بشارتهاى انبیاء الهى و دیگران در باره ظهور رسول خدا (ص)
این بحث را ما با تفصیل بیشترى در کتاب «زندگانى پیغمبراسلام» آوردهایم، و برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینبارهقلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشتهاند که از آنجملهمىتوان کتاب «راه سعادت» استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب«خاتمپیغمبران»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص»ارتباط دارد تا با بحث ما و بهاصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمىتوانیم وقتخود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمانمقدار که مربوط به تاریخ مىشود یک اشاره اجمالى نموده ومىگذریم:
طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام«ص»وارد شده که بهاجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبردادهاند،و علامه مجلسى«ره»در کتاب بحار الانوار در اینبارهبابى جداگانه تحت عنوان«باب البشائر بمولده و نبوته»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتى از این روایات همانهائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاصخبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بىدینان را ملزم سازد و بر همه کارهاىبى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکارانبى دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص»تطبیق مىکند کهدر داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلبکه این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى«ع»
نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفتخدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران»-یا فارانمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابلتطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنیناست:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهمخواست و او دیگرى را که فارقلیط است به شما خواهد داد کههمیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمىبیند و نمىشناسد،اما شما آنرامىشناسید زیرا که با شما مىماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»است بمعناى«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روحراستى است که از جانب پدر عمل مىکند و نسبت به من گواهىخواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکنطاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما رابهر حقیقتى دایتخواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلمنمىکند آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع»پادشاه یمنگفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح»و«شق» (5) و«قس بن ساعدة» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایتابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل» (8) که باز هم براى نمونهبداستان زیر که خلاصهاى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجهنمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد: (9) ربیعة بننصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براىدانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى«سطیح»و دیگرى«شق»کهاین دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبلاز«شق»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى کهاز تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارىرا در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در اینسرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت منصورت خواهد گرفتیا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافتیا منقطعمىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطعمىشود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مىرود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدنبیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسى؟
گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحىمىشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بننصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیرواناو خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کارانبدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتمخواهد شد.
پس از این سخنان«شق»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاهفارس-نامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیرة»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواىمشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره مىرسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانىدر آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینهام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مىخواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزهاش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار
و البته در مورد بشارتهائى که نمونهاش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضىاز نویسندگان نیز دیده مىشود ضرورى است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتنطبقه خاصى از آیندگان یعنى دانشمندان و محققانى بود که تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا داراى خصوصیات زیر است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالباستعارات و کنایات ذکر شده...
2-در این بشارتها نام رسمى پیمبران که بدان نام خواندهمىشدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقى آنانذکر شده مانند لفظ«مسیح»که در باره حضرت عیسى دربشارات آمده و«فارقلیط»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...
3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنى و مفهومىکه نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیت بچشم مىخورد که بخاطررعایت همان جهتى که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایةمطلب را بیان فرمودهاند...
و بگفته یکى از نویسندگان
«مصلحتخداوندى ایجاب مىکرد که این بشارات مانندزیبائیهاى طبیعت که محفوظ مىماند یا مانند صندوقچهجواهر فروشان که بدقتحفظ مىشود در لفافهاى از اشاراتمحفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانشسر و کار دارند قرار گیرد». (10)
چه حوادثى در شب ولادت رخ داد
در روایات ما آمده است که در شب ولادت آنحضرتحوادث مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست کهپیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله«ارهاصات»بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:
یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسرى و هو منصدع کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهى العین من سدم و ساء ساوه ان غاضت بحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثى است که مرحوم صدوق«ره»در کتاب امالى بسند خود از امام صادق علیه السلامروایت کرده و ترجمهاش چنین است که آنحضرت فرمود:
ابلیس به آسمانها بالا مىرفت و چون حضرت عیسى «ع» بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مىرفت،و هنگامیکه رسولخدا«ص»بدنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانهممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوعگردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند:
قیامتى که اهل کتاب مىگفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه که از همه مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانىاست که مردم بوسیله آنها راهنمائى مىشوند و تابستان و زمستاناز روى آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت بر پا شده و مقدمهنابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازهاى اتفاقافتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان کسرى در آن شب شکستخورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشک شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشکدههاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.
و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربىرا یدک مىکشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکندهشدند،و طاق کسرى از وسط شکستخورد و رود دجله در آنوارد شد.
و در آن شب نورى از سمتحجاز بر آمد و همچنان بسمتمشرق رفت تا بدانجا رسید،فرداى آن شب تخت هر پادشاهىسرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخننمىگفتند.
دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر کاهنى که بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاىخود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند کرد و بداننگریست،و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گویندهاىمىگفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفتهبود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامنگذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلمان
ستایش خدائى را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (11) و در باره او اشعارىسرود.
و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیارىطلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افکنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مىبینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسىبن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و به بینید این اتفاقچیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازهاىندیدیم.
ابلیس گفت:این کار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفتهاند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چونگنجشکى گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد:
-برو اى دور شده از رحمتحق!ابلیس گفت:اى جبرئیلاز تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازهاى در زمین رخداده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله علیه و آله-بدنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهرهاى هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.
و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کردهچنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت ونامش یوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده کهچون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوعگردند. و چون صبح شد بمجلسى که چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات که وى بدنیا آمده و آخرین پیمبراناست و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانههاىخود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آرى دیشب در خانه عبد الله بنعبد المطلب پسرى متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند،وى پرسید:آیا اینمولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را بهبیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودى او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودىعارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت:آیا مىخندید؟باید بدانید که اینپیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مىنهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریفمىکردند.
و در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى ازاهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوتاز خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسىاست که آنها را پراکنده و نابود سازد!
قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابىکه دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید!بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند کهزبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمىیابد!
و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخى از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیارى از آنها این حوادثقبل از بعثت رسولخدا«ص»ذکر شده نه مقارن ولادت.
مانند روایاتى که در سیره ابن هشام و تاریخطبرى و جاهاى دیگر است و در صحیح بخارى نیز از ابن عباس روایتشده (12) و فخر رازى نیز در تفسیر آیه شریفه«فمن یستمعالآن یجد له شهابا رصدا» (13) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهاى شهاب همین گفتار را داشته و اقوالى در اینباره نقلکرده (14) و از ابى بن کعب نیز حدیثى در اینمورد نقل کردهاند کهگفته است:
«لم یرم بنجم منذ رفع عیسى علیه السلام حتى بعث رسولالله-صلى الله علیه و آله-» (15) و در اشعار بعضى از شاعرانعرب نیز قسمتى از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر که از شاعرى بنام قیروانى نقل شده که مىگوید:
و صرح کسرى تداعى من قواعده و انفاض منکسر الاوداج ذامیل و نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسل خرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
یک سئوال
اکنون جاى یک سئوال هست که اگر کسى بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهاى تاریخى و روایات غیراسلامى هم ذکرى از آنها شده یا نه؟
که ما در پاسخ این سئوال مىگوئیم:اولا اگر حدیث وروایتى از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام براى ماثابتشد دیگر کدام روایت و تاریخى براى ما معتبرتر از آن حدیثو روایت مىتواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح«صغراى قضیه»است،ولى پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگى محمل دیگرى نمىتواند داشته باشد،وگرنه کدامتاریخ و روایتى معتبرتر از آن تاریخ و روایتى است که از منبعوحى الهى سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حدیثىمحکمتر از داستان و حدیثى است که از زبان پیمبران و ائمهمعصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد!
مگر نه این است که سرچشمه پر فیض و زلال همه علومآنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانیا-مىگوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخوردهاى از گذشتگان و زمانهاى قدیم در دست داریم که ما بتوانیم اینروایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدى از آنها بگیریم؟
جائى که مقدسترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمهنسخههاى متعددى که معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و کلمه بکلمه آنها مورد احترام و متن دستوراتدینى آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در اماننبوده،و طاغوتهاى زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط کردهاند، دیگر چگونه کتابهاىتاریخى معدودى که در زوایاى کتابخانهها با نسخههاى خطىمنحصر به فرد یا انگشتشمارى وجود داشته مىتواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض که چنین تاریخى وجود داشته باشد کهاوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد آیا همهوقایعى که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارششده؟و آیا وسائل ارتباطى آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى که در گوشه و کنار جهان آنروز اتفاق مىافتادهمطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام اینوسائل ارتباطى و مخابراتى و رادیوها و تلویزیونها و ماهوارههاو...چنین کارى انجام شده و چنین ادعائى مىتوان کرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از کانالهاى مخصوص و صافیهاى انحصارىمىتوانند کوچکترین خبرى را منتشر کنند؟آن هم خبرى کهبصورت معجزه آسمانى براى شکستیک قدرت طاغوتى و یکدربار سلطنتى بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال«شقالقمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مىباشد و بگفتهدکتر سعید بوطى-نویسنده مصرى-در کتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاریخهاىگذشته نقل شده...؟و بلکه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریابوسیله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهاىجادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسیح وامثال آن جز در کتابهاى مقدس و مذهبى در تاریخها و روایاتدیگر آمده و ذکرى از آنها دیده مىشود؟!...
و حقیقت آن است که تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشتهدر انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونهاست و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهى نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام مىکرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله مىخواستهاند آنها را افرادىماجراجو و بى شخصیت و افسادگر معرفى کنند،و هرگز اجازهنمىدادند آنها را بعنوان مردانى الهى که قدرت انجام معجزه رادارند معرفى کنند،و بهمین دلیل معجزاتى را که بوسیله ایشانانجام مىشده انکار کرده و یا توجیه مىنمودند،و اگر کتابهاىآسمانى و روایات مذهبى نبود اثرى از این معجزات بجاى نماندهو بدست ما نرسیده بود...
چنانچه اکنون نیز ما در انقلاب اسلامى خود که یک انگیزهمذهبى داشته و ادامه آنرا نیز بیارى خدا همان انگیزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دین،تضمین کرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قیام کرده همین شیوه تبلیغى را مىبینیمکه هر حرکتى بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایى میلیونى و غیر میلیونى که در داخل و یا خارج انجاممىگیرد اصلا منعکس نمىشود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعى ذکرى از آن نمىشود،اما کوچکترین حرکت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندکى که جمعا به صد نفر نمىرسدبا آب و تاب در همه رسانههاى گروهى بعنوان یک حرکت ضدرژیم نه یکبار بلکه چند بار پخش مىگردد.
و بهمین دلیل ما مىگوئیم انگیزه و نیازى براى تحقیق در تاریخهاى گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم معلوم نیستبجائى برسیم،مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبى که شدهتاییدى از تاریخ براى این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویمبراى تطبیق این روایات با تاریخ دست به توجیه و تاویلهاىنامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذکرکرده و شنیدید و خواندید،که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل برضعف ایمان و غربزدگى و تاریخ زدگى و غیره دانستیم... .
پىنوشتها:
1-زندگانى پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانى پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اکمال الدین ص 111 و 112.
8-زندگانى پیغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کردهایم تلخیص شده است.
10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.
11-یعنى او را بکنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.
12-صحیح البخارى ج 6 ص 73.
13-سوره جن آیه 9.
14-مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.
15-بحار الانوار ج 15 ص 331.