فردى بنام سیّد بحرالعلوم یمنى که زیدى مذهب بود، وجود مقدس حضرت مهدى (علیه السلام) را انکار مى نمود و مکاتبات زیادى با علماء و مراجع شیعه داشت و بر اثبات وجود و حیات امام زمان (علیه السلام) دلیل مى خواست. لیکن وقتى آن بزرگان از کتابهاى تاریخى و روایى شیعه و سنّى براى او دلیل مى آوردند قانع نمى شد، سرانجام به مرحوم سیّد ابوالحسن نامه نوشت. ایشان در جواب نوشتند که بایستى به نجف بیایید تا جواب را شفاهاً بدهم. وى همراه فرزندش سیّد ابراهیم به نجف مشرف گردید. حضرت آیة اللّه اصفهانى ایشان و پسرش را به قبرستان وادى السلام برد و در میان آن قبرستان در مقام حضرت مهدى (علیه السلام) 4 رکعت نماز خواند و سپس اذکارى را بر زبان جارى کرد. تا اینکه امام زمان (علیه السلام) تشریف آوردند و سیّد بحرالعلوم گریه کرد و صیحه اى زد و بیهوش بر زمین افتاد و هنگامیکه بهوش آمد، خودش اقرار کرد که حضرت را زیارت نموده است، و بعد هم که به یمن برگشت، 4 هزار نفر از مریدان خود را شیعه نمود.(4) احوال ایت الله ابوالحسن اصفهانى یکى از علماء بزرگ که بارها امام مهدى (علیه السلام) را ملاقات نموده، حضرت آیة اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانى (1365 1284 ه.ق) مى باشد. مهاجرت سید ابوالحسن اصفهانى به ایران وى پس از فوت آیة اللّه حاج سیّد محمّد کاظم یزدى به مقام مرجعیّت رسید. در سال (1341 ه.ق) به دلیل مخالفت با سیاستهاى دولت استعمارگر انگلیس، از طرف دولت عراق به همراه عده اى از علماى بر جسته دیگر تدریجاً به ایران تبعید گردیدند. عظمت و محبت ایشان در قلوب مردم به اندازه اى بود که علاوه بر استقبالى باشکوه از ایشان، در روز دوم اقامتشان، شاه وقت ایران شخصاً به همراه جماعتى از اعضاء هیئت دولت و نمایندگان مجلس به محضر ایشان شرفیاب گردیده و اظهار علاقه و ارادت نمودند. هم چنین به مدت 8 ماه سکونت در شهر مقدس قم، مردم از دور و نزدیک براى زیارت ایشان به خدمتشان مشرف مى شدند.(1) مقام مرجعیت و معنوى سید ابوالحسن اصفهانى گرچه آیة اللّه اصفهانى ملاقاتهایى با امام عصر (علیه السلام) داشته اند لکن ما در اینجا به ذکر تشرف یکى از علماء که بسى بیشتر از ملاقات مستقیم خود ایشان با حضرت، درجه و مقام یشان رامشخص مى کند اکتفاء مى نماییم. جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج سیّد محمّد مهدى مرتضوى لنگرودى که از علماء و نویسنده گان مشهور مى باشد، این واقعه را بدون واسطه از مرحوم آیة اللّه شیخ عبدالنبى اراکى شنیده اند و چنین نقل مى نماید: «روزى آیة اللّه اراکى براى دیدن مرحوم پدرم به منزل ما آمدند، در ضمن ملاقات، آقاى اراکى به پدرم گفت: شما از طرز تفکر ما نسبت به آیةاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانى تا اندازه اى با اطلاع بودید و مى دانستید که ما نه تنها براى ایشان ترویج نمى کردیم بلکه در مجامع علماء و فضلاء درباره ایشان مى گفتیم که ما از آیة اللّه اصفهانى آنقدر کمتر نیستیم که ترویج مرجعیّت شان را بنماییم. پدرم گفتار ایشان را تصدیق نموده و گفتند: بله، شما چنین ادعایى مى کردید، ولى در واقع به مراتب از ایشان کمتر بودید حتّى مى توانم بگویم قابل مقایسه با ایشان نبودید». آیة اللّه اراکى گفتند: به هر حال امروز مى خواهم عظمت و شخصیّت آیة اللّه اصفهانى را براى شما بیان نمایم: یک روز در نجف اشرف مشهور شد که یک نفر مرتاض هندى که از راه حق، ریاضت کشیده و به مقاماتى رسیده، به نجف اشرف آمده است. فضلاء و علماء به دیدار او مى رفتند؛ از جمله من هم رفتم و به وى گفتم: آیا در مدت ریاضت خود دستورى به دست آورده اید که بوسیله آن بتوان به محضر امام زمان (علیه السلام) شرفیاب شد. او گفت: بله، من یک دستور که تجربه هم شده دارم و آن چنین است که: شخص بایستى با طهارت بدن و لباس به بیابانى برود و جایى را انتخاب نماید که محل رفت و آمد نباشد، بعد با حالت وضوء رو به قبله بنشیند و خطى دور خود بکشد و اذکارى را بگوید پس از اتمام این اذکار، هر کس نزد این شخص بیاید خود آقا امام زمان (علیه السلام) است. من هم به بیابان سهله رفتم و همان اعمال را انجام دادم. همین که تمام شد، سیدى را که عمامّه سبزى داشت، دیدم به من فرمود:بمن چه نیاز دارید؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما نیازى نیست. آن آقا فرمودند: شما ما را خواستید که به اینجا بیاییم. من گفتم: شما اشتباه مى کنید، من شما را نخواستم. آقا فرمودند: ما هرگز اشتباه نمى کنیم. حتماً شما ما را خواسته اید که به اینجا آمده ایم وگرنه ما در اقطار دنیا کسانى را داریم که در انتظار ما بسر مى برند، ولى چون شما زودتر این درخواست را کرده اید اول به دیدار شما آمده ایم ؛ تا حاجت شما را بر آورده، آنگاه به جاى دیگر برویم. گفتم: اى آقاى سیّد، من هر چه فکر مى کنم، مى بینم با شما کارى ندارم شما مى توانید به نزد آن کسانى که شما را مى خواهند بروید من در انتطار شخص بزرگى بسر مى برم آن آقا لبخندى بر لبانش نقش بست و از کنار من دور شد، چند قدمى بیش دور نشده بود که این مطلب در خاطرم خطور کرد که نکند این آقا حضرت مهدى (علیه السلام) باشند، به خودم گفتم: شیخ عبد النبى! مگر آن مرتاض نگفت، هر کس بعد از انجام اعمال نزد تو آمد خود حضرت است، تو هم که غیر از این سیّد کسى را ندیده اى حتماً خود حضرت هستند. فوراً به دنبالش روان شدم امّا هر چه تلاش کردم، نرسیدم، ناچار عبا را تا کردم و زیر بغل قرار دادم و نعلین را هم به دستم گرفتم و با پاى برهنه دوان دوان مى رفتم ولى با آنکه سیّد آهسته مى رفت من به ایشان نمى رسیدم. در اینجا یقین کردم که آن سیّد بزرگوار آقا امام زمان (علیه السلام) مى باشند. بعلت دویدن زیاد خسته شدم مقدارى استراحت کردم ولى چشمانم را از حضرت برنداشتم تا ببینم آقا به کدامیک از خانه ها که از دور نمایان شده بود مى روند تا من هم همانجا بروم و از همان دور دیدم که وارد یکى از خانه ها شدند پس از رفع خستگى به آنجا رفتم، درب منزل را زدم، شخصى آمد و گفت: چکار دارید؟ گفتم: سیّد را مى خواهم گفت: سیّد نیاز به اذن دخول دارد، صبر کن بروم تا براى شما اجازه بگیرم رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت: آقا اجازه فرمودند، وارد شدم دیدم همان سیّد روى تخت کوچکى نشسته، سلام کردم و حضرت جواب مرحمت کردند و فرمودند بیایید روى تخت بنشینید، من اطاعت کردم و روبروى حضرت نشستم. بعد از احوالپرسى مى خواستم مسائلى را که برایم مشکل بود سئوال کنم، هر چه فکر کردم یادم نیامد بعد از مدتى دیدم آقا در حال انتظار هستند خجالت کشیدم و با شرمندگى تمام عرض کردم: آقا اجازه مرخصى مى فرمایید، فرمود: بفرمایید، از آنجا خارج شدم. هنوز چند قدمى راه نرفته بودم که آن مسائل به یادم آمد به خود گفتم من با این همه زحمت به اینجا رسیده ام و نتوانسته ام از آقا استفاده اى بنماایم باید خجالت را کنار گذاشته و مجدداً درب خانه را بزنم، درب را کوبیدم همان شخص آمد به او گفتم: مى خواهم دوباره خدمت آقا برسم، وى گفت: آقا نیست. گفتم: دروغ نگو، من براى کلاّشى نیامده ام، مسائل مشکلى دارم مى خواهم بوسیله پرسش از آقا برایم حل گردد. او گفت: چگونه نسبت دروغ به من مى دهى؟ استغفار کن من اگر قصد دروغ کنم هرگز جایم در اینجا نخواهد بود ولى این مطلب را اجمالاً بدان که این آقا مثل افراد دیگر نیستند، این امام والا مقام که در مدت 20 سال افتخار نوکرى ایشان را دارم، براى یک مرتبه هم زحمت درب بازکردن را به من نداده اند. گاهى مشاهده مى کنم بر روى تخت نشسته اند و مشغول عبادت یا ذکر و گاهى مشاهده مى نمایم که تشریف ندارند ولى صداى مبارکشان به گوش مى رسد و گاهى ابداً، در خانه نیستند و برخى اوقات پس از گذشت چند لحظه مجدداً مى بینم که برروى تخت مى باشند و گاهى سه روز یا ده روز و یا تا چهل روز مى بینم که تشریف ندارند، کارهاى این آقاى بزرگوار با دیگران فرق دارد. گفتم: معذرت مى خواهم، از این نسبتى که دادم استغفار مى کنم امید است که مرا ببخشید، گفت: بخشیدم. گفتم: آیا راهى هست براى این که مسائل من حل شود؟ گفت: آرى، هر وقت آقا امام زمان (علیه السلام) در اینجا تشریف ندارند، نائبشان در اینجا ظاهر مى گردد و براى حل جمیع مشکلات آمادگى دارد. گفتم مى شود خدمتشان رسید؟ گفت: بله وارد شدم دیدم جاى آقا امام زمان (علیه السلام) آیةاللّه سیّد ابوالحسن اصفهانى نشسته است، سلام کردم و ایشان جواب دادند. بعد لبخندى زد و با لهجه اصفهانى گفت: حالت چطور است؟ گفتم الحمد للّه. سپس مسائل خود را یکى پس از دیگرى مطرح کردم و ایشام بدون تأمل جواب آنها را با آدرس بیان مى کرد و جوابها کاملاً قانع کننده بود. بعد از تمام شدن سؤال و جوابها دستش را بوسیدم و از خدمتش مرخص گردیدم. همینکه بیرون آمدم با خود گفتم: آیا این آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى بود یا شخص دیگر ى به شکل و قیافه ایشان؟ لذا شک داشتم و با خود گقتم: براى بر طرف شدن شک بایستى به منزل ایشان در نجف بروم و همان سؤالها را بپرسم، اگر غیر از آن جوابها را داد معلوم مى شود که ایشان سیّد ابو الحسن نبوده و الّا خودشان بوده اند. به نجف که رسیدم سریعاً به منزل ایشان رفتم پس از سلام و جواب سلام، همانگونه که آنجا لبخندى زده بود، لبخندى زد و با لهجه اصفهانى گفت: حالت چطور است؟ و سپس سؤالها را مطرح کردم و ایشان به همان صورت بدون کم و زیاد جواب دادند، بعد فرمودند: حالا یقین کردى و تردیدت بر طرف شد؟ گفتم: اى آقاى بزرگوار بله. وقتى که پس از بوسیدن دستش خواستم خارج شوم به من فرمود: در حال حیاتم راضى نیستم این جریان را براى کسى نقل کنى امّا پس از مرگ مانعى ندارد.(2) نمونه دیگر از مقامات معنوى ایشان آرى! مرحوم سیّد ابوالحسن اصفهانى از چنان تقوا و وارستگى برخوردار بود که وقتى فرزند برومندش سیّد حسن شهید شد، نه تنها صبر نمود بلکه به قاتل وى عفو و ترحّم روا داشت، سپس وقتى خواست از امر زعامت مسلمین کناره گیرى کند و درب منزب خویش را ببندد نامه اى (توقیع) از ناحیه حضرت مهدى (علیه السلام) توسط یکى از افراد موثّق بنام شیخ محمّد کوفى شوشترى که مکرراً مفتخر به ملاقات حضرت گردیده است، به دستشان رسید که حضرت به او فرموده بودند: «ارخص نفسک و اجعل مجلسک فى الدهلیز ... نحن ننضرک» یعنى «از اتاق خصوصى بیرون بیا و در راهرو منزل بنشین تا به آسانى در دسترس عموم مردم باشى و به حل مشکلات و دستگیرى از آنان بپرداز (و در مقابل مسائل و خطرات احتمالى نگران نباش زیرا) ما تو را یارى مى کنیم».(3) پی نوشت: 1) محمّد شریف رازى، گنجینه دانشمندان، اسلامیه تهران، 1352 (ه.ش)، ج 1، ص 216، ج 3، ص 81. 2) احمد قاضى زاهدى، شیفتگان حضرت مهدى (علیه السلام) مؤسسه نشر و حاذق، قم، (1373 ه.ش)، ج 1،ص 115. 3) محمّد شریف رازى، گنجینه دانشمندان، اسلامیه تهران، 1352 (ه.ش)، ج 1، ص 218. 4) احمد قاضى زاهدى، شیفتگان حضرت مهدى (علیه السلام) مؤسسه نشر و حاذق، قم، 1373 ه.ش، ج 1، ص 122
مدیریت تالار مهدویت
مدیریت تالار فرق و مذاهب
رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب
ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل