0

بررسی انتخابی یا انتصابی بودن خلافت امیر مومنان علیه السلام

 
amir_dalvi
amir_dalvi
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1390 
تعداد پست ها : 6
محل سکونت : اصفهان

بررسی انتخابی یا انتصابی بودن خلافت امیر مومنان علیه السلام

بسم رب الحسین علیه السلام

موضوع: بررسی انتخابی یا انتصابی بودن خلافت امیر مومنان علیه السلام

چکیده:در این مقاله سعی گردید تا بطور مختصر پاسخ برخی از شبهات مطروحه در مورد انتخابی بودن خلافت  امیر المومنین  حضرت علی علیه السلام و یا پذیرش این  موضوع توسط حضرت و همچنین سازش حضرت با خلفای ماقبل بعلت پذیرفتن حقانیت ایشان در حد بضاعت پاسخ داده شود،ازینرو با مراجعه به کتاب شریف نهج البلاغه و بهره برداری از کلام نورانی حضرت مستنداتی که ایشان در باب عدم پذیرفتن خلافت آن سه نفر و مسائل پیش آمده در زمان بیعت اجباری با هرکدام از ایشان را آوردیم.

کلمات کلیدی: ولایت: خلافت ، انتخاب،انتصاب،نهج البلاغه

مقدمه: مدتی است در فضای رسانه ایی کشور  این شبهه مطرح گردیده است که ولایت حضرت علی علیه السلام به اعتراف خود حضرت انتخابی بوده است، و یا اینکه حضرت مشکلی با سه خلیفه قبلی نداشته اند و خلافت ایشان را پذیرفته بوده اند  و این شیعیان هستند که کاسه داغتر از آش شده و باعث تفرقه در امت اسلامی گشته اند ،همچنین در مورد خطبه غدیر هم همان ادعای قدیمی را باز مطرح نموده اند که بحث بحث دوست داشتن حضرت علی علیه السلام به عنوان یک الگوی انسانی است و نه بحث سرپرست و حکومت  در جای دیگر هم مدعی شده اند که حضرت  از آنجهت که امامت دائمی داشته اند ، هرگز برای بدست آوردن قدرت اقدامی نکرده اند چراکه شان ایشان اجل از این موارد است  و چون ایشان تصریح نموده اند که حکومت بر شما از آب دماغ بزغاله ایی نزد من پست تر است ، قطعا اقدامی در این زمینه نداشته اند

 همچنین در نوشته هایی که از این قبیل افراد در اختیار ماست اینطور برداشت می شود که جدایی دین از سیاست محور تمام این ادعاهاست و اینکه مدعی شده اند حضرت دارای امامت کبری بوده اند و نباید در پی قدرت دنیوی باشند نیز نوعی فرار به جلوست تا به نوعی خود را از خشم مردم نجات داده و با الفاظی اینچنین خود را موجه نشان دهند.

اگر نگاهی به تاریخ صدر اسلام بیاندازیم می بینیم اینکه  فردی سابقه علمی  داشته باشد ملالک عملکرد درست او در تمامی عمر و حجت بودن گفتارش ندارد ،برای نمونه  ابو موسی اشعری که اورا فقیه کوفه می خواندند ولی بعلت بغضی که در دلش بود از بیعت با حضرت خود داری نمود و آنچه را از پیامبر در مورد ایشان شنیده بود منکر شد و انکار کلام پیامبر به منزله انکار  شخص رسول الله است ، و یا سلیمان بن صرد خزاعی که او را فقیه عراق خوانده اند و همین فرد با آن سابقه علمی هم به صلح امام حسن ایراد گرفت و ایشان را با الفاظ زشت خطاب نمود و حضرت را متهم به سرافکنده نمودن شیعیان دانست و در ادامه حیاتش هم  مانع یار ی رساندن مردم کوفه به مسلم ابن عقیل گردید و عاقبت از یاری امام حسین علیه السلام هم باز ماند  ، در آخر هم  عده ایی را هم راه خود  تحت عنوان تواب به مسلخگاه برد و خون شیعیان را به فتواهای عجیب و غریب خود به هدر داد. همچنین شریح قاضی هم  با دنیا طلبی خود در قتل امام حسین علیه السلام مشارکت نمود و افرادی از این دست کم نیستند و اهل تحقیق با ایشان آشنایند لیکن برای نونه به این چند نفر اشاره کردیم.لذا استفاده از القاب جعلی مثل علامه و امثال آن برای افراد دلیل حجت بودن حرفهای بی سرو ته ایشان نیست.

حضرت علی علیه السلام هم پیشوای سیاسی و هم الگوی الهی:

با مراجعه به کلام خداوند در قرآن مجید به این معارف الهی دست پیدا می کنیم که پیشوای سیاسی و خلیفه الهی بایستی چه خصوصیاتی داشته باشد:

إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَلیم[1]

گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را دردانش و توانایى جسمانى، فزونى بخشیده است. خداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، مى بخشد; و احسان خداوند، گسترده است; و از لیاقت افراد آگاه است با اینکه نظر اکثریت بر این بود که طالوت فرمانروا نباشدچرا که دارای مال نیست: وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ خداوند می فرماید انتخاب فرمانروا به عهده اکثریت نیست بلکه به عهده ذات باری تعالی است و علت این انتخاب برخورداری از: زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ یعنی این دو صفت دلیل برگزیدگی است نه داشتن ملک و ثروت، پسران.حضرت علی علیه السلا خود این آیه را در نهج البلاغه که دریای معارف ایشان است اینطور تفسیر فرموده اند: أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ[2] که در اینجا امر مسئله حکومت است ، از کنار هم قرار دادن آیه مذکور واین بخش از خطبه یکصدو هفتاد وسوم معلوم می گردد که کسانی که بارها گفتند لولا علی لهلک عمر و همچنین از فراریان جنگ احد و شکست خوردگان حنگ خیبر هستند.ابابکر بارها این جمله را می گفت که :اقیلونی أقيلوني فلست بخيركم وعلي فيكم

 وزمانی که حضرت رسول به رحمت خدا رفتند عمر به مردم می گفت پیامبر نمرده اند، در این هنگامه یک پیرزنی  او را مخاطب قرار داد و گفت مگر قرآن نخوانده ایی آنجا که می فرماید: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُون[3] ، در اینجا عمر گفت :کل الناس افقح من عمر حتی عجوزه  ، نه تواناییی علمی داشتند و نه توانایی مدیریتی ، حالا این نقاط ضعف را با این جمله حضرت مقایسه کنید بِنَا اهْتَدَیْتُمْ فِى الظَّلْماءِ، وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ الْعَلْیاءِ، وَ بِنا اَفْجَرْتُمْ عَنِ السِّرارِ،: به وسيله ما در تاريکيهاى (جهل و گمراهى) هدايت يافتيد و به کمک ما به اوج ترقّى رسيديد و در پرتو شعاع ما (خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)) صبح سعادت شما درخشيدن گرفت و تاريکيها پايان يافت[4]،همچنین در خطبه سی و هفتم در مورد خودشان فرموده اند: فَقُمْتُ بِالاَْمْرِ حِیْنَ فَشِلُوا وَ تَطَلَّعْتُ حِیْنَ تَقَبَّعُوا وَ نَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَ مَضَیْتُ بِنُورِاللهِ حِینَ وَقَفُوا. وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلاَهُمْ فَوْتاً فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا، کَالْجَبَلِ لاَتُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَ لاَتُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ. لَمْ یَکُنْ لاَِحَد فیَّ مَهْمَزٌ وَ لاَلِقَائِل فِیَّ مَغْمَزٌ.: آن زمان که ديگران به سستى گراييده بودند، من (براى دفاع از اسلام) قيام کردم و آنگاه که همگى خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به ميدان آمدم و آن روز که ديگران لب فروبسته بودند، من سخن گفتم.
و هنگامى که همگان از ترس سکوت اختيار کرده بودند، من با نور الهى به راه افتادم، (ليکن فرياد نمى زدم و جنجال به راه نمى انداختم) صدايم از همه آهسته تر بود، ولى از همه پيشگام تر بودم، لذا بر مرکب پيروزى سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز درآمدم و در اين ميدان مسابقه بر ديگران پيشى گرفتم، مانند کوهى که تندبادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفان ها نمى توانند آن را از جاى برکنند، پابرجا ايستادم، اين در حالى بود که هيچ کس نمى توانست عيبى بر من بگيرد و هيچ سخنْ چينى جاى طعنه در من نمى يافت. در خطبه نود و سوم فرموده اند: أَیُّهَا النَّاسُ فَإِنِّی فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ، وَ لَمْ یَکُنْ لِیَجْتَرِىءَ عَلَیْهَا أَحَدٌ غَیْرِی بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَیْهَبُهَا وَ اشْتَدَّ کَلَبُهَا. فَاسْأَلُونی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونی: اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم - و کسى جز من بر اين کار جرأت نداشت! - بعد از آنکه ظلمتِ فتنه ها، در همه جا گسترده شد و به آخرين درجه شدّت رسيد!
از من سؤال کنيد (و آنچه را مى خواهيد درباره سرنوشت خود و آينده از من بپرسيد) پيش از آنکه مرا از دست دهيد.مورد دیگر در خطبه یکصدو سی و نهم که می فرمایند:    لَنْ یُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِی إلَى دَعْوَةِ حَقٍّ، وَصِلَةِ رَحِم، وَعَائِدَةِ کَرَم. فَاسْمَعُوا قَوْلِی، وَعُوا مَنْطِقی: هيچ کس زودتر از من دعوت حق را اجابت نکرد، و به سوى صله رحم و احسان و بخشش همچون من نشتافت. بنابراين سخنم را بشنويد، و گفته هايم را حفظ کنيد

در باب شجاعت حضرت و توانایی جسمی و همچنین نزدیکی و پرورش توسط پیامبر حضرت در خطبه یکصدو نود و دو فرموده اند: أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِکَلاَکِلِ الْعَرَبِ، وَ کَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِیعَةَ وَ مُضَرَ. وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللّهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ، وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصیصَةِ. وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَى صَدْرِهِ، وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ، وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ، وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ. وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ، وَ مَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْل، وَ لاَ خَطْلَةً فِی فِعْل. وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ، وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ، لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ. وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً، وَ یَأْمُرُنِی بِالاِْقْتِدَاءِ بِهِ. وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَة بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَ لاَ یَرَاهُ غَیْرِی. وَ لَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذ فِی الاِْسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اللّهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ وَ خَدِیجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا. أَرَى نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ، وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ.
وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ ـ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ  ـ فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: «هذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ. إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَ تَرَى مَا أَرَى، إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ، وَ لکِنَّکَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّکَ لَعَلَى خَیْر: من در دوران جوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهاى بلند قبيله ربيعه و مضر را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم) و شما به خوبى موقعيّت مرا از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از نظر خويشاوندى نزديک و منزلت و مقام ويژه مى دانيد.
او مرا در دامان خويش در حالى که کودک (خردسالى) بودم مى نشاند و (همانند فرزندش) مرا به سينه خود مى فشرد و در بستر خويش در کنار خود مى خوابانيد، به گونه اى که بدن خود را (همچون يک پدر مهربان) به بدن من مى چسبانيد و بوى خوش خود را به مشام من مى رساند و (چون بسيار کوچک بودم و توان جويدن غذاى سخت را نداشتم) غذا را مى جويد و در دهان من مى گذاشت.
او هرگز دروغى در گفتار من نيافت و در کردارم خطا و اشتباهى نديد.
از همان زمان که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير بازگرفته شد، خداوند بزرگ ترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وى را به راههاى فضيلت و محاسن اخلاق جهانيان وادارد و من هم مانند کودکى که به دنبال مادرش حرکت مى کند از او پيروى مى کردم. هر روز نکته تازه اى از اخلاق برجسته خود براى من آشکار مى ساخت و مرا فرمان مى داد که به او اقتدا کنم.
او در هر سال مدتى را در مجاورت غار حرا به سر مى برد (و به عبادت خدا مى پرداخت) من او را مى ديدم و کسى ديگر او را نمى ديد (و از برنامه عبادت او خبر نداشت و هنگامى که آن حضرت به نبوت مبعوث شد) در آن روز خانه اى که اسلام در آن راه يافته باشد، جز خانه پيامبر نبود تنها او و خديجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى کردم. من صداى ناله شيطان را در آغاز نزول وحى بر آن حضرت شنيدم و گفتم اى رسول خدا اين ناله (از کيست و براى) چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است، زيرا از اينکه پيرويش کنند مأيوس شده است.
(
سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله)به من فرمود:) تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى و آنچه من مى بينم مى بينى (و چشم و گوش تو حقايق عالم غيب را درک مى کند) جز اينکه تو پيامبر نيستى; ولى وزير منى و در مسير خير و سعادت قرار دارى!

هر انسان عاقل و منصفی قبول می کند کسانی که خصوصیتهای لازم را که باید جانشین پیامبر داشته باشد ندارند،چگونه با وجود شخصی که تمام این خصوصیتها را دارد می توانند بر مردم و همچنین همان شخص خلیفه با شند.

حضرت در خطبه هفتاد و چهارم می فرمایند: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی; وَ وَاللهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ; وَلَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّةً، الْـتِـمَاساً لاَِجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَا فَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ: شما خوب مى دانيد که من از هر کس، به اين امر خلافت شايسته ترم (ولى به خاطر نيّات سوء خود و اين که مرا در مسير منافع شخصى خود نمى بينيد، مانع شديد) ولى به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمين رو براه باشد (و عثمان راه سلامت را پيش گيرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختيار مى کنم تا از اين طريق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زيورهايى که شما به خاطر آن با يکديگر رقابت داريد، پارسايى ورزيده باشم.

اینکه عده ایی معلوم الحال مدعی اند حضرت هیچ عملی برای بدست آوردن خلافت انجام نداده اند کذب محض است، ایشان دائما در حال مطالبه این موضوع بوده اند تا جایی که عده ایی ایشان را مورد ملامت قرار دادند و به بدگویی از ایشان پرداختند :

تمام این بد گوییها در مورد حکومت سیاسی است و الا  در مورد الگوی اخلاقی کسی نمی تواند قائل شود، لذا حضرت پیوسته بر این حق خود اصرار می ورزیدند: در خطبه ششم  میفرمایند: فَوَ اللهِ ما زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقّى، مُسْتَاْثَراً عَلَیَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِیَّهُ(صلى الله علیه وآله) حَتّى یَوْمِ النّاسِ هذا: به خدا سوگند! از زمان وفات پيامبر تا امروز همواره از حقّم بازداشته شده ام و ديگران را که هرگز همسان من نبودند بر من مقدّم داشته اند!

در خطبه یکصدو شصت و دوم می فرمایند: فَاعْلَمْ: أَمَّا الاِْسْتِبْدَادُ عَلَیْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ وَ نَحْنُ الاَْعْلَوْنَ نَسَباً، وَ الاَْشَدُّونَ بِرَسُولِ اللّهِ ـ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ نَوْطاً، فَإِنَّهَا کَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم: بدان: اما اين که بعضى اين مقام را از ما گرفتند و در انحصار خود درآوردند، در حالى که ما از نظر نسب بالاتر و از جهت رابطه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پيوندمان محکم تر است، بدين جهت بود که عده اى بر اثر خودخواهى و انحصارطلبى ناشى از جاذبه هاى خلافت، به ديگران بخل ورزيدند، و (با نداشتن شايستگى، حق ما را غصب کردند)پس چگونه است که این افراد مدعی هستند حضرت در باب قدرت با آن سه خلیفه منازعه نداشته اند در حالی که ایشان را غاصب وانحصار طلب خوانده اند)

همچنین در خطبه بیست و ششم می فرمایند: فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی مُعِینٌ إِلاَّ أَهْلُ بَیْتِی، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ المَوْتِ، وَ أَغْضَیْتُ عَلَى القَذَى، وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ عَلى أَخْذِ الْکَظَمِ، وَ عَلى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ

من، نگاه کردم و ديدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) يار و ياورى جز خاندانم ندارم (به همين دليل، قيام نکردم; چرا که) به مرگِ آنان راضى نشدم و اين، در حالى بود که چشم، بر خاشاک فرو بستم و با گلويى که استخوان در آن گير کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشيدم و بر نوشيدن اين جرعه ـ که تلخ تر از حَنَظْل بود ـ شکيابى کردم. دلیل دیگر بر این ادعا که حضرت در مورد حکومت خودشان اصرار داشتند  این است که می فرمایند: وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی أَمْراً هُوَ لِی. ثُمَّ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تَتْرُکَهُ.: براى مبارزه با من در غصب چيزى که حق من بود، همدست شدند (به اين هم قناعت نکردند) سپس گفتند: بعضى از حقوق را بايد گرفت و پاره اى را بايد رها کرد (و اين از حقوقى است که بايد رها سازى).نزع به معنای به طرف خود کشیدن است ، پس معلوم می شود بین حضرت و اصحاب ثقیفه منازعه بوده ونه طبق ادعای این افراد تعاون و همگرایی : منازعه  بر وزن مفاعله از نزع به معنای کشیدن می آید ، و در جایی مطرح است دو طرف با هم در یک شی بکش و واکش داشته باشند و به عبارت روشنتر حضرت علی علیه السلام  بر سر حق غصب شده اش  نزاع کرده و بر خلاف ادعای این افراد ابدا خلافت آن سه نفر را هرگز قبول نکرده ، لذا در خطبه هفتاد و چهارم می فرمایند: لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی; وَ وَاللهِ لاَُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ; وَلَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَیَّ خَاصَّةً، الْـتِـمَاساً لاَِجْرِ ذلِکَ وَ فَضْلِهِ، وَ زُهْداً فِیمَا تَنَا فَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ: شما خوب مى دانيد که من از هر کس، به اين امر خلافت شايسته ترم (ولى به خاطر نيّات سوء خود و اين که مرا در مسير منافع شخصى خود نمى بينيد، مانع شديد) ولى به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمين رو براه باشد (و عثمان راه سلامت را پيش گيرد) و تنها به من ستم شود، سکوت اختيار مى کنم تا از اين طريق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زيورهايى که شما به خاطر آن با يکديگر رقابت داريد، پارسايى ورزيده باشم.

همچنین حضرت  علت تلاش خود را در خطبه شصت و دوم اینگونه بیان فرموده اند: فَوَ اللهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَلاَ یَخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ(صلى الله علیه وآله) عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ، وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِی إِلاَّ انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلاَن یُبَایِعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاِْسْلاَمِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّد ـ صلى الله علیه وآله وسلم: به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين امر خلافت را از اهل بيت او منحرف سازند (و در جاى ديگر قرار دهند و نيز به خصوص) باور نمى کردم آنها پس از آن حضرت آن را از من دور سازند. تنها چيزى که مرا ناراحت کرد هجوم مردم بر فلان شخص بود که با او بيعت مى کردند (اشاره به بيعت با ابو بکر بعد از ماجراى سقيفه است) من دست نگه داشتم (و گوشه گيرى را برگزيدم) تا اينکه ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مرتد شده اند و مردم را به نابود کردن دين محمد ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ دعوت مى کنند

همچنین در جای دیگری از همین نامه علت اصرارشان را اینطور بیان می کنند: وَلَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ الاُْمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَیَتَّخِذُوا مَالَ اللهِ دُوَلاً، وَعِبَادَهُ خَوَلاً وَالصَّالِحِینَ حَرْباً،ولى (مى کوشم زنده بمانم و بر آنها پيروز شوم، زيرا) از اين اندوهگينم که حکومت اين دولت به دست سفيهان و بى خردان و فاجران و نابکاران بيفتد و در نتيجه بيت المال را به غارت ببرند و بندگان خدا را برده و اسير خويش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدست و حزب خود سازند.

این چند نمونه مواردی است که حضرت در مورد حکومتی که خدا برای او در نظر گرفته به ایراد سخن پرداخته و اگر غیر از این بود که حق حضرت  توسط خلفای گذشته غصب نشده بود، قطعا حضرت لب به اعتراض نمگشودند و بنا به نظر این گروه مدعی راضی به حکومت ایشان می شدند ، در حالی که ابدا اینگونه نبوده است، اگر حضرت انتخابی بودن را ملاک می دانستند از خلفای ماقبل که به نوعی هرکدام منتخب مردم بودند  و حق آنها محترم بود شکایت نمی کردند و در خطبه دوم می فرمایند. اَما وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصها فُلان وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحا. یَنْحَدِرُ عَنِّى السَّیْلُ، وَلا یَرْقى اِلَىَّ الطَّیْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَ طَوْیتُ عَنْها کَشْحاً. وَطَفِقْتُ اَرْتَئى بَیْنَ اَنْ اَصُولَ بِیَد جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلى طَخْیَة عَمْیاءَ، یَهْرَمُ فیهَا الْکَبیرُ، وَیَشیبُ فیهَا الصَّغیرُ، وَ یَکْدَحُ فیها مُؤمِن حَتّى یَلْقى رَبَّهُ! فَرَاَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَیْنِ قَذىً، وَفِى الْحَلْقِ شَجاً، اَرى تُراثى نَهْباً.: به خدا سوگند! او پيراهن خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى دانست موقعيّت من در مسأله خلافت همچون محور سنگ آسياب است (که بدون آن هرگز گردش نمى کند)، سيل خروشان (علم و فضيلت) ازدامنه کوهسار وجودم پيوسته جارى است و مرغ (دور پرواز انديشه) به قلّه (وجود) من نمى رسد (چون چنين ديدم)، در برابر آن پرده اى افکندم و پهلو از آن تهى نمودم و پيوسته در اين انديشه بودم که آيا با دست بريده (و نداشتن يار و ياور، به مخالفان) حمله کنم يا بر اين تاريکىِ کور، صبر نمايم، همان ظلمت و فتنه اى که بزرگسالان را فرسوده، کودکان خردسال را پير و مردم با ايمان را تا واپسين دم زندگى و لقاى پروردگار رنج مى دهد. سرانجام ديدم بردبارى و شکيبايى در برابر اين مشکل، به عقل و خرد نزديکتر است، به همين دليل شکيبايى پيشه کردم (نه شکيبايى آميخته با آرامش خاطر، بلکه) در حالى که گويى در چشمم خاشاک بود و استخوان راه گلويم را گرفته بود; چرا که با چشم خود مى ديدم ميراثم به غارت مى رود!

حتّى مَضَى الاَوَّلُّ لِسَبیلِهِ فَاَدْلى بِها اِلى فُلان بَعْدَهُ


فَیا عَجباً!! بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فى حَیاتِهِ اِذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ ـ لَشَدَّ ما تَشَطّرا ضَرْعَیْها ـ فَصَیَّرها فى حوزَة خَشْناءَ یَغْلُظُ کَلْمُها، وَ یَخْشِنُ مَسُّها و یَکْثُرُ العِثارُ فیها، وَ الاِعْتِذارُ مِنْها، فَصاجِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لها خَرَمَ، وَ اَنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ، فَمُنِىَ النّاسُ ـ لَعَمْرُ اللهِ ـ بِخَبْط وَ شِماس، وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الِْمحْنَةِ.: اين وضع همچنان ادامه داشت تا نفر اوّل به راه خود رفت (و سر به تيره تراب نهاد) و خلافت را بعد از خودش به آن شخص (يعنى عمر) پاداش داد

(در عصر رسول خدا چنان محترم بودم که از همه به آن حضرت نزديکتر بودم ولى امروز چنان مرا منزوى ساختند که خلافت را يکى به ديگرى تحويل مى دهد و کارى به من ندارند !)

راستى عجيب است او که در حيات خود از مردم درخواست مى کرد عذرش را بپذيرند و از خلافت معذورش دارند خود به هنگام مرگ، عروس خلافت را براى ديگرى کابين بست چه قاطعانه پستانهاى اين ناقه را هر يک به سهم خود دوشيدند.
سرانجام آن را در اختيار کسى قرار داد که جوّى از خشونت و سختگيرى بود با اشتباه فراوان و پوزش طلبى. کسى که با اين حوزه خلافت سر و کار داشت به کسى مى ماند که بر شتر سرکشى سوار گردد، اگر مهار آن را محکم بکشد پرده هاى بينى شتر پاره مى شود و اگر آن را آزاد بگذارد در پرتگاه سقوط مى کند. به خدا سوگند به خاطر اين شرايط، مردم گرفتار عدم تعادل و سرکشى و عدم ثبات و حرکات نامنظم شدند من که اوضاع را چنين ديدم صبر و شکيبايى پيشه کردم، با اين که دورانش طولانى و رنج و محنتش شديد بود.

این عبارات نشان می دهد که درست استکه حضرت در طی این  بیست و پنج سال سکوت کردند اما همانند کسی که هر لحظه در حال شکنجه شدن می باشد بوده اند وابدا از این اوضاع راضی نبو ده اند و همچنین اگر بگویم این  عبارات دلالت بر انتصابی بودن ندارد حداقل این موضوع را بر ما روشن می سازد که حضرت به سقیفه و شوری راضی نبوده اند، هر چند برای حفظ اسلام سکوت کرده و حتی به آنها کمک هم کرده باشند، در حالی که اگر دقت کنیم  همین عبارات هم بر مطلب فوق  دلالت دارد، مگر ما نمی گوئیم کل ما حکم به  العقل حکم به الشرع

وقتی عقل حکم می کند واجب است کسی که عالمتر است و آگاهی بیشتری  نسبت به امور  حکومت دارد، آن را اداره کند و رئیس باشد، یقینا شرع نیز این مطلب را تائید می کند، هر چند همه مردم بر خلاف آن حکم کنند، اگر بگوییم حضرت راضی بوده به انتخابی بوده حاکم ، پس باید بگوییم ایشان راضی بوده است به هدم اسلام، و این تهمتی است به آن جناب در حالی که خود بر عدم رضایتشان این عبارات را القائ نموده اند، آیا اگر همه مردم در شورا به این نتیجه برسند که باید بر سنت آل فرعون بود و از دین مفارقت نمود ، آیا کسی می تواند بگوید ائمه به این حرف راضی بودند. حضرت در خطبه یکصدو پنجاهم می فرمایند:  حَتَّى إذَا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الاَْعْقَابِ، وَغَالَتْهُمُ السُّبُلُ، وَاتَّکَلُوا عَلَى الْوَلاَئِجِ، وَوَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِمِ، وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِی أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ، وَنَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ، فَبَنَوْهُ فِی غَْیْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَة، وَأَبْوَابُ کُلِّ ضَارِب فِی غَمْرَة. قَدْ مَارُوا فِی الْحَیْرَةِ ، وَذَهَلُوا فِی السَّکْرَةِ، عَلَى سُنَّة مِنْ آلِ فِرْعَونَ : مِنْ مُنْقَطِع إلَى الدُّنْیَا رَاکِن، أَوْ مُفَارِق لِلدِّینِ مُبَایِن.:  هنگامى که خداوند پيامبرش را بر گرفت و قبض روح کرد، گروهى به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگى، آنها را هلاک ساخت، تکيه بر غير خدا کردند، و با غير خويشاوندان (يعنى عترت رسول الله) پيوند بر قرار ساختند، و از وسيله اى که مأمور به مودّت آن بودند دورى گزيدند. آنها بنا (ى خلافت و  ولايت) را از اساس و محل اصلى آن برداشته در غير جايگاهش نصب کردند. آنها معدن تمام خطاها، و درهاى هرگونه گمراهى بودند. در حيرت و سرگردانى غوطهور شدند و در مستى و غرور از حق بيگانه گشتند و بر روش آل فرعون حرکت کردند. گروهى به دنيا پرداختند و بر آن تکيه نمودند و گروهى از دين جدا گشتند.

چگونه با این کلمات به حضرت علی علیه السلام تهمت می زنیم که خلفای گذشته را از کسانی نمی دانند که سنت  رسول الله را به زمین زده و حکومت را غصب کرده و چگونه می گوییم امیر المومنین هیچ عکس العملی بر علیه آنها انجام نداده در حالی که در جواب نامه معاویه که نوشته بود تو با خلفای راشدین سر ناسازگاری داشتی و با آنها بیعت نمی کردی تا آنکه مانند شتری که بر آن افسار زنند  وتو را آوردند تا بیعت کردی و حضرت در جواب  می نویسند: وَقُلْتَ: إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَایِعَ; وَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَأَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ! وَمَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَة فِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ، وَلاَ مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ! وَهَذِهِ حُجَّتِی إِلَى غَیْرِکَ قَصْدُهَا، وَلَکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا.: تو گفته اى که مرا همچون شتر افسار زده اى مى کشيدند تا بيعت کنم به خدا سوگند خواسته اى مذمت کنى ولى (ناخود آگاه) مدح و ثنا گفته اى و خواسته اى رسوا کنى ولى خودت رسوا شده اى. اين امر براى يک مسلمان عيب نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند. اين دليل و حجت من است در برابر غير تو و من به همين مقدار که بيان آن پيش آمد براى تو اشاره کردم.[5].

مثل اینکه حضرت اطلاع داشته اند که هزار سال بعد عده ایی پیدا می شوندو این ادعاهای بی سرو ته را مطح کرده و مدعی سازش حضرت با غاصبان خلا فت می شوند، که البته حضرت طبق اعتقاد ما همه چیز را از ازل تا ابد می دانند.

سخن در این باب بسیار است اما آتش زدن در خانه حضرت و بیعت زوری از ایشان گرفتن خود بیان آشکار مخالفت حضرت با حکومت خلفای ماضی است ، مطلب دیگر مخفی بودن قبر دخت رسو ل الله است که به جهانیان ثابت می کند خلافت نا اهلان امت رسول الله را به کجا رسانید که حتی دختر اورا زدند ، پهلوی اورا شکستند و فرزندش را سقط کردند و قابل توجه آنان که حضرت را  سازشکار معرفی می نمایند حضرت اجازه ندادند خلیفه وقت بر پیکر  دختر رسول الله نماز بخوانند و حتی اجازه ندادند از محل دفن حضرت زهرا اطلاع پیدا کنند چون مخالف ایشان بودند و از ظلم ایشان برائت داشته و دارند.

 و اما در پایان کلام

مطالبی که در نامه ششم آمده جدال احسن است و استناد به آنها نشان از شیطنت دارد والا بر اهل فن و بصیرت مشخص است که هدف حضرت  از این کلمات  اجرای  این دستور قرآنی است که فرموده است: أُدْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ  : با حکمت و اندرزِ نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما; و با آنها به روشى که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن. پروردگارت، از هر کسى بهتر مى داند چه کسى از راه او گمراه شده است; و او هدایت یافتگان را بهتر مى شناسد

آنجا که حضرت ابراهیم با ایشان به روش خودشان بحث نمودند  و نظر ایشان را منکوب نمود، لذا حضرت علی علیه السلام به معاویه می فرمایند: تو که انتصابی بودن را قبول نداری ، اما به نظر تو که انتخابی بودن را قبول داری من انتخابی هم هستم به انتخابی بالاتر از ابابکر و عمر ،پس طبق همین مورد حق جنگیدن با من را نداری لذا جنگ را کنار بگذار.

نتیجه گیری: از آن چه گذشت بر ما روشن می گردد، انتصاب حضرت الهی بوده است و حضرت رسول ابلاغ کننده فرمان الهی بوده اند. حضرت هرگز خلافت سه خلیفه را نپذیرفته اند و فقط برای حفظ اسلام و همچنین عدم وجود یاران کافی مدتی سکوت کرده ولی پیوسته مترصد بازپسگیری حق الهی خویش بوده اند.جدال احسن ایشان دلیل بر پذیرفتن انتخابی بودن خلیفه نیست و این بر اهل فن و خبره  روشن است. استناد به کتب تاریخی که در زمان قدرت مخالفان حضرت نوشته شده و یا حتی تحریف شده ابدا ملاک نیست.

بحث بر روش حذفی نیست، بلکه حضرت ابدا انتخاب خلیفه را توسط مردم به رسمیت نشناخته اند. اینکه در متن خود آورده اند که خداوند باید چگونه سخن بگوید نیز جالب است ، چراکه کوچک وقتی برای بزرگ تعین تکلیف می کند که خود را بزرگتر تصور میکند و این نشان از جهل مرکب است.

در بساری از موارد در قرآن جملاتی آمده که ظاهرا با ماقبل و ما بعد خود ارتباطی ندارد و این برای کسی که خود را علامه می داند بعید است که از این ظرافت قرآنی بی اطلاع باشد و دلایل هرکدام نیز در تفاسیر مو جود است.مثل عبارت إِنَّما یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً [6]

 

 

 



[1] سوره بقره/آیه 248

[2] خطبه 173

[3] زمر/30

[4] خطبه 4

[5] نامه28

[6] سوره احزاب آیه33

 

بسم رب الحسین علیه السلام

پنج شنبه 19 دی 1392  1:14 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها