بسم الله الرحمن الرحيم
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
حق و باطل قسمت ششم : موسي، پيامآور رهايي
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
من تمرد و گردنكشي شما را ميدانم. امروز كه من هنوز با شما زنده هستم، بر خداوند فتنه انگيختهايد؛ پس چند مرتبه زياده بعد از وفات من! ميدانم كه بعد از وفات من، خويشتن را بالكل فاسد گردانيده، از طريقي كه به شما امر فرمودم، خواهيد برگشت. و در روزهاي آخر بدي بر شما عارض خواهد شد؛ زيرا كه آنچه در نظر خداوند بد است، خواهيد كرد و از اعمال خود، خشم خداوند را به هيجان خواهيد آورد.1
ميلاد موعود:
دوران رنج بنياسرائيل چهارصد سال به طول انجاميد.2 منجمان فرعون3 را خبر كردند كه نطفة موعود بنياسرائيل، در اين شب بسته خواهد شد.4 فرعون دستور داد در آن شب همة مردان بنياسرائيل را به بهانة جشن، از شهر بيرون ببرند تا مردان بنياسرائيل از زنهايشان جدا شوند. پدر موسي و تعدادي از بنياسرائيل، كارگر كاخ فرعون بودند و به دستور فرعون، در كاخ ماندند. نيمههاي شب هوا باراني شد و رعد و برق وحشتناكي به وجود آمد. مادر موسي(ع) كه خود مستخدم كاخ فرعون بود، سراسيمه شد و از نيامدن عمران نگران شد. برخاست و به كاخ رفت. از نگهبان پرسيد: چرا عمران نيامده است؟ براي او اتفاقي افتاده است؟ گفت: نه، آنها را امشب اينجا نگهداشتهاند.
گفت: چرا؟
گفت: نميدانم. گفت: من نگرانم. نگهبان براي رفع نگراني، او را به كاخ راه داد. جناب عمران در اتاق مخصوص خود تنها بود. نطفة موسي(ع) در همان كاخ فرعون بسته شد.!5
نكتهاي كه در اين داستان نهفته است و براي امروز بسيار آموزنده است، وضعيت آن شب بنياسرائيل است. بنياسرائيل كه به بيابان رفته بودند و با باران شديد روبهرو بودند، زبان به اعتراض گشودند كه: خدايا، ما كه در راه تو ثابت قدم هستيم و براي تو اين سختيها را تحمل ميكنيم؛ چرا ما را آزار ميكني و در اين بيابان گرفتار بارانمان كردهاي؟
براي رسيدن همسر عمران به او و انعقاد نطفه منجي موعود، بايد اين وضعيت هراسناك و دشوار پيش بيايد تا مادر منجي، هراسان به در كاخ برود و ورود او به كاخ هم توجيه شود و نگهبان نيز به او حق دهد كه در آن شرايط وحشتناك بترسد. اگر اين مسائل نبود، او را به كاخ راه نميدادند و اصلاً او از خانه بيرون نميآمد. بنياسرائيل كه منتظر ظهور موعود هستند، اگر ميدانستند كه آن باران براي چيست، آيا باز به خدا اعتراض ميكردند؟ خداوند اين جمعيت را گام به گام با اين گونه سختيها و امور طبيعي آماده ميكند و سختيهاي بزرگتري را از آنان برميدارد.
به فرعون اعلام كردند كه نطفة منجي بنياسرائيل منعقد شده است. تمام زنان بنياسرائيلي تحت نظر پزشكان فرعوني قرار گرفتند. از اين تاريخ تا سال آينده، تا زماني كه ممكن است اين كودك به دنيا آيد، تمام پسران را ميكشند.6 مادر موسي(ع) نيز تحت نظر قابله است، اما نميداند كه چه جنين ارزشمندي را حمل ميكند. فرزند به دنيا ميآيد، اما از آنجا كه همة ابزارهاي عالم دست خداست، محبت موسي(ع) به دل اين قابله افتاد و ولادت فرزند را گزارش نكرد و موسي نجات يافت.7 اما مأموران فرعون به اين خانه مظنون شدند و در پي جستوجوي خانه آمدند. خداوند به مادر موسي(ع) وحي كرد كه نوزاد را در رود بيندازد:
وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنْ الْمُرْسَلِينَ؛8
و به مادر موسي وحي كرديم كه: شيرش بده و اگر بر او بيمناك شدي، به دريايش بينداز و مترس و غمگين مشو، او را به تو باز ميگردانيم و در شمار پيامبرانش ميآوريم.
مادر، براي اينكه نوزاد را به موج بسپارد، ناگزير به نجاري قبطي روي آورد؛ چرا كه از بنياسرائيل هيچ كس نجاري نميدانست.9
در آغوش فرعون:
فرعون نيل را انشعاب داده بود و بر آن انشعاب كاخي ساخته بود. آنجا بر بالكن بزرگي عبور آب را به تماشا مينشست. صندوقي را بر آب ديد كه در حركت است و نوزادي در آن است. ياران فرعون، به فرمان او موسي را از آب گرفتند، تا خداوند دشمن آنان را در دامانشان پرورش دهد.10
وَقَالَتْ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَي أَنْ يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ؛11
زن فرعون گفت: اين ماية شادماني من و توست. او را مكشيد، شايد به ما سودي برساند يا او را به فرزندي گيريم، و نميدانستند كه چه ميكنند.
بدين ترتيب، موسي(ع) 12 وارد كاخ فرعون شد و با لطف پروردگار مادر خودش دایه او شد بدین ترتیب موسی (ع) در آغوش فرعون رشد كرد و همه او را شاهزاده مصر ميدانستند.13
موسي كه برده زادهاي بود، اينك شاهزادهاي است كه قرار است فرعون آيندة مصر شود به دستور فرعون، تمام سيستم آموزشي كاخ در اختيار تربيت آن كودك قرار گرفت. خود او نيز هر چه ميدانست به موسي(ع) آموخت. منجي بنياسرائيل، در كانون دشمنان بنياسرائيل، دانشآموزي خويش را آغاز كرد.
فرعون حاكم نيرومندي بود و در اين مبارزه با بنياسرائيل تجربه نيز اندوخته بود و نفوذ به اركان حكومتي او مشكل بود. حضرت موسي در كاخ بزرگ ميشود. درون كاخ، حكومت در سايه ايجاد ميكند. تعدادي از شبكة فرعون، به موسي(ع) ايمان ميآورند و در خود شهر، مقرهايي ايجاد و فعاليت خود را آغاز ميكنند.14
فرعون دريافته بود كه منجي موعود از دستش گريخته است، ولي نميدانست كه در كاخ خودش است. او ميدانست كه نطفة او بسته شده است و دستور داده بود بر بنياسرائيل فشار بيشتري بياورند و هر حركت مشكوكي را سركوب كنند. بنابراين در اين مدت كه موسي(ع) در كاخ است، وضعيت بنياسرائيل دشوارتر ميشود.
فريادرسي زودرَس :
موسي(ع)، شاهزاده مصر، دوگونه بازديد از شهر داشت: بازديد رسمي و بازديد مخفيانه. در يكي از اين بازديدها يكي از بنياسرائيل را ديد كه زير كتك شديد فرياد دادخواهي سر ميداد. بنياسرائيل هنگام فشارها، در دوران انتظار، منجي موعود را به فرياد فرا ميخواندند.
آن بنياسرائيلي نيز زير كتك مأموران فرعون، منجي بنياسرائيل را صدا ميزد؛ غافل از آنكه منجي موعود نزد اوست. حضرت استغاثة او را كه شنيد تاب نياورد و به ياري او شتافت. هنوز دستور ظهور به او داده نشده است، اما فغان آن بنياسرائيلي صبر از كف موسي(ع) ربود. مشتي بر سينة قبطي زد و او مرد.
نخستين قتل مشكوك را به فرعون گزارش دادند و تمام سيستم حكومت براي يافتن قاتل، كه احتمالاً منجي بنياسرائيل است، بسيج شدند. چون ماجرا شاهد ندارد حضرت به كاخ بازميگردد.
فرار از مصر:
بار ديگر موسي(ع) همان بنياسرائيلي را ميبيند كه با مأمور ديگري درگير است. حضرت او را نصيحت كرد. با اين نصيحت او گمان كرد كه اين بار موسي(ع) ميخواهد او را بزند. ترسيد و ماجرا را بازگفت.
فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَي إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ. فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَي أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلَّا أَنْ تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنْ الْمُصْلِحِينَ؛15
ديگر روز در شهر ترسان و چشم بر راه حادثه ميگرديد. مردي كه ديروز از او مدد خواسته بود، باز هم از او مدد خواست. موسي به او گفت: تو به آشكارا گمراه هستي. چون خواست مردي را كه دشمن هر دو آنان بود، بزند، گفت: اي موسي، آيا ميخواهي همچنان كه ديروز يكي را كشتي، مرا نيز بكشي؟ تو در اين سرزمين ميخواهي جباري باشي و نميخواهي كه از مصلحان باشي.
با اين سخن قاتل شناسايي شد و موسي(ع) ديگر در امان نبود.16
وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَي الْمَدِينَةِ يَسْعَي قَالَ يَا مُوسَي إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنْ النَّاصِحِينَ. فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛17
مردي از دور دست شهر دوان دوان آمد و گفت: اي موسي، مهتران شهر دربارة تو رأي ميزنند تا بكشندت. بيرون برو، من خيرخواه تو هستم. ترسان و نگران از شهر بيرون شد.
گفت: اي پروردگار من، مرا از ستمگران رهايي بخش.
موسي از شهر گريخت و به سوي مدين روان شد.18 مدين در مرز بين صحراي سينا و حجاز است. بنا به نقل مورخان، حضرت چندين روز در راه بوده است. طي اين مدت، غذاي او علف بيابان بود.19 خداوند هنگامي كه بخواهد بر دوش كسي مسئوليت بگذارد، او را آبديده ميكند. او در كاخ بزرگ شده و گرسنگي نكشيده است. نخستين سختي كه خدا در اين مدت به او داد، گرسنگي بود.
در محضر شعيب(ع) :
او به مدين رسيد. نزديك شهر چوپانان را ديد كه گوسفندان خود را آب ميدهند. در كنار آنها دو دختر را ديد كه مراقب گوسفندان خود هستند و به چاه نزديك نميشوند. آنان ميخواهند گوسفندان خود را آب دهند، اما مردان نميگذارند و حقكشي ميكنند. حضرت به آنان كمك كرد تا گوسفندان خود را آب دادند. آنگاه موسي از آنجا فاصله گرفت و به سايهاي روي آورد و گفت:
رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ.20
اي پروردگار من، به آن نعمتي كه برايم ميفرستي، نيازمندم.
آري، او خسته و گرسنه بود و فشار گرسنگي تاب و توان از او ربوده بود. موسي(ع) با اين بيان، بسيار مؤدبانه از خداوند تقاضاي نعمت ميكند.21
اين دو، دختران شعيب(ع) بودند. كار دختران كه زود تمام شده بود، شعيب را به شگفتي واداشت و از علت پرسيد. دختران ماجرا را باز گفتند و به تقاضاي شعيب، موسي پاي به خانة او گذاشت. شعيب(ع) يكي از دختران خود را به شرطي كه موسي(ع) هشت يا ده سال براي او كار كند، به عقد او درآورد.22 موسي(ع) كه در كاخ بزرگ شده بود، بايد براي تحمل مسئوليت يك دوران ده ساله را در غربت و در كنار يكي از پيامبران بزرگ بگذراند و چوپاني كند تا اگر خوي كاخ نشيني بر فكر و جان او اثر گذاشته است، به كلي شستوشو شود. او بايد در كنار كوخ نشينان باشد و از دردهاي آنان آگاه گردد و براي مبارزه با كاخنشينان آماده شود.
پس از ده سال خدمت شعيب(ع)، اكنون موسي(ع) آهنگ بازگشت كرده است.23 زن و فرزند و گوسفندان را برداشت و خواست بازگردد. موساي زيباي كاخ نشين، اكنون يك چوپان سياه چردة نمد پوش با يك عصاي چوپاني بود.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پينوشتها:
1. عهد عتيق، تثنيه، باب 31.
.2 كمالالدين و تمامالنعمه، ج1، ص146؛ نورالثقلين، ج1، ص78؛ عهد عتيق، مطابق برخي روايات، عذاب بر بنياسرائيل به طول انجاميده بود. آنان به درگاه خدا ناله كردند و خداوند ظهور را كه چهارصد سال مقدر كرده بود، صد و هفتاد سال پيش انداخت. ر.ك: تفسير عياشي، ج2، ص154.
3. فرعون نامي است كه به تمام پادشاهان مصر اطلاق ميشده است. درباره نام فرعون عصر موسي، ر.ك: تفسير التبيان، ج1، ص220؛ منهج الصادقين، ج1، ص199؛ تاريخ طبري، ج1، ص386.
4. فرج المهموم، ص27.
.5 ر.ك: الكامل في التاريخ، ج1، ص95.
.6 ر.ك: بحارالانوار، ج13، ص50؛ در آيه 49 سوره بقره و 4 سوره قصص، به شكنجه شدن بنياسرائيل و كشته شدن پسران آنها به دست فرعونيان اشاره شده است. نيز ر.ك: نورالثقلين، ج1، ص77؛ ح 4، ص109؛ تفسير برهان، ج1، ص212؛ منهج الصادقين، ج1، ص199؛ تاريخ طبري، ج1، ص387؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص33.
7. قصص الأنبياء جزايري، ص228؛ قصص الانبياء راوندي، ص148؛ بحارالانوار، ج13، ص58؛ نورالثقلين، ج1، ص79.
.8 قصص، آيه 7.
.9 بحارالانوار، ج13، ص54؛ قصص الانبياء جزايري، ص228.
10. فرعون كه از ظاهر كودك دريافته بود از بنياسرائيل است، درصدد كشتن او بر آمد. اما همسر او كه پسري نداشت و مهر كودك بر دلش جايگير شده بود، مخالفت كرد و موسي را رهايي بخشيد؛ تفسير برهان، ج4، ص215؛ نورالثقلين، ج4، ص116؛ تاريخ طبري، ج1، ص389؛ تاريخ يعقوبي، ج1، ص34.
.11 قصص، آيه 9.
.12 موسي، در زبان عبري به معناي «از آب گرفته شده» است. عهد عتيق، خروج، باب2، شماره 8 ؛ قاموس كتاب مقدس، ص849. در روايتي آمده است: فرعون صندوقي را كه موسي در آن بود، در ميان آب و درخت يافت؛ به همين سبب او را موسي نام نهادهاند؛ زيرا به لغت قبطيان، آب را «مو» ميگفتند و درخت را «سي». علل الشرايع، ص56؛ تاريخ طبري، ج1، ص390.
13. ر.ك: قصص، آيات 10 ـ 13؛ تاريخ طبري، ج1، ص389.
14. در همين عصر كاخ نشيني موسي(ع) برخي از هوشمندان بنياسرائيل، منجي موعود را شناخته بودند و به او ايمان آورده بودند و روشن است كه موسي(ع) با اين گروه از پيروان، همواره در تعامل و فعاليتهاي مذهبي و سياسي باشد و دست به ايجاد شبكهاي سياسي بزند. ر.ك: تاريخ يعقوبي، ج1، ص34؛ تفسير برهان، ج4، ص216.
.15 قصص، آيه 18و19.
16. عهد عتيق، خروج، باب2، شماره 11 ـ 14.
.17 قصص، آيه 20و 21. ر.ك: بحارالأنوار، ج13، ص28، 42 و 58؛ قصص الانبياء جزايري، ص221؛ متشابه القرآن، ج2، ص61؛ تاريخ طبري، ج1، ص391 و 395.
18. عهد عتيق، خروج، باب2، شماره 15.
19. بحارالأنوار، ج13، ص19؛ تاريخ طبري، ج1، ص397.
.20 قصص، آيه 24.
21. تفسير برهان، ج4، ص224؛ نورالثقلين، ج4، ص121؛ الكافي، ج6، ص287؛ بحارالأنوار، ج3، ص13؛ ارشاد القلوب، ج1، ص155؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج1، ص149.
22. تفسير قمي، ج2، ص137 و 217؛ بحارالأنوار، ج13، ص20.
23. قصص، آيه 29؛ بحارالأنوار، ج13، ص23 و 29.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-==-=-=-=-=-=-=
حق و باطل قسمت هفتم :فرجام دوران انتظار؛ ظهور موسی
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
اما همين بنياسرائيل، كارشان به جايي رسيد كه خداي متعال لعنت دائمي را بر اينها فرستاد. در روايات داريم كه مراد از «مغضوب عليهم» يهود است.1
نخستين جرقه وحي:
موسي(ع) در مسير بازگشت راه را گم كرد. همسر او نيز به درد زايمان گرفتار شد.2 از دور نوري ديد. گفت: همين جا بمانيد. ميروم تا كمكي بيابم. يا شعلهاي آتش براي گرم كردنتان بياورم.3 درختي ديد سرسبز، كه در فصل سرما زير باران، آتش از آن شعلهور بود.
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَي. إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوًي. وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي. إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمْ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي؛4
چون نزد آتش آمد، ندا داده شد: اي موسي، من پروردگار تو هستم، پاي افزارت را بيرون كن كه اينك در وادي مقدس طوي هستي. و من تو را برگزيدهام، پس به آنچه ميشنوي، گوش فرا دار. خداي يكتا من هستم. هيچ خدايي جز من نيست. پس مرا بپرست و تا مرا ياد كني نماز بگزار.
موسي(ع) كه در طلب آتش به سوي درخت آمده بود، با خطاب خداوندي رو به رو شد. او سالها در انتظار چنين روزي بود و امروز در اين بيابان معشوق و معبود او با او سخن گفتن آغازيده است. گفت: پروردگارا، تمام هستي و ذكر و يادم، تنها تويي و دل از محبت غير، به عشق تو شستهام.
خطاب ديگر رسيد كه اي موسي، پاي افزار از پاي برون آر.5 و اين يعني از هر چه جز من است، دل تهي دار، حتي زن و فرزند خويش.6
موسي(ع) كه درگير فكر زن و فرزند بود، با شنيدن خطاب الاهي، همه را فراموش كرد و خداوند مأموريت بزرگي به عهدة او گذاشت:
اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي؛7
به نزد فرعون برو كه او سركشي كرده است.
نشانههاي رسالت:
اكنون رسالت سخت و بزرگي به گردن موسي(ع) نهاده شده است؛ رويارويي با مستكبر زمان كه ادعاي خداوندي دارد. ده سال پيش از دست مأموران او گريخته است و امروز بايد براي ابلاغ رسالت خويش نزد او باز گردد. خداوند رسولان خويش را قدرتي ميبخشد كه با آنان بر منكران احتجاج كنند و دليلي بر رسالتشان از سوي خداوند باشد؛ وگرنه، هركسي ميتواند ادعاي نبوت كند. موسي(ع) نيز براي رويارويي با اين مستكبر، نيازمند ابزارها و قدرتهاي الاهي است. از سوي خداوند ندا رسيد:
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَي؛
اي موسي، آن چيست به دست راستت؟
موسي(ع) كه اكنون مخاطب معبود و معشوق خويش قرار گرفته است. با شوقي فراوان در پاسخ خداوند گفت:
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَي غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي.8
اين عصاي من است، بدان تكيه ميكنم و گوسفندانم را با آن به اين سو و آن سو ميبرم. فوايد ديگري نيز براي من دارد.
پاسخ پرسش خداوند، يك كلمه بيش نبود. اما موسي(ع) اينگونه به تفصيل آن را پاسخ ميگويد. اين ديگر آن موسايي كه وارد كوه طور شد نيست. با يك خطاب اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ، همه چيز او دگرگون ميشود؛ زن و فرزند را فراموش ميكند و وارد فضاي ديگري ميشود. آن قدر تجلي حق بر او لذت آفرين شده و او را محو خود كرده كه در اين شرايط، گفتوگو با خداي متعال را طولاني ميكند و زن و فرزند را در آن حالت به فراموشي ميسپارد.
هنگامي كه حضرت موسي(ع) سنگينترين مأموريت را به گردن ميگيرد، خداوند چند لحظه حالت عبادت و نماز به او ميدهد. نماز معراج مؤمن است. حضرت در كوه طور در معراج خويش است. جالب است كه در همين جا، كه خدا با او صحبت ميكند، ميگويد: إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمْ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي.9 اين بدان معناست كه اگر ميخواهي اين وضعيت تداوم يابد، نماز بخوان. 10
پس از توضيح موسي(ع) خداوند امر فرمود كه عصايش را بيندازد. موسي(ع) بيدرنگ عصاي خويش را به كناري مياندازد. عصا به اژدهايي بس سترگ تبديل ميشود. موسي(ع) با ديدن اين صحنه هراسيد و گريخت. خداوند بار ديگر فرمود: اي موسي، باز گرد و نترس كه ما آن را به شكل نخستينش باز ميگردانيم.11
قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَي. فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَي. قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي. وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَي. لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَي؛12
گفت: اي موسي، آن را بيفكن. بيفكندش. به ناگهان ماري شد كه ميدويد. گفت: بگيرش و مترس. بار ديگر آن را به صورت نخستينش باز ميگردانيم. دست خويش را در بغل كن، بي هيچ عيبي، سفيد بيرون آيد. اين هم آيتي ديگر. تا آيتهاي بزرگ خود را به تو بنمايانيم.
{در جایی دیگر (سوره طه آیه 22) خداوند می فرماید :
وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى
و دستت را به گريبان خود ببر تا نورانى بدون عيب بيرون آيد، و اين معجزه ديگرى است.
این دو حرکت یعنی فرو بردن دست در زیر لباس و نگاه داشتن آن و بیرون آوردن آن در حالی که سفید است بعد ها در لجنه های ماسونی (لژهای ماسونی) به دو نماد برای شناسایی اعضا بدل می گردد که این نشانگر نفوذ شدیدی یهود در جوامع مخفی است .بردن دست راست در زیر لباس و قرار دادن آن بر روی قلب نشان نظام در جه سه ماسونی و دست کش سفید به معنای ابیض (سفید) بودن دست موسی (ع) است .
البته ناگفته نماند از دید گاه ماسونها موسی یک کابالیست است نه پیامبر! }
«حيه» مارهاي بسيار بزرگي را گويند كه بسيار آرام حركت ميكنند و وزن زيادي دارند. برخلاف مارهاي افعي كه سريع حركت ميكنند. اما عصاي موسي(ع)، به ماري با عظمت، مانند حيه تبديل شد، اما با سرعتي چون افعي.13 آنقدر وحشتناك بود كه موسي(ع) فرار كرد.14 حق هم داشت كه بترسد. چرا كه انسان هنگامي كه با منظرهاي هول انگيز و بي سابقه روياروي ميشود، و از آن سوي راهي براي رفع آن به نظرش نميرسد، چارهاي جز گريز نخواهد داشت. به ويژه آنكه هيچ سلاحي براي دفاع ندارد و حتي عصايش نيز اكنون تبديل به آن چهره هراس انگيز شده است. و از سوي ديگر، دستوري از ناحيه خداوند نيامده است كه در برابر چنين منظرهاي بايستد و او تنها مأمور به انداختن عصا بوده است.15 خدا به او فهماند كه دنيا را ميتواند تغيير دهد، به شرطي كه با ايمان به خدا عمل كند. خطاب «ألقها» بدين معناست كه اميدت عصا و ديگر ابزارهاي مادي نباشد. اگر خدا بخواهد همة اينها به گونهاي ديگري عمل ميكند. چيزي كه نبايد راه رود، حركت ميكند و بالعكس. «ألقها» يعني تو رها كن باقي كارها با من. ابزار در مبارزهاي كه در راه خداوند باشد، آنگونه كه ظاهرش نشان ميدهد عمل نميكند. وقتي كه تو نياز داري تبديل به همان چيزي ميشود كه ميخواهي.
خداوند از موسي خواست تا دستش را در گريبان كند. دستش را كه درآورد، گويي آن شب تاريك روز شد. اين نور در روز بر نور خورشيد غلبه ميكرد.16 اين منبع انرژي چقدر بايد حرارت توليد كند كه نورش بر خورشيد غلبه كند؟! اما اين حرارت، آسيبي نداشت. اين اعجاز است.17 اين دو، نشانه پيامبري حضرت بود.
موسي(ع) در رويارويي با فرعون با مشكلات ديگري نيز رو به رو بود. او از خداوند تقاضاي حل اين مشكلات را داشت.
وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ مُوسَي أَنْ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَا يَتَّقُونَ. قَالَ رَبِّ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِي. وَيَضِيقُ صَدْرِي وَلَا يَنْطَلِقُ لِسَانِي فَأَرْسِلْ إِلَي هَارُونَ. وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِي. قَالَ كَلَّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ. فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ. أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ؛18
و پروردگارت موسي را ندا داد كه: اي موسي، به سوي آن مردم ستمكار برو: قوم فرعون. آيا نميخواهند پرهيزكار شوند؟ گفت: اي پروردگار من، ميترسم كه دروغگويم خوانند. و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود. هارون را رسالت ده. و بر من به گناهي ادعا دارند، ميترسم كه مرا بكشند. گفت: هرگز، آيات مرا هر دو، نزد آنها ببريد. ما نيز با شما هستيم و گوش فرا ميدهيم. پس نزد فرعون رويد و بگوييد: ما رسول پروردگار جهانيان هستيم، كه بنياسرائيل را با ما بفرستي.
{نکته بسیار ظریف و زیبایی که در این آیه نهفته است همراهی حضرت حق با دو برادر مامور، موسی و هارون است .در ابتدا خدا به آن دو می فرماید "اذهبا" که معنی "شما دوتن بروید" است و در ادامه می فرماید: "فاتیا" که به اشتباه دوباره بروید معنا شده در حالی که معنای آن "بیایید" است .
در واقع خداوند به آندو می فرمایید : "من نیز با شما هستم و گوش فرامی دهم ،پس به سوی فرعون بیایید" و این به بدین معناست که خدا میفرماید من زودتر از شما آنجا هستم شما هم بیایید!}
موسي(ع) چهار مشكل بر سر راه اين مأموريت بزرگ ميديد و از خداوند تقاضاي حل آنها را كرد:
تكذيب از سوي فرعونيان، ضيق صدر خويش، عدم فصاحت كافي، خونخواهي فرعونيان.
او از قبطيان كسي را كشته بود و فرعونيان نيز درصدد قصاص او بودند. با مطرح كردن نبوت، آنان مسئله قتل را پيش ميكشيدند و او را مجرم جلوه ميدادند.
خداوند تقاضاي موسي را پاسخ گفت و به او اطمينان داد كه در حوادث سخت ياريتان خواهم كرد و شما با اطمينان خاطر پيش رويد و محكم در اين راه گام برداريد.19
خداوند دو مأموريت به موسي(ع) ابلاغ كرد: 1. فرعون را به اسلام دعوت كند؛ 2. بنياسرائيل را از چنگ فرعون درآورد. با اين دو ماموريت، ايشان وارد مصر شد.
آغاز عمليات الهی:
مبارزه آغاز شد. نخستين مأموريت او، فراخوان فرعون به اسلام بود. وارد كاخ شد و در برابر فرعون ايستاد. پيشبيني موسي(ع)، اتفاق افتاد. فرعون با ديدن موسي(ع) عمليات خويش را براي تخريب شخصيت او آغاز كرد:
قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ. وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنْ الْكَافِرِينَ؛20
گفت: آيا به هنگام كودكي نزد خود پرورشت نداديم و تو چند سال از عمرت را در ميان ما نگذرانيدي؟ و آن كار را كه از تو سر زد، مرتكب نشدي؟ پس تو كافر نعمتي.21
فرعون حقانيت موسي(ع) را دريافته است22 و ميداند كه دعوت او با استقبال همراه خواهد شد اما دست از مسير خويش بر نميدارد و بر كفر پاي ميفشارد. او بلافاصله موسي را خشونت طلبي معرفي ميكند كه اگر به قدرت برسد، تنها خونريزي ميكند. حضرت در اين زمينه پاسخ را آماده كرده بود. گفت:
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنْ الضَّالِّينَ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنْ الْمُرْسَلِينَ وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ؛23
(موسى) گفت: آن كار را هنگامى كردم كه از راه بيرون بودم و چون از شما بيم داشتم از دستتان گريختم و پروردگارم به من فرزانگى و دانش بخشيد و از پيغمبرانم كرد ،آيا اين نعمتى است كه منت آن را به من مىنهى كه پسران بنى اسرائيل را به بردگى گرفتهاى؟ 24
در برابر عمليات رواني دشمن، شمشير فايده ندارد. بايد آن را با عمليات رواني پاسخ داد. اگر با ابزار غير مناسب به ميدان رويد، نتيجهاي جز شكست نخواهد داشت. تنها بايد آن قفل عمليات رواني را با ظرافت موسوي و قرآني شكست. موسي(ع) بسيار زيبا پاسخ داد. گفت: تو بايد بر من منت بگذاري كه مرا بزرگ كردهاي، يا من بايد به تو اعتراض كنم كه بني اسرائيل را به بندگي گرفتهاي؟ تو كودكان را به قتل ميرساندي و مادر من براي اينكه من از دست تو نجات يابم، مرا به رودخانه سپرد و آب مرا به كاخ تو آورد. تو حق نداري بر من منت بگذاري. تو براي جلوگيري از ولادت موعود بنياسرائيل، آنان را به اسارت كشيدي و چه خونها كه نريختي.
هنگامي كه موسي(ع) با قاطعيت تمام پاسخ فرعون را داد و او را درمانده ساخت، فرعون مسير كلام را تغيير داد و موسي را كه گفته بود «من فرستادل پروردگار عالميان هستم» مورد سؤال قرار داده، از ماهيت خداوند ميپرسد:
قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ. قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إنْ كُنتُمْ مُوقِنِينَ؛25
فرعون گفت: پروردگار جهانيان چيست؟ گفت: اگر به يقين ميپذيريد، پروردگار آسمانها و زمين و هر چه ميان آنهاست.
فرعون دوباره دست به عملياتي ديگر زد. طاغوتيان همواره در رويارويي پيامبران و در پاسخ دعوت آنها به يكتاپرستي، مُهر ديوانگي بر پيشاني آنان زدهاند تا بلكه اطرافيان خويش را از گرويدن به آنان باز دارند.26
قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمْ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ؛27
فرعون گفت: اين پيامبر كه بر شما فرستاده شده، ديوانه است.
و پس از تهديد اطرافيان، كه نبايد به موسي ايمان آوردند، از او آيتي براي رسالت خويش خواست. و اينجا موسي(ع) عصاي خويش را فرو افكند.28
از عصاي موسي(ع) سه تصوير در قرآن آمده است: حَيَّةٌ تَسْعَي( ماري كه ميدود)29؛ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ30( اژدهاي راستين)؛ رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ31 ( همانند ماري كه ميجنبد) شايد اين هر سه تصوير، مكمل يكديگر باشند و با هم تناقضي ندارند. عصاي موسي به فرمان خداوند در ستبري همانند اژدها، در چابكي همانند مار دونده و در بيمانگيزي، مانند مار جنبنده بود. از آن سوي، شايد اين سه تصوير نشان از آن دارد كه عصا به شكلهاي گوناگون و مارهاي مختلف درميآمده است.32 مار حركت كرد و سوي فرعون رفت. و فرياد دادخواهي فرعون به هوا خواست و موسي(ع) دست برده، عصاي خويش را برگرفت. موسي(ع) دست در گريبان برده، يد بيضاي خويش را بيرون آورد.33 نور خيره كننده دست موسي(ع) نيز بر ظلمت طاغوت تأثيري نبخشيد. سپس فرعون همانند طاغوتيان پيشين، عمليات رواني ديگري را آغاز كرد و موسي(ع) را متهم به سحر كرد:
قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ. يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ؛34
به مهتران قومش كه در كنارش بودند گفت: اين مرد جادوگري داناست. ميخواهد به جادوي خود، شما را از سرزمينتان بيرون كند. چه رأي ميدهيد؟
فرعون سپس به موسي(ع) گفت: گمان نكن ما قادر نيستيم همانند اين سحرهاي تو را بياوريم، به يقين به همين زودي سحري همانند آنچه تو آوردي، نشانت خواهيم داد.35 و براي آنكه قاطعيت بيشتري نشان دهد، گفت: هم اكنون تاريخش را معين كن. بايد ميان ما و تو وعدهاي باشد كه نه ما از آن تخلف كنيم و نه تو از آن؛ آن هم در مكاني كه نسبت به همگان يكسان باشد.36 زمامداران زورگو براي اينكه حريف خويش را از ميدان به در كنند و به اطرافيان خود كه گاهي تحت تأثير قرار گرفتهاند، قدرت و روحيه بدهند، برخوردي اينگونه قاطع ميكنند و سر و صداي زياد به راه مياندازند. ولي موسي(ع) با خونسردي تمام و بيآنكه هراسي به دل راه دهد، گفت: من آمادهام، هم اكنون روز و ساعت آن را تعيين ميكنيم.37
قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًي؛38
گفت: موعد شما روز زينت است و همة مردم بدان هنگام كه آفتاب بلند گردد، گرد آيند.
فرعون پس از ترك آن مجلس و جدا شدن از موسي و هارون(ع) نشستهاي مختلفي با مشاوران مخصوص و اطرافيان مستكبرش تشكيل داد، سپس از سراسر مصر، ساحران را به پايتخت فراخواند و آنان را با تشويق فراوان به اين مبارزه سرنوشتساز دعوت كرد.
قرآن از اين نشستهاي فرعون با يك جمله كوتاه ياد ميكند:
فَتَوَلَّي فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَي؛39
فرعون بازگشت و ياران حيلهگر خويش را گرد كرد و باز آمد.40
رسوايي بزرگ :
روز موعود فرا رسيد و ساحران از تمام نقاط تحت حاكميت فرعون گرد آمدند.41 موسي(ع) نخست فرعونيان و ساحران را به سوي حق دعوت كرد و آنان را از عذاب خداوند پرهيز داد.42 سخنان قاطع موسي كه هيچ شباهتي به سخن ساحران نداشت، و از دل پاك او برخاسته بود، بر بعضي دلها اثر گذاشت و در ميان جمعيت اختلاف افتاد. برخي طرفدار شدت عمل بودند و برخي به شك و ترديد افتاده بودند و احتمال ميدادند موسي(ع) پيامبر موعودشان باشد. به ويژه آنكه لباس چوپاني و چهره ساده آنان نيز بر اين ترديد ميافزود. اين ترديد بر زبانها جاري شد و نجواي جماعت برخاست.43 ولي به هر حال طاغوتيان رشته سخن را به دست گرفتند و بر مبارزه با موسي(ع) و سحرش تأكيد ورزيدند.44 مبارزهاي بزرگ و حساس ميان حق و باطل در برابر ديدگان مردم آغاز شد.
قَالُوا يَا مُوسَي إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَي. قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَي؛45
گفتند: اي موسي، آيا تو ميافكني يا ما بيفكنيم. گفتند: شما بيفكنيد. ناگهان از جادويي كه كردند چنان در نظرش آمد كه آن رسنها و عصاها به هر سو ميدوند.
ساحران براي اينكه اعتماد به نفس خويش را به مردم نشان دهند، از موسي(ع) ميپرسند: آيا تو ميافكني يا ما بيفكنيم. و موسي(ع) كه به پيروزي نهايي خويش ايمان داشت، گفت: نخست شما بيفكنيد.46 عصا و طنابهاي ساحران به صورت مارهايي كوچك و بزرگ و رنگارنگ در ميدان به جنبش در آمدند. آن قدر صحنة سحر طبيعي بود كه موسي(ع) نيز ترسيد.47 هراس موسي(ع) از اين بود كه امروز حق شكست بخورد و معجزات او در برابر سحر ساحران، نابود شود.48 خداوند فرمود:
قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَي. وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلَا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي؛49
مترس كه تو برتر هستي. آنچه در دست داري بيفكن تا هرچه را كه ساحران ساختهاند، ببلعد. آنان حيله جادو ساختهاند و جادوگر هيچ پيروز نميشود.
در جشن عمومي كه تمام مردم به تماشا آمدهاند، اگر موسي(ع) پيروز شود ارزشمند است. حضرت عصا را انداخت و عصا، به اژدهاي بزرگي تبديل شد و تمام سحر ساحران را در كام خويش فرو برد.50
فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ؛51
به ناگاه ديدند كه همة جادوهايشان را ميبلعد.
آنچه دشمن ميآورد خيال و سراب است. سراب را ياراي مبارزه با حقيقت نيست. فرعونيان، ديدگان مردم را جادو كرده بودند و نيروي آنان تنها خيال بود " يُخَيَّلُ إِلَيْهِ " و بس.52 از نيروي خيالي دشمن نبايد هراسيد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
ايها الناس لاتستوحشوا في طريق الهدي لقله أهله؛53
اي مردم، مبادا در راه هدايت، از شمار اندك رهروان هراسان شويد.
وقتي نقشة فرعون شكست خورد،:
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدًا قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَي؛54
ساحران به سجده وادار شدند. گفتند: به پروردگار هارون و موسي ايمان آورديم.
تمام ساحران که خود با فنون سحر به خوبی آشنایی داشتند با ديدن معجزه موسي، دريافتند كه كار او از نوعي ديگر است و جز با اتصال به منبع الاهي انسان را توان چنين كاري نيست.55 بنابراين فرعون كه برابر ديدگان مردم تحت حاكميت خويش، رسوا شده بود، براي كم كردن تأثير اين رسوايي، دست به عمليات رواني دوباره زد و ساحران را متهم كرد كه همگي از شاگردان موسي هستيد و همو سحر به شما آموخته است و ايمان شما نيز توطئه از پيش برنامهريزي شده بوده است:
قَالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمْ الَّذِي عَلَّمَكُمْ السِّحْرَ؛56
فرعون گفت: آيا پيش از آنكه شما را رخصت دهم، به او ايمان آورديد؟ او بزرگ شماست كه به شما جادوگري آموخته است.
نخستين سازمان بنياسرائيل :
برخي از مردمان با ديدن پيروزي موسي(ع) به او ايمان آوردند و موسي(ع) آنان را امر به توكل و پايداري كرد.57 مأموريت نخست، دعوت فرعون بود نه مؤمن كردن او. اما مأموريت دوم بسيار دشوارتر است. چون بايد با بنياسرائيل تشكيل حكومت دهد و مراقب ايمان آنان باشد و با آنان قدس را فتح كند. اما بنياسرائيل در حكومت فرعون، مردماني مستضعف بودند كه هيچ كاري نميدانستند.
موسي(ع) چگونه بايد اين بار را به سر منزل مقصود برساند؟ خداوند تمام حاكميت فرعون را در اختيار موسي(ع) قرار داده بود تا طي اين فرصت، آمادگي اجمالي را در بنياسرائيل ايجاد كند. موسي(ع) در اين مدت، پياپي به فرعون نشانه و معجزه نشان ميداد، اما فرعون همواره بر كفر خويش پاي ميفشرد. اما در اين مدت اين آيات باعث ميشد فعلاً با موسي(ع) مماشات كند و او و بنياسرائيل را در مصر تحمل كند. در همين مدت، موسي(ع) نهايت بهرهبرداري را كرده و بنياسرائيل را آماده ساخت.
وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي وَأَخِيهِ أَنْ تَبَوَّأَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتًا وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَبَشِّرْ الْمُؤْمِنِينَ؛58
به موسي و برادرش وحي كرديم كه براي قوم خود در مصر خانههايي مهيا كنيد. و خانههاي خود را عبادتگاه سازيد [و يا روبه روي هم بسازيد] و نماز گزاريد و مؤمنان را بشارت ده.
بنياسرائيل، نخست بايد سازمان بيابند و در كنار هم زندگي كنند. آنان تاكنون گروههايي پراكنده، شكست خورده، وابسته، طفيلي و آلوده و ترسان بودند. نه خانهاي از خود داشتند و نه اجتماع و تمركزي و نه برنامه سازنده معنوي و نه شهامت و شجاعت لازم براي يك انقلاب كوبنده. بنابراين موسي و هارون(ع) مأموريت يافتند براي بازسازي اجتماع بنياسرائيل، مخصوصاً از نظر روحي، برنامهاي در چند ماده اجرا كنند:
1. خانهسازي و جدا كردن مسكن خويش از فرعونيان؛ با اين كار آنان با مالك شدن مسكن در سرزمين مصر، علاقه بيشتري به دفاع از خود و آن آب و خاك مييافتند؛ افزون بر آن، از خانههاي قبطيان بيرون ميآمدند و اسرار و نقشههاي آنان به دست دشمنان نميافتاد؛
2. خانههايشان را مقابل يكديگر و نزديك به هم بسازند؛ اين كار كمك مؤثري به تمركز و اجتماع بنياسرائيل ميكرد و ميتوانستند مسائل اجتماعي را به طور عمومي بررسي كنند و براي انجام مراسم مذهبي گرد هم آيند و براي آزادي خويش نقشه بريزند؛
3. اقامه نماز؛ كه آنان را به بندگي خداوند پيوند زند و قلب و روحشان را از آلودگي پاك سازد و اعتماد به نفس را در وجود آنان افزون كند و با تكيه بر قدرت پروردگار روح و جان تازه بگيرند؛
4. موسي(ع) مأمور ميشود دست در درون زواياي روح بنياسرائيل بيفكند و زبالههاي ترس و وحشت را كه يادگار ساليان دراز بردگي و ذلت بوده است، بيرون بكشد و با بشارت مؤمنان به فتح و پيروزي نهايي و لطف و رحمت پروردگار، اراده آنها را قوي و شهامت و شجاعت را در آنان پرورش دهد.59
ناگفته نماد در این دوران عده ای از بنی اسرائیل مصر زده (چیزی شبیه غرب زده) شده بودند و با ارتباط با سیستم کهانت روحانیون دربار فرعون و ساحران و جنگیران مصری دیانت پدران خویش را فراموش نموده بودند و به نوکری قبطیان خو گرفته بودند.ایشان هرچند سرسپرده دستگاه کهانت مصریان شده بودند لیکن برای قبطیان از نژاد پست(بنی اسرائیل) محسوب می شدند و از این حیث دیانت موسی (ع) برای این عده نیز به عنوان محملی محسوب گشت تا خود را همچون دیگران از آزارها رهایی بخشند، اینان کسانی هستند که بعد ها تخم تمرد را در دل بنی اسرائیل می کارند.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پيوشتها :
1. آيتالله خامنهاي، روزنامه جمهوري اسلامي، شماره 4525.
2. تفسير قمي، ج2، ص140؛ تفسير برهان، ج4، ص217.
3. قصص، آيه 29؛ نورالثقلين، ج4، ص126؛ تفسير برهان، ج4، ص217.
.4 طه، آيات، 10 ـ 14.
5. طه، آيه 12؛ عهد عتيق، خروج، باب 3، شماره 5.
6. احتجاج، ج2، ص528؛ كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص460؛ بحارالأنوار، ج52، ص83.
.7 طه، آيه 24.
.8 طه، آيه 18.
.9 طه، آيه 14.
.10 اينكه ما در نمازهايمان، گمشدههاي خويش را مييابيم، نشان از آن دارد كه شيطان در ارزشمندترين اوقات مؤمن، بيشترين دخالت را ميكند. اين عادي نيست كه انسان هنگام نماز اين گونه بر غير خدا تمركز فكر مييابد.
11. عهد عتيق، خروج، باب 4، شماره 2 ـ 5.
.12 طه، آيات19 ـ 23.
.13 ر.ك: متشابهالقرآن، ج2، ص129؛ المناقب، ج3، ص249؛ مجمع البيان، ج18، ص81؛ منهج الصادقين، ج7، ص7؛ ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص489؛ بحارالأنوار، ج13، ص42.
14. قصص الانبياء راوندي، ص151.
15. ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص490.
16. مجمع البيان، ج16، ص20.
17. درباره چگونگي نور يد بيضاء ر.ك: نورالثقلين، ج3، ص375؛ جوامع الجامع، ج2، ص418؛ منهج الصادقين، ج9، ص479؛ ترجمه تفسير الميزان، ج14، ص200؛ تفسير صافي، ج3، ص304؛ البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص35؛ بحارالانوار، ج13، ص23 و ص 144.
.18 شعراء، آيات 10 ـ 17.
19. ر.ك: تفسير نمونه، ج15، ص199.
.20 شعرا، آيات 18 و 19.
21. ر.ك: تفسير قمي، ج2، ص118؛ قصص الانبياء جزايري، ص236 و 245؛ بحارالأنوار، ج13، ص133.
22. قصص الانبياء جزايري، ص250؛ بحارالأنوار، ج13، ص76 و 144.
.23 شعرا، آيات 20، 21 و 22.
24. ر.ك: تفسير قمي، ج2، ص118؛ تفسير تبيان، ج8، ص12؛ البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص181؛ بحارالأنوار، ج13، ص120.
.25 شعرا، آيات 23 و 24.
26. ر.ك: صافات، آيه 36؛ دخان، آيه 14؛ ذاريات، آيه 39؛ ذاريات، آيه 52؛ قمر، آيه 9.
.27 شعرا، آيه 27.
.28 شعراء، آيه 31 و 32؛ البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص181؛ نورالثقلين، ج4، ص49؛ تفسير قمي، ج2، ص118.
.29 طه، آيه 20.
.30 اعراف، آيه 107 و شعراء، آيه 32.
.31 قصص، آيه 31 و نمل، آيه 10.
.32 متشابهالقرآن، ج2، ص129؛ المناقب، ج3، ص249؛ مجمع البيان، ج18، ص81؛ منهج الصادقين، ج7، ص7؛ ترجمه الميزان في تفسير القرآن، ج15، ص489؛ بحارالأنوار، ج13، ص42.
33. شعرا، آيه 33؛ تفسير قمي، ج2، ص118؛ قصص الانبياء جزايري، ص236؛ بحارالأنوار، ج13، ص144.
.34 شعراء، آيه 34 و 35.
35. طه، آيه 58: فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِدًا لَا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلَا أَنْتَ مَكَانًا سُوًي.
36. طه، آيه 58.
37. تفسير نمونه، ج13، ص230.
.38 طه، آيه 59.
39. طه، آيه 60 و نيز ر.ك: اعراف، آيه 109.
40. تفسير نمونه، ج13، ص231؛ الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص187؛ بحارالأنوار، ج13، ص78: ج8، ص223؛ منهج الصادقين، ج6، ص3.
41. شعرا، آيه 37؛ منهج الصادقين، ج6، ص3؛ ج4، ص81؛ بحارالأنوار، ج13، ص78 و ص146.
42. طه، آيه 61. ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص178؛ بحارالأنوار، ج13، ص148 و 94.
43. طه، آيه 62. ر.ك: بحارالأنوار، ج13، ص148 و 94؛ الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص183؛ التبيان، ج7، ص183؛ مجمع البيان، ج4، ص114.
44. طه، آيه 63 و 64. ر.ك: بحارالأنوار، ج13، ص95.
.45 طه، آيه 65 و 66 و نيز ر.ك: اعراف، آيه 115 و 116؛ يونس، آيه 80؛ شعرا، آيه 40.
46. الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص190؛ تفسير صافي، ج2، ص22.
.47 طه، آيه 67.
48. مجمع البيان، ج4، ص20؛ قصص الانبياء جزايري، ص252. در علت ترس، تفاسير اقوال گوناگوني را بر شمردهاند. ر.ك: نورالثقلين، ج3، ص384؛ مجمع البيان، ج4، ص20؛ الميزان في تفسير القرآن، ج14، ص191؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص210.
.49 طه، آيه 68 و 69.
50. قصص الأنبياء جزايري، ص252.
.51 اعراف، آيه 117؛ شعرا، آيه 45.
52. اعراف، آيه 116.
.53 نهج البلاغه، خطبة 192.
.54 اعراف، آيه 120؛ و نيز ر.ك: شعرا، آيه 46؛ طه، آيه 70.
55. قصص الأنبياء جزايري، ص252.
56. طه، آيه 71؛ و نيز ر.ك: شعرا، ايه 49؛ اعراف، آيه 123.
57. يونس، آيه 83 و 84.
.58 يونس، آيه 87 .
59. ر.ك: الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص168؛ تفسير نمونه، ج8، ص371.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=
حق و باطل قسمت هشتم :به سوی سرزمین موعود
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
خداوند به ما، امت برگزيدهاش، آوارگي را به مثابه يك نعمت الاهي عطا كرده است و اين مسئله كه همه آن را ضعف ما پنداشتهاند، در واقع قوت ما بوده است. آوارگي اكنون ما را در آستانه سلطه جهاني قرار داده است.1
پيچيدهترين اردوكشي تاريخ :
در اين سالها بين پيروان موسي(ع) و پيروان فرعون همواره درگيري و كشمكش بود. بلاهاي نه گانه در همين سالها بر سر فرعونيان فرود آمد.2 يكي از اين بلاها اين بود كه آب رود نيل براي فرعونيان به خون تبديل ميشد كه نه براي كشاورزي سودي داشت و نه براي آشاميدن؛ ولي براي بنياسرائيل و ايمان آورندگان، همين آب، سالم و گوارا بود.3
{اینکه هم اکنون شیطان پرستان نوین اقدام به نوشیدن خون می کنند نشانه ای از تمرد در برابر خداست با این عنوان که اگر در زمان فرعون می بودند در برابر این معجزه الهی کرنش نمی کردند و در کفر خود باقی می ماندند. برای نمونه در میان ایزدیان(شیطان پرستان کهن شمال عراق) خوردن نوعی قهوه بسیار تلخ به عنوان نمودی از تحمل درد و رنج عذاب الهی ناشی از خوردن زقوم در جهنم است}
هر بار كه بلا ميآمد، فرعونيان دست به دامن موسي(ع) ميشدند تا براي رفع بلا دعا كند و قول ميدادند كه در صورت رفع بلا، ايمان ميآورند؛4 اما آنان هرگز، غرور و خيرهسري را رها نكردند و حتي بر لجاجت و عناد خويش افزودند و اين نشانهها را سحر خواندند:
وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ؛5
و گفتند: هر گونه نشانهاي براي ما بياوري كه ما را بدان مسحور كني، به تو ايمان نخواهيم آورد.
چهل سال از نبوت موسي6 و آزادي بنياسرائيل گذشت تا اينكه فرعون تصميم به قتل بنياسرائيل گرفت.7
موسي(ع) از تمام ابزارهاي هدايت، براي نفوذ در دلهاي تاريك فرعونيان بهره برده بود، اما هيچ يك سودي نبخشيد. و اكنون چارهاي جز نفرين آنان نبود؛ چرا كه قوم فاسدي كه هيچ اميدي به هدايتشان نباشد، از نظر نظام آفرينش، حق حيات ندارند و بايد عذاب الاهي بر آنان فرو بارد و زمين را از لوث وجودشان پاك كند. بنابراين موسي(ع) دست به دعا بلند كرد و از جرم آنان به خداوند شكايت كرد:
فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ:8
پس پروردگارش را خواند كه: اينان مردمي مجرماند.
خداوند به موسي(ع) فرمود كه بنياسرائيل را شب هنگام از مصر خارج ساز. فرعونيان در پي شما ميآيند و گرفتار عذاب خداوند ميشوند:9
فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلًا إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ وَاتْرُكْ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُندٌ مُغْرَقُونَ ؛10
بندگان مرا شب هنگام روانه كن تا از پي شما بيايند. دريا را آرام پشت سرگذار كه آن سپاه غرق شدگاناند.
چهل سال است كه خدا تمام آن دستگاه را در خدمت موسي(ع) و بنياسرائيل درآورده تا حضرت در اين مدت بتواند آنها را به آمادگي اين روز برساند. فرار بنياسرائيل، پيچيدهترين فراري است كه در طول تاريخ ثبت شده است. اردوكشي به اين دقت سابقه ندارد. حتي امروزه نيز با همة پيشرفت علم نميتوان چنين كاري كرد. مطابق آمار تورات، بنياسرائيل، هنگام خروج بيش از ششصد هزار نفر بودهاند.11 حضرت موسي(ع) يك شب فرصت داشت. ششصد هزار نفر را مخفيانه از يك منطقه بيرون برد آن هم بدون اينكه كسي جا بماند، بسيار پيچيده است. اين نتيجة آن سي سال تلاش و فرصت است.
صبح هنگام، مصريان دريافتند كه بنياسرائيل همه گريختهاند و اموال خود و برخي از مصريان را نيز با خود بردهاند. به فرمان فرعون، سپاهيان در پي بنياسرائيل روان شدند.12
عبور از دريا :
بنياسرائيل در مسير فرار خويش، به دريا رسيدند. در اين هنگام فرعونيان از پشت سر رسيدند. اكنون بنياسرائيل نه راه پيش دارند و نه راه پس.
فَلَمَّا تَرَاءَي الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَي إِنَّا لَمُدْرَكُونَ؛13
چون آن دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسي گفتند: گرفتار آمديم.
آنان نه جنگ ميدانستند و نه ابزار جنگي با خود داشتند. سپاه تا دندان مسلح فرعون، همچنان پيش ميتازيد. شيون و غوغاي بنياسرائيل به آسمان رفت.
قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِي. فَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي أَنْ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ؛14
گفت: هرگز، پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود. پس به موسي وحي كرديم كه: عصايت را بر دريا بزن. دريا بشكافت و هر پاره چون كوهي عظيم گشت.
دوازده راه، به عدد اسباط بنياسرائيل، در پيش روي آنان گشوده شد و آنان از آب عبور كردند. آخرين نفر از بنياسرائيل كه از دريا خارج شد، نخستين تن از فرعونيان داخل شد.
خطاي ديگر فرعون اين بود كه او نيز وارد آب شد. پيدايش چنين جادهاي در ميان دريا، كافي بود كه هر كودك ابجد خواني را متوجه تحقق يك اعجاز بزرگ الاهي سازد، ولي كبر و غرور به خيره سران فرعوني اجازه انديشه و درك حقيقت نداد و شايد گمان ميكردند كه شكاف دريا نيز به فرمان فرعون است! گويي خدا درك بديهيترين امور را از فرعون و فرعونيان گرفته است و پردههاي استكبار و غفلتِ دوري از خدا حجاب عقل آنان شده است. ناگهان امواج دريا، همانند ساختمان فرسودهاي كه پايههاي آن يكباره بشكند فرو ريخت و فرعونيان همگي غرق شدند.
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا حَتَّي إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنْ الْمُسْلِمِينَ. أَالْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنْ الْمُفْسِدِينَ. فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِنْ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ؛15
ما بنياسرائيل را از دريا گذرانيديم. فرعون و لشكريانش به قصد ستم و تعدي به تعقيبشان پرداختند. چون فرعون غرق ميشد، گفت: ايمان آوردم كه هيچ خدايي جز آن كه بنياسرائيل بدان ايمان آوردهاند، نيست، و من از تسليم شدگانم. آيا اكنون؟ و تو پيش از اين عصيان ميكردي و از مفسدان بودي. امروز جسم تو را به بلندي ميافكنيم تا براي آنان كه پس از تو ميمانند، عبرتي باشي، و حال آنكه بسياري از مردم از آيات ما غافلاند.
عصر حاكميت موسي(ع)
با نابودي فرعون و سپاهيانش و ايجاد خلأ قدرت در مصر، موسي(ع) ميتوانست با بنياسرائيل به مصر بازگردد و حكومت آنجا را بگيرد، چرا كه آنان تمام نقاط مصر را به خوبي ميشناختند. اما مأموريت ايشان استقرار در فلسطين و قدس است. شاهراه آنجاست. اگر آنجا تصرف شود، مصر در پايين، روم در بالا و غرب آسيا در كنار اين سرزمين تحت تأثير اين حركت توحيدي قرار ميگيرند.
آن سوي آب، مشكلات و دشواريهاي موسي(ع) آغاز ميشود. تا اينجا حضرت فقط مشكل حركت دادن اين قوم را داشتند. تهيه امكانات و مايحتاج روزمرّه اين قوم به عهدة فرعونيان بود. اينان برده بودند و صاحبانشان نياز آنان را تأمين ميكرند، اما هنگامي كه آن سوي آب قرار گرفتند، پاسخگويي به همة نيازهاي آنان، بر عهدة موسي(ع) قرار گرفت. در حقيقت، حكومت اين پيامبر الاهي از اينجا آغاز ميشود. و این اولین حکومت ولی معصوم در تاریخ بود که شکل می گرفت!
بنياسرائيل در منطقهاي قرار گرفتهاند كه امكانات لازم و اوليه زندگي كم است. در يك ميدان بياباني، اداره قوم ششصد هزار نفري بسيار مشكل است. تأمين نان اين عده بسيار دشوار است. نخستين مشكلي كه قوم موسي(ع) با آن رو به رو شد، مشكل آب بود. از موسي(ع) درخواست آب آشاميدني كردند. حضرت براي حل همة مشكلات، به خداوند توسل ميجست. خداوند متعال فرمود: سنگي را وسط اردوگاه بگذار و با عصا به آن بزن. از سنگ دوازده چشمه جوشيد. آب فوران كرد و مشكل آب حل شد.16 از اين پس اين سنگ در اين اردوگاه منبع آب بود. آن را حمل و نقل ميكردند و هر جا آب ميخواستند، حضرت با عصا به آن ميزد و آب جاري ميشد.17
مشكل ديگر، مشكل غذا بود. آن را هم خداوند متعال حل كرد. «من» و «سلوي» براي آنان فرستاد.18 «من» دانههاي ريزي است كه از آسمان بر اردوگاه ميباريد و بنياسرائيل با آن نان درست ميكردند.19 «سلوي» مرغهايي شبيه مرغ دريايي است كه بر سطح اردوگاه به آرامي پرواز ميكردند كه هر يك از بني اسرائيل دستش را دراز ميكرد، يكي از آنها را ميگرفت. پر اينها را كه ميكند، پخته بود.20 بدين ترتيب مشكل غذا نيز حل شد.
مشكل ديگر، سرپناه و آزار آفتاب بود. خداوند ابرهايي را براي آنها فرستاد كه روز و شب، همراه اين اردوگاه بود.21 اگر كسي ميخواست آفتاب بخورد، بايد از اردوگاه جدا ميشد. شب هنگام، ابر پايين ميآمد و هواي اردوگاه را گرم ميكرد و در روز ابرها بالا ميرفتند و مانع تابش خورشيد ميشدند، و هواي اردوگاه خنك ميشد.22
آمادگي براي حاكميت جهاني :
مأموريت بنياسرائيل، آن است كه حكومتي تشكيل دهند و پايهگذار حكومت جهاني شوند. اينها كه چيزي نميدانستند، بايد آموزش ميديدند. بنابراين موسي(ع) بنياسرائيل را در پاي كوه طور مستقر كرد و اردوگاهي آموزشي ايجاد كرد. اين اردوگاه آموزشي پانزده سال بر پا بوده و آنان در اين مدت آموزش ميديدند.
1. ساماندهي و انسجام:
همان گونه كه گفتيم، يعقوب(ع) دوازده پسر داشت كه آنان را بنياسرائيل ميخواندند. هر قبيله از بنياسرائيل، خود را منتسب به يكي از فرزندان يعقوب ميكرد. اين قبايل را سبط ميناميدند. نخستين كار موسي(ع) اين بود كه آن سازماندهي را در اينجا استوارتر كرد. آنان بر اساس اسباط تقسيمبندي ميشدند و هزارهها در هر سبط تشكيل شدند كه هزار تن را در خود جاي ميدادند. موسي(ع) براي هر هزار نفر يك فرمانده معين كرد. هزارهها را به صدگانها تبديل كرد و براي هر صد نفر يك فرمانده گذاشت. هر صد نفر نيز به دو دستة پنجاه نفري تقسيم ميشد كه هر يك فرماندهاي داشت و هر پنجاه نفر، پنج گروه ده نفري را تشكيل ميدادند كه براي هر ده نفر نيز فرماندهاي تعيين كرده بود. فرمانده ده نفر، مربي آن ده نفر بود و فرمانده پنجاه نفر، مربي مسئولان دهگان بود. مسئولان صدگان، مربي مسئولان دستههاي پنجاه نفره بودند. فرمانده هزاره، مربي صدگانها، و آن هزارهها نزد مسئولان اسباط و مسئولان اسباط نزد موسي(ع) آموزش ميديدند.( سبط<-- هزاره<-- صدگان <-- پنجاهگان <-- دهگان) به اين شكل آنها در اين اردوگاه آموزش كاملي را فرا گرفتند كه معلومات آن اردوگاه در ارتقاي سطح فرهنگ عملي و حكومتي بشر نقش اساسي را ايفا كرد. اين آموزشها در مجموعة حكومتها وارد شد.
به نقل تورات، اينان در همة زمينههاي اقتصادي، فرهنگي و ... آموزش ديدند.23 بنياسرائيل كه حتي در ساختن يك صندوق ساده ناتوان بودند، در اين اردوگاه به قدري در صنعت پيشرفت كردند كه از دل آنان سامري بيرون آمد. او ريختهگري و قالب ريزي را در اندازهاي آموخته بود كه گوسالهاي از طلا ساخت كه صداي گاو از آن در ميآمد. بنياسرائيل در عاليترين سطح آموزش قرار گرفتند و زمينة اولية كارداني يهود، در اين اردوگاه فراهم آمد. به دستور حضرت موسي(ع) خيمهاي ساختند كه در آن نماز جماعت ميخواندند و به سخنان پيامبر خدا گوش ميدادند. اين خيمه از هزاران قطعه تشكيل ميشد.24 دربارة اينكه اينها در اين مدت، پول و امكانات از كجا ميآوردند، اجمالاً ميتوان گفت به دليل توانمندي بالايي كه در اردوگاه ايجاد شده بود، آنان به اطراف، استاد و معلم ميفرستادند و پول آن را به اين اردوگاه ميآوردند. نقل است كه موسي(ع) به بنياسرائيل دستور داده بوده كه تا ميتوانيد از مصر با خودتان طلا حمل كنيد. گوسالة طلايي سامري از همان طلاهاي آنها جمع شده بود. اما اينكه اين طلا را در مصر چگونه به دست آورده بودند، در اين باب روايات مختلفي آمده است. مطابق برخي روايات، حضرت فرموده بود از آنها عاريه بگيرند تا با اين كار حقكشيهاي فرعونيان را تقاص كنند.25
2. آموزش چهرهشناسي :
يكي از آموزشهاي بنياسرائيل در اين اردوگاه، آموزش كپيبرداري و ترسيم چهره و ثبت آن است. اين آموزش نسل به نسل منتقل شد و قرآن بعدها به آن اشاره كرد و فرمود:
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمْ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ؛26
اهل كتاب همچنان كه فرزندان خود را ميشناسند، او را ميشناسند، ولي گروهي از ايشان در عين آگاهي، حقيقت را پنهان ميدارند.
اهل كتاب تمامي ويژگيهاي پيامبر اسلام را در كتابهاي خود ديدهاند و چنان با اين ويژگيها آشنايند كه تا او را ببينند، خواهند شناخت27 اين شناخت، شناخت به خصوصيات نيست، شناخت به چهره است. همانگونه كه فرزند را نه به خصوصيات، كه به قيافه ميشناسند. حضرت سلمان، بردة يكي از يهوديان بود. پيامبراسلام(ص) از راهي ميگذشت كه يك يهودي حضرت را ديد و شناخت. هنگامي كه خبر را به مولاي سلمان ميگفت، سلمان شنيد و سراغ پيامبر آمد و ايمان آورد.28
3. سيستم ارتباطي و اطلاعاتي قوي :
يكي از مشكلات زمان جنگ، ارتباطات و پيامرساني بود. در گذشته معمولاً از پيك بهره ميبردند، اما اين سيستم، هم زمانبر بود و هم نيروي بسيار ميخواست و نيز براي كارهاي عملياتي مفيد نبود. موسي(ع) براي انتقال ارتباطات، بوق و شيپور را به پيروان خويش آموخت.29 امروزه به نظر ميرسد اين عمل در يهود، تشريفاتي است، اما در آن روز كابردي عملياتي داشته است. سيستم نُت موسي(ع) طبق دستور العمل خداوند، در تورات آمد و تمام بنياسرائيل مأمور شدند هر روز صبح به عنوان عبادت اين نتها را بنوازند. و همه معناي صداها و نواختها را ميفهميدند. به قدري دوره ديدند كه موسي(ع) بر بلندي ميايستاد و با يك بوق تمام اردوگاه را حركت ميداد. نواخت او را اسباط ميفهميدند، اسباط مينواختند، هزارهها ميفهميدند و ... تا آن نفر آخر، صداي بوق مخصوص به خود را ميشناخت. مشكل ارتباطات اين گونه حل شد.30 امروزه نيز در مسئله ارتباطات، يهوديها و صهيونيستها سرآمد روزگارند، و اين به دليل سيستم آموزشي تاريخي آنهاست.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پينوشتها
1. پروتكل يازدهم رهبران يهود.
2. قرآن آيات نه گانه را اين گونه بر شمرده است: عصا، يد بيضا، طوفان، ملخ، نوعي آفات نباتي به نام قمل، فزوني قورباغه، خون، خشكسالي، كمبود ميوهها. ر.ك: تفسير نمونه، ج12، ص309؛ تفسير قمي، ج2، ص29؛ تفسير عياشي، ج2، ص318؛ الخصال، ج2، ص423؛ المناقب، ج1، ص218.
3. تفسير عياشي، ج2، ص318؛ تفسير قمي، ج2، ص29؛ الخصال، ج2، ص423.
4. اعراف، آيه 134.
.5 اعراف، آيه 132.
6 بحارالأنوار، ج13، ص128؛ نورالثقلين، ج1، ص79؛ كمال الدين و تمام النعمه، ص147.
.7 اعراف، آيه 127؛ اسراء، آيه 103.
8. دخان، آيه 22.
9. ر.ك: عهد عتيق، خروج، باب14.
.10 دخان، آيه 23.
.11 عهد عتيق، اعداد، باب 2؛ خروج، باب12، شماره 37 و 38.
12 بحارالأنوار، ج13، ص152.
.13 شعراء، آيه 61.
.14 شعراء، آيه 62 و 63.
.15 يونس، آيات 90 ـ 92.
16 بقره، آيه 60؛ اعراف، آيه 160. عهد عتيق، خروج، باب17.
.17 ر.ك: مستدركالوسائل، ج5، ص236؛ مجمع البيان، ج1، ص250.
18 بقره، آيه 57.
19. عهد عتيق، خروج، باب16.
20. تأويل الآيات، ص67.
21. بقره، آيه 57؛ اعراف، آيه 160؛ تفسير قمي، ج1، ص47؛ تأويل الآيات، ص67.
22. تفسير قمي، ج1، ص47.
23. اين نكته از بسياري عبارات سفر خروج عهد عتيق دانسته ميشود.
.24 عهد عتيق، خروج، باب26 و 36.
.25 ر.ك: قصصالأنبياء راوندي، ص169. در تورات نيز بدين نكته اشاره شده است: عهد عتيق، خروج، باب 12 و باب 3.
.26 بقره، آيه 146.
.27 الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص491.
28. اعلام الوري، ص65.
.29 عهد عتيق، اعداد، باب 10.
30 ر.ك: عهد عتيق، اعداد، باب 10.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=
حق و باطل قسمت نهم : ناهنجاريهاي دوران بيابان
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
1. گرايش به بتپرستي
هنگامي كه بنياسرائيل از دريا گذشتند، قومي را ديدند كه سر به سجده بر آستان بتانشان نهادهاند. آنان را از اين كردار بتپرستان خوش آمد و نزد موسي رفتند، خواستند كه خداوندي همانند خداوند آنان برايشان دست و پا كند.
وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَي اجْعَل لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ؛1
و بنياسرائيل را از دريا گذرانيديم. و بر قومي گذشتند كه به پرستش بتهاي خود دل بسته بودند. گفتند: اي موسي، همان طور كه آنان را خداياني است، براي ما هم خدايي بساز. گفت: شما مردماني بيخرد هستيد.
سي سال تلاش موسي(ع) براي يكتاپرستي اين قوم نتيجهاي نبخشيده است و اكنون آنان خداي ناديدني را به لقاي خداي ديدني دروغين رها كردند.
2. طمعكاري
آذوقة بنياسرائيل از آسمان ميآمد و هر كسي تنها بايد به اندازة مصرف روزش از آن برگيرد. اگر بيش از آن برميداشت و خمير ميكرد، تبديل به كرم ميشد. غذا آماده بود و آنها تمام اوقاتشان صرف آموزش و پيامدهاي آموزش بود، اما پس از مدتي نزد موسي(ع) آمدند و گفتند: از اين يكنواختي خسته شدهايم.
يَا مُوسَي لَنْ نَصْبِرَ عَلَي طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا؛2
اي موسي، ما بر يك نوع طعام نتوانيم ساخت. از پروردگارت بخواه تا براي ما از آنچه از زمين ميرويد، چون سبزي و خيار و سير و عدس و پياز بروياند.
خواستههاي ايشان از اموري است كه هيچ نيازي به آن ندارند. و نوعي تنوع طلبي است. حضرت آنان را بر حذر داشت و مأموريتشان را گوشزد كرد كه بايد براي رسيدن به آن مأموريت، سيري قناعتگرانه را طيكنند و تنوع طلبي آنان را از مسير باز خواهد داشت؛ اما بنياسرائيل نپذيرفتند. و خداوند امر فرمود جاي اردوگاه را عوض كنند و به مصر در آيند كه در آنجا همه چيز هست. 3
قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمْ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنْ اللَّهِ؛4
موسي گفت: آيا ميخواهيد آنچه را كه برتر است به آنچه كه فروتر است، بدل كنيد؟ به شهري بازگرديد كه در آنجا هر چه خواهيد به شما بدهند. مقرر شد بر آنها خواري و بيچارگي و با خشم خدا قرين شدند.
نتيجه اين بود كه براي خريد پياز بايد پول داد و براي پول داشتن بايد كار كرد. لازمه كار كردن، از اردوگاه ماندن است. به قرض و نسيه و ... افتادند و آزادي از آنان سلب شد. آنها دريافتند كه اين تنوع خواهي چه ذلتي برايشان آوردو دوباره آنان را به بردگي و خفت كشانيد.
از اينجا بود كه يهوديان اين را در دستور كار خود قرار دادند و براي به زانو درآوردن اقوامي كه با آن درگير ميشدند ، آن اقوام را دچار تنوع خواهي و لوكسگرايي ميكردند. اجتماع وقتي دچار تنوع خواهي شد، با كمبود سرمايه روبرو و به استقراض كشيده ميشود و استقراض ذلت نيز ميآورد. راه دستيابي به عزت، قناعت است.
3. انحرافات عقيدتي و بدلسازي در عصر غيبت
خداوند، موسي(ع) را به كوه طور خواند. در اين دوران، همه دورهها و آموزشها را ديدهاند و علمايي در بين ايشان پيدا شده است. خواص قوم موسي(ع) به او گفتند: ما نميپذيريم كه تو با خدا سخن ميگويي! ما از كجا يقين كنيم كه تو واقعاً دستورات را از سوي خدا ميآوري؟! تعدادي از ما را هم ببر.5 اگر حضرت اينها را نبرد، همه چيز به هم ميريزد. هفتاد نفر از كساني را كه در اين جمعيت هويت و جايگاهي دارند و سخنشان مورد اعتماد است برگزيد.6 تا شاهد گفت و گوي خداوند با موسي(ع) باشند و به مردم خبر دهند.
مردم در انتظار بازگشت پيامبرشان هستند. موعد سي شب گذشت و موسي(ع) بازنگشت و ده روز بر مدت افزون شد در حالي كه بنياسرائيل از اين افزايش مدت بي خبر بودند.7 اكنون فرصتي است كه ميتوان اين قوم را گمراه كرد. در اين فاصلة ده روز، سامري ظهور كرد. سامري طلاهاي بنياسرائيل را كه از فرعونيان نزد آنان مانده بود، جمع كرد 8 و گوسالهاي آراست و آن را خداي بنياسرائيل ناميد.
فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَي فَنَسِيَ؛9
و برايشان تنديس گوسالهاي كه نعرة گاوان را داشت بساخت و گفتند: اين خداي شما و خداي موسي است، موسي فراموش كرده بود.
فرصت انتظار براي نيروهاي منحرف، زمينهاي براي تخريب است. در حال انتظار يكي از عوامل تخريب، بدلسازي است. يكي از كارهاي دشمن در درون جامعة منتظر، جعل بدل و تخريب است. در طول تاريخ شيعه نيز، در زمان غيبت، بدلهايي ظهور كردند. يكي از وظايف شيعه مبارزه با اين بدلها بوده است.
هارون(ع) كه جانشين موسي(ع) در اين دوران بود، به مبارزه با گوساله پرستي برخاست. اما اكثريت بنياسرائيل، راه كفر را پوييده بودند و هارون مجبور به صبر شد.
پس از پايان ميقات صداي وحي بر طور طنين افكند تا هفتاد نفر همراه حضرت بشنوند. همراهان موسي(ع) را يا لذت صدا گرفته بود و يا كفر بر آنان چيره گشته بود، گفتند: شنيدن صدا كافي نيست،
أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً؛10
خدا را به آشكارا به ما بنماي.
اگر نشان ندهي، به مردم خواهيم گفت كه خدايي نبود. موسي(ع) آنان را اندرز داد كه اي قوم، خداوند به ديدهها در نميآيد. آنان نپذيرفتند و خداوند براي اينكه جهالتشان را به آنان بفهماند، به موسي(ع) گفت: از زبان خويش خواسته آنان را تكرار كن. موسي(ع) عرض كرد:
رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنْ انظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنْ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَي صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ؛11
اي پروردگار من، بنماي كه در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهي ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاي خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهي ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلي كرد، كوه را خرد كرد و موسي بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد، گفت: تو منزهي، به تو بازگشتم و من نخستيم مؤمنانم.
خداوند با اين كار به آنان آموخت كه هرگز نميتوان او را ديد،12 اما همراهان موسي، با ديدن صاعقهاي كه كوه را مبدل به تلي از غبار نمود جان باختند. و اين مشكلي براي موسي(ع) بود. او آنها را همراه آورده بود تا شاهد گفتوگوي او با خدا باشند. از خداوند ياري خواست و خدا همه را زنده كرد.13
موسي(ع) كتاب را گرفت و آنان نيز مصمم به اداي گواهي بر ارتباطاند. با سرعت به سوي قوم خويش حركت كرد. خداوند او را خطاب كرد و فرمود:
وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَي. قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي. قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمْ السَّامِرِيُّ؛14
اي موسي، چه چيز تو را واداشت تا بر قومت پيشي گيري؟ گفت: آنها همانهايند كه از پي من رواناند، اي پروردگار من، من به سوي تو شتافتم تا خشنود گردي. گفت: ما قوم تو را پس از تو آزمايش كرديم و سامري گمراهشان ساخت.
تمام تلاشهاي موسي(ع) براي هدايت اين قوم، بر باد رفته بود.
وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَي الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِي الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛15
چون موسي خشمگين و اندوهناك نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غيبت من چه جانشيناني بوديد. چرا بر فرمان پروردگار خود پيشي گرفتيد؟ و الواح را بر زمين افكند. و موسي رسيد، برادرش را گرفت و به سوي خويش كشيد. هارون گفت: اي پسر مادرم، اين قوم مرا زبون يافتند و نزديك بود كه مرا بكشند. مرا دشمن كام مكن و در شمار ستمكاران مياور.
حضرت با تمام اين كارها اين قوم را ميآموزد كه در راه حق بايد تعصب داشته باشند، نه اينكه از كنار انحراف با خونسردي و آرامش بگذرند.
موسي(ع) به سراغ سامري رفت.
قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ. قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي؛16
گفت: و تو اي سامري، اين چه كاري بود كه كردي؟ گفت: من چيزي ديدم كه آنها نميديدند. مشتي از آن خاكي كه نقش پاي آن رسول (جبرائیل) بود، بر گرفتم و در آن پيكر افكندم و نفس من اين كار را در چشم من بياراست.
از اين جا ميتوان دريافت كه بتگران، خود ميدانند كه بتان هيچ كاري از پيش نميبرند و فايدهاي ندارند. موسي(ع) ميدانست، اما ميخواست از زبان خود او براي قوم كشف حقيقت شود. حضرت پس از اثبات جرم سامري و پيروان او و نيز اعتراف او به جرم، فرمان محكوميت او را صادر كرد:
قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَي إِلَهِكَ الَّذِي ظَلَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا؛17
گفت: برو، در زندگي اين دنيا چنان شوي كه پيوسته بگويي: به من نزديك مشو. و نيز تو را وعدهاي است كه از آن رها نشوي. و اينك به خدايت كه پيوسته عبادتش ميكردي بنگر كه ميسوزانيمش و به دريا ميافشانيم.
-----
بدين ترتيب سامري به سهگونه مجازات محكوم شد:
1. دوري از مردم، كه برخي گفتهاند: به نوعي بيماري رواني به صورت وسواس شديد، دچار شد و از انسان هراس داشت؛
2. كيفر اخروي؛
3. محو مظهر بت و حاصل تلاشهاي او.18 از آن سوي، پيروان سامري و گمراهشدگان نيز ميبايست توبه كنند و از كرده خويش اظهار پشيماني كنند.
محبت اين گوساله در قلب مردم رفته و بايد بيرون شود. اما برخي از آنان كه در برابر گوساله سجده كرده بودند، در اعماق دل حاضر نبودند از آن بازگردند.
وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمْ الْعِجْلَ.19
بر اثر كفرشان، عشق گوساله در دلشان جاي گرفت.
در نتيجه با استغفار مشكل حل نشد. خداوند متعال فرمود: توبة بالاتري لازم است. بگو گوساله پرستان يكديگر را بكشند:20
وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمْ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ؛21
و آن هنگام را كه موسي به قوم خود گفت: اي قوم من، شما بدان سبب كه گوساله را پرستيديد، بر خود ستم روا داشتيد. اينك به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و يكديگر را بكشيد.
اين تنها راه توبه و بازگشت بنياسرائيل به سوي خداوند بود و چارهاي جز آن نبود. توبة برخي ناهنجاريها در اجتماع، بسيار سخت و طاقت فرساست.چراکه بنی اسرائیل انواع و اقسام معجزات الهی را دیده بود و هیچگونه توجیهی برای رفتار احمقانه خود مبنی بر پرستش گوساله نداشت.
-----
4. پرسشگري جاهلانه و لجوجانه
سومين ناهنجاري در بني اسرائيل درگير شدن با پرسشهاي بي دليل و بيهوده بود كه اردوگاه را با مشكلي روبهرو ساخت كه بعداً بنياسرائيل با بهرگيري از اين تجربه اين نوع از تخريب را در دستور كار خود قرار دادند. قرآن ماجراي عبرتآموزي را در اين باره نقل ميكند. يكي از بنياسرائيل، جنازة فردي از سبط جانبي را در بين خود يافت. صاحبان خون، آنان را متهم به قتل كردند. هر چه موسي(ع) تلاش كرد نتوانست قاتل را بيابد. اينان به دليل اينكه قوم آزردهاي بودند و آستانة تحملشان بسیار پايين بود يا به دليل اينكه تازه از زير يوغ فرعون نجات يافته بودند و بيش از حد متوقع بودند و يا به هر علت ديگري، هنگامي كه مشكلي پيش ميآمد، تا حد كفر بر رهبرشان، موسي(ع) فشار ميآوردند. حضرت زحمت فراوان كشيده بود تا اين مجموعه را بدين جا برساند. حضرت براي مشكلات اين چنيني، از خداوند ياري ميخواست. در اين باره خداوند متعال به آنان امر فرمود برای یافتن قاتل باید گاوي بكشند.
در اين دستور اصلاً به نوع و خصوصيات گاو اشاره نشده بود. هر گاوي را ميخريدند و ذبح ميكردند، به اين اثر ميرسيدند. اما در پاسخ، به پيامبر خدا گفتند:
أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنْ الْجَاهِلِينَ. قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ؛22
آيا ما را به ريشخند ميگيري؟ گفت: به خدا پناه ميبرم اگر از نادانان باشم. گفتند: براي ما پروردگارت را بخوان تا بيان كند كه آن چگونه گاوي است؟ گفت: ميگويد: گاوي است نه سخت پير و از كار افتاده، و نه جوان و كار نكرده، ميانسال. اكنون بكنيد آنچه شما را ميفرمايند.
آنان با پرسشي بيهوده دايرة انتخاب را تنگتر كردند و از موسي(ع) خواستند:
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ؛23
گفتند: براي ما پروردگارت را بخوان تا بگويد كه رنگ آن چيست؟ گفت: ميگويد: گفت گاوي است به زرد تند كه رنگش بينندگان را شادمان ميسازد.
اما بيهودهگويي را رها نكردند و دوباره از ويژگيهاي ديگر گاو پرسيدند.
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ؛24
گفتند: براي ما پروردگارت را بخوان تا بگويد آن چگونه گاوي است؟ كه آن گاو بر ما مشتبه شده است و اگر خدا بخواهد، ما بدان راه مييابيم. گفت: ميگويد: از آن گاو نيست كه رام باشد و زمين را شخم زند و كِشته را آب دهد. بيعيب است و يكرنگ.
يافتن گاوي كه جامع همة آن ويژگيها باشد، بسيار دشوار است. پس از مشكلات فراوان گاو را يافتند. صاحب گاو گفت: به شرط اينكه پوست آن را پر از طلا كنيد و به من دهيد، گاو را ميفروشم. اين مقدار پول براي ايشان بسيار سنگين بود. اما آنان مجبور بودند و بالاخره خواستة او را برآوردند و گاو را خريدند.25 پرسشهاي بيهوده، هزينة سنگيني براي آنان به بار آورد. اما اين تجربه به آنان آموخت كه اگر بخواهند امتي را از پاي درآوردند يا دچار معضلات كنند، بايد آن امت را به پرسشگري بيهوده دچار سازند.
پرسشگري صِرف، نبايد تبليغ شود، بايد دانشاندوزي كرد. پرسش بسيار، برخاسته از جهل و عجله و لجاجت، مخرب است و نوعي مشغوليت كاذب براي مردم و رهبران مردم. پرسشهاي دقيق و عميق و دلسوزانه است كه جامعه را رشد ميدهد.26
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پینوشت :
1. اعراف؛ آيه 138.
2. بقره، آيه 61.
3. ر.ك: تفسير قمي، ج1، ص48.
4. بقره، آيه 61.
5. ر.ك: تفسير قمي، ج1، ص241.
6. اعراف، آيه 155.
7. وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَي لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ. (اعراف، آيه 142).
8. طه، آيه87.
9. طه، آيه 88.
10. نساء، آيه 153.
11. اعراف، آيه 143.
12. ر.ك: تفسير نمونه، ج6، ص339.
13. ر.ك: تفسير قمي، ج1، ص241؛ تفسير عياشي، ج2، ص30.
14. طه، آيات 83 ـ 85 .
15. اعراف، آيه 150.
16. طه، آيات 95 ـ 96 .
17. طه، 97.
18. تفسير نمونه، ج13، ص285؛ و نيز ر.ك: مجمع البيان، ج4، ص28.
19. بقره، آيه 93.
20. ر.ك: تفسير قمي، ج1، ص47.
21. بقره، آيه 54.
22. بقره، آيه 68.
23. بقره، آيه 69.
24. بقره، آيه 70.
25. ر.ك: تفسير عياشي، ج1، ص46.
26. در بسياري از جوامع كه رسانههاي آزاد پرسشگر تبليغ ميشود، در عمل ميبينيم كه صهيونيستها و زرسالاران ماديگرا همة جايگاههاي قدرت را در دست دارند و پرسشگري مردم و رسانهها، دو هدف عمده را پيگيري ميكند: 1. دلخوشي مردم به وجود آزادي در جامعه؛ 2. مشغوليتهاي كاذب و سرگرم كردن نيروي عظيمي از اجتماع به پرسشهاي بيمورد و نامهم. البته در تمام كشورهاي جهان، خط قرمزهاي شديدي وجود دارد. وجود قانون دادگاههاي نورنبرگ و دادگاههاي توكيو و ممنوعيت پرسش دربارة تاريخ يهود، در بسياري از كشورهاي غربي، مؤيدي قوي بر ادعاي ماست.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
حق و باطل قسمت دهم: پشت ديوارهاي قدس
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
1. جمعآوري اطلاعات براي عمليات
اكنون بنياسرائيل آماده حركت به سوي هدفاند. هدف اوليه دستيابي به قدس است. حضرت آنها را حركت داد و در منطقة اريحا، روبهروي اورشليم در اردن فعلي، شرق بحر الميت مستقر كرد 1 و نيروهاي اطلاعات عمليات خود را فرستاد تا منطقه را شناسايي كنند. به نيروهاي اطلاعات عمليات هشدار داد كه آنچه جمعآوري كرديد، جز من در اختيار كسي قرار ندهيد. بنياسرائيل مجموعهاي سازمان يافتهاند كه هر كسي به دستور فرمانده خود حركت ميكند. نيروهاي اطلاعاتي وارد منطقة فلسطين شدند. در منطقة فلسطين، عمالقه مستقر بودند. متوسط قامت افرادي كه در فلسطين مستقر بودند، از متوسط قامت كساني كه از مصر آمدند، بلندتر است. از آنجا كه در جنگِ شمشير و نيزه، بلند قامتي يك امتياز است، نيروهاي شناسايي، به هراس افتادند. دستورالعملي كه موسي(ع) براي جمع آوري اطلاعات به آنها داده در تورات نيز هست. از نظر فن جمعآوري نظامي، حضرت موسي دستورالعمل جامع جمعآوري اطلاعات به اينها داده است. هر نيرويي كه بخواهد جايي را فتح كند، اگر بر اساس اين دستور، اطلاعات جمع كند، هيچ نقطة كوري باقي نميماند:
زمين را ببينيد كه چگونه است و مردم را كه در آن ساكناند قوياند يا ضعيف، قليلاند يا كثير. و زميني كه در آن ساكناند چگونه است، نيك يا بد و در چه قسم شهرها ساكناند
در چادرها يا قلعهها. و چگونه است زمين، چرب يا لاغر. درخت دارد يا نه. پس قويدل شده، از ميوة زمين بياوريد و آن وقت موسم نوبر انگور بود. 2
سربازان، اطلاعات را جمعآوري كردند، اما ترسيدند و پيش از اينكه اطلاعات را به فرماندهشان بدهند، آن را به ردهها دادند و گفتند: نيروي سپاه مقابل، بسيار تنومندند.3
سازماندهي حسن بسيار دارد؛ در سرعت انتقال اوامر، در توانايي جمع كردن و پخش كردن سازمان؛ اما به همين اندازه نيز در فروپاشي سريع، مخاطرهآميز است. فرماندهان اسباط به هزارهها گفتند و آنها به مراتب پايينتر تا اينكه تمام اردوگاه مطلع شدند.
موسي(ع) يكباره با سپاهي نااميد از عمليات روبهرو شد!
2. عمليات رواني براي فرار از جنگ
اين قوم در بزرگنمايي و عمليات رواني ضد نيروهاي مقابل بسيار كارآزموده بودند و اين تجربه را اينجا انجام دادند. آنان آن قدر دربارة بلند قامتي بنيعناق بزرگنمايي كردند كه
در اين اردوگاه عوج بن عنق درست شد. فرماندهاني كه بايد پيشگام عمليات باشند، ترسيدهاند و نيروهاي زير دست خود را ميخواهند به گونهاي آرايش دهند كه فشار
رواني بر موسي(ع) بيايد تا عمليات را لغو كند، بنابراين شروع به بزرگنمايي ميكنند.در گزارش آوردهاند:
زميني كه از آن، جهت تجسس نمودنش گذر كرديم، زميني است كه ساكنانش را تلف مينمايد و تمامي قومي كه در آن ديديم، مردمان بلند قدند. و هم در آنجا بلند قدان، يعني اولاد عنق كه بلند قدند ديديم، و ما در نظر خود، مثل ملخ نمودار بوديم و همچنين در نظر ايشان نيز مينموديم. 4
در گزارشي كه نيروهاي اطلاعات و عمليات آوردند، شايع شد كه آنان مشغول جمعآوري اطلاعات بودهاند كه عوج بن عنق آنها را ميبيند و جمع ميكند و در جيبش ميريزد
!!! و نزد فرمانده ميبرد و آنها را در برابر او ميگذارد و ميگويد: اينها آمدهاند كشور ما را بگيرند!
وقتي اينها براي جمعآوري اطلاعات ميرفتند، حضرت موسي(ع) به آنها فرموده بود نمونهاي از ميوههاي آنجا را بياورند. آنان به باغ انگوري وارد ميشوند. خوشة انگوري را به
يك چوب ميبندند و دوازده نفري ابتدا و انتهاي چوب را ميگيرند و از زمين بلند ميكنند تا بتوانند آن خوشه را بياورند 5 و نيز گزارش دادند كه در نصف پوست انار آنان، چهار نفر جاي ميگرفت. بنابراين همه احساس ميكردند اينها نيرويي شكست ناپذيرند.6
آوردهاند كه موسي(ع) با عوج بن عنق وارد جنگ شد. قامت موسي(ع) ده ذراع(حدود سه متر) و تبر او نيز ده ذراع بود. موسي(ع) ده ذراع بالا پريد و نوك تبر او به قوزك پاي عوج بنعنق خورد و او را كشت!7
(البته موارد مذکور جزو تحریفات تورات است که بیشتر به داستانسرایی های کودکان شباهت دارد)
3. سرپيچي از فرمان رهبر
موسي(ع) آنان را فراخواند و فرمود:
يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَي أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ؛8
اي قوم من، به زمين مقدسي كه خدا برايتان مقرر كرده است، داخل شويد و باز پس نگرديد كه زيان ديده بازميگرديد.
موسي(ع) كه چندين سال است براي چنين روزي تلاش ميكند، در اين نقطة عملياتي با اين سخن مواجه شد:
قَالُوا يَا مُوسَي إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّي يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ؛9
گفتند: اي موسي، در آنجا مردمي جبارند و ما به آن سرزمين در نياييم تا آنگاه كه جباران بيرون شوند. اگر آنان از آن سرزمين بيرون شوند، ما بدان داخل ميشويم.
هر چه موسي(ع) براي انجام شدن عمليات تلاش كرد، موفق نشد. حضرت در تمام مبارزهاي كه با فرعون داشت، در هيچ جا خسته نشد، اما اينجا ارتداد ايشان را از پاي انداخت. آنچه ولي و رهبر جامعه را از پاي درميآورد، اين است كه از اوامر او پيروي نشود:
قَالَ رَجُلَانِ مِنْ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمْ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَي اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ؛10
دو مرد از آنان كه پرهيزكاري پيشه داشتند و خدا نعمتشان عطا كرده بود، گفتند: از اين دروازه بر آنان داخل شويد، و چون به شهر درآمديد، شما پيروز خواهيد شد. و بر خدا
توكل كنيد، اگر از مؤمنان هستيد.
نصيحت ناصحان و مؤمنان بر بنياسرائيل سودي نبخشيد. آنان كه تنها زندگي آسوده و خوش را ميخواستند، براي تحقير موسي(ع) و وعدههايش گفتند:
قَالُوا يَا مُوسَي إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ؛11
گفتند: اي موسي، تا وقتي كه جباران در آنجايند، هرگز بدان شهر داخل نخواهيم شد. ما اينجا مينشينيم، تو و پروردگارت برويد و نبرد كنيد.
رد صريح فرمان پيامبر، كاري در حد كفر بود كه بنياسرائيل بدان دامن زده بودند.
همة تلاش موسي(ع) براي نجات اين قوم، در سالهاي پر التهاب و مهياسازي آنها براي عمليات بزرگ با تمرد بنياسرائيل ناكام ماند و بنياسرائيل با اينكه اين همه لطف و عنايت از پروردگار خويش ديده بودند، هنوز به وعده پيروزي او ايمان نياوردهاند! موسي(ع) آخرين چاره پيامبران را درباره آنان به كار بست و نفرينشان كرد.
قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛12
گفت: اي پروردگار من، من تنها مالك نفس خويش و برادرم هستم. ميان من و اين مردم نافرمان جدايي بينداز.
4. چهل سال سرگرداني
دعا و نفرين موسي(ع) به اجابت رسيد و خداوند بنياسرائيل را گرفتار عذابي از نوع ديگر كرد.
قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛13
خدا گفت: ورود به آن سرزمين، به مدت چهل سال برايشان حرام شد و در آن بيابان سرگردان خواهند ماند. پس براي اين نافرماني اندوهگين مباش.
چهل سال مأموريت عقب افتاد و اينان در اين چهل سال دچار تيه و سرگرداني شدند. تمام اطلاعاتي كه فرا گرفته بودند، از دست دادند و در اين زمين به گونهاي سرگردان شدند كه نميتوانستند راه خروج را بيابند. موسي در ميان آنها بود اما نميتوانستند از راهنمايي او سودمند شوند.
بنياسرائيل چهل سال در اين منطقه دچار بيماري و مرگ شدند. نسلي عوض شد و در همين مدت موسي(ع) از دنيا رفت.14 بنياسرائيل با همه پيشرفتهاي آموزشي و تجربي و ثبت خاطره در تاريخ، هنوز قبر پيامبرشان را نيافتهاند! چون ايشان در زماني از دنيا رفت كه اينان سرگردان بودند.15
يوشع بن نون(ع) جانشين موسي در بنياسرائيل بود. پس از موسي(ع) نزد او رفتند و از او ياري خواستند. گفت: بايد قدس را بگيريد. همه آمادگي خويش را اعلام كردند و آمدند تا به بحر الميت رسيدند. يوشع عصا را به آب زد، آب شكافته شد و از آب رد شدند و قدس را به همين آساني فتح كردند.16 خداوند اين سرزمين را مقدر آنان كرده بود اما آنان از
ولي خويش اطاعت نكردند و به اين سرگرداني دچار شدند.
بنياسرائيل در سرزمين شير و عسل (بنا به نقل تورات) به حكومت رسيدند. اين سرزمين، بهشت روي زمين است. در زمستان و تابستان فاصلة دما زياد نيست. ادامة عمليات آنان، آزادسازي و اشاعه توحید از نيل تا فرات بود، ولي در اين رفاه مادي و فراواني نعمت غوطهور شدند و باز ايمانها رو به ضعف نهاد و انحراف آغاز شد انحرافی که تاریخ بشریت را تحت تاثیر خود قرار داد.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
پینوشت:
1. ر.ك: مجمعالبيان، ج2، ص178.
2. عهد عتيق، اعداد، باب 13.
3. عهد عتيق، اعداد، باب 14، شماره 36؛ و نيز ر.ك: بحارالأنوار، ج13، ص188.
4. عهد عتيق، اعداد، باب 13، شماره 32 و 33.
5. عهد عتيق، اعداد، باب13، شماره 23.
6. امروزه نيز صهيونيستها از روش بزرگنمايي براي جنگ رواني بهره ميگيرند.
7. ترجمه تفسير طبري، ج3، ص565. متأسفانه بخشي از اين گونه افسانهها در كتابهاي مسلمانان نيز داخل شده است. ر.ك: بحارالانوار، ج13، ص170؛ مجمعالبيان، ج3،
ص279.
8. مائده، آيه 21.
9. مائده، آيه 22.
10. مائده، آيه 23.
11. مائده، آيه 24.
12. مائده، آيه 25.
13. مائده، آيه 26.
14. نتيجه سرپيچي از فرمان رهبر، سرگرداني و گرفتاري در وادي حيرت و گمراهي است. اين مهم را ميتوان از فرازهاي تاريخ اسلام و نيز دريافت. ر.ك : الكافي، ج 8، ص 66.
15. ر.ك: كمالالدين و تمامالنعمه، ص153.16. ر.ك: مجمعالبيان، ج2، ص179؛ عرائس المجالس، ص248؛ كامل ابن اثير، ج1، ص202.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-==-=-=-=-=-=-=-=