وضع عمومى ايران مقارن ظهور اسلام
كتاب: فروغ ابديت، ج 2، ص 99
نويسنده: جعفر سبحانى
براى بدست آوردن ارزش نهضتى كه پيامبر اسلام(ص) بنيانگذار آن بود، لازم است و لو در حد اجمال با اوضاع دو محيط آشنا شويم:
1- محيطى كه اسلام در آنجا پيدا شد و رشد و نمو كرد.
2- محيط بيرون از جهان اسلام.
در رابطه با محيط دوم، تاريخ ايران و روم را به عنوان درخشانترين نقاط آنروز عالم به ما معرفى مىكند و ما در اين قسمت پيرامون ايران به بحث مىپردازيم و بحث راجع به اوضاع روم و شبه جزيره عربستان را در عناوين ديگر پىمىگيريم.
ظهور اسلام و بعثت پيامبر اكرم«ص»،(611 ميلادى)،با دوران پادشاهى خسرو پرويز(628-590 م)مصادف بود و در زمان خسرو پرويز،پيامبر اسلام«ص»از مكه به مدينه هجرت فرمود(روز آدينه 16 ژوئيه 622)و اين واقعه،مبدء تاريخ مسلمانان گرديد.
در اين ايام،دو دولتبزرگ و نيرومند(روم شرقى و ايران ساسانى)،بر قسمت اعظم دنياى متمدن آن روز حكمرانى داشتند.از دير باز براى تسلط و حكمرانى جهان،با يكديگر در جنگ و ستيز بودند. (1)
جنگهاى ممتد ايرانيان با روميان،از دوران سلطنت انوشيروان(589-531 م)آغاز شد، و تا زمان خسرو پرويز ادامه داشت و مدت بيست و چهار سال به طول انجاميد.
خسارات سنگين و مخارج هنگفتى كه ايران و روم،در اين جنگها متحمل شده بودند،هر دو دولت را از كار انداخت،و جز شبحى از اين دو قدرت نيرومند باقى نمانده بود.
براى اينكه اوضاع ايران را از جهات مختلف بخوبى مورد بررسى قرار دهيم،لازم است وضع حكومتها را از پايان سلطنت انوشيروان،تا آغاز ورود مسلمانان به اختصار مورد مطالعه قرار دهيم:
تجمل پرستى در دوران ساسانيان
پادشاهان ساسانى،عموما تجمل پرست و پرتشريفات بودند.دربار پرطمطراق ساسانى و زرق و برق آن،چشمها را خيره مىساخت.
در عهد ساسانيان،ايرانيان پرچمى داشتند به نام«درفش كاويانى»،كه معمولا در ميدان جنگ برافراشته مىشد و يا در جشنهاى پرتشريفات ساسانيان،بر فراز كاخ آنها نصب مىگرديد،و اين پرچم با جواهرات بسيار گرانبها تزيين شده بود.به قول يكى از نويسندگان:«جواهرات و اشياء گرانبهاى اين پرچم بىهمتا را به 1200000 درهم يا(30000 پوند)تخمين كردهاند» (2) .
در كاخهاى افسانهاى ساسانيان،از بس جواهرات و اشياء نفيس و قيمتى،و نقشهها و تصويرهاى حيرت انگيز فراهم گرديده بود كه ديده بينندگان را خيره مىكرد.اگر بخواهيم غرائب و عجائب اين كاخها را بدانيم،كافى است فقط نظر خود را به يك قالى سپيد و بزرگى بياندازيم كه در تالار يكى از كاخها انداخته بودند،به نام«بهارستان كسرى».«اين قالى را زمامداران ساسانى،براى اين تهيه كرده بودند كه موقع عيش و عشرت سر حال باشند و هميشه مناظر زيبا و فرح انگيز فصل را تماشا كنند» (3) .
به طورى كه مىنويسند:«اين قالى،داراى يكصد و پنجاه ذراع طول،و هفتاد ذراع عرض،و تمام تار و پود آن زربفت و جواهر نشان بود». (4)
در ميان پادشاهان ساسانى،خسروپرويز بيش از همه به تجملات علاقمند بود.شمار زنان و كنيزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندين هزار تن بالغ مىشد.
حمزه اصفهانى،در كتاب«سنى ملوك الارض»،تجملات خسرو پرويز رابدينگونه شرح داده است:
«خسرو پرويز سه هزار زن داشت،و دوازده هزار كنيزك ساز زن و بازيگر،و شش هزار مرد پاسبان او بودند،8500 اسب مخصوص سوارى او بود،960 فيل،12000 استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت» (5) .
سپس«طبرى»اضافه مىكند:«اين پادشاه بيش از هر كس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت» (6) .
وضع اجتماعى ايران
وضع اجتماعى ايران در زمان ساسانيان،به هيچ وجه بهتر از وضع سياست و دربار نبود.حكومت طبقاتى كه از دير زمان در ايران وجود داشت،در عهد ساسانيان به شديدترين وجهى درآمده بود.
طبقات اشراف و روحانيان،كاملا از طبقههاى ديگر ممتاز بودند.تمامى پستها و شغلهاى حساس اجتماعى مخصوص آنان بود.پيشهوران و دهقانان از تمام مزاياى حقوقى اجتماعى محروم بودند.به جز پرداخت ماليات و شركت در جنگها وظيفه ديگرى نداشتند.
«نفيسى»،در بارهى امتيازات«طبقاتى ساسانى»مىنگارد:
«...چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران«نفاق»افكنده بود،«امتيازات طبقاتى»بسيار خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند.و ريشه آن در تمدنهاى پيشين بوده،اما در دورهى ساسانى،بر سخت گيرى افزوده بودند».
در درجه اول،هفتخانوادهى اشراف،و پس از ايشان،طبقات پنجگانه،امتيازاتى داشتند.و«عامهى مردم»از آن محروم بودند.تقريبا«مالكيت»،انحصار به آن فتخانواده داشت.ايران ساسانى...در حدود«صد و چهل ميليونجمعيت»داشته است،اگر شماره افراد هر يك از هفتخاندان را،صد هزار تن بگيريم،شماره مجموع آنها،به«هفت صد هزار»مىرسد.و اگر فرض كنيم كه مرزبانان و مالكان كه ايشان نيز تا اندازهاى از حق مالكيتبهرهمند بودهاند،نيز هفتصد هزار بگيريم،تقريبا از اين صد و چهل ميليون،«يك ميليون و نيم»حق مالكيت داشته و«ديگران همه»از اين حق طبيعى خداداد«محروم بودهاند». (7)
پيشهوران و كشاورزان كه از تمام مزاياى حقوقى محروم بودند ولى بار سنگين مخارج اعيان و اشراف را بر دوش داشتند،در حفظ اين اوضاع سودى گمان نمىبردند.لذا بسيارى از كشاورزان و طبقات پست و پائين اجتماع،كارهاى خود را ترك كرده و براى فرار از مالياتهاى كمرشكن،به ديرها پناهنده مىشدند. (8)
مؤلف كتاب«ايران در زمان ساسانيان»،پس از آنكه از بدبختى كشاورزان و كارگران ايران مىنويسد:سپس از قول يكى از مورخان غرب به نام«اميان مارسيلينوس»،چنين نقل مىكند:كشاورزان و كارگران ايران در زمان ساسانيان در نهايت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مىبردند.در موقع جنگ،پياده از عقب لشكر حركت مىكردند.طورى آنان را خوار و بىارزش مىشمردند كه گويا بردگى براى آنان براى هميشه نوشته شده است و هيچ اجر و مزد در مقابل كار خود دريافت نمىكردند. (9)
در امپراطورى ساسانى،تنها اقليتى كمتر از يك و نيم درصد از جمعيت،صاحب همه چيز بودهاند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ايران،همانند بردگان حق حيات نداشتند.
حق تحصيل ويژه طبقات ممتاز بود
در دوره ساسانيان،تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت،حق تحصيل علم داشتند.توده و طبقات متوسط از دانش و كسب فضيلت محروم بودند.
اين عيب بزرگ در فرهنگ ايران باستان،به قدرى واضح و روشن است كه حتى«خداينامه پردازان»و«شاهنامه نويسان»،با اينكه هدف آنها حماسه سرائى است،به آن نيز تصريح كردهاند.
«فردوسى»،حماسه سراى معروف ايران،در«شاهنامه»داستانى آورده است كه بهترين شاهد اين مطلب است.اين داستان در زمان انوشيروان اتفاق افتاده،يعنى درست در زمانى كه امپراطورى ساسانى،دوران طلائى خود را مىگذرانده است.و اين داستان نشان مىدهد كه در دوره او نيز اكثريت قريب به اتفاق مردم،حق تحصيل نداشتند و حتى انوشيروان دانش دوست،هم حاضر نبود به طبقات ديگر مردم،حق تحصيل علم بدهد.
«فردوسى»مىگويد:كفشگرى حاضر شد براى مصارف جنگ ايران و روم،گنجسيم و زر نثار كند،با آنكه در آن زمان انوشيروان به كمك مالى احتياج بيشترى داشت،زيرا حدود سيصد هزار سپاهى ايران،دچار كمبود غذا و اسلحه بودند،داد و فغان از لشكريان برمىخيزد،جريان را به خود شاه مىرسانند.انوشيروان،از اين وضع،پريشان خاطر مىگردد و بر فرجام خويش بيمناك مىشود.بلافاصله«بزرگمهر»،وزير انديشمند خود را براى چارهجوئى فرا مىخواند و دستور مىدهد هم اكنون بايد به سوى مازندران رود و هزينه جنگ را فراهم كند.ولى«بزرگمهر»مىگويد:خطر،نزديك است،بايد فورى چاره كرد. آنگاه بزرگمهر،قرضهى ملى پيشنهاد مىكند،انوشيروان پيشنهاد او را مىپسندد و دستور مىدهد هر چه فورى اقدام شود.بزرگمهر به نزديكترين شهرها و قصبات مامور مىفرستد و جريان را با توانگران آن محل در ميان مىگذارد.
كفشگرى حاضر مىشود تمام هزينه جنگ را بپردازد.فقط توقعى كه دارداينست كه به يگانه پسر او كه مشتاق تحصيل است،اجازه تحصيل داده بشود.بزرگمهر درخواست او را نسبتبه عطاى او كوچك مىشمارد،به پيشگاه خسرو مىشتابد و آرزوى پير كفشگر را به شاه مىرساند.انوشيروان خشمگين مىشود و به وزير خود بزرگمهر پرخاش مىكند و مىگويد:اين چه تقاضائى است كه تو مىكنى؟و اين كار مصلحت نيست،زيرا با خروج او از طبقهبندى،سنت طبقات مملكتبر هم مىخورد و زيان آن بيش از ارزش اين سيم و زرى است كه او مىدهد.
سپس فردوسى،از زبان انوشيروان،به تشريح«فلسفه ماكياولى»او مىپردازد:
چو بازارگان بچه گردد دبير هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما بر نشيند،به تخت دبيرى ببايدش،پيروز بخت
هنر يابد ار مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بينا و گوش
بدستخردمند مرد نژاد نماند جز از حسرت و سرد باد...
بدين ترتيب،به فرمان«خسرو دادگر!!»،درمهاى مرد كفشگر را پس مىفرستند.«كفشگر بىچاره»،افسرده خاطر مىگردد و شبانگاه،دست تظلم وزارى كه عادت مظلومان است، از اين همه ستمكارى و حق كشى،بر درگاه داور بىپناهان بلند مىكند و زنگ عدل الهى را به صدا در مىآورد.
...فرستاده برگشت و شد با درم دل كفشگر زان درم،پر زغم
شب آمد،غمى شد ز گفتار شاه خروش جرس خواست از بارگاه (10)
با همه اينها،دستگاه عريض و طويل تبليغاتى انوشيروان،وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ايرانى تحميل كرده است.ولى اين شاه به اصطلاح عادل،نه تنها گره اساسى را در جامعه ايران آن روز نگشود،بلكه سبب شد بدبختيهاى اجتماعى زيادى دامنگير ايرانيان گردد.تنها در غائله مزدك هشتاد هزار و به قولى صد هزار ايرانى را زنده بگور كرد (11) ،تا به خيال خود اين فتنه را از ريشه بركند!غافل از اينكه اين«فتنه»ريشه كن نگرديد.زيرا اين گونه مجازاتها از بين بردن«معلول»است نه«علت»،به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهكار است نه جرم!!ريشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتكار ثروت و مقام،در دست طبقه خاص و محروميت اكثريت قاطع مردم و مفاسد ديگرى بود و او با كمك سرنيزه و فشار مىخواست تا مردم،خود را راضى جلوه دهند.
«ادوارد براون»،در مورد نسبت عدالت كه به انوشيروان مىدهند،مىنويسد:«اقدامات شديدى كه بر ضد«زنادقه»به عمل آورد و موافقت و ستايش مؤبدان مجوس را جلب كرد و تواريخ ملى نيز به دست همين مؤبدان تنظيم شد...» (12) در همين تواريخ رسمى،انوشيروان، پادشاهى نمونهى عدل و انسانيت معرفى شده است،حكاياتى نقل كردهاند از قبيل اينكه: زنجيرى در بيرون بارگاه شاهى آويخته بود،تا مظلومان دستبر آن زنند و با صداى زنگ،شاه را به داورى فراخوانند. (13)
شگفتا!در اين مدت طولانى،هيچ مظلومى جز الاغ پيرى،اين زنگ را به صدا درنياورد. البته معلوم است،الاغ،جرم شهامت و جرئتخود را نمىدانسته و گرنه هرگز به سيم عدالت نزديك نمىشد.
و نيز مىگويند:«سلطان روم،سفيرى به جانب سلطان عجم،انوشيروان مىفرستد.چون چشم سفير،بر عظمتسلطان عجم و بزرگى طاق كسرى مىافتد،مىبيند سلطان بر سرير نشسته و ملوك در خدمت او حاضرند،نگاهى به اطراف ايوان مىاندازد،ايوان را خيلى با شكوه مىبيند،در اطراف ايوان اعوجاج و كجى است.از درباريان جريان را مىپرسد،به او مىگويند:اين كجى را كه ملاحظه مىكنى،براى اين است كه در اين جا خانه پيرزنى بود كه شاه خواست آن را بخرد و داخل ايوان نمايد.آن زن حاضر به فروش نشد، انوشيروان هم او را مجبور نكرد.لذا خانه آن پيرزن باعث اعوجاج و كجى اين ايوان گرديد.آن سفير قسم خورد كهاين كجى بهتر از راستى است. (14)
واقعا شگفت انگيز است كسى كه مىخواهد همچو بنا و ايوان با شكوهى بسازد آيا قبلا نقشه آن را تهيه نمىكند و بدون نقشه و زمين كافى اقدام به ساختن چنين ساختمانى مىكند؟!و در نتيجه كاخ به صورت بناى كج درمىآيد،آيا اين مطلب باور كردنى است؟
بعيد نيست اين نوع داستانها را درباريان و موبدان،به پاس خدمات گرانبهائى كه خسرو با نابود كردن مزدكيان به آنها كرده،به نفع خسرو جعل كرده باشند.
به قول مؤلف كتاب«ايران و اسلام»،از اينها عجيبتر اين است كه برخى براى آنكه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند،ناچار احاديثى از زبان رسول گرامى و پيشوايان اسلام در اين باب ساختهاند.مانند آن حديث معروف«ولدت في زمن الملك العادل» (15) «من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم»پيامبر افتخار مىكند كه در زمان پادشاه عادل انوشيروان به دنيا آمده است،غافل از اينكه عدالت او چه ربطى به پيامبر دارد.
در خبر ديگر آمده است:على«ع»به مدائن تشريف آورد و در ايوان كسرى فرود آمد،و انوشيروان را زنده كرد و از حال او پرسيد،او به امير مؤمنان خبر داد به خاطر كفر خود از بهشت محروم است،ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نيست (16) .اكنون ببينيم ساسانيان چه ظلمهائى مىكردند؟
پردهاى از جنايتخسروپرويز
يكى ديگر از كارهاى ظالمانه و ديوانهوار او رفتار با بزرگمهر معروف بود،كه در دربار انوشيروان سيزده سال خدمت كرد و باعثحسن شهرت او شد،تا سرانجام خسرو پرويز او را به زندان افكند.وى نامهاى به بزرگمهر در زندان چنين نوشت:«بهره دانش و خردمندى تو اين شد كه تو را كشتنى ساخت».بزرگمهر در پاسخ نوشت:«تا بختيار من بود از خرد خود بهره مىبردم،اكنون كه نيست از شكيبائى خود بهرهمند مىگردم. اگر نيكوكارى بسيارى از دست من رفته از بدكارىهاى بسيار،نيز آسوده شدهام. اگر منصب وزارت از من سلب شده است،رنجستمكارى آن نيز از من دست كشيده،پس مرا چه باك است؟»
تا اين نامه به دستخسرو پرويز رسيد،فرمان داد بينى و لبهاى بزرگمهر را ببرند. هنگامى كه اين فرمان را به او گفتند،پاسخ داد:آرى لبهاى من بيش از اين سزاوار است.خسرو گفت از چه رو؟گفت از آن رو كه نزد خاص و عام تو را به صفاتى ستودم كه داراى آن نبودى و دلهاى رميده را رو به تو نمودم،و خوبىهائى از تو پخش كردم كه تو سزاوار آن نبودى.اى بدكارترين خسروان،با آنكه يقين بر پاكى و نيكى من داشتى،مرا به گمان بد مىخواهى بكشى؟پس كه را به دادگرى تو اميدى تواند بود و به گفته تو دل تواند بست؟
خسرو پرويز،از اين سخن برآشفت و فرمان داد بزرگمهر را گردن زدند. (17)
مؤلف كتاب«تاريخ اجتماعى ايران»،كه خود از پيشتازان ناسيوناليسم است، آنجا كه از علل انحطاط و آشفتگى و نابسامانى عصر ساسانى سخن مىگويد،حق انحصارى آموزش و پرورش را براى طبقات ممتاز چنين ترسيم مىكند:
«...در اين دوره،تعليم و تربيت و فراگرفتن علوم متداول،انحصار به مؤبدزادگان و نجيب زادگان داشته و اكثريت نزديك به اتفاق فرزندان ايران،از آن محروم بودهاند». (18)
آرى اين سنت جاهلى،بقدرى در نظر ساسانيان اهميت داشت،كهنمىخواستند به هيچ عنوانى از زير بار آن شانه خالى كنند.
از اين رو،به خاطر تامين هوسهاى خام و نابجاى اين اقليت ناز پرورده، اكثريت مردم ايران از حق تحصيل علم و ساير حقوق اجتماعى محروم بودند.
داورى تاريخ درباره پادشاهان ساسانى
حكمرانان ساسانى غالب و در حكومتخود،سياستخشنى پيش گرفته و به زور شمشير مىخواستند مردم را مطيع خود سازند.
مالياتهاى بسيار سنگين و كمرشكن از مردم مىگرفتند،از اين نظر مردم ايران عموما ناراضى بودند ولى از بيم جان خود نمىتوانستند،سخنى بگويند.حتى مردمان مطلع و اشخاص كاردان نيز در دربار ساسانيان ارزشى نداشت.
زمامداران ساسانى،بقدرى مستبد و خودراى بودند كه هيچ كس قدرت اظهار نظر در هيچ كارى نداشت.
تاريخ،با اينكه هميشه به وسيله صاحبان قدرت و زور تحريف مىشود،ولى بساط ظلم آنچنان گسترده بود كه در گوشه و كنار تاريخ از ظلم و بىدادگرى ستمگران، داستانهايى نقل كردهاند.
قساوت قلب خسرو پرويز به حدى بود كه ثعالبى مىنويسد:خسرو را گفتند:كه فلان حكمران را به درگاه خوانديم تعلل ورزيد،پادشاه بلافاصله امر كرد كه اگر آمدن او پيش ما به تمام بدن دشوار است،ما به جزئى از تن او اكتفا مىكنيم،تا كار بر او آسانتر شود.بگوييد:فقط سر او را به درگاه ما بفرستند (19) !
آشفتگى در حكومتساسانى
در اواخر دوران ساسانيان،چيزى كه نبايد از ذكر آن غافل شد،موضوع آشفتگى حكومت، رواج خودكامگى،و دسيسه بازى و هرج و مرج در رژيم دولتساسانى بود.
شاهزادگان،اعيان و اشراف و سرداران سپاه به جان هم افتاده بودند و هر دسته، شاهزادهاى را برمىگزيد و دسته ديگر او را از ميان بر مىداشت و كسى ديگر را انتخاب مىكرد.
هنگامى كه مسلمانان عرب،به فكر تصرف ايران افتادند،خاندان سلطنتى ساسانى به منتهى درجه ضعف رسيده و گرفتار نفاق شده بودند.
در مدت چهار سال از موقع كشته شدن خسرو پرويز،و جلوس«شيرويه»،تا جلوس آخرين پادشاه ساسانى«يزدگرد»،عدهاى كه شماره آنها را از شش تا چهارده تن نوشتهاند بر تخت پادشاهى تكيه زده بودند.
بدين ترتيب در مدت چهار سال،چهارده بار يا كمتر،سلطنت ايران دستبه دست گشته بود.معلوم است در مملكتى كه در مدت 4 سال 14 بار،كودتا شود و هر بار يكى را بكشند و ديگرى را به جاى او بنشانند،آن مملكتبه چه وضعى در مىآيد.
هر زمامدارى كه روى كار مىآمد،كسانى كه مدعى سلطنتبودند همه آنها را از بين مىبرد،و براى هموار ساختن سلطنتبراى خود چه كارهائى كه انجام نمىدادند!پدر پسر را مىكشت و پسر پدر خود را نابود مىكرد،برادر برادران خود را از بين مىبرد.
«شيرويه»،براى رسيدن به سلطنت پدر خود را كشت (20) و چهل نفر از پسران خسرو پرويز،يعنى برادران خود را نابود كرد. (21)
«شهربراز»،از هر كس كه مطمئن نبود او را كشت.سرانجام تمام كسانى به سلطنت رسيده بودند،همه،چه مرد و چه زن و چه بزرگ و چه كوچك،نزديكان خود يعنى شاهزادگان ساسانى را از بين مىبردند تا كسى مدعى سلطنت نباشد.
خلاصه،در دوران ساسانى،كار هرج و مرج چنان بالا گرفته بود كه كودكانو زنان را بر تخت مىنشاندند و پس از چند هفته مىكشتند و ديگرى را بجاى او مىنشاندند.
بدين سان،دولتساسانى،عليرغم شكوه و جلوه ظاهرى كه داشت،بسختى،روى به پستى و پريشانى و نابودى مىرفت.
آشفتگى اوضاع ايران ساسانى از نظر مذهب
مهمترين سبب آشفتگى اوضاع ايران در دوره ساسانيان،تشتت و اختلاف آراء دينى بوده است.
سر سلسله ساسانيان،«اردشير بابكان»چون خود مؤبدزاده بوده و به يارى روحانيان دين زرتشت،به سلطنت رسيده بود،لذا به هر وسيلهاى كه بود،دين نياكان خود را در ايران انتشار مىداد.
در زمان ساسانيان،دين رسمى و عمومى ملت ايران،آئين زردشتى بود و چون لطنتساسانيان با پشتيبانى مؤبدان صورت گرفته بود،از اين جهت روحانيان زردشتى،از طرف دربار ساسانى كاملا حمايت مىشدند.سرانجام روحانيان زردشتى در عهد ساسانى مقتدرترين طبقهى ايران را تشكيل مىدادند.
حكمرانان ساسانى هميشه دست نشانده مؤبدان بودند و اگر يكى از آنان از روحانيان اطاعت نمىكرد،با مخالفتسرسخت آنان روبرو مىشد.از اين رو،پادشاهان ساسانى بيش از هر طبقه به روحانيان توجه داشتند و در نتيجه حمايت و طرفدارى ساسانيان از مؤبدان،شماره آنها روز به روز به فزونى مىرفت.
ساسانيان،براى تحكيم سلطنتخود،از وجود روحانيون بيشتر استفاده مىكردند و در اطراف و اكناف مملكت پهناور ايران،آتشكدههاى مفصلى بر پا نموده و در هر آتشكده تعداد زيادى مؤبد،جاى داده بودند.
مىنويسند:خسرو پرويز،آتشكدهاى ساخت و 12 هزار«هيربد»در آنجا گماشت كه سرود مذهبى و نماز بخوانند (22) .بدين ترتيب،دين زردشتى،آئين دربارى بود.مؤبدان با تمام قدرت خود مىكوشيدند كه طبقات محروم و زحمتكش جامعه را آرام نگه دارند و طورى كنند كه مردم بدبختيهاى خود را حس نكنند.
فشار و اختيارات نامحدود مؤبدان،مردم را از آئين زردشتى گريزان مىساخت.و توده مردم مىخواستند،دينى غير از دين اشراف،براى خود بيابند.
مؤلف«تاريخ اجتماعى ايران»مىنويسد:«...ناچار مردم ايران از فشار اشراف و موبدان مىكوشيدند كه از زير بار گران اين ناملايمات خود را بيرون آورند.به همين جهت در مقابل طريقه رسمى«مزديستى زرتشتى»،كه مذهب دولت و دربار بود و به آن«بهدين»مىگفتند،دو طريقهى ديگر در ميان زرتشتيان،پيدا شده بود...» (23)
آرى،در نتيجه فشار و سخت گيريهاى اشراف و مؤبدان بود كه در ايران ساسانى مذاهب مختلف،يكى بعد از ديگرى پيدا مىشد.«مزدك»و پيش از او«مانى» (24) ،براى آنكه تحولى در اوضاع روحانى و دينى پديد آورند،خود كوشش كردند اما نتيجهيى نگرفتند.
در حدود سال 497 ميلادى بود كه«مزدك»قيام كرد.لغو مالكيت انحصارى و نسخ رسم چند همسرى و تشكيل حرمسرا را،در سرلوحه برنامه اصلاحى خود قرار داد.وقتى طبقات محروم از اين برنامه اطلاع پيدا كردند،پروانهوار به گرد او هجوم آوردند و به رهبرى«مزدك»،انقلاب بزرگى به راه انداختند.اين قيامها و جنبشها براى آن بود كه مردم به حق مشروع خداداد خود برسند.سرانجام كار«مزدك»،با مقاومت روحانيان و مخالفتسپاهيان مواجه شد و موجب فتنه و تباهى اوضاع ايران گشت.
و همچنين در اواخر عهد ساسانى،آئين زردشتى كاملا حقيقتخود را از دست داده بود. كار مقدس شمردن آتش به جائى رسيده بود،كه پتك زدن به آهنگداخته را كه در پرتو مجاورت با آتش،طبيعت آن را به خود گرفته،ناروا مىدانستند.و اصول و عقايد زردشت را بيشتر خرافات و افسانهها تشكيل مىداد و در اين دوره حقايق اين دين، جاى خود را به يك مشتشعائر پوچ و بىروح و بيهودهاى داده بود كه مؤبدان پيوسته براى تقويتخود بر تشريفات آن مىافزودند.افسانهها و خرافات دور از عقل،به اندازهاى در اين دين راه يافته بود كه حتى خود روحانيان را نيز نگران مىساخت.و در بين مؤبدان هم كسانى بودند كه از اول،بى مغزى شعائر و عقايد زردشتى را فهميده بودند و از زير بار آنها شانه خالى مىكردند.
از طرف ديگر،از زمان انوشيروان به بعد،راه تفكر در ايران باز شده بود و در نتيجه نفوذ فرهنگ يونانى و هندى و همچنين،تماس عقايد زردشتى با عقايد مسيحيت و مذهبهاى ديگر،بيش از پيش اين امر را تقويت نمود و سبب بيدارى مردم ايران مىگشت و لذا بيشتر از هر وقت ديگر،از خرافات و مطالب واهى و بىاساس آئين زردشتى رنج مىبردند.
بالاخره،فسادى كه در جامعه روحانيت زرتشتى پديد آمده بود و خرافات و افسانههاى دور از عقل و خرد كه در آئين زردشتى راه يافته بود،همه سبب تشتت و اختلاف در عقايد و آراء ملت ايران گشت.با بروز اين اختلاف و شيوع مذاهب گوناگون،روح شك و ترديد در بين طبقه متفكر پديد آمد و از ايشان نيز رفته رفته به ديگران سرايت نمود.در نتيجه توده مردم ايمان قطعى و اعتقاد كاملى كه قبلا داشتند،به كلى از دست دادند.
بدين ترتيب،هرج و مرج و بىدينى و لااباليگرى سراسر ايران را فرا گرفت. چنانكه«برزويه»،طبيب معروف عهد ساسانى،نمونه كاملى از اختلاف عقايد و آشفتگى اوضاع ايران ساسانى را در مقدمه«كليله و دمنه»ترسيم نموده است.
جنگهاى ايران و روم
«بزرگمهر»،كه مردى مدبر و هوشيار بود و در راس دستگاه انوشيروان قرار داشت.وى با تدبير كامل و تجربيات خود،در بسيارى از اوقات كشور ايران را ازخطرات بزرگ نجات مىداد،ولى گاهى بازيگران و سخن چينان،روابط وى را با انوشيروان تيره مىكردند و او را بر ضد وى تحريك نموده،حكم توقيف او را صادر مىنمودند.
همين،فتنه جويان،ذهن انوشيروان را نسبتبه امپراطور روم مشوب كردند،و او را تحريك كردند كه براى گسترش مرزهاى كشور و تضعيف رقيب خطرناك خود،«پيمان صلح جاويد»را ناديده بگيرد و به روميان حمله كند.بالاخره،آتش جنگ شعلهور شد و در مدت نسبتا كوتاهى سربازان ايران،سوريه را فتح كردند و انطاكيه را آتش زدند و آسياى صغير را تاراج نمودند.پس از بيستسال جنگ و خونريزى،هر دو سپاه قدرت و امكانات خود را از دست دادند،و پس از تلفات زياد،دو مرتبه پيمان صلح بستند،و مرزهاى خود را مانند سابق معين نمودند به اين شرط كه دولت«روم»،سالى معادل بيست هزار دينار به دولت ايران بپردازد.
ناگفته پيدا استيك چنين جنگهاى طولانى،آن هم در نقاط دور از مركز،تا چه اندازه بر ثروت و صنعتيك ملت،ضرباتى سنگين وارد مىسازد.مرمت آثار يك چنين جنگ طولانى، با در نظر گرفتن وسائل آن روز به زودى ممكن نبود.اين جنگ و تاخت و تاز،مقدمات سقوط حتمى دولت ايران را فراهم آورد.
هنوز لطمههاى اين جنگ جبران نشده بود كه بار دگر جنگ هفتسالهاى آغاز گرديد.«تى باريوس»،امپراطور روم،پس از آنكه بر اورنگ سلطنت تكيه زد،به منظور انتقام با حملات شديد خود استقلال ايران را تهديد نمود.هنوز وضع دو سپاه روشن نگشته بود كه انوشيروان از جهان رفت و پسر او«خسرو پرويز»،زمام امور را به دست گرفت.وى نيز در سال 614 ميلادى،بهانههائى به دست آورد و مجددا به روميان تاخت،و در اولين حمله،شام و فلسطين و آفريقا را فتح كرد،و«اورشليم»را غارت نمود،و كليساى قيامت و مزار مسيح را آتش زد و شهرها را ويران ساخت و پس از ريخته شدن خون نود هزار مسيحى،جنگ به نفع ايرانيان پايان پذيرفت.
در چنين موقع كه جهان متمدن آن روز در آتش جنگ و بيدادگرىمىسوخت،پيامبر اسلام، در سال 610،مبعوث به رسالت گرديد و نداى جانفزاى توحيد را به گوش عالميان رساند و مردم را به صلح و صفا و نظم و آرامش دعوت نمود.مغلوب شدن روميان خداپرست،به دست ملل آتش پرست،سبب شد كه بت پرستان مكه اين شكست را به فال نيك بگيرند،و با خود بگويند ما هم به اين نزديكى خداپرستان(مسلمانان)را سركوب خواهيم ساخت، مسلمانان از شنيدن اين خبر سخت نگران شدند.
پيامبر اسلام«ص»منتظر وحى الهى بود،تا اينكه آيهاى به مضمون ياد شده در زير نازل گرديد:«روميان در سرزمينى نزديكى عربستان شكستخوردند،ولى آنان بالاخره پس از چند سالى پيروز خواهند شد» (25) .
پيشگوئى قرآن،درباره روميان در سال 627 ميلادى تحقق پذيرفت،و«هرقل»با يك حمله«نينوا»را گرفت.هر دو رقيب آخرين دقايق عمر خود را مىگذراندند،و در صدد تجديد نيرو بودند،ولى چون اراده حتمى ايزد يكتا بر اين تعلق گرفته بود،كه اين دو سرزمين با نور يكتا پرستى روشن گردد،و روح افسرده ايرانيان و روميان با نسيم روح افزاى اسلام زنده شود.چيزى نگذشت كه خسرو پرويز،به دست فرزند خود شيرويه كشته شد،و فرزند نيز پس از هشت ماه از مرگ پدر،درگذشت.در اين دوران،آنچنان هرج و مرج ايران را فرا گرفت كه پس از شيرويه در مدت چهار سال،زمامداران متعددى در ميان آنها حكومت كردند،كه چهار نفر آنها زن بود،تا اينكه سپاه اسلام، با حملات خود به اين اوضاع خاتمه داد و اين كشمكشهاى پنجاه ساله به پيشرفت فتوحات اسلامى كمك شايان كرد.
پىنوشتها:
1. «تاريخ علوم و ادبيات در ايران»،دكتر صفا/3-4،و«ايران در زمان ساسانيان»، كريستن سن/267.
2 و 3 و 4. «پيامبر»،رهنما،ج 1/42-43 محمد تقى خان حكيم«معتمد السلطان»،در كتاب گنج دانش،به مناسبت تحقيق درباره ايوان كسرى قالى نگارستان را بطور دقيق ترسيم كرده است.
5. «سنى ملوك الارض و الانبياء»/420.
6. «تاريخ طبرى»،به نقل كريستن سن/327.
7. «تاريخ اجتماعى ايران»،ج 2/6-24.
8. «لما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمين»/70-71
9. «ايران فى عهد الساسانيين»/424.
10. «مروج الذهب»،ج 1/263-264.
11. «تاريخ اجتماعى ايران»/618.
12. «تاريخ ادبى ايران»،ج 1/246.
13. «تاريخ اجتماعى ايران»،ج 1/618.
13. «مروج الذهب»،ج 1/264.
14. همان مدرك.
15. در اين باره به كتابهاى:«تذكرة الموضوعات»،«اللئالى الموضوعه»،سيوطى،و نيز«مجمع الزوائد هيتمى»مراجعه فرمائيد.
17. اين داستان را فردوسى،در شاهنامه،در وقايع انوشيروان به مناسبت جنگ ايران و روم آورده است.«شاهنامه»،ج 6/260-257،و همچنين دكتر صاحب الزمانى در كتاب«ديباچهاى بر رهبرى»،بطور جالبى اين داستان را تجزيه و تحليل نموده است.«به ديباچهاى بر رهبرى»/258-262 و نيز«گزارش نامه ايران»،مهديقلى خان هدايت/232 مراجعه بفرمائيد.
18. «تاريخ اجتماعى ايران»،ج 2/26.
19. «ايران در زمان ساسانيان»/318.
20. «مروج الذهب»،ج 1/281.
21. «تاريخ اجتماعى ايران»،ج 2/15-19.
22. «تاريخ تمدن ساسانى»،ج 1/1.
23. «تاريخ اجتماعى ايران»،ج 2/20.
24. مذهب مانى،آئين زرتشت آميخته با مسيحيگرى بود،و از دو مسلك بومى و بيگانه،مسلكى را اختراع نمود.
25. الم،غلبت الروم في ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون ،سوره روم،آيه 1.