راههای ورود شیطان
در حدیث داریم شیطان از هفت در می تواند وارد شود :
1- چشم : که مهمترین در هم می باشد .چون چشم چشمه است منفذ ورودی به دل است .
امام باقر علیه السلام دروازه نیمی از گناهان چشم است.
در حدیث دیگر داریم جاسوس گناهان چشم است .
داستان شیخ مفید : شیخ مفید روزی در حجره نشسته بود دید در میزنند خانم محترمی است دست دو تا از بچه هایش را گرفته و گفت به مسایل من مسایل فقهی بیاموز این در حالی بود که شیخ مفید شب قبل از ان احضرت زهرا علیه السلام را در خواب دید که دست حسنین را گرفته و نزد ایشان امده و همین جمله ای که این خانم گفته بودر ا فرموده بودند .که از خواب بیدار شده بود و در همین فکر بود که در زده بودند .و یاد خواب خود افتادم که حضرت زهرا می خواست پیام بدهد این دو اقازاده برای او عزیز هستند واین دو سید رضی و دیگری سید مرتضی بوده است.
سالها از این ماجرا گذشت و انها شاگر خصوصی شیخ مفید بودند بعد چند سال شیخ مفید تصمیم گرفت به تمام شاگردانش جایزه بدهد جایزه شانه چوبی بوده است . ( امام علی علیه السلام هر کس بعد نمازهایش موها و محاسنش را شانه بکشد و با ان شانه چوبی به قلبش بکشد خداوند قرضش او را برآورده می سازد.) به همه شانه چوبی داد و به شیخ مرتضی وشیخ رضی نداد یکی جلو امد گفت به همه شانه چوبی دادید به این دو نفر که بهترین شاگردهایت بودند جایزه ندادید. که ریش های خود را شانه بزنند.
شیخ مفید گفت مگر اینها ریش در آوردند. ان اقا گفت اینها هفت هشت سال شاگرد خصوصی شما هستند هنوز انها را نگاه نکردید
گفت والله ان روزی که مادرشان اورد به من سپرد یک لحظه دیدم خیلی صورت انها زیبا است برای اینکه نکند خطایی کنم به صورت انان نگاه نکردم همانجا سرش را بالا اورد به صورت انان نگاه کرد دید ریش دارند.
2- گوش : 3- زبان حدیث داریم نجات مومن در حفظ زبانش می باشد .
4- شکم : حدیث داریم لقمه در نسل هم اثر می گذارد.
حضرت موسی علیه السلام کوه طور برای عبادت می رفت دید جوانی نشسته و به گونه ای گریه می کرد که گوشت های تن ادم اب می شد . حضرت موسی عرض کردد خدایا من اگر بجای شما بودم حاجت این جوان را می دادم .
جبرئیل نازل شد گفت موسی خدا می فرماید میدانی چرا من حاجت این جوان را نمی دهم چون در شکمش یک لقمه حرام است .
سید هاشم حداد کسی بود که نفسش خیلی اثر گذار بود. شخصی می گوید تصمیم گرفته بود . خانه خود را تغییر مکان دهد .وسایل قیمتی خود را داخل صندوقچه ای ریخت تحویل صندوقدار محل داد اما فراموش کرد. رسید بگیرد.
اقای صندوق دار هم صندوقچه را گرفت .شب شیطان سراغ این صندوقدار امد گفت او که رسیدی ندارد شاهدی هم ندارد زیرش بزن .
فردا که آن شخص امد طلب صندوقش کرد صندوقدار گفت کدام صندوق برادر.؟!
شخص گفت با ما شوخی نکن . صندوقدار گفت : مگر من شوخی دارم.
آن آقا گفت صندوق زردرنگی بود مشخصاتش این بود توجهی نکرد گفت .
آن شخص از مغازه اش بیرون آمد نشست در فکر بود یادش امد امام جماعت مسجد سید هاشم حداد است نزد او رفت تا بیاید با این اقا صحبت کند.
سید هاشم گفت نماز بخوانیم بعد نماز می رویم با او صحبت می کنیم .
پس از نماز سید هاشم با ان شخص نزد صندوقدار رفتند .سید هاشم گفت من داخل می شوم شما بیرون باش .
سید هاشم حداد داخل حجره شد و با صندوقدار صحبت کرد بعد سید هاشم بیرون آمد و گفت برو صندوقت را بگیر.
ان شخص داخل حجره شد و طلب صندوقش کرد و صندوقدار ، صندوق را به او داد.
ان شخص از صندوقدار پرسید سید هاشم به شما چه گفت که سریع صندوق را برگرداندید .؟
گفت سید هاشم داخل مغازه من امد سلام کرد و گفت اقای صندوق دار من نمی دانم صندوق دست شما هست یا نه فقط امدم موعظه کنم .من جوان بودم رفتم از پارچه فروش محله مان پارچه بخرم پارچه فروش یهودی بود من هزار تومان کم داشتم او گفت این پارچه را ببر فردا بقیه پول را بیاور من فردا یادم رفت دو روز بعدیادم امد من به او هزار تومان بدهکارم . وقتی به مغازه اش رسیدم دیدم فوت شده است .
رفتم خانه وی را پیدا کردم تاپول را به خانواده اش بدهم انان هم رفته بودند.من مانده بودم هزاری را به چه کسی بدهم درخانه را تکان دادم لای درب باز شد من هزاری را در حیاط خانه انها انداختم .
شب که خوابیدم در عالم معنا عالم برزخ خود را دیدم می خواهم از سر پل صراط رد شوم با خودم گفتم خیالم جمع است .وسط پل صراط رسیدم دیدم هیولایی از زیر اتش بیرون امد دیدم سر یهودی است که بدنش در هاله ای از اتش است گفتم تو اینجا چکار می کنید گفت امدم حقم را بگیرم گفتم من اوردم شما مرده بودید . گفت چرا دیر اوردید که من مرده باشم گفتم خوب حالا چه می خواهی ؟
یهودی گفت من دارم می سوزم باید اجازه بدید دستم را بگذارم رو شانه ات تا خنک شوم شانه ام را فشار داد چنان سوختم از خواب پریدم . سر هزار تومان این زجر کشیدم اگر فکر می کنید این قصه دروغ است بیا نگاه کن دکمه لباسش را باز کرد جای سوختگی اثر پنج انگشت ان یهودی روی شانه سید هاشم حداد بود.
5- غریزه جنسی (شهوت)
6- دست
7-پا
سه شنبه 1 بهمن 1392 4:13 PM
تشکرات از این پست