باز باران
بی بهانه
با ترنمهای زیبا
كودكانه
می رود زین سو به آن سو
می خورد بر تار گیسو
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
در دلم یادش كنم یاد
خاطراتی كه به من داد
باز باران
روی بامم
خیس شد
خاطره هایم
یاد آن دوران شیرین
دلم از خاطره هایش
گشته افسرده و غمگین
یاد آن روزهای زیبا
پیش چشم همه ما
یاد آن الا دولكها
یاد آن دوز و كلكها
یاد بالا و بلندی
یاد آن سرسره بازی
زیر باران رفتن و شاد
حس خوبی كه به من داد
یاد آن خاطره هامان
باز باران ، باز باران
قلب، مهمانخانه نیست که آدم ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند...
قلب، لانه ی گنجشک نیست که در بهار ساخته می شود
و در پاییز باد آن را با خودش می برد...
قلب؟ راستش نمی دانم چیست!
اما این را می دانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است ❤