0

اشعار فريدون مشيری

 
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

کاش می دیدم چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
آه وقتی که تو لبخند نگاهت را
می تابانی
بال مژگان بلندت را
می خوابانی
آه وقتی که
توچشمانت
آن جام لبالب از جاندارو را
سوی این شتنه جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویرانگر شوق
پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر
من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان
را
در پنجه باد
رقص شیطان خواهش را
در آتش سبز
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است

جمعه 13 دی 1392  5:59 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

در انتهای عالم
دشتی است بی کرانه
فروخفته زیر برف
با آسمان بسته مه آلود
با کاج های لرزان آواره در افق
با جنگل برهنه
با آبگیر یخ
زده
با کلبه های خاموش
بی هیچ کورسویی
بی هیچ های و هویی
با خیل زاغهای پریشان
خنیاگران ظلمت و غربت
از چنگ تازیانه بوران گریخته
پرها گسیخته
با زوزه های گگ گرسنه
در زمهریر برف
در پرده های ذهن من از عهد کودکی
سرمای سخت بهمن و
اسفند
اینگونه نقش بسته است
اهریمنی
اماهمیشه در پی اسفند
هنگامه طلوع بهار است و ایمنی
شب هر چه تیره تر شود آخر سحرشود
اینک شکوه نوروز
آن سان که یاد دارمش از سالهای دور
و انگار قرن هاست که در انتظارمش
آن سوی دشت خالی اسفند
کوهی است شکل کوه دماوند
یک شب که مردمان همه خوابند ناگهان
از دور دست ها
آواز و ساز و هلهله ای می رسد به گوش
طبل بزرگ رعد
بر می کشد خروش
شلاق سرخ برق
خون فسرده در دل ابر فشرده را
م یآورد به جوش
باران مهربان
بوی خوش طراوت و رحمت
آن گاه
دریای روشنایی در نیلی سپهر
معراج شاعرانه پروانگان نور
در هاله بزرگ سپیده
ظهور مهر
گردونه طلایی خورشید
با اسب های سرکش
با یالهای افشان
با صد هزار نیزه زرین بیدمشک
بر روی کوهسار پدیدار می شود
دیو سپید برف
از
خواب سهمگینش
بیدار می شود
تا دست میبرد که بجنبد ز جای خویش
در چنگ آفتاب گرفتار می شود
در قله دماوند بر دار می شود
آنک بهار
کز زیر طاق نصرت رنگین کمان
چون جان روان به کوچه و بازار می شود
دشت بزرگ
از نفس تازه نسیم
گلزار می شود
بار دگر زمانه
از عطر از شکوفه
از بوسه از ترانه
وز مهر جاودانه
سرشار می شود

جمعه 13 دی 1392  6:00 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

دو شاخه نرگست ای یار دلبند
چه خوش عطری درین ایوان پراکند
اگر صد گونه غم داری چو نرگس
به روی زندگی لبخند لبخند
گل نارنج و تنگ
آب و ماهی
صفای آسمان صبحگاهی
بیا تا عیدی از حافظ بگیریم
که از او می ستانی هر چه می خواهی
سحر دیدم درخت ارغوانی
کشیده سر به بام خسته جانی
بهارت خوش که فکر دیگرانی
سری از بوی گلها مست داری
کتاب و ساغری در دست داری
دلی را هم اگر خشنود کردی
به
گیتی هرچه شادی هست داری
چمن دلکش زمین خرم هوا تر
نشستن پای گندم زار خوشتر
امید تازه را دریاب و دریاب
غم دیرینه را بگذار و بگذر

جمعه 13 دی 1392  6:00 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

من نمی دانم و همین درد مرا سخت می
آزارد
که چرا انسان این دانا این پیغمبر
در تکاپوهایش چیزی از معجزه آن سوتر
ره نبرده ست به اعجاز محبت چه دلیلی دارد ؟
چه دلیلی دارد که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است
من برآنم که درین دنیا
خوب بودن به خدا سهلترین کارست
ونمی دانم که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است
و همین در مرا سخت می آزارد

جمعه 13 دی 1392  6:00 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

دور یا نزدیک راهش می توانی خواند
هرچه را آغاز و پایانی است
حتی هرچه را آغاز و پایان نیست
زندگی راهی است
از بهدنیا آمدن تامرگ
شاید مرگ
هم راهی است
راهها را کوه ها و دره هایی هست
اما هیچ نزهتگاه دشتی نیست
هیچ رهرو را مجال سیر و گشتی نیست
هیچ راه بازگشتی نیست
بی کران تا بی کران امواج خاموش زمان جاری است
زیر پای رهروان خوناب جان جاری است
آه
ای که تن فرسودی و هرگز نیاسودی
هیچ
آیا یک قدم دیگر توانی راند؟
هیچ آیا یک نفس دیگر توانی ماند ؟
نیمه راهی طی شد اما نیمه جانی هست
باز باید رفت تا در تن توانی هست
باز باید رفت
راه باریک و افق تاریک
دور یا نزدیک

جمعه 13 دی 1392  6:00 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

آب از دیار دریا
با مهر مادرانه
اهنگ خاک می کرد
برگرد خاک می گشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد
از خاکیان ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج نازپرورد
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد

جمعه 13 دی 1392  6:01 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

من پا به پای موکب خورشید
یک روز تا غروب سفر کردم
دنیا چه کوچک است
وین راه شرق و غرب چه کوتاه
تنها دو روز راه میان زمین و ماه
اما من و تو دور
آنگونه دور دور که اعجاز عشق نیز
ما را به یکدیگر نرساند ز هیچ راه
آه

جمعه 13 دی 1392  6:01 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

شکست و ریخت به خاک و به باد داد مرا
چنانکه گویی هرگز کسی نزاد مرا
مرا به خاک سپردند و آمدند و گذشت
تکان نخورد درین بی کرانه آب از آب
ستاره می تابید
بنفشه می خندید
زمین به گرد سر آفتاب می گردید
همان طلوع و غروب و همان خزان و بهار
همان هیاهو
جاری به کوچه و بازار
همان تکاپو
آن گیر و دار آن تکرار
همان زمانه که هرگز نخواست شاد مرا
نه مهر گفت و نه ماه
نه شب نه روز
که
این رهگذر که بود و چه شد؟
نه هیچ دوست
که این همسفر چه گفت و چه خواست
ندید یک تن ازین همرهان و همسفران
که این گسسته
غباری به چنگ باد هوا است
تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی
همین تویی تو که شاید
دو قطره پنهانی
شبی که با تو درافتد غم پشیمانی
سرشک تلخی در مرگ من می افشانی
تویی
همین تو
که می آوری به یادمرا

جمعه 13 دی 1392  6:01 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

نه عقابم نه کبوتر اما
چون به جان آیم در غربت خاک
بال جادویی شعر
بال رویایی عشق
می رسانند به افلاک مرا
اوج میگیرم اوج
می شوم دور ازین
مرحله دور
می روم سوی جهانی که در آن
همه موسیقی جان ست و گل افشانی نور
همه گلبانگ سرور
تا کجاها برد آن موج طربناک مرا
نرده بال و پری بر لب آن بم بلند
یاد مرغان گرفتار قفس
می کشد باز سوی خاک مرا

جمعه 13 دی 1392  6:01 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

یک شب از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد
با من از هست به بود
با من از نور به تاریکی
از
شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی
دورتر شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود
کی از آن سرمستی خواهم رست ؟
کی به همراهان خواهم پیوست ؟
من امیدی را در خود
بارور ساخته ام
تار و پودش را با عشق تو پرداخته ام
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن
شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل
جریان خواهم یافت
مست از شوق تو از عمق فراموشی
راه خواهم افتاد
باز از ریشه به برگ
باز از بود به هست
باز از خاموشی تا فریاد
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می
جویی
سبزه ها را دریاب
با درختان بنشین
کی ؟ کجا ؟ آه نمی دانم
ای کدامین ساقی
ای کدامین شب
منتظر می مانم

جمعه 13 دی 1392  6:02 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز
پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ها لب حوض
درون آینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا
چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دیرن خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است
غروب های
غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

جمعه 13 دی 1392  6:11 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

شرم تان باد ای
خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را
لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ
موج خون است ایم که می رانید بر آن کشتی خودکامگی موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هاتان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان آزرده است
کاندرین شبهای وححشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مردهاست
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است وجدان شماست
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید

جمعه 13 دی 1392  6:12 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

ای بهار
ای بهار
ای بهار

تو پرنده ات رها
بنفشه ات به بار
می وزی پر از ترانه
می رسی پر از نگار
هرکجا رهگذار تست
شاخههای
ارغوان شکوفه ریز
خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
بوی نرگسی که می کنی نثار
برگ تازه ای کهمی دهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
در میان جنگل برهنه
چون طلوع
سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
ای همیشه خاطرات عزیز
عاقبت کجا ؟
کدام دل ؟
کدام دست ؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه ام شکسته در گلو
شعر بی جوانه ام
نشسته روبرو
پشت ای دیرچه های بسته
می زنم هوار
ای بهار ای بهار ای بهار

جمعه 13 دی 1392  6:13 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

چنان فشرده شب تیره پا که پنداری
هزار سال بدین حال باز می ماند
به هیچ گوشه ای از چارسوی این مرداب
خروس آیه آرامشی نمی خواند
چه انتظار
سیاهی
سپیده می داند ؟

جمعه 13 دی 1392  6:14 PM
تشکرات از این پست
king007
king007
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 698
محل سکونت : فارس

پاسخ به:اشعار فريدون مشيری

چه جای ماه
که حتی شعاع فانوسی
درین سیاهی جاوید کورسو نزند
به جز طنین قدمهای گزمه سرمست
صدای پای کسی
سکوت مرتعش شهر را نمی شکند
به هیچ کوی و گذر
صدای خنده مستانه ای نمی پیچد
کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است ؟
چراغ میکده آفتاب خاموش است

جمعه 13 دی 1392  6:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها