0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره نهم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

شيفته كمال

شيفته كمال
سخنراني آيت الله ناصري

صفحه 16 الي 19 نسخه چاپي
اشاره: گم‌شده رهرو مسير الهي، تقواست و او براي دستيابي به آن، به دنبال شناخت خصوصيات متقين است. طبيعتاً فقط كسي كه طي طريق كرده، مي‌تواند اين خصوصيات را به مشتاقان بشناساند و چه كسي بهتر از اميرمؤمنان و مولاي متقيان علي عليه السلام مي‌تواند تشنه‌كامان اين طريق را سيراب كند. آن حضرت در خطبه همام به خوبي خصوصيات اهل تقوا را بيان مي‌فرمايند. حضرت آيت‌الله ناصري اين خطبة زيبا را شرح كرده كه اينك قسمتي از آن را مي‌خوانيد.
بسم الله الرحمن الرحيم
خطبه همّام يکي از خطبه‌هاي معتبر و عجيب نهج‌البلاغه است. همّام از همّ مشتق شده؛ يعني اين بزرگوار، در شدت همّ و غم و هميشه محزون و افسرده خاطر بود. ايشان زاهد و از اصحاب مخلص اميرالمومنين عليه السلام و از دلباختگان ولايت بود. شخصيت فوق العاده‌اي داشت. برادرش نيز زاهد بود و از زاهدان هشت‌گانه به شمار مي‌رفت که در دنيا معروفند.
اين دربارة شخص همام و اما خطبه همام، هم از طريق علامه مجلسي رحمه الله و هم از طريق مورخان ديگر نقل شده است. البته نقل‌ها متفاوت است؛ ولي من خلاصه آن را خدمت شما عرض مي‌کنم. ابوحمزه ثمالي که يکي از بزرگان و دلباختگان ولايت است، از کابلي نقل کرده است که ما همراه همّام و چند نفر ديگر خواستيم به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام برسيم. در راه حضرت را ديديم كه به مسجد مي‌رفتند و ما را نيز همراه خود به مسجد بردند. نزديك مسجد، عده‌اي نشسته بودند و با ديدن حضرت، به ايشان سلام و عرض ادب کردند. حضرت سؤال کردند: «شما كه هستيد؟» گفتند: «يا اميرالمومنين! ما از دوستان و شيعيان شما هستيم». حضرت فرمودند: «يا هولاء مالي لا أري فيكم سِمَةَ شيعَتِنَا؛ اي جماعت، چه شده كه من علامت و نشانه‌هاي شيعة ما اهل‌بيت عليهم السلام را در شما نمي‌بينم؟» آن گروه سكوت كردند. همّام كه خدمت حضرت بود، از حضرت پرسيد: «نشانه‌هاي آن چيست؟» حضرت پاسخي نفرمودند و داخل مسجد شدند و دو رکعت نماز تحيت مسجد خواندند. اينجا مناسب است اين نكته را اشاره كنم كه مستحب است انسان پس از ورود به مسجد و قبل از نشستن، دو ركعت نماز تحيت مسجد بخواند و چنانچه عذري دارد، بنشيند و استغفار كند و اين، يكي از حقوق مسجد است. به هر حال، همام شيفته دانستن آثار و علايم شيعه بود. حالا اين سؤال مطرح است كه مگر شيعه بودن و علاقه‌مند به ولايت بودن، آثار و علامتي دارد؟ در جواب مي‌گوييم:‌ بله؛ آثار دارد. هر چيزي اثر دارد. همين‌طور كه نباتات هر کدام اثري دارد، جمادات يعني خاک‌ها، کوه‌ها، سنگ‌ها و... هر کدام اثري دارد، اعمال و گفتار ما نيز داراي اثري هستند. حتّي عباراتي مانند اَنْکَحْتُ، طَلَّقْتُ، بعْتُ، آجَرتُ، وَهَبْتُ، صالَحْتُ و... با اينكه لفظ هستند هر كدام اثري دارند. افعالي مثل تعظيم كردن يا بي‌اعتنايي كردن هم آثاري دارد. هر فعلي اثري دارد؛ اما بعضي آثار اعمال ما ظاهري است و ما مي‌بينيم و بعضي باطني است و فقط چشم باطن‌بين قادر به ديدن است. نماز و روزه صورت برزخي دارند. همه اعمال ما صورت دارند و مجسم مي‌شوند. حتي قرآن، صورت برزخي دارد. در روايات بسيار مفصلي آمده است که روز قيامت، شخصي نوراني وارد محشر مي‌شود و فضاي محشر را منوّر مي‌كند. همه گمان مي‌كنند که او ملک مقرب است، تا اينکه خودش را چنين معرفي مي‌کند: «من قرآن هستم و شفاعت مي‌کنم کسي را که به آيات من عمل کرده باشد».
مرحوم نراقي رحمه الله نوشته است که هر مقداري از نماز که با توجه به حق خوانده شود، صورت برزخي زيبايي پيدا مي‌كند؛ هر چه توجه انسان در نماز بيشتر باشد، اين صورت زيباتر مي‌شود و بيشتر جلوه مي‌كند و براي شما تا قيامت مي‌ماند. اگر كسي چشم باطني داشته باشد، نور اعمال و ظلمت اعمال و حالات را مي‌بيند و مي‌فهمد. اگر مي‌گوييم وضو نور دارد، جنابت، ظلماني و متعفن است، چشم باطن‌بين آن نوراني بودن يا آن تعفن و ظلماني بودن را مي‌بيند و مي‌فهمد. بارها از بزرگان نقل شده كه با مشاهده يك فرد، مي‌فهميدند كه او در حال جنابت است. وقتي شخصي وضو گرفت، نورانيتي دارد که خودش نمي‌بيند؛ اما آنهايي که چشمشان باز است مي‌بينند. وضو نداشته باشي، گرد و غباري اطرافت دور مي‌زند كه آنها مي‌بينند؛ پس اگر کسي با حقيقت باشد، حقيقت، جلوه‌اي در وجودش دارد که پيدا است.
عده‌اي آمدند و در خانه حضرت سجاد عليه السلام را كوبيدند. کنيزشان گفت: «کيست؟» گفتند: «از شيعيان آقا هستيم و از راه دور آمده‌ايم». حضرت سجاد عليه السلام فرمودند: «کَذِبوا وَلله؛ به خدا قسم! اينها دروغ مي‌گويند». حالا شما قضاوت كنيد كه آيا كسي كه کلاه‌برداري مي‌کند، يا ربا مي‌خورد، يا در مجالس بي‌بند و باري شرکت مي کند، يا بدون حجاب شرعي رفت و آمد مي‌كند، يا هزار خلاف شرع ديگر انجام مي‌دهد، آيا ضرر به تشيعش نمي‌زند؟ آيا او مي‌تواند بگويد من از شيعيان شما هستم؟
روايتي شبيه روايت گذشته، دربارة امام رضا عليه السلام وارد شده است كه عده‌اي از ايران خواستند خدمت حضرت برسند. بعد از در زدن، به خادم حضرت گفتند: «ما از شيعيان حضرت هستيم». امام اجازه ورود ندادند، تا شصت روز اينها مي‌آمدند و همين را مي‌گفتند و حضرت اجازه نمي‌دادند. روز آخر، كلامشان را عوض كردند و گفتند: «ما از محبان و دوستداران حضرت هستيم». حضرت خود، به استقبالشان رفتند و از آنها پذيرايي گرمي كردند؛ سپس به خادمشان فرمودند: «شصت بار به منزل آنها برو و از طرف من به آنها سلام برسان». بله؛ سلمان فارسي از شيعيان بود، رشيد هجري از شيعيان بود، اويس قرني و ميثم تمّار و کميل‌بن زياد نخعي از شيعيان بودند؛ ولي کدام آثار شيعه در ما هست؟ اگر كسي مي‌گويد: «من شيعه علي عليه السلام هستم»؛ يعني آنجا که علي عليه السلام پا گذاشته، پا گذارد.
مرحوم دربندي رحمه الله كه از علماي اهل مکاشفه بود، روزي هنگام ورود به حرم، مرحوم شيخ انصاري رحمه الله را ديد. از ايشان كه مرجع شيعيان تمام دنيا بود، سؤال كرد: «آيا بوسيدن عتبه اميرالمؤمنين عليه السلام جايز است يا نه؟» فرمودند: «خير؛ کسي جز امام حسن و امام حسين عليهما السلام، حضرت سلمان و اويس قرني جايز نيست آن را ببوسند. بله؛ ما چون جاي پاي زوّار حضرت ابوالفضل عليه السلام است، مي‌توانيم آن عتبه را ببوسيم».
ولي ما با اين همه اشتباه چه کار کنيم؟ خودشان مي‌دانند كه ادعاي شيعه بودن نداريم؛ اما خدا مي‌داند كه از محبان هستيم. به جان امام زمان عليه السلام، علي و اولاد علي عليهم السلام را دوست داريم، و به همين هم مي‌باليم. خودشان هم فرمودند: «دوستان ما نطفه‌شان با محبت ما عجين شده است». سرمايه ما هم همين است؛ ولي برادرها حواسمان باشد که اين محبت و علاقه، بايد حفظ شود. اگر مقداري بي‌بندوباري و معصيت و مخالفت زياد شد، تبعيت از شيطان زياد شد، حجاب‌هاي ظلماني زياد شد، به کلي آن نور ولايت از بين مي‌رود.
برگرديم به اصل مطلب؛ همّام كه شيفته دانستن علائم و آثار شيعه واقعي بود، بعد از تمام شدن نماز حضرت، همچنان منتظر جواب حضرت بود؛ بنابراين حضرت رو به او كردند و فرمودند:...
ادامه دارد...

دوشنبه 30 دی 1392  8:27 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

ملاك كرامت

ملاك كرامت
نويسنده: حجت الاسلام مصطفي اسكندري
صفحه 20 الي 23 نسخه چاپي


اشاره: تقوا يا خود نگهداري، حالتي است براي انسان كه به او قدرت مي‌دهد افسار نفس خويش را در اختيار داشته باشد و آن را از سقوط در پرتگاه‌ها نگه‌دارد. اين حالت روحي آن‌قدر ارزشمند است که در دين مقدس اسلام به عنوان عالي‌ترين ملاک ارزش‌گذاري انسان‌ها شناخته شده است: «در حقيقت ارجمند‌ترين شما در پيشگاه خدا با تقوا‌ترين شماست».1
سؤال اساسي اين است که انسان چه بايد کند تا به اين مقام ارجمند نايل آيد؟ در پاسخ بايد گفت: اين مقام ثمرة عمل کردن به دستورهاي الهي است، اما گاهي حالتي بر انسان عارض مي‌شود که او را از عمل كردن به دستورهاي الهي باز مي‌دارد. اين حالت که بزرگ‌ترين سد راه تقواست، در منابع وحياني اسلام، «غفلت» ناميده شده است. غفلت به معناي بي‌توجهي به چيزي يا فراموش کردن و از ياد بردن آن است و بي‌توجهي و غفلتي كه مانع رشد آدمي ‌و به تعبير اميرمؤمنان عليه السلام در مناجات شعبانيه «پليدي دل است»، بي‌توجهي به خدا يا قيامت است.
غافلان و بي‌توجهان کساني هستند که کارهايشان را بدون آگاهي و تنها بر اساس انگيزه‌هاي غريزي انجام مي‌دهند و توجه ندارند که غير از امور روزمره‌شان، هدف ديگري نيز وجود دارد که بايد بدان رسيد. قرآن چنين کساني را غافل مي‌شمرد و آنان را چون چهار پا بلکه پست‌تر معرفي مي‌كند: «اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون؛ آنان همانند چهار پايان‌اند، بلکه گمراه‌ترند. آنها همان غافلان‌‌اند».2
آدمي‌ تا از اين غفلت خارج نشود و به مرحلة آگاهي قدم نگذارد، وارد مرحلة انسانيت نمي‌شود. بي‌جهت نيست که امامان معصوم عليه السلام از آن به خدا پناه برده و فرموده‌اند: «اللهم اني اعوذ بک... من الغفله؛ خدايا از غفلت به تو پناه مي‌برم».3
اين بي‌توجهي به خدا يا قيامت، ريشه همه‌ انحرافات انسان است؛ چون به فرمودة امام علي عليه السلام :«من غلبت عليه الغفله مات قلبه؛ هرکه غفلت بر او غالب شود، قلبش مي ميرد».4 يا به فرمايش ديگر آن بزرگوار: «دوام الغفلة يعمي البصيره؛ طولاني شدن غفلت، بينش و بصيرت را کور مي کند».5 بر اساس فرمايشي از امام باقر عليه السلام: «اياک... والغفلة ففيها قساوة القلب؛ از غفلت بپرهيز؛ زيرا سنگ‌دل شدن در آن است».6
در اينجا اين پرسش مطرح مي‌شود که اين غفلت از چه چيزهايي ناشي مي‌شود و چه بايد کرد که انسان از گرفتاري در اين دام رهايي يابد؟
در اين سلسله نوشته‌ها در پي آنيم که به طور مختصر، علل و عوامل غفلت و راه‌هاي دوري جستن از آن را از ديدگاه قرآن و روايات مطرح كنيم؛ باشد که از غافلان نباشيم

دوشنبه 30 دی 1392  8:28 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨عوامل غفلت

¨عوامل غفلت
در قرآن و روايات به موارد متعددي اشاره شده که در بي‌توجه کردن انسان به خدا يا قيامت تأثير جدي دارند، ولي چون آدمي ‌آنها را کوچک مي‌شمارد، معمولاً از ديد او پنهان مي‌مانند. اين عوامل پنهان عبارت‌اند از:
1. ورود به محيط گناه‌آلود
از عوامل غفلت‌آفرين، محيطي است که در آن گناه مي‌شود. محيط آلوده به گناه، همانند مکاني است که به وسيله مواد شيميايي آلوده شده و اگر انسان بدون تجهيزات لازم وارد آن شود، مسموم مي‌گردد و جان خويش را به خطر مي‌اندازند. محيط آلوده به گناه نيز چنين است، با اين تفاوت كه در اين محيط، روح انسان در معرض تهديد و نابودي قرار مي‌گيرد. در آموزه‌هاي اسلامي‌ به شدت رفتن به چنين محيطي شديداً تقبيح شده است. محيط آلوده به گناه طيف وسيعي از مجالس را شامل مي‌شود که در آيات و روايات به مؤثرترين آنها اشاره شده است. براي نمونه، مواردي را ذكر مي‌كنيم.
يك: خداوند متعال در دو جاي قرآن کريم يکي از مصاديق محيط‌هاي آلوده به گناه را مجلسي معرفي كرده که در آن آيات الهي به استهزا و ريشخند گرفته مي‌شود و به مؤمنان امر كرده تا هرگاه در چنين مکاني واقع شدند، آنجا را ترک كنند. يکي در آيه 140 از سوره مبارکه نساء است که مي‌فرمايد: «و البته [خدا] در کتاب [قرآن] بر شما نازل کرده که: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انکار و ريشخند قرار مي‌گيرد، با آنان منشينيد تا به غير از آن درآيند؛ چرا که در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود». و ديگري درآيه 68 از سوره مبارکه انعام است که مي‌فرمايد: «و چون بيني کساني [به قصد تخطئه] در آيات ما فرو مي‌روند، از ايشان روي برتاب، تا در سخني ديگر درآيند».
در روايات نيز تأکيد فراواني بر اين مطلب شده و به مؤمنان و کساني که طالب سعادت خويش‌اند، هشدار داده شده که از ورود به چنين محيط‌هايي جداً بپرهيزند.
دو: امام علي عليه السلام يکي از اين محيط‌ها را، مجالسي دانسته كه اهل هوا و هوس در آن حضور دارند و لازمة حضور در اين مجالس، مجالست با آنان است. آن حضرت درباره اين همنشيني مي‌فرمايند: «مجالسة اهل الهوي منساة للايمان و محضرة للشيطان؛يعني همنشيني با اهل هوا، فراموش‌خانه ايمان و محل حضور شيطان است».7
سه: از بارزترين مصاديق اين نوع محيط مجالس مشروب خواري است . حضرت امير عليه السلام مي‌فرمايند: «لا تجلسوا علي مائد? يشرب عليها الخمر فإن العبد لا يدري متي يوخذ؛ بر سفره‌اي که در آن مشروب نوشيده مي‌شود، منشينيد؛ زيرا هيچ بنده‌اي نمي‌داند چه وقت جانش گرفته خواهد شد».8
در روايات صادر شده از معصومان عليهم السلام، از ورود به مجالس ديگري هم منع شده که معلوم نيست لزوماً مجالس گناه باشند، ولي به لحاظ غفلت‌زايي و تأثيرگذاري آنها در آدمي، ورود به آنها هم نکوهش شده است. براي نمونه:
1. امام سجاد عليه السلام در فرازي از دعاي ابوحمزه‌ ثمالي، يکي از راه‌هاي دور شدن از خدا و محروميت از راز و نياز با او را، همنشيني با كساني مي‌داند كه اوقات خود را به بيهودگي مي‌گذرانند: «لعلک رأيتني آلف مجالس البطّالين فبيني و بينهم خلّيتني؛ شايد ديدي با مجالس بيهودگان انس گرفته‌ام و بدين روي، مرا با آنان واگذاشتي (و از مناجات با خود محرومم کردي)».9 بديهي است که هرگاه همنشيني با بيهوده‌گويان يا بيهوده‌گذرانان چنين تأثيري در دور شدن از خدا داشته باشد، محيط آلوده به گناه تأثيري به مراتب شديدتر خواهد داشت.
2. پيامبر بزرگوار اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي‌فرمايند: «ثلاث? مجالستهم تميت القلب: مجالس? الانذال، و الحديث مع النساء، و مجالس? الأغنياء؛ سه گروه‌اند که همنشيني با آنان دل را مي‌ميراند: همنشيني با افراد پست، و گفتگو با زنان، و همنشيني با ثروتمندان»10، به ويژه اگر ثروت و بي‌نيازي‌شان، آنان را به طغيان واداشته باشد. همان حضرت اين گونه افراد را جزء مردگان به حساب آورده و فرموده‌اند:
«اياکم و مجالس? الموتي، قيل: يا رسول الله من الموتي؟ قال: کل غني أطغاه غناه؛ از مجالست با مردگان بپرهيز، گفته شد: اي رسول خدا مرده كيست؟ فرمود: هر ثروتمندي كه ثروتش او را به سركشي وادارد.»11
3. همنشيني با شاهان و قدرتمندان و اهل دنيا نيز از همين قبيل ا‌ست. امام صادق عليه السلام مي‌فرمايند: «اياکم و مجالس? الملوک و أبناء الدنيا، ففي ذلک ذهاب دينکم و يعقبکم نفاقاً، و ذلک داء دوي لا شفاء له، و يورث قساو? القلب، و يسلبکم الخشوع؛از همنشيني با پادشاهان و فرزندان (و دلدادگان به) دنيا بپرهيزيد؛ زيرا اين همنشيني باعث از بين رفتن دين شما مي‌شود و براي شما نفاق و دورويي را در پي خواهد آورد، و اين مرضي پايدار است که شفا ندارد و سختي دل را به دنبال دارد و خشوع را از شما مي‌گيرد».12
در مقابلِ منع از همنشيني با اين گونه افراد، به مجالست با انسان‌هاي ديگري توصيه شده است که در فرصت ديگري به آن خواهيم پرداخت.
البته انسان‌هاي با تقوا چون مجهز به نيروي ضد گناه هستند، چندان از اين محيط‌ها تأثير نخواهند پذيرفت؛ ولي کساني که هنوز بدين مرحله راه نيافته‌اند، بايد کاملاً مراقب خويش باشند و از ورود به چنين محيط‌هايي به شدت پرهيز كنند؛ چون محيط آلوده به گناه براي اين افراد عامل غفلت و در نتيجه، باعث باز ماندن از تقوا خواهد شد.
ممکن است گفته شود: آيا با اين وضعيت، آزادي انسان محدود نخواهد شد؟ پاسخ اين است که قطعاً آزادي انسان محدود خواهد شد؛ اما محدود شدن آزادي هميشه امر ناپسندي نيست، بلکه در بسياري از موارد پسنديده است؛ چون تا انسان آزادي‌هاي خويش را محدود نسازد، به بسياري از اهداف خود نخواهد رسيد. براي نمونه، فردي که مي‌خواهد دانشمند شود، تا خود را محدود نکند و از بسياري از راحتي‌ها و خوش گذراني‌هايش نگذرد، به هدف خود نخواهد رسيد. انسان طالب تقوا نيز بايد آزادي‌هاي خويش را محدود سازد.
البته مجالس گناه علاوه بر غافل كردن انسان، تأثيرات ديگري هم دارند که در روايات به آنها اشاره شده است. آنچه در اينجا بدان نظر داريم، اين است که اين نوع مجالس هر چند براي لحظاتي، انسان را از ياد خدا و قيامت غافل مي‌کنند‌ و اگر کسي طالب دوري از غفلت است، نبايد وارد چنين مجلسي بشود و براي اينكه خود را از ورود به اين‌گونه مجالس بازدارد، لازم است که در عاقبت حضور خود در آن بيانديشد و احياناً لذت حاصل از آن را كه زود گذر است، با رنج و اندوه طولاني آن مقايسه كند

دوشنبه 30 دی 1392  8:28 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

ملاك كرامت - ¨پي‌نوشت‌ها

¨پي‌نوشت‌ها
------------------
1. سوره حجرات: 13.
2. سوره اعراف: 179.
3. كافي، ج2، ص586، حديث24.
4. غررالحكم، حديث 8430.
5. همان، حديث5146
6. بحارالأنوار، ج75، ص162، حديث1
7. نهج‌البلاغه، خطبه86
8. وسايل الشيعه، ج25، ص28.
9. دعاي ابوحمزه ثمالي.
10. الكافي، ج2، ص641.
11. طرائف الحكم، ج1، ص191.
12. مستدرك، ج8، ص337

دوشنبه 30 دی 1392  8:29 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

كليد تقرب

كليد تقرب
هيئت تحريريه
صفحه 24 الي 25 نسخه چاپي

 


خُلُق: دربارة لزوم تقيّد به شرع و نيز اهميت ترك گناه، مطالب ارزشمندي را بيان فرموديد. در تكميل اين بحث، بفرماييد سالك در مرحله ترك گناه و مراقبت از نفس خويش، چه اموري را بايد رعايت كند؟ اگر در اين زمينه دستورالعمل سلوكي وجود دارد براي خوانندگان مجله بيان فرماييد.
استاد: اين شرف و افتخار براي انسان كافي است كه خداوند متعال اذن داده است، نام عظيمش را بر زبان آلوده‌اي جاري كنيم كه كثافات گناهان، آن را ناپاك كرده است. چون اين كريم رحيم، زبان ما را مخزن كوه نور يعني ذكر اسم شريفش قرارداده، بي‌حيايي است مخزن سلطان را به نجاسات و آلودگي‌هاي غيبت و دروغ و فحش و اذّيت و ساير گناهان آلوده كنيم. مخزن سلطان، بايد پر عطر و گلاب باشد، نه مملوّ از كثافات.
اگر انسان اهل مراقبه نباشد، نمي‌فهمد از اعضاي هفت‌گانه يعني گوش و زبان و چشم و دست و پا و شكم و شرمگاه چه معصيت‌هايي سر مي‌زند و چه آتش‌هايي روشن مي‌شود و چه فسادها در دين خود به پا مي‌كند و چه زخم‌هاي كاري با نيزه و شمشير زبان به قلبش مي‌زند كه اگر آن را نكشته باشد، بسيار خوب است.
شرح اين مفاسد در كتابي هم نمي‌گنجد، چه رسد به چند كلام كوتاه. خلاصه اينكه ابتدا بايد اعضا و جوارح را از گناه پاك كرد تا سپس نوبت به قلب و احوال آن برسد. پس بايد به انسان خواهان تهذيب گفت: بشتاب، بشتاب به توبة راستين، سپس بشتاب بشتاب در كوشش و مراقبت.
اما دربارة قسمت دوم سؤال بايد گفت كه بعد از سعي در مراقبت، ‌كسي كه طالب قرب است، بيداري و قيام سحر را از دست ندهد و نماز شب را با آداب و حضور قلب به جا آورد.
بعد از فراغ از نماز صبح، تسبيح سيدة نساء عليها السلام، و دوازده مرتبه سورة توحيد، و ده‌مرتبه «لااله الا الله وحده لاشريك له له الملك و له الحمد يحيي و يميت و يميت و يحيي و هو حيٌّ لايموت بيده الخير و هو علي كل شيءٍ قدير» و صد مرتبه «لا اله الا الله» و هفتاد مرتبه استغفار بخواند و قدري از قرآن شريف تلاوت نمايد و دعاي معروف صباح حتماً خوانده شود.
و دائماً با وضو باشد و اگر بعد از هر وضو دو ركعت نماز بخواند، بسيار خوب است.
بسيار ملتفت باشد كه به هيچ وجه اذيتش به غير نرسد و در برآوردن حوائج مسلمين به خصوص علما و بالأخص پرهيزكاران ايشان سعي بسيار كند.
در هر مجلس كه احتمال وقوع در معصيت است، البته، البته، البته اجتناب نمايد؛ بلكه مجالست با اهل غفلت، به غير از موارد ضروري مضرّ است؛ هر چند از معصيت خالي باشد.
اشتغال زيادي به امور مباح و شوخي بسيار و لغوگفتن و گوش به حرف‌هاي بي‌فايده دادن، قلب را مي‌ميراند.
اگر بي‌مراقبت مشغول به ذكر و فكر بشود، بي‌فايده خواهد بود؛ اگر چه حال هم بياورد؛ چرا كه آن حال دوام پيدا نخواهد كرد. گول حالي را كه ذكر بياورد، بي‌مراقبه نبايد خورد... . و در شب جمعه صدمرتبه و در عصر جمعه صدمرتبه سورة قدر بخوانيد.
خُلُق: پرسش بعدي دربارة محبّت و اهميت آن در سلوك است. اساساً محبت به چه معناست؟
استاد: از جمله باب‌هاي عظيم ايمان، دوستي در راه خدا و براي خدا و دشمني براي خدا مي‌باشد. در اين باره در كتاب وسائل الشيعه و ديگر كتاب‌هاي حديثي باب مستقل منعقد شده است. مراجعة به اين اخبار مفيد است؛ باشد كه انسان عظمت اين مطلب را دريابد و بهره‌اي از آن، براي خويش برگيرد.
شكي نيست كه محبوب اول، ذات اقدس كبريايي جلّ جلاله مي‌باشد؛ بلكه هر محبتي كه به محبت خدا بازنگردد، ارزشي ندارد. پس از آن، بايد كسي را بيش از همه دوست داشت كه اين سلطان عظيم الشأن را بيشتر دوست دارد. پس اول محبوب بعد از خداي متعال، وجود مقدس حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم مي‌باشد، پس از آن، اميرالمؤمنين عليه السلام و پس از آن، امامان معصوم عليهم السلام، سپس پيامبران، ملائكه، اوصيا، علما و اوليا، پس از آن در زمان خود، ‌اتقياي زمانش را - به خصوص اگر عالم باشند - در محبّت بر كساني كه بعد از اويند، ترجيح دارد و همين طور تا آخر.
ولي بايد سعي كرد كه صادق بود در اين محبت كه اين صدق، مرتبة آساني نيست. اگر متفكر باشيد، خواهيد فهميد كه اگر آثار محبت در حركات و سكنات ظاهر شد، شخص مدّعي اين محبت، صادق است و اگر نه،‌ نه. ولي گمان ندارم كسي آسان به كُنه محبت و لوازم آن برسد.
خُلُق: و آخرين نكته؟
استاد: هيچ راهي به قرب خداوند نيست، مگر به وسيلة عمل به شرع شريف در هر امر كلي و جزئي.1

 

¨پي‌نوشت‌ها:
------------------
1. بـرگـرفـته از تـذكـرةالمـتقين، ص190 - 196

دوشنبه 30 دی 1392  8:30 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

مقام محمود

مقام محمود
نويسنده: سيد مهدي موسوي‌زاده
صفحه 26 الي 27 نسخه چاپي


«وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا؛ و قسمتي از شب را به خواندن قرآن و نماز زنده بدار درحالي‌كه عبادتي افزون براي توست. اميد است كه پروردگارت تو را به مقامي پسنديده برانگيزد».1
اذکار، عبادات، اوراد، رياضات شرعي و خلاصه هر چيزي که مؤمن براي سير در صراط مستقيم و رسيدن به عوالم معنا به آنها نياز دارد، بر دو قسم‌اند: يک قسم آن اعمالي است که جنبة اختصاصي‌شان زياد است؛ به گونه‌اي که تشخيص مناسب بودن عملي براي شخص خاصّي بسيار مشکل است و نياز به بصيرتي مخصوص دارد. امّا قسم دوم اعمالي است که جنبة عمومي‌شان بيشتر است؛ هر چند در اين گونه اعمال نيز رعايت جهات خاصّي لازم است. از جمله اعمال قسم دوم، نماز شب است؛ اسرار و نعمت‌هاي عجيبي در بيداري سحر و احياي شب به عبادت است! خداي متعال در قرآن کريم در ضمن برشمردن اوصاف متّقين مي‌فرمايد: «كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ
وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؛ مقدار كمي از شب را مي‌خوابيدند و در سحرها طلب آمرزش مي‌كردند».2
فضيل بن يسار که از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام است، از آن امام نقل مي‌کند که فرمود: «إِنَّ الْبُيُوتَ الَّتِي يُصَلَّى فِيهَا بِاللَّيْلِ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ تُضِي‏ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا تُضِي‏ءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْض‏؛‌ خانه‌هايي كه شبانه در آن نماز و قرآن خوانده مي‌شود آن‌گونه براي اهل آسمانها روشن‌افشاني مي‌كند كه ستارگان آسمان براي اهل رمين نورافشاني مي‌كنند».3
عبد الله بن سنان، از امام صادق عليه السلام در مورد عبارت «سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ [ذلك مَثَلُهم فِي التّورية]؛ در صورت‌هاي آنان اثر سجده است [اين مثل آنها در تورات است].» که دربارة مؤمنين به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نازل شده پرسيد. ايشان در جواب فرمودند: «هُوَ السَّهَرُ فِي الصَّلَاة؛ در اثر نماز خواندن در دل شب است».4 مرحوم شيخ محمّد تقي مجلسي رحمه الله در شرح اين کلام امام عليه السلام مي‌فرمايد: «أي آثار السهر من رقة القلب و الخضوع و الخشوع و اصفرار الوجه؛ يعني آثار شب زنده‌داري از دل‌نازكي و خضوع و خشوع و زردي صورت در آنها باشد».5
در سيرة علماي ربّاني نيز همواره التزام به بيداري شب و تهجّد يکي از اعمال ثابت و از مسلّمات سلوک وجود داشته است. به عنوان مثال، مرحوم آيت الله سيد شهاب الدين مرعشي نجفي رحمه الله در ضمن وصاياي خود به فرزندشان مي‌نويسند: «و اوصيه ان يدفن معي الخمرة (السجادة) التي صليت عليها سبعين سنة صلاة الليل. و اوصيه ان يدفن معي السبحة التربتية التي استغفرت بعددها في الاسحار؛ و سفارش مي‌كنم كه سجاده‌اي كه هفتاد سال بر آن نماز شب خواندم و تسبيح تربتي كه چند سال در سحرها با آن، از خدا طلب آمرزش كردم، همراه من دفن شود».6
همچنين يکي از شاگردان آيت الله سيد عبد الکريم کشميري رحمه الله از ايشان نقل مي‌کند که فرموده‌اند: «... قرآن زياد خواندن، نماز شب و امثال اينها مقام مي‌آورد».7
آيت الله سيد محمّد حسين حسيني طهراني رحمه الله، از علّامه سيد محمّد حسين طباطبائي رحمه الله نقل کرده که فرمود: «... يک روز درِ مدرسه‌اي ايستاده بودم که مرحوم قاضي رحمه الله از آنجا عبور مي‌کردند. چون به من رسيدند، دست خود را روي شانة من گذاردند و گفتند: «فرزندم، دنيا مي‌خواهي نماز شب بخوان، آخرت مي‌خواهي، نماز شب بخوان!»8

 

پي‌نوشت‌ها
----------------
1. سوره إسراء: 79
2. سوره ذاريات: 17 و 18
3. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص473.
4. همان.
5. روضة المتّقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص677.
6. الاجازة الکبيرة، ص529.
7. آفتاب خوبان، ص68.
8. مهر تابان، ص26

دوشنبه 30 دی 1392  8:30 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

تسبيح و پاكي روح

تسبيح و پاكي روح
نويسنده: حجت الاسلام جعفر ناصري
صفحه 28 الي 33 نسخه چاپي
 
اشاره: از مهمترين عوامل سلوك، پي بردن به موانع اين حركت و راه نجات از آنان است؛ چه اينكه رهرو اگر موانع را نشناسد زحماتش بي‌نتيجه خواهد ماند و او را به سرمنزل مقصود نخواهد رساند و براي از بين بردن هر مانع روش خاصي وجود دارد كه بايد سالك آن را بشناسد وگرنه شناخت مانع به تنهايي مفيد نيست. يكي از موانع سلوك، برتري‌جويي است كه در نوشته حاضر ضمن تبيين آن، راه از بين بردن آن نيز ارائه شده است.
«تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الأرض و لا فساداً والعاقبه للمتقين1 ؛ سراى آخرت را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه نه اراده برترى‏جويى در زمين دارند، و نه فساد مى‏كنند و سرانجام نيك‏ از آن پرهيزكاران است».
برخي از مؤمنان، نه تنها برتري‏جو و مفسد نيستند كه اراده آن را نيز نمي‏كنند. قلبشان از اين امور پاك، و روحشان از اين آلودگي‌ها منزه است. آنچه سبب محروميت انسان از مواهب سراي آخرت مي‏شود، در حقيقت همين دو چيز است: يكي برتري‏جويي، استكبار و استعلا و ديگري فساد در زمين كه همه گناهان در آن جمع است.
عدم اراده برتري جويي در زمين، مي‌تواند منشأ حركت‌هاي تهذيبي و معنوي بين خود و خداي هر كسي باشد. اگر انسان حركت اوليه نفساني به سمت پليدي‌ها را در هر بعدي نگاه كند، مي‌بيند منشأ آنها همين امر است. هنگامي كه امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمودند، گريه كردند و فرمودند: «ذهبت و الله الاماني عند هشذه الاية2؛ با وجود اين آيه، همه آرزوها بر باد رفته است» و دسترسي به سراي آخرت مشكل است!
طغيان و حركت اوليه شيطان نيز از اينجا شروع شد. وقتي شيطان به حضرت آدم عليه السلام سجده نكرد، خداوند به او فرمود: «يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ؛ چه چيزي مانع سجده كردنت بر آدم شد؟ تكبر ورزيدي يا از عالين هستي؟ (عالين افراد بلند مرتبه‌اي‌اند كه شأن آنها رفيع‌تر از آن است كه بر آدم عليه السلام سجده كنند)». از پاسخي كه شيطان داد، معلوم شد كه اراده علو و برتري جوئي و گردن فرازي دارد. «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ؛ من از او بهترم، مرا از آتش آفريدي و او را از گِل».
او ادعاي مقام بلندي را داشت كه از شأن او بسيار بالاتر بود و آن مقام اهل بيت عصمت و وحي عليهم السلام است و در واقع، پايش را از گليمش درازتر كرده است. طبق اين اصل كه: «تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الارض و لا فسادا»، خداوند شيطان را راند و به او فرمود: «فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلي‏ يَوْمِ الدِّينِ؛ پس، از اين درگاه بيرون شو كه تو رانده شده‏اي و همانا لعنت من تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود».
از ديگر مصاديق بارز اين آيه شريفه، فرعون و قارون هستند كه برتري‌جو و مفسد بودند.
مسئله استعلا و برتري‏جويي خود يكي از مصاديق فساد در زمين است، ولي اهميت فوق‌العاده آن سبب شده است كه به طور خاص نيز مطرح شود. بنابر تفسير مرحوم علامه طباطبائي منظور از علوّ و گردن‌فرازي، استعلا و استكبار ورزيدن بر بندگان خداست و منظور از فسادانگيزي اين است كه خواستار گناهان و نافرماني خدا باشند؛ چون خداي تعالي بر اساس آنچه فطرت و خلقت آنان اقتضا دارد، انسان‌ها را به شرايعش مكلف فرموده است. فطرت انسان چيزي را مي‌طلبد كه موافق با نظام اَتَم و احسن در حيات زميني انسان‌هاست. پس هر معصيتي، بي‌واسطه يا با واسطه در فساد اين زندگي اثر دارد؛ همچنان كه قرآن كريم مي‏فرمايد: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ».
از اينجا روشن مي‏شود كه علوّخواهي يكي از مصاديق فسادخواهي است و علت ذكر شدن علوّخواهي و برتري‌جويي، اين است كه عنايت بيشتر بر اين مصداق است. يعني خانه آخرت (بهشت) را به افرادي اختصاص مي‏دهيم كه نمي‏خواهند با برتري‏جويي بر بندگان خداوند و معصيت‌هاي ديگر، در زمين فساد راه بيندازند.
آنچه مايه بدبختي و هلاك و نابودي فرعون و قارون شد، همان استكبار و برتري‏جويي بود. مصاديق كوچك‌تر را نيز مي‌توان يافت. در روايات به طور خاص بر اين مسئله بسيار تكيه شده است؛ به طوري كه در حديثي، اميرمؤمنان علي عليه السلام هنگام ذكر اين آيه، به يكي از مصاديق كوچك آن اشاره فرموده است: «ان الرجل ليعجبه ان يكون شراك نعله اجود من شراك نعل صاحبه فيدخل تحتها؛3 گاه مي‏شود كه انسان از اين لذت مي‏برد كه بند كفش او از بند كفش دوستش بهتر باشد و به همين خاطر، داخل اين آيه مي‏شود»؛ چرا كه اين هم شاخه كوچكي از برتري‏جويي است و با اين مثال حضرت، حكم مصاديق بزرگ‌تر به مفهوم اولويت مشخص مي‌شود.
اين برتري جويي خلاف عبوديتي است كه طريق اصلي بندگي است. خداي متعال انسان‌ها را به عنوان خليفه و برگزيده آفريد و اين خلافت، فقط با عبوديت حاصل مي‌شود؛ چون در عبوديت، كانالِِ ربوبيت وجود دارد.
حق تعالي اراده نداشته كه شيطنت در عالم توسعه پيدا كند، منتها شيطان و ايادي شيطان -كه نفس آدمي است- در مقابل ربوبيت حق تعالي و عبوديتي كه او مي‌خواست، جبهه‌گيري كرد و بنا شد هر كسي كه مي‌خواهد به باطن عبوديت يعني ربوبيت برسد، ايادي شيطان را كنار بزند و به ارتقا برسد.
اين ارتقا، در حقيقت علوّ در آسمان و ملكوت است؛ چنان كه حضرت موسي عليه السلام را بر فرعون كه اراده علوّ در زمين داشت، برتري داد و با دلداري دادن او، فرمود: «لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلي»‏4؛ چون حضرت موسي عليه السلام اراده برتري جويي نداشت، بلكه قصد او اعلاي كلمه حق و حقيقت بود. بدين رو، خداوند سحر ساحران را باطل كرد و او را بر فرعون و پيروانش پيروز گرداند و فرعون را با خفت و خواري هلاك كرد.
بدون طريق عبوديت، راهي براي توسعه قدرت‌هاي انساني و خلقت انساني، شناخت، معارف، بزرگ‌شدن، محو شدن و هم‌دست عالَم غيب‌شدن نيست و خداي متعال اراده فرموده كه از كانال عبوديت و ذلتِ در راه حق و خاك‌ساري، دريچه‌اي را به سوي خودش بگشايد. اميرمؤمنان علي عليه السلام براي درمان يا تعديل اين صفت، در دوران حكومت خود، گم‌شده‏ها را راهنمايي و ضعيفان را كمك مي‏كرد و در بازار قدم مي‌زد و اين آيه را براي مردم مي‏خواند: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً». سپس مي‏فرمود: «نزلت هذه الاية في أهل العدل و التواضع من الولاة، و اهل القدرة من الناس؛5 اين آيه درباره زمامداران عادل و متواضع و همچنين ساير قدرتمندان از توده‏هاي مردم نازل شده است»؛
يعني همان‌گونه كه من حكومت را وسيله برتري‏جويي خودم قرار نداده‏ام، شما نيز نبايد قدرت مالي خود را وسيله سلطه بر ديگران قرار دهيد كه سرانجام و عاقبت نيك از آنِ گروهي است كه نمي‏خواهند برتري‏جويي و فساد كنند. كدام صاحب مقام و منصب است كه در زمان قدرت اين چنين متواضعانه رفتار كند؟!
اين روايت از معجزات امام صادق عليه السلام است كه فرمود: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد في الربوبية و ما خفي عن الربوبية أصيب في العبودية».6
چون ربوبيت است كه خلق را پرورش مي‌دهد و نبي را تعليم دهد و ولايت را به نبي و ولي القا مي‌كند. ولايت در انسان به فعليت نمي‌رسد، مگر اينكه به شاخه ربوبيت وصل شود. آن نيز امكان‌پذير نيست، مگر از طريق عبوديت و بندگي و ذلت و خاك‌ساري. پس ارادة علو و حس برتري‌جويي مانع عبوديت و بندگي است.
چينش تك‌تك كلمات اين آيه، پيام‌هاي فراواني براي انسان دارد. به طور كلي قرآن در چينش واژگان سبك خاصي براي خود دارد. هر‌چه انسان فكر مي‌كند، بيشتر به رمز چينش كلمات و لغات و اصطلاحات نزديك مي‌شود. گاهي قرآن مي‌فرمايد: گناهي را انجام نده و گاهي مي‌گويد نزديك فلان معصيت نرو: «وَلا تَقْرَبُوا الزِّني‏ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلا.»7 هر شاخه‌اي از اينها كليدي است براي فهم مجموعه معارفي كه انسان بهره‌اي از آن دارد. در اينجا هم مي‌فرمايد: «لايريدون علواً في الارض؛ عده‌اي از مؤمنان هستند كه نه تنها برتري‌جو و مفسد نيستند، بلكه اراده آن را نيز نمي‌كنند».
مگر دل كندن از اين شاخه آسان است؟ اولين جوانه‌اي كه نفس براي صغير، كبير، عالِم، عابد، زن، مرد، پير و جوان مي‌زند، همان «خوديت»، «برتري‌جوئي» و «علوّ»، يا به اصطلاح «ارادة علوّ» و «اراده جلب منفعت» است. رسيدن به سلامت نفس، به معناي كنارگذاشتن زياده خواهي‌ها و حيات‌دادن به نفس است و به يك اعتبار، به معناي تعديل نفسانيتي است كه در وي شعله مي‌كشد و همه خيرها و برتري‌ها را براي خودش مي‌خواهد، نفس، قُدسي مي‌گردد و اين صفات از بين مي‌رود. خداي متعال عبوديت را براي كنترل نفس قرار داده است. تا به مراتب عاليه آرامش و قداست نفس برسد. از مرحوم مقدس اردبيلي رحمه الله نقل مي‌كنند كه در كلاس درس خندان و متبسّم بودند. شاگردان پرسيدند هميشه شما را حزين مي‌ديديم، ولي امروز شادمان هستيد؟ فرمودند: ديشب از بركات آقايم اميرالمؤمنان عليه السلام اين حس در من تعديل شد. البته ممكن است نفسانيت هر كسي به شكلي باشد، اما اجمالاً مي‌توان گفت ذلت و خاك‌ساري براي درمان همه اينها خوب است. خداي متعال به گونه‌اي لطيف در سوره بقره كليدي به دست همه مي‌دهد و جريان سجده را مطرح مي‌كند. سجده درست در مقابل ارتفاع و علوّ بيجاست. نزديك‌ترين حالت به خداوند متعال، سجده است. سجده شاخه‌هاي شيطنت را كه به صورت فراگير در انسان در حال رشد و پيشرفت است، كنترل مي‌كند.
امام باقر عليه السلام در جواب كسي كه از دار جلال پرسيد، با استناد به همين آيه فرمودند : «نحن الدار»8 و اين نكته لطيفي است؛ يعني اگر كسي اهل بيت عليهم السلام را بخواهد و قصد تقرب به ايشان را داشته باشد، بايد علو و برتري‌جويي را از سرش بيرون كند.
در برخي آيات آمده «ولاتكن كصاحب الحوت».9 چه حس و حالي بوده كه خدا به پيغمبر خودش اين طور سفارش مي‌كند. از رواياتِ ذيل اين آيه و شرح حال حضرت يونس عليه السلام برمي‌آيد كه ايشان نسبت به قومشان احساس خشم داشتند؛ زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بدون پشتوانه قلبي به نفرين گشوده نمي‌شود. قاعدتاً پشت اين نفرين، خشم و غضب و نگراني، مستحق رحمت نبودن اين قوم بوده است. با اينكه نبي است، ولي راهكار درماني آن براي همه ما بيان شده است؛ زيرا در آخرآيه مي فرمايد: «و كذلك ننجي المؤمنين.»10 البته الگوهاي همه ما انبيا و اوليا هستند و نبايد بين خودمان و سلسله انبيا خلط شود. اگر هم براي اين بزرگوار قضيه‌اي اتفاق افتاد، جايگاه اين بزرگوار فراتر از ماست؛ چرا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مقام تواضع و احترام به ايشان فرمودند: «لا تفضلوني علي يونس بن متي»11 و افق روشن براي ما زماني است كه از انبياي الهي پيروي كنيم. و لو به پيغمبر خدا فرموده: «و لاتكن كصاحب الحوت»12 ولي بايد توجه داشته باشيم كه اين خطاب متوجه پيغمبر خداست، ولي ما بايد اين راهكار درماني را بگيريم: «لا اله الّا أنت سبحانك إنّي كنت من الظالمين».13
اگر انساني مي‌خواهد در مسير خدا قرار بگيرد، علوّ و ارتفاع باعث گرفتاري‌اش مي‌شود، از خيرات محرومش مي‌كند و مستحق عذاب مي‌گردد، كسي در دايره معنويت رزق فراوان دارد كه افتادگي، ذلت و خاك‌ساري داشته باشد. نفسش بر اثر بلند‌پروازي بيجا، با اطرافيانش درگير نشود. اين درگيري نفساني بدآفتي است و تنها راهش طول سجده است و انسان بايد همين زاويه را از خداي متعال بخواهد كه موانع سلوكي سرراهش قرار نگيرد و براي رفع موانع موجود با ذلت و انكسار در حال سجده از توبه و استغفار كمك بگيرد. موانع ما در مسير حق تعالي يك‌سان نيست، ولي معدل همه ما غالباً يكي است. ممكن است يك شخص در اين زاويه مشكل داشته باشد، ولي در زواياي ديگر كمتر، و شخص ديگر برعكس؛ مثلاً بعضي در حركت‌هاي معنوي داعي ندارند و سست هستند و به تعبير ديگر مقتضي براي حركت به سوي حق تعالي در آنها مفقود است كه اين خود يك بيماري است، ولي فرد ديگر ممكن است بسيار قوي و مستعد باشد و مقتضي برايش موجود باشد و مي‌خواهد حركت كند، ولي موانعش قوي است. در بخش موانع ممكن است شخصي از جهت شهوات جنسي، آسيب ببيند و بعضي ديگر از شهوت و حب رياست و بعضي ديگر از جهت دنيا طلبي. اينها مواردي است كه بايد به آنها دقت كرد.
همه اين‌ موانع و مشكلات نفساني به شاخه عُلّو في الارض متصل هستند و راه‌كار درماني آن، كه خيلي نزديك باشد، سجده‌هاي طولاني است و اين دستور، اولين دستور مرحوم ملاحسينقلي همداني و نحلة نجف بوده است. بدون سجده ميسر نيست. سجده، بهترين درمان است. انساني كه روي زمين افتاد، اگر در درونش شاخه‌هايي باشد كه در حال ارتفاع گرفتن و مانند آتش در حال شعله كشيدن باشد، همه اينها كنترل و خاموش مي‌شود و از ارتفاع مي‌افتد. سجده راه سلوك را براي انسان هموار مي‌كند. بزرگواري كه ذكر يونسيه را نخستين بار دستور داد، خيلي حساب شده فرموده و چه بسا از روايات هم بتوان چنين استفاده كرد، ولي در روايات عدد ندارد.14 به نظر مي‌رسد كه تعداد چهارصد مرتبه اين ذكر در سجده از سبك عرفاي نحله نجف باشد. در روايات سجده نزديك‌ترين حالت به قرب حق تعالي به شمار آمده است.15
با مراجعه به سيره عملي اين بزرگواران خواهيد ديد كه از مرحوم آيت الله سيد علي شوشتري رحمه الله تا مرحوم آيت الله قاضي رحمه الله و ديگران سجدات طولاني داشته‌اند. نزديك‌ترين حالت قرب بين عبد و حق‌تعالي همين سجده است و اگر در خلالش حال ذكر هم بيايد؛ از اينجا به بعد به تناسب افراد شاخه به شاخه مي‌شود؛ ولي ذكر سبحان الله بهترين ذكر در حال سجده است. اين ذكر، تنزيه حق تعالي است. البته حق تعالي منزه است، ولي با گفتن سبحان الله مشغول بريدن شاخه‌هاي مختلف علو هستم و معرفت به حق تعالي، زلال و تنزيه مي‌شود؛ يعني خداپرستي من كه همراه با انواع آلودگي‌هاي شرك‌آلود است، به خداپرستي حقيقي تبديل مي‌شود. چه بسا بتوان گفت كه ذكر سبحان الله، مقدم بر ذكر يونسيه است؛ به خاطر اينكه در ذكر يونسيه، اول خود حق‌تعالي مخاطب قرار مي‌گيرد و اين حالتي از حضور را مي‌طلبد. كسي كه وارد اين مرحله شده، بايد به يك مراقبه‌هاي عملي و توجهات باطني و درك حضور حق تعالي رسيده باشد كه از اينجا شروع كند و بگويد: «لا اله إلا انت سبحانك».
ذكر سبحان الله آرام آرام شخص را به اين مرحله مي‌رساند و اگر كسي به سجده افتاد و مشغول ذكر سبحان الله شد، دريچه‌ها باز مي‌‌شود و اين ذكر تيغ‌هايي كه نفس دارد را ضعيف مي‌كند، حال هر نفسي و هر تيغي كه باشد. حالت سجده هم چراغي در دل انسان روشن مي‌كند. هرگاه چراغ روشن شد، نگهداري چراغ مهم مي‌شود و كار مي‌خواهد. مانند به دنيا آمدن كودك است، اما كودك باطني و معنوي كه بايد رشد كند. تولدي نو است؛ مثل تولد يحيي و عيسي عليهما السلام . ولي به اين مقدمات خيلي بايد ملتزم شد و ذكر بايد مداوم و مناسب باشد.
ذكر سبحان الله قبل از ذكر يونسيه خوب و مفيد است و انسان را به حالت حضور مي‌رساند و در اين هنگام است كه زمان ذكر يونسيه فرا مي‌رسد كه بگويد: «لا اله الّا انت سبحانك اني كنت من الظالمين». اين ذكر نه تنها موانع را زايل مي‌كند كه مقتضي را هم ايجاد مي‌كند. اگر انسان در امور معنوي حتي رزق نداشته باشد، سجده برايش رزق مي‌آورد و اين امتياز انسان است. اگر مكتوب نباشد، مكتوب مي‌شود؛ به شرط اينكه از ناحيه ما طلب باشد. طلبمان را خراب نكنيم. خودمان را فريب ندهيم، به كم قانع نباشيم. خيلي از افراد هستند كه طلب معارف را دوست دارند، ولي فقط دوست دارند. اگر به فرض چيز مشغول كننده‌اي دستش بيايد، ادامه راه را رها مي‌كند و به دنبال كار ديگري مي‌رود. اين‌گونه نباشيم! در پي معنويت بودن انسان را به نتيجه مي‌رساند و در اين بخش افراد بسيار متفاوت‌اند و شناخت خود انسان و حتي ديگران ممكن نيست، مگر با اعطاي شرح صدري از طرف حق تعالي.
جز روش اهل‌بيت عليهم السلام و علما و بزرگاني كه هم‌زمان روش شفافي را پي‌گيري مي‌كردند، راه صحيح و متقني وجود ندارد. مرحوم حاج شيخ محمدحسين اصفهاني در اواخر عمر روزي در بازار نجف پياز خريده بود و به سمت منزل مي‌آمد. گوشة عبايش رها مي‌شود و پيازها كف بازار مي‌ريزد. ايشان كف بازار مي‌نشيند و پيازها را دانه‌دانه جمع مي‌كند و در عبا مي‌ريزد. يكي از شاگردهاي آقا مي‌رسد. مي‌گويد آقا با اين وضع، به نظر مي‌رسد كه خندان هستيد! فرمود من جوان بودم و پدرم كمپاني چاي داشت. تسبيح عقيقي داشتم كه دانه‌هايش از عقيق يمن بود و هر كدام حدود يك دينار تقريباً معادل شهريه يك مرجع تقليد بود. از اصفهان آمده بودم و براي زيارت به حرم حضرت امير عليه السلام براي زيارت رفتم. تسبيح پاره شد و دانه‌هايش پخش شد، ولي تاجرزادگي به من اجازه نداد كه دانه‌هاي تسبيحم را جمع كنم؛ ولي امروز گوشه عبايم رها شده و من خيلي راحت نشسته‌ام و پيازها را جمع مي‌كنم.
اين همان خاكساري و افتادن است. سيره اهل بيت عليهم السلام و خود رسول الله عليهم السلام و سيره اميرمؤمنان عليه السلام در زمان حكومتش، با اين روش سلوكي سازگار است: رها بودن، روان بودن، عبوديت، ذلت و انكسار. وقتي كه آيات مربوط به فرعون را در قرآن بررسي مي‌كنيد، به صفت اسراف كردن او اشاره مي‌شود. او اولين ملحد و كافر و مدعي ربوبيت بود، اما همواره قرآن او را به اسراف‌كاري سرزنش مي‌كند؛ چون كه انسان زود از طريق اعتدال خارج مي‌شود.
در هر حال، ذكر تسبيح، كليدي است براي شفاف شدن و افتادگي نفس و جلوي اراده علو را نيز در هر بعد و زاويه‌اي مي‌گيرد. جايگاهي خاص دارد. اين ذكر آن قدر پربركت است كه هر چقدر جلو مي‌رود، بيشتر گوارا مي‌شود. بنابراين مي‌بينيم كه تسبيح حضرت صديقه عليها السلام، بعد از نماز و قبل از خواب به تقدم سبحان الله - چنانچه بعضي گفته‌اند- مستحب است و ديگر تسبيحات حضرت.
براي نفوس لطيف اينها درمان است. هر چه انسان بيشتر تسبيح بگويد، به لطافت و قوت باطني نزديك و چشم‌هايش به شهود باز مي‌شود و از اين به بعد، هر يك ذكر سبحان الله، مانند يك لقمه غذاي مقوي براي روح است، به آن جان مي‌بخشد، البته اگر با توجه و طمأنينه و آرامش كامل گفته شود و چنانچه مقداري ادامه دهد، به ذكر يونسيه هم مي‌رسد؛ ولي هيچ چيزي مثل ذكر سبحان الله پرده مقابل چشم را نازك نمي‌كند. تكرار اين ذكر در سجده اثرش اين است كه اضافات را كم و توجهات را زياد مي‌كند. و به اصطلاح فتيله نفسانيات را پايين مي‌آورد، رغبت معنوي را زياد مي‌كند. حالت توجه را براي انسان زنده مي‌گرداند و سجده روح انسان را تقويت مي‌كند.
يكي از مشكلاتي كه در ضمن علو داريم، ضعف روح است. ذكر تسبيح، قوت ملائكه و حاملان عرش است. حيات ملائكة مقرب، تسبيح حق‌تعالي است. تسبيح اشتغال خوبي است. اگر كسي همت كند و آن را ادامه بدهد، بركاتش را خواهد ديد، مخصوصاً در سحر و آن هم در سجده با تكرار اين ذكر. در نماز دوگونه ذكر تسبيح داريم: يكي سبحان الله است و ديگري سبحان ربّي. و هر كدام جايگاه خاص براي خودش دارد. سبحان ربي نيز دو گونه است: سبحان ربي العظيم، و سبحان ربي الاعلي و اينها فرق دارند. در ركوع سبحان ربي العظيم مي‌گوييم و وقتي از ركوع به سجده افتاديم و علوّ را مخصوص حق تعالي دانستيم، رب را به اعلي ياد مي‌كنيم و مي‌گوييم سبحان ربي الاعلي. در ركوع درك عظمت است، ولي اين سفر بايد آن قدر فرق داشته باشد كه انسان از ركوعش تا سجده به قدري بالاتر آمده باشد كه از سبحان ربي العظيم، مستحق گفتن سبحان ربي الاعلي باشد.
 
 
پي‌نوشت‌ها:
ـــــــــــــــــــــــــ
1. سوره قصص: 83.
2. بحارالانوار، مجلسي محمد باقر، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404ق، ج2، ص 27، باب 29.
3. سعدالسعود، سيد علي بن طاووس حلي، قم، دار الذخائر، ص 87.
4. سوره طه: 68.
5. العمدة، حلى‏، ابن بطريق، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏، 1407‌ق، ص 308.
6. مصباح الشريعة، منسوب به امام صادق عليه السلام ، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات‏، اول‏، 1400ق، ص 7.
7. سورة اسراء: 32 .
8. «فَقُلْتُ لَهُ وَ مَا دَارُ الْجَلَالِ فَقَالَ نَحْنُ الدَّارُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ فَنَحْنُ الْعَاقِبَةُ يَا سَعْدُ»؛ (بحارالأنوار، ج24، ص396، باب67 ).
9. سوره قلم: 48.
10. سوره انبياء: 88.
11. بحارالأنوار، ج30، ص505؛ الصواعق المحرقه، ص65.
12. سوره قلم: 48.
13. سوره انبياء: 78.
14. عن الصادق جعفر بن محمد عليه السلام قال عجبت لمن فزع من أربع كيف لا يفزع إلى أربع .... عجبت لمن اغتم كيف لا يفزع إلى قوله عز و جل لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فإني سمعت الله عز و جل يقول بعقبها فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِين‏؛ الخصال، ج1، ص218.
15. قال الرضا عليه السلام: «أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ إِذَا كَانَ فِي السُّجُود». (بحارالأنوار، ج90، ص344). 
 
 
دوشنبه 30 دی 1392  8:32 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

نسخه دوانما

نسخه دوانما
نويسنده: حضرت امام خميني (ره)
صفحه 34 الي 35 نسخه چاپ

 


مقصد قرآن و حديث، تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براى حاصل شدن مقصد اعلاى توحيد. و غالباً شرّاح احاديث شريفه و مفسرين قرآن كريم اين نكته را، كه اصل اصول است، مورد نظر قرار نداده‌اند و سرسرى از آن گذشته‌اند و جهاتى را كه مقصود از نزول قرآن و صدور احاديث به هيچ وجه نبوده، از قبيل جهات ادبى و فلسفى و تاريخى و امثال آن، مورد بحث و تدقيق و فحص و تحقيق قرار داده‌اند.
حتى علماي اخلاق هم كه تدوين اين علم كردند، يا به طريق علمى - فلسفى بحث و تفتيش كردند مثل كتاب شريف طهارة الاعراق محقق بزرگ ابن مسكويه و كتاب شريف اخلاق ناصرى تأليف حكيم متأله و فيلسوف متبحر افضل المتأخرين نصيرالملة والدين قدس‌الله‌نفسه‌الزكية و بسيارى از (قسمت‌هاى) كتاب احياء‌العلوم از غزالى و اين نحو تأليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن تأثيرى به سزا نيست، اگر نگوييم اصلاً و رأساً نيست و يا از قبيل تاريخ الاخلاق است - به اصطلاح نويسنده - كه مشتمل بر قصص و حكايات و امثال و وقايع است، كه صرف وقت در آن، انسان را از مقصد اصلى باز مى‌دارد.
كتاب احياء‌العلوم كه تمام فضلا او را به مدح و ثنا ياد مى‌كنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى‌پندارند، به نظر نويسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذيب باطن كمكى نمى‌كند، بلكه كثرت ابحاث اختراعيه و زيادى شعب علميه و غير علميه آن و نقل‌هاى بى‌فايده راست و دروغ آن، انسان را از مقصد اصلى باز مى‌دارد و از تهذيب و تطهير اخلاق عقب مى‌اندازد.
بالجمله، به نظر قاصر، اخلاق علمى و تاريخ و همين‌طور تفسير ادبى و علمى و شرح احاديث بدين منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعيدِ قريب، نمودن است. نويسنده را عقيده آن است كه مهم در علم اخلاق و شرح احاديث مربوطه به آن يا تفسير آيات شريفه راجعه به آن، آن است كه نويسنده آن با ابشار و تنذير و موعظت و نصيحت و تذكر دادن و يادآورى كردن، هر يك از مقاصد خود را در نفوس جايگزين كند و به عبارت ديگر، كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود معالجه كند دردها و عيب‌ها را، نه آنكه راه علاج نشان دهد.
ريشه‌هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلمانى را نور ندهد و يك خلق فاسد را اصلاح ننمايد. كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن، نفس قاسى، نرم و غير مهذّب، مهذّب و ظلمانى، نورانى شود، و آن، به آن است كه عالم در ضمن راهنمايى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و كتاب، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما.
طبيب روحانى بايد كلامش حكم دوا داشته باشد، نه حكم نسخه، و اين كتب مذكوره نسخه هستند نه دوا، بلكه اگر جرئت بود، مى‌گفتم: نسخه بودن بعضى از آنها نيز مشكوك است، ولى از اين وادى صرف نظر كردن اولى است.
نويسنده، راه نوشتن كتاب اخلاق را باز كردم كه اگر عالمى نويسنده و قادر بر تقرير و تحرير پيدا شد، اين طرز بنويسد، نه آنكه خود من را چنين قدرت يا قلم شكسته‌ام را اين توانايى يا قلب ظلماني‌ام را اين بينايى است. و معلوم است اشكال نمودن سهل است، ولى حل آن كردن مشكل است و ما از خداى متعال توفيق مى‌طلبيم كه قلب سخت ما را نرمى دهد و اخلاص را نصيب فرمايد كه شايد از اين نوشتة نالايق، دلى به دست آيد، انه ولىّ الفضل و الانعام.

 

¨پي‌نوشت‌ها
----------------
1. برگرفته از پيشگفتار کتاب شريف شرح حديث جنود عقل و جهل، نوشته حضرت امام خميني رحمه الله

دوشنبه 30 دی 1392  8:32 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

قيس كجاست؟

قيس كجاست؟
صفحه 36 الي 37 نسخه چاپي


در را باز كردم و به چارچوب در تكيه زدم. زير سايباني كه از برگ‌هاي درخت خرما ساخته شده بود، چند نفر نشسته بودند.
هميشه همين‌طور بود. غروب روزهاي جمعه دلم مي‌گرفت، مخصوصاً غروب‌هاي پاييز كه مي‌شد و خورشيد در افق خون مي‌پاشيد، دلم از غصه مي‌خواست بتركد. دوست داشتم با کسي صحبت کنم يا جايي بروم تا از تنهايي و دلتنگي بيرون بيايم.
با بي ‌حوصلگي و با گام‌هايي آهسته و بي‌رمق به سوي آن چند نفر رفتم. پس از دقايقي که به صحبت و خنده طي شد، حالم كمي رو به راه شد.
حسين بن علي عليه السلام در حال عبور از آن مسير بود كه با ديدن ما راهش را به سوي‌مان كج كرد و نزد ما آمد.
با تك تك ما دست داد و سلام و احوال‌پرسي كرد و روي تخته سنگي نشست. گفتم: «حسين جان! كجا مي‌رفتيد؟» پاسخ داد: «به منزل مي‌رفتم تا استراحتي كرده، براي نماز مغرب آماده شوم كه با ديدن شما گفتم چند لحظه‌اي پيش شما بنشينم و بعد بروم».
امام پرسيد: «راستي، دوستان! قيس كجاست؟ مدتي است او را نمي‌بينم. گويي در شهر نيست».
سعد گفت: «كدام قيس؟ همان كه اين‌طور راه مي‌رود؟» برخاست و چند قدمي به تقليد از قيس راه رفت و اداي او را درآورد. يكي دو نفر از حاضران خنديدند. من نيز به زور جلوي خنده‌ام را گرفتم. راستش كمي ناراحت شدم. آن بندة خدا به طور مادرزادي يك پايش كوتاه‌تر از پاي ديگرش بود و به همين سبب هنگام راه رفتن مي‌لنگيد.
با خود انديشيدم كه اگر قيس اينجا بود، حتماً جوابي دندان‌شكن به سعد مي‌داد و حقش را كف دستش مي‌گذاشت... در همين فكر بودم كه ديدم ناگهان چهرة حسين بن علي عليه السلام برافروخته گرديد و از شدت عصبانيت، رگ پيشاني امام متورم شد. برخاست و به سعد نهيب زد: «آهاي! چه مي‌كني؟»
سعد كه انتظار چنين برخوردي را از حسين عليه السلام نداشت، به همان حالت ماند و خنده بر لبش خشك شد. به شدت ترسيده بود. خواست پاسخي گويد كه به لكنت افتاد.
امام عليه السلام از او پرسيد: «دوست داري غيبت تو را هم پشت سرت بگويند و به تو بخندند؟»
سعد گفت: «ولي من فقط اداي راه رفتن او را...».
امام حسين عليه السلام سخن او را قطع كرد و گفت: «چه فرقي مي‌كند؟ چرا از ديگران عيب‌جويي مي‌كني؟ از غيبت بپرهيز؛ غيبت خوراك سگ‌هاي جهنم است».1
سعد سرش را به زير افكند تا چشمش به چشم امام عليه السلام نيفتد و بيشتر خجالت نکشد. زير چشمي نگاهي به امام عليه السلام كرد و گفت:
- يا اباعبدالله! شرمنده‌ام، ببخشيد!
- از من معذرت‌خواهي نکن، آبروي مرا كه نبرده‌اي! برو و از آن كه آبرويش را ريخته‌اي، عذر بخواه!
امام عليه السلام اين را گفت و برخاست تا برود. من كه تا به حال امام عليه السلام را اين گونه نديده بودم، گفتم: «آقا! حالا نشسته بوديد. شما به دل نگيريد. سعد هم قول مي‌دهد كه ديگر مرتكب چنين اشتباهي نشود».
حسين بن علي عليه السلام مشغول تكاندن خاك لباسش شد. آن گاه فرمود:
«بارها از پدرم علي بن ابي‌طالب عليه السلام شنيدم كه مي‌فرمود: شنوندة غيبت، در گناه غيبت كننده شريك است».2
هر چهار نفر در سكوت، رفتن امام را نظاره مي‌كرديم و به اين ماجرا مي‌انديشيديم. سعد كه حسابي پشيمان شده بود، مدتي سرش را پايين انداخت. گفتم: «خودت را ناراحت نكن. نبايد پيش مي‌آمد و چيزي است كه شده. سعي كن ديگر نه با زبان و نه با اعضاي ديگر بدن، غيبت كسي را نكني».
سعد چيزي نمي‌گفت و فقط سكوت كرده بود. ديگر آفتاب خود را به پشت كوه‌ها رسانده بود. كم‌كم هوا داشت گرگ و ميش مي‌شد. سعد برخاست و خداحافظي كرد. پرسيدم: «كجا؟ مسجد نمي‌آيي؟»
گفت: «نه! كار مهم‌تري دارم. راستي، شما نمي‌دانيد قيس كجاست؟»

 

¨پي‌نوشت‌ها:
------------------
1. تحف‌العقول، ص245.
2. غــررالـحـكــم، ج 4، ص 142

دوشنبه 30 دی 1392  8:33 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

پوينده راه تقوا

پوينده راه تقوا
نويسنده: مرحوم عارف محمد بهاري همداني
صفحه 38 الي 40 نسخه چاپي


ان السالك سبيل التقوى يجب عليه مراعاة امور:
الأول: ترك المعاصى، و هذا هوالذى بنى عليه قوام التقوى، و أسس عليه أساس الآخرة والاولى، و ما تقرب المتقربون بشىء أعلى و أفضل منه؛ بر پوينده راه تقوا، رعايت اموري لازم است. نخست ترك گناهان است و اين همان چيزى است كه بناي تقوا بر آن قرار دارد و اساس دنيا و آخرت بر آن استوار است و بندگان مقرب خدا با چيزى برتر و والاتر از آن، به درگاه الهى تقرب نجسته‌اند.
از اينجاست كه حضرت موسى عليه السلام از حضرت خضر عليه السلام سؤال مى كند كه چه كرده‌اى كه من مأمور شده‌ام از تو تعلم كنم؟ به چه چيز به اين مرتبه رسيدى؟ فرمود: بترك المعصيه (به سبب ترك گناه). پس اين را بايد انسان بزرگ بداند و نتيجه آن هم بزرگ است. حقيقتاً چقدر قبيح است از بنده ذليل كه آناً فآناً (لحظه به لحظه) مستغرق نعم الهى بوده باشد، در محضر مقدس او به مفاد قوله: «مع كل شىء لا بالمقارنه و غير كل شىء لا بالمزايله»1 و «اينما كنتم فهو معكم»2، مع هذا پرده حيا را از روى خود بردارد، از روى جرئت (و) جلافت (حماقت) مرتكب به مناهى حضرت ملك الملوك گردد. ما اشنعه و ما اجفاه (چقدر شنيع و زشت است و چه ستمى است). الحق سزاوار است كه چنين شخصى در سياسخانه جبارالسموات و الارضين محبوس بماند، ابدالآبدين، مگر اينكه توبه كند و دامنه رحمت واسعه، او را فرا گيرد.
الثانى: الاشتغال بالطاعات، اىّ طاعة كانت بعد الفريضة، و ليكن بشرط الحضور (دوم پرداختن به عبادات، هر چه باشد. پس از انجام واجبات، اما به شرط حضور قلب) روح عبادت، حضور قلب است كه بى آن قلب زنده نخواهد بود، بلكه گفته شده كه عبادت بى حضور قلب يورث قساوة القلب (موجب قساوت و سنگدلى مى‌گردد). اگر از اهل ذكر باشد، خوب است اوايل امر ذكرش استغفار باشد و در اواسط ذكر يونسيه؛ يعنى «لا اله إلا انت سبحانك انى كنت من الظالمين»3، و در آخر كلمه طيبة لا اله الا الله بشرط الاستمرار مضافاً على الحضور (به شرط آنكه هميشگى باشد، علاوه بر داشتن حضور قلب).
الثالث: المراقبه؛ يعنى غافل از حضور حضرت حق جل شأنه نباشد، و هذا هو السنام الأعظم، و الرافع إلى مقام المقربين، و من كان طالبا للمحبة و المعرفة فليتمسك بهذا الحبل المتين، و إلى هذا يشير قوله عليه السلام اعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فانه يراك (و همين مراقبه، مسئله عمده و اساسى است و انسان را به سوى مقام بندگان مقرب الهى بالا مي‌برد و هر كه خواهان محبت و معرفت خداى سبحان است، بايد به اين ريسمان مستحكم چنگ زند و اين سخن معصوم عليه السلام به همين معنا اشاره دارد كه فرمود: «خداوند را چنان عبادت كن كه گويا او را مى‌بينى، و اگر بدين مقام نرسيده كه او را ببينى، بدان كه او تو را مى‌بيند.»)
پس همواره بايد حالش چنين باشد در باطن كه گويا در خدمت مولاى خود ايستاده، او ملتفت به اين است. و در اين خبر شريف، نكته‌اى هست و آن اين است كه ملخص فقره كوتاه اشاره به اين باشد كه در مقام عبادت لازم نيست كه انسان تصوير خداى خود بكند، يا بداند كه او چيست، تا محتاج به واسطه شود از مخلوقات؛ چنان‌كه بعضى از جهال صوفيه مى‌گويند، بلكه همين قدر بداند كه او جل شأنه حاضر است و ناظر، هميشه، بس است از براى توجه به او و ان لم يعلم انه ما هو و كيف هو. فتأمل فانه دقيق نافع (اگر چه نداند كه او چيست؟ و چگونه است؟ در اين مطلب خوب بينديش كه نكته‌اى است دقيق و سودمند).
الرابع: الحزن الدائم (چهارم: اندوه هميشگى) يا از ترس عذاب، اگر از صالحين است؛ و يا از كثرت اشتياق، اگر از محبين است. چه اينكه به محض ‍ انقطاع رشته حزن از قلب، فيوضات معنويه منقطع گردد و من هنا حكى من لسان حال التقوى انه قال: انى لا أسكن إلّا فى قلب محزون. (و از اينجاست كه از زبان حال تقوا حكايت شده است كه او گفت: من فقط در قلب اندوهناك منزل مى‌كنم). شاهد بر مدعا قوله تعالى: «أنا عند المنكسرة قلوبهم».4
پس بدان اى عزيز من! اينكه هر چه بر قلب انسان در آيد، از قبيل محسنات، چه حزن باشد، چه فكر باشد، چه علم باشد، چه حكمت باشد، چه غير اينها، آن مثل ميهمانى است بر شخص وارد شده. اگر قيام به وظيفه مهمان‌دارى و اكرام ضيف نمودى و جاى او را پاكيزه از لوث كثافات و خس ‍ و خاشاك و دفع موذيات و غيره كردى، به كمال اعتنا بر او، باز آن مهمان ميل مى‌كند به آن خانه وارد شود، والّا اگر اذيتش كردى ديگر مشكل است. اگر حال دارى در آن حال بايد قدر آن حال را بدانى و ضايعش نكنى، والّا بعد از زايل شدن، هيهات ديگر آن را دريابى. و بالجمله اگر بخواهى بويي از آدميت بشنوى، بايد مجاهده كنى كه سخت تر از جهاد با اعداست. عرفا اين جهاد را موت احمر (مرگ سرخ) مى‌نامند و معناى مجاهده اين است كه اول، بايد ايمان بياورى به اينكه اعدا عدوّ تو (دشمن ترين دشمنان تو) نفس تو است، كه سرمايه تو در تصرف اوست، و متصرف در اركان وجود تو است با شياطين خارجه كه اصدقاى او و شركاى او هستند. پس بايد تو خيلى باهوش باشى.
وقتى كه صبح كنى، چند كار بر تو لازم است.
الاول: المشارطه. همچنان كه با شريك مالى خود وقتى كه مى‌خواهى او را پى تجارت بفرستى، شرط‌ها مى‌كنى، اينجا هم بعينه بايد آن شروط ذكر شود، بل اكثر، چه اينكه خيانت اين بدبخت كراراً و مراراً واضح و هويدا گرديده.
الثانى: المراقبه و معنى مراقبه، كشيك نفس را كشيدن است كه مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وادارد و عمر را، كه هر آنى از آن بيش از تمام دنيا و مافيها قيمت دارد، ضايع بگرداند.
الثالث: المحاسبه است، يعنى همين كه شب شد، بايد پاى حساب بنشيند، ببيند چه كار كرده، منفعتى آورده ، و يا اينكه ضررى نموده؟ لامحاله سرمايه را از دست نداده باشد، ربح گذشت او.
الرابع: المعاتبه است، اگر منفعتى در او نياورده باشد، يا معاقبه است اگر ضررى وارد آورده باشد؛ معنى عقاب، انداختن اوست نفس خود را به رياضات شديدة شرعيه؛ مثل روزه گرفتن در تابستان، يا پياده سفر حج كردن براى كسى كه به هلاكت نمى‌افتد، و امثال اينها كه توسن نفس سركش را به اندك زمانى مطيع و رام گرداند.
والحاصل انه لو منعتك القساوه من التأثير فى المواعظ الشافيه، و رأيت الخسران فى نفسك يوماً فيوماً، فاستعن عليها بدوام التهجد و القيام و كثرة الصلوة و الصيام و قلة المخالطه و الكلام و صلة الأرحام و اللطف بالأيتام، و واظب على النياحه و البكاء، و اقتدء بأبيك آدم و أمك حواء، استعن بأرحم الراحمين و توسل بأكرم الاكرمين. فان مصيبتك أعظم و بلّيّتك اجسم، و اقدر انقطعت عنك الحيل و زاحت عنك العلل. فلا مذهب، ولا مطلب، ولا مستغاث، ولا ملجاء إلا إليه تعالي فلعله يرحم فقرك و مسكنتك و يغيثك و يجيب دعوتك؛ اذ هو يجيب دعوة المضطرين إذا دعاه، ولا يخيب رجاء من أمله إذا رجاه، و رحمه واسعه، و اياديه متتابعه، و لطفه عميم، و احسانه قديم و هو بمن رجاه كريم، اللهم آمين (حاصل آنكه اگر قساوت قلب مانع از آن است كه اندرزها در تو اثر بگذارد و روز به روز خسران و نكبت در وجود خود احساس كردى، از شب زنده‌دارى مستمر و نماز و روزه بسيار و كمى آميزش و معاشرت و كم حرف زدن و صله رحم و مهربانى با ايتام كمك بگير، و بر ناله و گريه مواظبت كن، و به پدر و مادرت آدم و حوا اقتدا كن و و از ارحم الراحمين كمك بخواه، و به اكرم الاكرمين توسل جوى، كه مصيبت تو بزرگ‌ترين مصيبت‌ها و بلاى تو مهم‌ترين بلاهاست، كه راه‌هاى چاره بر تو بسته شده و علل و اسباب درباره تو بى اثر مانده و ديگر چاره اى و مطلبى و فرياد رسى و پناهى جز خداى متعال نيست. شايد خداى سبحان به فقر و بيچارگى تو رحم كند و به فريادت رسد، و دعايت را مستجاب گرداند كه او دعوت مضطرين را جواب مي‌دهد و اميد اميدداران را نااميد نمى‌سازد، و رحمت او گسترده، و نعمت‌هايش متواتره، و لطف او عام، و احسان او قديم است، و او به كسى كه به او اميد بندد، كريم است. الهى آمين

دوشنبه 30 دی 1392  8:34 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

واقعه كربلا در شعر

واقعه كربلا در شعر
نويسنده: استاد محمد علي مجاهدي
صفحه 42 الي 45 نسخه چاپي

 


اشاره: در شماره پيش بازتاب واقعه كربلا در شعر فارسي بيان شد. در اين شماره ادامه مباحث گذشته را مي‌خوانيد.
حكيم ناصرخسرو قبادياني (394-481) در قصيده‌اي غير مردَّف ولي داراي قوافي موصوله، به مرفّهان بي‌درد و سرمست از صهباي عشرت نهيب مي‌زند و عذر خود را از عدم همراهي با آنان توضيح مي‌دهد.
اي همه ساله‌دِنان1 به گِرد دَنان2 در
من نه به گِرد دَنانم و، نه دِنانم
من كه زخون حسين پرغم و دردم
شاد چگونه كنند خون رزانم3؟!4
ابوالمفاخر رازي، از سخنوران بنام سدة پنجم و ششم ا‌ست كه در زمانه سلطان غياث‌الدين محمد سلجوقي (498-511) مي‌زيسته و با حكيم خاقاني شرواني (520-595) معاصر بوده است و مقتل الشّعراء به زبان فارسي از اوست.5 متأسفانه از ديوان اشعار او، ابيات كمي بر جاي مانده است. اشعاري كه از وي در مقتل فارسي روضة الشهداء نوشتة ملا حسين واعظ كاشفي سبزواري آمده، بيشتر ترجمة رجزهاي عاشورايي اصحاب فداكار حضرت سيدالشهداء عليه السلام در قالب‌هاي مختلف شعري است. براي نمونه:
منم شيردل، حـرِّ مـردم ربـاي
كـمـر بستـه پيش ولـيّ خـداي
منم شيرو، شمشير برّان به دست
كه دارد برِ شيرو شمشير، پاي6؟!...7
(از رجز‌هاي حرّبن يزيد رياحي)
اديب صابر ترمذي (متوفاي538 ق) ملقّب به شهاب‌الدين، از شعراي پرآوازة نيمه اول سدة ششم هجري است و ديوان اشعار وي كه حاوي شش‌هزار بيت است،8 به چاپ رسيده. وي لُغَز منظمي در مورد «آب» دارد و در نهايت هنرمندي گريزي به كربلا زده است:
به كربلا چو دهان حسين ازو نچشيد
همي دهند زبان‌ها يزيد را دشنام
اگر به زير ركاب حسين، او بودي
به دست فتح گرفتي عنان لشكر شام9
حكيم سنايي غزنوي (متوفاي545 ق) در اوان شاعري به دربار غزنويان راه يافته، به ستايشگري سلاطين اين سلسله سرگرم شده بود. ولي در اثر برخورد با يكي از اولياي خدا تحولي در او پيدا شد كه مسير زندگاني وي را براي هميشه تغيير داد و او به سير و سلوك و تهذيب نفس پرداخت و بعدها به مدارج والايي از عرفان نظري و عملي دست يافت.10 از ديوان اشعار و منظومه‌هاي مستقل وي بر مي‌آيد كه وي شاعري شيعي مذهب و عارفي امام شناس بوده است. ازوست:
دين: حسين توست، آز و آرزو: خوك و سگ است
تشنه اين را مي‌كشي، و آن هر دو را مي‌پروري!
بر يزيد و شمر ملعون، چون همي لعنت كني؟
چون حسين خويش را شمر و يزيدِ ديگري!11
حكيم سنايي پس از روايتِ داستان پيرزني در كوفه، كه كودكان يتيم خود را به بوييدن نسيم كربلا فرمان مي‌داد، بيزاري خود را از خاندان اموي، آشكارا ابراز مي‌دارد:
من ازيـن ابـن خـال12، بيـزارم
كـز پـدر13 نـيـز هـم، دلازارم
پس تو گويي: يزيد مير من است!
عمروعاص پليد، پيـر مـن است
آن كـه را عمروعاص باشد پير
يا يـزيـد پـلـيـد بـاشـد مـيـر
مستحقّ عذاب و نفرين اسـت
بد ره و بد فعال و بد دين است
لعنت دادگـر بـر آن كـس بـاد
كـه مـر او را كند به نيكي يـاد
من نيـَم دوستـدار شمر و يزيد
زان قبيله منـم بـه عهـد، بعيد
از «سنايي» به جان ميرحسين
صـدهزاران ثناست دايم دَين14
سيد حسن غزنوي (متوفاي 556 ق) مشهور به «اشرف»، از چهره‌هاي شاخص سبك خراساني در شعر فارسي است. او همانند شاعران سلف، نه در ستايش ممدوحان خود بلكه در مرثيت آنان نيز روي به اغراق آورده، از مقدسات مايه گذاشته و مرتكب قياس مع‌الفارق شده است!15 اما اين شعر از ديگر اشعار او مستثنا است:
گـاهِ آن‌سـت كه طفلان چمن
انـدر آيند چـو عيسي به سخـن
گـه گشـايـنـد دهـان، از لالـه
گـه نُمـايـنـد زبـان از سـوسـن
لالة غرقِ به خون، همچوحسين
سوسن زنده نفس، همچو حسن16
شيخ فريد الدين عطار نيشابوري (540-618) از شعرا و عرفاي نامدار سده ششم هجري است و در عرفان اسلامي از چهره‌هاي شاخص و ماندگار. تأليفات وي را افزون از 110 مجلد نگاشته و آثار منظوم وي را بالغ بر صدهزار بيت دانسته‌اند.
تذكرة‌الاولياء، اسرارنامه، الهي‌نامه، پندنامه، خسرونامه، مختارنامه، مصيبت‌نامه، منطق‌الطّير، مفتاح‌الفتوح، نزهة‌الاحباب، و ديوان اشعار17 از آثار اوست.
عطار پس از 87 سال اسارت در اين خاكدان به سال 618 ق در نيشابور به دست سپاهيان مغول به قتل رسيد و به جايگاه اصلي خود بازگشت.
وي در جاي‌جاي منظومه‌هاي عرفاني خود، ارادت قلبي خويش را به ساحت مقدس حضرات معصومان عليهم السلام ابراز داشته. ازوست:
كيست حـق را و پيمبـر را وليّ
آن حَسن سيرت: حسين‌بن‌علي
آفـتـاب آسـمـان مـعـرفـت
آن محمد صورت و حيدر صفت
نُه فلك را تا ابد مخدوم18 بـود
زان‌كه او سلطانِ ده معصوم بود
قـرّة العـَيـنِ19 امـام مـجتبـي
شـاهـد زهـرا، شـهيـد كـربـلا
آن‌چنان سر، خود كه بُرَّد بي‌دريغ؟
كافتاب از دردِ آن شد زير ميغ!20
گيسوي او تا به خون آلوده شد
خون گردون از شفق پالوده شد
كي كنند اين كافران با اين همه
كو محمد؟‌ كو علي؟ كو فاطمه؟!
صـدهـزاران جـان پـاك انبيا
صف زده بينم به خـاك كـربلا
در تَمـوز21 كـربلا، تشنه‌جگر
سر بريدندش، چه باشد زين بتر؟22
با جگر گوشة پيمبر اين كنند
وان گهي دعويِّ داد و دين كنند؟!
كفرم آيد، هر كه اين را دين شمرد
قطع باد از بن، زفاني23 كاين شمرد!24
جلال‌الدين محمـد مـولـوي بلـخي (604-672)، فـرزنـد بهـاءالدين محمد و معروف به ملاي رومي، از قله‌هاي مرتفع عـرفان اسلامي است كـه با حكيم سنايي غزنوي (متوفاي 545 ق) و شيخ فـريد الـدين عطار نيشابوري (مقتول به سال 672 ق)، سه ضلع مثلّثي را در قلمرو شعر و ادب عرفاني به تصـوير كشـيده‌اند كه قرن‌هاست نظر پژوهشگران مـعارف ناب اسلامي و عـرفـان نظـري را به جانب اين ساحت دراز دلان و خطير و خطرآميز معطـوف داشته است. وي خود را پيروِ طريقِ سلوكيِ سنايي و عطار مي‌داند و بر اين باور است كه مشـي عـرفانـي آنها بر اساس محكمي مبتني است:
عطار، روح بود، سنايي، دو چشم او ما از پيِ سنايي و عطار مي‌رويم
مثنويِ اين عارف نامدار، پر از گوهرهاي ناب معرفتي است و دريادلان بي‌شماري از ژرفاي اين درياي بزرگ، جواهرهاي نابي به دست آورده‌اند كه همانند ندارد. وي در دفتر ششم مثنويِ معنويِ خود به عزاداري شيعيان اهل حساب در سوگ شهيدان كربلا اشاره ‌مي‌كند25 كه نقل آن در اين مجال اندك ميسر نيست و در عوض، يك غزل ناب عاشورايي وي را مرور مي‌كنيم:
كجاييد اي شـهيدان خـدايي؟
بـلاجـويان دشـت كـربلايي؟
كجاييد اي سبك‌روحان عاشق
پـرنـده‌تـر ز مـرغـان هـوايي؟
كجـاييـد اي شهـان آسمـاني
بـدانسته فـلك را در گشـايي
كجاييد اي ز جان و جا رهيده؟
كسي مر عقل را گويد «كجايي»؟!
كجاييد اي درِ زنـدان‌شكسته؟
بـداده وامـداران را رهـايـي
كجاييد اي درِ مخزن گشاده؟
كجـاييد اي نـواي بينـوايي؟26
شيخ مصلح‌الدين سعدي شيرازي (متوفاي 691 ق)، بزرگ‌ترين غزل‌سراي زبان پارسي‌ست كه در اوايل سدة هفتم در شيراز به دنيا آمد و پس از تحصيل علوم مقدماتي، به بغداد رفت و در مدرسة نظاميّه سرگرم تحصيل شد و سپس به سير آفاقي و انفسي پرداخت و پس از سي سال به زادگاه خود بازگشت وبه نگاشتن دو اثر جاودانه خود، گلستان و بوستان، سرگرم شد.27 وي از مواليان اهل‌بيت عليهم السلام بود و نسبت به آنان اظهار شيفتگي مي‌كرد. ازوست:
... فردا كه هر كسي به شفيعي زند دست
ماييم و دست و دامن معصومِ مرتضي
يا رب! به نسـل طـاهـر اولاد فاطمـه
يا رب! به خـون پاك شهيدان كـربلا
يا رب! به صدق سينة‌ پيران راست‌گوي
يـا رب! بـه آب ديـدة مـردان آشـنـا
دل‌هاي خسته را به كرم مرهمي فرست
اي نـام اعظـمت درِ گنجينة‌ شـفـا28
تا اينجا بر پيشينة شعر عاشورا در زبان فارسي مروري داشتيم و شيفتگان شعر و ادب شيعي را با چهره‌هاي مطرح و نام آشناي شعر اخلاقي، ولايي و عرفاني تا پايان سدة هفتم هجري در حوزة زبان فارسي آشنا ساختيم و اگر بخواهيم اين بحث را ادامه دهيم، در ده‌ها شماره از مجله مي‌توان به اين مهم پرداخت و چهره‌هاي ماندگار شعر عاشورا و برگزيده‌ترين آثار آنان را از منظرهاي متفاوت: ماتمي، احساسي، حماسي، مكتبي، اخلاقي، عرفاني، اعتراض و براندازي معرّفي كرد، ولي به همين مقدار بسنده مي‌كنيم و در شماره آينده، از «اخلاق در شعر فارسي» سخن مي‌گوييم.

 

 

¨پي‌نوشت‌ها
----------------
1. دِنان: از مصدر دنيدن، با نشاط و شادماني راه رفتن، هيجاني شدن، خراميدن.
2. دَنان: جمع دَنّ، خم بزرگ شراب، مطلق خم.
3. خون رَزان: جمع رز، كنايه از شراب.
4. ديوان حكيم ناصر خسرو قبادياني، به تصحيح سيد نصر الله تقوي، تهران، 1339، ص259.
5. الذّريعه، ج1/9، ص50 و ج22، ص32.
6. پاي: تاب مقاومت.
7. روضة الشهداء، ملاحسين واعظ كاشفي، به تصحيح عقيقي بخشايشي، انتشارات نويد اسلام، چ1، 1379، ص35.
8. ديوان اديب صابر ترمذي، به تصحيح محمد علي ناصح، مطبوعاتي علمي، تهران، ص157.
9. همان، ص159.
10. دويست سخنور، نظمي تبريزي، ص153؛ سيماي شاعران، صابر كرماني، سال 1364، ص184.
11. همان، ص655.
12. ابن خال: مراد يزيد بن معاويه است. معاويه خود را خال المسلمين مي‌خواند!
13. پدر: كنايه از معاويه است.
14. حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة، حكيم سنايي غزنوي، بي‌تا، بي‌جا، ص146-151.
15. كاروان شعر عاشورا، محمدعلي مجاهدي، پژوهشكده تحقيقات اسلامي، چ1، 1386، ص26.
16. ديوان سيد حسن غزنوي، به تصحيح سيد محمد تقي مدرس رضوي، چ1، 1328، ص158.
17. دويست سخنور، نظمي تبريزي، ص253-254.
18. مخدوم: مولا، سرور.
19. قرة العين: فرزند، روشنايي چشم.
20. ميغ: ابر.
21. تموز: تابستان.
22. بتر: بدتر.
23. زفاني: زباني.
24. شكوه شعر عاشورا در زبان فارسي، ص62-63؛ كاروان شعر عاشورا، ص28-29.
25. مثنوي معنوي، به تصحيح رينولد.1. نيكلسون، به اهتمام دكتر پورجوادي، اميركبير، 1363، ج3، دفتر پنجم و ششم، ص317-319.
26. كليات شمس يا ديوان كبير، با تصحيح و حواشي بديع الزمان فروزانفر، اميركبير، 1363، جزو 6، ص56-57، غزل شمارة 2707.
27. فرهنگ معين، ج5، ذيل عنوان: سعدي؛ كليات سعدي، به تصحيح محمد علي فروغي، مقدمه.
28. كليات سعدي، با تصحيح محمد علي فروغي (ذكاءالملك)، بي‌تا، تهران، ص429.

دوشنبه 30 دی 1392  8:35 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

يگانه دوران

يگانه دوران
نويسنده: مرتضي صالحي
صفحه 46 الي 49 نسخه چاپي

 


آخوند ملاحسينقلي همداني، عارف كامل، يگانه دوران، واله جمال محبوب، مجمع بحرين تعقل و تعبد، در سال 1239 قمري در روستايِ شوند از توابع شهر همدان، ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم رمضانعلي، علاقة وافري داشت كه فرزندش به تحصيل علوم ديني بپردازد. به همين جهت او را به تهران فرستاد و ملاحسينقلي در مدرسة مروي مشغول به تحصيل شد. در همان زمان آوازة علم و معرفت بزرگ استاد اخلاق و فلسفه و حكمت حاج ملاهادي سبزواري در سراسر ايران پيچيده بود. آخوند همداني كه تشنة علم و معرفت بود، براي بهره‌بري از فيوضات آن حكيم متأله روي به سبزوار نهاد.
شهيد مطهري درباره وي مي‌گويد: «بزرگ‌ترين حسنة حكيم سبزواري، مرحوم حكيم رباني عارف كامل الهي فقيه نامدار آخوند ملاحسينقلي همداني درجزيني1 است. اين مرد بزرگ و بزرگوار، صيت و شهرت و جاذبة معنوي حكيم سبزواري او را به سبزوار كشانيد. اگر همه شاگردان حوزة حكيم سبزواري به حضور در حوزة او افتخار مي‌كنند، حوزه حكيم به حضور چنين مردي افتخار مي‌كند. ايشان پس از محضر حكيم سبزواري راهي عتبات گرديده، در نجف اشرف به درس شيخ مرتضي انصاري حاضر شد. خود ايشان نقل مي‌كند: «روزگاري نيز به نجف اشرف به درس شيخ انصاري مي‌نشستم مگر گهي دريافتم كه شيخ، علي الدوام ايام چهارشنبه را به منزل آقا سيد علي شوشتري مي‌شود از تلاميذ خويش، و روزي بدانجا شدم و يافتم شيخ را نشسته به هيئت تلميذ و سيد را نشسته به هيئت استاد. و سيد چيزها مي‌فرمود. مگر در دل گذراندم كه من نيز علي الدوام بدين حضرت شوم و چون برخاستم سيد با من فرمود اگر خواستي همي آي و از آن روز بدان حضرت بار يافتم».1 آخوند كه ساليان دراز تشنة معارف بود، مشتاقانه به محضر سيدعلي شوشتري مي‌رفت. استاد نيز عنايت خاص و محبت ويژه‌اي به وي داشت. مي‌گويند وقتي آخوند به مرض صعب العلاجي دچار شد، استاد سيدعلي شوشتري به پزشكي توانا كه از مريدانش بود و براي ديدن ايشان به نجف آمده بود، مي‌فرمايد: اول به مدرسه سليميه برو و فرزندم را كه بيمار است، معاينه كن. پزشك نزد او مي‌رود و پس از معاينه و عيادت به منزل سيد علي بازگشته، مي‌گويد: اين شيخ، فقير است و به بيماري سختي مبتلاست. درمان او نيازمند صرف پول فراواني است. آقا سيد علي مي‌فرمايد: او را معاينه كن؛ اگر چه مداواي او صد تومان هزينه داشته باشد (پول زيادي در آن زمان بود) و يك ساعت بيشتر زنده بماند؛ زيرا يك ساعت از عمر او گران‌تر و پر از ارج‌تر از اين مقدار است.2
استاد با بصيرت و تيزبيني خاصي كه داشت، در تشخيص استعداد شاگردش به خطا نرفت و گذر زمان نشان داد كه آخوند جانشين بر حق مكتب اخلاقي وي گرديد و خدمات فراوان و مهمي به عالم دين و مذهب نمود و خود آيتي عظيم و سرآمد عالمان عصر خود در علم و تهذيب نفس و تربيت نفوس شد. نفوس مستعده پروانه‌وار حول شمع وجودش طلب نور مي‌كردند و از زلال حقايق معرفت او پياله پر مي‌كردند و آن بزرگوار از سالكان به خوبي و مردانه به نحو اتم و اكمل دستگيري كرده، آنها را به ملكوت و معنويت سير مي‌داد. شاگردان آخوند را بيش از سيصد نفر ذكر كرده‌اند؛ از جمله: آقا سيد احمد كربلايي، سيد ابوالقاسم اصفهاني، شيخ محمد بهاري همداني، ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، شيخ علي قمي و....
آخوند بعد از عمري مجاهدت و رياضت در راه حقيقت و كمال، در حالي كه عزم زيارت سالار شهيدان حضرت حسين بن علي7 را داشت، در راه كربلا در 28 شعبان 1311 قمري عاشقانه دعوت حق را لبيك گفت و پيكر پاكش در حاير حسيني در جوار مولايش به خاك سپرده شد.
اي خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
بـه هـواي سـر كويش پـر و بالي بـزنـم
مرحوم آخوند در علوم مختلف از جمله فقه و اصول قدرت علمي فراواني داشت و از شاگردان مبرز مكتب فقهي شيخ اعظم انصاري بود. پس از درگذشت شيخ انصاري، مرحوم آخوند مصمم مي‌شود كه همت خود را بر دروس فقهي استاد خود بگذارد و تدريس وي را ادامه دهد. كه مرحوم شوشتري در رهنمودي نوراني به ايشان مي‌نويسد: «اين روش شما، تام و تمام نيست و شما مقامات عالية ديگري را بايد حايز گرديد». اين نكته اساسي كه سمت و سوي استعداد و اشتغال مرحوم آخوند را تبيين مي‌كند، او را به تلاش چشمگير در كسب مقامات علمي و عملي وا مي‌دارد و با مجاهدت فراوان به جايي مي‌رسد كه به‌سان خورشيدي، براي طالبان معرفت پرتوافكني مي‌كند. شاگردان او در سطوح مختلف بودند. از اين رو، استاد هم مطالب را در سطح عام، خاص و خاص الخاص بيان مي‌داشت. بعضي شاگردان آن‌چنان تحت تأثير سخنان او قرار مي‌گرفتند كه خويش را از ياد مي‌بردند و ساعت‌ها محو كلام استاد مي‌شدند. عده‌اي از آنان هم شب و روز ملازم ايشان بودند تا همواره از وجودش بهره‌مند شوند

دوشنبه 30 دی 1392  8:35 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨توفيق بزرگ

¨توفيق بزرگ
يكي از توفيقات بزرگ مرحوم آخوند همداني، ترويج اخلاق و عرفان ناب در حوزه علميه است. عرفان ناب تشيع با دسيسه‌هاي صوفيه و جهالت‌ها و تنگ‌نظري‌ها، مورد سوء استفاده و رو به نابودي بود. اما او توانست با صبر در اين مسير و بهره‌مندي از توفيق الهي و استفاده از محضر استاد بزرگي چون سيدعلي شوشتري، سيري متقن براي سالكان الهي بنا نهد و اين خطر را از اين مسير الهي دور كند.
آقا بزرگ تهراني در مورد ايشان مي‌نويسد: «او در علم اخلاق، وزنه عظيمي است كه به توصيف نيايد. مدت‌هاي مديدي گذشت و زمانه همانند او در علم اخلاق و تهذيب نفوس نديد و اين فن به او ختم شد و پس از وي نظيري برايش پيدا نشد؛ زيرا او عده‌اي را تربيت كرد و آنان را در مسير تهذيب نفس قرار داد. آنان بعد از او همانند ستارگان، زينت‌بخش آسمان علم و فضيلت گرديدند. در يك كلام، او بر بسياري از علما و دانشمندان برتري دارد».3
او با روح لطيف و ملكوتي، اراده و عزم راسخ، و همت بالا و بي‌نظير توانست منازل سلوك و قلل عرفاني را به درستي بپيمايد و به بالا‌ترين قله‌هاي معرفت صعود كند و در درجاتِ عاليِ قرب، مأنوس حضرت رب العالمين باشد. از اين رو، نفس او از مصاديق نفحات رب العالمين شد و به هر كس كه مي‌رسيد، او را در مسير محبت الهي قرار مي‌داد. روش سلوكي ايشان برگرفته از متن شريعت اسلام و با توجه به همه شرايط سلوك و سالك بود.
مرحوم ملكي تبريزي، از شاگردان برجسته و خاص ايشان مي‌فرمايد: «اوقات توقّف ايام تحصيل كه نجف اشرف بوديم، جناب عالم جليل و حكيم بزرگوار بي‌بديل آخوند ملاحسينقلي همداني قدس‌الله‌روحه به يكي از طلاب راه آخرت، عمل توبه را تلقين فرمود. دو سه روز به جهت انجام اين مهم غائب شد. بعد كه آمد، ديديم كه بدنش كه چاق و نشيط و رنگش كه خيلي آبدار بود، [در اثر تلقين توبه]بدنش كانّه نصف شد و رنگش زرد و پريشان گرديد كه عادتاً در يك دو روز رياضت متوقّع نبود كه اين مقدار تغيير در صورت پديد آيد...

دوشنبه 30 دی 1392  8:36 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

¨جرعه‌اي از چشمه زلال

¨جرعه‌اي از چشمه زلال
مرحوم حسينقلي همداني در يكي از توصيه‌هاي سلوكي خود به يكي از شاگردانش، ترك معصيت را در مسير سلوك بسيار پراهميت مي‌داند و مي‌فرمايد:
«...تمام سفارشات اين بينوا به تو، اهتمامِ در ترك معصيت است. اگر اين خدمت را انجام دادي، آخر الامر تو را به جاهاي بلند خواهد رسانيد. البته البته در اجتناب از معصيت كوتاهي مكن و اگر خداي ناخواسته، معصيت كردي، زودتر توبه نما و دو ركعت نماز به جا آور و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار كن و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرت پروردگار عفو بخواه. اميدوارم عفو بفرمايد. معاصي كبيره در بعضي رساله‌هاي عملي ثبت شده، ياد بگير و ترك بنما و زنهار پيرامون غيبت و دروغ و اذيت مگرد...».4
در مكتب عرفاني آخوند، مراقبه داراي اهميت فراوان است و اول قدم آن توبه است؛ چنان كه مي‌فرمايد: «البدار، البدار الي التوبة الصادقه، ثم العجل، العجل، في الجدّ و المراقبه؛ بشتاب، بشتاب به سوي توبه راستين. پس بشتاب، بشتاب به سوي كوشش و مراقبت».5
شاگرد ايشان مرحوم انصاري همداني1 به همين مضمون مي‌فرمايد:
«مراقبه يعني غافل از حضور حضرت حق -جل شأنه- نباشد و اين،‌ همان قله بزرگ و بالابرنده به سوي مقام مقربين است و كسي كه خواستار محبت و معرفت است، بايد به اين ريسمان محكم چنگ زند و سخن پيامبر6 نيز به همين اشاره دارد كه فرمود: «اعبدالله كانك تراه فان لم‌تكن تراه، فانّه يراك؛ خداي را چنان پرستش كن كه گويا او را مي‌بيني و اگر تو او را نمي‌بيني، او تو را مي‌بيند.» پس همواره بايد حالش چنين باشد. در باطن، كه گويا در خدمت مولاي خود ايستاده، و او ملتفت به اين است... همين قدر بداند كه او جل شأنه حاضر است و ناظر هميشه، بس است از براي توجه به او، و ان لم يعلم انّه ماهو و كيف هو... (و اگر چه نداند كه خداوند كيست و چيست).6
از اين عارف رباني و حكيم الهي و فقيه نامدار رهنمودها و دستورالعمل‌هاي ارزشمندي در سير و سلوك رسيده كه در كتاب تذكرة المتقين آمده است

دوشنبه 30 دی 1392  8:37 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

یگانه دوران - ¨پي‌نوشت‌ها:

¨پي‌نوشت‌ها:
-----------------
1. تاريخ حكما و عرفاي متاخر بر صدرالمتألهين، ص133.
2. چلچراغ سـالكـان، ص27؛ نـقباء البشـر، ج2، ص67.
3. نقـباء البـشـر، ص674.
4. تـذكـرة الـمـتـقـيـن، ص211.
5. هـمـان، ص193.
6. همان، ص55

دوشنبه 30 دی 1392  8:37 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها