0

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره سوم

 
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

متن نشریه (دو ماهنامه) خلق - شماره سوم

سرمقاله/ گل سرسبد آفرينش
قرآن مجيد تبديل شدن خاک مرده را به اراده و قدرت خدا، به صورت انسان که کارگاهى عظيم و کارخانه‌اى کم‌نظير و منبع انواع استعدادها و مستعد اشرف موجودات شدن و گل سرسبد آفرينش گرديدن است، براى چهار هدف مقدس و والا مى‌داند:
1 ـ کسب معرفت و دانشى گسترده به گستردگى آسمان‌ها و زمين و ايام و اوقات؛1
2 ـ تحصيل عبادت و بندگى، براى رسيدن به رضايت حق و رضوان الهى و حيات جاويد و پرنعمت آخرت؛2
3 ـ آراسته شدن به نيکوترين و زيباترين عمل در همه‌ى زمينه‌هاى زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى؛
4 ـ رسيدن به رحمت الهيه و غرق شدن در الطاف و عنايات حضرت حق و آرميدن در سايه‌ى توجه پروردگار مهربان.3
روايات هم بعد از قرآن به زيباترين صورت به اين معنا اشاره کرده‌اند؛ از جمله روايتى است که صدوق از امام صادق ـ‌عليه السلام ـ نقل مى‌کند :
سألتُ الصادقَ جعفرَ بن محمد ـ عليه السلام ـ فَقُلتُ له : لِمَ خلقَ اللهُ الخَلق؟ فقال: إنّ اللهَ تبارَکَ وتَعالى لَم يَخلُقْ خَلقَه عَبَثاًوَلم يَترُکهُم سُدىً، بَل خَلَقَهُم لاِظهار قُدرَتِهِ وَلَيکَلّفَهُم طاعَتَه، فَيَستَوْجِبوا بِذلک رِضوانَه؛ وَما خَلَقَهُم لِيَجلِبَ مِنهم مَنفَعةً، وَلا لِيَدفَع بِهِم مَضرّةً، بل خَلَقَهُم لِينفَعَهُم وَيوصِلَهم إلى نعيمِ الأبد.4
جعفر بن عماره از پدرش روايت مى‌کند که گفت: از امام صادق ـ عليه السلام ـ پرسيدم خدا انسان‌ها را براى چه هدفى آفريد؟ امام فرمود: خداى بزرگ انسان را بيهوده نيافريد و باطل و بى‌جهت وا نگذاشت، بلکه براى اظهار قدرتش آفريد و براى اين‌که طاعتش را به آنان تکليف کند، در نتيجه به خاطر طاعتش مستوجب رضايتش شوند؛ و آنان را نيافريد تا از جانب آنان منفعتى جلب کند و زيان و خسارتى دفع نمايد، بلکه آنان را آفريد تا سودى به آنان رساند و ايشان را به نعمت‌هاى ابد برساند.
آرى، وجود مقدسى که جامع همه‌ى کمالات است، بيهوده‌کارى و عمل باطل و عبث، در پيشگاهش راه ندارد. ما هر موجودى را که به دقت و تأمّل بنگريم او را جلوه‌اى از صفات حضرت حق مى‌بينيم. و مى‌يابيم که مظهر قدرت، حکمت، عدالت، رحمت، بارئيت، مصوريت، خالقيت، بصيرت و علم خدا است.
بر اساس آيات قرآن و روايت اهل‌بيت ـ عليهم السلام ـ فضايل، پرتو و شعاع ايمان و رذايل، نشانه‌ى کوردلى و تاريکى درون و حالت بسيار زشتِ فسق است، و کسى که مؤمن است، يعنى اعتقاد به خدا و قيامت دارد؛ داراى فضايل اخلاقى است؛ کارهاى پسنديده انجام مى‌دهد، با کسى که از مدار طاعت حق بيرون افتاده، و از فضاى پاک انسانيت خارج شده، و از حوزه‌ى امن خدا گريخته؛ به ناچار اسير شيطان‌ها و هوا و هوس شده، و از اعتقاد به خدا و قيامت تهى گشته، و به رذايل اخلاقى دچار آمده؛ هرگز برابر و مساوى نيستند؛ زيرا:
مؤمن در اوج ارزش و فاسق در نهايت پستى است.
مؤمن مقرب حضرت حق و فاسق در دورى از درگاه دوست است.
مؤمن سزاوار پاداش و فاسق مستحق کيفر و عذاب است.
مؤمن اهل نجات و فاسق محروم از نجات است.
وجود مبارک حضرت صادق‌ ـ‌ عليه السلام ـ مى‌فرمايد: اسيرانى را که به محضر پيامبر اسلام آوردند حضرت به کشتن همه‌ى آنان جز يکى فرمان داد. اسير به حضرت گفت: پدر و مادرم فدايت، از ميان اينان چه شد مرا آزاد کردى؟ حضرت فرمود: جبرئيل از جانب خداى ـ عزّوجلّ ـ به من خبر داد که تو داراى پنج خصلتى که خدا و رسولش آنها را دوست دارد:
1 ـ نسبت به ناموست داراى غيرت شديدى هستى.
2 ـ اهل جود و سخايى.
3 ـ آراسته به حسن خلقى.
4 ـ زبانى راستگو دارى.
5 ـ و اهل شجاعتى.
هنگامى که اسير محکوم، اين حقايق را شنيد مسلمان شد، و در رکاب پيامبر به جهادى شديد و سخت برخاست و به شرف شهادت نايل آمد.5
آرى، در تمام زواياى وجود ما اسما و صفات خدا ديده مى‌شود ، و اگر غير از اين بود، يا نبوديم و يا به صورتى ناقص و عيب‌دار قدم به عرصه‌ى هستى مى‌گذاشتيم.
بر ما واجب است که پرده‌ى غفلت از چشم دل به يکسو زنيم و هر حجاب شيطانى را از جان و قلب خود کنار نهيم و با کمک عقل و آيات حق و راهنمايى پيامبران و امامان به خود نظر کنيم تا بيابيم که ما خليفه‌ى حق و نايب مناب خدا و افق طلوع صفات و آسماييم.

 

---------------------------------


پي‌نوشت‌ها:


1. سوره طلاق: 21.( اللهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَات وَمِنَ الاَْرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الاَْمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَيء قَدِيرٌ وَأَنَّ اللهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَيء عِلْمَاً)
2. سوره ذاريات: 65.( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ)
3. سوره هود: 911.( إِلاَّ مَن رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لاََمْلاََنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ)
4. بحار، ج 8، ص313.
5. بحار، ج68، ص384.

دوشنبه 23 دی 1392  5:34 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فقه الاخلاق - اشاره

فقه الاخلاق
اشاره

با صلوات بر پيامبر خاتم، حضرت محمد و اهل‌بيت آن حضرت.
قلم تکوين و خلق، و قلم تشريع و تقنين، همسو و مکمل يکديگرند . اگر غير از اين بتوان تصور کرد نشان از نقص تشريع و يا عدم تدبير در خلقت دارد که چون هر دو، منشأ الهي دارند ، از ساحت حضرت حق و حکيم عليم به دور است.
آن‌گاه که نبي خاتم، در مقام اعلام اهداف دين حنيف اسلام ، اتمام مکارم اخلاق را از جمله اين اهداف بيان مي‌فرمايد (انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق 1) به يقين قلم تکوين الهي نيز با چنين هدف مبارکي همسو است و ممکن نيست هدف تشريع با تکوين مغايرت داشته باشد ، و زمينه هاي فراهم کردن اهداف تشريعي در قلم تکوين ناديده گرفته شود و حتي در تغاير با آن‌ها به خلق و تکوين اقدام نمايد؛ لذا بي‌ترديد، خداوند در خلقت آدمي همان اهداف را تعقيب مي‌کند و يا دست‌کم در نظر دارد که در تشريع، بيان آن را بر عهده رسولش قرار داده است و دفتر تکوين را همسو با دفتر تشريع، تنظيم و تدوين مي‌کند و برعکس. بر اين اساس، تکوين و تشريع، همسو با هم « اتمام مکارم اخلاق » را سرلوحه برنامه‌هاي خود دارند. اگر برنامه تشريعي از بيرون، آدمي را به سوي برخورداري از مکارم اخلاق دعوت مي‌کند ، از درون هم بنا بر ساختارخلقي و ساختمان و نظام خلقت، به سمت « اتمام مکارم اخلاق » تمايل دارد .
اما اينک، اين تمايل دروني به سوي « مکارم اخلاق » چيست ؟ مکانيزم اين هدايت تکويني چيست و چگونه اين فراخوان دروني شکل مي‌گيرد ؟ اين پرسشي است که تا کنون، کمتر با جواب مناسب روبه‌رو شده است. اين نوشته نيز در صدد زمينه سازي و تهيه جواب اين سئوال نيست . آنچه اين مقاله در صدد بررسي آن است، گشودن دريچه‌اي به سوي فهم چگونگي آن دعوت بيروني است. آن نبي خاتم صلي الله عليه و اله و سلم چه سان خلايق را به سوي اين هدف الهي دعوت کرده است؟ چگونه اين هدف را در برنامه تشريعي و تقنيني دين حنيف اسلام تعقيب کرده و در صدد فراهم نمودن آن بر آمده است؟ به بيان ديگر، اگر آن حضرت صلي الله عليه واله وسلم براي «اتمام مکارم اخلاق» به پيامبري برانگيخته شده است براي تامين اين هدف الهي، چه فعاليتي انجام داده و آثار تلاش آن نبي خاتم که خود را براي هدايت امتش به زحمت انداخته2 کجا گزارش شده است؟ و ما مسلمانان که وارث اين تلاش و کوششيم، امروزه چقدر از آن سرمايه بهره‌منديم و در مسير استفاده از آن، ‌چه مسؤوليتي داريم؟چه بايد انجام دهيم و چه انجام داده‌ايم؟
آنچه جاي ترديد ندارد، اين است که اگر آن نبي الهي به منظور هدفي خاص برانگيخته و مبعوث شده، يقينا در مسير نيل به اين هدف تلاش کرده است و هرگز با معطلي و عدم اقدام عملي آن نبي مواجه نشده‌ايم. آن فرستاده آسماني براي تامين اين هدف مقدس و الهي، اقداماتي تشريعي انجام داده ‌است که تجلي اين اقدامات، در ايات قرآني و روايات نوراني به ارث باقي مانده 3 و قابل دسترسي و بهره‌برداري علمي و عملي است .
آنچه باقي مي‌ماند، تمهيد مقدمات بهره‌برداري علمي و عملي از دو ثقل به يادگار مانده از آن نبي مکرم صلي‌الله عليه و اله وسلم است. به بيان ديگر، اين سخن ـ فارغ از استدلاهاي پر‌دامنه ـ به بياني سهل و ساده از ضرورتي فراموش شده به نام « فقه الاخلاق » ياد مي‌کند اگر آن نبي خاتم، براي اتمام مکارم اخلاق عهده دار نبوت الهي شده است و براي انجام اين مسؤوليت، قبول خطر کرده است و آن را در قالب کتاب وعترت براي ما باقي گذاشته است اينک بايد از خود بپرسيم براي فهم و درک آن ايين اخلاقي حنيف، چه فعاليت علمي و عملي انجام داده‌ايم؟ اگر فقه آل‌رسول، بيان‌گر ايين زندگي اسلامي و ديني است و يکي از ساحت‌هاي زندگي اخلاق است، در استخراج انديشه اخلاقي اسلام چه کار انجام شده است؟ و در يک کلام « فقه الاخلاق » در حوزه معارف ديني اسلام چه جايگاهي دارد ؟
گويا تسامح در ادله سنن که دانشمندان را از بررسي دقيق و عقلاني سند روايات مرتبط با حوزه اخلاق معاف داشته، به نوعي ما را به تسامح در بررسي متني و محتوايي قلمرو اخلاقي ديني نيز مبتلا ساخته است. به گونه‌اي که امروز، هم از نظر عملي سرمايه‌هاي عميق اخلاقي را از کف داده‌ايم و هم در عرصه علم و تحقيق در حوزه اخلاق ديني دچار تسامح و تساهل شده و تمام فقه شريعت حنيف اسلام و ايين پيامبر خاتم صلي الله عليه واله وسلم را در چندين باب و کتاب عبادي و معاملي و ايقاعي محدود کرده‌ايم .
بدان اميد که اين سخن، آغازي به و فرخنده براي سرانجامي بهتر و پرميمنت در عرصه پرداخت به اخلاق در حوزه انديشه اسلام و حقايق ناب ايين حضرت مصطفي و طريق حضرت علي مرتضي عليهما و علي الهما الاف التحيه والثناء باشد ، به مباحث فقه الاخلاق مي‌پردازيم؛ آمين يا رب العالمين.

----------------------------

پي‌نوشت‌ها:

1- بحار الانوار، ج67، ص372، باب92؛ مستدرک الوسايل، ج11، ص187، باب 6، ح 12701.
2- سوره الغاشيه:22.
3- وسايل‌الشيعه، ج27، ص33، باب تحريم الحکم بغير الکتاب، ح33144.

دوشنبه 23 دی 1392  5:36 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

بخش اول :کليات فقه الاخلاق

بخش اول :کليات فقه الاخلاق
ـ مفهوم شناسي
ـ تعريف لغوي فقه
ـ تعريف اصطلاحي فقه
ـ تعريف لغوي اخلاق
ـ تعريف اصطلاحي اخلاق
ـ ارتباط فقه و اخلاق
ـ تعريف لغوي و ابتدايي فقه الاخلاق
ـ تعريف برگزيده فقه الاخلاق
ـ هدف
ـ ضرورت
ـ روش تحقيق
ـ سابقه وپيشينه
ـ موضوعات

دوشنبه 23 دی 1392  5:37 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

تعريف لغوي فقه

تعريف لغوي فقه
فقه، واژه‌اي عربي است و براي درک مفهوم لغوي آن، بايد به سراغ لغت‌شناسان عرب رفت. نزد لغت‌شناسان عرب، اين واژه داراي چندين معناي مختلف و متفاوت مي‌باشد. ما از بين انبوه معاني بيان شده به چند معناي عمده و اساسي اشاره مي‌کنيم و آن‌گاه از بين آن‌ها معناي مورد نظر را تعيين مي نماييم :

دوشنبه 23 دی 1392  5:37 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فقه الاخلاق - معناي اول

معناي اول
اولين و گسترده‌ترين معناي فقه، همانا «فهم» است که بيشتر لغت‌شناسان نيز اين معنا را براي فقه بيان کرده‌اند4 قاموس قرآن در استعمالات قرآني فقه مي‌فرمايند: فقه (بکسر اول) فهميدن. در مصباح گفته است: «الفقه: فهم الشّى ء».
(قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ کَثِيراً مِمَّا تَقُولُ ...)( سوره هود:91) ـ گفتند: « اى شعيب! ما بسيارى از آنچه که مي‌گويى نمى فهميم ـ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها ( سوره اعراف:971) ـ قلوبى دارند که با آن‌ها نمى فهمند.5(5- قريشي محمد ، قاموس قرآن، ج6، حرف فاء ص198.)

دوشنبه 23 دی 1392  5:40 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فقه الاخلاق - معناي دوم

معناي دوم
دومين معناي فقه «علم و آگاهي» است . البته بايد توجه کرد که اين دو معنا ، دو مفهوم مطلق هستند؛ يعني بيان نمي‌کنند کدام فهم ياعلم و آگاهي لذا به هر فهم و هر علم و آگاهي فقه گفته مي شود و با ابزار و وسيله رسيدن به اين علم و آگاهي و يا سطح اتقان و ... آن توجه نداريم. بر همين اساس از اين دو معنا به «مطلق فهم» و«مطلقعلم و آگاهي» تعبير مي‌کنند. در اين صورت، فقه داراي دو مفهوم مطلق و بي‌محدوديت مي‌باشد ؛ يکي مطلق فهم و ديگري مطلقعلم و آگاهي . معنا ي دوم يعني فقه به معناي « علم و آگاهي » را نيز بيشتر لغت شناسان بيان کرده اند .6(6 - حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القران الکريم، ج9، حرف الفاء، ص123.)

دوشنبه 23 دی 1392  5:40 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

فقه الاخلاق - معناي سوم

معناي سوم
در سومين معنا، فقه به مفهوم « فهم همراه با تامل و دقت» مي‌باشد . طبق اين تعبير فقه به معناي آگاهي به مفاد و مفهوم و مقتضاي کلام است که با تامل در متن و کلام به دست مي ايد . بر همين اساس، بين واژه « علم » و «فقه» تفاوت قابل ملاحظه‌اي وجود دارد که به آن اشاره مي‌کنند:
الفرق بين العلم و الفقه:
أنّ الفقه هو العلم بمقتضى الکلام على تأمّله، و لهذا لا يقال إنّ الله يفقه، لأنّه لا يوصف بالتأمّل. و تقوله لمن تخاطبه تفقّه ما أقوله، أى تأمّله لتعرفه. و لا يستعمل إلّا على معنى الکلام- لا يکادون يفقهون قولا. و أمّا- و لکن لا تفقهون تسبيحهم: اتى بلفظ التسبيح و هو قول. و سمّى علم الشرع فقها لأنّه مبنى عن معرفة کلام الله و کلام رسوله.
الفرق بين الفهم و العلم:
أنّ الفهم هو العلم بمعاني الکلام عند سماعه خاصّة، و لهذا يقال فلان سيئّ الفهم، إذا کان بطي ء العلم بمعنى ما يسمع، و لا يجوز أن يوصف الله بالفهم، لأنّه عالم بکلّ شي ء على ما هو به فيما لم يزل.7
بنابر نظرشهيد مطهري رحمت‌الله عليه فقه در همه جا به ‌معناي « فهم عميق » بکار مي رود و گويا معنايي جز اين ندارد .

-----------------------------

7 - مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، کتاب اصول فقه و فقه، ص53.

دوشنبه 23 دی 1392  5:41 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

مفهوم اصطلاحي فقه

مفهوم اصطلاحي فقه
فقها همانند لغوي‌ها براي واژه فقه چندين معناي متفاوت اصطلاحي بيان کرده‌اند. از بين معاني ارائه شده، به چند معنا اشاره مي‌کنيم:
معناي اصطلاحي اول
در اولين معنا، فقه به « شناخت معارف ديني » و « علم و فهم دين اسلام » معنا شده است. در اين معنا ، معارف ديني يا فهم دين اسلام، مفهومي بسيار کلي است که هر يک از فقها براي آن، معنايي ارائه کرده‌اند :
برخي، معارف دين را به « عقايد، مقررات و احکام » تفسير و معنا مي‌کنند. طبق اين معنا، فقه يعني شناخت عقايد و احکام و مقررات که خود مقررات هم اعم از مقررات اخلاقي و اجتماعي و ... مي باشد.
در برابر، برخي ديگر، دايره مفهومي معارف ديني يا فهم دين را به بخشي خاص به نام حلال و حرام يا احکام و يا فروع دين محدود مي‌کنند؛ لذا طبق اين معنا، فقه به ‌معناي «شناخت احکام» است.9
اين تعاريف و معاني، از جهت ديگر نيز دچار اطلاق است سطح علم به دين و يا احکام را مطلق رها نموده اند و اعم از علم اجتهادي و تقليدي است. بر اين اساس نيز براي فقه دو تعريف ديگر مي توان ارائه کرد :
فقه، به معناي آشنايي به احکام است؛ اعم از اين که از طريق استنباط و اجتهاد به دست آمده باشد يا از طريق تلاش فکري . طبق اين معنا، به کسي که احکام دين را از رساله عمليه فراگرفته و حفظ کرده باشد فقيه گفته مي‌شود.10
اما بر اساس حيطه‌ علم و دانش، نظر ديگري وجود دارد که فقه را به معناي دانشي اجتهادي در نظر مي‌گيرند که بر اساس آن، فقيه با مراجعه به ادله و منابع تفصيلي ، احکام دين را استخراج مي‌کند. بر پايه همين تعريف، بسياري از فقها فقه را اين گونه تعريف مي کنند :
هو العلم بالاحکام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية؛
علم به احکام شرعي فرعي از روي منابع و دليل‌هاي تفصيلي آن‌ها.11
در اين معنا، فقه، علمي است مانند ديگر علوم که موضوعات خاص خود را دارد.

-------------------------------

9 - ابن منظور ، لسان العرب ، ج13، حرف الفاء ص 522، اسماعيل بن حماد الجوهري ، الصحاح ج6، ص2243، مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، کتاب اصول فقه و فقه، ص 66.

10 - محمد علي انصارى، الموسوعه الفقهيه ، ج1، ص 16، تا44؛ علي دوست ابوالقاسم، فقه و عرف، ص41.
11 - محمد بن مکي عاملي، القواعد و الفوائد، ص30؛ حسن بن زين‌الدين الشهيد، معالم الدين و ملاذ المجتهدين، ص26، ميرزا ابوالقاسم قمي، قوانين الاصول ، ص5؛ ابن منظور، لسان العرب.
---
پديدآورنده: علي زينتى

دوشنبه 23 دی 1392  5:42 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

علم وعمل/دانستن، مقدمه انجام است - اشاره

علم وعمل/دانستن، مقدمه انجام است
اشاره

انسان دردمندي که انبان بزرگ ابهام‌هاي خود را گشوده و چشم انتظار دستورالعمل است، از اين دستورالعمل‌ها چه بهره‌اي در نظر دارد؟ آيا جز اين است که مي‌خواهد پس از يافتن راه، حرکت کند و پس از گرفتن دستور، اجرا نمايد؟ اگر اين گونه نيست و قصد عمل وجود ندارد، آگاهي از اين بيهوده است. کسي که آهنگ حرکت ندارد،‌چرا بي‌جهت، وقت و فکر و نشاط خود را صرف يافتن و آموختن نقشة مسير کند؟ همان بهتر که در بي‌خبري بماند؛ زيرا دانستن، مقدمة انجام دادن است و عمل، نتيجة علم.

دوشنبه 23 دی 1392  5:43 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

1. دانستن براي عمل

1. دانستن براي عمل
امام اميرالمؤمنين فرمود:
)ثَمَرَةُ العِلمِ العَمَلُ بِهِ (؛1
ميوة دانش، به کار بستن آن است.
عالم ربانى، حضرت آيت اللهبهجت در اين باره مي‌فرمايد:
جماعتي هستند که وعظ و خطابه و سخنراني را که مقدمة عمليّات مناسبه مي‌باشند، با آن‌ها معاملة ذي المقدمه مي‌کنند؛ ]آن را هدف نهايي مي‌دانند، نه مقدمة هدف[ کانّه دستور اين است که بگويند و بشنوند؛ براي اينکه بگويند و بشنوند، و اين اشتباه است. تعليم و تعلّم، براي عمل مناسب است و استقلال ندارند.2
اين هشدار اوّليه، ‌از آن رو است که گمان نشود «علم» به تنهايي کافي است. به دست آوردن علم و شناخت نقشة مسير، آغاز راه است نه پايان راه، بنابر اين هر کس بايد تصميم بگيرد «آنچه ياد مي‌گيرد، انجام دهد» و بر اين تصميم، صادق و استوار باشد

--------------------

پي نوشت ها:

1 . غرر الحکم، ح4624.
2 . به سوي محبوب، ص35.

دوشنبه 23 دی 1392  5:44 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

2. مي‌دانى؛ عمل کن

2. مي‌دانى؛ عمل کن
کسي که بنا دارد با يافتن دستور عمل، برنامه زندگي خود را تنظيم کرده و پيش برود، در معرض اين سؤال قرار مي‌گيرد: آيا در مواردي که به وظيفه آگاهي داشته‌اي و «به يقين» مي‌دانستي چه چيز تو را به سمت کمال پيش مي‌برد، عمل کرده‌اي که اکنون در پي دستور جديد هستى؟ «گزاره‌هاي يقيني ما» براي آغاز حرکت کافي است و عمل به همين گزاره‌ها، صداقت ما را در ادعايمان و تصميممان روشن مي‌کند. نقل شده است نقش انگشتر مبارک امام حسين عليه السلام اين جمله بود:
عَلِمتَ فَاعمَل3
دانستى؛ پس عمل کن.
اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌فرمايد:
عَلَي العالِمِ أَن يَعمَلَ بِما عَلِمَ، ثُمَّ يَطلُبَ تَعلُّمَ ما لَم يَعلَم4
بر عالم است آنچه را مي‌داند به کار بندد، سپس به دنبال دانشي رود که نمي‌داند.
انّکُم إلَي العَمَلِ بِما عَلِمتُم أَحوَجُ مِنکُم إلي تَعَلُّمِ ما لَم تَکونوا تَعلَمون
شما به عمل کردن آنچه مي‌دانىد، نيازمندتريد، تا آموختن آنچه نمي‌دانيد.
باز، سخني از حضرت آيت اللهبهجت را از نظر مي‌گذرانيم:
آقاياني که طالب مواعظ هستند، از ايشان سؤال مي‌شود: آيا به مواعظي که تا به حال شنيده‌ايد، عمل کرده‌ايد يا نه؟.... آيا اگر عمل به معلومات - اختياراً - ننمايد، شايسته است توقّع زيادتي معلومات؟5
هر کس براي آينده تصميم گرفته است آنچه ياد مي‌گيرد، انجام دهد، به گذشته بازگردد که تاکنون چه ياد گرفته‌ است و به همان عمل کند. هر کس اعتراف دارد که علم، مقدمة عمل و عمل، نتيجة علم است، انبوه مقدمات بي‌نتيجه‌اي را که فراهم آورده است، به نتيجه برساند.
راه خداوند است (يا مَن سَبيلُهُ واضِحٌ لِلمُنيبين)6 نبايد توقع داشته باشيم استادي خبير، توصية ويژه‌اي براي ما صادر کند که هيچ پيامبر و امام و عالمي آن را بيان نفرموده و در هيچ کتاب و دفتري سابقه نداشته است.

----------------------------

 3 . ارشاد القلوب، ص151.

4 . غرر الحکم، ح6196.
5 . به سوي محبوب، ص39.
6 . مصباح کفعمى، ص257؛ مفاتيح الجنان، دعاي جوشن کبير.

دوشنبه 23 دی 1392  5:46 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

3. فقط هر چه مي‌دانى عمل کن؛ نمي‌دانى، عمل نکن

3. فقط هر چه مي‌دانى عمل کن؛ نمي‌دانى، عمل نکن
بزرگان علم و عمل توصيه کرده‌اند آدميان براي حرکت خود، مسيري مطمئن و مستحکم انتخاب نمايند و همة عمل خود را بر مدار «علم و يقين» تنظيم کنند؛ يعني تا هنگامي که از «صحت» و نيز «فايده يا ضرورت» کاري مطمئن نشده‌اند، به آن اقدام ننمايند. اقدام به کار، بدون ايمان و اطمينان به آن، زبانه‌هاي تزلزل، ترديد و دودلي را در وجود ما شعله‌ورتر مي‌سازد؛ پس هر چه مي‌دانىم «صحيح و مفيد» است و فقط هر چه مي‌دانىم «صحيح و مفيد» است عمل کنىم.
امام صادق عليه السلام:
العامِلُ عَلي غَيرِ بَصيرَةٍ کَالسّائِرِ عَلي غَيرِ الطَّريقِ، فَلايزيدُهُ سُرعَةُ السَّيرِ إلّا بُعداً ؛ 7
کسي که بدون بينش عمل کند،‌همچون کسي است که در بيراهه رود، چنين کسي هر چه تند رود، از راه دورتر مي‌افتد.
رسول اکرم صلي الله عليه و آله:
مَن عَمِلَ عَلي غَيرِ عِلمٍ، کانَ ما يُفسِدُ أکثَرَ مِمّا يُصلِح؛8
کسي که بدون علم، عمل کند، آنچه خراب مي‌کند، بيش از آن است که درست مي‌کند.
باز هم سخناني از عالم بزرگوار حضرت آيت اللهبهجت: آنچه را که دانستىم، عمل نماييم و آنچه را که ندانستىم، توقف و احتياط نماييم تا معلوم شود، هرگز پشيماني و خسارت در ما راه نخواهد داشت. اين عزم، اگر در بنده ثابت و راسخ باشد، خداي بزرگ، أولي به توفيق و ياري خواهد بود.9
خداوند، توفيق مرحمت فرمايد که آنچه را مي‌دانىم، زير پا نگذاريم و آنچه نمي‌دانىم توقف و احتياط نماييم تا معلوم شود؛ نباشيم از آن‌ها که گفته‌اند:
پي مصلحت مجلس آراستند نشستند و گفتند و برخاستند10
خداشناس، مطيع خدا مي‌شود و سر و کار با او دارد. آنچه مي‌داند موافق رضاي اوست، عمل مي‌نمايد، و در آنچه نمي‌داند، توقف مي‌نمايد تا بداند. و آن به آن، استعلام مي‌نمايد و عمل مي‌نمايد يا توقف مي‌نمايد. عملش، از روي دليل، و توقّفش، از روي عدم دليل.11
ملتفت باشيد. خيلي احتياط بکنيد. احتياط شما هم فقط در همين است که از يقين تجاوز نکنيد.12

-----------------------------------

7 . امالي صدوق، 343.

8 . محاسن، 324.
9 . به سوي محبوب، ص23.
10 . همان، ص 40.
11 . همان، ص46.


12 . همان، ص72.

 

دوشنبه 23 دی 1392  6:35 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

4, عمل کنى، مي‌يابى

4, عمل کنى، مي‌يابى
«عمل به آنچه مي‌دانىم»، يک تأثير بسيار مهم و شگفت‌انگيز به دنبال دارد و آن «روشن شدن مجهولات و مشتبهات» ‌ما است.
همان گونه که مطالعه، مباحثه و حضور در مجلس درس، از راه‌هاي تحصيل علم محسوب مي‌شوند، يکي از راه‌هاي کسب و افزايش علم، «عمل به معلومات» است. در آيات و روايات، به صراحت و با زبان‌هاي مختلف، بر اين واقعيّت تأکيد شده است که: عمل، نور دانشي جديد فرا راه انسان مي‌تاباند و مسير حرکت او را روشن مي‌کند.
در قرآن کريم آمده است:
)يا أيُّهَا الَّذين آمنَوا، إن تَتَّقُوا اللهَ يَجعَل لَکُم فُرقاناً(13؛
اي مؤمنان! اگر تقواي الهي پيشه کنيد، خداوند براي شما فرقان ]=قدرت تشخيص حق از باطل[ قرار مي‌دهد.
)وَ الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا(14؛
کساني که در راه ما مجاهدت و کوشش نمايند، محقّقاً به راه‌هايمان هدايتشان مي‌کنيم.
)اتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُکُمُ الله(15؛
تقواي الهي پيشه کنيد و خداوند شما را مي‌آموزاند.
)وَ إن تُطيعوهُ تَهتَدوا(16
اگر خدا را اطاعت کنيد، هدايت خواهيد يافت.17
روايات نوراني پيشوايان معصوم عليهم السلام نيز اين حقيقت درخشان را چنين بيان داشته است:
امام صادق عليه السلام:
العِلمُ مَقرونٌ إلَي العَمَلِ، فَمَن عَلِمَ عَمِلَ، وَ مَن عَمِلَ عَلِمَ؛18
علم و عمل به هم بسته شده‌اند؛ هر کس بداند، عمل کند و هر کس عمل کند، بداند.
رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:
مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ (عَلَّمَه) اللهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم؛19
هر کس به آنچه مي‌داند عمل کند، خداوند،‌آنچه را ندانسته به او مي‌آموزد.
امام صادق عليه السلام: مَن عَمِلَ بِما عَلِمَ کُفِيَ ما لَم يَعلَمُ؛20
هر کس به آنچه مي‌داند عمل کند، از آنچه نمي‌داند کفايت شود.
رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:
ما أَخلَصَ عَبدٌللهِ عزَّوَجَلَّ أَربَعينَ صَباحاً إلاّ جرت يَنابيعُ الحِکمةِ مِن قَلبِهِ عَلي لِسانِهِ ؛ 21
هيچ بنده‌اي براي خدا چهل روز خالص نگردد، مگر آنکه چشمه‌هاي حکمت از قلبش بر زبانش جاري شود.
عارف ربانى، حضرت آيت اللهبهجت در دستورالعمل‌هاي خود به طالبان حقيقت بر اين قانون الهي بسيار تأکيد مي‌ورزد:
آيا مي‌دانىد که هر که عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم مي‌فرمايد؟
آن چيزهايي را که مي‌داند اگر عمل کند، آن چيزهايي را که نمي‌داند مي‌فهمد... وقتي به آن‌ها عمل کردى، روشن مي‌شود. به همان دليلي که اين‌ها را براي شما روشن کرد، آن‌هاي ديگر را هم روشن مي‌کند.22 استاد، علم است و معلّم، واسطه است. عمل به معلومات بنماييد و معلومات را زير پا نگذاريد، کافي است.23
براي درک بهتر از اين واقعيت شگرف، راننده‌اي را در نظر بگيريم که قصد دارد در تاريکي شب به مسافرت رود. لامپ‌هاي اتومبيل، تنها مسافت بيست متريِ پيش روي او را روشن کرده و راننده فراتر از اين مسافت، ديد ندارد. اگر اين شخص، به بهانة اين که تمام مسير جاده در معرض ديد او نيست از حرکت باز ايستد، آيا در نظر خردمندان محکوم نمي‌شود؟
روش عاقلانه اين است که با استفاده از همين روشنايي حرکت کند و پيش رود. اگر اين مسير روشن را طي کند، بيست مترِ بعدي براي او معلوم مي‌شود. از اوّل نمي‌توان انتظار داشت کل مسير، روشن و تابناک باشد و حرکت را نمي‌توان متوقف بر چنين انتظاري نمود. حرکت را بايد با مقدار مسلّم آغاز کرد.
کسي که آدرس منطقه‌اي دور دست را مي‌پرسد، نبايد توقّع داشته باشد تا پايان راه را قدم به قدم براي او ترسيم کنند. جادة اوّليه را نشانش مي‌دهند و به او مي‌گويند: «پيش رو، به دو راهي که رسيدى، آن جا بپرس يا تابلوهاي نصب شده بر سر دو راهى، مسير حرکت آينده تو را روشن مي‌کند». در هر صورت، اين مرحلة نخست را بايد طي کني تا مرحلة دوم را بيابى، و مرحلة دوم را بايد طي کني تا توان درک مرحلة بعد را داشته باشى.
بله؛ اگر از ابتدا براي تو معلوم نيست که اين جاده تو را به هدف مي‌رساند يا نه، نبايد در آن پا بگذارى؛ ولي اگر اطمينان داري از همين جاده، بايد رفت، و نمي‌دانى پس از رسيدن به دو راهي چه بايد کرد، اين مقدار معلوم را طي کن، به دو راهي که رسيدى، براي تو معلوم خواهد شد.
مجهولات ما هر چند فراوان و چشمگير، به منزلة نيمة خالي ليوان است و نبايد تمام توجه ما را به خود جلب کند. بخشي از اين ليوان پر است که بايد از آن بهره جست. اين، کليد زرّين نجات از سرگرداني و تحيّر است. تزلزل و ترديد، توقف ايجاد مي‌کند و در مقابل، ايمان، حرکت و نشاط، مي‌آفريند. با دانستن اين حقيقت تابناک، به دارايي علمي و يقين موجود خود توجه مي‌کنيم و با نهايت ايمان و اطمينان پيش مي‌رويم، نه اين که با تمرکز در کانون مجهولات و مشتبهات، به تحيّر و توقّف مبتلا شويم. انسان (با استفاده از سرماية علمي خود) مي‌تواند در صعود به قلة کمال يک لحظه هم متوقّف نشود؛ به شرط اين که از اين دارايي علمي استفاده کند:
علم 1 عمل 1 علم 2 عمل 2 علم 3 عمل 3

----------------------------

 13 . سوره انفال: 29.

14 . سوره عنکبوت: 69.
15 . سوره بقره: 282.
16 . سوره نور: 54.
17 . اين آيات نيز به اين مضمون اشاره دارد: «وَ مَن يُؤمن بِاللهِ يَهدِ قَلبَه» (سوره تغابن: 6)، «ذلِکَ الکِتابُ لاريبَ فيه هُديً للمتقين» (سوره بقره: 2) «وَاعبُد رَبَّکَ حتّي يَأتِيک اليَقينُ» (سوره حجر: 99)، «فَأَمّا مَن أعطي وَ اتَّقي وَ صَدَّقَ بِالحُسني فَسَنُيَسِّرُهُ لِليُسرى... إنَّ عَلَينا لَلهُدي» (سورة ليل: 5-12) ؛ لَئِن شَکَرتُم لأزيدَنَّکُم» (سوره ابراهيم: 7). «وَ مَن يَتّقِّ اللهَ يجعل لَهُ مَخرجاً وَ يَرزُقهُ مِن حَيثُ لايَحتَسِب» (سوره طلاق: 2 و 3)؛ «وَالَّذينَ اهتَدَوا زادَهُم هُدي» (سوره محمد: 17)؛ «اتَّقُوا اللهَ و آمِنوا بِرَسولِهِ يُؤتِکُم کِفلَينِ مِن رَحمَتِه وَ يَجعَل لَکُم نوراً تَمشونَ بِهِ» (سوره حديد: 28)؛ «إنَّ الَّذينَ آمنوا وَ عَمِلوا الصّالِحاتِ يَهديهِم رَبُّهُم بِإيمانِهِم.» (سوره يونس: 9)؛ «فَليَستَجيبوا لي وَ ليُومِنوا بي لَعَلَّهُم يَرشُدونَ (سوره بقره: 186).
18 . منية المريد، ص181.
19 . حليه الاولياء،‌ج10؛ اعلام الدين، ص301.
20 . توحيد، ص416؛ ثواب الاعمال، ص161.
21 . ميزان الحکمه، ح4805
22 . به سوي محبوب، ص39.
23 . همان، ص56.

دوشنبه 23 دی 1392  6:38 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

5. عمل نکنى، نمي‌يابى

5. عمل نکنى، نمي‌يابى
کسي که بناي عمل ندارد، بايد بداند که قابليت هدايت ندارد. کسي که نمي‌خواهد برود، نمي‌تواند نقشة کل مسير را درک کند. علم و آگاهى، يکباره حاصل نمي‌شود. نبايد براي به دست آوردن همة مجهولات، اصرارِ بيهوده ورزيد. تربيت و تکامل انسان، تدريجي و وابسته به عمل است. با عمل کردن و پيش رفتن ظرفيت انسان براي فهم افزايش مي‌يابد24 امام صادق عليه السلام فرمود:
العَمَلُ وِعاهُ الفَهمِ ؛25
عمل، ظرف (و زمينه‌ساز) فهم است.
بنابر‌اين کسي که عمل نمي‌کند، نبايد توقع فهم و هدايت داشته باشد؛ زيرا ظرفيت لازم را ندارد.26 آنچه مي‌دانىد عمل کنىد، و در آنچه نمي‌دانىد احتياط کنيد تا روشن شود، و اگر روشن نشد، بدانيد که بعضي معلومات را زير پا گذاشته‌ايد. طلب موعظه از غير عامل، محل اعتراض است. قطعاً مواعظي را که شنيده‌ايد و مي‌دانىد، عمل نکرديد وگرنه روشن بوديد.27 اگر ديد باز هم توقف دارد، بداند - به طور يقين - بعضي از معلومات را زير پا گذاشته است. کفشش ريگ دارد؛ خوب دقت نکرده که اين ريگ را خارج کند.28
پس قاعدة هدايت الهي اين گونه است: کسي که عمل کند، حتماً هدايت مي‌شود؛ ولي کسي که بناي عمل ندارد، هدايت نمي‌شود.

-----------------------------------------------------------

 24 . شبيه اين قانون در آموزش فنون، هنرها و حرفه‌ها نيز وجود دارد؛ تا هنگامي که آموخته‌هاي تئوري به عمل، تجربه و تمرين‌ گره نخورد، دريافت کاملي از آن‌ها به دست نمي‌آيد.

25 . اعلام الدين، ص96.
26 . مربيان بزرگ، بر اساس همين قاعده در تربيت انسان به نحو تدريجي اقدام مي‌کنند. آيت اللهبهجت مي‌فرمايد: «بعضي‌ها مي‌خواهند معلّم را تعليم نمايند کيفيت تعليم را از متعلّمين ياد بگيريد!» (به سوي محبوب، ص35).
27 . به سوي محبوب، ص28.
28 . همان، ص78.

دوشنبه 23 دی 1392  6:40 AM
تشکرات از این پست
yahagg118
yahagg118
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 1092
محل سکونت : قم

6. خطر از دست دادن يافته‌ها

6. خطر از دست دادن يافته‌ها
کسي که عمل نمي‌کند، علاوه بر اين که از به دست آوردن علم محروم مي‌شود، با يک خطر سهمگين نيز مواجه است که از دست دادن يافته‌ها است. همان طور که با عمل به يقينيات امور مشتبه يقيني مي‌شود عمل نکردن به يقيني‌ها امور يقيني مشتبه مي‌گردد. آن کس که به حقيقتي دست يافته است، بايد با عمل خود، شکرگزار اين نعمت باشد وگرنه آن را از دست خواهد داد. آنکس که عمل نمي‌کند، در وجود خود، ابهام و ظلمت مي‌آفريند؛ يعني پس از اين که به صحت،‌ حقانيت يا فايدة کاري يقين يافت، دوباره در آن ترديد مي‌کند.
اين فرايند را مي‌توان اين گونه بيان کرد: کسي که مي‌داند و خلاف دانسته خود عمل مي‌کند از دلخواه خود پيروي کرده است. او در حقيقت نتوانسته است از هواي نفس خود دست بردارد و «خوب» را بر «خوش» ترجيح دهد. اين ضعف و ناتواني در مخالفت با خواهش نفس، بسيار ناموجّه و در نظر شخص، بي‌درنگ محکوم است. انسان، براي نجات از اين محکوميت، به توجيه حرکت خود مي‌پردازد و با فلسفه بافي و استدلال‌تراشى، در حق جلوه‌دادن تصميم خود و نجات از عذاب وجدان مي‌کوشد. همين تلاش نامبارک، آرام آرام چهرة حقيقت را غبارآلود کرده و ترديد مي‌آفريند. در اين موقعيت، شخص، بافته‌هاي خود را باور و يافته‌هاي خود را از دست داده و از مسير هدايت گمراه شده است.
)وَ لاتَتّبِعِ الهَوي فَيُضِلَّکَ عَن سَبيلِ الله( ؛29
از خواستة دل پيروي مکن که تو را از راه خدا گمراه مي‌کند.
اميرالمؤمنين عليه السلام:
من اتبع هواه اعماه و أصمه و أذله و أضله ؛30
هر کس از دلخواه خود متابعت نمايد، ]اين متابعت يا هواي نفس[ او را کور و خوار و گمراه مي‌کند.
آفة العقل الهوي31
آفت عقل، هواي نفس است.
بر پايه روايات، پيروي از خواهش‌هاي نفس و عمل نکردن به حق، ابزار ادراکي و قدرت تشخيص آدمي را از کار مي‌اندازد. همين هشدار - گويا و صريح - در نهج البلاغه چنين آمده است.
لاتجعلوا علمکم جهلاً و يقينکم شکّا، اذا علمتم فاعملوا، و إذا تيقنتم فأقدموا32
علم خود را به جهل، و يقين خود را به شک تبديل نکنيد. هر گاه دانستىد، عمل کنىد و هر گاه يقين کرديد، اقدام نماييد.
دانستن و عمل نکردن، گونه‌اي از نفاق است که به از دست دادن باور مي‌انجامد. با از دست دادن باور و فراهم آمدن ترديد، استحکام و اطمينان زندگي از بين مي‌رود و انسان در صحنه‌اي سراسر حيرت و ظلمت قرار مي‌گيرد.
ذهب الله بنورهم و ترکهم في ظلمات لايبصرون33
خداوند، نور منافقان را مي‌زدايد و آن‌ها را در تاريکي‌ها چنان رها مي‌کند که هيچ نمي‌بينند.
يخرجونهم من النور الي الظمات34
]خدا[ آنان را از نور، به سوي تاريکي‌ها بيرون مي‌برد.
يادآورى: توجّه فراوان به مجهولات و بزرگ‌نمايي گزاره‌هاي متزلزل، اغلب برخاسته از کوتاهي و ناتواني در انجام وظايف مسلّم و مسؤوليت‌هاي قطعي است. کسي که به وظايف خود پايبند نيست، براي توجيه سستي و کوتاهي خود به دنبال بهانه مي‌گردد، و چه بهانه‌اي بهتر از «نمي‌دانم» ؟ با اين بهانه، تا مدتي مي‌توان در پيشگاه خود و جامعه سرافراز باشد. سيد شهداي انقلاب اسلامى، آيت اللهبهشتي مي نويسد:
تمايل به بي‌بندوبار زيستن، زمينة قبول هر مطلب جدي را - هر قدر هم روشن و مستدل باشد - در ما ضعيف کرده يا از بين برده است. گويي دوست داريم همواره در حال شک باقي بمانيم، مبادا گرفتار وظيفه شويم.. اين بيماري واگير يعني رواج سفسطه و وسواس در يک جامعه، که نتيجة مستقيم آن، رواج شک‌هاي بي‌هدف و غير تحققي است، جامعه را با خطر بزرگي روبه‌رو مي‌کند؛ خطر بي‌مسلکى. در چنين جامعه‌اى، به زحمت مي‌توان چهارتا آدم هم فکر پيدا کرد. به محض اين که چهار نفر دور هم جمع شدند، آن قدر از اين طرف و آن طرف، در کارشان وسواس و سفسطه و شک‌هاي بي‌اساس نفوذ مي‌کند که قابل توصيف نيست. در اين چنين جامعه‌اي، ديگر نه وحدتي پيدا مي‌شود و نه مسلکي پا مي‌گيرد. وقتي جامعه‌اي بي‌مسلک شد، به راحتي و بدون مقاومت قابل توجه، بردة ديگران مي‌شود، به همين سبب، يکي از برنامه‌هاي مؤثر استعمارگران در سرزمين‌هاي استعمار زده، شک پراکني و مبارزه با ايمان به هر نوع مسلک سازنده و مؤثر است.35
پس استقبال از شکّ و سؤال پيش از پرداختن به آگاهي‌ها و باورها، اغلب براي رهايي از قيد تعهد و فرار از سختي مسؤوليت است. کسي که بناي انجام وظيفه و اداي تکليف دارد، از مسلّمات آغاز مي‌کند و در ميانة امواج سهمگين ترديد، به گزاره‌هاي يقيني چنگ مي‌زند.
انسان، هميشه مکلّف است، هر چند ميان انبوه مجهولات قرار گيرد و نمي‌تواند از دايرة مسؤوليت خارج شود، هر چند محدوديت‌هاي فراوان او را احاطه کند. اين امانت سنگين بر دوش او باقي است؛ زيرا خدا او را صاحب اختيار و اراده آفريده است.
آيت الله بهجت:
ما از عهدة تکليف خارج نمي‌شويم؛ بلکه بايد از عمل نتيجه بگيريم و محال است عمل ما بي‌نتيجه باشد و نتيجه، از غير عمل حاصل شود.36
«علم»، «توان» و «توجّه» سه شرط عمدة تکليف است. کسي که «نمي‌داند»، «نمي‌تواند» يا «توجه ندارد»، تکليف ندارد؛37 امّا خداوند ساختار وجودي انسان را چنان قرار داه است که بهانه‌ اي براي فرار از تکليف در دست نداشته باشد.
اکنون به بررسي شروط سه گانة تکليف مي‌پردازيم:

-----------------------------------------

 29 . سوره ص: 27.

30 . غرر الحکم، ح9168.
31 . غرر الحکم، ح3925.
32 . نهج البلاغه، ح274.
33 . سوره بقره: 17.
34 . سوره بقره: 257.
35 . ايدئولوژي اسلامى، ص13.
36 . به سوي محبوب، ص37.
37 . رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم: وُضِعَ عَن أُمَّتى... الخَطاءُ وَ النّسيانُ وَ ما لايَعلَمونَ وَ ما اضطُرّو إلَيهِ وَ ما استُکرِهوا عَلَيه؛[تکليف، در] اين موارد از امّت من برداشته شده است: اشتباه، فراموشى، آنچه ندانند، آنچه توانش را ندارند، آنچه بدان ناچارند، آنچه بدان مجبور شوند... (کافى، ج2،ص463).
در اين حديث، عنوان اوّل به شرطيت «توجه»، عنوان دوّم و سوّم به شرطيت «علم» و عناوين بعد، به شرطيت «توان» اشاره دارد.
«قدرت» عبارت است از امکان انجام و ترک. کسي که امکان انجام عملي را ندارد «عاجز» و نيز کسي که امکان ترک عملي را ندارد «مجبور و مضطر» است و داراي قدرت نيست.

دوشنبه 23 دی 1392  6:41 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها