0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره دهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره دهم

يك قطره از دريا
نويسنده: سردبير
صفحه 4 الي 5 نسخه چاپي
 
 
بـه نام خـداوند جـان آفـرين
عيان آفـرين و، نـهان آفرين
دمادم به زهـرا ز يـزدان درود
كـه او را به آيات قـرآن ستود
جهان خـرّم از آبروي وي است
كه كوثر نمي ‌از سبوي وي است1
در چهل و پنجمين سال زندگي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم و در روز بيستم جمادي‌الثاني سال پنجم بعثت، خداوند وجود نازنين فاطمه عليها السلام، اين زلال هميشه جاري را - پس از يك اربعين عبادت و روزه‌داري و سحر‌خيزي- به آن حضرت عنايت كرد، چرا كه نعمت فاطمه داشتن حتي براي گل سر سبد جهان آفرينش حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، منوط به احراز درجات والايي از قرب الهي است كه استحقاق داشتن چنين نعمتي را به دنبال دارد:
چـون جبرئيل، حكم خـداي مبين گرفت
در زيـر پـر، بسـاط زمـان و زمين گرفت
احمـد ازو، پيام جهـان آفرين گرفت
يعنـي: براي فاطمه، يك اربعيـن گرفت
شكرِ خـدا، كه گلبن احمد به گل نشست
ز انفاس دوست، باغ محمد به گل نشست2
همان أمّ‌ابيهايي كه هنگام تولد به يكتايي خداوند سبحان و رسالت پدر و اوصياي او چنين گواهي داد:
«أشهدُ أن لا اله الّا الله و أنّ أبي رسولُ الله سيّدُ الأنبياء، و أنّ بعلي سيّد الأوصياء و ولدي سادة الاسباط؛3 گواهي مي‌دهم كه پروردگاري جز خداي يگانه نيست، و پدرم رسول خدا و سرور انبياي الهي است و همسرم (علي عليه السلام) بزرگ اوصياء، و فرزندانم (امام حسن و امام حسين عليهما السلام) دو مولاي نوادگان (اولياي خداوند) مي‌باشند».
سخن گفتن از عظمت وجودي آن حضرت، آن هم با حوصلة تنگي كه اين مقال دارد، امري ناممكن به نظر مي‌رسد، لذا با چند رهنمود نوراني كه از فرهنگ گران‌سنگ فاطمي نقل مي‌كنيم، حسن ختام اين كلام را رقم مي‌زنيم، و پيشاپيش سالروز تولد امام راحل -معمار كبير انقلاب اسلامي- را كه با روز ميلاد بانوي دو جهان حضرت زهراي مرضيّه عليها السلام هم‌زمان است؛ تبريك گفته براي امت اسلامي از درگاه خداوند ذوالجلال خير و بركت و سعادت، و پيروي از دستورات مقام معظم رهبري مدّظلّه‌العالي را خواهانيم.
رهنمود 1:
«خيارُكم اَلينُكُم مناكبةً و أَكْرَمهُم لِنسائهم؛4 بهترين شما مردم، كسي است كه رفتار نرم و مهربان‌تري با مردم داشته باشد، و برگزيده‌ترين شما، کساني هستند که با همسران خود با کرامت و بزرگواري بيشتر برخورد مي‌کنند».
رهنمود 2:
از سلمان فارسي حکايت شده:
روزي به محضر حضرت فاطمه عليها السلام شرفياب شدم، در حالي كه چادري ساده و وصله‌دار بر سر داشت. گفتم: شگفتا! دختران پادشاهان ايران و قيصر روم بر روي كرسي‌هاي طلا مي‌نشينند و پارچه‌هاي زر‌اندود بر تن مي‌كنند، و اين دختر رسول خداست كه نه چادرهاي گرانبها بر سر دارد و نه لباس‌هاي زيبا و زربافت مي‌پوشد!
حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ من فرمود:
«يا سلمان! إنّ الله ذخّر لنا الثّياب و الكراسيّ ليوم آخر؛ اي سلمان! خداوند بزرگ، لباس‌هاي زينتي و تخت‌هاي طلايي را در روز قيامت براي ما ذخيره كرده است».
حضرت زهرا عليها السلام پس از رفتن سلمان، به محضر پدر شرفياب مي‌شود و شگفتي خود را از سخنان سلمان چنين ابراز مي‌دارد: «يا رسول‌الله! إنّ سَلْمان تَعجَّب مِنْ لباسي، فَوَالذّي بَعثكَ بِالْحَقّ ما لي و لعليّ منذ خمس سنين، إلّا مسك كَبْش نُعلِفُ عليها بالنّهار بَعيرَنا، و إذا كان اللّيلَ افتَرشناهُ و إنَّ مرفقْتنا لمن ادم حشوها ليف؛5 اي رسول خدا! سلمان از سادگي لباس من تعجب نمود، سوگند به خدايي كه تو را مبعوث فرموده، مدت پنج سال است كه فرش خانة‌ ما، پوست گوسفندي است كه روزها بر روي آن، شترمان علف مي‌خورد، و شب‌ها بر روي همان پوست مي‌خوابيم، و بالش ما چرمي است كه از ليف خرما پر شده است»
در حديثي ديگر، از پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلم در پاسخ دخترش حکايت شده: «يا بُنَيّةَ اصْبري، فإنّ موسيَ بْن عمْران اَقامَ مَع إمْرأته عَشرَ سنين ما لَهُما فَراش الّا عباءة قطوانيّة؛6 دختر عزيزم! صبر و تحمل داشته باش، زيرا موسي بن عمران به مدت ده سال با همسر خود زندگي مي‌كرد در حالي كه جز يك قطعه عباي قطواني نداشتند».
رهنمود 3:
فاطمة زهرا عليها السلام، سعادت و رستگاري انسان‌ها را در محبت و دوستي امام علي عليه السلام مي‌شناسد: «إنّ السّعيدَ كُلّ السّعيد، حَقّ السّعيد مَنْ أحَبّ عَليّاً في حياتِه و بَعْدَ مَوْتِه؛7 به درستي كه سعادتمند به معناي كامل و واقعي، كسي است كه علي عليه السلام را در دوران زندگي و پس از مرگ خود دوست داشته باشد».
اميد است نشرية اخلاقي- تربيتي خلق بتواند در تبيين معارف قرآن و اهلبيت: در اين راستا، و معرفي الگوهاي راستين گام‌هاي مؤثرتري بردارد و بخشي از نيازهاي روحي و معرفتي مخاطبان را برآورده سازد.
تا مجالي ديگر درود و بدرود!
 
 
¨پي‌نوشت‌ها
---------------
1. از: نگارنده.
2. مجموعه شعر (آسماني‌ها)، محمد علي مجاهدي (پروانه)، قم، انتشارات ناصح، چاپ اول، سال 1383، ص184 و 185.
3. امالي صدوق، ص593
4. دلايل الأمة، ص7.
5. بحارالانوار، ج43، ص87.
6. سنن ابن ماجه، ج2، ص3؛ تذكرة الخواص، ص316، ص16؛ و ذخائر العقبي، ص34-39.
7. امالي صدوق، ص182
 
 
دوشنبه 30 دی 1392  8:47 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

راه عرفان، از اخلاق مي‌گذرد

راه عرفان، از اخلاق مي‌گذرد
نويسنده: حجت الاسلام دكتر محمد جواد رودگر
صفحه چاپي 6 الي 8 نسخه چاپي

 

¨ اشاره:


خلوت دل نيست جاي صحبت اغيار
ديـو چـو بيـرون رود فـرشته درآيـد
براي اينكه دل انسان به نور الهي جلوه‌گر شود مقدماتي لازم است و خود اين مقدمات مراحلي دارد كه بايد دانست تا توفيق عمل به آنها را پيدا كرد. سالك كه مي‌خواهد پرتو حضرت حق در دلش جلوه‌گر شود، بايد بستر لازم را براي حضور آن نور مطلق فراهم كند «جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب». در اين نوشتار به مقدمات و مراحل لازم تجلي آن نور مقدس در انسان پرداخته مي‌شود

دوشنبه 30 دی 1392  8:48 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨خالي کردن نفس از رذايل

¨خالي کردن نفس از رذايل
در بحث از طريق عملي نفس گفته شد که جوهرة حرکت انسان به سوي خدا، تطهير درون و تزکية نفس است، اما بايد دانست که انسان تا مرحلة «تخليه» را طي نکند، به «تحليه» نمي‌رسد. تخليه، همان خالي كردن نفس از رذايل است؛ يعني در ميدان جهاد با نفس بايد فضايل پيروز گردند و با توبه و انابه، «انقلابي حقيقي» در درون خود پديد آورد؛ انقلابي عليه خويشتنِ خويش، كه از مقام «هست»، به مقام «بايد»، و از وضع موجود به وضع «مطلوب» سير كند. تا اين مرحله را سپري نكند، به مرتبة «تحليه» يا آراستگي باطن به صفات حميده و فضايل و مکارم عالي اخلاقي، نمي‌رسد و «مقام تجليه» را که نور الهي جلوه مي‌كند، درک و دريافت نخواهد کرد. پس لازم است قبل از «تحليه» و «تجليه» به «تخلية» خود پرداخت. و تحقق اين امر، با سير و سلوک اخلاقي امكان‌پذير است. به همين دليل، سائر الي‌الله بايسته است از منزل اخلاق به منزل عرفان راه يابد که راه عرفان از اخلاق مي‌گذرد و تخلّق به اخلاق الهي که ره‌آورد سلوکِ قرآني است، انسان را خداخُو مي‌سازد و سالک را به مقام «وصول» مي‌رساند

دوشنبه 30 دی 1392  8:48 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨چهار گام آغازين سلوک

¨چهار گام آغازين سلوک
آية «قَد أَفْلَحَ مَن زَکّاهَا»1 در مقام تبيين فَلاح انسان بر محور تزکية نفس است؛ يعني رهايي انسان از ماسواي الهي و از همة قيود و بندگي و بردگي غيرخدا. اگر انسان مصداق «طَهّروا انفسکم مِنْ دَنَس الشَّهوات تدرِکوا رفيع الدَّرجات»2 گردد، در صراط تزکية نفس قدم مي‌نهد و منازل تزکية نفس را در پرتو اوامر و نواهي الهي و سنّت‌هاي الهي، يکي پس از ديگري طيّ مي‌كند و به تعبير ابن‌سينا: «العارفون المتنزّهون الا وضع عنهم دَنَسُ مقارنَة البدن وانفکّوا عن الشواغل خلصوا الي عالم القدس والسّعادة وَانْتَعَشوا بالکمال الأعلي و حَصَلَت لهم اللّذة العليا»3؛ چه اينکه پاکي و طهارت از علايق و شهوات حيواني و رهايي از امور جسماني يا حيواني و خلاصي از امور مادّي و حبّ دنيا، مقدمة ورود به عالم قدس و سعادت و دريافت کمال اعلي و وَجْد و ابتهاج روحاني و رحماني يا تجربه‌هاي عرفاني است و بالاترين لذّت‌هاي روحاني و قدسي را فراروي انسان سالک قرار مي‌دهد. در جاي ديگري بوعلي سينا نوشته است: «العرفان مبتدءٍ مِنْ تفريقٍ و نفضٍ و ترکٍ و رَفْضٍ معن في جمعٍ، هو جمع صفات الحق للذّات المريدة بالضّدق، منته الي الواحد، ثم وقوف».4 تفريق، مبالغة در فرق گذاشتن و زياد جداکردن است؛ يعني سالک بين خود و بين ماسواي‌الله، جدايي بيندازد و آنچه را كه بر خود بسته است، از خود دور سازد. اولين قدم اين است که سالک همة تعلّقات را قطع کند.
گام بعد، «نفض» يا تکاندن است. اگر چيزي به لباس يا فرش چسبيده باشد، اولاً آن را از روي لباس و فرش جدا مي‌کنند و سپس لباس را مي‌تکانند تا اگر چيزي از آثار آن مانده باشد، بر طرف شود. عارف بايد به گونه‌اي خويشتنِ خويش را بتكاند كه حتي گرد و غبارها و تعلّقات اندک را هم که بر دل نشسته است، بزدايد.
گام سوم اين است که هرگز چيزي را براي خود نخواهد و همه چيز را «ترک» کند، حتي همين خويشتن تکاني را کمال خود تلقّي نکند و آن را هم با تکاندني ديگر، از خود جدا کند.
سالك در گام چهارم بايد «رفض» يا خودتکاني کند؛ يعني خود را هم نبيند. رَفْض همان ترک با اهمال و بي‌اعتنايي است. گاهي انسان چيز مورد علاقة خود را ترک مي‌کند؛ چون فرصت نگهداري آن را ندارد؛ اما گاهي چيزي را که مورد علاقة او نيست، ترک مي‌کند که اين ترک، همراه با بي‌اعتنايي است.
اين چهار مرحله که براي تزکيه و تخليه است، از مراحل آغازين عرفان است. سپس نوبت اين است که عارف، صفات الهي را در خود جمع کند؛ چون وقتي روح عارف تزکيه و از رذايل «تخليه» شد، نوبت «تحليه» و «تجليه» فرا مي‌رسد. آن‌گاه او همة اينها را به آستانة ذات اقدس اله که واحد است، مي‌برد و محو مي‌شود؛ يعني وقتي به مقصد رسيد، آرام مي‌گيرد؛ گرچه حرکت «مِنَ‌الله إليَ‌الله» پايان‌ناپذير است و اين سير و سلوک، با سير و سلوک زاهد و عابد تفاوت فراوان دارد5

دوشنبه 30 دی 1392  8:49 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨پاکي از غير خدا

¨پاکي از غير خدا
پس «شراب طهور» الهي را بايد بنوشد تا از غيرخدا و هر چه كه هست، يکسره پاک گردد: «شَرَاباً طَهُوراً اَني يطهّرهم عن کلّ شيءٍ سَوِي‌الله».6 «طهور» صيغة مبالغه است و به چيزي گفته مي‌شود كه هم پاک است و هم پاک‌کننده. از اين رو، مي‌بينيم که تخليه، تزکيه، تحليه و تجليه، در تعريف ابن‌سينا مندرج‌اند. حديث «العارفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فاعتقها و نزّهَها عن کلّ مايبعدها و يوبقها»7 نيز به اين مراحل نزديک است و مسير حرکت سالک را از اخلاق به عرفان و طيّ مدارج اخلاقي و معارج عرفاني نشان مي‌دهد. بدين سان سالک در مقام سير و سلوکش به وحدت مي‌رسد. در تعبير خواجه نصيرالدين طوسي آمده است: «در وحدت، سالک و سلوک، و سير و مقصد، و طالب و طلب و مطلوب نباشد...»8 که قيامت سلوکي عارف يک حقيقت بيش نيست: «لِمَنِ الْمُلْک الْيوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِد الْقَهَّارِ».9 در شرح اشارات خواجة طوسي نيز به مقام «وقوف» (منتةٍٍ الي الواحد ثم وقوف) اشاره شده است: «هناک لايبقي واصفُ ولاموصوف ولاسالک ولامسلوک ولاعارف ولامعروف و هو مقام الوقوف»10.
پس به تعبير امام علي عليه السلام: «لايزکوا عندالله سبحانه الّا عقل عارف و نفسٌ عَزوف»11؛ يعني انسان خردگرا و عاقل و صاحب نفسِ رويگردان از دنيا و اعتبارات دنيوي و نفساني، ابتدا اهل تزکيه و طهارت است و سپس شايستة سير و سلوک الي‌الله. به همين دليل، گفته آمد که انسان تا اخلاقي نباشد، عرفاني نمي‌شود و تا مراحل اخلاق را پشت سر نگذارد، مراحل عرفان را پيش روي نخواهد داشت و عرفان به نفس، همة مقدمات و مقارنات سلوک اخلاقي ـ عرفاني را در بر خواهد داشت. پس انسان بايد در سلوك اخلاقي- عرفاني، از نفس اماره بگذرد تا به نفس مطمئنّه و راضيّه و مرضيّه برسد12 و به تعبير امام علي عليه السلام: «الاشتغال بتهذيب النّفس أصلح»13، «خير النّفوس أزکاها»14، «ذروَة الغاياتِ لاينالها الّا ذُو التّهذيب و المجاهدات»15.
آري، تزکية نفس تشکيک‌پذير، تدريجي و با مجاهدت و تحّمل رياضت ممکن و ميسور است و مقدمة واجبِ عرفانِ عملي و سلوکِ عرفاني است. قرآن کريم نيز بدين نكته رهنمون شده و «تزکية نفس» و تخلّق به اخلاقِ الهي و رشد و فلاح و سعادت و صِلاح را در گرو هم نهاده است. امام علي عليه السلام فرمود: «قلوب العبادِ الطاهرة مواضع نظرالله سبحانه، فمن طَهُرَ قلبه نظر اليه»16

دوشنبه 30 دی 1392  8:49 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

راه عرفان، از اخلاق مي‌گذرد - ¨ پي‌نوشت‌ها

¨ پي‌نوشت‌ها
ـــــــــــــــــــــــ
1. سورة شمس: 9.
2. شرح غررالحکم، ج 4، ص 257.
3. الاشارات و التنبيهات، ج3، تنبيه سيزدهم.
4. همان، ص419.
5. تفسير موضوعي قرآن مجيد، عبد الله جوادي آملي، ج10، چ3، 1379 ش، مرکز نشر اسراء، قم، ص292 - 293.
6. مجمع‌البيان، فضل بن حسن طبرسي، ذيل آية 21 سورة انسان.
7. غررالحکم، ح1788.
8. اوصاف‌الاشراف، وزارت ارشاد اسلامي، ص101.
9. سورة غافر: 16.
10. ر.ک: دروس شرح اشارات و تنبيهات، حسن حسن‌زادة آملي، ص258 و شرح تفصيلي 243 - 259، چ1، 1383 ش، مطبوعات ديني، قم.
11. غررالحکم، ح10882.
12. ر.ک: ميزان‌الحکمة، ص6286 - 6411.
13. همان، ص 639.
14. همان، ص 639.
15. همان، ص 639.
16. همان ص 639.
 
 
دوشنبه 30 دی 1392  8:50 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

هفت وادي نور

هفت وادي نور
نويسنده: حجت الاسلام جواد محدثي
صفحه 9 الي 11 نسخه چاپي
¨ اشاره: از كتاب الحقايق مرحوم فيض كاشاني، فصلي را برگزيديم و آغاز به ترجمه و بازنويسي كرديم كه حاوي مطالب سازنده و تأملّ برانگيز بود. محور آن، گفتگويي ميان يك عالم از امّت محمد6و يكي از طالبان حق بود كه مهمان سفرة معارف او شده بود و در متن كتاب، از او به عنوان «وافد» ياد شده است؛ يعني مهمان و وارد. بخش ديگر از اين گفتگو را با هم مي‌خوانيم.

پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:29 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨هستي‌شناسي

¨هستي‌شناسي
عالم امّت، وقتي به جايگاه رفيع معرفت آن «مهمان عارف» پي برد، از او پرسيد:
- تو از كجايي؟
- از روي زمينم، و از زير آسمان!
- چند سال داري؟
- چندين و چند سال.
- چه مي‌بيني؟
- زمين و آسمان را، و آنچه در ميان اين دو وجود دارد.
- در آسمان چه مي‌بيني؟
- آفتابي را كه سوزان است، و ماهي را كه تابان است، و ستارگان فروزاني كه نور مي‌دهند، آب و باراني ريزان، بادهايي وزان، ابرهايي در حركت و جريان، نيز پرندگاني را مي‌بينم كه فرود مي‌آيند، و شب و روز را و نشانه‌هاي خشكي را.
عالم از وي پرسيد: در زمين چه مي‌بيني؟
مهمان فرزانه پاسخ داد:
- درياها و اقيانوس‌ها را، دشت‌ها و صحراها را، خاك‌ها و سنگ‌ها را، ميوه‌ها و درختان و نهرها را.
پرسيد: دنيا چه قدر است؟
گفت: شبي و روزي!
پرسيد: آفرينش چه مقدار است و مردم چه اندازه‌اند؟
پاسخ داد: مردم از يك زن و مرد آفريده شده‌اند و چهار گونه‌اند:
يكي تركيبي از نيك و بد است؛
يكي سراسر شرّ است و خيري در او نيست؛
ديگري همه خير است، بدون شرّ؛
و چهارم، آن كه نه خيري دارد، و نه شرّي.
و مردم، يا برجسته و برين‌اند، يا فرومايه. نه فرومايگان، فرزانگان را به حساب مي‌آورند و حرمت مي‌نهند، نه فرومايگان نزد خردمندان فرزانه جايگاهي ‌دارند!
 
 
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:29 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨شگفتي‌هاي هفت‌گانه

¨شگفتي‌هاي هفت‌گانه
عالم از مهمان پرسيد: شگفت از كيست؟
گفت: شگفت از كسي است كه «خدا» را بشناسد و نافرماني‌اش كند، «شيطان» را بشناسد و اطاعتش كند، «دنيا» را بشناسد و به جمع دنيا بپردازد، «مرگ» را بشناسد و به ياد آورد و دلش خوش باشد، «آخرت» را بشناسد و از آن بدش آيد، و «بهشت» را بشناسد و به آن بي‌علاقه باشد، و «آتش دوزخ» را بشناسد و از آن نهراسد!
عالم پرسيد:
بزرگ‌ترين چيزها كدام است؟
پاسخ داد: دانش آموختن از عالمان، آن‌گاه كه طلب را نيكو مي‌شناسد و به آن عمل مي‌كند. پس هر كه «چراغ هدايت» در دلش روشن شود، نيت را براي خدا خالص مي‌سازد و كار را تنها براي خدا مي‌كند و زبانش به حكمت گويا مي‌شود.
- پليدترين چيزها چيست؟
- «جهل»، زشت‌ترين چيزهاست؛ چرا كه هلاكت و تباهي انسان از ناداني است. جاهل هر گاه بخواهد كاري را اصلاح كند، به خاطر ناداني‌اش خراب مي‌كند. جهل، آفت‌ها را جلب و جذب مي‌كند. «كبر» و «طمع» و «حرص» و «شهوت» و «بخل»، همه زاييدة جهل است.
- زشت‌ترين چيزها كدام است؟
- بيهود‌گي، غيبت، سخن‌چيني، خيانت، دروغ، زنا، ريا، علاقه به فاسق، هم‌نشيني با منافق، تهمت و بدگماني به خلايق!
¨حسنه چيست؟
عالم، از آن مهمان پرسيد: سودمندترين چيزها چيست؟
پاسخ شنيد: «حسنه»؛ چرا كه پاداش آن ده برابر است.
- حسنه چيست؟
- حسنه آن است كه برادر مؤمن خود را سير كني يا بپوشاني، يا قرض او را بپردازي، يا اندوهي از او بزدايي. هر كه با برادر ديني‌اش چنين باشد، روز قيامت با چهره‌اي نوراني به صحراي محشر خواهد آمد، در حالي كه فرشتگان شادباش گويان او را به سوي بهشت مي‌برند و خداوند، پاداشي بي‌حساب و وصف‌ناپذير به او عطا مي‌كند.
- پس زيان‌بار‌ترين چيزها كدام است؟
- گناه در پي گناه.
- پاكيزه‌ترين چيزها چيست؟
- عافيتي همراه با معرفت، هر چيز را در جاي خود نهادن، با عالمان هم‌نشيني كردن، با فرزانگان هم‌سخن شدن، در مجلس «ذكر» و در محفل «تفكر» در آفريده‌ها حضور يافتن، شتاب در كارهاي نيك، آشتي دادن ميان ديگران، آمادگي براي «كوچ» و مهيّا شدن براي «مرگ».
- دشوارترين چيزها كدام است؟
- هرگاه با «نفخ صور» قيامت برپا شود و همه براي «حساب‌رسي» جمع آيند، آن‌گاه موقعيّتي دشوار و خطير است. هر كس مي‌گويد: خودم! خودم! آن روز، هيچ پدري از حال پسرش نمي‌پرسد و هيچ برادري به فكر برادرش نيست. هر كس در گرو كارهاي خويش است...
وقتي گفتگوها به اينجا رسيد، آن عالم اهل‌بيت دريافت كه مهمانش، معرفتي نيكو و بصيرتي ژرف دارد، تيزهوش و اهل ورع و يقين است. آن‌گاه رو به مهمان كرد و گفت:
- اينك آنچه مي‌خواهي، بپرس.
مهمان (وافد) گفت:
- اي داناي فرزانه و اي گوياي مهربان و راست‌گفتار! از حكمت‌هاي نهاني‌ات بر من بيفشان و از پرتو معرفت خويش بر من بتابان تا قلبم به بركت گفتارت خلوص بايد و پيراسته‌گردد و فروغ گيرد.
 
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:30 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨هفت‌وادي نور

¨هفت‌وادي نور
عالم گفت:
- بر تو باد هفت چيز: خداشناسي، ايمان، اسلام، طاعت، علم، عمل و اينكه بداني معرفت و ايمان چيست و چگونه است. وقتي مؤمن شدي، به آنچه گرويده‌اي، تسليم مي‌شوي و پس از تسليم، «اطاعت» مي‌كني. در اطاعت، نياز به «علم» پيدا مي‌كني و پس از علم، محتاج به «عمل» مي‌شوي. بايد بداني كه علم چيست و چگونه است و ثمره‌اش چيست و تو را به كجا مي‌رساند و چه عايدت مي‌شود.
پرسيد: اي داناي امّت، «معرفت خدا» چيست؟
عالم امت جواب داد: اينكه بداني خداي سبحان فراتر از ديدن و جاي داشتن و پندارهاي بندگان است، در هيچ‌يك از شش جهت نيست، تنها خودش مي‌داند كه كيست و چيست؟ او بر هر چيز توانا و به هر چيز داناست.
¨ايمان چيست؟
پرسيد: ايمان چيست؟
گفت: اينكه خدا، پيامبر و وحي الهي را باور داشته باشي، اعضايت را در راه گناه به كار نگيري، مردم از دست و زبان و پندارهاي تو در امان باشند، به قضاي الهي راضي و به عطايش شاكر و به بلايش صابر باشي، بر واجبات مراقبت كني و مستحبات را ادا كني... و بداني كه خدا و قرآن و بهشت و دوزخ و قيامت و پاداش و كيفر، همه و همه «حق» است، روزي از اين سراي ناپايدار به آخرت ماندگار نقل مكان خواهي كرد و از همة كارهايت سؤال مي‌كنند، رازهايت آشكار خواهد شد، و آنچه را كرده‌اي، در قيامت حاضر خواهي يافت.
امروز در سراي فرصت و مهلتي، پس روزگارت را بيهوده مگذران.
طاعتي كن و دل را به ملكوت خدا بسپار.
ايمانت را رهنماي خود ساز، تفكر را همراه خويش گردان، حساب را همت خود و پاداش را ماية تلاش خويش قرار بده. چنان باش كه «قرآن» هم‌نشينت باشد، «اميد»، آرمانت گردد، «وفاداري» خصلتت گردد، «حيا» شيوه‌ات، «طاعت»، كارت و «نجات»، خواسته‌ات باشد. از «عذاب» هراسان باشي و به «ثواب» خدا دل ببندي و «عفاف» را اخلاق خويش سازي. اين، راه پيشتازان و واصلان است. هر كه اين‌گونه عقيده بر زبان آورد، صادق است و هر كه به اين دستگيرة‌ استوار چنگ بزند، پابرجاست.
و... بدان كه حمد و ثنا، تنها خداي جهان را مي‌سزد.
آنچه تا اينجا از زبان «عالم» شنيديم، بيان «ايمان» بود.
اما آنچه به «آيين مسلماني» مربوط مي‌شود، در فصلي ديگر تقديم خواهد شد.
¨ادامه دارد... .
 
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:30 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آثار طبيعت و مزاج

آثار طبيعت و مزاج
نويسنده: حجت الاسلام محمد سلطاني
صفحه 12 و 13 نسخه چاپي
¨باب اول: طبيعت
¨ضرورت بحث از طبيعت
يكي از امور بدني بسيار مؤثر در اخلاق و رفتار انسان كه در كتب طب و طبيعيات مطرح شده، «طبيعت» است. طبيعت و طباع بدن از مبادي كليدي مؤثر در بدن انسان و نفس انسان است. طبيعت بدن و نفس بر يكديگر تأثير مي‌گذارند. هم نفس مؤثر در طبيعت است و با استخدام طبيعت امور بدني را تدبير مي‌كند و هم طبيعت مؤثر در نفس است و اقتضائات خود را به نفس تحميل مي‌كند كه در اصطلاح اهل سلوك از آن تعبير مي‌شود به حكومت نفس بر طبع و حكومت طبع بر نفس. هواهاي نفساني در انسان منشأهايي دارد كه از جملة آنها طبيعت است. طبيعت هر شخصي با شاكلة تكويني خود اقتضائات خاصي دارد كه اگر حاكم بر نفس باشد، به عنوان هوا و تمايلات نفساني آنها را بروز مي‌دهد و مبارزه با هواي نفس از اين منظر يعني حاكم كردن نفس انساني كه همان عقل است، بر طبيعت و اقتضائات آن. «الهي... و عقلي مغلوب و هوائي غالب». به سبب اعتدال طبيعت با اجتماع شرايط ديگر، اخلاق و رفتار معتدل خواهد شد؛ چنان‌كه امور بدني انسان هم معتدل خواهد شد، و از طرفي با عدم اعتدال آن، اخلاق و رفتار غير معتدل مي‌شود؛ همان‌گونه ‌كه امور بدني انسان نيز مثل هضم و جذب و دفع اعتدالش را از دست مي‌دهد.
بنابراين براي تهذيب اخلاق، بايد طبيعت و طباع بدن معتدل شود تا مانع تكامل نفس نشود؛ چنان‌كه براي صحت كامل بدن هم بايد طبيعت معتدل شود. شيخ‌بهايي روايتي را از اميرمؤمنان علي عليه السلام چنين نقل فرموده است: «من اعتدلت طباعه صفي مزاجه و من صفي مزاجه قوي اثر النفس فيه و من قوي اثر النفس فيه سما الي ما يرتقيه و من سما الي ما يرتقيه تخلق باخلاق النّفسانيّه و من تخلق باخلاق النفسانيه صار موجوداً بما هو انسان دون موجوداً بما هو حيوان و دخل في الباب الملكي»؛ يعني كسي كه طباع او معتدل باشد، مزاجش صفا دارد و از كدورت و ثقل و انحراف در اقتضائات دور است و چنين مزاجي حاكم بر نفس نيست و اقتضائات غيرمعتدلي ندارد تا به نفس تحميل كند و نفس براي اصلاح اين اقتضائات غير معتدل، مجبور باشد از عالم قدس منصرف شود و به اصلاح امور غير معتدل بدن بپردازد، بلكه نفس حاكم بر اين مزاج است و تأثيرش در مزاج قوي‌تر از تأثير مزاج است در نفس، و بدن را به سوي خود مي‌كشد و بدن را نيز هم‌سنخ خود مي‌كند و آثار ملكوتي را در بدن ظاهر مي‌كند.
بنابراين چنين شخصي داراي چيزي است كه او را ارتقا مي‌دهد و رفعت و ارتقاي انسان اگر به دنبال نفس ناطقة قدسي انسان باشد، باعث تخلق انسان به اخلاق قدسي نفس انساني مي‌شود و نتيجة اين ارتقا، انسان شدن و دور شدن شخص از حيوانيت و داخل شدن او به ملكوت است. طباع در اين روايت همين طبيعت است و تعبير به طباع هم بعداً روشن خواهد شد كه به چه لحاظ است. در اين روايت شريف، سبب و طريق اعتدال اخلاق و تكامل نفس، اعتدال طباع و طبيعت دانسته شده است. روايات زياد ديگري هم در اين بحث وارد شده كه هر كدام به بحث از زواياي مختلف طبيعت پرداخته‌اند. از همين جاست كه معلوم مي‌شود كه طبيعت از اموري است كه دخل در شاكلة انسان دارد و آية شريفه هم مي‌فرمايد: «كُلّ يَعْمَلُ علي شاكِلَته؛ رفتار هر كسي از شاكلة او نشئت مي‌گيرد». امور مؤثر در شاكله متعدد است؛ از جملة آنها طبيعت بدني انسان است كه با تعديل آن، قدم مؤثري در اصلاح شاكلة انساني برداشته مي‌شود.
اينها همه از يك طرف. اما از طرف ديگر، طبيعت در امور بدني و افعال صادر از بدن و واقع در بدن، اولين مبدأ است؛ به طوري كه امور هفت‌گانه‌اي در بدن هست كه قوام بدن به آنهاست و آن امور عبارت‌اند از: اركان، مزاج، اخلاط، ارواح، اعضا، قوا و افعال، و با اينكه اينها غير از طبيعت‌اند، آنها را امور طبيعيه مي‌نامند؛ چون كه اين امور يا صادر از طبيعت‌اند يا طبيعت به نحوي در آنها دخل و تصرف دارد. بعضي فرموده‌اند كه برخي از اين امور به منزلة ماده‌اند براي طبيعت و بعضي به منزلة صورت‌اند براي طبيعت، با اينكه اين امور ماده و صورت‌اند براي بدن انسان، نه طبيعت بدن انسان، و اين نيست مگر به خاطر شدت تأثير طبيعت در اين امور هفت‌گانه.
به همين خاطر بررسي اين بحث اهميت ويژه‌اي دارد. در اين بررسي بايد روشن گردد كه طبيعت چيست؟ اعتدال آن چگونه باعث اعتدال اخلاق مي‌شود؟ تعديل طباع چگونه است؟ طبيعت چه ارتباطي با بدن، چه ارتباطي با نفس، چه ارتباطي با محيط اطراف، و چه ارتباطي با كواكب دارد؟ آيا تغيير طبيعت، ممكن است؟ اينها سؤالاتي است كه به ذهن مي‌رسد و همه ضرورت يك بحث فني را مي‌رساند و ما به حول و قوة الهي به بررسي كلمات اصحاب طب و طبيعيات در اين باره خواهيم پرداخت و سعي مي‌كنيم هر بحثي را به بعضي از روايات اين باب مزين و متبرك كنيم، ان‌شاءالله. 
 
 
 
پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:31 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

آزادي در سايه تقوا

آزادي در سايه تقوا
سخنراني آيت الله ناصري
صفحه 14 الي 17 نسخه چاپي
¨ اشاره: دنيا پوستين فرسودة غفلت بر تن دوستان خود پوشانده است و در اين ميان گروهي هستند پشت به دنيا كرده حقايقي را مي‌طلبند و از اين فرسوده لباس بيزار؛ به دنبال پوشش در شأن خود و راه خودند و در اين ميان ندايي از غيب لباسي مناسب آن گروه را معرفي مي‌كند و خطاب به آن حقيقت‌گرايان مي‌گويد «ولباسُ التّقوي ذلكَ خَيْر» و آن گروه مشتاق، كوي به كوي در جستجوي تقوا ره مي‌پويند تا شايد به متقين بپيوندند و پوستين فرسودة غفلت را با لباسي زيبا مبادله كنند. همام، حيرت‌زده به دنبال همين گمشده، از اميرمؤمنان عليه السلام درخواست كرد. «صِفْ لِيَ المتّقين؛ متقيان را براي من توصيف كن» و حضرت، خطبه‌اي طولاني در وصف متقين براي سيراب کردن اين تشنة كمال و تقوا بيان فرمودند. آيت‌الله ناصري در شرح اين خطبه، مقدمه‌اي در مورد تقوا دارند. در اين شماره اين مقدمه را مي‌خوانيد.
بسم الله الرَّحمن الرَّحيم
و لا حول و لا قوه الا بالله العليّ العظيم حسبنا الله و نعم الوکيل.
بحث دربارة خطبة همّام بود. او از اميرمؤمنان عليه السلام، درخواست كرد تا اوصاف و خصايص متّقين را بيان كند.
حضرت فرمودند: «اِتَّقِ الله وَ أحْسِنْ فَاِنَّ الله مَعَ الَّذينَ اتَّّقَوا وَالّذين هُم مُحْسِنون». عبارتِ «اِتَّقِ الله وَ أحْسِنْ» كلام حضرت است، ولي ادامه آن آيه قرآن است كه در آخر سورة نمل آمده

پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:31 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

اهميت تقوا

اهميت تقوا
لفظ تقوا در قرآن هفده مرتبه و مشتقّات آن 250 مرتبه ذکر شده است که مجموع آن 267 مرتبه مي‌شود. اين واژه در نهج البلاغه 45 مرتبه و مشتقّاتش متجاوز از صد مرتبه به كار رفته است. در كلمات ديگر ائمه: نيز فراوان از تقوا سخن گفته شده است. اينها همه نشان دهندة اهميت زياد آن است

پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:32 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

1.تقواي فردي

1.تقواي فردي
در شرع، تقوا به معناي خويشتن‌داري انسان از مخالفت با حق است؛ يعني انسان خود را از ترك واجبات و به جا آوردن محرمات بازدارد. تقوا از وقايه است؛ يعني نگه‌داري. تقيّه هم به اين معناست؛ چون انسان خودداري مي‌كند از عملي كه برخلاف مرام اهل سنّت است تا كسي به عقايدش پي نبرد.
در آيات قرآن، گاهي خداوند مي‌فرمايد: «اِتَّقِ الله». گاهي فرموده است: «اِتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاس وَ الحِجارَه؛ از آتش جهنم بپرهيز و خودت را حفظ کن» در بعضي از آيات آمده است: «اِتَّقُوا فِتنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا منكم خاصَّه؛ بپرهيزيد از فتنه‌اي كه آثار آن مخصوص ظالمين نيست و غير ظالمين را هم فرا مي‌گيرد». در اين زمينه روايتي به خاطرم رسيد كه فرموده است خدا به يكي از پيامبران خبر داد كه قومش را عذاب مي‌كند. پيامبر علت عذاب همة قوم را پرسيد. خطاب شد كه خوبان، نهي از منكر نكردند و بدان را از كار ناپسندشان باز نداشتند. بنابراين بايد آنها هم عقوبت شوند. اگر كمي تأمل كنيم، درمي‌يابيم كه آنچه باعث شده تا اسلام به دست ما برسد، امر به معروف و نهي از منكر بوده است و مؤمنان در برابر كارها و ضوابطي كه برخلاف دستورهاي الهي است، ساكت نمانده‌اند. بنابراين بايد خود را از فتنه‌اي كه غير ظالمان را هم مي‌گيرد، حفظ كرد. اگر فرزند شما، حجاب مناسبي نداشته باشد، اين يك فتنه است و وظيفة شما پدران و مادران اين است كه او را نهي كنند و اگر ساكت بمانند، همان عذاب و ناراحتي كه براي دختر ايجاد شده، براي پدر و مادر هم ايجاد مي‌شود. اگر كسي خلاف شرع انجام دهد و من هم بي تفاوت از كنار او بگذرم، من هم مانند او عذاب خواهم شد: «مَن رَضِيَ بِفِعلِ قومٍ فَهوَ مِنهُم؛ هر كس به كار مردمي راضي باشد، او نيز از آنان به شمار مي‌رود».
بنابراين تقوا، يعني عمل كردن بر طبق ضوابط الهي و فرمان‌بردار حق بودن، ‌در جميع رفتارها و كردارها؛ به گونه‌اي كه هيچ اراده و خواسته‌اي برخلاف اراده و خواستة الهي نباشد. هر چه مولا مي‌گويد، بنده انجام دهد. لذا بهترين القاب نبيّ اكرم، بندگي است. در سورة اسرا مي‌فرمايد: «سُبْحانَ الَّذي أسْري بِعَبْدِه لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرام». در تشهد مي‌گوييد: «أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه». رسول بعد از عبد ذكر شده است. اول بندگي كرد و بعد جامة رسالت پوشيد. حضرت موسي عليه السلام از پروردگار، فرق بين كليم و حبيب را پرسيد. حضرت حق فرمود: كليم، براي رسيدن به مرتبة كليمي، بايد چهل شبانه‌روز رياضت بكشد و ‌انزوا اختيار كند و آن‌گاه به او اجازه دهند كه به كوه طور برود و چند كلمه‌اي صحبت كند. اما حبيب، كسي است كه در شب، حضرت احديت بُراق را مي فرستد و با تشريفات تام او را به عرش مي‌برد. همة اينها در ساية عبوديت است.
تقوا حالتي نفساني و پليس دروني است كه باعث مي‌شود انسان طبق ضوابط انسانيت و مذهب عمل كند و ذره‌اي مخالفت نكند. او را ملزم مي كند كه واجباتش را به جا آورد و محرمات را ترك كند؛ و قرآن هادي و راهنماي كسي است كه اين حالت را داشته باشد و به چنين كسي وعده داده است كه «وَ مَنْ يَتَّقِ الله يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحَتَسِب». تقوا مراتبي دارد و مرتبة اولش اين است كه انسان واجبات را به جا آورد و محرمات را ترك كند

پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:32 PM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

پاسخ به:متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره دهم

2. تقواي اجتماعي
نتيجه و ثمرة تقوا اختصاص به فرد ندارد، بلكه تقوا ضابطه‌اي است كه سبب حيات جامعه و بقاي حيات انسانيت نيز مي‌شود. بعضي گمان مي‌كنند كه تقوا محدوديت مي‌آورد؛ ولي تقوا محدوديت نمي‌آورد، ‌بلكه براي حيات بشر مصونيت ايجاد مي كند؛ چون تقوا مي‌گويد‌ ظلم و ‌خيانت نكن. اگر تقوا رعايت شود، اجتماع از همة پليدي‌ها مصون مي‌ماند. اگر حقوق اجتماع را رعايت نكنيم و آزاد به تمام معنا بشويم، ديگر حيات باقي نمي‌ماند و جامعه قدر ومنزلتي پيدا نمي‌كند. رعايت حقوق اجتماع، همان تقواست. پس تقوا مخالف آزادي نيست و مانند نماز، روزه و خمس از فروعات مذهب نيست، بلكه تقوا حالتي است كه سبب بقاي حيات اجتماع هم مي‌شود. همان گونه كه رعايت قوانين راهنمايي و رانندگي، ما را از تجاوز به حقوق ديگران باز مي‌دارد و كسي نمي‌تواند بگويد پشت چراغ قرمز نمي‌ايستم، چون محدوديت مي‌آورد، تقواي اجتماعي هم مانند ايستادن در پشت چراغ قرمز است. انسان كفش مي‌پوشد تا پايش محفوظ و سالم و تميز بماند. پا نمي‌تواند بگويد كه چرا مرا محدود كردي؛ زيرا پوشاندن آن براي سلامت خودش و مصونيت از سرما و گرما و کثافات است. شرع مقدس که اين همه به تقوا سفارش کرده، مي‌خواهد مصونيت اجتماعي ايجاد کند، نه اينکه درصدد محدوديت مذهبي باشد.
حضرت صادق عليه السلام دربارة تقوا مي‌فرمايد: «التّقوي أنْ لا يَفْقُدُکَ حَيْثُ اَمَرَکْ وَلا يَراکَ حَيْثُ نَهاک؛ تقوا آن است كه حضرت حق در جايي که دستور داده است، تو را ببيند و در آنجا که ناراحت مي‌شود، تو را نبيند». به عبارت ديگر، واجبات و مستحباتت را انجام بده و محرّمات و مکروهات را ترک کن. حضرت صادق عليه السلام وارد مجلسي شدند، شخصي درخواست آب كرد و برايش شراب آوردند. حضرت تا اين وضع را ديد، از جا برخاست و فرمود: مجلسي که معصيت خدا در آن بشود، جاي من نيست، و از مجلس بيرون آمدند. اعمال ائمه اطهار، بايد سرمشق ما باشد. معصيت‌هايي که در مجالس مي‌شود، تمامش حجاب‌هاي ظلماني براي روحمان است و ما را لحظه به لحظه از خدا دور مي‌كند. نبايد در مجلسي که رضاي حق در آن نيست، وارد شويم و بايد اين گونه مجالس را ترك كنيم. اگر عذابي در چنين مجالسي نازل شود، همة حاضران را در برمي‌گيرد. حتي فرموده‌اند: اگر در چنين مجالسي کسي در اتاقي ديگر نماز بخواند، نمازش باطل است. ماندن در چنين مجالسي که محل فساد و لهو و لعب و ساز و آواز است، حرام است. هر لحظه که بيشتر بماني، حجاب‌هاي ظلماني بيشتر روحت را مي‌گيرد و از خدا دورتر مي‌شوي، حتي اگر در آن ذكر بگويي.
حضرت امير عليه السلام فرموده‌اند: «مَنْ مَلِکَ شَهْوَتَهُ کانَ تَقِيّا؛ هر کسي که جلو شهوتش را بگيرد، متقي است». شهوت هم مراتبي دارد: شهوت خوراک، شهوت لباس، شهوت مقام، شهوت عنوان، شهوت رياست، و تقوا شامل همة اينها مي‌شود. هر قدمي كه بر مي‌داريد، فقط بايد براي خدا باشد و انّيّت و خوديت در آن نباشد.
¨ادامه دارد... 

پنج شنبه 3 بهمن 1392  7:33 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها