کشف حجاب از زنان مسلمان و انهدام وجدان مشترک اسلامی، واقعیت تردیدناپذیر تاریخی است که از دیرباز مورد توجه جدی استعمار جهانی بوده است. از سالهای دور کوششهای فراوانی شده است تا زمینههای روانی، فرهنگی و اجتماعی گریز از ارزشهای اسلامی ایجاد شود. پیدایش مسلک بابیگری در ایران نیز همین مقصود را تعقیب میکند. این نوشتار شخصیت زنان بهایی را که زمینهساز و مجری توطئه کشف حجاب در ایران بودند، مورد بررسی قرار میدهد.
آتش طبع تو عشقی که روان است چو آب
رخ دوشیزه نگر از چه فکنده است نقاب
از حجاب است که این قوم خرابند خراب
این خرابی زحجاب است که ناید به حساب1
این ادبیات خوشرقصی و چرب زبانی شاعران نوگرا و متجددی بود که کام ناصرالدین شاه را شیرین میکردند. این ادبیات منظوم در قالب تجددخواهی، زمانی به محافل روشنفکری و مطبوعات نفوذ کرد که شاه از سفر روسیه بازگشت. او در این سفر ضمن دیدار از نقاط تماشایی مسکو به تئاتر کارولین رفت. لباس بالرینهای این تئاتر توجه ناصرالدین شاه را جلب کرد.
او در بازگشت به ایران دستور داد زنان حرم، این مدل لباس جدید را که برای وی بسیار تازگی داشت، بپوشند. زنان شاه نیز با عمل به این دستور، دامنهای خود را کوتاه کردند. این دامنهای کوتاه اولین جرقههای کشف حجاب در دربار ناصرالدین شاه بود. البته به دلیل مقاومت خانوادهها این پدیده به غیر از دربار و محافل نزدیک شاه رشد چندانی نیافت؛ زیرا این تغییرات بیشتر در نوع دوخت و مدلهای ظاهری بود و ربطی به تزلزل بنای اصیل حجاب نداشت.
استفاده از حجاب توسط زنان تقریباً به همان صورت تاریخی خود ادامه پیدا کرد. تا زمان کشف حجاب و شروع تغییرات پردامنه مدرنیسم رضاشاهی، نمونهای یافت نمیشود که زنان ایرانی و حتی بانوان درباری، سر برهنه و بیحجاب در ملأ عام ظاهر شوند مگر یک زن! زنی به نام فاطمه زرینتاج که او را تا قبل از گرایش به سیدعلی محمد باب، به عالمه و فاضله و شاعره بودن میستودند.
فاطمه در خانوادهای روحانی به دنیا آمد. پدرش از مجتهدان معروف قزوین و برادر ملا محمدتقی برغانی مجتهد مشهور و قدرتمند آن موقع ایران بود. زمانی که سخنان محمدباب به مذاق زرینتاج خوش آمد، خود را بر خلاف حکم شریعت اسلامی، مطلقه و فرزندانش را رها کرد؛ او شاگرد سید باب شد و تبلیغ وسیع مرام بهائیت را آغاز نمود. شاگردان باب نیز پروانه وار گرد او میگشتند و به خاطر حسن و جمالش او را بدرالدجی و شمسالضحی میخواندند. سیدباب در مکاتبات خود زرینتاج را قرةالعین خواند و همین وصف برای وی ماندگار شد.2
او نخستین زنی است که در تاریخ معاصر ایران، براساس دستورالعمل یک مکتب استعماری پوشش را از روی و تن برگرفت و در اجتماع مسؤولان ظاهر شد. و با این اقدام گستاخانه و متهورانه، نخستین سنگ بنای بیحجابی را در جامعه اسلامی ایران به جا گذاشت و برای شروع هدفهای استعماری و بر افروختن جهنم توطئه جرقه نخست را زد.
قرةالعین با ارائه رفتاری کاملاً متضاد با دستور دین اسلام و نیز شرایط روحی و اجتماعی آن دوران و با نمایش گذاشتن سیمای برهنة خویش، کوشید اولین کسی باشد که رسوم گذشته را از بین میبرد و زمینههای اجتماعی گسترش بیدینی و اباحیگری را فراهم میکند.
او از نخستین کسانی بود که منسوخ شدن شریعت را پذیرفت. قرةالعین با سیمایی آراسته بر منبر مینشست و با صراحت تمام میگفت: «آنچه اسلام آورده در هنگام ظهور باب ملغی و منسوخ است و چون باب قائم حق دارد که در مذهب تصرف نماید، پس شریعت اسلام بعد از ظهور قائم، منسوخ است و چون قائم هنوز احکام و تکالیف جدید را مدون و تکمیل نکرده است زمان فترت است وکلیه تکالیف از گردن مردمان ساقط. تا امروز تبعیت از احکام دین اسلام بر شما واجب بود، ولی از هنگام ظهور باب دیگر بر هیچ مسلمانی جایز نیست که از دستورات دین اسلام پیروی نماید. با لذت کامل زندگی کنید و از هر قیدی آزاد باشید.»3
تشکیلات بهائیان و جریانهای فکری و سیاسی مخالف اسلام، از او به عنوان یک نابغه و زنی دارای هوش سرشار و ذوقی قوی، یاد میکنند. و هدفشان اثبات این ادعاست که اگر قرةالعین از اسلام دوری جست و مروج بابیت شد، ناشی از دانش و استعداد و نبوغ او بوده است.
خانم کارلا سرنا که به شدت طرفدار بابیگری است، این خیزش را یک حرکت اصلاحگرایانه میداند. او سیدعلیمحمد باب را همان لوتری میخواند که قصد داشته در ایران اصلاحات بنیادین دینی به وجود آورد. کارلاسرنا قرةالعین را این گونه میستاید:
«اولین گردهمایی بابیها در دشت بدشت با رهبری قرةالعین تشکیل شد. از بالای منبری که از تخته درست شده بود و روی آن قالی انداخته بودند، قرةالعین برای جمعیت حاضر، سخنرانی میکرد. صورت او به خلاف آداب و آیین رایج کشور کاملاً باز بود و چون راهبههای قدیمی، نور و روحانیتی خاص در چهرهاش تجلی داشت. بسیاری از سخنان او از چنان فصاحت و زیبایی خاصی برخوردار بود که در دل پیر و جوان اثر میکرد و انبوهی از مردم را هوادار آیین جدید میساخت.»4
اما تاریخ گواهی میدهد که جذب قرةالعین به باب نه از جهت فکری، بلکه به علت شهوتپرستی او بود. او نمیتوانست به یک شوهر روحانی اکتفا کند، از طرف دیگر خاندان وی، مظهر زهد و قناعت و عصمت و عفت بودند و در چنین خاندانی برای او وسایل عیش و عشرت و آزادی وجود نداشت. به همین سبب تصمیم گرفت که یکباره خود را از قید و بند دین و مذهب آزاد سازد و با حزبی که به هیچ نظم و قاعدهای مقید نیست همراه شود.
بابیان تنها حزبی بودند که دارای مرام اشتراک جنسی بودند. از همین رو قرةالعین با آنها پیوند خورد و اولین نغمههای شوم بیحجابی زنان را سر داد و خود را به عنوان اولین زن بیحجاب تاریخ معاصر مطرح کرد.
او در خلال تبلیغ مرام بهائیت، بدون هیچ واهمهای عقاید سخیف بابیان را دربارة اشتراک جنسی وصف میکرد و به حضار بشارت میداد که نه تنها از این پس زنان میتوانند آزاد و رها در اجتماع حضور یابند، بلکه یک زن میتواند با چندین مرد ارتباط داشته باشد.5
نبود امکانات ارتباطی در آن عصر، ناگزیر روحانیت را از گرفتن یک موضع قاطع و همهجانبه دور کرد. اما شبکه دیپلماسی استعمار که از امکانات ارتباطی خوبی برخوردار بود و هدف روشنی را دنبال میکرد، تبلیغات را برای گسترش بابیت جهت میداد. ناآگاهی عمومی مردم نیز در این ماجرا ناخواسته در خدمت این تبلیغات قرار میگرفت.
نمونة بارز این ناآگاهی عمومی در جملهای که به قرةالعین نسبت دادهاند به خوبی آشکار میشود: او در یکی از سخنرانیهایش گفته بود: «من مظهر فاطمه زهرا (س) هستم، بنابر این به هر چیزی که نظر کنم پاک میشود.»6 عدهای از مردم او را واقعاً مطهّر میدانستند؛ به همین سبب وی را طاهره قرةالعین مینامیدند.
قرةالعین در اول ذیقعده 1268 هجری قمری به دست عزیزخان، سردار سپاه ناصرالدین شاه، در باغ ایلخانی اعدام شد.7 پس از مرگ او، اندیشه بیحجابی زنان که یکی از برنامههای استعماری برای فرهنگزدایی از ملل مسلمان بود، نه تنها از بین نرفت بلکه با مدد انجمنهای فراماسونری و شیفتگان غرب و منورالفکران تقویت شد. در همین دوران، در کشورهای اسلامی نیز حرکتهای گستردهای آغاز گردید. در مصر اسماعیل پاشا، در الجزایر نیروهای اشغالگر فرانسه، در ترکیه مصطفی کمال پاشا (آتاترک) و در افغانستان امان الله خان به تغییرات وسیعی در عرصه فرهنگ دست زدند.
در ایران هم رضاخان به اجرای سیاستهای استعماری متعهد شد. او در مدت کوتاهی پس از تاجگذاری به گسترش کانونها و انجمنهای بانوان همت گمارد. رضاخان به خوبی میدانست که این انجمنها و کانونها، محل مناسبی برای تبلیغ بیحجابی هستند.
در سال 1314 کانونی به نام کانون بانوان در تهران تأسیس شد. در اسناد به جای مانده با صراحت کامل اعلام شده که این کانون به ریاست شمس پهلوی و تحت نظارت وزارت معارف در تاریخ 22 / 2 / 1314 برای تحقق رفع حجاب تأسیس شده است.8
ریاست بعدی این کانون به صدیقه دولت آبادی، یکی از بهائیان دلباختة غرب داده شد. او خواهر یحیی دولتآبادی، مشروطهخواه بابی ازلی معروف و نویسنده کتاب حیات یحیی، بود. دولتآبادی تحصیلاتش را در سوربن به پایان رساند و سال 1306 به ایران بازگشت. او از جمله زنانی بود که چند سال قبل از کشف رسمی حجاب، بیحجاب از خانه خارج میشد و در محافل مردان شرکت میکرد.
وی آنچنان بر بیحجابی اصرار داشت که حتی در وصیت نامهاش نوشت: «زنانی را که با حجاب بر مزارم بیایند، نخواهم بخشید.»9صدیقه دولتآبادیها، زندختها، فاطمه سیاحها، ایرج میرزاها و تقیزادهها همه و همه ادامهدهندگان مسیری بودندکه قرةالعین آغازگر آن بود و رضاشاه کامل کننده آن!
پینوشتها
1.رسول جعفریان، داستان حجاب در ایران پیش از انقلاب، ص 162.
2.سینا واحد، قرةالعین درآمدی بر تاریخ بیحجابی در ایران، ص 13.
3.همان، ص 17 و 12.
4.همان، ص 21.
5.مرکز بررسی اسناد تاریخی، تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، ص 78.
6.سینا واحد، همان، ص 31.
7.همان، ص 38.
8.تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، سند شماره 189.
9.رسول جعفریان، همان، ص 29.
زهرا حاجیپور
منبع: ماهنامه فرهنگ پویا ش 7