هندوئی کز زیرکی و مقبلی رضوان صفت
|
|
گشته کوثر را حفیظ و کرده جنت را مقام
|
خود نمیگوئی که خواهد بود ای ناقص خرد
|
|
جز غلام شاه انجم چاکر کیوان غلام
|
سرور فرخ رخ عادل دل دلدل سوار
|
|
قسور جنگ آور اژدر در لیث انتقام
|
حیدر صفدر که در رزم از تن شیر فلک
|
|
جان برآرد چون برآرد تیغ خونریز از نیام
|
ساقی کوثر که تا ساقی نگردد در بهشت
|
|
انبیا را ز آب کوثر تر نخواهد گشت کام
|
فاتح خیبر که گر بودی زمین را حلقهای
|
|
در زمان کندی و افکندی درین فیروزه بام
|
قاتل عنتر که بر یکران چه میگردد سوار
|
|
میفرستد خصم را سوی عدم در نیم گام
|
خواجه قنبر که هندوی کمیتش ماه را
|
|
خوانده چون کیوان غلام خویش به درش کرده نام
|
داور محشر که تا ذاتش نگردد ملتفت
|
|
بر خلایق جنت و دوزخ نیابد انقسام
|
بان عم مصطفی بحرالسخا بدرالدجی
|
|
اصل و نسل بوالبشر خیرالبشر کهفالانام
|
از تقدم در امور ممنان نعمالامیر
|
|
وز تقدس در صلوة قدسیان نعمالامام
|
آن که گر تغییر اوضاع جهان خواهد شود
|
|
شرق و مغرب غرب مشرق شام صبح و صبح شام
|
وانکه گر جمع نقیضین آید او را در ضمیر
|
|
آب و آتش را دهد با هم به یکدم التیام
|
آب پیکانش گر آید در دل عظم رمیم
|
|
از زمین خیزد که سبحانالذی یحییالعظام
|
سهمه فی قوسه کالطیر فی برجالسما
|
|
سیفه فی کفه کالبرق فی جوفالغمام
|
پشت عصیان را به دیوار عطایش اعتماد
|
|
دست طاعت را به دامان قبولش اعتصام
|
گر نبودی صیقل شمشیر برق آئین وی
|
|
میگرفت آیینهی اسلام را زنگ ظلام
|
ور نکردی مهر ذاتش در طبایع انطباع
|
|
نور ایمان را نبودی در ضمایر ارتسام
|
ای که هر صبح از سلام ساکنان هفت چرخ
|
|
بارگاهت میشود از شش جهة دارالسلام
|
وی بهر شام از سجود محرمان نه فلک
|
|
هست قصر احترامت ثانی بیتالحرام
|
گر نبودی رایض امرت به امر هیچکس
|
|
توسن گردن کش گردون نمیگردید رام
|
ور نکردی پایهی عونت مدد افلاک را
|
|
این رواق بیستون ایمن نبودی ز انهدام
|
آب دریا موج بر گردون زدی گر یافتی
|
|
قطرهای از لجه قدر تو با وی انضمام
|
بس که دست انتقام از قوت عدلت قویست
|
|
لاله رنگ از خون شاهین است چنگال حمام
|
از ائمه ذات مرتاض تو ممتاز آمده
|
|
آن چنان کز اشهر اثنا عشر شهر صیام
|
ای مقالت مثل ما قالالنبی خیرالمقال
|
|
وی کلامت بعد قرآن مبین خیرالکلام
|
من کجا و مدحت معجز کلامی همچو تو
|
|
خاصه با این شعر بیپرگار و نظم بینظام
|
سویت این ابیات سست آورده و شرمندهام
|
|
ز آن که معلوم است نزد جوهری قدر رخام
|
لیک میخواهم به یمن مدحتت پیدا شود
|
|
در کلام محتشم ایشان گردون احتشام
|
زور شعر کاتبی سوز کلام آذری
|
|
گرمی انفاس کاشی حدثابن حسام
|
صنعت ابیات سلمان حسن اقوال حسن
|
|
لذت گفتار خواجو قوت نظم نظام
|
حاصل از اکسیر لطف چاشنی بخشت شود
|
|
طبع نامقبول من مقبول طبع خاص و عام
|
یک تمنای دگر دارم که چون در روز حشر
|
|
بر لب کوثر بود لب تشنگان را ازدحام
|
زان میان ظل ظلیلم بر سر اندازی ز لطف
|
|
وز شراب سلسبیلم جرعهای ریزی به کام
|
مدعا چون عرض شد ساکت شو ای دل تا کنم
|
|
اختیار اختصار و ابتدای اختتام
|
تا درین دیرینه دیر از سیر سلطان نجوم
|
|
نور روز و ظلمت شب را بود ثبت دوام
|
روز احباب تو نورانی الی یومالحساب
|
|
روز اعدای تو ظلمانی الی یومالقیام
|