من منتظر به راهم خواهان یک نگاهم
جز وصل روی دلبر من از خدا نخواهم
در انتظار یارم بی او چه بیقرارم
هر دم در انتظارم لبریز اشک و آهم
یکدم امیدوارم کآید خبر ز یارم
آید به روزگارم تا از غمم بکاهم
در شوق وصل اویم یکسر از او بگویم
از هر کسی بجویم میقات قبله گاهم
آیا شود که دیگر وصلش شود میسر
آیا ببخشد آخر این قلب پرگناهم
این خود منم حجابم تا کوی او نیابم
آیا دهد جوابم با جمله اشتباهم
............................................
بدان ای دل دگر او خواهد آمد
دگر از این سفر او خواهد آمد
کند دیگر طلوع از طرف مغرب
که چون صبح سحر او خواهد آمد
به پایان آید این دوران غیبت
که بر باغ نظر او خواهد آمد
بکن آماده صحن خانه خویش
که بر این رهگذر او خواهد آمد
منال از ظلمت و بیداد دوران
غمت کن مختصر او خواهد آمد
مکن اندیشه از سفیانی شوم
که در وقت خطر او خواهد آمد
بپاخیز آخر از این خواب سنگین
که ناگه بی خبر او خواهد آمد
......................................
کی رسد نهضت تو تا که به سر بشتابم
کی دمد مهر تو کز بهر نظر بشتابم
کی رسی یوسف من زین سفر دور و دراز
کز پی دیدن تو جانب در بشتابم
کی رسد یک خبر از آمدنت بر دل من
تا به هر جا ز پی کسب خبر بشتابم
گر ببینم که شده وقت ظهور رخ تو
سوی تو یکسره با دیده تر بشتابم
گر میان من و تو لشگر صد سفیانی
جا کند سوی تو بی ترس خطر بشتابم
گر ملاقات تو در آخر دنیا باشد
بهر دیدار تو از کوه و کمر بشتابم
جلوه کن دلبر من گر که نمایان گردی
تا به منزلگه تو چون بنگر بشتابم
........................................
تو روزی عاقبت آیی نقاب از چهره بگشایی
به عالم لطف فرمایی و خود رخساره بنمایی
تو روزی میرسی از راه به جمع عاشقان ناگاه
رسد آن لحظه دلخواه زمان ناب رؤیایی
تو روزی عاقبت آری نجات از این گرفتاری
دهی درمان بیماری به درد ما مداوایی
تو روزی آوری آخر نجات این دل مضطر
ز تو پایان رسد دیگر بر این شبهای تنهایی
شود روزی ز تو شیرین دگر کام دل غمگین
به پایان آید آخر این همه شبهای شیدایی
زمان وصل یار آید شب غم بر کنار آید
به دور روزگار آید بهارانی تماشایی
رسد با تو بر این دوران شکوه و لطف بی پایان
بگردد با تو جاویدان بهشت حسن و زیبایی
تویی تنها نیاز من فقط تو چاره ساز من
دعای هر نماز من امید روز فردایی
فدای نام تو مولا بیا و روی خود بنما
دگر تا کی جدا از ما گذشت از حد شکیبایی