بسم الله الرّحمن الرّحيم
نقش عدم بصيرت در فتنه
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيت الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 08/02/89 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
مراتب فتنهگري
در جلسه قبل به اندازهاي که خداوند توفيق داد در مورد عاملين فتنه توضيحاتي عرض کرديم. عرض شد: کساني که در پيدايش فتنه مؤثر هستند، سه دستهاند: يک دسته نقش اول را ايفا ميکنند. اين افراد معمولاً آگاهانه براي اغراض فاسدي که دارند، دست به ايجاد فتنه ميزنند. دسته دوم، وسيلهاي در دست گروه اول هستند و توسط آنها با پول و امثال آن استثمار ميشوند. دسته سوم هم کساني هستند که قصد سوئي ندارند و علاقهمند به خدمت هستند؛ ولي از روي ناآگاهي اقداماتي انجام ميدهند که عملاً به نفع فتنه گران و به ضرر اهل حق تمام ميشود. البته ذکر اين تقسيم بندي به اين معنا نيست که يک مرزبندي وجود دارد که کاملاً اين سه دسته را از هم تفکيک ميکند، به طوري که هر کدام ويژگي خاص خودشان را به طور کامل دارند؛ بلکه اين دستهبندي براي اين است که به انسان نشان دهد در مقام عمل با هر دسته بايد چگونه رفتار کند.
مقصود از دسته اول، يک عدّه کافر و مشرک نيستند که ذاتاً با اسلام عناد دارند؛ بلکه ويژگي اينها اين است که فساد اخلاقي و انحراف فکري آنها به قدري شديد است که براي رسيدن به هدفشان بدون هيچ ترديدي به هر کاري اقدام ميکنند. ممکن است از ابتداء خيلي انسانهاي بدي هم نباشند؛ ولي به تدريج در اثر انجام گناه به جائي ميرسند که با کفّار همتراز ميشوند. بزرگترين فتنهاي که در عالم اسلام اتّفاق افتاد، همان فتنهاي است که به شهادت حضرت زهراء ـ سلام الله عليها ـ منتهي شد، و در ادامه منجر به واقعه کربلا و شهادت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ شد. عاملين اين فتنه کفّار و مشرکين نبودند؛ عاملين اول اين فتنه کساني بودند که سالها پاي منبر پيامبر نشسته بودند و در جنگهاي صدر اسلام شرکت کرده و برخي از آنها معلول جنگي بودند. برخي از کساني که براي جنگ با سيدالشهدا ـعليهالسلامـ به کربلا آمده بودند، از کساني بودند که چند سال پيش از آن در رکاب اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ عليه معاويه جنگيده بودند. آدميزاد به گونهاي خلق شده است که چنين امکاني براي او وجود دارد که با اينکه در ابتداء ايمان دارد، اهل جهاد و انفاق مال در راه خدا است، امّا آرام آرام به گناه، به دنيا پرستي و به رياست طلبي کشيده شود، تا جائي که گويا به مبدأ و معاد اعتقادي ندارد. شايد وقتي از او در مورد اين اعتقادات سؤال شود، با تأکيد بگويد که انسان معتقدي است و شايد نماز هم بخواند؛ مگر عمرسعد صبح عاشورا نماز نخواند؟ اصحاب عمر سعد نماز صبح عاشورا را به او اقتداء کردند و براي تعقيب نمازشان به جنگ سيدالشهداء رفتند و او را به شهادت رساندند. پس اينکه ميگوئيم: دسته اوّل آگاهانه فتنهگري ميکنند، يعني باکي ندارند که چه نتيجهاي حاصل ميشود. عمر سعد در شب عاشوراء تا صبح با خودش فکر کرد و نزديکيهاي صبح تصميم گرفت که جنگ با سيدالشهداء را قبول کند. پس اقدام به فساد داراي مراتبي است. همه در يک حدّ نيستند؛ همه کافر، مشرک و معاند نيستند.
نسيان روز حساب، عامل کوردلي
طبق بيان صريح قرآن آنچه موجب ارتکاب گناه ميشود، نسيان روز حساب است و حتماً لازم نيست روز حساب را انکار کنند: «... إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِساب»1. لذا در عمل با کساني که معتقد نيستند فرقي ندارند: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»2. نتيجه گناه به اينجا ميکشد که انسان دين و ايمانش را از دست ميدهد. اول شک پيدا ميشود، کم کم شک تقويت ميشود و گاهي به انکار هم کشيده ميشود. اين دسته چون آگاهانه به فساد اقدام ميکنند، در اثر شدت گناه، کارشان به جائي ميرسد که باطنشان کور ميشود. قرآن ميفرمايد: عدّهاي معبود خود را هواي نفس قرار دادهاند: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ»3: کسي که معبود خودش را هواي خود قرار داده، يعني دربرابر فرمان نفس تسليم است و او را ميپرستد، خدا او را با اينکه علم دارد و ميفهمد که چه امري خوب و چه امري بد است، گمراهش ميکند و بر قلب و گوشش مهر ميزند و جلوي چشم او را هم با پردهاي ميپوشاند. وقتي پرده ضخيمي در برابر چشم قرار گيرد، هر چند که چشم سالم باشد، قادر به ديدن نخواهد بود؛ «فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه»: چه کسي ميتواند انساني را که خدا گمراه کرده است، هدايت کند؟
اگر کساني به اين حدّ رسيدند ديگر وقت گذاشتن براي آنها فايدهاي ندارد. اينها قابل هدايت نيستند. البته اتمام حجّت مسئله ديگري است. انسان وظيفه امر به معروف و نهي از منکر دارد که مصلحت کلّي آن اتمام حجّت و در مرتبه بعد در صورتي که اميد به تأثير وجود داشته باشد، ارشاد ديگران است. امّا اينکه انسان وقت صرف کند و متصّدي هدايت چنين انساني شود، کار لغوي است. صرفاً جهت اتمام حجّت خوب است که يکبار گفته شود و اگر احتمال تأثيري ميدهيم ، موعظهاي هم بشود.
ممکن است سؤال شود که در داستان اصحاب سبت، آنهائي اهل نجات بودند که امر به معروف و نهي از منکر کردند و کساني که در برابر آنها سکوت کردند با آنها گرفتار عذاب شدند، پس نبايد سکوت کرد. قرآن ميفرمايد: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»4؛ اين امر به معروف به دو جهت بود: يکي اينکه در برابر خداوند عذري داشته باشند، يعني همان اتمام حجّت (مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ) و ديگر اينکه اميدي ولو ضعيف به بازگشت آنها داشتند (لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ)؛ ولي ما که ميگوئيم: نبايد براي اين دسته از فتنهگران که عامداً و عالماً فساد به پا ميکنند وقت صرف کرد، به اين جهت است که اميدي به بازگشت آنها نداريم و بيشتر از اين وقت صرف کردن باعث ميشود نيرو و وقتي براي پرداختن به ديگران نماند. البته اگر اتمام حجّت نشده يا اميدي به بازگشت آنها وجود دارد، نسبت به آنها هم تکليف داريم؛ امّا يک مسئله ديگري هم وجود دارد و آن اين است که اگر تکاليف متزاحمي داشته باشيم، بايد ببينيم کدام يک اولويت دارد.
فساد، لازمه اختيار انسان
براي روشنتر شدن مطلب نکتهاي را ذکر ميکنم که گاهي مورد توجه قرار نميگيرد. از زمان خلقت حضرت آدم تاکنون، هم طبق نقل تاريخهائي که بشر تدوين کرده و هم طبق تاريخي که از وحي به دست ميآيد، جامعهاي که کاملاً عاري از فساد باشد، به طوري که هيچ کس سوء استفادهاي نکند، حقّي را باطل نکند و به کسي ظلم روا ندارد، سراغ نداريم. قبل از خلقت آدم، ملائکه گفتند: «... أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها ...»5. آنها هم ميدانستند که اين موجود اهل فساد است. خداي متعال هم نگفت: نه اين گونه که شما فکر ميکنيد نيست؛ بلکه فرمود: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون»؛ يعني معلوم بود که زندگي آدميزاد در روي زمين توأم با فساد و خونريزي خواهد بود. همه انبياء براي هدايت بشر زحمتها کشيدند؛ برخي هم في الجمله موفّق شدند حکومتي تشکيل دهند؛ امّا چنان نبود که جامعهاي تشکيل دهند که هيچ فساد و ظلمي در آن نباشد؛ نه چنين چيزي در تاريخ سراغ داريم و نه انتظار آنرا داريم. ان شاء الله حضرت ولي عصر ـعجلاللهتعاليفرجهالشريفـ که ظهور بفرمايند، جامعهاي ايدهآل تشکيل خواهند داد؛ امّا چگونگي آن جامعه را به درستي نميدانيم. قدر متقين اين است که اگر کسي ظلمي کند بيمجازات نميماند؛ مسلماً انسانهاي خوب و مخلص زياد خواهند شد، عدالت گسترش پيدا خواهد کرد و ...؛ امّا اينگونه نيست که هيچ گناهي نخواهد شد، يا کسي به کسي ظلم نخواهد کرد. حکومت حضرت حکومتي عادلانه است، يعني اگر کسي ظلمي کرد، مجازات آنرا خواهد ديد.
آيا ما انتظار داريم که وقتي شخصي مثل رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ يا کسي مثل اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ که مظهر عدالت در بين همه انسانها در طول تاريخ است، وقتي به حکومت ميرسد، ديگر هيچ ظلم و تخلفي در کار نباشد؟ داستان زندگي اميرالمؤمنين را مطالعه کنيم، ببينيم آيا کساني را که خود حضرت به آنها مقام و حکم داد و استاندار و قاضي و ... شدند، هيچ تخلفي نکردند؟ آنها را که علي خوب ميشناخت. حضرت بهترينها را انتخاب ميکرد. برخي از نزديکان حضرت بودند که وقتي بيت المال به آنها سپرده شد، آنرا برداشتند و فرار کردند! نبايد توقّع داشت که چون حضرت علي رئيس اين حکومت است، نبايد هيچ تخلّفي از کسي سربزند؛ امام خميني ـ رضوان الله تعالي عليه ـ خود را خاک پاي معصوم ميدانست و به اين افتخار ميکرد. چنين کسي بعد از هزار سال حکومتي اسلامي تشکيل داده است. آيا نشانه درستي اين حکومت اين است که هيچ تخلّفي در آن نبايد صورت بگيرد؟ آيا اين شخص عدالتش از علي بيشتر است؟ آيا قدرت مديريت او از حضرات معصومين بيشتر است؟ اين را براي اين عرض ميکنم که گاهي در گوشه و کنار افرادي در اثر القائات شياطين اين مسئله را مطرح ميکنند که اين حکومت اسلامي نيست، چون در فلان گوشه فلان تخلّف صورت گرفته است! اين توقّع بسيار بيجائي است. اين يا به خاطر اين است که ما انسان را نشناختهايم و يا خود را فريب ميدهيم. حداکثر کاري که رئيس يک حکومت سالم، در صورت ياري مردم، انجام ميدهد اين است که اگر کسي ظلم کرد، طبق احکام اسلام او را مجازات ميکند؛ امّا نه امکان دارد ضمانت کند که در هيچ جا تخلّفي صورت نگيرد، و نه هر جا هر ظلمي شد، مجازات شود. مگر چنين شخصي قدرت نامتناهي دارد؟ يک نفر براي کنترل يک جمعيت هفتاد ميليون نفري، با وجود اين همه دشمن که مرتباً قصد راهاندازي فساد در داخل کشور را دارند، چقدر قدرت دارد؟
عالمان بيبصيرت، مؤثرترين عامل در فتنهها
عمده مشکلي که ما با آن مواجه هستيم، مربوط به دسته سوّم است. از يک طرف انسانهائي درس خوانده، ملّا و احياناً مجتهد، و از يک طرف اهل عبادت، تقوا، نماز شب و ... هستند؛ امّا گاهي از روي ناآگاهي مطالبي را ميگويند يا کارهائي انجام ميدهند که آب به آسياب دشمن ميريزند و در عين حال خودشان هم متوجّه نيستند. بزرگترين تکليفي که امروز ما طلبهها بر دوش داريم اين است که نيروي خود را صرف اين گروه کنيم. بايد سعي کنيم در نهايت ادب و احترام و از راه مناسب، آنها را متوجّه خطايشان کنيم. اتّفاقاً از آغاز اسلام تا کنون، مهمترين و مؤثرترين عامل در فتنهها اينگونه افراد بودهاند. عموم مردم به دو دسته اعتماد ميکنند: يکي به علماء، و ديگر به اشخاص متّقي و زاهد؛ مخصوصاً اگر کرامتي هم درباره آنها نقل شده باشد. همين باعث ميشود که ساير حرفهايشان را هم بپذيرند. گمان ميکنند چنين کسي امکان ندارد خطا کند، يا گمان ميکنند کسي که در راه فقه آل محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ ريشي سفيد کرده، حتماً وظيفهاش را ميشناسد و اشتباه نميکند. امّا فقط اينان دينشناس نيستند، بلکه ديگراني هستند که هم دينشناس و هم باتقوا هستند و هم بصيرت دارند، و حرفهايشان با آنان اختلاف دارد. در اين صورت حرف کساني براي ما حجّت است که هر سه ويژگي را داشته باشند: عالماند، يعني اسلام را خوب فهميدهاند؛ باتقوا هستند، يعني انگيزه براي عمل دارند؛ و بصيرند، يعني خوب ميفهمند که بايد چه کار کنند. اگر کسي مسائل سياسي و اجتماعي را خوب درک ميکند، معنايش اين نيست که مجتهد نيست يا تقوا ندارد. خداوند بر ما منّت نهاد و مردي را به ما معرّفي کرد که در دورترين نقاط عالم هم شخصيت او شناخته شد و در طول نهضت ثابت کرد که مسائل سياسي را از همه بهتر ميفهمد. سياستمداران به او ارادت داشتند و هر جا با او مخالفت کردند، بعدها معلوم شد که حق با او بوده است. پس ما بايد به دنبال چنين افرادي برويم؛ البته به عالمان باتقوا احترام بگذاريم؛ حتي دستشان را ببوسيم. امّا معناي اين احترام اين نيست که وظايف اجتماعي را هم از آنان ياد بگيريم.
شرط سوّم براي درک مسائل اجتماعي و جلوگيري از وقوع فتنه يا نجات دادن کساني که در فتنه افتادهاند، بصيرت است. تأکيد مقام معظم رهبري بر بصيرت بيجهت نيست و هم مورد تأکيد قرآن است و هم در فرمايشات اميرالمؤمنين در نهج البلاغه روي آن تأکيد شده است. قرآن ميفرمايد: «قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني ...»6؛ اين يک اصطلاح قرآني است و قرآن روي آن کار کرده تا فرهنگ عمومي ما شده است؛ گرچه الآن اين اصطلاح در جامعه ديني ما جايگاه شايسته خود را ندارد. اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ فرياد ميزند: «... إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي وَ لَا لُبِّسَ عَلَي ...»: من بصيرت دارم و مي فهمم بايد چه کار کنم. نه خودم بر خودم امر را مشتبه کردم، و نه کسي امر را بر من مشتبه کرده است. پيداست که او را متّهم به ناتواني در اداره امور ميکردند و برخي صريحاً ميگفتند: معاويه جامعه را خوب اداره ميکند. حضرت فرياد ميزد: من وظيفهام را بهتر از شما ميدانم و شکي ندارم که راهي جز اين وجود ندارد. در نهج البلاغه در رابطه با فتنه جمل تعبير واقعاً کوبندهاي وجود دارد؛ ميفرمايد: «من شبها خوابم نبرد. نشستم و فکر کردم؛ آغاز و انجام اين کار را بررسي کردم. ديدم امرِ من، بين دو کار دائر است: يا بايد با اينها بجنگم، يا بايد دست از دين محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ بردارم.» اينگونه فهميدن، کار هر کسي نيست. نياز به يک بصيرت خاص در مسائل اجتماعي دارد که حاقّ حقّ را درست بشناسد؛ بفهمد که اگر کوتاه بيايد چه اتّفاقي خواهد افتاد.
نعمت رهبري بصير
اگر در جريانات اخير، مقام معظم رهبري، و به دنبال ايشان مردم، سکوت کرده بودند و با تساهل و تسامح از کنار مسئله ميگذشتند، عاقبت اين انقلاب به کجا ميانجاميد؟ اگر کسي بگويد: اين تصميم قاطع رهبري، نمونهاي از آن تصميم قاطع علي براي جنگ با اصحاب جمل است، حرف بيجائي نزده است. اين يک بصيرت و فراست الهي است. اين مصداق «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه ...»7 است. اگر انسان از استعداد کافي وخدادادي بهرهمند بود و در عمل هم با خدا پيمان بست که آنچه مورد رضايت الهي است، عمل کند و بر سر اين پيمانش هم استقامت کرد، حاشا و کلّا که خدا او را کمک نکند. خدائي که ما ميشناسيم، اينگونه نيست. از اين جهت بايد در مورد عظمت اين نعمتي که خدا به ما داده است و چنين رهبري به ما عطا فرموده، تفکّر کنيم. اگر او را با همه رهبران دنيا مقايسه کنيم، چه نسبتي ميتوانيم برقرار کنيم؟ آنها چه مقدار از لياقت رهبر ما را دارا هستند؟ اگر به تعصب متّهم نميشدم صريح جواب ميدادم؛ امّا اجمالاً عرض ميکنم که به عقيده بنده، قابل مقايسه نيستند. اگر اين نعمت را نداشتيم، ميفهميديم که چه احتياجي به آن داريم. معمولاً آدميزاد با مقايسه ميفهمد که چه نعمتي دارد. وقتي قدر چشم سالم را ميداند و شکر خدا را بجا ميآورد که به او نابينائي را نشان دهند. کشورمان را با کشور افغانستان مقايسه کنيم؛ چقدر مردم افغانستان با ارتش مارکسيستي شوروي و حکومت دست نشانده آنها مبارزه کردند. تقريباً همزمان با انقلاب ايران، مبارزات آنها هم شروع شد. سي سال از اين جريان گذشته و عاقبت دشمن در خانه آنها آمده و اختيار همه امورشان را به دست گرفته است؛ ولي خدا به ما عنايت کرد و رهبري به ما داد که آنچنان پيروزي و عزّتي نصيب ما شد که ديگران به آن غبطه ميخورند. فرق ما با کشور افغانستان در چيست؟ آيا آنها کم مبارزه کردند؟ من ميدانم که بسياري از گروههاي افغاني خيلي بيشتر و عميقتر از ما مبارزه کردند و سختيهاي شديدتري را تحمّل کردند؛ ولي بعد از اين همه گرفتاريها، ويرانيها، عقب افتادگيها و ... در خانه خودشان زير يوق دشمن هستند؛ چرا؟ چون رهبري مثل امام نداشتند. اين نعمت با چه چيزي قابل مقايسه است. با اين حال يک عدّه افراد ناآگاه به خاطر خطاي يک مسئولي، يا به خاطر وجود يک گناهي در جامعه ميگويند: «خميني چه کار کرد؟ فقط يک عدّه را به کشتن داد!» آيا واقعيت امر اين است؟ در زمان حيات امام عدّهاي که حواسشان به امور بود، وقتي به ذهنشان خطور ميکرد که اگر روزي امام ازدنيا برود چه خواهد شد، آنچنان وحشت ميکردند که نميتوانستند آن فکر را ادامه دهند؛ امّا خدا جانشين شايستهاي که نسخه بدل امام بود را به ما عنايت کرد. آيا شايسته است که بگوييم : «او براي ما چه کار کرد؟!» اين از سخنان همان دسته سوم است که ناآگاهاند؛ خيال ميکنند چون در گوشهاي بيحجابي وجود دارد يا در ادارهاي رشوه گرفته شده، پس هيچ کاري صورت نگرفته است؛ در حاليکه اين امور در زمان اميرالمؤمنين هم وجود داشته است. آيا ما حق داريم بگوييم: «اين چه حکومتي بود که علي تشکيل داد؟» بايد توجه به اين نکته داشت که اگر اين نعمت را نداشتيم چه ميشد و اگر موئي از سر رهبر معظم انقلاب کم شود، چه خاکي برسر ما خواهد شد.
پروردگارا! به حق فاطمه زهراء ـ سلام الله عليها ـ معرفت ما را به دين خودت و نسبت به نعمتهاي خودت افزون بفرما.
1 . ص / 26
2 . الروم / 10
3 . الجاثيه / 23
4 . الاعراف / 164
5 . البقره / 30
6 . يوسف / 108
7 . الکافي، ج 1، ص 218
برگرفته از سایت بنیان علمی فرهنگی هاد