نکته لازم است همان‌طور که در روايت آمده بود، اخلاص شهادت، مرتبه بالايي است که حتي انبيا براي رسيدن به مراتب عالي ايمان و درک حقيقي آن، بايد به ولايت اهل‌بيت عليهم السلام دست يابند؛ زيرا باطن نبوت، ولايت است و وحدانيت حق‌تعالي در حقيقتِ نبوت و ولايت ظهور و بروز پيدا مي‌کند.24
¨پي‌نوشت:

1. سوره نوح: 27.

2. سوره انبيا: 87.

3. معراج‏السعادة، ج 2 ، ص 237.

4. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، سيدحسن مصطفوي، ج‏7، ص 233.

5. تفسير موضوعي قرآن كريم (وحي و نبوت در قرآن)، عبدالله جوادي آملي، ج 3، ص 271.

6. مراحل اخلاق در قرآن كريم (سيره پيامبران در قرآن)، عبدالله جوادي آملي، ج 7، ص 302.

7. همان، ص 308.

8. جامع‌السعادات، ج 1، مقدمه به نقل از بهشت اخلاق، مهدي نيلي‌پور، مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي‌عصر عليه السلام ، ج 1 ، ص 59.

9. همان.

10. كافي، ج2، ص 303.

11. همان.

12. همان.

13. معراج‌السعادة، ج2، ص 239 به بعد.

14. ظاهراً اين کار به اين سبب بوده که با زبان حال به خداوند بگويند: به حق اين کودکان بي‌گناه، عذاب را از ما دور کن.

15. يکي از نشانه‌هاي عذاب بوده است.

16. خدايا ما به خودمان ظلم كرديم و پيامبر تو را تكذيب كرديم و از گناهان خود به سوي تو، توبه كرديم. اگر ما را نبخشي و به ما رحم نكني از تيره روزان و عذاب شدگان خواهيم بود؛ ترحّم کن بر ما اي مهربان‌ترين مهربانان.

17. تفسيرالعياشي، ج 2 ، ص 133.

18. سوره زمر: 9.

19. ان العلماء ورثة الانبياء و ذاك ان الانبياء لم يورثوا درهما و لا دينارا، و انما اورثوا احاديث من احاديثهم، فمن اخذ بشى‏ء منها فقد اخذ حظا وافرا، فانظروا علمكم هذا عمن تاخذونه فان فينا اهل البيت فى كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تاويل الجاهلين (كافى، ج 1، باب صفة‌العلم و فضله، ح2).

20. بحارالأنوار ج 26، ص334.

21. كافي، ج1، ص 437؛ بحارالانوار،‌ ج24، ص 334، و ج46، ص 40.

22. بحارالانوار، ج3، ص 15.

23. أمالي صدوق، ص 235.

24. الأنوارالساطعة في شرح الزيارة‌الجامعه، جواد كربلايي، دارالحديث، ج5، ص422

جمعه 4 بهمن 1392  12:02 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

روش‌هاي تربيت معنوي

نويسنده: محمد بهشتي
صفحه 24 الي 25 نسخه چاپي
در هر گفتار و نوشتار لازم است نخست مفاهيم و اصطلاحات خاص مربوط به بحث، دقيق و روشن بيان شود؛ زيرا زبان هر علم و نيز زبان هر نوشتار و گفتار، مجموعة اصطلاحات خاص و مفاهيم و واژه‌هايي مربوط به آن است كه ضروري مي‌نمايد مخاطب در آغاز، با اين زبان آشنا شود.
علاوه بر آن، اگر اصطلاحات و مفاهيم و واژه‌ها به درستي معنا نشوند، بي‌ترديد موجب اختلاط مفهومي و تداخل و اشتراك لفظي شده و با ايجاد ابهام و سردرگمي و اختلاف، تبادل و تفاهم علمي را مختل خواهد كرد؛ بدين سبب براي ايجاد يك‌زباني و هماهنگي واژه‌ها در كاربردها و پرهيز از ابهام، در آغاز اصطلاحات مربوط به بحث روش‌هاي تربيت معنوي را بيان مي‌كنيم:
¨1. روش
مقصود از روش‌هاي تربيت، دستورالعمل‌هاي جزئي و فنون كاربردي و رفتارهاي عملي‌اي است كه اصول و اهداف تعليم و تربيت را به ثمر مي‌رساند و به آنها عينيت مي‌بخشد؛ بنابراين، اين روش‌هـا، بخش عملي و كاربردي فرآيند تربيت را برعهده دارند؛ براي مثال: از طريق روش‌هايي چون معرفة‌النفس و آيات انفسي، آيات آفاقي، يادآوري نعمت‌ها و موعظة‌ حسنه، به هدف بزرگ تعليم و تربيت معنوي؛ يعني معرفت خداوند مي‌رسيم.
¨2. تربيت
در زبان فارسي، واژه «تربيت» به معناي پروردن و آموختن آمده است.1 در زبان عربي نيز چون از دو ريشه اشتقاق يافته، معاني گوناگون پيدا كرده است؛ ريشه نخست تربيت، «ربب» است كه به معناي اصلاح و تدبير و سرپرستي كردن، خوب رسيدگي كردن و به اتمام رساندن و كامل كردن آمده است. ريشه دوم تربيت «ربو» است كه به معناي رشد و نمو، افزودن و پرورش جسمي است.2
به نظر ما، معناي اصطلاحي تربيت عبارت است از:
برانگيختن و فراهم آوردن موجبات رشد و پرورش و شكوفايي تمام استعدادها و توانايي‌هاي انسان، به منظور رسيدن به كمال و سعادت مطلوب.3
¨3. تربيت معنوي
تربيت، داراي هشت زمينه و ساحت است. به عبارت ديگر، هشت نوع تربيت داريم: تربيت ديني، تربيت اخلاقي، تربيت عرفاني، تربيت اجتماعي، تربيت جنسي، تربيت عاطفي، تربيت عقلاني و تربيت بدني. مقصود ما از تربيت معنوي، تربيت جامعي است كه در برگيرندة تربيت ديني، اخلاقي و عرفاني است.
¨4. تربيت ديني
ارائه و ياد دادن مجموعه گزاره‌ها و رفتارهاي آگاهانه و هدف‌دار مربوط به دين؛ به گونه‌اي كه افراد در زندگي و رفتار خود به آن آموزه‌ها متعهد و پايبند شوند.
¨5. تربيت اخلاقي
اين مفهوم، به تازگي رايج شده و پيش از اين، كاربرد مشهور و معروف آن، تهذيب نفس و تزكيه اخلاقي بوده است؛ اما به موجب ورود انديشه‌هاي تربيتي متفكران غربي در جامعه اسلامي، اصطلاح «تربيت اخلاقي» نيز رفته‌رفته شهرت يافته است. مقصود از تربيت اخلاقي، آموزش اصول و ارزش‌هاي اخلاقي و تلاش در جهت پرورش گرايش‌ها و فضيلت‌هاي اخلاقي است.
¨6. تربيت عرفاني
مقصود از تربيت عرفاني اين است كه آدمي در راه پرورش توانايي‌هاي باطني خويش، از مراتب پست و حضيض دنياي حس و ماده عبور كرده و از چنگ نفس اماره رهايي يابد و ايمان و اخلاص و عشق به خدا را تجربه كند؛ همزمان با پيمودن منازل، حالات و مقامات، جذبه‌ها، نفحه‌ها و حالات روحاني را دريابد و به فناي في‌الله و بقاي بالله باريابد.
چنانچه بيان شد مقصود ما از تربيت معنوي، جامع تربيت‌هاي سه‌گانه فوق است و در برگيرنده تربيت ديني، اخلاقي و عرفاني است.4 ان‌شاءالله از شماره بعد طي مقالاتي روش‌هاي تربيت معنوي را پي خواهيم گرفت.
¨پي‌نوشت:
1. دهخدا، ج14، ص 550.
2. معجم مقائيس‌اللغة، ج2، ص381 ؛ لسان العرب، ج5، ص 94.
3. مباني تربيت از ديدگاه قرآن، از نگارنده، ص 35 و 36.
4. آراي دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت، از نگارنده، سمت و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ج2، ص 233؛
مراحل تربيت، موريس دووس، ترجمه علي محمد
كاردان، دانشگاه تهران، ص 149- 205

جمعه 4 بهمن 1392  12:03 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

جامعيت


نويسنده: مرتضي صالحي
صفحه 26 الي 29 نسخه چاپي
مقدمه
شكوه و عظمت مكتب اخلاقي عرفاني نجف، به تربيت افراد براي اخلاق در جنبه‌هاي فردي محدود نمي‌شود؛ بلكه از آنجا كه روش تربيتي علماي نجف، از اسلام راستين و فرهنگ ناب محمديصلي الله عليه و آله و سلم برخاسته است، افراد را در همه ابعاد از جمله اخلاق اجتماعي رشد مي‌دهد، تا در زندگي اجتماعي نيز به وظايف اسلامي و اخلاقي خود عمل كنند؛ بر خلاف مكاتب انحرافي كه فقط به انزوا و گوشه‌گيري توصيه مي‌كنند و عدم توجه به وظايف اجتماعي را در پي دارد.
¨زنـدگينامه آيـت الله سيدمحمدسعيد حَبّوبي
عارف بزرگ و مجاهد دلسوخته، آيت الله سيد محمد سعيد حبوبي در شهر علم و مهد معنويت، نجف اشرف در چهاردهم جمادي‌الثاني 1266 ق1 متولد شد. پدر او سيد محمود حبوبي از سادات علوي بود. وي پس از دوران طفوليت به تحصيل پرداخت.
از روحي با صفا و سرشار از معنويت و حافظة قوي و استعداد عالي برخوردار بود؛ لذا از همان اوان نوجواني به شعر و ادبيات عشق و علاقه داشت و شعر مي‌سرود. او در جواني مدتي به تجارت پرداخت؛ ولي صفاي معنوي و كشش دروني، او را از تجارت جدا و در زمره طالبان علوم الهي و عشق حقيقي قرار داد، لذا با جديت تمام به تحصيل علوم حوزوي مشغول شد و در صف طلاب پركار و نام آشنا و موفق حوزة نجف قرار گرفت. او با استعداد و توانايي‌هايي كه داشت، خيلي زود با گذراندن علوم مقدماتي و دروس سطح، به درس خارج حوزه و سطوح عالي راه يافت و در فقه و اصول از محضر علماي طراز اول و بزرگان حوزه، همچون شيخ محمد طه(1241-1323ق) و علامه شيخ محمدحسين كاظمي(1308ق) و ميرزا حبيب الله رشتي2 و... بهره‌هاي وافي برد و پس از كسب درجات عالي اجتهاد، به عنوان يكي از مبرزترين اساتيد فقه و اصول نجف مدت‌ها به تدريس پرداخت. روش تدريس، قدرت بيان، توان علمي و ملكات روحي وي، چنان عظمتي به محافل علمي او داده بود كه در حوزة نجف پايگاه و منزلت خاصي داشت و علما و بزرگان بسياري از محضر او استفاده مي‌كردند.
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني دربارة او مي‌نگارد:
وي در تدريس از روش خاصي پيروي مي‌كرد كه تقريباً به روش استاداني مثل آخوند خراساني كه مجّدِد علم اصول نام گرفته است، شباهت بسياري داشت، و از همين روي بعد از رحلت استادش -شيخ محمدطه نجفي- محافل درسي او با استقبال چشمگير دانش‌پژوهان حوزوي روبه‌رو شد و از آنها به عنوان يكي از دروس مهم حوزه علميه نجف ياد مي‌شد.3
¨تلاش در مسير اخلاق و عرفان
توجه و كشش خاص دروني به معنويت و اخلاق حسنه، تلاش آن بزرگمرد را به كسب علوم رسمي حوزه منحصر نكرد. او هرجا رايحه‌اي از معنويت و اخلاق حس مي‌كرد، مشتاقانه به آن سو رهسپار مي‌‌شد. شور و اشتياق وي به طهارت نفس و تهذيب اخلاق، سرانجام او را به مرحوم شيخ موسي شراره عاملي رساند و پس از كسب كمالات و رشد معنوي، به محضر عارف بي‌نظير استادِ استاد خود، بزرگ معلم اخلاق و عرفان عملي، آيت الله حاج ملاحسينقلي همداني قدس سره راه يافت و او با آگاهي از اين كه به يكي از بزرگ‌ترين توفيقات الهي نايل آمده است همواره خود را در محضر معنوي او قرار مي‌داد و بر كمالات اخلاقي و عرفاني خود مي‌افزود. مرحوم حبوبي تا پايان عمر استاد روحاني خويش، از انوار معنوي و انفاس قدسي و روش‌هاي تربيتي وي كمال استفاده را برد به طوري كه خود را در سفر و حَضر در محضر او مي‌ديد و از دم مسيحايي او جاني دوباره مي‌گرفت و به پرورش نفوس مستعد مي‌پرداخت.
ويژگي‌هاي انساني و سجاياي اخلاقي
اين بزرگ‌مرد كه در دو ساحت علم و عمل و خودسازي و وَرع به پايگاه رفيعي نايل آمده بود، خصوصّيات بارزي داشت كه از جملة آنهاست:
¨الف. علاقه و محبت به صاحبان كمال
از آنجا كه حوزه علميه محلي مناسب براي رشد فضايل و از بين بردن رذايل اخلاقي است و بزرگ‌ترين الگوها و مربيان اخلاق در اين فضا و محيط تربيت مي‌شوند، علاقه به صاحبان كمال و سجاياي اخلاقي و حشر و نشر با آن الگوها، از مهم‌ترين راه‌هاي كسب مدارج عالي كمال است. مرحوم حبوبي نيز با ورود به حوزه و ارتباط با بزرگان اخلاق و تهذيب نفس، از مراتب مُلك عبور كرد و به مراتبي از ملكوت رسيد.
مرحوم آقا بزرگ تهراني در شرح حالات ايشان مي‌نويسد:
او بر قله‌هاي رفيعي از تقوا و پاكي و كمال نفس، فضايل اخلاقي و خوش‌خلقي و خوش‌برخوردي و سعة صدر و خوي نرم، سلامت روح و پاكي درون و شرافت و بزرگواري و تواضع لازم قدم نهاده بود4.
البته كسب اين همه كمالات و فضايل، گذشت فراوان و استاد و الگويي كامل و راه رفته مي‌طلبد. سيد محمد سعيد نيز براي اين هدف عالي، سال‌ها با عشق به سلوك طي مسير كرد و چنان محبتي به استاد و هدف داشت كه سال‌ها به كلاس درس اخلاق ملتزم بود. او براي استفاده بيشتر و التزام در عمل و اصلاح رفتار، بعد از كلاس و در سفرها همچون عاشق همراه معشوق حركت مي‌كرد، تا لحظه‌اي از انوار هدايت آن استاد بي‌نظير، بي‌بهره نباشد. در اثر اين ملازمت و محبت و حشر و نشر بود كه نمونه‌اي عالي از آن استاد اخلاق شد.
اينجا است كه انسان آئينه و نمونه دوست و الگوي خود مي‌شود؛ لذا محبت اين استاد، نقش بسيار مهمي در شخصيت و بزرگي روح مرحوم حبوبي داشت. كلام مرحوم آقا بزرگ تهراني دربارة موفقيت در كسب صفات اخلاقي و گذر از مراحل عرفاني شاهد آن است كه مي‌فرمايد:
رسيدن به اين هيمنه و هيبت و منزلت معنوي در اثر اطاعت از استاد كامل خود بود كه توانست شؤون والاي اخلاقي را در خود به كمال برساند. او هميشه بر روش استاد بزرگ اخلاق، مولي حسينقلي همداني قدس سره پاي مي‌فشرد و خود را مديون آن مرد الهي مي‌دانست.5
¨ب. روح تواضع و فروتني
از نشانه‌هاي عظمت علمي و به بار نشستن علم و انديشه، تواضع و حلم است. هر چه علم انسان بيشتر شود، تواضع او افزون‌تر مي‌گردد. از خصوصيات لازم علوم الهي اين است كه علما برابر جهالت‌ها و ناسپاسي‌هاي مردم به وظيفه الهي خود عمل مي‌كنند و احترام و محبت به همه مردم را به عنوان بندگان و مخلوقات خداوند متعال جل‌جلاله در دستور كار خود دارند. اين روح تواضع و محبت به مردم، در وجود مرحوم حبوبي به‌ عنوان فقيهي بزرگ و عارفي جليل‌القدر و شاگرد برجسته مرحوم ملاحسينقلي همداني قدس سره بيشتر جلب توجه مي‌كرد. روزي آخوند ملاحسينقلي همداني قدس سره هنگام درس، چند بار اين جمله را تكرار كرد: «آفرين سيد محمد! آفرين سيد محمد!» همه حاضران از شنيدن اين سخن تعجب كرده و با بهت و حيرت به يكديگر نگاه كردند كه اين چه سخني است كه استاد در ميان درس، بدون زمينه بر زبان جاري كرد!
بعداً از سيد محمد سعيد حبوبي سؤال كردند: «آن روز كجا بودي و چه مي‌كردي؟» او پاسخ داد: «آن ساعت، در قايق نشسته بودم و از كوفه به كربلا مي‌رفتم. كنار من مرد عربي خوابيده و سرش را بر شانة من گذاشته بود. او خُرخُر مي‌كرد و آب دهانش به روي من مي‌ريخت؛ ولي من دلم نيامد او را بيدار كنم و آن وضعيت نفرت‌آور را تا مقصد تحمل كردم و آن مرد عرب را از خواب بيدار نكردم».6
¨ج. مورد لطف و احترام اساتيد
در داستان فوق، كلام مرحوم آخوند هنگام درس، به همت و لطف استاد به شاگرد خاص خود اشاره دارد و اينكه بُعد مكاني از محبت و نظارت استاد در تربيت شاگرد نمي‌كاهد. شدت محبت استاد به مرحوم حبوبي آن‌قدر زياد بوده كه هنگام درس از سعة صدر و تواضع او شگفت زده مي‌شود و بي‌اختيار، او را مورد تشويق قرار مي‌دهد. آقا بزرگ تهراني نقل مي‌كند:
زماني كه در درس شيخ محمد طه در نجف حاضر مي‌شديم، فقيه بزرگوار و عالم پرمايه، سيد سعيد حبوبي نيز نزد استاد جايگاه ويژه‌اي داشت. شيخ محمد طه از ميان شاگردان، به وي توجه خاصي مي‌كرد و به نظرات وي به ديده احترام مي‌نگريست و با سخناني كه بيانگر ژرف انديشي و تبحر علمي سيد محمد سعيد بود، با او برخورد مي‌كرد.7
¨د. در وادي شعر و ادب
سالك عارف و دلدادة حضرت ربوبي، مرحوم سيد محمد سعيد حبوبي، از نوجواني داراي روحي لطيف و فكري زلال و ذوق شعري و استعداد سرايندگي بود. پس از ورود به حوزة علم و معنا، ذوق شعري او نيز وارد مرحله نويني شد. وي پس از آنكه از سرچشمة معارف الهي بهره‌ها گرفت، مضامين عالي عرفاني و اخلاقي را چنان در قالب الفاظ مي‌ريخت كه سروده‌هاي او از نهايت رسايي، شيوايي و زيبايي برخوردار بود و نظر محافل ادبي نجف را به جانب خود معطوف ساخت. آقا بزرگ تهراني در اين باره مي‌نويسد:
او در جواني در مرتبه شعراي مشهور و معروف و زبردست قرار گرفت و شمع چراغ محفل شعرا بود. در وجودش شايستگي‌ها و موهبت‌هاي سرشاري جمع شده بود كه به او امكان بروز و ظهور استعداد‌هاي ذاتي‌اش را مي‌داد. وي بسيار تيز فكر، تيز انديش و تيز فهم بود.8
آنچه او را از كودكي به لطافت روحي مشهور كرده بود، سجاياي معنوي بي‌شماري بود كه از گذشتگان خود به ارث برده بود. خاندان حبوبي كه از بزرگان علما و شعرا و فضلا بودند، در عربستان و عراق به علم و ادب معروف بودند.
اين ميراث گرانبها علاوه بر آنكه تيزانديشي و سرعت فهم و حضور ذهن را براي او به ارمغان آورده بود، در سامان دادن به شاكلة شخصيتي او تأثير فوق‌العاده‌اي داشت.
ورود او به حوزة علم و معرفت -و حضور او محضر استاد بزرگ و نامدار اخلاق، مرحوم آخوند همداني- آفريده‌هاي ادبي او را نيز در فضاي خاصي سامان مي‌بخشد و غناي محتوايي و معنوي آثارش را سبب مي‌شد با دقت و تفحص ميان شعراي آن زمان مي‌توان دريافت كه او يكي از درخشنده‌ترين شعراي عرب در زمان خود بوده است. شيخ محمد حرزالدين مؤلف معارف‌الرجال مي‌گويد:
او اديب و شاعري بود كه شعر او در قالب‌هايي نو عرضه مي‌شد. محافل ادبي و مجامع درسي مفيدي با اهل فضل و علم داشت كه در شب‌هاي مهتاب و هواي پاك و زلال، نزديك به درياچه نجف در سال 1303 ق تشكيل مي‌شد، و غالباً مسائل علمي و ادبي و فنون شعري را مطرح مي‌كرد9.
¨هـ. حماسه و جهاد
آيت الله سيد محمد حبوبي از جمله فقيهان و عالمان رباني است كه با روشن‌بيني و بينش سياسي و اخلاق مثال زدني، بر ضدّ نيروهاي متجاوز انگليسي در جنگ جهاني اول كه به كشور عراق حمله كرده بودند، اعلام جهاد كرد. آن فقيه بزرگ و عالم رباني با اعلام بسيج همگاني و سخنراني حماسي و شورانگيزي كه نشان از روح عزت طلبي و شجاعت علوي داشت، در حرم اميرمؤمنان عليه السلام در جمع پر شور شيعيان، مردم را به دفاع از كيان امت اسلامي و مبارزه با دشمنان اسلام فراخواند و خود در صف اول مبارزان قرار گرفت.
بسياري از علماي بزرگ چون او حكم جهاد صادر كردند و بسياري از علما و مراجع، چون شيخ‌الشريعة اصفهـاني، سيدعلي دامـاد، مـولي محمـدحسيـن قـمشـه‌اي، سـيدمحـمـدحـسيـن شاه‌عبدالعظيمي و سيدابوالقاسم كاشاني و... با او همراهي نمودند.
بعضي ديگر از بزرگان هم كه توان رزم نداشتند -مـاننـد آيـت الله ميـرزامحمـدتقـي شيـرازي و سيدمحمدكاظم يزدي- فرزندان خود را به نيابت، همراه مجاهدان فرستادند و مرحوم حبوبي، فرماندهي سپاهي را كه حدود نود هزار نفر بود، برعهده گرفت.10
شجاعت و رشادت‌هاي آن مرد الهي و روحيه بالاي معنوي و اخلاق خوش آن عالم رباني در صفوف مجاهدان، چنان روحيه و شوري به سپاه اسلام داده بود كه به مدت يك سال و نيم به مقاومت و صيانت از كشور اسلامي عراق پرداختند و از پيشروي دشمن جلوگيري كردند. آنان، حماسه‌هاي بسيار آفريدند، تا آنكه لشكر متجاوز انگليس، مقابل آنها درمانده شد؛ ولي متأسفانه با خيانت برخي فرماندهان عثماني، لشكر اسلام متفرق و پراكنده شدند و ظاهراً نتيجه دلخواه، عايد رزمندگان نشد.
¨و. هجرت ملكوتي
به دنبال پيشرفت متجاوزان و پراكندگي لشكر اسلام، مرحوم حبوبي با تعداد كمي از دوستان و ياران وفادار و فداكار خود به ناصريه بازگشت؛ اما تسلط دشمنان چنان آتشي بر خرمن جان دردمند و غيرتمند او زد كه نتوانست آن وضعيت اسفناك را تحمل كند و سرانجام، روح ملكوتي آن عارف مجاهد، اول شعبان سال 1333ق در شهر ناصريه به ملكوت اعلا پركشيد و به مجاهدان و شهيدان راه خدا پيوست. رحلت آن مرد خدا و فرمانده سپاه، مصيبتي سخت و سوزناك بود كه بعد از مصيبت شكست در مقاومت، بر شيعيان وارد شد. جمعيت فراوان و پرشكوهي در تشييع جنازه ايشان شركت كردند و بدن مطهر آن مجاهد خستگي ناپذير را در ايوان جنوبي، مقابل ايوان طلاي حرم اميرمؤمنان، حضرت علي عليه السلام به خاك سپردند.11
¨پي‌نوشت:

1. نقباء البشر، آقابزرگ تهراني، ج2، ص816.

2. معارف الرجال، شيخ محمد حرزالدين، ج2، ص292؛ نقباءالبشر، ج2، ص816 ؛ اعيان الشيعه، سيدحسن امين، ج14، ص143.

3. نقباءالبشر، ص818.

4. همان، ج2، ص814.

5. همان، نقل به معنا.

6. تذكرة‌المتقين، انتشارات نهاوندي، ص22.

7. نقباءالبشر، ج2، ص816.

8. همان، ج2، ص82، نقل به معنا.

9. معارف الرجال، ج2، ص219، نقل به معنا.

10. همان، ج2، ص292.

11. تاريخ النجف الاشرف، شيخ محمد حسين بن علي بن محمد حرزالدين مسلمي، ج1، ص389.

 

جمعه 4 بهمن 1392  12:03 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آداب زيارت خانه خدا

عالم رباني آيت الله شيخ محمد بهاري همداني
صفحه 30 الي 33 نسخه چاپي
بسم الله الرحمن الرحيم
براي پرودگار جهانيان خانه‌هاي مختلفي است. يكى را كعبه ظاهرى گويند كه تو طالب ديدار آني، و غير آن را بيت‌المقدس، بيت‌المعمور، عرش تا برسد به خانه اصلى كه آن را قلب نامند و از همه اين خانه‌ها عظيم‌تر است. شك و ترديدى نيست كه طالب هر يك از اين خانه‌ها، بايد اعمال و مناسك ويژه‌اى را به جا آورد. در اين رساله، ذكر آداب مخصوص به كعبه ظاهرى آمده، البته غير آن آدابى كه در مناسك حج نوشته مي‌شود؛
¨هدف از تشريع مناسك حج
غرض از تشريع مناسك حج شايد اين باشد كه مقصود اصلى از خلقت انسان، معرفت خداوند و رسيدن به درجه محبت الهى و انس با او است و اين دو امر، محقق نمي‌شود، مگر با پيراستن دل و باز داشتن نفس از شهوت‌ها و بريدن از دنياى پست و هموار ساختن سختي‌هاي ظاهري و باطني براي نفس به سبب رياضت ناشي از عبادات؛ از اين رو شارع مقدس، عبادات را مختلف قرار داده است؛ زيرا با هر يك از آنها رذيله‌اى از رذايل مكلف از بين مي‌رود و حسنه‌اي به نامه اعمال او افزوده مي‌شود و به تدريج تصفية تمام عيار باطني و به كمال رسيدن محاسن اخلاقي صورت مي‌پذيرد. همان‌طور كه صدقات مالي باعث قطع ميل انسان از امور دنيا مي‌شود روزه نيز انسان را از اميال نفساني باز مي‌دارد. و نماز هم او را از هر فحشا و منكرى نهي مي‌كند و...

جمعه 4 بهمن 1392  12:04 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

جامعيت مناسك حج و فوايد گوناگون آن

حج مشتمل بر برخي اعمال دشواري است كه هر يك به خودي خود صلاحيت تصفيه نفس را داراست؛ مانند هزينه كردن مال فراوان، اندوه و رنج‌ حاصل از آن، جدا شدن از همسر و فرزندان، غم دوري از وطن، همسفري با اشخاص غالباً بيگانه و نه چندان كار آزموده و راه‌رفته، طي طريق طولاني كه گاهى همراه با تشنگى در گرماى شديد است، نيز انجام كارهاى نامأنوس كه طبيعت آدمى پذيراى آن نيست؛ همچون رمى، طواف و احرام و غير آن كه در عين حال فضايل بسيارى دارد. همچنين يادآوري امور آخرت و گرد آمدن افراد بسيار در يك مكان و بر يك گونه (به‌ويژه در احرام و وقوف در عرفات و منى) و رسيدن به محل وحى و نزول ملائكه بر انبيا عليهم السلام و تشرف به قدمگاه آن بزرگواران، علاوه بر تشرف به حرم خدا و خانه او. همچنين حصول تدريجي رقت حال كه باعث صفا و جلاي قلب مي‌شود كه نتيجه حضور در اين اماكن شريف مي‌باشد

جمعه 4 بهمن 1392  12:04 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها