«کنگرۀ جهانیِ صهیونیزم» که هر پنج سال یک بار تشکیل می گردد در سال 2000 به بررسی و تحلیل مذهب تشیع پرداخت و نتیجه گرفت که دو موتور محرّکه آن را از رکود باز داشته و سبب پویایی و شکوفایی آن می گردد: گذشتۀ درخشان؛ عاشورا، و آیندۀ پر امید ِ قیامِ موعود؛ انتظار.همایشِ «عناصر کلیدیِ شیعۀ اثنی عشری» که با شرکت سیصد اسلام شناس و شیعه شناس در سال 2005 در فلسطین اشغالی بر پا گشت نیز اعلام کرد: «تشیّع دو نگرش دارد؛ نگرش سرخ(عاشورا) و نگرش سبز(انتظار موعود)».
* از همان زمان ترویج نظام مند خرافات در مورد هر دو آموزه (به عنوان نمونه؛ با ترویج روضه های انحرافی و بی محتوا در مورد عاشورا، و ملاقات گرایی و... در مورد امام غایب) شدّت گرفت. یک مرکز مطالعاتی و تحقیقاتی به نام «مؤسسۀ شیعه شناسیِ اورشلیم» در فلسطین اشغالی، وظیفۀ تحقیق در مورد تشیّع و کلیۀ انشعابات آن را بر عهده دارد. این مرکز غیر از انتقال یافته های مهم به لابیِ صهیونیزم، وظیفۀ نشر مطالب نادرست و مغرضانه در مورد مذهب تشیع را نیز بر عهده دارد. لازم به ذکر است که رئیس جمهور آمریکا در سال 2007 رسماً به مرکز مطالعات و تحقیقات کاخ سفید دستور تحقیق دربارۀ امام دوازدهم شیعیان و مسئلۀ انتظار را داد.
پیش از آن، فرانسیس فوکویاما ، یکی از برجسته ترین استراتژیستها و تانکهای فکری غرب که کتاب «پایان تاریخ» خود را در سه کنفرانس جهانی تورنتو، واشنگتن و اورشلیم ارائه نمود، در سال 1986 در کنفرانس اورشلیم با عنوان «بازشناسی هویّت تشیّع» گفته بود: «تشیّع پرندهای است که افق پروازش بسیار بالاتر از تیرهای ماست.
پرندهای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ.
بال سبز این پرنده؛ مهدویّت و عدالت خواهی است و بال سرخ آن؛ شهادتطلبی است که ریشه در کربلا داشته و شیعه را فنا ناپذیر کرده است. عاشورا و حماسة پر شکوه آن پدیدهای است که همواره رمز و راز نیروی پنهان و آشکار شیعیان و آزادیخواهان بوده است. قدرت این رمز و راز آن چنان است که دشمنانش را همواره در حیرت و شگفتی و سر در گمی فرو برده است*.
شیعه در انتظار عدالت به سر می برد و امیدوار است و انسان امیدوار هم شکست ناپذیر است. نمی توانید انسانی را تسخیر کنید که مدعی است کسی می آید که در اوج ظلم و جور، جهان را پر از عدل و داد کند... شیعه با شهادت دو چندان می شود. شیعه عنصری است که هر چه آن را از بین ببرید، بیشتر می شود ».فوکویاما در این کتاب می گوید: لیبرالیزم در طی یکصدو پنجاه سال گذشته، تئوئیسم(یکتاپرستی)، فاشیسم، نازیسم و مارکسیسم را شکست داده و هیچ ایدئولوژی دیگری برای بشر باقی نمانده و دیگر هیچ اندیشه ای تولید نخواهد شد، پس بشر چاره ای جز پذیرش لیبرالیزم که همانا ارزشهای جهان شمول است ندارد. خرده تمدنها و فرهنگهای جزئی به دست فرهنگ غالب بلعیده میشوند و رسانهها دنیا را به سمت دهکدة واحد پیش میبرند.
باید یکی از فرهنگها را به عنوان کدخدا پذیرفت که آن نیز لیبرال دموکراسی آمریکاست* وگرنه به ناچار جهان درگیر جنگی خانمانسوز خواهد شد. وقوع این نبرد حتمی است ولی برندة آن غرب نخواهد بود. فوکویاما ثابت میکند که برندة نبردِ آخرالزّمان، شیعیان هستند. در راستای زمینه سازی برای تحمیل لیبرالیزم بر جهان، رئیس جمهور آمریکا در نخستین سخنرانی خود پس از حادثۀ یازدهم سپتامبر2001 اعلام کرد: «کسانی که از موهبت لیبرال دموکراسی محروم هستند دست به چنین اقداماتی می زنند».
* البته فوکویاما در کتاب «پایان نظم» در مورد پاره ای از آثار و عواقب همین نظام ایده آل خود که مدل رستگاری بشر معرفی می گردد، به جامعۀ آمریکا هشدار می دهد. وی با انتقاد از جامعه و با استناد به آمار پلیس فدرال و دادگستری آمریکا اعلام می کند: «سرمایۀ اجتماعی ما در حال فروپاشی است و تنها بخشی از آن باقی مانده است». وی راهکارهایی برای خروج از این بن بست ارائه می کند و طبیعتاً راهکارهای وی راهکارهای مادّی است. وی توجه ندارد که اگر تنها یک راهکار برای حل این معضل وجود داشته باشد، راهکار معنوی است. اما زبیگنیو برژینسکی به این بلوغ رسیده است که بگوید: «مشکلات ما ریشه در سکولاریزمِ عنان گسیخته دارد...مشخصاً همه چیز تحت کنترل انسان است، و انسان کنترل خود را از دست داده است، پس همه چیز در حال خارج شدن از کنترل است».فوکویاما می گوید: در نبرد آرماگدون دو عنصر در برابر یکدیگر قرار می گیرند: جیزز کرایست(مسیح) که الگوی مقدس است و آنتی کرایست(ضدمسیح) که تجسّم شیطان است. از نظر آنها(شیعیان) آنتی کرایست، سفیانی و جیزز کرایست، مهدی است. در هلال شیعه که از سوریه و عراق و عربستان می گذرد تیری قرار دارد که عقبه اش در قندهار است و قدس را نشانه رفته است. ما در آرماگدون با این تیر مواجه هستیم. از قدس تا قندهار منطقۀ استراتژیک شیعه است. آمریکا باید افغانستان را اشغال کند تا این تیر نتواند از کمان خارج شود.
*چنان که اشاره شد، نقش شیعیان و سرزمین ایران در آخرالزّمان در منابع یهود ثبت است و به نظر می رسد که نگرانی از این اخبار، صهیونیستها را به اندیشۀ «فرار به جلو» افکنده باشد. بر اساس جدول زمانی فراماسونری برای تحقق نظام نوین جهانی، فوکویاما و استراتژیستهای اسرائیلی سال 2007 را برای جنگ بزرگ با ایران(یا آغاز رسمی آرماگدون) برنامه ریزی کرده بودند. رسانه های صهیونیزم نیز طبق معمول زمینه سازی روانی جهت آغاز تهاجمی دیگر به خاورمیانه را انجام داده و هالیوود نیز دست اندر کار تهیۀ محصولاتی با همین مضمون گردید.
این پروژه با تهاجم ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان در تابستان 2006 آغاز شد، اما با مقاومت سخت چریکهای شیعۀ این کشور که شکستی نامنتظره به رژیم صهیونیستی تحمیل کردند، در همان مرحلۀ اول متوقف گردید(لطفاً عنوانهای «صهیونیزم مسیحی» و «زوال کیان غاصب» را مطالعه فرمایید)...
یک راهکار فوکویاما برای تضعیف شیعیان «تبدیل میل شهادت طلبی به رفاه طلبی و نابودی روحیۀ مقاومت» است. وی می گوید برای پیروزی بر یک جامعه اگر میل مردم از شهادت طلبی، ایثار، جوانمردی به رفاه طلبی و غربگرایی تغییر نیابد هرگونه تلاش، آب در هاون کوفتن است. طرح دیگر وی در مقابله با تشیع «شبیه سازی» است.
وی می گوید که باید برای غرب نیز «امام زمان» و «کربلا» خلق کرد. فوکویاما برای این کار مکتب جدیدی به نام «ایوانجلیسم» عرضه کرد. مکتبی که طرفداران آن به رجعت عیسی(ع) به عنوان منجی آخرالزمان معتقدند. فوکویاما توصیه میکند که در فیلمهای سینمایی باید اعتقادات شیعیان دربارۀ امام زمان بر شخصیت عیسی مسیح منطبق شود.
* فوکویاما در سال 1986 به عنوان یک جامعه شناس هلندی وارد ایران شده و هشت ماه در کشور به مطالعه و تحقیق پرداخت.
ساموئل هانتینگتونِ یهودی، از اعضای کمیتۀ 300 و یکی دیگر از استراتژیستهای برجستۀ غرب است که در کتاب «برخورد تمدنها» افول و فروپاشی تمدن غرب را پیش بینی کرده و در راستای حفظ آن اعلام می کند که باید سه حوزۀ تمدنی که روح تمدن غرب امکان دارد به آن منتقل شود، تضعیف یا نابود شوند.
این سه حوزه عبارتند از:
1-تمدن اسلامی(به مرکزیت ایران).
2-تمدن ارتدکسی(به مرکزیت روسیه).
3-تمدن کنفسیوسی(چین).
وی اعلام می کند که ابتدا باید بین این سه حوزه انشقاق ایجاد نمود. وی سپس می افزاید: تمدن اسلامی باید نابود گردد و دو تمدن دیگر نیز باید مستحیل گردند. وی بر ضرورت برخورد تمدنها و سپس بازسازی نظم جهانی تأکید می کند. وی می نویسد: آمریکا نمی تواند تنها با تکیه بر قدرت نظامی در خاورمیانه موفق گردد، بلکه باید با رویکرد فرهنگی، تمدن اسلامی را قلع و قمع کند. غیر از تمدن لیبرالیزم آمریکایی هیچ تمدنی نباید در خاورمیانه وجود داشته باشد. هانتینگتون در یکی از سخنرانیهای خود نیز گفت: «امروز خطر اساسی برای آمریکا، فرهنگ تشیّع است. ما اگر بخواهیم فرهنگ لیبرالیزمِ آمریکا را در جهان، به ویژه در خاورمیانه پیاده کنیم، باید فرهنگ تشیّع را از سر راه برداریم».
طرح ویژه سازمان سیا برای انهدام تشیع: پیروزی های شگفت انگیز و تحسین آمیز رزمندگان شیعۀ ایرانی در جبهه های نبرد با رژیم بعث عراق و نیز چریکهای شیعه در لبنان در ابتدای دهۀ هشتاد میلادی، و همچنین اخبار ادیان ابراهیمی مبنی بر آیندۀ درخشان تشیّع، مقامات غربی را بر آن داشت تا برای مقابله با آن چاره ای بیاندیشند.
دکتر مایکل برانت، معاون ارشد سابق سازمان اطّلاعات مرکزى آمریکا( C.I.A ) و عضو فعّال بخش شیعه شناسی این سازمان در یک مصاحبه که در کتابی با عنوان «طرحى براى افتراق و تخریب دین الهى»[80]انتشار یافته است می گوید: «ما می دیدیم که مذهب تشیع از سایر مذاهب اسلامی فعال تر و کارآمدتر است، بنابر این در گردهمایی مقامات سیا و نمایندگان سرویس های اطلاعاتی انگلستان تصویب شد که برای مطالعۀ اسلام شیعی و برنامهریزی برای به زوال کشیدن آن بخش مستقلی تأسیس شده و با یک بودجۀ چهل میلیون دلاری کار خود را آغاز نماید. برای سازماندهی مبارزه با تشیع جمعاً مبلغ نهصد میلیون دلار اختصاص یافت و برنامه های ما در سه مرحله به اجرا در آمد:
اول؛ گردآوری اطلاعات و آمار،
دوم؛ تعیین اهداف کوتاه مدت مانند برنامه های تبلیغی علیه تشیع و ایجاد اختلاف میان شیعیان و پیروان سایر مذاهب اسلامی،
و سوم؛ تعیین اهداف بلند مدت که عبارت بود از انهدام اصول تشیع. ما دریافتیم که به طور کلی مراجع شیعه در طول تاریخ از حکومتها تبعیت نکرده اند، برای همین بریتانیا با فتوای آیت الله شیرازی شکست خورد و صدام نیز با همۀ قدرتش نتوانست حوزۀ علمیۀ نجف را به تسلیم وادارد، آن چنان که مجبور شد چندین سال آن را محاصره کرده و نسبت به آن سختگیری نماید، و امام موسی صدر در لبنان ارتش انگلیس و فرانسه و اسرائیل را به هزیمت واداشت، همان طور که سازمان حزب الله لبنان به ارتش اسرائیل ضربه زده و تلفات سختی به آن وارد آورد.
ما به این نتیجه رسیدیم که باید گروههایی که با شیعه اختلاف اعتقادی دارند را به طور منظم و مستحکم علیه شیعه سازمان دهی نمود. باید افراد کم سواد و بی سواد را جمع کرد و آنها تقویت نمود تا هنگامی که تعداد آنها(که ستون پنجم ما هستند) به مقدار مناسب رسید، علیه شیعه جهاد مسلحانه آغاز شود. باید چهرۀ تشیع را منسوخ نمود تا در نزد عوام مورد نفرت قرار گیرد.
ما با توجه به شخصیتهای مخالف شیعه، نقشۀ دقیق و بلند مدتی برای ترویج مقولۀ کفر شیعه به نحوی که فتوای جهاد از سوی سران مذاهب دیگر در وقت مناسب علیه آنها داده شود را برنامه ریزی کردیم. مسأله عاشورا و شهادت در راه خدا، از جمله مسائل مهمی است که ما در سرویس اطلاعاتی آمریکا و انگلستان برای آن حساب ویژه ای باز کردیم زیرا این مسأله برای شیعیان یک فرهنگ نورانی و شعله ور است. ما مشاهده می کردیم که این فرهنگ هر سال با مراسم عزاداری حسینی تا اعماق وجود رسوخ می کند، برای همین تصمیم گرفتیم که با ایجاد خلل در عقاید شیعه و انحراف مفاهیم، آن را تضعیف و فاسد نماییم.
ما به این نتیجه رسیدیم که برای تضعیف تأثیر واقعۀ شهادت حسین(ع) بر جامعۀ تشیّع که موتور محرّک شیعیان در نبرد با باطل است، باید در تحقق اهداف ذیل کوشید: نفوذ در عزاداری ها با پرورش و سرپرستیِ واعظان و مداحانِ پول پرست و فاقد معرفتِ عقاید شیعه جهت انحراف اذهان شیعیان از هدف قیام حسین(ع) و جنبۀ حماسیِ شورانگیز واقعۀ کربلا (طبیعی است که استعمارگران که نابودی دین را سرلوحۀ اهداف خویش قرار داده اند، در تلاش برای تخریب مذهب تشیّع که بنا بر اخبار ادیان ابراهیمی، عامل مستقیم نابودی دولت یهود است، به چنین شیوه هایی متوسّل گردند.
استعمار تا کنون با انواع سیاست ها، از جبهه های نامرئی ضربات خردکننده ای بر پیکر تشیّع وارد آورده است اما با این همه، شیعه در حال رشد است و به زودی جنبش جهانی خود را آغاز می کند). افزودن بدعتها در عزاداری و ترویج رسومی که با عقاید شیعه منافات دارد. مخدوش نمودن سیمای عزاداری در جامعه و معرفی عزاداران به عنوان گروههای جاهل و توهّم پرست که در محرم برای مردم عادی مزاحمت به وجود می آورند.
شناسایی و ارائۀ کمکهای هنگفت مالی به افرادی که بتوانند با نوشتهها و آثار خود، عقاید و مراکز شیعه را هدف قرار داده، بنیانهای تشیّع را منهدم کرده و اعتقادات شیعی را ساخته و پرداختۀ مراجع شیعه قلمداد نمایند تا تشیع که مذهبی است با منطق قوی تبدیل به فرقه ای با تفکر درویشیِ محض شده و از درون پوک و توخالی گردد تا در ذهن عوام الناس نفرت و در میان خود شیعه افتراق و پراکندگی گسترش یابد.
آنگاه باید توسط نیروهای جهادی بر آنها تیر خلاص زد و نابودشان کرد (متأسفانه برخی از چهره های دانشگاهیِ فراماسون یا آنانی که در صف پذیرش در لژهای فراماسونریِ یهود ایستاده و از تریبونهای غرب به عنوان روشنفکر معرفی می گردند در راستای طرح فروپاشی تشیّع با قرائتهای لیبرالیستیِ موهوم خویش با تکیه بر شعار ماسونیستی و مردم فریب «راشیونالیزم»، با جسارت به ساحت معصومین، تشکیک پیرامون اصالت کلام خداوند و ایجاد ابهامات واهی و بی اساس در مورد اصول مستحکم مذهب حقّه، برای دریافت جوایز نقدی و مدال از سازمانهای صهیونیستی از هیچ خدمتی فروگذار نمی کنند).
تکیه اصلی در این برنامه ها باید بر بخشهای معینی از مردم باشد که دانش و آگاهی ضعیفی دارند تا صورت این شعائر را مشوه کرده و آن را در افکار عمومی از بین ببرند. باید با نشر و اشاعۀ مطالب فراوانی علیه علمای شیعه، در میان شیعیان چند دستگی و آشفتگی ایجاد نمود. با این برنامه ها پیش بینی می شود که در مرحلۀ نهایی، صدای اعتراض خود شیعیان علیه علما بلند شود تا آنجا که در سال 2010 میلادی، مرکزیت اقتدار شیعه به وسیلۀ خود شیعیان از میان برود. ما به این نتیجه رسیدیم که هیچ راهی برای مقابله و رویارویی مستقیم با شیعیان وجود ندارد و شکست آنها از این طریق فوقالعاده مشکل خواهد بود لذا ناچار هستیم در پشت پرده و با استفاده از سیاستِ «اختلاف بینداز و نابود کن» اهداف خود را پیش ببریم.
باید مخالفان تشیّع را حمایت و تقویت نموده و شیعیان را تکفیر کرد و آنان را با تبلیغات منفی از جامعۀ اسلامی جدا نموده و علیه آنها مطالب نفرت برانگیز نوشت. طرح ایجاد تفرقه تنها از راه حمایت و پشتیبانی مالی گروه های سنّیِ افراطی و تروریستی و سوق دادن آنها برای فعال کردن جنگ و کشتار علیه شیعیان امکانپذیر است و این امری است که در حال حاضر به وسیلۀ گروه های طالبان در افغانستان و ارتش صحابه در پاکستان و گروه تکفیری ها در منطقۀ عربی صورت گرفته است»*.
*مایکل برانت این مطالب را پس از جریان اتهام فساد مالی به کارمندان سیا اعتراف کرده است. وی که به سبب اتهام فساد مالی از کار برکنار شد، بخشی از اسرار محرمانه را فاش نموده است.
راز قدرت تمدن غرب و سیطرۀ یکصد سالۀ آن بر جامعۀ بشری، برتری علمی و تکنولوژیکی بوده است اما این تمدن با ظاهر پر زرق و برق و فریبنده اش، بنا بر اعتراف استراتژیستهای غربی و همچنین شواهد و قرائن موجود، از درون در حال فساد و انحطاط است. ریچارد رورتی، بزرگترین فیلسوف آمریکایی در سال 2005 با اعلام «مرگ فلسفۀ غرب سکولار» از «تراژدی غرب مدرن» سخن گفت.
این در حالی است که فرهنگ تشیع علیرغم فشارها و توطئه های گوناگون علیه آن، در حال شکوفایی است. شکست رسمی مکاتب عقیدتی، سیاسی، اقتصادی غرب و برخاستن موج عظیم گرایش به اسلام و قرآن در میان جهانیان علیرغم ترفندهای حساب شدۀ صهیونیزم برای تخریب معنوی اسلام با سازماندهی تروریسم وهابی، خبر از گشوده شدن صفحۀ جدیدی در تاریخ بشریت می دهد.
صهیونیزم بین المللی علیرغم توفیقات خود در ایجاد فساد فراگیر در جامعۀ بشری و نیل به تحقق برخی از آرمانهایش در قرن معاصر، امروز در سراشیبی زوال قرار گرفته است. ماهیت نفوذ صهیونیزم بر بشریت همانند نفوذ شیطان، بر اساس «وهم» است و بنا بر قول قرآن جاویدان: «کید شیطان ضعیف است». مبنای توفیق صهیونیزم در گسترش نفوذش در جهان مرهون غفلت بشر از «خود حقیقی» و اتّباع هواهای نفسانی و توجه به بُعد حیوانی وجود است.
صهیونیزم با به کارگیری مؤثر تکنیکهای کنترل ذهن در رسانه ها، اقدام به تلقین و تزریق افکاری می کند که محور آن ماتریالیزم(مادیگرایی)، اشاعۀ فساد و انحراف، و انکار خداوند است. گیج و گمراه ساختن بشریت برای عدم تشخیص حقایق(به ویژه در بُعد سیاسی) و نیز برای غافل ماندن از «خود حقیقی» و تخریب دین الهی که عامل بیدارکننده و راهنمای انسان به سوی «خود حقیقی» است، از جمله فعالیت های فرهنگی صهیونیزم بین المللی است.
* صهیونیستها با ابزارهای فرهنگی چون فیلم های سینمایی و رُمان و... اذهان جهانیان را به سوی فرهنگ خود جلب کرده و اندیشه و نگرش آنان را در زمینه های گوناگون به طور ناخودآگاه به سویی که می خواهند سوق می دهند. با توجه به اثر شگرف سینما بر ذهن اکثریت مخاطبان، سیاستمداران آمریکایی رسماً اعلام کرده اند که: «کارگردانان و سینماگران برخی از کشورها قادرند نقش برجسته ای برای ما ایفا کرده و مردم را بدون این که خود متوجه گردند به سوی فرهنگ ما متمایل سازند».
در تخریب فرهنگ های سنّتی در فرآیند جهانی شدن یا «گلوبالیزاسیون» برای بدل کردن مردم جهان به «بردگانی اسیر امیال حیوانی» (که با سیر تدریجیِ لیبرالیزه و سکولاریزه کردنِ جوامع صورت می پذیرد)، دین همواره بزرگترین مانع بر سر راه صهیونیستها بوده و آنان به انواع ترفندها و توطئه ها برای تخریب آن متوسّل گردیده اند. زوال کامل نفوذ صهیونیزم بین المللی در گرو بازگشت به نور عقل و فطرت است. از همین رو، صهیونیزم با هراس فراوان از بیداری بشریت، با تمام توان رسانه ای و فرهنگی خود می کوشد تا بشریت را در ظلمت جهلو وهم و هواپرستی و از خودبیگانگی نگاه دارد.
روح وسیع انسان برای رسیدن به رشد و کمال در درون کالبد محدود مادی قرار گرفته است. کالبد انسان تنها یک ابزار است، اما بشر معاصر تمامی وقت و انرژی و امکانات خود را صرف پرورش جسم و بهره مندی از لذّات مادی پایان ناپذیر می نماید و هر چه در پی سراب فریب دنیا بیشتر می تازد تشنگی اش افزون می گردد تا سرانجام از نفس بیافتد. هیچ فرد دنیاطلبی (در هر سطحی از قدرت و ثروت) تا کنون در دنیا احساس کامیابی نکرده است، زیرا دنیای محدود قادر به ارضای روح نامحدود انسان نمی باشد.
نظام های بردگی در طول تاریخ محکوم به فنا بوده اند، بنابر این نظام فرعونی جدید برای تضمین سلطۀ همیشگی خود ترتیبی اتخاذ نموده است که این بردگی برای بشریت نامحسوس باشد. هدف «مدل زندگی» طرّاحی شده از سوی طبقۀ ممتاز شیطان پرست(ملقّب به ایلومیناتی) تحت انقیاد نگاه داشتن بشریت با زنجیرهای نامرئی است. این نظام با تکیه بر تمایلات و غرائز نیرومند نفسانی انسان و کنترل آن با ابزارهای رسانه ای و سیطره بر قوۀ وهم انسانی(که آیندۀ انسان را می سازد) بشریت را وا می دارد که مانند یک ماشین کار کند و تنها به مقدار نیاز روزانۀ خود با کُدی چند رقمی از دستمزد خود برداشت کند و چند ساعتی نیز به سرگرمی های ناتوان کننده و آلودۀ ساخته و پرداختۀ این نظام مشغول بوده و بدون حیات معنوی زندگی کند و بمیرد.
نظام فرعونی جدید این نسخه ای که برای زندگی بشریت پیچیده است را «مدرنیته» نام نهاده است! مسمومیت روح انسان و وابسته نگاهداشتن او به توهمّات و لذّات مادّی، اساس استحکام زنجیر نامرئی بردگی بشریت معاصر است. قرآن جاویدان در آیه 54 سوره زخرف درباره فرعون می فرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِین... قوم خویش را استخفاف کرد، پس او را اطاعت کردند، همانا ایشان قومی فاسق بودند».
استخفاف از ریشه خفّت و به معنای خوار و خفیف کردن است. فراعنه جدید نیز که در جهت تهی سازی انسان از حقیقت و معنویت و به پستی کشیدن و مقهور نمودن او می کوشند به شیوه فرعون کهن عمل می کنند.
تنها راه رهایی فرد از این سیستم و نیل به آرامش و آزادی حقیقی در دنیا و بهشت ابدی پس از آن، غلبه بر وسوسه های مادّی و دنیوی بوده و تنها راه رهایی مطلق جامعۀ بشری از این نظام شیطانی نیز ظهور آخرین منجی بشریت است.
صهیونیزم بین المللی امروز یا با اشاعۀ مواد مخدر و توهم زا سعی در تخریب مغز و فکر جوانان دارد و یا با اشاعۀ ویروسهای فکری چون وهابیت، بهائیت و شیطان پرستی و... . متأسفانه تا زمانی که صهیونیزم وجود دارد، انواع انگلها، میکروبها و ویروسها نیز در جوامع وجود دارند و نمی توان مانع از حضور آنها شد اما تنها راه واکسینه شدن در برابر خطر آنها گسترش آگاهی است. یکی از رموز اصلی توفیق صهیونیزم در نیل به اهدافش، مخفی عمل کردن آن است. صهیونیزم همواره تلاش می کند که همچون «مار» در خفا و بدون جلب توجه به سوی هدف خزیده و بشریت را غافلگیر نماید. صهیونیست ها در پروتکل ها اذعان می کنند که: «بیشترین توفیق در فعالیتهایی نصیبمان گردیده است که پنهانی انجام گرفته اند». بدیهی است که دشمنِ نامرئی و پنهان قادر است ضربات بسیار کاری و مهلکی وارد آورد، بنابر این شناخت دشمن و ترفندهایش شرط اولیۀ مبارزه با آن است.
امروز صهیونیزم بین المللی که تجلّی شیطان بر زمین و وارث انحراف سقیفه و حاکمیت تمامی نظامهای ضد الهی بوده و هدایت تمدن غرب را در دست گرفته، تمامی امکانات خود را بر تخریب تشیع متمرکز کرده است، چرا که تشیع با پشتوانۀ وعدۀ الهی مبنی بر چیرگی بر گسترۀ زمین بزرگترین خطر برای موجودیت صهیونیزم و آرمان آن یعنی «حکومت جهانی» است.
در متون شیعی نیز به این رویارویی نهایی اشاره شده است. امام صادق(ع) در کتاب مصباح الشریعه؛ باب شصت و نهم(معرفت امامان)می فرماید: روایت شده از سلمان فارسی رضی الله عنه که می گفت وارد شدم به خدمت رسول خدا(ص) و چون ایشان به سوی من متوجه شد فرمود: «ای سلمان، خداوند متعال نبی و رسولی نفرستاده است مگر که برایش دوازده نقیب بوده است».
گفتم: یا رسول الله، این موضوع را از اهل دو کتاب(تورات و انجیل) دانسته ام. پس فرمود: «ای سلمان، آیا نقیبان دوازده گانۀ مرا که خداوند متعال آنان را برای مقام امامت و وصایت انتخاب فرموده است می شناسی؟». عرض کردم: خدا و رسول داناترند. (در این هنگام رسول خدا(ص) به کیفیت خلقت خود و امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام اشاره نموده و سپس دیگر اوصیای خویش را تا حضرت قائم آل محمد(ص) به سلمان معرفی نمود و سپس) فرمود: ای سلمان، بخوان آیۀ شریفه را که: «ما به بنی اسرائیل در کتاب(تورات) اعلام نمودیم که دوبار در زمین به فساد و برتری جویی بزرگ دست خواهید زد. هنگامی که نخستین وعده فرا رسد گروهی از بندگان قدرتمند خود را علیه شما بر می انگیزیم. آنان حتی در درون خانه ها هم کشتار کردند و این وعده تحقق یافت. بار دیگر شما را بر ایشان غلبه دادیم و به مال و فرزند مدد کردیم و بر شمارتان افزودیم»*... آری، سوگند به پروردگار متعال ای سلمان، سپس در مرحلۀ دومِ(استعلای بنی اسرائیل) حضور می یابد ابلیس و پیروان و یارانش از آنانی که کفر و عناد خود را به درجۀ کمال رسانیده اند. و در پایان این مرحله، باز خداوند آنان را می گیرد و در مقابل اعمال ناشایست و کفر و الحاد و تجاوز و عصیان آنان را مؤاخذه و قصاص و عقاب فرماید و خداوند هرگز کسی را ستم روا ندارد. و ما هستیم مصداق آیۀ شریفه: «و ما بر آن هستیم که منّت نهیم بر آنانی که در زمین به استضعاف کشیده شده اند و آنان را امامان و وارثان قرار دهیم و آنان را در زمین مکانت دهیم و به فرعون و هامان و لشگریانشان نشان دهیم آنچه را که از آن می ترسیدند».
*ادامۀ آیات: «اگر نیکی کنید به خود می کنید و اگر بدی کنید به خود می کنید. و چون وعدۀ آخر فرا رسد(دشمن آنچنان بر شما سخت خواهد گرفت که) آثار غم و اندوه در چهره هایتان ظاهر شود و چون بار اول به داخل مسجد در آیند و به هر چه دست یابند نابود سازند».
*بنابر این دومین استعلای بنی اسرائیل و طغیان و ظلم و تجاوز ایشان به رهبری «فرعون جدید» قبل از ظهور حضرت قائم آل محمد(ص) صورت می گیرد و سپس به دست آن حضرت منقرض خواهند گردید.
امیرالمؤمنین(ع) پس از جریان سقیفه، سازمان سرّی شیعه را تأسیس نموده و به تربیت نیرو پرداخت. این سازمان پس از قتل عثمان، در کمال ناباوری یهود و عامل اجرایی آنان معاویه، سر برآورد و ایشان را در بهت و حیرت فرو برد. قبل از اعلام وجود سازمان شیعه، تنها مدعی حاکمیت جهانی، سازمان یهود بود. اگر دو نقطه از زمین تحت حاکمیت امام حق قرار گیرد جهان تحت حاکمیت دین حق قرار خواهد گرفت: حرم کعبه و حرم بیت المقدس. خداوند این دو نقطه را در اسراء نشان می دهد؛ «سبحان الّذی اسرا بعبده لیلاً من المسجدالحرام الی المسجدالاقصی...».
یهود در تورات خوانده بودند که اگر پیامبر آخرالزمان یا اوصیای او نقطه ای را فتح کرده و اسلام را در آن وارد سازند، آن نقطه تا قیامت در دست اسلام باقی خواهد بود. از سویی بنا بر اعتقاد کهن یهود، جهانی شدن ایشان از بیت المقدس آغاز می گردد. یهود در طول حیات پیامبر اسلام(ص) با انواع کارشکنی ها نهایت تلاش را برای ممانعت از رسیدن آن حضرت به بیت المقدس صورت داده و پس از رحلت آن حضرت نیز مانع از جانشینی وصیّ ایشان شدند. ربع قرن بعد، امیرالمؤمنین(ع) یک گام تا بیت المقدس فاصله داشت که در صفّین متوقف گردید.
معاویه پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) حمله ای شدید و گسترده برای از بین بردن سازمان شیعه صورت داد و سرانجام نیز امام دوم شیعه را به شهادت رساند. امام سوم شیعه برای معرفی اسلام راستین در جوّ فریب اموی علناً قیام کرد و خونی در پیکر تشیع تزریق نمود که تا قیامت باقی است. امامان بعدی تشیع نیز هر یک به مقتضای شرایط زمان، نقش خود را در گسترش سازمان ایفا نمودند.
سازمان سرّی یهود از سه قرن پیش با تشکیل یک سازمان مخفی دیگر موسوم به فراماسونری در درون خود دچار تحوّلی عمیق شده و به بهره برداری حداکثری از ظرفیت های اهریمنی خود رسید و جهان غرب را کاملاً تحت سیطره گرفت و ضربات مهلکی بر پیکر تشیع وارد آورد. سازمان یهود با تأسیس رژیم اسرائیل در سال 1948 علناً اعلام وجود کرد. چنان که اشاره شد، برنامه کلی سازمان یهود برای نیل به سلطه جهانی گسترش ظلم و فساد و جنگ است.
این سازمان با افروختن آتش سومین جنگ جهانی به اوج قدرت خویش خواهد رسید. و اما ایجاد تحوّلی در این سطح در سازمان شیعه، به دست «زمینه سازان ظهور» در ایران انجام می گیرد. زالوهای خونخوار بین المللی صهیونیست که در سه قرن اخیر به شدّت متورّم شده اند تنها در انتظار نیشتر شیعیان اند.
در پیشگوئی های برخی از کابالیست های کهن حتی به اسارت چند تن از سردمداران ایشان در جزیرۀ انگلیس توسط یاران منجی بشریت و انتقال آنان به محضر آن حضرت اشاراتی شده است. سران استکبار صهیونی از هیچ چیز به اندازه «واقعه ظهور» هراسان نیستند، و این هراس در اقدامات سیاسی- فرهنگی ایشان علیه تشیّع و مهدویت، و نیز اظهار نظرهای عوامل ایشان چون بن گوریون، نخست وزیر رژیم اسرائیل که گفت: «تنها نگرانی اسرائیل، ظهور محمد دیگری در منطقه است»، هویداست.
لازم به ذکر است که صهیونیستها مردمی ضعیف النّفس هستند که به دلیل عدم اعتقاد به حیات اخروی، مرگ را پایان کار دانسته و همواره از نابود شدن در نگرانی و هراس می باشند. نیم قرن است که سران صهیونیزم بین المللی و اعوانشان در آمریکا برای گریز از این احساس وحشت وصیت می کنند که اجسادشان را پس از مرگ در کپسول های نیتروژن نگهداری نمایند تا بلکه پیشرفت علم در آینده راهی برای بازگردانیدن ایشان به حیات بیابد!
آری، این چنین بود ای برادر (دکتر علی شریعتی): ...بردگان هشتصد میلیون تخته سنگ بزرگ را از اسوان، همانجایی که سدّ معروف اسوان را ساخته اند؛ به قاهره آورده اند. و نُه هرم ساخته اند که شش تا کوچک است و سه تای دیگر بزرگ که شهرۀ جهان اند. هشتصد میلیون سنگ را از فاصلۀ 980 کیلومتری به قاهره آوردند و روی هم چیدند و بنایی ساختند تا جسد مومیایی شدۀ فرعون و ملکه را در زیرآن دفن کنند...
از آن همه کار، از شاهکارهای چنان عظیم دچار شگفتی شده بودم، که در گوشه ای به فاصلۀ سیصد چهارصد متری، قطعه سنگ هایی را دیدم که متفرّق بر هم انباشته شده اند. از راهنمایم پرسیدم: آنها چیست؟ گفت: چیزی نیست، مُشتی سنگ است. گفتم: اینها نیز سنگهای انباشته بر هم است و چیزی نیست؟ می خواهم بدانم که آنها چه هستند. گفت: آنها دخمه هایی هستند که چندین کیلومتر در دل زمین حفرشده اند. پرسیدم: چرا؟ گفت: سی هزار برده، سی سال سنگ هایی چنان عظیم را از فاصلۀ هزارکیلومتری به دوش می کشیدند؛ گروه گروه در زیر این بار سنگین جان می سپردند و هر روز خبر مرگ صدها نفر را به فرعون می دادند...
گفتم: می خواهم به دیدن آن هزاران بردۀ لهیدۀ خاک شده بروم. گفت: آنجا دیدنی نیست، سنگهایی به هم ریخته است و دخمه هایی گور هزاران برده که به دستور فرعون در نزدیکی گور او در خاکشان چیده اند تا همچنان که در زندگیشان نگهبانش بوده اند، و جسمشان را به خدمتش گماشته بودند؛ در مرگ نیز نگهبانی اش کنند و روحشان را هم به کار خدمتش بدارند.
گفتم: دیگر رهایم کن که به همراهی تو نیازی نیست. من خودم می روم. و رفتم در کنار دخمه ها نشستم و دیدم چه رابطۀ خویشاوندی نزدیکی است میان من و خفتگان این دخمه ها. هر دو از یک نژادیم. راست است که من از سرزمینی آمده ام وآنها از سرزمینهایی. من از نژادی هستم وآنها از نژادی؛ اما این ها تقسیم بندی های پلیدی است تا انسان ها را قطعه قطعه کنند و خویشاوندان را بیگانه بنمایند و بیگانگان را خویشاوند. اما من بیرون از این تقسیم بندی ها،از این سلسله و نژادم و خویشاوند و همدردشان. و چون دیگر بار به اهرام عظیم نگریستم، دیدم که چقدر با آن عظمت و شکوه و جلال بیگانه ام. یا نه؛ چقدر به آن عظمت و هنر و تمدن کینه دارم، که همۀ آثار عظیمی که درطول تاریخ، تمدن ها را ساخته اند بر استخوان های اسلاف من ساخته شده است.
دیوار چین را پدران بردۀ من بالا بردند و هر که نتوانست سنگینی سنگهای عظیم را تاب بیاورد و در هم شکست، در جرزِ دیوار گذاشته شد. دیوار چین و همۀ دیوارها و بناها و آثار عظیم تمدن بشری این چنین به وجود آمد. سنگ سنگی بر گوشت و خون اجداد من. دیدم تمدن یعنی؛ دشنام، یعنی نفرت، یعنی کینه، یعنی آثار ستم هزاران سال بر گُرده و پشت اجداد من. در میان انبوه دخمه ها نشستم؛ و دیدم چنان است که پنداری همۀ آنهایی که در دل دخمه ها خفته اند، برادران منند.
به اقامتگاهم بازگشتم و به برادری از گروه بی شمار بردگان نامه ای نوشتم و آن چه را که در عرض پنج هزار سال بر ما رفته بود، برایش شرح دادم. پنج هزارسالی که او نبوده است اما بردگی و برده در شکل های مختلفش بوده است. نشستم و برایش نوشتم که:
برادر، تو رفتی و ما همچنان در کار ساختن تمدن های بزرگ؛ فتح های نمایان و افتخارات عظیم بودیم. به دهات و روستاهایمان می آمدند و چون چهارپایانمان، می گرفتند و می بردند و به کار ساختن گورهاشان می گماشتند که اگر در ضمن کار تحمّلمان پایان می گرفت؛ چون سنگی در بنا می نشستیم و اگر می توانستیم کار را پایان ببریم شکوه و عظمت و افتخار به نام کسی دیگر ثبت می شد. و از ما حتی نامی درخاطره ای نمی ماند.
گاهی ما را به جنگ می بردند، جنگ علیه کسانی که نمی شناختیم، و شمشیرکشیدن به روی کسانی که نسبت به آنها هیچ کینه ای نمی ورزیدیم، و حتی کسانی که همزاد و هم طبقه و هم سرنوشت ما بودند. ما را می بردند و مادران و پدران پیر و شکسته مان چشم انتظارمان می ماندند و انتظارشان هرگز پاسخی نمی یافت. این جنگ ها به قول دانشمندی عبارت بود ازجنگ دو گروهی که با هم می جنگیدند بدون این که هم را بشناسند، و برای کسانی که با هم نمی جنگیدند اما هم را می شناختند. و ما را می بردند.
نابود و قتل عام می کردیم. نابود و قتل عام می شدیم. اگر شکست می خوردیم؛ داغ و دردش را پدران و مادران ما و روستاهای متروک و مزارع خراب ما تحمل می کرد و اگر پیروز می شدیم، افتخار و قدرت نصیب کسانی دیگر می شد و ما هرگز در فخر و غنیمتش سهیم نبودیم.
برادر، بعد از تو تحوّلی بزرگ پدید آمد. فرعون ها؛ قدرتمندان و زورمندان تاریخ تغییر تفکر دادند و ما خوشحال شدیم. آنها قبلاً معتقد بودندکه روحشان جاوید است و همواره پیرامون قبرهاشان می چرخد و اگرجسد سالم بماند؛ روح با جسد ارتباطش را حفظ می کند، و در پی این عقیده بود که ما را و شما را مجبور می کردند تا بر گورشان این بنای عظیم و قاتل را بنا کنیم. و این ها روشنفکر شدند و دیگر به مرگ نیاندیشند وآن عقیدۀ کهنه را رها کردند و ما مژدۀ بزرگی شنیدیم؛ نجات از ساختن این گورها و آوردن هشتصد میلیون سنگ از هزار کیلومتری روی هم چیدن... اما برادر، این یک شادی ناپایدار و زودگذری بود.
زیرا بعد از رفتن تو، باز هم به دهات ما ریختند و به بیگاریمان کشیدند. باز هم بر پشت و شانه هامان سنگها و ستونهای عظیم را حمل کردیم، اما نه برای گورهاشان؛ که به گورهاشان اهمیتی نمی دادند بلکه برای قصرهاشان. قصرهای عظیم با خون و گوشت ما در جای جای زمین سر برافراشت و در کنارشان دخمه های دیگر، نسل هامان را بلعید...
برادر! تو اربابت را به سادگی می شناختی و درد شلاقی را که می خوردی، به سادگی احساس می کردی، و می دانستی که برده ای و چرا برده ای و کِی برده شدی و چه کسانی برده ات کرده اند، و ما اکنون با سرنوشتی همرنگ سرنوشت تو، بی آن که بدانیم که ما را به بردگیِ این قرن کشانده است و از کجا غارت می شویم و چگونه به تسلیم، به انحراف اندیشه و به عبودیت های زمینی دچار شده ایم.
اکنون نیز ما را چون چهارپایان نه تنها به بردگی می کشند که به بهره کشی گرفته اند. بیش از عصر تو و بیش از نسل تو بهره می دهیم. همۀ این قدرت ها، سرمایه ها، نظام ها، ماشین، کاخ های بزرگ جهان، و همۀ این سرمایه های عظیم و غنی و ثروت تولید را با پوست و گوشت و خون و رنج و پریشانی و محرومیتمان می چرخانیم، و سهم مان فقط تا اندازه ای که کار فردا را بتوانیم. بیش از عصر تو محرومیم و ظلم و تبعیض طبقاتی و ستم بیش از زمان توست، اما با چهرۀ تازه و پیرایه های تازه تر.
خودآگاهی، استحمار (فرازهایی از کتاب «خودآگاهی، استحمار»؛ دکتر علی شریعتی): انسان یک ذات برتر از تمام طبیعت است. به اصطلاح اسلام، که عالی ترین تجلیل ها را از انسان به عمل آورده، به گونه ای که در هیچ مکتب اومانیستی افراطی هم بشریت در این حد تجلیل نشده است. انسان... نمایندۀ خداست و جانشین خدا در عالم طبیعت، و نیز همۀ موجودات و همۀ قوای طبیعت در تسخیر انسان است و همۀ فرشتگان خداوند در برابر انسان به سجود و به بندگی تسلیم اند...
روزمرگی: یک چنین موجودی، که دارای ارزش های خدایی است، دنبال «زندگیِ» روزمرّه می افتد. و این قاتل هر انسان زنده ای است. منجلابی که در آن عزیزترین ارزشهای خدایی انسان هر روز فرو می رود. زندگی، زندگی روزمره، زندگی تکراری، زندگی دوری، همان زندگی دوری که بر همۀ زندگی ها از آمیب ها و میکرب ها گرفته تا جانوران و نباتات حاکم است.
آدم در همان دور احمقانه می افتد. دوری که درآن هی بخورد، هی بخوابد، هی پا شود کار کند برای این که بخورد، بخورد برای این که کار کند، کار کند برای این که بخورد، بخورد برای این که کارکند، کار کند برای فراغت، فراغت برای کار، برای مصرف، مصرف برای تولید، به طوری که هرکجایش را که نگاه کنی همه دور است. درست مثل خرِ خراس، صبح راهش می اندازند، با کوشش و تلاش حرکت می کند، می رود و می رود، غروب می بیند که سرجای صبحش است. دور، دور، دور. این دایرۀ معیوب سرگذشت آدم است در گذشته و حال، متمدّن یا وحشی، شرقی یا غربی.
در این دور باطل، آدم احساسات مخصوص هم پیدا می کند، نیازها، عقده ها، ایده آل ها، حسدها، کینه ها، عشق ها و دردهای مخصوص. در حدّی که برای آدمی که اندکی آگاه باشد، چندش آور است. گاه می بینید آدمی می آید پیش شما؛ با یک اهمیتی می خواهد درد دل کند، ناله کند، با یک هیاهو و زمینه سازی و اعجابی سخن از دردی می گویدکه واقعاً مضحک است و بر بلاهت او باید خندید.
اگر مجموعة چیزهایی را که در شبانه روز آرزو می کنیم، در زندگی مان از آنها لذت می بریم، و یا آرزوی داشتن آنها را داریم، یا نسبت به هر کس که آنها را دارد حسد می ورزیم یا غبطه می خوریم، و همواره در تلاش به دست آوردن آنها هستیم، اگر مجموعة این ها را روی یک صفحه کاغذ بنویسیم و در یک حالت آگاهانه به آن نگاه کنیم، از ترکیب خودمان بیزار می شویم. از قیافۀ خودمان بیزار می شویم. از هیکل مان، از وجودمان، از زنده بودن مان متنفّر می شویم...
و بعد این آدمی که سرافراز است، سرش از مجموعة این گنبد وجود بیرون آمده و تا خدا سرکشیده، این آدم، می بینیم برای احتمال یک رتبه، یک نمره، یک درجه، و حتی یک خیال، به حدّی ذلیل می شود که سگ استعداد «ذلّت» او را ندارد. که در بی شرمی و بدبختی نیز انسان استعدادی ماورای همة موجودات دارد...
عبث: این «ابراهیم ادهم» یک اشرافی خرپول بی دردِ بیکاره ای بود که تفریحش شکار بوده، کار دیگری نداشته، دیگران کار می کردند او می خورده، پس او چه کار کند؟ می رود شکار. کم کم چنان نسبت به شکار حساسیت پیدا کرده بود که اصلاً «کارش» شده بود. و لذّتش این بود که برود، مادری، فرزندی، پدری را از بین حیوانات با تیر بزند، حیوان آن جا بیفتد، این هم لذّتی ببرد، یک قهقهۀ کثیفی سر دهد و برود! به گوشت و پوست که احتیاجی نداشت، فقط از این کار «لذّت» می برد! یک آدم به آن عظمت تبدیل شده بود به یک سادیست کثیفی که از چنین کاری لذّت می برد. این تنها فلسفة وجودی زندگی اش بود.
یک روز که داشت با سرعت و التهاب به دنبال شکاری می رفت، یک مرتبه یکی جلو اسبش را گرفت، میخکوب شد. و فریادی صاعقه آسا بر سرش که: ای ابراهیم، خدا تو را برای این آفرید؟ یک مرتبه می ایستد. «خودآگاهی»، یک شعلۀ خودآگاهی «تو! تو!»... ما هیچوقت «من» نیستیم. متوجه «خود» نیستیم. متوجه چیزهای دیگری هستیم که به دروغ به خودمان منسوب می کنیم و در عین حال «خود»مان محروم تر از هر کس است. «تو!» یک مرتبه مثل این که برای اولین بار کسی را شناخته باشد، وجودی، عظمتی را شناخت. ایستاد. برگشت. اما «ابراهیم ادهم» برگشت، ابراهیم ادهم که انسان در برابر صعود عظمتش، عروج معنویت و تعالی روحش احساس کوچکی و حقارت می کند...
مجموعۀ آوازها، قیل و قالها، دعوت ها، کشش ها، هوس ها که روزمرّه ما را تکه تکه، قربانی خودمان می کند، و قربانی لذت ها، دشمنی ها، کینه ها، حسرتهای روزمره، تکه تکه، قطعه قطعه، و همه رو به زمین و کوچک کننده وحقیر کنندۀ آدمی که آدمی را به شکل (کاراکتر خصوصیات) حیوانی چون موش، یا خوک، یا گرگ در می آورد. این بدان سبب است که آدم متوجه آقاییِ خود، سروری خود، عزّت خود، و خدایی بودن خود و نمایندگی خدا در زمین داشتن خود نیست. متوجه امکانات و ارزشهایی که در اختیارش هست– که فقط و فقط به او از میان مخلوقات داده شده– نیست.
به سادگی خودش را خرج می کند. به سادگی خودش را به ذلت می رساند. به سادگی خودش را فدای دیگری می کند. به سادگی به شکل بردة دیگری در می آید، و حتی به سادگی تملّق می گوید. او اصلاً متوجه هم نیست که با چند کلمه در ستایش دروغین دیگری که با او ایمان ندارد، همه انسان بودنش را فدای چند کلمه کرده! که در برابرش چه چیز به دست بیاورد؟ هر چه بدست آورد باز هم ضرر کرده... .
خودآگاهی چیزی است که دائماً مرا از بیرون، از این مشغولیت های دائم به «خود»م فرا بخواند. مرا جلو آینه قرار بدهد، تا من «خود»م را ببینم. هیچکس نیست که تصویر راستین خودش جلوی چشمش باشد. حتی آنهایی که روزی سه چهار ساعت جلوی آینه هستند، یک بار هم خودشان را ندیده اند!...
خودآگاهی یعنی چیزی که مرا به خویش بنمایاند، چیزی که مرا استخراج کند، چیزی که مرا به خودم معرّفی کند، چیزی که متوجّهم کند که من چقدر «ارزش» دارم... برای این که بتوانی دیگری را به صورت بردۀ خودت تسلیم کنی، اول باید تحقیرش کنی، به نحوی که خودش باور کند از نژاد و ذات و خاندان پست است. آن وقت است که پستی برایش نه تنها چندش آور نیست، بد نیست، که با تمام التهاب و آرزو و عشق و التماس می آید به بردگی تو و پناه می آورد به اربابیِ تو!
کوچکتر، باز هم کوچکتر: مگر ما را، ما دنیای سومی ها، ما شرقی ها، ما مسلمان ها را چه کار کردند؟ اول چنان مذهبمان را تحقیر کردند. زبانمان، ادبیاتمان، فکرمان، گذشته مان، تاریخ مان و اصلاً نژادمان را، و همه چیزمان را چنان تحقیر کردند و ما را به قدری آدم های دست دوم حساب کردند، که ما نشستیم خودمان، خودمان را مسخره کردیم! و در عوض خودشان را آن قدر برتر و بالاتر و عزیزتر نشان دادند، به ما باوراندند، که ما تمام تلاش و دعوت و آرزو و مبارزه مان برای نوکری فرنگ شد تا این که ادای آنها را در بیاوریم. شبیه به آنها حرکت کنیم، حرف بزنیم، راه برویم.
حتی تحصیلکردة دانشمند ما از این که زبان فارسی را از یاد برده، افتخار می کند. این همه خریّت؟ آخر خریّت هم نمی شود گفت که به خر توهین می شود! آدم این قدر در بی شعوری افتخار بکند، در نداشتن، در فراموش کردنش؟!! ... این است که بعضی چیزها برای فرنگی یک کالای مصرفی است، اما برای ما یک کالای مصرفی نیست، یک چیز سمبلیک است! 15% تمام اروپایی ها از سمفونی کلاسیک لذت می برند، اما ایرانی ها همه شان لذت می برند! اصلاً از هر سمفونی ای لذت می برند! کی جرأت دارد که لذت نبرد؟! چرا؟
برای این که آن سمبلِ یک ذوق برتر است و یک ذائقۀ برتر، و این جرأت ندارد بگوید که من نمی پسندم. یک فرنگی به سادگی می گوید: «خفه اش کن این قیل و قال است، سردرد می آورد». اما یک شرقی ناچار تا آخر می شنود. چرا؟ برای اینکه جنبۀ سمبلیک دارد، نشانه ای است از یک برتر!
اینها همه به خاطر این است که عوامل گوناگون، ایمان به خویشتن را از آدم می گیرد. و تنها چیزی که ایمان به خویشتن را برای آدم فراهم می کند، «خودآگاهی» است...
محک: دو تا «آگاهی» است؛ یکی «خودآگاهی» ودیگری «آگاهی اجتماعی». دشمن من به عنوان یک فرد انسانی، دشمن ما به عنوان یک جامعۀ بشری، یا یک جامعۀ ملی، یا یک جامعۀ اعتقادی، کسی یا عاملی است که «آگاهی اولی» و «آگاهی ثانوی» را از من می گیرد، ولو در ازای آن جهل ندهد، فقر ندهد، ذلّت ندهد، بلکه «آگاهی» بدهد. چنین عاملی اگر آگاهی فلسفی بدهد، آگاهی تکنیکی، آگاهی علمی بدهد، اما در عوض، «خودآگاهی» را و نیز «آگاهی اجتماعی» را، آگاهی پیامبرانه را، آگاهی ای که خاصّ پیامبران در تاریخ بوده، از ما بگیرد، یا در ما تضعیف کند، دشمن «ما» است و دشمن «من» است... امروز دیگر مثل سابق نیست که دشمن کلاهخودی داشته باشد و خنجری و لباس سرخی و... بیاید و بگیرد و ببندد و راهش را بکشد و برود و ما هم فوری بفهمیم که این دشمن بود. نخیر، امروز این دشمن از توی یخه مان در می آید. بله، از توی یخه مان!...
عروسک کوکی: به شما عرض می کنم، امروزه همان طوری که مادۀ پلاستیکی را با خمره های گنده وارد می کنند و بعد هر چی بخواهند؛ آشغالدان، قندان، قوری، زیر استکانی، شاشدان بچه و ... فوراً قالبش را می ریزند و با یک چشم بندی درست می کنند و به بازار می دهند، همان طور هم آدم درست می کنند! نسل درست می کنند...! روانشناس، روانشناس اجتماعی، مورّخ جامعه شناس، انسان شناس، اقتصاد دان، متخصّص تعلیم و تربیت، همه و همه، دور هم می نشینند، سرمایه هم آن پشت هست، زور هم پشتش:
- طرح بدهید!
- چشم، ولی آخر چه می خواهید؟ بفرمایید تا ما هم بدهیم!
- توی این جامعة آفریقایی یا آسیایی یا آمریکای لاتینی، یک نسلی می خواهیم که اُمّل و قدیمی نباشدکه مدام سرش را حنا ببندد، ما که حنا نداریم. ما «لوازم آرایش» داریم و می خواهیم آنها را در آنجاها آب کنیم. بله، یک نسل تر و تمیز و ترگل و خوشگل و خوش تیپ می خواهیم که با ضابطه ها و استانداردهای بین المللی، کاملاً بی شعور باشد!... بلی، فقط همین را لازم داریم!
- چشم آقا، بعد از چهار سال تحویلتان می دهیم!
و یک مرتبه می بینیم که از سال 1945 تا 1955، ظرف ده سال درتهران، لوازم آرایشی اروپایی و مؤسسات زیبائی، 500 برابر می شود. آمار دقیق؛ 500 برابر. ترقّی را می بینید؟
- خوب، چطور این نسل را درست کنیم؟
- نسلی لازم داریم که از آن شکل زندگی قدیمی بدش بیاید، نفرتش بگیرد و اصلاً حالش به هم بخورد و روشنفکر بشود، اما «به اندازۀ معمولی»، نه بیشتر. یک ذرّه اگر روشنفکرتر بشود دیگر خراب می شود! به اندازه ای که ذائقۀ لطیفی پیدا کند، دیگر دوغ نخورد، «کولا» بخورد! همین. فقط همین اندازه. اگر بیشتر تغییر کند اسباب زحمت و گرفتاری و کشمکش است و «خرج» بیشتری برای ما خواهد داشت! همان قدر کافی است! بله، همان قدر! به اندازه ای لطافت پیدا کند که آن لباس های قدیم و شلیته ها و این حرفها را بریزد دور، و آن اندازه هم شعور پیدا نکندکه خودش فضولی کند و لباس خودش را خودش انتخاب کند و مدل و رنگش را خودش. اصلاً به تو چه مربوط؟ تو مگر آدمی که خودت انتخاب کنی؟ فقط گفتیم که آن لباسهای خودت را بینداز دور...!
- چشم، می سازیم، درست همان طور که شما می خواهید.
و می سازد! جوری هم می سازد که ضرب المثل می شود. جوری که به اسکیمو یخچال می فروشد. به یک رئیس قبیلۀ آفریقایی که دو کیلومتر جاده در سرتاسر سرزمینش نیست، «رنو» را سوار شتر می کنند می آورند دم در قلعه می بندند! برای این که به دیگران فخر بفروشند!... بله این طوری می سازند، که نمی فهمیم چگونه شد که بعد از ده سال این جوری شدیم. و متوجه نمی شویم که در برابر این همه دگرگونی، چه چیزها از دست رفته.
پس چه چیزی می تواند ما را متوجه کند؟ متوجه این که انسانی که «خدا گونه» است به حدّی سقوط کرده که از این جور چیزها لذت می برد. چه چیزی می تواند متوجّهش سازد که تو در برابر این بازیچه بودن ها و عروسک بودن ها چه چیزهایت را قربانی کرده ای؟ چه کسی، چه ندایی، چه فریادی می تواند متوجهش کند، بیدارش کند؟ چشم هایش را باز کند؟ تکانش بدهد؟...
آخر چشم را آنها می دهند، شعور را آنها می دهند، احساس را آنها می دهند، آگاهی را آنها می دهند، تمام ضوابط و معیارهای ارزیابی و زیبایی شناسی ها را آنها تحمیل می کنند، از رنگهایی خوشمان می آید که آنها می خوشانندمان! حتی طعم غذا را، شیرینی و ترشی نوشیدنی هایمان را هم خودمان نمی توانیم انتخاب کنیم!... بالاخره در برابر همه این ها چه کسی می تواند متوجه مان کند که در برابرش چه چیز از دستمان رفته، و در برابرش چه چیز برایمان مجهول مانده؟
فقط «خودآگاهی انسانی» است که می تواند آدمی را که در این حد مقلّد شده و تا این حد مصرف کنندۀ هر چه که تولید می کنند، متوجه خودش کند که چه چیزها تباه شده، و «آگاهی اجتماعی» است که قادر است متوجه اش کند که تقدیر جامعۀ او در برابر چه چنگال هایی اسیر شده و او متوجه نیست. بله فقط این دو تا آگاهی است که می تواند انسان را، از این «بلاهت لوکس»، بلاهت زیبا، بلاهت فریبنده، نجات بخشد.
عون الظَلَمه: اگر «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی» نباشد، تکنولوژی هر چه بیشتر پیشرفت کند، وسیله ای می گردد در راه هر چه بیشتر و سریع تر تباه کردن آدمی. ملّت و جامعه ای که «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی» ندارد،مهندسش تعمیرکار ماشین غربی است، وسیله ای است که هرچه بیشترکالای غربی برای مملکتش بیاورد، تکنیسین اش «دلال ظلمه» است و راه بلد و جاده صاف کن استعمار. عالمش، چه در داخل و چه در خارج، کارمند مزد روزِ زر و زور است، و فکرش را و مسیر تحقیقاتش را بیگانه تعیین می کند.
و می بینیم که چگونه مغزهای دنیای سوم به دو شکل در می آیند: یا همانجا(در غرب)جذب می شوند و در آن دستگاه عظیم، به بیگاری بیگانه و به خرج شکمشان، نبوغ و استعداد خود را به حراج می گذارند و چه لذّت هم می برند و نمی دانند چه چیزی فدای دو هزار تومان اضافه حقوق شده. و یا بر می گردند و در اینجا به شکل «ستون پنجمی» برای «مصرف های» خارجی در می آیند...
استحمار می دانید یعنی چه؟ یعنی «خر»کردن مردم(از ریشة «حمار» است به معنی خر!) و این عامل استحمار، بزرگترین مصیبت و قوی ترین قدرتی است که هرگز در طول تاریخ به قدرت امروز خود نرسیده است.
استحمار در گذشته فقط نبوغ استحمارگران بود و ذوقشان و تجربه شان. امروز «علم» به کمکش آمده است. رادیو و تلویزیون و تعلیم و تربیت و مطبوعات و ترجمه و تئاتر و... به کمکش آمده، روانشناسی علمی، جامعه شناسی فنّی، روانشناسی سیاسی، روانشناسی تعلیم و تربیت به کمکش آمده. تکنیکی شده، فنّی شده و سخت دقیق شده و این است که شناختنش هم به همان اندازۀ دقیق بودنش، مشکل شده.
هر مسئله ای که من مطرح کردم، اگر مسئلۀ علمی بسیار بزرگی بود، اگر مسئلۀ فلسفی بود، اگر مسئلۀ تکنیکی بود، اگر حتی مسئلۀ پیشرفت جامعه و زندگی بود، اما «خودآگاهی انسانی» و «خود آگاهی اجتماعی» نداشت، دعوتی است شوم و فریبنده و دروغین و در پایان؛ به بردگی و به ذلّت افتادن و به استحمار دچار شدن، و به یک خواب مغناطیسی مدرن فرو رفتن.آخر چه فرق می کند «بردۀ مدرن» بودن یا «بردۀ قدیمی» بودن؟ «کنیز مدرن» بودن یا «کنیز قدیمی» بودن؟ فرقی ندارد، فقط تعارفات فرق می کند. آن یکی می گوید: «ضعیفه»، این یکی هم می گوید: «لطیفه» و هر دو به معنی: «آدم نیستی»!
بنابر این استحمار یعنی انحراف ذهن، آگاهی و شعور و جهت آدم، چه فرد و چه جامعه، از «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی».
هر عاملی که این دو «آگاهی» را منحرف کند، یا فردی را، «نسلی را»، جامعه ای را، از این دو «خودآگاهی» دور کند، عامل استحمار است...
عامل استحمار جدید هر گونه «جنگ زرگری» است، و نام های انواع مختلف «وسایل مورد استفاده» در استحمار جدید؛ تخصّص و تحقیق، علم، قدرت، پیشرفت و آزادی فردی، آزادی جنسی، آزادی زن، تقلید و...
جنگ زرگری: ...در طی سالهای 1320 تا 1330، در همین ایران، برای این که مسئلۀ شرکت نفت مطرح نشود، هجده الی بیست تا جنگ درست شد. در قرن نوزدهم میلادی، که استعمار در اوج فعالیتش بود، برای آن که چنین مسئله ای در کشورهای اسلامی مطرح نشود، شناخته نشود، از چین گرفته تا بوشهر ایران؛ در فاصلۀ دوازده سیزده سال، هفده امام زمان ظهور کرد! در چنین وضعی که مردم ما، مردم تمام کشورهای اسلامی، در زیر سلطۀ استعمار جان می دادند، هزاران هزار دهقان ایرانی بر سر این مسئله کشته شدند که آیا امام در عالم مادی است، یا در عالم الهی است. عجیب تر این که در همین گیر و دار، یارویی پیدا شد که: نخیر، در هیچکدام نیست، در عالمی است به اسم «عالم هورقلیایی»، عالمی بین لاهوت و ناسوت، بین عالم علیا و سفلی! و در این راه هزاران دهقان کشته شدند...
همین الان بین ما چقدر دعواها، کشمکش ها و جنگ ها است که هر یک از طرفین دعوا که پیروز بشوند، پوچ است و نتیجه اش برای ما هیچ! هر کدام شعارشان پیروز بشود بیهوده است و تو خالی! شعارها، ایده ال ها، و آرزوهایی که یک صنف علیه صنف دیگر مطرح می کند، پدر علیه دختر، دختر علیه پسر،کهنه علیه نو، نسل قدیم علیه نسل جدید، همه جنگهای «توی بازار، خون افتاده» است و همه اش دروغ و فریب! یعنی وقتی که می روی، می بینی خبری نیست، «طرف» گذاشته و در رفته، ولی چه شده؟ چه نتیجه ای داشته؟ نتیجه این شده که فرصتها از دست رفته، یک نسل تلف شده، نا امید شده، شکست خورده، و از تمام تلاش ومبارزه اش هیچ سودی نبرده! باز نسل دیگری می آید و آن وقت جنگ زرگری دیگری! و صدها جنگ دیگر! این ها همه جنگ زرگری است، یعنی بزرگترین عامل استحمار! و دائما هم مطرح است!
وقتی یک درگیری در جامعه مطرح می شود، باید توجّه کرد که آن درگیری به آن «خودآگاهی انسانی» و «خودآگاهی اجتماعی» مربوط است یا یک چیز پرتی است؟ الان چقدر مسائل فقهی، مذهبی و ضد مذهبی، ومسائل فلسفی، علمی، و مسائل اجتماعی به شکل انحرافی و دروغین مطرح است؟! چقدر بر سر کلمات عربی در زبان فارسی کشمکش راه انداخته اند. ریشۀ کلمات عربی را گرفته اند: که بردارید! خوب برشان داشتند ولی بعد چه در می آید؟ فقط مدتی کشمکش و مبارزه، و بعد هم نتوانیم درست حرف بزنیم...
خیلی سریع رئوس مطالب را می گویم:
تخصّص: ...تخصّص هم باعث می شود که هر کسی در یک چهارچوب بسیار کوچک، مجرّد از کل جامعه، چنان فرو رودکه نتواند تقدیر جامعه را به عنوان یک پیکرۀ کلی، حس کندو بنابراین «خودآگاهی اجتماعی»اش از بین می رود... تخصص، او را در یک بُعد رشد می دهد و در ابعاد دیگر تعطیلش می کند...
علم: آگاهی بر واقعیات عالم طبیعت و اطلاع ما از پدیده های جهان، جوری در ما منعکس می شود که نیاز به «آگاهی نسبت به خود» و نیاز به «آگاهی نسبت به اجتماعِ»مان کاذبانه اشباع می شود. «عالم» خیال می کندکه «خودآگاه» است، «جامعه آگاه» است، «زمان آگاه» است، اینها «خیال» است، او فقط «عالمِ» تنهاست. زیرا «علم برای علم» عامل انحراف است از «خودآگاهی انسانی» و از «خودآگاهی اجتماعی»...
تجدّد: تمدن، پیشرفت، ممکن است عامل استحمار شود.در عربستان سعودی نمونه های این پیشرفت استحماری بسیار به چشم می خورد. عرب بیچارۀ آنجا مثلاً یک رانندۀ تاکسی است. در آنجا کادیلاک مثلاً 22000 تومان است، اما در آمریکا 30000 تومان! یعنی ارزان تر از آمریکاست.
جریمه و آئین رانندگی و راهنمایی و این حرفها را هم ندارند چون شرعاً خوب نیست و اشکال دارد! آژان های آنجا یک میلۀ آهنی دستشان است که راننده ای که مثلاً به اندازة 50 تومان یا 100 تومان تخلّف کرده، می زنند روی کاپوت ماشینه! اسقاط و قراضه اش می کنند که جریمه نگیرند، زیرا از لحاظ شرعی اشکال دارد! صافکاری و تعمیرکاری هم که آنجا نیست. در نتیجه هر یک سال، دو سال، یک ماشین در ازای جریمه از بین می رود که شرعاً جریمه نپردازند! به نفع چه کسی...؟!
ولی با همان پای برهنه ای که هنوز قاچ قاچ است و معلوم است که پارسال از صحرا آمده و قبلاً شترچران بوده و زندگی اش در بادیه می گذشته، حالا رانندگی یاد گرفته، پشت یک کادیلاک، یک شورلت، می نشیند و آن چنان پز می دهد که اصلاً خود آمریکایی هم به گردَش نمی رسد (شما که با این چیزها آشنا هستید و شب و روز هم می بینیدشان!) خیال می کند مال خودش است و نمی داند که تا کجا کلاه سرش گذاشته اند.
این پزهای ما «جزو تمدن مصرفی» است. به شما بگویم که «تمدن مصرفی» از «وحشی گری» بدتر است! آری، آن که فقط در «مصرف» متمدّن می شود، وحشی از او مترقّی تر است. چرا؟ برای این که وحشی، شانس متمدّن شدن از طریق «تولید» را دارد، اما آن که «مصرف کننده» می شود، بی آنکه تولید کننده باشد، شانس «تولیدش» را به طور طبیعی از دست می دهد!
همین رانندۀ تاکسی، هفت تا ده تا شتر در صحرا داشته، فروخته و قسط اول این کادیلاک آمریکایی را پرداخته، بقیه اش را هم آن قدر جان کنده تاقسط هایش را پرداخته، اما حالا چه دارد؟ «آهن پاره» ای که چند روزی ماشین بود و الان به خاطر «تبرّی» از پرداختن جریمه به این صورت در آمده. همه چیز رفته و فقط پُزش مانده! شترها را فروخت، چند روزی، به جای شتر، توی کادیلاک نشست، دست می کرد؛ گرامش باز می شد، اراده می فرمود؛ رادیویش بسته می شد، دستور داده بود تودوزی اش را از لیف خرما درست کرده بودند و هزار و یکی از این قرتی بازی ها که مثلاً عربی باشد! اما حالا، خودش مانده است و یک آهن پاره و... دیگر هیچ! حالا یا باید برود یک جایی دزدی کند و یا گدا بشود یا نوکر کسی بشود و یا در جایی «راحت» بمیرد. این سرنوشت محتومش است!...
بدبخت ها به قدری هم دعاگویند؟ و به قدری هم خوش اندکه نگو! می گویند معجزه شده آقا (شما اگر پنج سال پیش اینجا می آمدید مگر اتومبیل بود؟ همه اش شتر بود و بدبختی! همه اش با شتر می رفتیم و با شتر می آمدیم! اما حالا با جت های بوئینگ، اتومبیل های فلان...!؟ تا جایی که امروز اگر یک پژو دست یک عرب ببینید، می بینید که خجالت می کشد که پژو دارد! چون راننده های معمولی آنجا کادیلاک و شورلت 1971 و 72 دارند، تاچه رسد به ...! «خوب آقا! پیشرفت کردیم دیگر!» ...بله که پیشرفت کردید!
امروز اگر یک اروپایی، یک آمریکایی، وارد ریاض بشود، واقعاً چشمهایش لنگه به لنگه می شود از آن همه لوکسی، از آن همه اتومبیل نو– صد در صد مال 59 تا 72 ! در هیچ کشور دنیا این طور نیست! از آمریکا به سوی خاورمیانه که می آیی، هر کشوری به همان میزان که از لحاظ سطح اقتصادی عقب مانده تر است، به همان میزان از لحاظ «لوکس» بودن و سطح «تجمّل» پیشرفته تر است. به طوری که وقتی از پاریس پرواز می کنی به دارالسّلام، پایتخت تانزانیا، وارد که می شوی از زیبایی و شکوه و جلال ساختمان ها خیره می شوی با آن اتومبیل های آخرین مدلش!؟
تجمّل یعنی چه؟ یعنی پیشرفت در مصرف، آنچه که همه ماها را در پایش قربانی می کنند تا این که شانس تولید را از ما بگیرند، هم تولید فکری و هم تولید اقتصادی و ماشینی را! آری، تمام شرق قربانی تولید مصرفی است، به چه وسیله؟ به وسیلۀ تقلید! تقلید!
*«در قرن نوزدهم، تازه از شیشه های رنگی، الماس بدلی و سنگ های قیمتی و جواهر مصنوعی ساخته بودند و فرنگیِ رِندِ هفت خطِ خان خر کن و متجدد رنگ کن، چند مشت از این شیشه رنگی ها بر می داشت و می برد به آفریقا و به رؤسا و اشراف و شیوخ قبایل آفریقا هدیه می کرد، به خصوص در جشن ها و مراسم عروسی و تشریفات قبیله ای شان، یک مشت شیشه می داد و یک گله گوسفند در مقابل می گرفت! تجمل پرستی جزء خصوصیات اصلیِ اندیشه و روح غیرمتمدن بدوی است. تجمل بدوی مدرن با بدوی غیرمدرن فرق ندارد. تجمل پرستی، نیاز روح های سطحی و فقیری است که از زیبایی های روح و سرمایه های معنوی و چشم اندازها و انقلاب ها و عظمت هایی که در ایمان و اندیشه و علم و هنر و ادب و فلسفه و پروازهای شگفت دل آدمی هست محروم اند. این حقیقت را در مقایسۀ میان افرادی که از نظر رشد فکری و فرهنگی و اجتماعی در درجات مختلفی هستند می توان بررسی کرد.
ملت ها نیز چنین اند. بر خلاف آنچه که در وهلۀ اول به ذهن می رسد، جامعه های عقب مانده بیشتر از پیشرفته(آفریقا بیشتر از آسیا و آسیا بیشتر از اروپا و اروپا بیشتر از آمریکا) لوکس پرستند. در جامعۀ ما، زنان قدیمی بیشتر از زنان متجدد، و زنان عامی بیشتر از زنان تحصیل کرده یا روشنفکر، جواهربازند»- از کتاب«اقبال؛ معمار تجدید بنای تفکر اسلامی»؛ علی شریعتی.
آزادی های فردی: «آزادی فردی» عامل مخدّر بزرگی است برای اغفال از «آزادی اجتماعی» و از «خودآگاهی اجتماعی»! این مسئله، خیلی مهم است. برای این که «خودآگاهی اجتماعی» در ذهن کور شود، آدمی از آن اغفال شود، مسئلۀ «آزادی های فردی» را مطرح می کنند، و چون این آدم احساس می کند که او از نظر «فردی»، آن هم شکمی و زیر شکمی، آزاد است، احساس «آزادی» می کند! در صورتی که درست مثل این است که درِ قفس مرغی را باز کنند، اما درِ سالن بسته باشد! این، فقط یک احساس کاذب از آزاد شدن است و حتی بدتر! چون «آگاه بودن نسبت به اسارت» خودش عاملی برای نجات هست، اما وقتی که همین آگاهی هم از بین برود و به طور دروغین «احساس آزادی» بکند، دیگر خدارا شکر خواهد کرد، و می کند!
آزادی جنسی: غرب مواد خام شرق را غارت می کند، بعد به عنوان عوض، «کادویی» می دهد به نام آزادی جنسی! یعنی؛ «بابت این همه مواد خامی که برای ما از مشرقِ شما می آید، ما باید چیزی به شما هدیه کنیم! بله، اجازه می دهیم که خودتان با خودتان از لحاظ جنسی آزاد باشید»!
واقعاً که خیلی لطف کرده به شرق!... بعد می بینیم که وسائل تبلیغاتی، وسائل ارتباط جمعی در تمام شرق، و به طور هم زمان(!) مدام روی این شعار تکیه می کنند؛ «آزادی جنسی»!
چرا؟ برای این که آن نسلی که دغدغۀ آزادی– آزادی اجتماعی- دارد، نسل بین هجده تا بیست و چهار و بیست و پنج ساله است و این، در تمام دنیا مطرح است و بنابراین باید همین نسل 25-18 را اغفال کرد! بزرگترین نیرویی که می تواند این نسل را اغفال کند چیست؟ «آزادی جنسی»! چرا؟ که این نسل هم دغدغۀ اجتماعی دارد و هم بحران جنسی، بنابراین جه بهترکه «آزادی جنسی» را بدهیم تا آن نیاز به «آزادی اجتماعیِ» فضولی(!) در او از بین برود! همین. چگونه؟ به این ترتیب که در پنج شش سالی که «بحران جنسی» به او فشار آورده، سرش را می بندیم به زیر شکمش؛ آزادی جنسی، تا «حال» و «قال» آزادی اجتماعی را نداشته باشد، و می بینیم که ندارد!... به قدری غرق می شود که به کلی «هوش» از سرش می پرد! بله، فقط همین شش هفت سال اگر بگذرد، دیگر رفع اشکال می شود!...
آزادی زن: «آزادی زن» به عنوان چی؟ به عنوان جنگ زرگری! به عنوان گشودن یک جبهۀ فرعی بین زن و مرد! برای چی؟ برای این که از جبهۀ اصلی بین شرق وغرب، بین استعمارگر و استعمارزده، استعمارگر و استثمار شده غافل شود...
بنابراین نسل ما با این شدّت اسیر دست قدرتهایی است که به همان سادگی که از مواد پلاستیکی، به هر شکل که اراده کند در فرم های «استاندارد شده» آفتابه و پارو... درست می کنند، به همان سادگی هم می توانند نسل ما را به به هر شکلی که بخواهند بسازند با هر استاندارد و «پفیوزی هایی»که بخواهند. آخر، علم دارند، تلویزیون دارند، روزنامه دارند، روابط جمعی دارند، ترجمه و تئاتر و تکنولوژی دارند، انسان شناسی و جامعه شناسی و هنر دارند، آن هم در سطح جهانی، بنابراین «استاندارد» هم دارند، آن هم در سطح جهانی، و لذا «تصمیم» هم دارند آن هم در سطح جهانی!...
منبع:اسرار
|