بشارت حضرت مسيح
1. خداي سبحان از زبان حضرت عيسي (عليه السلام) ميفرمايد: ﴿ومبشراً برسولٍ يأتي من بعدي اسمه أحمد﴾ : به شما بشارت مي دهم وجود پيامبري پس از خود را که نام [مبارک] او احمد(صلي الله عليه و آله و سلم) است.
بشارت در موردي است که پيامبر بعدي مطلب نو و تازه اي را براي امتش يا براي ديگران بياورد، اگر پيغمبر خاتم در سطح انبياي گذشته يا در سطح رسالت عيساي مسيح (عليه السلام) سخن گفته باشد اولاً نيازي به آمدن پيغمبر نبود، ثانياً مجالي براي بشارت نبود چون پيغمبر جديد سخن تازهاي نمي آورد تا حضرت عيسي(عليه السلام) به آمدنش بشارت دهد. از اينکه در سوره «صفّ» مي فرمايد: عيساي مسيح به قومش فرمود: من کتاب آسماني پيامبر گذشته را تصديق مي کنم و نسبت به آينده، آمدن پيامبري را بشارت مي دهم،معلوم مي شود که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از حضرت عيسي(عليه السلام) افضل و قرآن از انجيل بالاتر و ره آورد پيغمبر اسلام بيش از ره آورد مسيح (عليه السلام) است تا معناي بشارت تحقّق يابد. پس رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بر اساس تبشير حضرت مسيح(عليه السلام) همه مزاياي علميانبياي گذشته را، که عيساي مسيح داشت، و همه مزاياي خاصّه عيساي مسيح را داراست.
ره آورد آسماني رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم
2. خداوند مي فرمايد: همه انبيا حقّ آوردند ولي کتب انبياي گذشته، زير هيمنه و سيطره ونفوذ قرآن کريم حفظ مي شود؛ وقتي خدا قرآن را مُهَيْمن برکتب انبياي پيشين قرار داده، چون کمال علمي هر پيامبري در کتاب آسماني او و کمال علمي پيغمبر خاتم نيز در قرآن ظهور مي کند، پس رهآورد رسول خدا بالاتر از کتب انبياي پيشين است. هر پيغمبري امتش را به محتواي کتابش دعوت مي کند و عصاره دعوت پيامبر خاتم که خود واجد معارف قرآن است،نيز هدايت به مضامين بلند قرآن کريم است.
حاصل آنکه: مقام و شخصيت معنوي هر پيغمبر در کتاب آسماني او تجلي مي کند، مقام موساي کليم در حدّ تورات و مقام عيساي مسيح در حدّ انجيل جلوه گر شده است، انبياي پيشين نيز در حدّ کتب و صحف آسماني خود ظهور کرده اند، وقتي سيطره و فضيلت قرآن بر همه کتابهاي انبياي سلف ثابت شود سيطره و فضيلت رسول خاتم نيز بر ديگر انبيا ثابت مي شود، زيرا پيغمبر در حدّ قرآن است و قرآن، مهيمن است، پس پيغمبر اسلام مهيمن است.
«هيمنه» يعني سيطره ونفوذ علمي،نه نفوذ مادّي چون «الأنبياء إخوة» انبيا هيمنه مادّي ندارند اگر سيطره اي باشد همان سيطره علمي است. خداي سبحان اين معنا را در سوره مائده، پس از ذکر نام چند تن از انبيا، چنين بيان مي کند: ﴿وقفّينا علي اثارهم بعيسي ابن مريم مصدقاً لما بين يديه من التورية و اتيناه الإنجيل فيه هدي ونور ومصدقاً لما بين يديه من التورية وهدي وموعظةً للمتّقين﴾ يعني بعد ازانبياي گذشته و به دنبال آثار آنان، عيسي، فرزند مريم را فرستاديم در حالي که تورات را تصديق مي نمود وبه عيساي مسيح انجيل داديم... سپس خطاب به پيغمبر خاتم مي فرمايد: ﴿وأنزلنا إليک الکتاب بالحق مصدقاً لما بين يديه من الکتاب ومهيمناً عليه﴾ ما برتوقرآن فرستاديم که کتب آسماني پيشين را تصديق مي کند و بر آنها سيطره، اشراف ونفوذ علمي داشته ونمي گذارد آنها ازدست بروند، تحريف آنها را تصحيح مي کند، به طوري که موارد تحريف شده آنها را پس از عرضه بر قرآن کريم به خوبي مي توان تشخيص داده و اصلاح کرد.
خاتميت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)
3. از مزاياي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خاتميّت اوست، قرآن کريم در اين مورد مي فرمايد: ﴿ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسولالله و خاتم النبيين﴾ .
گذشته از اين، شواهد ديگري نيز دلالت قطعي بر خاتميت رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) دارد که صحيفه نبوت پيامبران به وسيله آن حضرت، به پايان رسيد. مقصود از خاتميت، هم تأخر و خاتميّت زماني و هم خاتميّت رتبي در قوس صعود است.
«خاتم» يعني مُهر، که در پايان نوشته ها قرار مي گيرد؛ وقتي نويسنده هر آنچه لازم بود بيان داشت و مقاصد خود را عنوان کرد، پايان نوشتار خود را مهر کرده، ختم آن را اعلام مي دارد؛ خداي سبحان که با جهانيان سخن مي گويد، از راه فرستادن وحي براي هدايت انسانها برنامه دارد لذا نه تنها عيساي مسيح، بلکه همه انبيا کلمات الهي هستند منتها در باره حضرت يحيي آمده است که: ﴿مصدّقاً بکلمة من الله﴾ و در باره حضرت عيسي آمده است که: ﴿يبشرک بکلمة منه اسمه المسيح عيسي آبن مريم﴾ انبيا کتاب حقّ و کلام حقّند. خداي سبحان با فرستادن آنها براي جوامع بشري پيام مي فرستد. پس از پايان گفتار و کلماتش، سلسله نبوتشان را با فرستادن پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ختم، و صحيفه رسالت آنان را با وجود مبارک خاتم المرسلين مهر کرده است پس هرگز جا براي نبوت و رسالت ديگري نيست لذا مي فرمايد: رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) زيور همه انبيا و خاتم آنان بوده، و سلسله نبوت، با آن حضرت مهر شده و پايان پذيرفته است.
پس همان طور که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در قوس نزول سر سلسله انسانهاي کامل است چون «أوّل ما خلق الله» است، در قوس صعود نيز، اوج و قلّه غايي رسالت است چون خاتم انبياست. ازاين جمله، نه تنها استفاده مي شود که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) واجد همه مزاياي مشترک، و مزاياي فرد فرد انبيا، و بعضي از خصايص ويژه است که انبياي قبلي فاقد آن بوده اند بلکه نکته ديگري هم استفاده مي شود که تا روز قيامت احدي بهتر از پيغمبر اسلام نخواهد آمد، زيرا رسول خدا انسان کامل است و هر چند ميليونها سال بگذرد کاملتر از او نخواهد آمد، و اگر کاملتر از وي يافت مي شد، حتماً او به مقام خاتميّت مي رسيد نه رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، و چون تالي باطل است پس مقدّم هم، به شرحي که مي آيد، باطل خواهد بود.
اثبات اين مطلب، به صورت «قياس استثنايي» قابل تبيين است به اين نحو که: اگر برتر از پيغمبر خاتم، انساني تا روز قيامت ظهور کند، قطعاً پيغمبر اسلام، پيغمبر خاتم نيست، زيرا اگر خدا انساني بيافريند که علماً و عملاً اکمل و افضل از پيغمبر اسلام باشد هر گز آن انسان اکمل و افضل، از اين انسان کامل و فاضل پيروي نکرده جزو امت او نيست چون اگر انساني کمالي برتر داشت مطاع و متبوع خواهد بود و ديگران را نيز به مقام خود و آن کمال برتر، هدايت مي کند، و او بايد شاهد جهانيان و اسوه امتها باشد نه پيغمبر اسلام ! لذا اگر تا روز قيامت انساني کاملتر از پيغمبر اسلام بيايد ديگر رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، خاتم الأنبيا نيست و چون آن حضرت به طور قطعي خاتم پيامبران است پس افضل از آن حضرت وجود نخواهد يافت.
بر اين اساس، قرآن خاتميت پيغمبر اسلام را مسجّل کرده، هم در باره گذشته تاريخ اظهار نظر، و هم در باره آينده تاريخ، داوري قاطع مي کند، همان گونه که مي تواند بگويد از بامداد آفرينش انسانيت تا زمان پيغمبر خاتم هيچ کس هم سطح و همسنگ پيغمبر نيامده، مي تواند داوري کند که از عصر نبي اکرم تا شامگاه خلقت انسانها، احدي همتاي پيغمبر اسلام نخواهد آمد؛ آنگاه تنها حضرت رسول، چنانکه امام همه پيامبران الهي بوده، شاهد جهانيان، شاهد شهدا و شهيد شاهدان خواهد بود.
خداي سبحان مي فرمايد: ﴿فکيف إذا جئنا من کل اُمة بشهيدٍ و جئنا بک علي هؤلاء شهيداً﴾ : ما در قيامت از هر امتي شاهدي بر اعمال آنها آورده (که در دنيا حوادث را تحمّل کرده، در آخرت شهادت مي دهد) و تو را به عنوان شاهد همگان مي آوريم. يعني امتها هر چه در دنيا انجام داده اند، تو مشاهده کرده شهادت خواهي داد، تو بر بينش همه انبيا سيطره داري و گواهي مي دهي، تو نه تنها شهيد امت خود، بلکه شهيد انبيا و امتهاي آنان هستي.
مظهر ليس کمثله شيء
بنابر اين حضرت رسول، شخصيت ممتازي است که نه در گذشته تاريخ همانند داشت و نه در آينده تاريخ مماثل دارد. او مظهر ﴿ليس کمثله شيء﴾ و مظهر ﴿ولم يکن له کفواً أحد﴾ است. هر اسمي از اسماي الهي مظهر طلبيده، در بين انسانها ظهوري دارد، وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چون در بين انسانها و جهان امکان انسان کاملي است مظهر ﴿ليس کمثله شيء﴾ خداي سبحان است.
همه انبيا، آيات الهي و سايه ﴿نور السموات و الأرض﴾ هستند، ولي پيغمبر، سايه و صورت مرآتي است که ﴿و لم يکن له کفواً أحد﴾ را بهتر نشان مي دهد، از اين جهت آن حضرت مي تواند بر همه انبيا مهيمن و خاتِم(به کسر) و خاتَم (به فتح) بوده، واجد سيره اي علمي باشد که ديگران نداشته و ندارند.
عبوديت رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)
4. خداي سبحان در باره رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: ﴿و أن إلي ربک المنتهي﴾ (همراه با الف ولام) خدا، رب العالمين است ولي بعضي از انسانها تحت تدبير اسماي جزئيّه حقّند، مثلاً بعضي درحقيقت،عبدالرزّاق،عبدالباسط،عبدالقابض، عبدالکريم، يا عبدالجليل هستند اما پيامبر اسلام «عبدُه» است و پروردگاري مدبّر و مربّي شخصي وي است که نهايي ترين مرتبه را داراست، و در قوس صعود، مقامي برتر از مقام مربوبيّت شخص رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست، و آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) منتسب به عاليترين اسم از اسماي حسناي خداي سبحان است، يعني «هو» که همان هويت مطلقه است، چون کاملترين عبوديت از آن اوست، جامعترين کلمه به او اشاره دارد و حضرت در قوس نزول از نزد همان مقام تنزّل کرده و هويت مطلقه مبدأ ارسال رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است: ﴿هوالذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله﴾ .
قرآن کريم وقتي مي خواهد تعبير «عبد» را نسبت به سايرانبيا بکار ببرد همراه با ذکرنام آنها بکارمي برد مثلاًمي فرمايد: ﴿واذکر عبادنا إبراهيم وإسحق ويعقوب أولي الأيدي والأبصار﴾ يا مي فرمايد: «ياد کن بنده ما داود را» . «ياد کن بنده ما ايوب را» . «بنده ما نوح را تکذيب کردند» و... ولي پيامبر خاتم را بدون نام ياد مي کند، عبد مطلق، به آن فرد کامل انصراف دارد: ﴿تبارک الذي نزّل الفرقان علي عبده ليکون للعالمين نذيراً﴾ گرچه تورات موسي(عليه السلام) نيز «فرقان» است: ﴿و إذ اتينا موسي الکتاب و الفرقان ... ﴾ امّا وقتي عبد مطلق گفته مي شود، عبد کامل به ذهن مي آيد و آن رسول خداست. مي فرمايد: خدايي متبارک است که فرقان را بر بنده اش نازل کرد. نه قبل از کلمه «عبد» نام مبارک پيغمبر را مي برد و نه بعد از آن، تا بگوييم نام آن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) محذوف به قرينه است؛ و نيز نمي گويد «عبدنا»: بنده ما، که ناظر به کثرت باشد، بلکه مي فرمايد: ﴿عَبْدِه﴾ که ناظر به مقام وحدت است، اين کلمه از «عبد الله» نيز بالاتر است، زيرا اين عبوديت، حاکي از هويت مطلقه است که بالاتر از مقام الوهيت است.
و نيز در ابتداي سوره «إسراء» مي فرمايد: ﴿سبحان الذي أسري بعبده ليلاً... ﴾ : خدايي سبّوح است که بنده اش را در پاسي از شب به معراج برد. ديگران عبد مقيد، يعني بنده تعيّنات مقيّده اند، ولي رسول اکرم بنده آن مقام اطلاق است. خداوند، از رسولش به عنوان «عبده» ياد مي کند، نه به خاطر اينکه کلمه «الذي» از موصولات است و عايد مي خواهد، زيرا اين مطلب را با الفاظ ديگر نيز مي توان بيان نمود؛ اگرمتکلم بخواهد آن معارف بلند وعبوديت مطلقه رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را تفهيم کند، از عبوديت وي با الفاظ ديگرياد مي کند. در ابتداي سوره «کهف» نيز تعبيري مشابه تعبير همين آيه دارد: ﴿الحمد لله الذي أنزل علي عبده الکتاب﴾ جز اينکه در آنجا سخن ازتسبيح بود ودراينجا سخن از تحميد است. چون عبد محض مي تواند در اثر عبوديت تامه مظهر «سبّوح» بشود، چنانکه مي تواند در اثر عبوديت کامله، مظهر «حميد» قرار گيرد .
نظير آيه اول سوره کهف، آيه اول سوره فرقان است: ﴿تبارک الذي نزّل الفرقان علي عبده﴾ جز اينکه در اينجا سخن از تبارک است و آنجا سخن از حمد، در اينجا مي فرمايد: خداي سبحان بر بنده اش فرقان نازل کرده و در سوره کهف مي فرمايد: «کتاب» فرستاده. «کتاب» جنبه ثابت کلام الله است و «فرقان» جنبه فَرْق و تغيّر. بين کلام و کتاب، قرآن و فرقان فرق است، به لحاظ توحيد کثرتها و جمع تفصيلها آن را قرآن، و از آن جهت که فارق بين حق و باطل است و تفصيل اجمال و تکثير وحدت مي کند فرقانش مي نامند.
مي فرمايد: «حمد و ستايش براي خدايي است که بر بنده خويش کتاب را فرو فرستاده». در اين آيه نيز نکات گذشته اعمال شده، نام حضرت رسول اکرم را قبل يا بعد از کلمه عبد نبرده، عبد به عنوان مطلق، بر او حمل شده، و آن را به هويت مطلقه خود نسبت داده است نه به اسمي از اسماي خاصه؛ و آنچه در صدر آيه قرار گرفته، از قبيل تسبيح يا تحميد، اثر خاصّ خود را خواهد داشت، و در ذيل فرموده: ﴿ليکون للعالمين نذيراً﴾ او نذير عالمان و الگوي جهانيان است، از اين رو هيچ کمالي از کمالات براي انسان متکامل فرض نمي شود جز اينکه پيامبر، به آن مقام نايل آمده است.
جز وحي نمي گويد
5. خصيصه ديگري که خداي سبحان، براي معرفي پيامبرش ذکر مي کند اين است که مي فرمايد: او حاملي است که کلام و سکوتش مظهر کلام و سکوت خداست، هر چه مي گويد وحي است، و هر آنچه با وحي دريافت نموده به مردم ابلاغ مي کند، نه از وحي مي کاهد و نه غير از وحي چيزي مي گويد: ﴿وما ينطق عن الهوي ٭ إن هو إلّا وحي يوحي﴾ آنچه را که به عنوان سنت و سيرت و گفتار ديني از او مي شنويد، وحي است.
از اين جمله معلوم مي شود در قانونگذاري و مسائل مربوط به سعادت مردم، اگر چيزي وحي نبود هوي است و هوي به باطل منتهي خواهد شد. از تقابل بين وحي و هوي معلوم مي شود که سخن، يا حقّ است و يا باطل؛ اگر حقّ شد برابر با وحي است و گرنه هوي و هوس. و چون گفته هاي نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حقّ است پس آنچه را که در مسائل ارشادي و جهان بيني و هدايت بيان مي دارد وحي است، بحث در باره جزئيّات دنيايي نيست، و اين جمله، ناظر به مدعاي اوّل، يعني وحي بودن همه گفته هاي ديني آن حضرت است.
اما در باره مدعاي دوّم، که هر چه به عنوان وحي دريافت کرده به مردم ابلاغ نموده و چيزي را کتمان نکرده، آمده است: ﴿و ما هو علي الغيب بضنين﴾ يعني پيامبر، وحي و غيب را، که عاليترين کمالات انساني است، به شما مي رساند و در ابلاغ آن هرگز ضنّت و بخل روا نمي دارد. علومي را که فراگرفته به شما مي آموزد، او معلم شماست که اگر توان يادگيري داشته باشيد به درجات برتري نايل خواهيد شد، پس پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) هر چه را يافت به شما گفت و هر چه به شما گفت وحي بود، او هم در اثبات، معصوم است و هم در سلب، منتها افراد بايد در پرتو ارتقاي فکري، آنها را دريافت کرده بفهمند، اين دو اصل نيز از يکديگر جداست، يکي ناظر به امين بودن اوست که هرگز رسالت را ناقص نکرده، هرچه به او گفتيم ابلاغ مي کند. و اصل ديگر ناظر به آن است که هر چه مي گويد گفتار ماست، از خود چيزي بر وحي نمي افزايد.
مصونيت پيامبر در سنت و سيره
نزاهت در اثبات و سلب مخصوص گفتار ظاهري آن حضرت نيست و کريمه ﴿وما ينطق عن الهوي﴾ اختصاصي به لفظ و لسان ندارد بلکه مصونيت منطق، رفتار، سنت و سيره او را نيز مي رساند.
فرضاً از اين آيه نتوان اين معناي وسيع و فراگير را استنباط کرد، از آيه سوره انعام و ساير آياتي که مي گويد: پيغمبر جز از وحي تبعيّت نمي کند، مي توان به خوبي استظهار کرد: ﴿إن أتّبع إلّا ما يوحي إلي﴾ سيره رسول خدا چه در گفتار و رفتار وچه در املا، که کتاب تسبيبي است هيچ گاه بدون اذن وحي نيست و در ابلاغ وحي نيزهرگز ضنّت نمي ورزد. اگر مي بينيم بعضي از دانشمندان معلوماتشان را کتمان مي کنند براي آن است که از بند آز و طمع رهايي نيافته اند. بعضي، هنر يا صنعت را احتکار کرده راضي نمي شوند آن را به ديگران تعليم دهند، اين گروه در مسائل علمي ضنّت مي ورزند، مانند ثروتمندي که گرفتار بخل شده از بخشش و انفاق مال به ديگران دريغ مي ورزد.
قرآن درباره هردوگروه مي فرمايد: ﴿سيطوّقون ما بخلوا به يوم القيمة﴾ آنان که در اثر ابتلا به بخل علمي از نشر دانش خويش بخل مي ورزند همانند کساني هستند که در اثر ابتلا به بخل مالي از انفاق دريغ دارند، اگر کسي از کمالي برخوردار شد بايد بداند که اين نعمت الهي است و بايد آن را انفاق کند و موظف است فرمان خداوند را، که مي فرمايد: ﴿و مما رزقناهم ينفقون﴾ رعايت نمايد، زيرا لازم است رزق الهي، در راه حضرتش به بندگان اوداده شود، خواه نعمت علمي باشد يا نعمت مالي؛ و اگر در نشر علم يا بذل مال بخل ورزيد اين بخل، به صورت طوق عذاب، در قيامت ظهور مي کند و گردن گير او خواهد شد.
قرآن ممثل
6. از برجسته ترين مزاياي علمي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آن است که خداي سبحان قرآن را به او آموخته و حقيقت آن را در قلب مطهر او القا کرده، پس زماني مي توانيم سيره علمي رسول گرامي را ارزيابي کنيم که حقيقت قرآن را بشناسيم، چون قبلاً بيان شد که هر پيامبري به اندازه کتابش مردم را به حقّ دعوت مي کند و هر آنچه به عنوان آيه تدويني کتاب اوست در وجود مبارک آن پيامبر، به عنوان آيه تکويني و وجود عيني متحقّق است، و اگر براي معارف کتاب آسماني درجاتي هست، براي ولايت و رسالت اوليا و فرستادگان خدا نيز مراتبي خواهد بود، و اگر اکتناه قرآن مقدور همه نيست، لااقل دسترسي به برخي از درجات آن مقدور محقّقان هست وبه همان ميزان مي توان رسول خدا و سيره علميآن حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم )را شناخت.
اسوه جهانيان
آياتي درقرآن رسول خدا را به عنوان اُسوه والگوي انسانها معرفي مي کند وآياتي ديگر، آن حضرت را مهذّب و تزکيه شده الهي مي داند آنگاه مي فرمايد: او اسوه شماست، به او اقتدا کنيد فرموده خدا که: ﴿لقد کان لکم في رسول الله اُسوة حسنة﴾ بعد از آن است که پيغمبر خود را به آداب الهي مؤدّب ساخته، با دستوراتي نظير: ﴿خذ العفو وآمر بالعرف وأعرض عن الجاهلين﴾ آراسته است.
درعظمت رسول خدا همين بس که خداي سبحان مي فرمايد: ﴿ولقد اتيناک سبعاً من المثاني والقران العظيم﴾ ما سوره مبارکه «فاتحة» و قرآني عظيم را به تو داديم. کتابي که: ﴿لو أنزلنا هذا القران علي جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله﴾ اگر حقيقت آن را بر کوه نازل مي کرديم آن کوه متلاشي مي شد، کوه توان تحمّل عظمت قرآن را ندارد امّا تو به خوبي آن را تحمّل مي کني.
آنان که در برابر قرآن، هيچ عکس العملي نشان نمي دهند به اين جهت است که قرآن را تحمّل نکرده اند، تنها اندکي از وجود لفظي و کتبي يا از مفهوم ذهني آن بهره برده، وحي قرآني در جانشان ننشسته است و گرنه آنان نيز در خود احساسي داشتند و برخود مي لرزيدند چنانکه دراين باره مي فرمايد: ﴿الله نزل أحسن الحديث کتاباً متشابهاً مثاني تقشعرُّ منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم إلي ذکر الله... ﴾ : اندام کساني که از خشيت الهي برخوردارند در برابر عظمت قرآن مي لرزد، ابتدا بيتابي مي کنند، سپس به آن مأنوس شده بدن و دلشان مي آرمد.
آنان که واکنشي در برابر قرآن ندارند براي آن است که وحي قرآني به دلشان نمي نشيند و گرنه مؤمن هنگاميکه قرآن بر او تلاوت مي شود بر ايمانش افزوده مي گردد: ﴿إذا تليت عليهم اياته زادتهم إيماناً﴾ و هنگام ياد حق، دل او مي تپد: ﴿الذين إذا ذکر الله وجلت قلوبهم﴾ اگر با ذکر نام الهي دل ما نمي تپد براي آن است که به دلمان راه پيدا نکرده، ذِکر لفظي هست ولي ذُکر قلبي نيست، ياد خدا که به دل راه يافت حتماً آن دل در برابر محبوب مطلق، به تپش درمي آيد، خاصيّت ذکر خدا آن است که، ابتدا همراه آن تپش باشد، سپس انس و آرامشِ لذت بخشي پديد آيد و هر چه ظرفيت قلب بيشتر و انس با قرآن افزونتر باشد، تحمّل آن و آرامش در سايه آن بيشتر خواهد بود، لذا اگر قرآن بر کوه نازل مي شد آن را متلاشي مي کرد ولي بر قلب رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شد و آن حضرت همچنان آرام بود ﴿نزل به الروح الأمين ٭ علي قلبک لتکون من المنذَرين﴾ قلب او آن قدر استوار و مستحکم بود که از هر کوهي متصلّب تر مي نمود.
نرمي و صلابت در قلب رسول اکرم
قلب پيامبر، همانند قرآن کريم داراي دو وصف ممتاز نرمي و صلابت است، نرمي دل رسول اکرم را مي توان از آيه: ﴿فبما رحمة من الله لنت لهم﴾ استنباط کرد، و صلابت آن را از مقايسه با کوه فهميد، زيرا کوه با همه صلابت در برابر وحي توان مقاومت ندارد ولي قلب رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را تحمّل مي کند، قرآن کريم نيز داراي دو صفت برجسته آسان بودن و وزين بودن است؛ آسان بودن را مي توان از آيه: ﴿ولقد يسّرنا القران للذکر فهل من مدّکر﴾ استنباط کرد، و وزين بودن آن را از آيه: ﴿إناسنلقي عليک قولاً ثقيلاً﴾ استظهار نمود.
بعضي از امور، افراد ضعيف را مي لرزاند و افراد متوسط و قوي در برابر آن مقاومند؛ بعضي از مسائل، افراد متوسط را به رعشه مي افکند ولي افراد قوي را نمي لرزاند؛ و بعضي از حقايق، افراد قوي را نيز به لرزه وا مي دارد ولي توان لرزاندن اوحدي از انسانها را ندارد و بعضي از مراتب، اوحدي از انسانها را نيز به رعشه مي اندازد نظير غشيهاي که هنگام تلقي وحي، بدون وساطت جبرئيل، بر حضرت رسول عارض مي شد. مرحوم صدوق (رحمه الله) از امام ششم (عليه السلام) نقل مي کند که فرمود: «ذاک إذا لم يکن بينه وبين الله أحد، ذاک إذا تجليالله له ... » : آنگاه که خداي سبحان بدون واسطه تجلي مي کرد و کسي بين پيامبر و خدا حاجز نبود به پيغمبر حالت غشيهاي خاصّ دست مي داد که مدهوش مي شد و به لرزه در مي آمد!
قلب، هر اندازه قوي باشد گاه توان محدود خود را از دست داده در برابر قويتر از خود مي تپد.
رسول خدا از هر کوهي استوارتر است، کوه را مي توان از بيرون به وسيله سيل، که سينه کوه را شکافته درّه پديد مي آورد، و از درون به وسيله آتشفشان منفجر کرد، يا از دامنه يا قلّه اش کاست ولي رسول خدا چنان استوار بود که نه عوامل دروني، مانند غضب و ترس او را متزلزل مي کرد، و نه علل و عوامل بيروني مي توانست از صلابت و عظمت او بکاهد، از هر کوهي استوارتر بوده. مؤمن واقعي نيز از هر کوهي استوارتر است؛ نه پيرو دشمنهاي بيرون، و نه تابع دشمنهاي درون؛ نه همچون کوههاي آتشفشان، که از درون منفجر مي گردد و نه چون کوههاي سيل زا، از بيرون کاسته مي شود، حتّي در حال نبرد با کافران و مشرکان، که بر اساس: ﴿أشدّاء علي الکفار﴾ خشمناک مي شود، باز تعادل خود را حفظ مي کند.
صراط مستقيم
رسول خدا چون خود صراط مستقيم است و صراط مستقيم از مو باريکتر و از شمشير برنده تر است او نيز از هر مويي باريکتر و از هر شمشيري برنده تر است، در جوامع روايي آمده است، که «اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) صراط مستقيم اند» و بالاتر از همه، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خود صراط مستقيم است، براي آن که در مسائل اعتقادي، اخلاقي و عملي، راه، عين رونده آن است و اگر صراط مستقيم از مو باريکتر و ... و سالک، عين صراط است پس شناخت مقام بعضي از سالکان، چون رسول خدا، از مو باريکتر و از شمشير برنده تر است.
دقت فراوان لازم است که انسان از خط افراط و تفريط که هر دو گمراهي است برهد؛ خدا فرمود: ﴿يس ٭ و القران الحکيم ٭ إنک لمن المرسلين ٭ علي صراطٍ مستقيمٍ﴾ تو بر بستر صراط مستقيم هستي. صراط مستقيم راه کوي و برزن نيست، که رونده غير از راه باشد و بر سينه آن حرکت کند. اصولاً متحرک با حرکت خود، مسافت را از قوّه به فعل در مي آورد، هيچ مسافتي از پيش آماده نشده، مقوله «أين» که مسافت حرکت است غير از «مکان» است که ممکن است قبلاً وجود داشته باشد ولي مسافت نيست زيرا، حرکت در «أين» است نه در مکان به عنوان سطح، به هر حال سالک حق، عين راه است و اگر کسي در اين راه حرکت کرد و پيرو ﴿فاستقم کما أمرت ومن تاب معک﴾ شد، و از گرايش به سمت افراط و تفريط دوري جست خود، عين صراط مي شود؛ لذا خدا به رسولش فرمود: «تو بر صراط مستقيم هستي» و در جاي ديگر مي فرمايد: ﴿فاستمسک بالذي أوحي إليک إنک علي صراط مستقيم﴾ : روش و راهي را که داري محکم بگير، چون تو بر صراط مستقيمي. اگر راه، بعضي از حقايق مقصد را نشان ندهد «سبيل» منقطع الآخر است نه «صراط»؛ بزرگراهي را که به مقصد نهايي منتهي مي شود، صراط مي نامند و اگر کسي خواست به عاليترين اوج کمال انساني برسد، قرآن و سنت پيامبر، صراط مستقيم است.
چون رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از نظر ظرافت و حدّت آنچنان است و از جهت صلابت و استقامت اين چنين، خداي سبحان او را الگوي انسانها قرار مي دهد، الگو قرار گرفتن، تنها در خصوص مسائل فرعي و عملي و امثال آن نيست بلکه در معارف عقلي، کرامت و ولايت، نيز هست. هرکس درهردرجهاي باشد وبخواهد به کمال نزديک گردد، خواه از اوتاد يا اَبدال يا ساير فِرَق، چه کساني که تحت تدبير و تربيت ولي و راهنمايي هستند و چه آنها که از حيطه ولايت ولي ظاهري خارجند، و بالأخرة هر انساني در هر گوشه عالم بخواهد راه راست را طي کند الگويش رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ او در همه امور، شريعت، طريقت و حقيقت، اُسوه است. ممکن نيست کسي جز از مسير پيروي رسول خدا بتواند به کمال انساني راه پيدا کند، چون فرمود: تو بر صراط مستقيمي.و کمال، جز صراط مستقيم نيست.
تجليل در خطاب
7. خداي سبحان، از نظر ادب محاوره، حرمتي خاصّ براي خاتم انبيا قايل است که براي انبياي پيشين قايل نبوده، انبياي گذشته را با نام مخصوص آنها خطاب مي کند، امّا هرگز نام مبارک پيغمبر اسلام را به عنوان يا محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي برد بلکه هميشه از او با تعبيرات تجليل آميز مانند: ﴿يا أيّها النبي﴾! ﴿يا أيّها الرسول﴾! ياد مي کند و اگر احياناً خطاب ﴿يا أيّها المزّمّل﴾ و ﴿يا أيّها المدّثّر﴾ هست، ناظر بر نکته لطيف تاريخي است.
مثلاً در باره آدم ابوالبشر مي فرمايد: ﴿يا ادم اسکن أنت و زوجک الجنّة﴾ و در باره نوح مي فرمايد: ﴿يا نوح إنّه ليس من أهلک﴾ و در باره موسي: ﴿يا موسي أقبل و لاتخف﴾ و در باره حضرت عيسي: ﴿و إذ قال الله يا عيسي ابن مريم﴾ و در مورد حضرت داود: ﴿يا داود إنّا جعلناک خليفة﴾ ، ولي در باره رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) علاوه بر خطاب جلالت آميز خود، به بندگان نيز مي آموزد که: ﴿لا تجعلوا دعاء الرسول بينکم کدعاء بعضکم بعضاً﴾ : هرگاه خواستيد پيامبر را صدا بزنيد او را مانند مردي عادي صدا نزنيد، بلکه هم نحوه صدا زدن و هم اصل آن آميخته با تجليل و تکريم باشد.
عظمت در اخلاق
8. خداوند پيامبر خود را به عظمت اخلاقي مي ستايد: ﴿و إنک لعلي خلقٍ عظيمٍ﴾ با جمله اسميه و تأکيد، مي فرمايد: تو داراي اخلاق عظيمي هستي، وقتي خداي سبحان از چيزي به عظمت ياد کند، معلوم مي شود که از عظمت فوق العاده اي برخوردار است چون او هرچيزي را به عظمت نمي ستايد؛ بسياري از موارد را با صفت «ضَعف» يا «قلّت» ياد مي کند، سراسر دنيا را اندک مي شمرد: ﴿متاع الدنيا قليل﴾ و از دسيسه هاي شيطان به عنوان: ﴿إنّ کيد الشيطان کان ضعيفاً﴾ سخن مي گويد؛ امّا وقتي از خُلق رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نام مي برد مي فرمايد:اي پيامبر تو واجد همه ملکات نفساني در حدّ اعلا هستي!
ديد باطلي است که انسان چون کفار قريش، عظمت را در سايه ثروت بداند، آنها که گفتند: ﴿لولا نزِّل هذا القران علي رجلٍ من القريتين عظيم﴾ فلان ثروتمند ساکن مکه يا مدينه يا طائف را عظيم مي دانستند، عظمت به خُلق است نه مال، و رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم )از اين خلق عظيم برخوردار است.
دو ويژگي خاص
9. خداوند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم )را شخصيتي جهاني دانسته و در باره قلمرو رسالت او مي فرمايد: ما تو را براي جهانيان فرستاديم امّا بر مؤمنان منّت نهاديم. اين دو نکته در باره قرآن کنار هم آمده است که قرآن کتابي جهاني است: ﴿شهر رمضان الذي اُنزل فيه القران هدي للناس و بيناتٍ من الهدي و الفرقان﴾ ليکن تنها اهل تقوا از آن طرفي مي بندند: ﴿ذلک الکتاب لا ريب فيه هدي للمتّقين﴾ اين کتاب براي همه آمده، ولي عده اي به عمد خود را از آن محروم کرده اند، کتابي جهاني است ولي اهل تقوا و فضيلت از آن بهره مي گيرند.
در باره رسول خدا نيز اين دو تعبير را دارد، از طرفي مي فرمايد: تو پيامبري جهاني هستي: ﴿وما أرسلناک إلا کافةً للناس﴾ ، و از طرف ديگر مي فرمايد: ﴿لقد منّ الله علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم﴾ : خداوند بر مؤمنان منّت نهاده پيامبري را از خودشان در ميان آنها برانگيخت.
«منّت» عبارت است از نعمت سنگين و بزرگي که تحمّل آن آسان نيست، تنها مؤمن از عهده پذيرش نعمت پيامبري و اطاعت از آن، به خوبي برمي آيد، نعمت ايمان، رسالت و ولايت چنين است. در باره اصل ايمان مي فرمايد: ﴿بل الله يمنّ عليکم أن هديکم للإيمان﴾ و در باره اصل امامت: ﴿ونريد أننمنّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة﴾ : ما مي خواهيم بر مستضعفان منت نهاده از بين آنها افرادي را بر انگيخته به مقام امامت بر زمين برسانيم. و در باره رسالت نيز فرمود: ﴿لقد مَنّ الله علي المؤمنين... ﴾. علت منحصر ساختن منت بر مؤمنان، با اينکه رسول خدا پيامبري جهاني است، عدم پذيرش نعمت از ناحيه ديگران است، از اين رو در سوره سبأ مي فرمايد: ﴿و لکنّ أکثر الناس لا يعلمون﴾ وقتي اکثر مردم آگاه نباشند و از اين نعمت خود را محروم سازند پس منّتي هم نيست زيرا نعمت را تحمّل نکردند.
حاصل آنکه: رسالت پيامبر براي همه انسانها تا روز قيامت هست ولي تنها مؤمنان از فيض رسالت بهره مند مي شوند و خدا تنها بر آنان منت نهاده و رسول، از بين آنها مبعوث شده است. گرچه بعثت همه انبيا منّت است امّا دو ويژگي خاتميت و منت بودن بعثت تنها در خصوص پيامبر خاتم آمده است.
رأفت و رحمت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم
10. خداوند در مورد بعضي از انبيا تعبير برادر کرده مي فرمايد: «براي قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم ، «براي قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم» ، «...آن هنگام که برادرشان نوح آنها را گفت... » ولي درباره پيامبر اسلام تعبير برادر نيامده، بلکه مي فرمايد: ﴿هو الذي بعث في الأمّيين رسولاً منهم﴾ يا اينکه مي فرمايد ﴿لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزيزعليه ما عنتّم حريص عليکم بالمؤمنين رؤف رحيم﴾ : پيامبري براي شما آمده که از جانتان برخاسته، انحراف شما براي او بسيار سخت است، با حرص و شوق کوشش مي کند تا شما مؤمن بشويد، او مظهر رأفت و رحمت خدا براي مؤمنان است. رحمت و رأفت، صفت فعل حقّ است و هر صفت فعل را از مقام فعل موصوف، انتزاع مي کنند نه از مقام ذات وي، جايگاهي که محلّ انتزاع رأفت و رحمت است، جايگاهي امکاني است، و همان جايگاه مي شود، رئوف و رحيم، و بارزترين مصداق و مظهر آن رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است.
صفات فعليه به صفات ذاتيه متّکي است، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فعلي است از افعال خدا که به ذات خدا تکيه دارد، او مانند ساير فقرا، ربط محض و فقر صرف است ولي مظهر رأفت و رحمت خداست.
خداوند براي خود رحمتي عامه ورحمتي خاصه قايل است واين دوخصوصيّت را براي قرآن و پيامبر نيز بيان داشته، از طرفي مي فرمايد: من رحمت عامه اي دارم: ﴿رحمتي وسعت کل شيء﴾ يعني هر چه مصداق شيء است مشمول رحمت من است. و از طرف ديگر مي فرمايد: متّقيان، از رحمت ويژه ام برخوردارند: ﴿فسأکتبها للذين يتّقون﴾ . رحمت عامّه مقابل ندارد، ولي مقابل رحمت خاصه، غضب است که زير پوشش رحمت عامه است چنان که رحمت خاصه زير پوشش رحمت عامه است،اينکه ما خدا را به رحمت فراگيرش سوگند مي دهيم ناظر به همان رحمت مطلقهاي است که مقابل ندارد.
قرآن نيز مظهر رحمت عامه است زيرا گرچه براي هدايت مردم است ولي ساير موجودات نيز که به تبع مردم آفريده شده اند از فيض قرآني بهره مند مي شوند.
اگر همه مردم پيرو قرآن باشند جهان اصلاح خواهد شد چون اگر فسادي هست بر اثر وجود انسانهاي فاسد است و گرنه: ﴿ما تري في خلق الرحمن من تفاوت﴾ عالم، هماهنگ و موزون است، محروميت و فساد به خاطر ﴿فبظلمٍ من الذين هادوا حرمنا﴾ است. وعده خدا اين است که: ﴿ولو أنهم أقاموا التورية والإنجيل وما أنزل إليهم من ربهم لأکلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم﴾ آنان که به کتاب آسماني خود ارج نهاده و به دستور خدا عمل مي کنند، هم از روزي هاي بالا (مانند باران مناسب و تابش مناسب آفتاب) يا روزي هاي معنوي (مانند علوم و معارف) برخوردار خواهند بود و هم از روزي هاي زميني چون مزارع و مراتع. اصولاً کسي که در صراط مستقيم قرار گرفت، فيض مادّي و معنوي به سوي او سرازير مي شود، ليکن فقط گروه مخصوصي به اين فيض عظيم راه مي يابند. پس قرآن هم در رحمت عامه مظهرعموميت رحمت خداست: ﴿هدي للناس﴾ و هم در رحمت خاصّه مظهر خصوصيّت رحمت خداست: ﴿هدي للمتقين﴾ .
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ، رحمت عامه اي است که همگان از او استفاده تکويني و بهره غير تکويني مي برند، از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده است که: در خدمت پيغمبر، از جايي عبور مي کرديم، به هيچ درخت و سنگي نمي رسيديم جز اينکه به آن حضرت سلام عرض مي کردند ! آري، همه چيز در پيشگاه رحمت خاصه خاضع است.
هر فضيلتي که مکتبهاي غير الهي دارند محصول بهره گيري از تعليمات انبياست، با اين تفاوت که آنها جهت مردمي ره آورد انبيا را گرفته و جهت الهي آن را وانهادند، گرچه جهات الهي آميخته با جهات مردمي است امّا مکاتب غير الهي بين خدا و پيغمبر و بين ره آورد انبيا جدايي افکندند، بعضي را پذيرفته و نسبت به بعضي ديگر کفر ورزيدند: ﴿ويقولون نؤمن ببعضٍ و نکفر ببعض﴾ ، پس هر حرف حقي در جهان، محصول رسالت انبياست که: «الحجة قبل الخلق» قبل از اينکه ديگران بيايند، صاحبان وحي آمدند و گفته هاي نغز و دلنشين خود را عرضه کردند و ديگران بر سر سفره آنها نشسته و از گفته هايشان مدد گرفتند، لذا انبيا هم مي توانند مظهر رحمت عامه خدا باشند و هم مظهر رحمت خاصه وي.
پيامبر بشير و نذير
در سوره سبأ فرمود: «پيامبر بشير و نذير است» بشير و نذير بودن در کنار راهنمايي کردن است او راه و نتيجه پيمودن آن را نشان داده، عواقب تلخ انحراف از راه را نيز بيان مي کند از اين رو بشير و نذير است.
در سوره «احزاب» نيز پيامبر را با اين اوصاف معرفي مي کند: ﴿يا أيها النبي إنا أرسلناک شاهداً و مبشراً ٭ و نذيراً و داعياً إلي الله بإذنه و سراجاً منيراً﴾ اين آيه، رسالت عامه پيامبر را بيان مي دارد، يعني تو را براي جهانيان فرستاديم تو چون آفتاب روشني بخشي. آفتاب براي همه مردم است امّا بهره خاص را بينايان مي برند، پيامبر راهنماي همه مردم است، امّا صاحبنظران، محقّقان و انسانهاي وارسته از وي بهره مي برند نه تبهکاران. اهل مطالعه، نويسندگان، کساني که کاري مثبت انجام داده، قدمهاي خير و سودمند برمي دارند به طور صحيح از آفتاب بهره مي گيرند نه کساني که بيراهه رفته يا به گناه تن در مي دهند.
فرمود: تو هرگز خاموش نمي شوي، و اگر بخواهند نور تو را خاموش کنند خداوند مانع مي شود: ﴿يريدون أن يطفؤا نورالله بأفواههم ويأبي الله إلا أنيتمّ نوره﴾ يا ﴿والله متمّ نوره﴾ اين سراج منير، پيوسته روشن و روشنگر جهانيان است.
عصاره رسالت و شخصيت حقوقي رسول خدا به صورت قرآن کريم متجلي است و اين، چراغي است که خداي سبحان برافروخته و هرگز خاموشي ندارد چون: ﴿ما يفتح الله للناس من رحمةٍ فلا ممسک لها و ما يُمسک فلا مرسل له من بعده﴾ . انسان چگونه مي تواند چراغ الهي را خاموش کند؟ از هر وسيله اي که بخواهد کمک بگيرد، آن وسيله سپاه و ستاد خداست: ﴿لله جنود السموات و الأرض﴾ خود آن ابزار، قبل از اينکه در اختيار انسان باشد در اختيار خداست و خود انسان قبل از اينکه مسلّط برخود باشد، زير سلطه قهر و قدرت باري تعالي است؛ اعضا و جوارح هر انساني هم سپاه مسلح خدايند، بنابر اين فرض ندارد کسي بتواند نور خدا را خاموش کند. با دميدن دهان، نمي توان آفتاب را خاموش کرد آنچنان که مي توان شمع را خاموش کرد! جز اينکه انسان خود را به رنج افکند راه به جايي نمي برد، زيرا بين شمس و شمع فرق نگذاشت.
خدا مي فرمايد: اين سراج منير را نه تنها براي مؤمنان که براي همه مردم فرستادم گرچه در آيه بعد مي فرمايد: مؤمنان را بشارت بده و اين بشارت خاصّ است: ﴿وبشّر المؤمنين بأن لهم من الله فضلاً کبيراً﴾ تو مبشّر جهانيان هستي امّا تنها مؤمنان از تو استفاده کرده آنان را به رحمت خاصه نويد مي دهي و گرنه توده انسانها از خُلق و سبک زيست مردمي تو بهره مي برند، هر چند به راه نيايند، حد اقل از تيرگي آنها کاسته مي شود.