برای بیان پاسخ به این پرسش لازم است که چند مطلب درباره ی رابطه ی روح و بدن تقدیم گردد.
1ـ روح حقیقتی مجرّد (غیر مادّی) بوده ، هیچگاه در عالم مادّه داخل نمی شود ؛ لذا روح ـ بر خلاف تصوّر عمومی ـ داخل بدن نیست تا هنگام خواب یا مرگ ، از آن خارج گردد.
2ـ از طرف دیگر ، روح خارج از بدن نیز نمی باشد ؛ چون خارج شیء مادّی ، نیز عالم مادّه است. برای اینکه این دو مطلب وضوح بیشتری پیدا کنند از مثالی مدد می جوییم. امیر مومنان (ع) فرمودند: « الرّوح في الجسد كالمعنى في اللّفظ ــــ روح در بدن مانند معنی است در لفظ. » (مستدرک سفینة البحار ، ج4 ، ص 217)
روشن است که معنی داخل کلمه نیست ، امّا بیرون آن هم نیست ؛ بلکه معنی در عالم ذهن و کلمه در عالم خارج است ؛ امّا یک نحوه ارتباط خاصّ بین کلمه و معنی موجود است که چنین رابطه ای بین دو امر مادّی مشابه ندارد. رابطه ی روح و بدن نیز به همین صورت می باشد ؛ یعنی بدن در عالم مادّه و روح در عالم فرامادّی است ؛ لکن بین این دو ، یک نحوه ارتباط وجود دارد که از آن تعبیر می شود به ارتباط ظاهر و باطن ؛ چرا که روح در حقیقت چیزی غیر از بدن نیست ، بلکه صورت غیبی و باطنی همان بدن می باشد. یعنی یک حقیقت به نام انسان وجود دارد که ظاهرش را بدن و باطنش را روح یا نفس می گویند.
در یک مثال دیگر ، می توان رابطه ی روح و بدن را تشبیه کرد به رابطه ی اراده و صور ذهنی انسان. وقتی انسان می خواهد موجودی را تصوّر نماید به محض اراده نمودن ، آن صورت ذهنی ظاهر می شود. لذا این صورت ذهنی در حقیقت چیزی نیست ، جز ظهور اراده ی انسان و اراده ، باطن و حقیقت همین صور است.
نسبت روح به صورت ظاهری بدن نیز به همین نحو می باشد ، با این تفاوت که صور ذهنی تنها صورتند و مادّه ندارند ولی بدن انسان افزون بر صورت (شکل) ، مادّه (گوشت و پوست و استخوان و ... ) نیز دارد. از اینرو همانگونه که موقع انصراف اراده ، صور ذهنی غایب می شوند ، اگر روح نیز از بدن مادّی منصرف شود ، صورت آن برداشته شده تنها مادّه اش می ماند ؛ لذا موقع مرگ ، بدن ، صورت خود را از دست داده شروع به تجزیه می کند.
3ـ حکما اثبات نموده اند که حقیقت هر چیزی به صورت آن است نه به مادّه اش. تمام انسانها در داشتن گوشت و پوست و استخوان و ... تفاواتی با یکدیگر ندارند ، امّا در عین حال ، هر کس خودش بوده با دیگری متفاوت می باشد. پس آنچه موجب این تفاوت شده ، شکل و صورت آنهاست نه مادّه ی آنها . یکبار از یک تکّه خمیر مجسمه سازی اسبی درست می کنیم ، دوباره آن اسب را مچاله کرده و این بار آن را به صورت فیل در می آوریم ؛ در این میان شکّی نیست که آن مجسمه ی اسب و فیل ، متفاوت بودند ولی مادّه ی هر دو یکی بود ؛ پس تفاوتها ناشی از صورت است نه مادّه. البته توجّه داشته باشید که ما این بحث را در سطح نازلی مطرح ساختیم و الّا حقیقت این قاعده ی فلسفی بسی بالاتر از این سخنهاست که جای طرح آن کلاس فلسفه می باشد.
پس نتیجه می گیریم که حقیقت بدن انسان به صورت آن است نه به مادّه اش.
با این بیانات معلوم گشت که روح و بدن (صورت بدن) ، دو چیز نیستند بلکه یک حقیقتند که دارای دو مرتبه ی ظاهر و باطن می باشد ؛ و معنی ندارد که دو مرتبه از یک حقیقت ، از همدیگر جدا شوند. لذا هنگام مرگ ، آن چیزی که از انسان جدا می شود روح یا بدن نیست بلکه مادّه است که از انسان جدا می گردد یا انسان است که از مادّه جدا می شود. پس انسان هنگام مرگ با روح و بدنش عالم مادّه را رها می کند ؛ و آنچه از او می ماند گوشت و پوست و استخوان است که مادّه ی بدن انسان بودند. لذا در هیچ جای قرآن کریم نداریم که خداوند متعال بفرماید ما روح شما را از بدنتان جدا می کنیم ؛ بلکه همواره سخن از این است که ما شما را تمام و کمال قبض می کنیم و برمی گیریم. در روایات اهل بیت (ع) نیز وارد شده که انسان در عالم برزخ بدنی دارد شبیه همین بدن دنیایی ، لکن بدون مادّه.
پس ارتباط روح و بدن نه تنها در خواب قطع نمی شود که حتّی در هنگام مرگ نیز چنین امری رخ نمی دهد ؛ بلکه اساساً جدایی این دو از یکدیگر غیر ممکن بوده ، جدایی یک چیز از خودش محسوب می شود. امّا اینکه مردم خیال می کنند موقع مرگ روح از بدن مفارقت می کند ، ناشی از این است که بدن را همان گوشت و پوست و استخوان می پندارند.
به هنگام خواب و رؤیا دیدن نیز ، آنچه رخ می دهد این است که بسیاری از دستگاههای بدن تا حدودی از فعّالیّت خود می کاهند و روح به سبب اشتغال کمتر به اداره ی بدن ، فرصت نظر به عالم ملکوت را پیدا می کند. در این هنگام چنین نیست که روح ارتباط خود را با بدن قطع کند ؛ بلکه صرفاً نظر روح تا حدودی از بدن مادّی برگشته و متوجّه عالم معنا می شود و در این هنگام اموری را مشاهده می کند ؛ مثل کسی که در ذهن خود صورت سیبی را اراده نموده و در همان حال که آن سیب را در ذهن خود دارد از راه چشم ، به اشیاء خارجی نیز نظر می کند. حال اگر این نظر به عالم ملکوت ، چنان قوی شود که شخص به کلّی از بدن مادّی خود غافل گردد ، در این حالت ، صورت بدن نیز به تبع روح ، متوجّه آن عالم شده از مادّه اش جدا می گردد و مرگ در هنگام خواب تحقّق می یابد ؛ امّا اگر این توجّه به آن قوّت نرسد ، نیاز بدن به تدبیر ، باعث می شود که روح دوباره متوجّه آن شود ، که در این هنگام انسان از حالت خواب دیدن خارج می شود.
امام باقر (ع) فرمودند: « مَا مِنْ أَحَدٍ يَنَامُ إِلَّا عَرَجَتْ نَفْسُهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ بَقِيَتْ رُوحُهُ فِي بَدَنِهِ وَ صَارَ بَيْنَهُمَا سَبَبٌ كَشُعَاعِ الشَّمْسِ فَإِذَا أَذِنَ اللَّهُ فِي قَبْضِ الْأَرْوَاحِ أَجَابَتِ الرُّوحُ وَ النَّفْسُ وَ إِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِي رَدِّ الرُّوحِ أَجَابَتِ النَّفْسُ وَ الرُّوحُ وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَمَهْمَا رَأَتْ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ فَهُوَ مِمَّا لَهُ تَأْوِيلٌ وَ مَا رَأَتْ فِيمَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَهُوَ مِمَّا يُخَيِّلُهُ الشَّيْطَانُ وَ لَا تَأْوِيلَ لَهُ ــــــ كسى نمی خوابد جز اينكه نفسش به آسمان عروج می نماید در حالی که روحش در تنش باقی است. و ميان آن دو پيوندی باشد مانند پرتو خورشيد ، و چون خدا به قبض ارواح اذن دهد نفس و روح اجابت نمایند و چون به برگشت روح اذن دهد نفس و روح بپذيرند و این است فرموده ی خدا که:« اللّه يتوفّى الأنفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها ... » و آنچه در خواب در ملكوت آسمانها ببيند تعبير دارد، و آنچه ميان آسمان و زمين ببيند خيال شيطانی بوده تعبير ندارد. » ( بحار الأنوار ، ج58 ،ص27 )
حضرت باقر العلوم (ع) ، در این کلام معجزنما ، انسان را موجودی دارای مراتب وجودی توصیف نموده ، که یک سر آن در حدّ بدن و متّحد با بدن و سر دیگرش در عوالم ملکوت می باشد و بین این دو مرتبه ی اعلی و ادنی ، با شعاعی از وجود مرتبط است که امام (ع) آن را به شعاع خورشید تشبیه نمود. یعنی همانگونه که خورشید و نور آن یک حقیقت گسترده در فضای وسیعی هستند ، مرتبه ی ملکوتی انسان نیز با مرتبه ی مادّی او یگانگی دارد ؛ لکن انسان وجود یگانه ای است که یک سر در عالم مادّه و سر دیگر در عالم ملکوت دارد.
در شرائط بیداری ، مرتبه ی عالی مشغول اداره ی مرتبه ی مادّی است لذا فرصت دیدار عالم ملکوت را ندارد ولی آنگاه که بدن به خواب می رود مرتبه ملکوتی انسان فرصت گشت و گذار در عالم خود را می یابد که نتیجه اش رؤیای صادقه است ولی اگر این آزادی مرتبه عالی ، کامل نباشد ، گشت و گذار او در مرتبه های متوسّط خواهد بود که منطقه ی شیاطین می باشد ، لذا خوابهای انسان در این حالت ، تحت تأثیر شیاطین ، کاذبه می شوند.