0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره دوازدهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

عطش ديدار و طول طلب

نوزده سفر از اهواز با امكانات كم و سختي راه همراه قافله حجاج عازم نجف شدن و مدتي در كنار مرقد مطهر آقا اميرالمؤمنين عليه السلام منتظر زيارت حجت خدا بودن، در مسجد كوفه، مسجد سهله، عتبات عاليات ائمه عراق عليهم السلام لحظه به لحظه دعا كردن و درخواست ملاقات داشتن و بعد از سفر عراق عازم مدينه شدن و كنار روضه مطهره رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گريه كردن، انتظار كشيدن و بقية مشاهد مشرفه در مدينه منوره را زيارت كردن تقاضاي ديدار داشتن، بخشي از كار هر سفر علي بن مهزيار بوده و اينها همه قبل از هر سفر حج اتفاق مي‌افتاد تا اينكه از لحظه احرام و ادامة كار از عمره تمتع در مسجدالحرام و خانة خدا و بعد اين همه انتظار را به عرفات بردن و با دلي شكسته عازم مشعر شدن و سپس به سوي مني رهسپار گرديدن و دائم آن دلدار را جستجو كردن كار عشق است عشق؛ آنگاه براي اتمام اعمال حج به مكه برگشتن و جستجو كردن و با دلي شكسته مدتي را بعد از حج در مكه ماندن، آسان نيست؛ و بعد از حج بازگشتن و با دلي پر خون نااميدانه به هر سو نگريستن؛ آن ‌هم نه يك سفر نه دو سفر، نوزده سفر براي رسيدن به اين فوز عظمي گذراندن حكايتي دارد شنيدني

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:24 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

روزنه اميد

سفر آخر علي ابن مهزيار رو به پايان بود و به سمت نااميدي و يأس پيش مي‌رفت و چه زيباست كه در عالم رؤيا او را بشارت ديدار مي‌دهند كه براي يك عاشق خسته به منزلة حياتي نو در كالبد بي‌جان او دميدن است. اما طبيعي است كه اولين ساعات حركت در جستجوي معشوق و مطلوب است. باز همان سير نجف، مسجد كوفه، مسجد سهله، مدينه، مكه، عرفات، مشعر، مني باز هم خبري نمي‌شود! علي بن مهزيار شب هنگام در مسجدالحرام بوده و از اينكه مي‌گويد مسجدالحرام خلوت شده بود معلوم مي‌شود كه زمان حج گذشته بوده و حجاج غالباً به وطن‌هاي خويش مراجعت كرده‌ بودند، اما علي ابن مهزيار در طلب يار در آنجا مي‌ماند و در همه جا از يار جستجو مي‌كند؛ كه ناگهان با جوان زيبارويي رو به رو مي‌شود كه بوي عطر محبوب را از او استشمام مي‌كند و آن جوان از علي بن مهزيار مي‌پرسد كه: مِنْ اينَ الرَّجل؟ در جواب مي‌گويد: از اهوازم، از بين النهرين؛ باز مي‌پرسد ابن حُضَين را مي‌شناسي؟ در پاسخ مي‌گويد: او را خواندند و دعوت حق را اجابت كرد. در ادامه جوان، سراغ وكيل اهواز را مي‌گيرد كه مي‌گويد: جعفر بن حمدان حُضيني دعا مي‌كند و طلب رحمت.
جوان از او مي‌پرسد علامتي را كه از امام عسگري عليه السلام داشتي چه كردي؟ پسر مهزيار انگشتري را از جيب خود بيرون مي‌آورد كه بر نگين آن نوشته بود يا الله يا محمد يا علي. و آن جوان با ديدن انگشتر و ياد امام عسگري عليه السلام چه گريه‌ها سر مي‌دهد، گريه‌هاي بيدلانه. اين قسمت از ملاقات ابن مهزيار با اين جوان، حكايت از آن دارد كه امام عسگري عليه السلام وعده اين ديدار را به ابن مهزيار داده بود كه اين همه رنج و مشقت را بر خود هموار مي‌كرد، چرا كه روزنة اميدي در دلش بوده است.
در اين لحظات پسر مهزيار گمان مي‌كند كه ايشان همان مطلوب و محبوب و گمشده اوست كه جوان او را در آغوش مي‌كشد و از او مي‌پرسد چه مي‌خواهي؟! پسر مهزيار مي‌گويد: امام پنهان از چشم مردم را، و جوان مي‌گويد: بل حجبه سوء اعمالكم.
در اينجا يادي كنم از مرحوم آيت الله بهجت قدس سره كه مي‌فرمود: «ما با اعمالمان رييس خودمان را زنداني كرده‌ايم». بالاخره بعد از قرار نيمه شب و آمدن جوان در موعد، هنگامي كه مقداري حركت مي‌كنند جوان نگاهي به آسمان كرده و مي‌گويد: وقت نماز شب است. پياده مي‌شوند و نافله شب مي‌خوانند، و نماز اول وقت - چه نافلة شبي! و چه نماز صبحي! - درس آموزنده‌اي است براي عاشقان و شيفتگان حضرت.
وقتي كه به وادي مورد نظر مي‌رسند، به احترام آن وادي و مقام از مركب پياده مي‌شوند و پسر مهزيار كه هنوز در حال و هواي اجتماع بيرون است، مي‌پرسد مركب خويش را چگونه رها كنم و به كجا ببندم؟ و جوان به او نهيب مي‌زند كه پسر مهزيار تو چه عاشقي هستي كه من خيمه محبوب عالم و آدم را به تو نشان مي‌دهم و تو مي‌پرسي كه مركب خويش را كجا ببندم؟! رها كن مركب را! در اين وادي كسي پا نمي‌گذارد مگر ولي خدا. نگران مركب خويش مباش.
هنگامي كه به خيمه نزديك مي‌شوند جوان مي‌گويد بايد اجازه بگيرم، به خيمه‌اي كه از موي بافته بودند، داخل مي‌شود و بيرون مي‌آيد و مي‌گويد: پسر مهزيار خوشا به حالت كه اجازه فرمودند؛ و از اين فراز معلوم مي‌شود حتي اولياي الهي و اصحاب و نزديكان حضرت نگران موضوع «بدا» و مسائلي از اين قبيل هستند و با اينكه طبيعتاً اين پيك، اذن اوليه براي آوردن پسر مهزيار را داشته اما در لحظات آخر باز هم اجازه مي‌گيرد و خوشحال مي‌شود كه آقا اجازه فرمودند.
پسر مهزيار مي‌گويد: بعد از اين همه سال‌هاي طولاني لحظه ديدار فرا رسيد و قلب من به شدت به تپش افتاد. پردة خيمه را بالا زدم و قدم به داخل خيمه نهادم، كف خيمه از رمل پوشيده بود، رو به روي در خيمه، به اصطلاح بالاي خيمه تشكچه‌اي انداخته بودند و دو پشتي كه حضرت بر روي آن تشك چهارزانو نشسته بودند و با انگشت سبابه به رمل‌هاي كف خيمه اشاره مي‌كردند. سلام كردم، و حضرت با كمال مهرباني جوابي نيكو و تمام به من عنايت كردند.
اما طبيعت قضيه اين است كه عاشقي زجر كشيده در مسير ملاقات، احساس عجيبي دارد؛ احساس مي‌كند عاشقي مظلوم است، احساس مي‌كند محبوب او با اينكه توانايي پذيرش او را داشته و اين ملاقات مي‌توانسته در اين سال‌هاي طولاني اتفاق بيفتد به او جفا شده. شايد احساس كند كه مورد بي‌مهري واقع شده و ... .
كه با يك جملة نوراني، حضرت، ساخته‌ها و بافته‌هاي خيالي او را در هم مي‌ريزد و به او خطاب مي‌كنند كه يا ابالحسن! - ابالحسن كنية علي بن مهزيار بوده - كُنّا نتوقعك ليلاً و نهارا ... پسر مهزيار! ما شبانه روز منتظر تو بوديم، چه چيز آمدن تو را اين قدر به تأخير انداخت؟ با اين جمله تمام ساختار ذهني و خيالي پسر مهزيار خراب مي‌شود، چه بگويد؟ اگر شما بوديد چه مي‌گفتيد؟
بهترين جمله‌اي كه مي‌شد گفت، همان بود كه پسر مهزيار گفت: يا سيدي! لم اجد من يدلّني عليك الي الآن؛ كسي را نيافتم كه مرا به خدمت شما رهنمون گردد. جداي از قسمت‌هاي بعدي گفتگو جواب پسر مهزيار در اين موقعيت از نظر خودش جواب تام و تمامي است، اما حضرت با روشي كريمانه ذهن او را از ابهام و تاريكي بيرون مي‌آورند و از اين جا به بعد، ديگر مخاطب پسر مهزيار تنها نيست بلكه همة شيعيان مخاطب هستند، و براي آنكه پسر مهزيار زياد آزرده‌خاطر نشود و ديگران هم در گرفتن اين درس با او شريك باشند و تمام كساني كه مي‌خواهند به خدمت آن حضرت برسند بايد خودشان را با اين ميزان بسنجند كه آيا مشمول فرمايش حضرت هستند يا نه

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:25 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فراز اول

حضرت مي‌فرمايد: ولاكنّكم كثرتم الاموال، بله پسر مهزيار آن كسي كه امروز آن پيك را به دنبال تو فرستاد مي‌توانست 20 سال پيش، اين كار را بكند اما براي ديدن من بايد امام زماني بود، ولي شما درصدد زياد كردن اموال خود بوديد، كسي كه نعمت به اين بزرگي را مي‌خواهد - يعني در زمان غيبت مي‌خواهد محضر آن نور مطلق برسد -بايد امام زماني باشد ولكنّكم كثرتم الاموال در حقيقت مي‌فرمايد: شما هنوز در قيد و بند امور مالي خود هستيد، رنگ داريد، رنگ دنيا، و اين رنگ را بايد از خود پاك كنيد و اين رنگ دنيا يا رنگ علاقه به دنيا، با رنگ امام زماني بودن با هم يكجا جمع نمي‌شود. شما درصدد زياد كردن اموال خود بوديد، و ملاقات دلي مي‌خواهد پر از محبت، پر از عشق به حضرت. وقتي عشق به حضرت تمام دل را فرا گرفت حكمت اقتضا مي‌كند كه محبوب و معشوق كسي را بفرستد و اين يك دانه گوهر را كه رنگ امام زمان عليه السلام به خود گرفته، در هر كجاي دنيا باشد بياورد و از جرعة وصل، او را سيراب كند

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:25 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فراز دوم

حضرت مي‌فرمايد: و قطعتم الرحم؛ در اين فراز بُعد ديگر را مطرح مي‌كند، يك رنگ دنيايي كه با رنگ امام زماني با هم خوانايي ندارد، و آن «صله رحِم و قطع رحِم» است. شايد در نگاه اول، ما صله رحم را ارتباط با اقوام و نزديكان معنا كنيم و گرچه در همين جهت هم ما كاستي‌هايي داريم اما بايد بدانيم كه با ديدار اقوام و يا با برقراري تماس تلفني با آنان تمام وظيفه خود را در مقابل خويشان خود انجام نداده‌ايم. گاهي يك بدگويي يا حتي دفاع نكردن از بستگان، ما را در زمرة قاطع رحم قرار مي‌دهد. يك عدم رسيدگي به مشكل نزديكان ما را در صف قاطعين رحم مي‌نشاند و خلاصه، صله رحم و قطع رحم دايره‌اي بس وسيع را شامل مي‌شود و امام زمان عليه السلام شيعه را بيدار مي‌كند كه بايد براي كسب فيض زيارت حجت الله از اين مانع بزرگ عبور كنند و آن حضرت كه دلي مهربان دارند، مي‌خواهند همه شيعه با هم مانند يك فرد واحد باشند، چرا كه:
بني آدم اعضـاي يكـديگـرند
كه در آفرينش ز يك گـوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگـر عضـوها را نمـانـد قـرار
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:26 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فراز سوم

حضرت مي‌فرمايد: و تحيرتم علي فقراءِ المؤمنين؛ اين فراز دستورالعملي عام براي همة مؤمنين است. مؤمنين را به تحير نيندازيد. در بعضي از نسخه‌ها تجبرتم آمده است: يعني فقرا و ضعفاي مؤمنين را كوچك پنداشتيد و شخصيت ديني آنان را ملاحظه نكرديد، چون ضعيف بودند شما هم باري بر روي دوش آنها نهاديد و ملاحظه ايمان‌شان را نكرديد، در حالي كه عملِ امام زمان پسند، آن بود كه مؤمنين را فقير و غني يكسان ببينيد و غني در نظر شما بزرگ‌تر و قابل احترام‌تر از مؤمن ضعيف و فقير نباشد.
بالاخره وقتي علي ابن مهزيار اين جملات را مي‌شنود، روي زمين مي‌نشيند و گريه سر مي‌دهد و بر سر خود مي‌زند و مي‌گويد: التوبة التوبة سيدي! الاقالة الاقالة يا مولاي! و هنگامي كه علي بن مهزيار از جملات حضرت به كوتاهي‌هاي خود پي برد، و از ناز به نياز روي آورد، حضرت با كمال بزرگواري به او فرمودند: لابأس عليك يا ابالحسن

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:26 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

جمال يار

گزارش علي بن مهزيار از شكل و شمايل حضرت چنين است: جواني نسبتاً بلند قامت، زيبا و نمكين بود ابروهايش كشيده و فاصله‌دار بود. بيني‌اش قلمي و كشيده بود و چشماني سياه و درشت و جذاب داشت. صفحه پيشانيش همانند ستاره‌ تابان درخشش داشت و روي گونه راستش خال سياهي مشاهده مي‌شد موهاي سرش صاف و نرم و سياه بود و تا نرمه گوش فرو ريخته بود.
و اين گونه حج علي ابن مهزيار به پايان رسيد كه تمام الحج لقاء الامام

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:26 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

يادآوري

گمان مي‌كردم بعد از اينكه مدتي علي ابن مهزيار در خدمت حضرت بوده و از نعمت زيارت حضرت برخوردار بود حضرت به او فرموده باشند كه: پسر مهزيار! اگر مي‌خواهي بروي، برو! ولي بعدها كه در اين زمينه بررسي كردم به اين نتيجه رسيدم كه روز آخر، پسر مهزيار نگران و آشفته حال مي‌شود و غم و غصه و ناراحتي عجيبي به او روي مي‌آورد كه الآن زن و فرزندان من چه مي‌كنند؟ در چه حالي هستند؟ مشكلي دارند يا نه؟ و اين نگراني و اضطراب كاملاً در چهرة او نمايان مي‌شود، و گويا با بي‌قراري وارد خيمه حضرت مي‌شود، و در اين حال حضرت از او مي‌پرسند كه: پسر مهزيار! نگران و مضطرب به نظر مي‌رسي، عرض مي‌كند: مولاي من! امروز نگران زن و فرزند خويش شده‌ام كه چه مي‌كنند؟ مشكلي دارند يا نه؟ و پسر مهزيار نگران بوده كه قافله آن روز به سمت اهواز حركت كند و او نتواند به همراه قافله به شهر و ديار خود برگردد، و در اين جا حضرت مي‌فرمايند: پسر مهزيار! مي‌خواهي بروي، برو. وگرنه حضرت كريم‌تر و بزرگوارتر از آن هستند كه به مهمان خويش بفرمايند كه برو!
 
زمان خداحافظي، پسر مهزيار 50 هزار درهمي را كه همراه داشته، خدمت حضرت مي‌آورد و از حضرت درخواست مي‌كند كه آن را به رسم هديه بپذيرند ولي آن بزرگوار كريمانه اين مبلغ را به علي بن مهزيار برمي‌گردانند و به او مي‌گويند: راه درازي در پيش رو داري و گمان مكن كه ما هديه تو را نپذيرفته‌ايم، اين مبلغ را من از تو مي‌پذيرم ولي آن را به تو باز مي‌گردانم، زيرا وقتي به اهواز رسيدي به اين مبلغ نياز خواهي داشت و با اين شيوه كريمانه او را مي‌نوازند.1
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:27 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

اخلاق تشرف - پي‌نوشت‌ها

پي‌نوشت‌ها
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اصل داستان در منابع متعدد نقل شده از جمله: کمال الدين شيخ صدوق، ج 2، ص 466 و الغيبة شيخ طوسي، ص 264. براي آشنايي بيشتر ر.ک: مهمان يار، مؤسسه فرهنگي دارالهدي

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:27 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

ولايت‌پذيري تا آخرين لحظه

مهدي محدثي
صفحه 34 الي 35 نسخه چاپي
از مسجد بيرون آمد و راه خانة مفضل را در پيش گرفت. آن روز براي صرف ناهار به منزل دوست قديمي‌اش دعوت شده بود...
در را زد و خدمتگزار مفضل او را به داخل راهنمايي كرد. با ديدن مفضل گل از گلش شكفت و او را در آغوش كشيد. هنوز ننشسته بودند كه خالد گفت: «مفضل! كمي آب بياور كه از تشنگي دارم هلاك مي‌شوم».
مفضل به خادمش گفت كه آب گوارايي تهيه كند...
ناهار را كه خوردند، شروع به صحبت از هر دري كردند. صداي كوبة در به گوش رسيد. مفضل به خادمش گفت: «ببين كيست سر ظهر در مي‌زند؟»
خادم رفت و در را باز كرد. قاصدي بود كه نامه‌اي از امام صادق عليه السلام آورده بود. هنگامي كه مفضل فهميد نامه از حضرت صادق عليه السلام است، دوان دوان خود را به پيك رساند و مژدگاني به او داد و به سرعت بازگشت. وقتي دستخط زيباي امام و مهر آن حضرت را پاي نامه ديد، آن را بوسيد و بر چشم خود نهاد.
خالد گفت: «بخوان ببينيم چه نوشته؟»
مفضل صداي خود را صاف كرد و نامه را خواند:
«... اي مفضل! همان چيزي كه به عبدالله بن يعفور سفارش كرده بودم، به تو نيز سفارش مي‌كنم. او - كه رحمت خدا بر او باد - از دنيا رفت؛ اما به پيمان خود با خدا و پيامبر و امامش، تا آخرين لحظه وفادار ماند و در حالي چشم از اين دنيا بست كه آمرزيده و مشمول رحمت الهي بود.
در زمان ما كسي مطيع‌تر از او در برابر خدا و پيامبر و امام يافت نمي‌شد، همواره اين‌گونه زيست تا خدا او را به بهشت منتقل كرد...».
مفضل ديگر طاقت نياورد و بغض راه گلويش را بست. به ياد عبدالله افتاد که هنوز ده روز از مرگش نگذشته بود. خالد نامه را از او گرفت و بقيه‌اش را خودش خواند.
مفضل كه از گريه فارغ شد، به خالد گفت: «خوشا به سعادتش كه امامش از او تعريف مي‌كند».
خالد پرسيد: «ماجرا چيست؟»
مفضل اشك‌هايش را پاك كرد و گفت: «عبدالله به بيماري عجيبي مبتلا شده بود. حالش رو به وخامت گذاشت. روز به روز لاغرتر و رنگ پريده‌تر شد. وقتي پزشكي نصراني بالاي سر او حاضر شد، پس از معاينه گفت: درمان درد او شراب است و بايد هر روز مقداري شراب بنوشد تا معده‌اش غذا را قبول كند. عبدالله هم كه تا آن هنگام لب به شراب نزده بود، خودداري كرد تا خدمت امام برسد و از او كسب تكليف كند.
يك روز با ارابه با هم نزد امام رفتيم. آن حضرت براي پذيرايي از ما ظرفي ميوه آورد. اما عبدالله بن يعفور عذر آورد و ماجراي معدة بيمار خود را بازگو كرد. سپس به امام گفت:
«امام بزرگوار! شما مي‌دانيد كه من همواره از شما اطاعت كرده‌ام و هر چه گفته‌ايد، نه نگفته‌ام. اگر اين انار را نصف كرده، بگوييد كه اين نيمه حرام و نيمة ديگر حلال است، من بدون چون و چرا مي‌پذيرم؛ زيرا حرف شما را حجت مي‌دانم. حالا هم خدمت رسيده‌ام تا كسب تكليف كنم. طبيب مي‌گويد: براي درمان دردم شراب بنوشم. حال شما چه دستور مي‌دهيد؟»
امام صادق عليه السلام نگاه محبت آميز خود را به عبدالله افكند و فرمود:
« نوشيدن شراب حرام است؛ هرگز شراب ننوش. هر مقدار كه مي‌خواهد باشد! اين شيطان است كه تو را وسوسه مي‌كند و مي‌خواهد به بهانة شفاي دردت به تو شراب بنوشاند. اگر از شيطان نافرماني كني، او نيز مأيوس مي‌شود و دست از سرت برمي‌دارد».
از اين سخن امام، عبدالله خيلي خوشحال شد و دلش آرام گرفت. از امام خداحافظي كرده، بازگشتيم. روز به روز هم حالش بدتر شد. اقوامش هم هر چه اصرار كردند تا مقدار كمي استفاده كند، او قبول نكرد.
خالد كه تا اين لحظه گوش مي‌كرد، پرسيد: «ولي من شنيده‌ام اگر براي معالجه باشد، اشكالي ندارد...»
مفضل پاسخ داد: «اگر جايز بود، امام او را منع نمي‌كرد». به هر حال، روزهاي آخر عمرش را در بستر بيماري گذراند. فقط پوست و استخواني از او باقي مانده بود. پسرعمويش به او گفته بود: «بيچاره! اگر شراب ننوشي، مي‌ميري!» و عبدالله پاسخ داده بود که حتي اگر يك قطره هم باشد نخواهم نوشيد، چند روزي در بستر بيماري بود تا سرانجام خدا او را براي هميشه شفا داد...
خالد گفت: «شايد شفايش اين بود كه از اين دنيا برود و به گناه باده‌نوشي آلوده نشود...».
مفضل نامه را گرفت و آهي كشيد و گفت: «واقعاً شيعه يعني عبدالله! هرچه امام گفت، پيروي كرد؛ اطاعت محض! خوشا به حالش كه با پيروي از ولايت، سعادتمندانه زيست و سعادتمندانه مرد».
¨پي‌نوشت‌ها
ـــــــــــــــــــــــــــ
1. با استفاده از رجال كشّي، ص247- 249

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:28 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آداب مراقبه

عارف سالك شيخ محمد بهاري همداني
صفحه 36 الي 37 نسخه چاپي
اول: گامِ اولِ مراقبه، ترك گناهان است و اين همان است كه تقوا بر آن بنا نهاده شده و آخرت بر آن استوار است و متقرّبان، به چيزي برتر و با فضيلت‌تر از آن، به خداوند تقرب نجسته‌اند. از اينجاست که حضرت موسي عليه السلام از حضرت خضر سؤال مي‌کند که چه کرده‌اي که مأمور شده‌ام از تو بياموزم؟ به چه چيز به اين مرتبه رسيده‌اي؟ فرمود: با ترک معصيت. پس انسان، بايد قدم اول را بزرگ بداند و نتيجه آن هم بزرگ است. چقدر قبيح است از بنده ذليل که در هر آن و لحظه‌اي در نعم الهي مستغرق باشد و در محضر مقدس او باشد، با وجود اين، پرده حيا را از روي خود بردارد و به خود جرئت ارتكاب مناهي حضرت ملک الملوک را بدهد. الحق سزاوار است که چنين شخصي در سياست‌خانه جبار السموات و الارضين محبوس بماند أبد الآبدين، مگر اينکه توبه کند و دامن رحمت واسعه او را فرا گيرد.
دوم: گام دوم اين است كه پس از اداي واجبات، به ديگر طاعات الهي مشغول باشد، البته به شرط حضور قلب؛ چون روح عبادت، حضور قلب است که بي آن، قلب زنده نخواهد بود، بلکه گفته شده: عبادتِ بي‌حضور، مايه قساوت قلب است. اگر از اهل ذکر باشد، خوب است اوايل امر، ذکرش استغفار باشد و در اواسط، ذکر يونسيه؛ يعني گفتن: «لا اله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين» و در اواخر، کلمة طيبه «لا اله الا الله» به شرط استمرار و حضور قلب.
سوم: مرحله سوم مراقبه اين که غافل از حضور حضرت حق جل شأنه نباشد و اين، همان است كه انسان را به مقام مقربان مي‌رساند و هر كس طالب محبت و معرفت است، بايد به آن تمسك جويد و به همين اشاره دارد، كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم: «اُعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه يراک؛ چنان خداوند را بپرست كه گويي او را مي‌بيني و اگر تو او را نمي‌بيني، او تو را مي‌بيند». پس همواره بايد در باطن حالش چنين باشد که گويا در خدمت مولاي خود ايستاده و او ملتفت به اين است. در اين خبر شريف، اين نکته هست که در مقام عبادت، لازم نيست که انسان تصور خداي خود بکند يا بداند که او چيست تا محتاج به واسطه از مخلوقات شود، چنان‌که بعضي از جهال صوفيه مي‌گويند، بلکه همين قدر بداند که او جل شأنه حاضر است و ناظر هميشه، و همين توجه به او بس است؛ اگرچه نداند خداوند كيست و چگونه است. در اين نكته خوب درنگ كن كه، نكته‌اي دقيق و سودمند است.
چهارم: گام چهارم، حزن دائم است يا از ترس عذاب، اگر از صالحين است، و يا از کثرت اشتياق، اگر از محبين است؛ چه اينکه به محض انقطاع رشته حزن از قلب فيوضات معنوي منقطع گردد. از همين جاست كه از لسان اهل تقوا حكايت شده كه خداوند فرموده: من، جز در قلب محزون سكنا ندارم. شاهد بر اين مدعا، قول باري تعالي است: «أنا عند المنکسرة قلوبهم؛ من در نزد دل‌هاي شكسته‌ام».
پس بدان اي عزيز من، اينکه هر چه از محسّنات بر قلب انسان وارد آيد، مانند حزن، فکر، علم، حکمت و غير اينها، مثل مهماني است که بر شخص وارد شده. اگر به وظيفه مهمان‌داري و اکرام مهمان قيام نمودي و جاي او را از لوث کثافات و خس و خاشاک و امور آزاردهنده و غير آن پاک کردي، باز آن مهمان ميل مي‌کند كه به آن خانه وارد شود، و الّا اگر اذيتش کردي، مشکل است. اگر حال داري در آن حال، بايد قدر آن حال را بداني و ضايعش نکني، و الّا بعد از زايل شدن، هيهات ديگر آن حال را بيابي!
خلاصه اينكه اگر بخواهي بويي از آدميت بشنوي، بايد مجاهده کني که سخت‌تر از جهاد با دشمنان است. عرفا اين جهاد را موت احمر مي‌نامند و معني مجاهده اين است که اول بايد ايمان بياوري كه سرسخت‌ترين دشمن تو، نفس توست که سرمايه و ارکان وجود تو در تصرف او و شياطين بيروني اوست كه دوستان و شرکاي او هستند. پس بايد تو خيلي باهوش باشي.
وقتي که صبح کني، چند کار بر تو لازم است:
اول. مشارطه: همچنان که با شريک مالي خود وقتي که مي‌خواهي او را پي تجارت بفرستي، شرط‌ها مي‌کني، اينجا هم بعينه بايد آن شروط ذکر شود، بلكه اکثر؛ چه اينکه خيانت آن شريک مالي هنوز معلوم نشده و خيانت اين بدبخت کراراً و مراراً واضح و هويدا گرديده.
دوم. مراقبه يعني کشيک نفس را کشيدن که مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وا دارد و عمر عزيز را که هر آني از آن بيش از تمام دنيا و ما فيها قيمت دارد، ضايع بگرداند.
سوم. محاسبه: يعني همين که شب شد، بايد پاي حساب بنشيند ببيند چه کار کرده، منفعتي آورده يا اينکه ضرري نموده؟
چهارم. معاتبه يعني اگر منفعتي نياورده باشد، نفس خود را مورد عقاب قرار دهد و اگر ضرري وارد آورده باشد، آن را معاقبه كند و عقاب نفس اين است كه آن را به رياضات شديد شرعي تنبيه کند؛ مثل روزه گرفتن در تابستان، يا پياده سفر حج کردن براي کسي که به هلاکت نمي‌افتد و امثال اينها که توسن نفس سرکش را به اندک زماني مطيع و رام گرداند.
حاصل اينكه چنانچه قساوت قلب، مانع تأثير مواعظ شفابخش شد و ديدي كه جان تو، هر روز در خسران است، پس در اين صورت، نفس خود را با اين امور ياري كن: دوام تهجّد و شب‌زنده‌داري و قيام، كثرت نماز و روزه، خلوت گزيني و سخن اندك، صله ارحام، عطوفت به يتيمان، و بر نوحه و گريه مواظبت كن و به پدرت آدم و مادرت حوّا اقتدا كن، و از ارحم الراحمين ياري بخواه و به اكرم الاكرمين توسل بجو. به راستي كه مصيبت تو بزرگ‌تر و بليه‌اي كه مبتلايش شده‌اي، سترگ‌تر از هر چيزي است!1
¨ پي‌نوشت‌ها
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1. منبع: کتاب تذکرة المتقين

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:28 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

اميرالمومنين عليه السلام و انفاق برتر

نويسنده: هيئت تحريريه
صفحه 39 الي 39 نسخه چاپي
هرگاه نام حضرت علي عليه السلام برده مي‌شود، يكي از ويژگي هاي بارز او كه نظر دوست و دشمن را به خود جلب كرده، به ذهن مي‌آيد و آن، انفاق و دستگيري اميرمؤمنان عليه السلام از افراد است و در اين باره، فراوان نوشته و سخن گفته شده است. ولي برخي خفاش صفتان كه تاب و توان ديدن خورشيد وجود علي عليه السلام را ندارند و زيبايي‌هاي او را انكار مي‌كنند، گفته‌اند: انفاقات علي عليه السلام زماني بود كه تازه اسلام ظهور كرده و پيامبر مبعوث شده بود و آيات قرآن يكي پس از ديگري نزول مي‌يافت و مردم تحت تأثير شور ايمان، به آيات مربوط به جهاد و انفاق و ديگر آيات بي‌محابا عمل مي‌كردند.
در واقع، همه مردم در قبال وعده بهشت، به آساني به فقرا و نيازمندان كمك و انفاق مي‌كردند و از اين رو، ويژگي انفاق و گره‌گشايي در صدر اسلام به امام علي عليه السلام منحصر نبود و همه اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اهل انفاق بودند. بنابراين نقل انفاقات علي عليه السلام كه آن را به عنوان يكي از فضايل او ياد كنيم، بدون توجه و ذكر انفاق ديگران، به دور از انصاف است.
بررسي اين موضوع را با ذكر داستاني آغاز مي‌كنيم. روزي حضرت علي عليه السلام مقداري خرما در ميان فقرا تقسيم مي‌كرد و مقدار قابل توجهي از آن را نيز براي شخصي فرستاد كه هيچ‌گاه نياز خود را اظهار نمي‌داشت و آن روز نيز به روال همان اخلاق نيكويش، اظهار نيازي نكرده بود.
اين اقدام اميرمؤمنان عليه السلام اعتراض يكي از افراد را برانگيخت كه چرا به كسي كه هيچ‌گونه درخواست و اظهار نيازي نكرده است، انفاق كنيم؟ الآن بايد به كساني كه درخواست كرده‌اند كمك ‌كنيم، اگر او آمد و درخواست كرد به او نيز كمك خواهيم كرد.
حضرت علي عليه السلام در پاسخ فرمود: «خدا امثال تو را در ميان مسلمانان زياد نكند! من مي‌بخشم، تو بخل مي‌ورزي! اگر من فقط به كساني كه تمنا و درخواست دارند كمك كنم، ديگر انفاق نكرده‌ام؛ بلكه «معامله» كرده‌ام!»
مرد با تعجب گفت: چه معامله‌اي؟! شما كه چيزي در قبال خرما از آنها نمي‌گيري! امام عليه السلام فرمود: اگر من صبر كنم تا آنها اظهار نياز كنند، من عزت و آبروي آنها را گرفته و در برابرش به آنها خرما داده‌ام و اين معامله است نه انفاق. زيرا، من آنها را واداشته‌ام تا چهره‌شان را كه به هنگام سجده براي خدا به خاك مي‌نهند و رو سوي او مي‌كنند و از او درخواست مي‌كنند، متوجه من گردانند. آن‌گاه امير‌مؤمنان عليه السلام ادامه داد: اگر كسي چنين تفكري داشته باشد كه محتاجان به درِ خانه‌اش بيايند و يا در كوچه و بازار از او درخواست كنند تا او به آنها كمك كند، او در دعاي خود كه مي‌گويد: «اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات» دروغ‌گو است؛ زيرا كسي كه از بخشش متاع كوچك دنيوي به ديگران بخل مي‌ورزد چگونه براي ديگران سعادت ابدي و بهشت را درخواست خواهد كرد1؟!
¨نتيجه‌گيري
بيان شد كه برخي گفته‌اند در صدر اسلام به خاطر شور ايمان و وعده‌‌هاي پي در پي بهشت همه اصحاب اهل بخشش بودند و اين كار مخصوص حضرت علي عليه السلام نبود. اولاً مگر الآن وعده‌هاي بهشت در قرآن و روايات اهل‌بيت عليهم السلام موجود نيست پس چرا همه، اهل انفاق نيستند؟ ثانياً تاريخ، موارد نقض فراواني نقل كرده است كه اميرمؤمنان عليه السلام در انفاق، گوي سبقت را از همه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ربوده‌ بود. در اين‌باره كافي است به شأن نزول آيه انفاق حضرت علي عليه السلام در حال ركوع2 نگاهي كنيم كه سائل بعد از درخواست از تك تك اهل مسجد -كه در ميان آنها مدعيان خلافت هم بودند- و بعد از مأيوس شدن از آنان به اشارت دست عده‌اي به سوي حضرت علي عليه السلام، نزد آن حضرت رفت. و حتي بسيار نقل شده كه سائل را دست خالي از مسجد به در خانه اميرمومنان و حضرت زهرا عليها السلام مي‌فرستادند.
ثالثاً آنچه مهم‌تر است، كيفيت انفاق و رعايت نكات بسيار لطيف و دقيق اخلاقي و روحي رواني در انفاق است كه به آن ارزش و بها مي‌دهد. به عنوان نمونه در اين داستان ديديم كه آنچه اين انفاق را از انفاق ديگران ممتاز مي‌كند تفكر عميقي است كه پشتوانه اين انفاق است. اگر قرآن كريم مي‌فرمايد: «يا ايها الذين امنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاذي كالذي يُنفِق مالَه رئاءالناس3...؛ صدقات خود را با منت نهادن و اذيت كردن باطل نكنيد...»، امام علي عليه السلام نه تنها به مرز اين آيه نزديك نمي‌شود بلكه حاضر نمي‌شود، تا عزت نفس سائل با درخواست او لكه‌دار شود و در واقع، علاوه بر نياز مادي، نياز روحي و آبروي او نيز مد نظر حضرت قرار مي‌گيرد.
ابر با چهر عرق آلود مي‌بارد به خاك
شرم ارباب كرم باشد ز سايل بيشتر
به تعبير ديگر هم نياز مادي سائل را پاسخ مي‌گويد و هم به نيازهاي معنوي او توجه دارد و در انفاق خود از حريم شخصيت فردي و اجتماعي افراد نيز پاسداري مي‌كند. به اين بُعد اجتماعي نيز توجه دارد كه اگر دست نياز دراز كردن براي افراد عادي شود، اين نه تنها يك آفت اخلاقي فردي است؛ بلكه به معضل اجتماعي نيز تبديل خواهد شد.
بنابراين هر چند همه انفاق‌ها ظاهري يك‌سان دارند، ولي يكي از وجوه تمايز آنها تفكر همراه عمل و نيت افراد است، ديگران انفاق مي‌كردند و حضرت علي عليه السلام نيز انفاق مي‌كردند ولي نيت و عيار نيت‌هاست كه انفاق اهل‌بيت عليهم السلام را از ديگر انفاق‌ها متفاوت مي‌كند و دربارة آن آيات الهي نازل مي‌شود و عيار نيت آنها را براي همه واگويه مي‌كند: «و يطعمون الطعام علي حُبه مسكيناً ويتيماً واسيراً انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاءاً و لا شكوراً؛4 و غذاي (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مستمند و يتيم و اسير اطعام مي‌كنند (و مي‌گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مي‌كنيم و هيچ پاداش و سپاسي از شما نمي‌خواهيم».
از اين رو، فقط مي‌توان گفت: كه انفاق اميرمؤمنان و اهل‌بيت عليهم السلام نسبت به ديگر انفاق‌ها انفاق برتر است و عيار اين برتري را نيز فقط خدا مي‌داند و بس.
¨پي‌نوشت‌ها
ــــــــــــــــــــــــ
1. حكمت‌ها و اندرزها، مرتضي مطهري، ص231
2. سوره مائده: 55.
3. سوره بقره: 264.
4. سوره انسان:7-8

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:29 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

شاگرد او

نويسنده: مرتضي صالحي
صفحه 40 الي 41 نسخه چاپي
عالم رباني، عارف فرزانه و فقيه اهل‌بيت عليهم السلام ميرزا جواد ملكي تبريزي، از بزرگ‌مردان وارسته و نمونه‌اي است كه سال‌ها و سال‌ها بايد بگذرد تا به خوبي شناخته شود. آيت‌الله حسن‌زاده آملي دربارة شخصيت ايشان مي‌فرمايند: «عارف الهي، سالك مستقيم، محقق رباني، فقيه صمداني و مربي نفوس آيت‌الله حاج شيخ ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي از اعاظم علماي الهي عصر اخير و بحق از علماي فقه و اصول و اخلاق و حكمت و عرفان بوده است».1
او در شهر تبريز در خانوادة متدين و متموّل، پاي بر عرصة حيات نهاد و از همان كودكي ماية چشم‌روشني و شادي خانواده و مخصوصاً پدرش بود. از اين‌رو، پدرش در راه تربيت و رشد او بسيار كوشش كرد تا ادب و كمال‌خواهي را از همان ابتدا در وجود ايشان نهادينه سازد.
پس از سن كودكي، پاي به مكتب نهاد و مشغول آموختن شد و به دليل اهتمام خانواده‌اش و علاقه و هوش و استعداد خود، به خوبي توانست اين مرحله را پشت سر گذارد. سپس مشغول دروس حوزه شد و پس از گذراندن دروس سطح، به عتبات عاليات رفت و در حريم علوي از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام براي تحصيل علوم الهي استمداد طلبيد و از آن حضرت فيوضات و انوار رباني طلب كرد. در نجف اشرف از محضر اعلام دين همچون: آخوند خراساني، حاج رضا همداني صاحب مصباح الفقيه، محدث نوري و... در علوم مختلف از جمله فقه، اصول، درايه و حديث كسب فيض كرد و در فقه صاحب نظر گرديد و به مقام اجتهاد رسيد و تأليفاتي فقهي نيز از خود به يادگار گذاشت.
¨توفيق حضور
تعليم و تعلم و درس و بحث بايد مورد اهتمام همه طلاب باشد، اما هدف از طلبگي، عالم رباني شدن است كه آن نيز به استاد و عالم رباني نياز دارد تا خود مراحل تهذيب نفس را گذرانده باشد و بتواند شاگرد را به سرمنزل مقصود برساند. از الطاف علوي به مرحوم ملكي تبريزي، توفيق حضور در مكتب تربيتي عارف كامل شمس السالكين آيت حق ملاحسينقلي همداني قدس سره است كه در علم و اخلاق و عرفان از سرآمدان بي‌بديل دهر بود. ملكي تبريزي بسيار مورد نظر و لطف ايشان قرار گرفت و راه و رسم سلوك و آداب و عرفان را از او فراگرفت. او مردانه در مسير سير و سلوك قدم نهاد و غبار تعلقات مُلكي را از جان شست و ديده به ملكوت روشن ساخت؛ چنان كه به امر استاد به نور افشاني و هدايت سالكان و طالبان كوي دوست مأمور شد

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:30 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

هجرت نوراني

او در سال 1320 2 از نجف به تبريز بازگشت و مشغول تعليم و هدايت شد. در سال 1329 به قم هجرت كرد و به تدريس دروس فقه و اخلاق در مدرسة فيضيه براي عموم، و درس عرفان در منزل براي خواص پرداخت.
از ويژ‌گي‌هاي مجلس ايشان، سوز خاص و نفس‌هاي آتشين بود كه از سوز دل او در فراق محبوب نشان داشت: «مجلس ايشان آن قدر روح‌افزا بود كه وقتي اسماء خدا را بيان مي‌كرد، چند نفر از هوش مي‌رفتند».3 به بركت هجرت ملكي تبريزي به قم، مكتب عرفاني نحلة نجف نيز در قم گسترش يافت و بسياري از عالمان بزرگ از زلال هدايت و معرفت او سيراب گشتند. وجود ايشان در قم باعث طراوت حوزه و روي آوردن علما به اين شهر شد.
حضور طلاب و علما و مخصوصاً بزرگاني چون امام خميني قدس سره، آيت‌الله بهاءالديني و آيت‌الله اراكي قدس سرهم درس اخلاق او را پررونق ساخته بود. آن بزرگوار در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه نيز به اقامه جماعت مي‌پرداخت

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:30 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

تأليفات

 
تأليفات ايشان از آثار گران‌سنگ‌ اخلاقي- عرفاني است و داراي ارزش بي‌نظير و معنويت و نورانيت خاصي است و طرح و دستورالعمل سلوكي براي طالبان كوي محبوب به شمار مي‌روند. نوشته‌هاي ايشان به دور از آموزه‌هاي متصوفه است و سرشار از رمز و رازهاي بي‌نظير براي عاشقان كوي دوست است. علامه طباطبايي درباره كتاب المراقبات ايشان مي‌فرمايد: «... اين كتاب دريايي است پر از مرواريد كه در پيمانه نگنجد و نويسنده آن بدون شك الگوي بلند مرتبه و والا مقامي است كه قدر و ارزشش با متر و مقياس، اندازه نمي‌شود».4
و البته عظمت كار ميرزا جواد ملكي تبريزي به اين اثر منحصر نيست، بلكه مجموعة آثار وي نشان ‌دهندة راه‌رفته‌اي عالم و به مقصد رسيده‌اي كامل است كه همه را از قرآن و اهل‌بيت برگرفته است. مرحوم ملكي تبريزي در زمرة علماي راستين نحلة نجف است و از اين‌رو، شيوة اخلاقي و عرفاني او به گونه‌اي بازتاب دهندة همين نحلة اخلاقي- عرفاني است؛ نحله‌اي كه ثمرة سال‌ها تحقيق و تلاش علمي و عملي برگرفته از مكتب ثقلين است و توانسته است با اراية دستورالعمل‌هاي متقن، مطابق حال افراد متفاوت، همه را در مسير وصول هدايت كند. علامه ميرزا خليل كمره‌اي مي‌فرمايد: «كتاب لقاءالله كه با حجم كوچك، بسيار بزرگ و سترگ و محتوي اعظم موضوعات و اهم مقاصد است كه راه به خدا باشد در نظر زمره‌اي از مخلصين خلّص، براي «ابرار» به منزلة «جان» است. مسحه‌اي از انوار الهي بر جبهة آن نمايان است و بر چهره و رخسار آن نمي از صحيفة مباركه نشسته و شبنمي از نور حق‌پرستي بر قيافه و پيشاني آن متلألئ است».5
آثار مكتوب به جاي مانده از برخي علما، به منزلة روح تربيتي و رباني آنهاست كه در قالب كلمات نمود يافته است. آيت‌الله فهري دربارة كتاب لقاءالله مي‌فرمايد: «اين كتاب از آن رو كه حقايق آن التقاطي نيست، بلكه نويسنده‌اش خود، سالك اين راه و اهل وجدان و در عين حال فقيهي عالي‌قدر و متشرعي دور از تمايل به افراط و تفريط و ملتزم به صراط مستقيم اهل‌بيت عليهم السلام بوده، براي مبتديان در سلوك، آن‌قدر سودمند است كه شايد تا مدت‌ها آنان را از استاد بي‌نياز كند».6
امام راحل قدس سره نيز به مطالعة اين كتاب سفارش مي‌فرمودند: «از علماي معاصر، كتب شيخ جليل‌القدر عارف بالله حاج ميرزا جواد آقا تبريزي را مطالعه كن. شايد إن‌شاء‌الله‌تعالي از اين تأبّي [نافرماني] و تعسف [گمراهي] خارج شوي».7
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:30 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

عروج آسماني

روح ملكوتي و خداجوي ميرزا جواد ملكي تبريزي، پس از عمري تلاش و مجاهده در راه به دست‌آوردن محبت و رضايت حق‌تعالي، در يازدهم ذي‌الحجة 1343 8 عاشقانه به نداي حق لبيك گفت و به هنگام نماز ظهر تكبيرةالاحرام وصال را با تمام وجود سرداد و به لقاي محبوب نايل آمد.
ما را ز جـام بادة هستي خـراب كن
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب
پيكر مطهر آن مرد الهي، در هاله‌اي از غم و اندوه طلاب و شاگردان و مردم متدين قم تشييع و در سمت قبله مقبرة ميرزاي قمي، در قبرستان شيخان قم به خاك سپرده شد. قبر ايشان مزار عاشقان و عارفان و طالبان معرفت است. امام خميني قدس سره فرموده بودند: «در قبرستان قم يك مرد خوابيده است و او حاج ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي است».9

پنج شنبه 3 بهمن 1392  11:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها