0

نخستین زیارت

 
mohamarezak
mohamarezak
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مهر 1392 
تعداد پست ها : 183
محل سکونت : آذربایجان شرقی

نخستین زیارت

نخستين زيارت

شيخ ابوجعفر محمد بن ابي‏القاسم محمد بن علي طبري به سندش از عطيه‏ي عوفي نقل مي‏کند:

همراه جابر بن عبدالله انصاري به قصد زيارت قبر حسين بن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام بيرون آمديم. هنگامي که به کربلا وارد شديم، جابر خود را به کنار فرات رساند و غسل کرد. لنگ به کمر بسته و حوله را بر دوش انداخت و خود را خوشبو ساخت. هر گامي که برمي‏داشت ذکر خدا مي‏گفت، تا آن‏گاه که نزديک

قبر رسيد. به من گفت: دستانم را بر قبر او بگذار. چنان کردم. خود را بر قبر مطهر انداخت و بي‏هوش افتاد. قدري آب بر او پاشيدم. وقتي که به هوش آمد، سه بار گفت: «يا حسين!»، سپس گفت: حبيب لا يجيب احبيبه؛ آيا دوست پاسخ دوستش را نمي‏دهد؟ آن‏گاه گفت: چگونه پاسخ دهي و حال آن‏که رگهاي گردنت بر پشت و شانه‏ات آويخته و بين بدن و سرت جدايي افتاده است، و پس از آن، آن حضرت را با کلماتي که نشان از کمال ايمان وي دارد، اين گونه زيارت مي‏کند:

فأشهد أنک ابن‏خاتم النبيين، و ابن‏سيد المؤمنين، و ابن‏حليف التقوي، و سليل الهدي، و خامس أصحاب الکساء، و ابن‏سيد النقباء، و ابن‏فاطمة سيدة النساء، و ما لک لا تکون هکذا، و قد غذتک کف سيد المرسلين، و ربيت في حجر المتقين، و رضعت من ثدي الايمان، و فطمت بالاسلام، فطبت حيا، و طبت ميتا، غير أن قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقک، و لا شاکة في الخيرة لک، فعليک سلام الله و رضوانه، و أشهد أنک مضيت علي ما مضي عليه أخوک يحيي بن زکريا؛

شهادت مي‏دهم که تو فرزند خاتم پيامبران و سيد مؤمنان هستي. و تو هم پيمان پرهيزکاري و نتيجه‏ي هدايت و پنجمين اصحاب کسايي. و تو فرزند سيد نقيبان و زاده‏ي فاطمه سيده‏ي بانواني، و چگونه چنان نباشي و حال آن‏که دستان سيد مرسلان غذايت داد و در دامن پرهيزکاران پرورش يافتي و از سينه‏ي ايمان شير خوردي و با اسلام از آن جدا گشتي. پس خوب زيستي و خوب به لقاي الاهي رسيدي، گر چه دلهاي

مؤمنان از فراق تو آرامش نمي‏گيرد، و هيچ شک و ترديدي را در انتخاب صحيح تو و آنچه که در آن خير و صلاح توست، به خود راه نمي‏دهد. پس بر تو سلام و رضوان خدا باد. و گواهي مي‏دهم که تو بر همان راهي قرار گرفتي که برادرت يحيي، فرزند زکريا، بر آن قدم نهاد.

آن‏گاه نگاهش را به اطراف قبر مطهر دوخت و خطاب به شهيدان گلدشت کربلا گفت:

سلام بر شما اي ارواحي که در اطراف حسين رحل افکنديد...! شهادت مي‏دهم که شما نماز را به پا داشتيد و زکات را پرداختيد و امر به معروف نموديد و نهي از منکر کرديد و با کافران به جنگ برخاستيد و خدا را بندگي نموديد تا آن‏که به حد يقين رسيديد. قسم به آن کسي که محمد را به پيامبري برانگيخت! که ما در آنچه که انجام داديد شريک هستيم.

عطيه مي‏گويد: به او گفتم: اي جابر! چگونه ما با آنان شريکيم و حال آن‏که کاري نکرديم. نه در دشتي فرود آمديم و نه بر کوهي بالا رفتيم و نه جنگيديم و اينان بين سرها و بدنهاشان جدايي افتاد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بي‏سرپرست شدند!؟ جابر گفت: اي عطيه، از حبيب خودم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که فرمود: «هر کس که قومي را دوست بدارد، با آنان محشور گردد و هر کس که کار قومي را دوست بدارد در عملشان شريک گردد.» قسم به کسي که محمد را به پيامبري برانگيخت که نيت من و ياران من، با نيت و قصد حسين و يارانش يکي است.

شنبه 30 آذر 1392  1:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها