گردنبند مرواريد
نويسنده: مهدي محدثي
صفحه 32 و 33 نسخه چاپي
بازار شلوغ بود و مملو از مردان و زنان كه براي خريد آمده بودند. مغازهداران نيز با هر راست و دروغي اجناس خود را به مشتريان عرضه ميكردند و از خدا و پيامبر گرفته تا جان همسر و فرزندانشان را سوگند ميخوردند كه جنسشان نظير ندارد و به ضرر دارند ميفروشند و...
دو روز بيشتر به عيد قربان نمانده بود و همه در تدارك لباس و زينتي بودند تا اين عيد بزرگ را آبرومندانه سپري كنند.
پسر ابورافع و كاتب امام علي عليه السلام در خزانهداري كل، مشغول محاسبة بيتالمال مسلمانان بودند تا پيش از عيد آن را تقسيم كنند و شادي را مهمان دل دولتمردان و خانوادههاي آنان كنند. كمكم خورشيد به عادت هر روز، داشت جاي خود را به سياهي شب ميداد.
مرد گرسنه بود، به همسرش گفت كه شام را زودتر آماده كند. طولي نكشيد كه سفرة شام پهن شد و خانوادة او دور آن نشستند. در بين غذا خوردن، مرد با دهان پر گفت: «زن! امروز غنايم و بيتالمال را حساب ميكرديم...». زنش گفت: «باز هم با دهان پر حرف زدي و نفهميدم چه گفتي!» علي بن ابورافع لقمهاش را قورت داد و جملة خود را تكرار كرد و ادامه داد: «در بين خزانه گردنبند مرواريدي ديدم كه بسيار زيبا بود!» زنش پرسيد: «خوب، از كجا آمده؟»
- از غنايم جنگ بصره است.
- چه دخلي به ما دارد؟
- كاش ميشد كه آن را خودم از بيتالمال بخرم. آنگاه آن را برگردنت ميآويختي و زيباييات دوچندان ميشد.
- حالا كه پول نداريم، همان بهتر كه حرفي هم دربارة آن نزنيم.
صبح روز بعد، همسر علي بن ابورافع، در كوچه، دختر حضرت امير عليه السلام را ديده و ماجراي گردنبند را به او گفته بود. اين گفتگوي زنانه، دختر حضرت را به فكر انداخت كه خوب است آن گردنبند را امانت بگيرد. از اين رو، پيغامي را به وسيلة شخصي فرستاد تا آن گردنبند مرواريد را، سه روز به امانت از ابورافع بگيرد و بعد از عيد قربان بازگرداند، آن هم صحيح و سالم. دختر حضرت امير عليه السلام بود و وي نتوانست خواستة او را بيپاسخ بگذارد.
شب كه شد، علي عليه السلام بر گردن دخترش گردنبند را ديد و آن را شناخت. به دخترش گفت: «آن را از كجا آوردهاي؟»
- از حسابدار بيتالمال، سه روزه عاريه گرفتهام تا در روز عيد قربان پيش در و همسايه سرافكنده نباشم، بعد از سه روز هم صحيح و سالم باز ميگردانم.
حضرت غلام خود را به دنبال پسر ابورافع فرستاد. طولي نكشيد كه خدمتكار با علي بن ابورافع بازگشت.
حضرت علي عليه السلام به پسر ابورافع نهيب زد و گفت:
- چرا به بيتالمال مسلمين خيانت ميكني؟
- پناه بر خدا! من؟ دستم بشكند! چه خيانتي؟
- چرا آن گردنبند مرواريد را بدون اجازة من و مسلماناني كه در آن سهيم هستند، به دخترم دادهاي؟
- ولي من بيتقصيرم، دختر شما تقاضا كرد كه با ضمانت، به مدت سه روز آن را امانت بگيرد. من هم دليلي بر ندادن آن نداشتم و آن را امانت دادم!
حضرت علي عليه السلام گفت: «همين الآن آن را پس ميگيري و به بيتالمال باز ميگرداني. اگر يك بار ديگر چنين خطايي مرتكب شوي، به سختي مجازات ميشوي».
دختر حضرت امير كه اين گفتگو را ميشنيد، رفت و امانت را آورد و آن را به پسر ابورافع بازگرداند.
وقتي مرد گردنبند را گرفت، خواست بازگردد كه مولاي متقيان او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «اگر دخترم گردنبند را به عنوان عاريه و با ضمانت نگرفته بود، اولين زن هاشمي بود كه مجازات ميشد».
علي بن ابورافع در راه بازگشت با خود ميانديشيد كه حضرت علي عليه السلام چگونه شادي عيد دخترش را به خاطر اموال مسلمين بر هم زد!1
¨ پينوشتها:
ــــــــــــــــــــــ
1 . تهذيب الاحكام، ج10، ص151.142