0

تفسیر سوره مبارکه حمد

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

تفسیر سوره مبارکه حمد

بِسمِ اللهِ الرَّحمانِ الرَّحيمِ (001 | الفاتحة - 1)بنام خداوند بخشنده مهربان

 

أَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (001 | الفاتحة - 2)حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است

 

أَلرَّحْمانِ الرَّحيمِ (001 | الفاتحة - 3)بخشنده و مهربان است

 

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (001 | الفاتحة - 4)مالك روز جزاست

 

إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ (001 | الفاتحة - 5)(پروردگارا) تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم

 

إِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (001 | الفاتحة - 6)ما را به راه راست هدايت كن

 

صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضّالِّينَ (001 | الفاتحة - 7) راه كسانى كه به آنان نعمت دادى، نه كسانى كه مورد غضب واقع شده اند و نه گمراهان

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  2:20 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

بهترين سرآغاز

ميان همه مردم جهان رسم است كه هر كار مهم و پر ارزشى را به نام بزرگى از بزرگان آغاز مى كنند، و نخستين كلنگ هر مؤسسه ارزنده اى را به نام كسى كه مورد علاقه آنها است بر زمين مى زنند، يعنى آن كار را با آن شخصيت مورد نظر از آغاز ارتباط مى دهند.
اما آيا بهتر نيست براى پاينده بودن يك برنامه و جاويد ماندن يك تشكيلات، آن را به موجود پايدار و جاويدانى ارتباط دهيم كه فنا در ذات او راه ندارد; چرا كه همه موجودات اين جهان به سوى كهنگى و زوال مى روند، تنها چيزى باقى مى ماند كه با آن ذات لا يزال بستگى دارد.
اگر نامى از پيامبران و انبياء باقى است به علت پيوندشان با خدا و عدالت و حقيقت است كه كهنگى در آن راه ندارد، و اگر فى المثل اسمى از «حاتم» بر سر زبان ها است به خاطر همبستگى اش با سخاوت است كه زوال ناپذير است.
از ميان تمام موجودات آن كه ازلى و ابدى است تنها ذات پاك خدا است و به همين دليل بايد همه چيز و هر كار را با نام او آغاز كرد و در سايه او قرار داد و از او استمداد نمود لذا در نخستين آيه قرآن آمده: «به نام خداوند بخشنده بخشايشگر» (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ).
اين كار نبايد تنها از نظر اسم و صورت باشد، كه بايد از نظر واقعيت و معنى با او پيوند داشته باشد; چرا كه اين ارتباط آن را در مسير صحيح قرار مى دهد و از هر گونه انحراف باز مى دارد و به همين دليل چنين كارى حتماً به پايان مى رسد و پربركت است.
در حديث معروفى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: كُلُّ أَمْر ذِي بال لَمْ يُذْكَرْ فِيهِ اسْمُ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَر: «هر كار مهمى كه بدون نام خدا شروع شود بى فرجام است».(1)
امير مؤمنان على(عليه السلام) پس از نقل اين حديث اضافه مى كند: «انسان هر كارى را مى خواهد انجام دهد بايد بسم اللّه بگويد، يعنى: با نام خدا اين عمل را شروع مى كنم، و هر عملى كه با نام خدا شروع شود خجسته و مبارك است».(2)
و نيز امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «سزاوار است هنگامى كه كارى را شروع مى كنيم، چه بزرگ باشد، چه كوچك، بسم اللّه بگوئيم تا پر بركت و ميمون باشد».
كوتاه سخن اين كه پايدارى و بقاء عمل، بسته به ارتباطى است كه با خدا دارد.
به همين مناسبت خداوند بزرگ در نخستين آيات كه به پيامبر وحى شد دستور مى دهد در آغاز شروع تبليغ اسلام اين وظيفه خطير را با نام خدا شروع كند: «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ».(3)
و مى بينيم حضرت نوح(عليه السلام) در آن طوفان سخت و عجيب، هنگام سوار شدن بر كشتى و حركت روى امواج كوه پيكر آب كه هر لحظه با خطرات فراوانى روبرو بود، براى رسيدن به سر منزل مقصود، و پيروزى بر مشكلات به ياران خود دستور مى دهد هنگام حركت، و در موقع توقف كشتى «بسم اللّه» بگويند: (وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها).(4)
و آنها اين سفر پر مخاطره را سرانجام با موفقيت و پيروزى پشت سر گذاشتند، با سلامت و بركت از كشتى پياده شدند چنان كه قرآن مى گويد: (قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلام مِنّا وَ بَرَكات عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَم مِمَّنْ مَعَك).(5)
و نيز «سليمان»(عليه السلام) در نامه اى كه به ملكه «سبأ» مى نويسد، سر آغاز آن را «بسم اللّه» قرار مى دهد (إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم...).(6)
و باز روى همين اصل، تمام سوره هاى قرآن، با بسم اللّه آغاز مى شود تا هدف اصلى كه همان هدايت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با موفقيت و پيروزى و بدون شكست انجام شود.
تنها سوره «توبه» است كه بسم اللّه در آغاز آن نمى بينيم; چرا كه سوره «توبه» با اعلان جنگ به جنايتكاران «مكّه» و پيمان شكنان آغاز شده، و اعلام جنگ با توصيف خداوند به «رحمان و رحيم» سازگار نيست.
* * *
توجه به اين نكته لازم به نظر مى رسد كه: ما در همه جا بسم اللّه مى گوئيم، چرا بسم الخالق يا بسم الرازق و مانند آن نمى گوئيم؟!
نكته اين است: «اللّه» ـ چنان كه به زودى خواهيم گفت ـ جامع ترين نام هاى خدا است و همه صفات او را يك جا بازگو مى كند، اما نام هاى ديگر اشاره به بخشى از كمالات او است، مانند خالقيت، رحمت و مانند آن.
از آنچه گفتيم: اين حقيقت نيز روشن شد كه گفتن «بسم اللّه» در آغاز هر كار، هم به معنى «استعانت جستن» به نام خدا است، و هم «شروع كردن به نام او» و اين دو يعنى «استعانت» و «شروع» كه مفسران بزرگ ما گاهى آن را از هم تفكيك كرده اند و هر كدام يكى از آن دو را در تقدير گرفته اند به يك ريشه باز مى گردد; زيرا اين دو لازم و ملزوم يكديگرند يعنى هم با نام او شروع مى كنم و هم از ذات پاكش استمداد مى طلبم.
به هر حال، هنگامى كه كارها را با تكيه بر قدرت خداوند آغاز مى كنيم ـ خداوندى كه قدرتش مافوق همه قدرت ها است ـ سبب مى شود از نظر روانى نيرو و توان بيشترى در خود احساس كنيم، مطمئن تر باشيم، بيشتر كوشش كنيم، از عظمت مشكلات نهراسيم و مأيوس نشويم، و ضمناً نيت و عملمان را پاك تر و خالص تر كنيم.
و اين است رمز ديگر پيروزى به هنگام شروع كارها به نام خدا.
گر چه هر قدر در تفسير اين آيه، سخن بگوئيم كم گفته ايم; چرا كه معروف است: «على(عليه السلام) از سر شب تا به صبح براى ابن عباس تفسير بسم اللّه مى گفت، صبح شد در حالى كه از تفسير «باء» بسم اللّه فراتر نرفته بود».(7)
ولى با حديثى از همان حضرت اين بحث را همين جا پايان مى دهيم، و در بحث هاى آينده مسائل ديگرى در اين رابطه خواهيم داشت.
«عبداللّه بن يحيى» از دوستان امير مؤمنان على(عليه السلام) به خدمتش رسيد و بدونِ گفتنِ بسم اللّه بر تختى كه در آنجا بود نشست، ناگهان بدنش منحرف شد، بر زمين افتاد و سرش شكست، على(عليه السلام) دست بر سر او كشيد، زخم او التيام يافت بعد فرمود: آيا نمى دانى پيامبر از سوى خدا براى من اين حديث را نقل كرد: هر كارى كه بدون نام خدا شروع شود بى سرانجام خواهد بود.
گفتم: پدر و مادرم به فدايت باد مى دانم و بعد از اين ترك نمى گويم، فرمود: در اين صورت بهره مند و سعادتمند خواهى شد.
امام صادق(عليه السلام) هنگام نقل اين حديث فرمود: «بسيار مى شود: بعضى از شيعيان ما بسم اللّه را در آغاز كارشان ترك مى گويند و خداوند آنها را با ناراحتى مواجه مى سازد تا بيدار شوند و ضمناً اين خطا از نامه اعمالشان شسته شود».(8)
* * *
نكته ها:
 
1 ـ آيا «بسم اللّه» جزء سوره است؟!
در ميان دانشمندان و علماء شيعه اختلافى در اين مسأله نيست، كه «بسم اللّه» جزء سوره «حمد» و همه سوره هاى قرآن است، اصولاً ثبت «بسم اللّه» در متن قرآن مجيد در آغاز همه سوره ها، خود گواه زنده اين امر است; زيرا مى دانيم در متن قرآن چيزى اضافه نوشته نشده است، و ذكر «بسم اللّه» در آغاز سوره ها از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) تاكنون معمول بوده است.
و اما از نظر دانشمندان اهل تسنن، نويسنده تفسير «المنار» جمع آورى جامعى از اقوال آنها به شرح زير كرده است:
در ميان علماء گفتگو است كه: آيا بسم اللّه در آغاز هر سوره اى جزء سوره است يا نه؟
دانشمندان پيشين از اهل «مكّه» اعم از فقهاء و قاريان قرآن از جمله «ابن كثير» و اهل «كوفه» از جمله «عاصم» و «كسائى» از قراء، و بعضى از صحابه و تابعين از اهل «مدينه»، و همچنين «شافعى» در كتاب جديد، و پيروان او و «ثورى» و «احمد» در يكى از دو قولش، معتقدند: جزء سوره است.
همچنين علماى اماميه و از صحابه ـ طبق گفته آنان ـ على(عليه السلام) و ابن عباس و عبداللّه بن عمر و ابو هريره، و از علماى تابعين سعيد بن جبير و عطا و زهرىو ابن المبارك اين عقيده را برگزيده اند.
سپس اضافه مى كند: مهم ترين دليل آنها اتفاق همه صحابه و كسانى كه بعد از آنها روى كار آمدند بر ذكر «بسم اللّه» در آغاز هر سوره اى ـ جز سوره «برائت» ـ است، در حالى كه آنها متفقاً توصيه مى كردند قرآن را از آنچه جزء قرآن نيست پيراسته دارند، و به همين دليل «آمين» را در آخر سوره «فاتحه» ذكر نكرده اند...
سپس از «مالك» و پيروان «ابو حنيفه» و بعضى ديگر نقل مى كند كه آنها «بسم اللّه» را يك آيه مستقل مى دانستند كه براى بيان آغاز سوره ها و فاصله ميان آنها نازل شده است.
و از «احمد» (فقيه معروف اهل تسنن) و بعضى از قاريان كوفه نقل مى كند آنها «بسم اللّه» را جزء سوره «حمد» مى دانستند، نه جزء ساير سوره ها.(9)
از مجموع آنچه گفته شده چنين استفاده مى شود: حتى اكثريت قاطع اهل تسنن نيز «بسم اللّه» را جزء سوره مى دانند.
در اينجا بعضى از رواياتى را كه از طرق شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده يادآور مى شويم: (و اعتراف مى كنيم كه ذكر همه آنها از حوصله اين بحث خارج، و متناسب با يك بحث فقهى تمام عيار است).
1 ـ «معاوية بن عمار» از دوستان امام صادق(عليه السلام) مى گويد از امام پرسيدم هنگامى كه به نماز بر مى خيزم «بسم اللّه» را در آغاز حمد بخوانم؟
فرمود: بلى!
مجدداً سؤال كردم هنگامى كه حمد تمام شد و سوره اى بعد از آن مى خوانم «بسم اللّه» را با آن بخوانم ؟ باز فرمود آرى.(10)
2 ـ «دارقطنى» از علماى سنت به سند صحيح از على(عليه السلام) نقل مى كند: مردى از آن حضرت پرسيد «السبع المثانى» چيست؟
فرمود: سوره حمد است.
عرض كرد: سوره «حمد»، شش آيه است فرمود: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» نيز آيه اى از آن است.(11)
3 ـ «بيهقى»، محدث مشهور اهل سنت با سند صحيح از طريق «ابن جبير» از ابن عباس چنين نقل مى كند: إِسْتَرَقَ الشَّيْطانُ مِنَ النّاسِ، أَعْظَمَ آيَة مِنَ الْقُرْآنِ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ:
«مردم شيطان صفت، بزرگترين آيه قرآن، بسم اللّه الرحمن الرحيم را سرقت كردند» (اشاره به اين كه در آغاز سوره ها آن را نمى خوانند).(12)
گذشته از همه اينها سيره مسلمين همواره بر اين بوده كه هنگام تلاوت قرآن بسم اللّه را در آغاز هر سوره اى مى خواندند، و متواتراً نيز ثابت شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را نيز تلاوت مى فرمود، چگونه ممكن است چيزى جزء قرآن نباشد و پيامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قرآن بخوانند و بر آن مداومت كنند.
و اما اين كه: بعضى احتمال داده اند «بسم اللّه» آيه مستقلى باشد كه جزء قرآن است اما جزء سوره ها نيست، احتمال بسيار سست و ضعيفى به نظر مى رسد; زيرا مفهوم و محتواى بسم اللّه نشان مى دهد براى ابتدا و آغاز كارى است، نه اين كه خود يك مفهوم و معنى جدا و مستقل داشته باشد، در حقيقت اين جمود و تعصب شديد است كه ما بخواهيم براى ايستادن روى حرف خود هر احتمالى را مطرح كنيم و آيه اى همچون «بسم اللّه» را كه مضمونش فرياد مى زند سر آغازى است براى بحث هاى بعد از آن، آيه مستقل و بريده از ما قبل بعد بپنداريم.
تنها ايراد قابل ملاحظه اى كه مخالفان در اين رابطه دارند اين است كه مى گويند: در شمارش آيات سوره هاى قرآن (به جز سوره حمد) معمولاً «بسم اللّه» را يك آيه حساب نمى كنند، بلكه آيه نخست را بعد از آن قرار مى دهند.
پاسخ اين سؤال را «فخر رازى» در تفسير «كبير» به روشنى داده است، او مى گويد: هيچ مانعى ندارد كه «بسم اللّه» در سوره «حمد» به تنهائى يك آيه باشد و در سوره هاى ديگر قرآن جزئى از آيه اول محسوب گردد (بنابراين مثلاً در سوره كوثر «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر» همه يك آيه محسوب مى شود).
به هر حال مسأله آن قدر روشن است كه مى گويند: يك روز «معاويه» در دوران حكومتش در نماز جماعت «بسم اللّه» را نگفت، بعد از نماز جمعى از مهاجران و انصار فرياد زدند: أَسَرَقْتَ أَمْ نَسِيْتَ؟: «آيا بسم اللّه را دزديدى يا فراموش كردى»؟(13)
* * *
2 ـ «اللّه» جامع ترين نام خداوند
در جمله «بسم اللّه» نخست با كلمه «اسم» روبرو مى شويم و به گفته علماى ادبيات عرب، اصل آن از «سُمُوّ» (بر وزن غُلوّ) گرفته شده كه به معنى بلندى و ارتفاع است، و اين كه به هر نامى «اسم» گفته مى شود به خاطر آن است كه مفهوم آن بعد از نامگذارى از مرحله خفا و پنهانى به مرحله بروز و ظهور و ارتفاع مى رسد، و يا به خاطر آن است كه لفظ با نامگذارى، معنى پيدا مى كند و از مهمل و بى معنى بودن در مى آيد و علوّ و ارتفاع مى يابد.(14)
به هر حال، بعد از كلمه «اسم»، به كلمه «اللّه» برخورد مى كنيم كه جامع ترين نام هاى خدا است; زيرا بررسى نام هاى خدا كه در قرآن مجيد و يا ساير منابع اسلامى آمده نشان مى دهد هر كدام از آن يك بخش خاص از صفات خدا را منعكس مى سازد، تنها نامى كه اشاره به تمام صفات و كمالات الهى، يا به تعبير ديگر جامع صفات جلال و جمال است همان «اللّه» مى باشد.
به همين دليل اسماء ديگر خداوند غالباً به عنوان صفت براى كلمه «اللّه» گفته مى شود به عنوان نمونه:
«غفور» و «رحيم» كه به جنبه آمرزش خداوند اشاره مى كند (فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم).(15)
«سميع» اشاره به آگاهى او از مسموعات، و «عليم» اشاره به آگاهى او از همه چيز است (فَإِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ).(16)
«بصير»، علم او را به همه ديدنى ها بازگو مى كند (وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما تَعْمَلُون).(17)
«رزاق» به جنبه روزى دادن او به همه موجودات اشاره مى كند و «ذو القوه» به قدرت او، و «متين» به استوارى افعال و برنامه هاى او (إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتين).(18)
و بالاخره «خالق» و «بارء» اشاره به آفرينش او، و «مصوّر» حاكى از صورت گريش مى باشد (هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى).(19)
آرى تنها «اللّه» است كه جامع ترين نام خدا مى باشد، لذا ملاحظه مى كنيم در يك آيه بسيارى از اين اسماء، وصف «اللّه» قرار مى گيرند: هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّر: «او اللّه است كه معبودى جز وى نيست، او حاكم مطلق است، منزه از ناپاكى ها، از هر گونه ظلم و بيدادگرى، ايمنى بخش، نگاهبان همه چيز، توانا و شكست ناپذير، قاهر بر همه موجودات و با عظمت».(20)
يكى از شواهد روشن جامعيت اين نام آن است كه ابراز ايمان و توحيد تنها با جمله «لا اله إِلاّ اللّه» مى توان كرد، و جمله «لا اله إِلاّ العليم، الا الخالق، الا الرازق» و مانند آن، به تنهائى دليل بر توحيد و اسلام نيست، و نيز به همين جهت است كه در مذاهب ديگر هنگامى كه مى خواهند به معبود مسلمين اشاره كنند «اللّه» را ذكر مى كنند; زيرا توصيف خداوند به «اللّه» مخصوص مسلمانان است.
 
* * *
3 ـ رحمت عام و خاص خدا
مشهور در ميان گروهى از مفسران اين است كه: صفت «رحمان»، اشاره به رحمت عام خدا است كه شامل دوست و دشمن، مؤمن و كافر، نيكوكار و بدكار مى باشد; زيرا «باران رحمت بى حسابش همه را رسيده، و خوان نعمت بى دريغش همه جا كشيده» همه بندگان از مواهب گوناگون حيات بهره مندند، و روزى خويش را از سفره گسترده نعمت هاى بى پايانش بر مى گيرند، اين همان رحمت عام او است كه پهنه هستى را در بر گرفته و همگان در درياى آن غوطهورند.
ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاص پروردگار است كه ويژه بندگان مطيع، صالح و فرمان بردار است; زيرا آنها به حكم ايمان و عمل صالح، شايستگى اين را يافته اند كه از رحمت، بخشش و احسان خاصى كه آلودگان و تبهكاران از آن سهمى ندارند، بهره مند گردند.
تنها چيزى كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد آن است كه: «رحمان» در همه جا در قرآن به صورت مطلق آمده است كه نشانه عموميت آن است، در حالى كه «رحيم» گاهى به صورت مقيد ذكر شده كه دليل بر خصوصيت آن است مانند: وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً: «خداوند نسبت به مؤمنان رحيم است»(21) و گاه به صورت مطلق مانند سوره «حمد».
در روايتى نيز از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: وَ اللّهُ إِلَهُ كُلِّ شَيْء، الرَّحْمنُ بِجَمِيعِ خَلْقِهِ، وَ الرَّحِيمُ بِالْمُؤْمِنِينَ خاصَّةً: «خداوند معبود همه چيز است، نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان، و نسبت به خصوص مؤمنان رحيم است».(22)
از سوئى ديگر «رحمان» را صيغه مبالغه دانسته اند كه خود دليل ديگرى بر عموميت رحمت او است، و «رحيم» را صفت مشبهه كه نشانه ثبات و دوام است و اين ويژه مؤمنان مى باشد.
شاهد ديگر اين كه «رحمان» از اسماء مختص خداوند است و در مورد غير او به كار نمى رود، در حالى كه «رحيم» صفتى است كه هم در مورد خدا و هم در مورد بندگان استعمال مى شود، چنان كه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) در قرآن مى خوانيم: عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَحيم:
«ناراحتى هاى شما بر پيامبر گران است، و نسبت به هدايت شما سخت علاقمند است، و نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم مى باشد».(23)
لذا در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده: اَلرَّحْمانُ إِسْمُ خاصٍّ، بِصِفَة عامَّة، وَ الرَّحِيْمُ إِسْمُ عامٍّ بِصِفَة خاصَّة: «رحمان اسم خاص است اما صفت عام دارد (نامى است مخصوص خدا ولى مفهوم رحمتش همگان را در بر مى گيرد) ولى رحيم اسم عام است به صفت خاص (نامى است كه بر خدا و خلق هر دو گفته مى شود اما اشاره به رحمت ويژه مؤمنان دارد)».(24)
با اين همه، گاه مى بينيم «رحيم» نيز، به صورت يك وصف عام استعمال مى شود البته، هيچ مانعى ندارد تفاوتى كه گفته شد در ريشه اين دو لغت باشد، اما استثناهائى نيز در آن راه يابد.
در دعاى بسيار ارزنده و معروف امام حسين(عليه السلام) به نام دعاى «عرفه» مى خوانيم: يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ وَ رَحِيمَهُما: «اى خدائى كه رحمان دنيا و آخرت توئى و رحيم دنيا و آخرت نيز توئى»!(25)
سخن خود را در اين بحث با حديث پر معنى و گويائى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: إِنَّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ مِأَةَ رَحْمَة، وَ إِنَّهُ أَنْزَلَ مِنْها واحِدَةً إِلَى الأَرْضِ فَقَسَمَها بَيْنَ خَلْقِهِ بِها يَتَعاطَفُونَ وَ يَتَراحَمُونَ، وَ أُخَرُ تِسْعَ وَ تِسْعِيْنَ لِنَفْسِهِ يَرْحَمُ بِها عِبادَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ!: «خداوند بزرگ صد باب رحمت دارد كه يكى از آن را به زمين نازل كرده است، و در ميان مخلوقاتش تقسيم نموده و تمام عواطف و محبتى كه در ميان مردم است از پرتو همان است، ولى نود و نه قسمت را براى خود نگاه داشته و در قيامت بندگانش را مشمول آن مى سازد».(26)
* * *
4 ـ چرا صفات ديگر خدا در «بسم اللّه» نيامده است؟!
اين موضوع قابل توجه است كه تمام سوره هاى قرآن با «بسم اللّه» شروع مى شود (به جز سوره «برائت» آن هم به دليلى كه سابقاً گفتيم) و در «بسم اللّه» پس از نام ويژه «اللّه» تنها روى صفت «رحمانيت و رحيميت» او تكيه مى شود، و اين سؤال انگيز است كه چرا سخنى از بقيه صفات در اين موضع حساس به ميان نيامده؟
اما با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اين كه در آغاز هر كار لازم است از صفتى استمداد كنيم كه آثارش بر سراسر جهان پرتوافكن است، همه موجودات را فرا گرفته و گرفتاران را در لحظات بحرانى نجات بخشيده است.
بهتر است اين حقيقت را از زبان قرآن بشنويد آنجا كه مى گويد: وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء: «رحمت من همه چيز را فراگرفته است».(27)
و در جاى ديگر از زبان حاملان عرش خدا مى خوانيم: رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً: «خدايا رحمت خود را بر همه چيز گسترده اى».(28)
از سوى ديگر مى بينيم پيامبران براى نجات خود از چنگال حوادث سخت و طاقت فرسا و دشمنان خطرناك، دست به دامن رحمت خدا مى زدند: قوم «موسى» براى نجات از چنگال فرعونيان مى گويند: وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِك: «خدايا ما را به رحمت خود رهائى بخش».(29)
در مورد «هود» و پيروانش چنين مى خوانم: فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا: «هود و پيروانش را به وسيله رحمت خويش (از چنگال دشمنان) رهائى بخشيديم».(30)
اصولاً هنگامى كه حاجتى از خدا مى طلبيم مناسب است او را با صفاتى كه پيوند با آن حاجت دارد توصيف كنيم، مثلاً عيسى مسيح(عليه السلام) به هنگام درخواست مائده آسمانى (غذاى مخصوص) چنين مى گويد: اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ... وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّازِقين: «بار الها مائده اى از آسمان بر ما نازل گردان... و ما را روزى ده و تو بهترين روزى دهندگانى».(31)
«نوح» پيامبر بزرگ خدا نيز اين درس را به ما مى آموزد، آنجا كه براى پياده شدن از كشتى در يك جايگاه مناسب، چنين دعا كند: رَبِّ أَنْزِلْنى مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ: «پروردگارا! مرا به طرز مباركى فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگانى».(32)
و نيز «زكريا» به هنگام درخواست فرزندى از خدا كه جانشين و وارث او باشد خدا را با صفت «خَيْرُ الْوارِثين» توصيف مى كند و مى گويد: رَبِّ لاتَذَرْنى فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثين: «خداوندا! مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثانى».(33)
بنابراين در مورد آغاز كارها به هنگامى كه مى خواهيم با نام خداوند شروع كنيم بايد دست به دامن رحمت واسعه او بزنيم، هم رحمت عام و هم رحمت خاصش آيا براى پيشرفت در كارها و پيروزى بر مشكلات، صفتى مناسب تر از اين صفات مى باشد؟!
جالب اين كه نيروئى كه همچون نيروى جاذبه، جنبه عمومى دارد و دل ها را به هم پيوند مى دهد همين صفت رحمت است، براى پيوند خلق با خالق نيز از اين صفت رحمت بايد استفاده كرد.
مؤمنان راستين با گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم در آغاز كارها، دل از همه جا بر مى كنند و تنها به خدا دل مى بندند، از او استمداد و يارى مى طلبند، خداوندى كه رحمتش فراگير است، و هيچ موجودى از آن، بى نصيب نيست.
اين درس را نيز از «بسم اللّه» به خوبى مى توان آموخت كه اساس كار خداوند بر رحمت است و مجازات، جنبه استثنائى دارد كه تا عوامل قاطعى براى آن پيدا نشود تحقق نخواهد يافت، چنان كه در دعا مى خوانيم: يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه: «اى خدائى كه رحمتت بر غضبت پيشى گرفته است».(34)
انسان ها نيز بايد در برنامه زندگى چنين باشند، اساس و پايه كار را بر رحمت و محبت قرار دهند، و توسل به خشونت را براى مواقع ضرورت بگذارند، قرآن 114 سوره دارد، 113 سوره با «رحمت» آغاز مى شود، تنها سوره «توبه» كه با اعلان جنگ و خشونت آغاز مى شود و بدون «بسم اللّه» است!
* * *

 

1 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 305، حديث 1، و جلد 89، صفحه 242 ـ «البيان»، جلد 1، صفحه 461 ـ تفسير «آلوسى»، جلد 1، صفحه 39.
2 ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 242 ـ تفسير «امام حسن عسكرى»، صفحه 25 (مدرسه امام مهدى(عليه السلام)).
3 ـ علق، آيه 1.
4 ـ هود، آيه 41.
5 ـ هود، آيه 48.
6 ـ نمل، آيه 30.
7 ـ «نهج الحق»، صفحه 238 (مؤسسه دار الهجرة) ـ «بحار الانوار»، جلد 40، صفحه 186.
8 ـ «سفينة البحار»، جلد اول، صفحه 633 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 305، حديث 1، و جلد 89، صفحه 240، حديث 49.
9 ـ تفسير «المنار»، جلد اول، صفحات 39 و 40.
10 ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 312 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 58، حديث 7340 (آل البيت).
11 ـ «الاتقان»، جلد اول، صفحه 136 ـ «سنن دار قطنى»، جلد 1، صفحه 311 (دار الكتب العلمية) اين حديث از امام صادق در مواضع متعددى نقل شده است از جمله: «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 57،  حديث 7337 (چاپ آل البيت).
12 ـ «سنن كبرى بيهقى»، جلد 2، صفحه 50 (با اندكى تفاوت) ـ «فتح القدير»، جلد 1، صفحه 18 (چاپ عالم الكتب).
13 ـ «بيهقى»، جزء دوم، صفحه 49 ـ «حاكم» نيز در «مستدرك»، جزء اول، صفحه 233 اين حديث را آورده و آن را حديث صحيح شمرده.
14 ـ بعضى «اسم» را از «سمه» (بر وزن هبه) از ماده «وسم» كه به معنى علامت گذارى است گرفته اند; زيرا «اسم» در حقيقت علامت معنى است، ولى محققان اين نظر را مردود دانسته اند; زيرا مى دانيم به هنگام جمع بستن وتصغير ريشه اصلى لغت ظاهر مى شود، ودرمورد اسم، جمعش اسماء و تصغيرش «سُمَىّ» و «سُمَيّه» است، از اينجا روشن مى شود كه اسم در واقع از قبيل ناقص واوى است نه مثال واوى (دقت كنيد).
15 ـ بقره، آيه 226.
16 ـ بقره، آيه 227.
17 ـ حجرات، آيه 18.
18 ـ ذاريات، آيه 58.
19 ـ حشر، آيه 24.
20 ـ حشر، آيه 23.
21 ـ احزاب، آيه 43.
22 ـ «توحيد صدوق» و «معانى الاخبار» (طبق نقل الميزان) ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 114 ـ «بحار الانوار»، جلد 82، صفحه 51.
23 ـ توبه، آيه 128.
24 ـ «مجمع البيان»، جلد 1، آيه 21 ـ «مصباح كفعمى»، صفحه 317 (انتشارات رضى).
25 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 557، حديث 6 (دار الكتب الاسلامية) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 41، حديث 10057 (چاپ آل البيت).
26 ـ «مجمع البيان»، جلد 1، صفحه 21 ـ تفسير «صافى»، جلد1، صفحه 82 (مكتبة الصدر).
27 ـ اعراف، آيه 156.
28 ـ مؤمن، آيه 7.
29 ـ يونس، آيه 86.
30 ـ اعراف، آيه 72.
31 ـ مائده، آيه 114.
32 ـ مؤمنون، آيه 29.
33 ـ انبياء، آيه 89.
34 ـ «جوشن كبير»، بند 20 ـ «بحار الانوار»، جلد 91، صفحات 239 و 386.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  2:48 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

جهان غرق رحمت او است


بعد از «بسم اللّه» كه آغازگر سوره بود، نخستين وظيفه بندگان آن است كه به ياد مبدأ بزرگ عالم هستى و نعمت هاى بى پايانش بيفتند، همان نعمت هاى فراوانى كه سراسر وجود ما را احاطه كرده و راهنماى ما در شناخت پروردگار و هم انگيزه ما در راه عبوديت است.
اين كه مى گوئيم: انگيزه، به خاطر آن است كه هر انسانى به هنگامى كه نعمتى به او مى رسد فوراً مى خواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخيزد و حق شكر او را ادا كند.
به همين جهت علماى علم كلام (عقائد) در نخستين بحث اين علم، كه سخن از انگيزه هاى خداشناسى به ميان مى آيد «وجوب شكر منعم» را كه يك فرمان فطرى و عقلى است به عنوان انگيزه خداشناسى، يادآور مى شوند.
و اين كه مى گوئيم: راهنماى ما در شناخت پروردگار نعمت هاى او است، به خاطر آن است كه بهترين و جامع ترين راه براى شناخت مبدأ، مطالعه در اسرار آفرينش، رازهاى خلقت و مخصوصاً وجود نعمت ها در رابطه با زندگى انسان ها است.
به اين دو دليل سوره «فاتحة الكتاب» با اين جمله شروع مى شود: «ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ).
براى پى بردن به عمق و عظمت اين جمله لازم است، به تفاوت ميان «حمد»، «مدح» و «شكر» و نتايج آن توجه شود:
1 ـ «حمد» در لغت عرب به معنى ستايش كردن در برابر كار يا صفت نيك اختيارى است، يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه كار خوبى را انجام دهد، و يا صفتى را براى خود برگزيند كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى است، ما او را حمد و ستايش مى گوئيم.
ولى «مدح» به معنى هر گونه ستايش است، خواه در برابر يك امر اختيارى باشد يا غير اختيارى، فى المثل تعريفى را كه از يك گوهر گران بها مى كنيم، عرب آن را «مدح» مى نامد، و به تعبير ديگر مفهوم مدح، عام است در حالى كه مفهوم حمد خاص مى باشد.
اما مفهوم «شكر» از همه اينها محدودتر است، تنها در برابر نعمت هائى شكر و سپاس مى گوئيم كه از ديگرى با ميل و اراده او به ما رسيده است(1) و اگر به اين نكته توجه كنيم كه الف و لام «الحمد» به اصطلاح «الف و لام جنس» است و در اينجا معنى عموميت را مى بخشد، چنين نتيجه مى گيريم كه هر گونه حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
حتى هر انسانى كه سرچشمه خير و بركتى است.
هر پيامبر و رهبر الهى كه نور هدايت در دل ها مى پاشد.
هر معلمى كه تعليم مى دهد.
هر شخص سخاوتمندى كه بخشش مى كند.
و هر طبيبى كه مرهمى بر زخم جانكاهى مى نهد، ستايش آنها از ستايش خدا سرچشمه مى گيرد; چرا كه همه اين مواهب در اصل از ناحيه ذات پاك او است، و يا به تعبير ديگر حمد اينها، حمد خدا، و ستايش اينها ستايشى براى او است.
و نيز اگر خورشيد نورافشانى مى كند، ابرها باران مى بارند، و زمين بركاتش را به ما تحويل مى دهد، اينها نيز همه از ناحيه او است، بنابراين تمام حمدها به او بر مى گردد.
و به تعبير ديگر جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»، اشاره اى است هم به توحيد ذات و هم صفات و هم افعال (دقت كنيد).
2 ـ اصولاً توصيف «اللّه» در اينجا به «رَبِّ الْعالَمينَ »، در واقع از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است، گوئى كسى سؤال مى كند: چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى شود: براى اين كه او رَبِّ الْعالَمينَ و پروردگار جهانيان است.
قرآن مجيد مى گويد: الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ: «خداوند كسى است كه آفرينش هر چيزى را به بهترين صورت انجام داد».(2)
و نيز مى گويد: وَ ما مِنْ دَابَّة فِي الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها: «هر جنبنده اى در زمين است روزيش بر خدا است».(3)
3 ـ از كلمه «حمد» اين نكته نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند همه اين مواهب و نيكى ها را با اراده و اختيار خود، ايجاد كرده است، بر ضد گفته آنان كه خدا را همانند خورشيد يك مبدأ مجبور فيض بخش مى دانند.
4 ـ جالب اين كه «حمد» تنها در آغاز كار نيست، بلكه پايان كارها نيز چنان كه قرآن به ما تعليم مى دهد، با حمد خدا خواهد بود.
در مورد بهشتيان مى خوانيم: دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين: «سخن آنها در بهشت نخست، منزه شمردن خداوند از هر عيب و نقص، تحيت آنها سلام، و آخرين سخنشان الحمد للّه رب العالمين است».(4)
5 ـ اما كلمه «ربّ» در اصل به معنى مالك و صاحب چيزى است كه به تربيت و اصلاح آن مى پردازد و كلمه «ربيبه» كه به دختر همسر انسان گفته مى شود از همين جا گرفته شده است; زيرا او هر چند از شوهر ديگرى است ولى زير نظر پدر خوانده اش پرورش مى يابد.
اين كلمه به طور مطلق تنها به خدا گفته مى شود، و اگر به غير خدا اطلاق گردد حتماً به صورت اضافه است مثلاً مى گوئيم: رَبُّ الدّار: «صاحب خانه»، رَبُّ السَّفِيْنة: «صاحب كشتى».(5)
در تفسير «مجمع البيان» معنى ديگرى نيز بر آن افزوده است و آن شخص بزرگى است كه فرمان او مطاع مى باشد، اما بعيد نيست هر دو معنى به يك اصل باز گردد.(6)
6 ـ كلمه «عالَمِين» جمع «عالم» است و عالم، به معنى مجموعه اى است از موجودات مختلف كه داراى صفات مشترك و يا زمان و مكان مشترك هستند، مثلاً مى گوئيم عالم انسان و عالم حيوان و عالم گياه، و يا مى گوئيم: عالم شرق و عالم غرب عالم امروز و عالم ديروز، بنابراين «عالم» خود به تنهائى معنى جمعى دارد و هنگامى كه به صورت «عالمين» جمع بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى اين جهان است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: جمع با «ين» معمولاً براى جمع عاقل است در حالى كه همه عالم هاى اين جهان صاحبان عقل نيستند، به همين دليل بعضى از مفسران كلمه «عالمين» را در اينجا اشاره به گروه ها و مجموعه هائى از صاحبان عقل مى دانند مانند فرشتگان و انسان ها و جن.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمع به خاطر تغليب باشد (منظور از تغليب اين است كه مجموعه اى از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصيف كنيم).
7 ـ نويسنده تفسير «المنار» مى گويد: از جدّ ما امام صادق(عليه السلام) كه رضوان خدا بر او باد چنين نقل شده كه مراد از «عالمين» تنها انسان ها هستند.(7)
سپس اضافه مى كند: در قرآن نيز «عالمين» به همين معنا آمده است مانند: لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً: «خداوند قرآن را بر بنده اش فرستاد تا جهانيان را انذار كند».(8)-(9)
ولى اگر موارد استعمال عالمين را در قرآن در نظر بگيريم خواهيم ديد هر چند كلمه «عالمين» در بسيارى از آيات قرآن به معنى انسان ها آمده است ولى در پاره اى از موارد معنى وسيع ترى دارد، كه انسان ها و موجودات ديگر جهان را در بر مى گيرد، مانند: فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الأَرْضِ رَبِّ الْعالَمين: «ستايش مخصوص خدا است كه مالك و پروردگار آسمان ها و زمين، مالك و پروردگار جهانيان است».(10)
و مانند: قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ * قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: «فرعون گفت پروردگار عالميان چيست؟ * موسى در پاسخ گفت پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان اين دو است».(11)
جالب اين كه در روايتى كه صدوق در كتاب «عيون الاخبار» از على(عليه السلام)نقل كرده چنين مى خوانيم: امام(عليه السلام) در ضمن تفسير آيه «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» فرمود: رَبِّ الْعالَمِينَ هُمُ الْجَماعاتُ، مِنْ كُلِّ مَخْلُوق مِنَ الْجَماداتِ وَ الْحَيَواناتِ: «ربّ العالمين اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم از موجودات بى جان و جاندار».(12)
اما اشتباه نشود در ميان اين روايات تضادى وجود ندارد، زيرا اگر چه كلمه «عالمين» مفهومش گسترده و وسيع است، ولى از آنجا كه گل سر سبد مجموعه موجودات جهان «انسان» مى باشد، گاهى انگشت مخصوصاً روى او گذارده مى شود، و بقيه را تابع و در سايه او مى بيند، بنابراين اگر در روايت امام(عليه السلام) تفسير به انسان ها شده به خاطر آن است كه هدف اصلى در اين مجموعه بزرگ انسان ها هستند.
8 ـ اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى، عالم را به دو گونه تقسيم كرده اند: عالم كبير و عالم صغير، و منظورشان از عالم صغير وجود يك انسان است، چرا كه وجود يك انسان خود به تنهائى مجموعه اى است از نيروهاى مختلفى كه حاكم بر اين عالم بزرگ مى باشد، و در حقيقت انسان، نمونه بردارى از همه جهان است.
آنچه سبب مى شود كه مخصوصاً ما روى مفهوم وسيع عالم تكيه كنيم آن است كه بعد از جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ» آمده در اين جمله همه حمد و ستايش را مخصوص خدا مى شمريم، سپس «رب العالمين» را به منزله دليلى بر آن ذكر مى كنيم، مى گوئيم: همه ستايش ها مخصوص او است; چرا كه هر كمالى و هر نعمتى و هر موهبتى كه در جهان وجود دارد مالك، صاحب و پروردگارش او مى باشد.
* * *
 
نكته ها:
 
1 ـ خط سرخ بر همه «ربّ النوع ها»
مطالعه تاريخ اديان و مذاهب نشان مى دهد: منحرفان از خط توحيد راستين، همواره براى اين جهان ربّ النوع هائى قائل بودند، سرچشمه اين تفكر غلط اين بوده كه گمان مى كردند هر يك از انواع موجودات نياز به ربّ النوع مستقلى دارد كه آن نوع را تربيت و رهبرى كند، گويا خدا را كافى براى تربيت اين انواع نمى دانستند!.
حتى براى امورى همانند عشق، عقل، تجارت، جنگ و شكار ربّ النوعى قائل بودند، از جمله «يونانيان» دوازده خداى بزرگ (ربّ النوع) را پرستش مى كردند كه به پندار آنها بر فراز قله «المپ» بزم خدائى دائر ساخته، و هر يك مظهر يكى از صفات آدمى بودند!(13)
در «كلده» پايتخت كشور «آشور» به ربّ النوع آب، ربّ النوع ماه، ربّ النوع خورشيد، و ربّ النوع زهره قائل بودند، و هر كدام را به نامى مى ناميدند، و مافوق همه اينها «ماردوك» را ربّ الارباب مى شمردند.
در «روم» نيز خدايان متعدد رواج داشت، و بازار شرك و تعدد خدايان و ارباب انواع شايد از همه جا داغ تر بود.
آنها مجموع خدايان را به دو دسته تقسيم مى كردند: خدايان خانوادگى و خدايان حكومت، كه مردم زياد به آنها علاقه نشان نمى دادند (; چرا كه دل خوشى از حكومتشان نداشتند!).
عده اين خدايان فوق العاده زياد بود، زيرا هر يك از اين خدايان يك پست مخصوص داشت، و در امور محدودى مداخله مى كرد، تا آنجا كه «دَرِ خانه» داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه و آستانه خانه نيز هر يك ربّ النوعى داشتند!
به گفته يكى از مورخان جاى تعجب نيست كه رومى ها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنان كه يكى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود: تعداد خدايان كشور ما به حدى است كه در معابر و محافل فراوان تر از افراد ملت مى باشند!
از اين خدايان مى توان ربّ النوع كشاورزى، ربّ النوع آشپزخانه، و ربّ النوع انبار غذا، ربّ النوع خانه، ربّ النوع شعله گاز، ربّ النوع آتش، ربّ النوع ميوه ها، ربّ النوع درو، ربّ النوع درخت تاك، ربّ النوع جنگل، ربّ النوع حريق و ربّ النوع دروازه بزرگ رم، و ربّ النوع آتشكده ملى را نام برد.(14)
كوتاه سخن اين كه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گريبان بوده است همان طور كه الآن هم خرافات بسيارى از آن عصر به يادگار مانده.
در عصر نزول قرآن نيز بت هاى متعدد مورد پرستش و ستايش قرار داشته و شايد همه يا قسمتى از آنها جانشين ربّ النوع هاى پيشين بودند.
از همه گذشته، گاهى بشر را نيز عملاً ربّ خود قرار مى دادند، چنان كه قرآن در نكوهش مردمى كه احبار (دانشمندان يهود) و رهبانان (مردان و زنان تارك دنيا) را ارباب خود مى دانستند مى گويد: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه: «آنها احبار و رهبان هايشان را ارباب به جاى خدا مى دانستند».(15)
به هر حال از آنجا كه اين خرافات علاوه بر اين كه انسان را به انحطاط عقلى مى كشانيد، مايه تفرقه، تشتت و پراكندگى است، پيامبران الهى به مبارزه شديد با آن برخاستند، تا آنجا كه مى بينيم بعد از «بسم اللّه» نخستين آيه اى كه در قرآن نازل شده، در همين رابطه است «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» همه ستايش ها مخصوص خداوندى است كه «ربّ» همه جهانيان است.
و به اين ترتيب قرآن خط سرخى بر تمام ربّ النوع ها مى كشد و آنها را به وادى عدم، همان جا كه جاى اصليشان است مى فرستد، و گل هاى توحيد و يگانگى و همبستگى و اتحاد را به جاى آن مى نشاند.
قابل توجه اين كه: همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز لااقل ده بار اين جمله را بخوانند و به سايه «اللّه» خداوند يگانه اى كه مالك و ربّ، سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحيد را فراموش نكنند و در بيراهه هاى شرك سرگردان نشوند.
* * *
 
2 ـ پرورش الهى راه خداشناسى!
گر چه كلمه «ربّ» همان گونه كه گفتيم در اصل، به معنى مالك و صاحب است، ولى نه هر صاحبى، بلكه صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد، و به همين جهت در فارسى به عنوان پروردگار ترجمه مى شود.
دقت در سير تكاملى موجودات زنده، تحول و دگرگونى هاى موجودات بى جان، و فراهم آمدن زمينه هاى تربيت موجودات، و ريزه كارى هائى كه در هر يك از اين قسمت ها نهفته شده است يكى از بهترين طرق خداشناسى است.
هماهنگى هائى كه در ميان اعضاء بدن ماست كه غالباً بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد، يكى از نمونه هاى زنده آن است.
فى المثل هنگامى كه حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و بايد با تمام توان در برابر آن به پاخيزيم، در يك لحظه كوتاه، فرمانى هماهنگ به تمام ارگان هاى بدن ما ـ به صورت ناآگاه ـ صادر مى شود، بلافاصله، ضربان قلب بالا مى رود، تنفس شديد مى شود، تمام نيروهاى بدن بسيج مى گردند، مواد غذائى و اكسيژن هوا از طريق خون به طور فراوان به تمام سلول ها مى رسند، اعصاب آماده كار، و عضلات آماده حركت بيشتر مى شوند، نيروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد كمتر مى شود، خواب از چشم مى پرد، خستگى از اعضاء فرار مى كند، احساس گرسنگى به كلّى فراموش مى شود.
چه كسى اين هماهنگى عجيب را در اين لحظه حساس، با اين سرعت، در ميان تمام ذرات وجود انسان، ايجاد مى كند؟ آيا اين پرورش جز از ناحيه خداوند عالم و قادر ممكن است؟!
آيات قرآن پر است از نمونه هاى اين پرورش الهى كه به خواست خدا هر كدام در جاى خود خواهد آمد و هر كدام دليل روشنى براى شناخت خدا هستند.



1 ـ البته «شكر» از يك نظر، عموميت بيشترى دارد; چرا كه شكر گاهى با زبان است و گاه با عمل، در حالى كه حمد و مدح معمولاً با زبان است.
2 ـ سجده، آيه 7.
3 ـ هود، آيه 6.
4 ـ يونس، آيه 10.
5 ـ «قاموس اللغة»، و «مفردات راغب»، و تفسير «مجمع البيان»، و تفسير «البيان».
6 ـ بايد توجه داشت «ربّ» از ماده «ربب» است نه از ماده «ربو» و به اصطلاح مضاعف است نه ناقص، ولى در معنى اصلى رب مفهوم پرورش و تربيت افتاده است و لذا در فارسى معمولاً آن را به عنوان پروردگار ترجمه مى كنند (دقت كنيد).
7 ـ «مفردات راغب»، ماده «علم» ـ «تاج العروس»، جلد 8، صفحه 407، ماده «علم» (مكتبة الحياة).
8 ـ فرقان، آيه 1.
9 ـ تفسير «المنار»، جلد 1، صفحه 51.
10 ـ جاثيه، آيه 36.
11 ـ شعراء، آيات 23 و 24.
12 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 17 ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 224 ـ «عيون اخبار الرضا»، جلد 2، صفحه 254، مؤسسه اعلمى (جلد 1، صفحه 282، انتشارات جهان).
13 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 202.
14 ـ تاريخ «آلبر ماله»، جلد اول، فصل چهارم، تاريخ «رم».
15 ـ توبه، آيه 31.Scroll upScroll down در حال جستجوي اطلاعات. لطفا کمي صبر کنيد. جهان غرق رحمت او است
بعد از «بسم اللّه» كه آغازگر سوره بود، نخستين وظيفه بندگان آن است كه به ياد مبدأ بزرگ عالم هستى و نعمت هاى بى پايانش بيفتند، همان نعمت هاى فراوانى كه سراسر وجود ما را احاطه كرده و راهنماى ما در شناخت پروردگار و هم انگيزه ما در راه عبوديت است.
اين كه مى گوئيم: انگيزه، به خاطر آن است كه هر انسانى به هنگامى كه نعمتى به او مى رسد فوراً مى خواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخيزد و حق شكر او را ادا كند.
به همين جهت علماى علم كلام (عقائد) در نخستين بحث اين علم، كه سخن از انگيزه هاى خداشناسى به ميان مى آيد «وجوب شكر منعم» را كه يك فرمان فطرى و عقلى است به عنوان انگيزه خداشناسى، يادآور مى شوند.
و اين كه مى گوئيم: راهنماى ما در شناخت پروردگار نعمت هاى او است، به خاطر آن است كه بهترين و جامع ترين راه براى شناخت مبدأ، مطالعه در اسرار آفرينش، رازهاى خلقت و مخصوصاً وجود نعمت ها در رابطه با زندگى انسان ها است.
به اين دو دليل سوره «فاتحة الكتاب» با اين جمله شروع مى شود: «ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است» (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ).
براى پى بردن به عمق و عظمت اين جمله لازم است، به تفاوت ميان «حمد»، «مدح» و «شكر» و نتايج آن توجه شود:
1 ـ «حمد» در لغت عرب به معنى ستايش كردن در برابر كار يا صفت نيك اختيارى است، يعنى هنگامى كه كسى آگاهانه كار خوبى را انجام دهد، و يا صفتى را براى خود برگزيند كه سرچشمه اعمال نيك اختيارى است، ما او را حمد و ستايش مى گوئيم.
ولى «مدح» به معنى هر گونه ستايش است، خواه در برابر يك امر اختيارى باشد يا غير اختيارى، فى المثل تعريفى را كه از يك گوهر گران بها مى كنيم، عرب آن را «مدح» مى نامد، و به تعبير ديگر مفهوم مدح، عام است در حالى كه مفهوم حمد خاص مى باشد.
اما مفهوم «شكر» از همه اينها محدودتر است، تنها در برابر نعمت هائى شكر و سپاس مى گوئيم كه از ديگرى با ميل و اراده او به ما رسيده است(1) و اگر به اين نكته توجه كنيم كه الف و لام «الحمد» به اصطلاح «الف و لام جنس» است و در اينجا معنى عموميت را مى بخشد، چنين نتيجه مى گيريم كه هر گونه حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
حتى هر انسانى كه سرچشمه خير و بركتى است.
هر پيامبر و رهبر الهى كه نور هدايت در دل ها مى پاشد.
هر معلمى كه تعليم مى دهد.
هر شخص سخاوتمندى كه بخشش مى كند.
و هر طبيبى كه مرهمى بر زخم جانكاهى مى نهد، ستايش آنها از ستايش خدا سرچشمه مى گيرد; چرا كه همه اين مواهب در اصل از ناحيه ذات پاك او است، و يا به تعبير ديگر حمد اينها، حمد خدا، و ستايش اينها ستايشى براى او است.
و نيز اگر خورشيد نورافشانى مى كند، ابرها باران مى بارند، و زمين بركاتش را به ما تحويل مى دهد، اينها نيز همه از ناحيه او است، بنابراين تمام حمدها به او بر مى گردد.
و به تعبير ديگر جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»، اشاره اى است هم به توحيد ذات و هم صفات و هم افعال (دقت كنيد).
2 ـ اصولاً توصيف «اللّه» در اينجا به «رَبِّ الْعالَمينَ »، در واقع از قبيل ذكر دليل بعد از بيان مدعا است، گوئى كسى سؤال مى كند: چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى شود: براى اين كه او رَبِّ الْعالَمينَ و پروردگار جهانيان است.
قرآن مجيد مى گويد: الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء خَلَقَهُ: «خداوند كسى است كه آفرينش هر چيزى را به بهترين صورت انجام داد».(2)
و نيز مى گويد: وَ ما مِنْ دَابَّة فِي الأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها: «هر جنبنده اى در زمين است روزيش بر خدا است».(3)
3 ـ از كلمه «حمد» اين نكته نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند همه اين مواهب و نيكى ها را با اراده و اختيار خود، ايجاد كرده است، بر ضد گفته آنان كه خدا را همانند خورشيد يك مبدأ مجبور فيض بخش مى دانند.
4 ـ جالب اين كه «حمد» تنها در آغاز كار نيست، بلكه پايان كارها نيز چنان كه قرآن به ما تعليم مى دهد، با حمد خدا خواهد بود.
در مورد بهشتيان مى خوانيم: دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين: «سخن آنها در بهشت نخست، منزه شمردن خداوند از هر عيب و نقص، تحيت آنها سلام، و آخرين سخنشان الحمد للّه رب العالمين است».(4)
5 ـ اما كلمه «ربّ» در اصل به معنى مالك و صاحب چيزى است كه به تربيت و اصلاح آن مى پردازد و كلمه «ربيبه» كه به دختر همسر انسان گفته مى شود از همين جا گرفته شده است; زيرا او هر چند از شوهر ديگرى است ولى زير نظر پدر خوانده اش پرورش مى يابد.
اين كلمه به طور مطلق تنها به خدا گفته مى شود، و اگر به غير خدا اطلاق گردد حتماً به صورت اضافه است مثلاً مى گوئيم: رَبُّ الدّار: «صاحب خانه»، رَبُّ السَّفِيْنة: «صاحب كشتى».(5)
در تفسير «مجمع البيان» معنى ديگرى نيز بر آن افزوده است و آن شخص بزرگى است كه فرمان او مطاع مى باشد، اما بعيد نيست هر دو معنى به يك اصل باز گردد.(6)
6 ـ كلمه «عالَمِين» جمع «عالم» است و عالم، به معنى مجموعه اى است از موجودات مختلف كه داراى صفات مشترك و يا زمان و مكان مشترك هستند، مثلاً مى گوئيم عالم انسان و عالم حيوان و عالم گياه، و يا مى گوئيم: عالم شرق و عالم غرب عالم امروز و عالم ديروز، بنابراين «عالم» خود به تنهائى معنى جمعى دارد و هنگامى كه به صورت «عالمين» جمع بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى اين جهان است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: جمع با «ين» معمولاً براى جمع عاقل است در حالى كه همه عالم هاى اين جهان صاحبان عقل نيستند، به همين دليل بعضى از مفسران كلمه «عالمين» را در اينجا اشاره به گروه ها و مجموعه هائى از صاحبان عقل مى دانند مانند فرشتگان و انسان ها و جن.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمع به خاطر تغليب باشد (منظور از تغليب اين است كه مجموعه اى از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصيف كنيم).
7 ـ نويسنده تفسير «المنار» مى گويد: از جدّ ما امام صادق(عليه السلام) كه رضوان خدا بر او باد چنين نقل شده كه مراد از «عالمين» تنها انسان ها هستند.(7)
سپس اضافه مى كند: در قرآن نيز «عالمين» به همين معنا آمده است مانند: لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً: «خداوند قرآن را بر بنده اش فرستاد تا جهانيان را انذار كند».(8)-(9)
ولى اگر موارد استعمال عالمين را در قرآن در نظر بگيريم خواهيم ديد هر چند كلمه «عالمين» در بسيارى از آيات قرآن به معنى انسان ها آمده است ولى در پاره اى از موارد معنى وسيع ترى دارد، كه انسان ها و موجودات ديگر جهان را در بر مى گيرد، مانند: فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الأَرْضِ رَبِّ الْعالَمين: «ستايش مخصوص خدا است كه مالك و پروردگار آسمان ها و زمين، مالك و پروردگار جهانيان است».(10)
و مانند: قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ * قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما: «فرعون گفت پروردگار عالميان چيست؟ * موسى در پاسخ گفت پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه ميان اين دو است».(11)
جالب اين كه در روايتى كه صدوق در كتاب «عيون الاخبار» از على(عليه السلام)نقل كرده چنين مى خوانيم: امام(عليه السلام) در ضمن تفسير آيه «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» فرمود: رَبِّ الْعالَمِينَ هُمُ الْجَماعاتُ، مِنْ كُلِّ مَخْلُوق مِنَ الْجَماداتِ وَ الْحَيَواناتِ: «ربّ العالمين اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم از موجودات بى جان و جاندار».(12)
اما اشتباه نشود در ميان اين روايات تضادى وجود ندارد، زيرا اگر چه كلمه «عالمين» مفهومش گسترده و وسيع است، ولى از آنجا كه گل سر سبد مجموعه موجودات جهان «انسان» مى باشد، گاهى انگشت مخصوصاً روى او گذارده مى شود، و بقيه را تابع و در سايه او مى بيند، بنابراين اگر در روايت امام(عليه السلام) تفسير به انسان ها شده به خاطر آن است كه هدف اصلى در اين مجموعه بزرگ انسان ها هستند.
8 ـ اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى، عالم را به دو گونه تقسيم كرده اند: عالم كبير و عالم صغير، و منظورشان از عالم صغير وجود يك انسان است، چرا كه وجود يك انسان خود به تنهائى مجموعه اى است از نيروهاى مختلفى كه حاكم بر اين عالم بزرگ مى باشد، و در حقيقت انسان، نمونه بردارى از همه جهان است.
آنچه سبب مى شود كه مخصوصاً ما روى مفهوم وسيع عالم تكيه كنيم آن است كه بعد از جمله «الْحَمْدُ لِلّهِ» آمده در اين جمله همه حمد و ستايش را مخصوص خدا مى شمريم، سپس «رب العالمين» را به منزله دليلى بر آن ذكر مى كنيم، مى گوئيم: همه ستايش ها مخصوص او است; چرا كه هر كمالى و هر نعمتى و هر موهبتى كه در جهان وجود دارد مالك، صاحب و پروردگارش او مى باشد.
* * *
 
نكته ها:
 
1 ـ خط سرخ بر همه «ربّ النوع ها»
مطالعه تاريخ اديان و مذاهب نشان مى دهد: منحرفان از خط توحيد راستين، همواره براى اين جهان ربّ النوع هائى قائل بودند، سرچشمه اين تفكر غلط اين بوده كه گمان مى كردند هر يك از انواع موجودات نياز به ربّ النوع مستقلى دارد كه آن نوع را تربيت و رهبرى كند، گويا خدا را كافى براى تربيت اين انواع نمى دانستند!.
حتى براى امورى همانند عشق، عقل، تجارت، جنگ و شكار ربّ النوعى قائل بودند، از جمله «يونانيان» دوازده خداى بزرگ (ربّ النوع) را پرستش مى كردند كه به پندار آنها بر فراز قله «المپ» بزم خدائى دائر ساخته، و هر يك مظهر يكى از صفات آدمى بودند!(13)
در «كلده» پايتخت كشور «آشور» به ربّ النوع آب، ربّ النوع ماه، ربّ النوع خورشيد، و ربّ النوع زهره قائل بودند، و هر كدام را به نامى مى ناميدند، و مافوق همه اينها «ماردوك» را ربّ الارباب مى شمردند.
در «روم» نيز خدايان متعدد رواج داشت، و بازار شرك و تعدد خدايان و ارباب انواع شايد از همه جا داغ تر بود.
آنها مجموع خدايان را به دو دسته تقسيم مى كردند: خدايان خانوادگى و خدايان حكومت، كه مردم زياد به آنها علاقه نشان نمى دادند (; چرا كه دل خوشى از حكومتشان نداشتند!).
عده اين خدايان فوق العاده زياد بود، زيرا هر يك از اين خدايان يك پست مخصوص داشت، و در امور محدودى مداخله مى كرد، تا آنجا كه «دَرِ خانه» داراى خداى مخصوص بود! بلكه پاشنه و آستانه خانه نيز هر يك ربّ النوعى داشتند!
به گفته يكى از مورخان جاى تعجب نيست كه رومى ها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنان كه يكى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود: تعداد خدايان كشور ما به حدى است كه در معابر و محافل فراوان تر از افراد ملت مى باشند!
از اين خدايان مى توان ربّ النوع كشاورزى، ربّ النوع آشپزخانه، و ربّ النوع انبار غذا، ربّ النوع خانه، ربّ النوع شعله گاز، ربّ النوع آتش، ربّ النوع ميوه ها، ربّ النوع درو، ربّ النوع درخت تاك، ربّ النوع جنگل، ربّ النوع حريق و ربّ النوع دروازه بزرگ رم، و ربّ النوع آتشكده ملى را نام برد.(14)
كوتاه سخن اين كه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گريبان بوده است همان طور كه الآن هم خرافات بسيارى از آن عصر به يادگار مانده.
در عصر نزول قرآن نيز بت هاى متعدد مورد پرستش و ستايش قرار داشته و شايد همه يا قسمتى از آنها جانشين ربّ النوع هاى پيشين بودند.
از همه گذشته، گاهى بشر را نيز عملاً ربّ خود قرار مى دادند، چنان كه قرآن در نكوهش مردمى كه احبار (دانشمندان يهود) و رهبانان (مردان و زنان تارك دنيا) را ارباب خود مى دانستند مى گويد: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه: «آنها احبار و رهبان هايشان را ارباب به جاى خدا مى دانستند».(15)
به هر حال از آنجا كه اين خرافات علاوه بر اين كه انسان را به انحطاط عقلى مى كشانيد، مايه تفرقه، تشتت و پراكندگى است، پيامبران الهى به مبارزه شديد با آن برخاستند، تا آنجا كه مى بينيم بعد از «بسم اللّه» نخستين آيه اى كه در قرآن نازل شده، در همين رابطه است «الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» همه ستايش ها مخصوص خداوندى است كه «ربّ» همه جهانيان است.
و به اين ترتيب قرآن خط سرخى بر تمام ربّ النوع ها مى كشد و آنها را به وادى عدم، همان جا كه جاى اصليشان است مى فرستد، و گل هاى توحيد و يگانگى و همبستگى و اتحاد را به جاى آن مى نشاند.
قابل توجه اين كه: همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز لااقل ده بار اين جمله را بخوانند و به سايه «اللّه» خداوند يگانه اى كه مالك و ربّ، سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحيد را فراموش نكنند و در بيراهه هاى شرك سرگردان نشوند.
* * *
 
2 ـ پرورش الهى راه خداشناسى!
گر چه كلمه «ربّ» همان گونه كه گفتيم در اصل، به معنى مالك و صاحب است، ولى نه هر صاحبى، بلكه صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش مى باشد، و به همين جهت در فارسى به عنوان پروردگار ترجمه مى شود.
دقت در سير تكاملى موجودات زنده، تحول و دگرگونى هاى موجودات بى جان، و فراهم آمدن زمينه هاى تربيت موجودات، و ريزه كارى هائى كه در هر يك از اين قسمت ها نهفته شده است يكى از بهترين طرق خداشناسى است.
هماهنگى هائى كه در ميان اعضاء بدن ماست كه غالباً بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد، يكى از نمونه هاى زنده آن است.
فى المثل هنگامى كه حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و بايد با تمام توان در برابر آن به پاخيزيم، در يك لحظه كوتاه، فرمانى هماهنگ به تمام ارگان هاى بدن ما ـ به صورت ناآگاه ـ صادر مى شود، بلافاصله، ضربان قلب بالا مى رود، تنفس شديد مى شود، تمام نيروهاى بدن بسيج مى گردند، مواد غذائى و اكسيژن هوا از طريق خون به طور فراوان به تمام سلول ها مى رسند، اعصاب آماده كار، و عضلات آماده حركت بيشتر مى شوند، نيروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد كمتر مى شود، خواب از چشم مى پرد، خستگى از اعضاء فرار مى كند، احساس گرسنگى به كلّى فراموش مى شود.
چه كسى اين هماهنگى عجيب را در اين لحظه حساس، با اين سرعت، در ميان تمام ذرات وجود انسان، ايجاد مى كند؟ آيا اين پرورش جز از ناحيه خداوند عالم و قادر ممكن است؟!
آيات قرآن پر است از نمونه هاى اين پرورش الهى كه به خواست خدا هر كدام در جاى خود خواهد آمد و هر كدام دليل روشنى براى شناخت خدا هستند.



1 ـ البته «شكر» از يك نظر، عموميت بيشترى دارد; چرا كه شكر گاهى با زبان است و گاه با عمل، در حالى كه حمد و مدح معمولاً با زبان است.
2 ـ سجده، آيه 7.
3 ـ هود، آيه 6.
4 ـ يونس، آيه 10.
5 ـ «قاموس اللغة»، و «مفردات راغب»، و تفسير «مجمع البيان»، و تفسير «البيان».
6 ـ بايد توجه داشت «ربّ» از ماده «ربب» است نه از ماده «ربو» و به اصطلاح مضاعف است نه ناقص، ولى در معنى اصلى رب مفهوم پرورش و تربيت افتاده است و لذا در فارسى معمولاً آن را به عنوان پروردگار ترجمه مى كنند (دقت كنيد).
7 ـ «مفردات راغب»، ماده «علم» ـ «تاج العروس»، جلد 8، صفحه 407، ماده «علم» (مكتبة الحياة).
8 ـ فرقان، آيه 1.
9 ـ تفسير «المنار»، جلد 1، صفحه 51.
10 ـ جاثيه، آيه 36.
11 ـ شعراء، آيات 23 و 24.
12 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد 1، صفحه 17 ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 224 ـ «عيون اخبار الرضا»، جلد 2، صفحه 254، مؤسسه اعلمى (جلد 1، صفحه 282، انتشارات جهان).
13 ـ «اعلام القرآن»، صفحه 202.
14 ـ تاريخ «آلبر ماله»، جلد اول، فصل چهارم، تاريخ «رم».
15 ـ توبه، آيه 31.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  2:52 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

«رحمن» و «رحيم»

معنى «رحمن» و «رحيم» و گسترش مفهوم آنها و همچنين تفاوت ميان اين دو كلمه را در تفسير «بسم اللّه» مشروحاً خوانديم، و نيازى به تكرار نيست.
نكته اى كه در اينجا بايد اضافه كنيم اين است: اين دو صفت كه از مهم ترين اوصاف الهى است در نمازهاى روزانه ما حداقل 30 بار تكرار مى شوند (دو مرتبه در سوره «حمد» و يك مرتبه در سوره اى بعد از آن مى خوانيم) و به اين ترتيب 60 مرتبه خدا را به صفت رحمتش مى ستائيم.
اين در حقيقت درسى است براى همه انسان ها كه خود را در زندگى بيش از هر چيز به اين اخلاق الهى متخلق كنند، به علاوه اشاره اى است به اين واقعيت كه اگر ما خود را عبد و بنده خدا مى دانيم، مبادا رفتار مالكان بى رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعى شود.
در تاريخ بردگى مى خوانيم:

«صاحبان آنها با قساوت و بى رحمى عجيبى با آنها رفتار مى كردند، چنان كه مى گويند اگر بنده اى در انجام خدمات اندك قصورى مىورزيد مجازات هاى سخت مى ديد: شلاق مى خورد، او را به زنجير مى كشيدند، به آسيابش مى بستند به حفر معادن مى گماشتند، در زير زمين ها و سياه چال هاى هولناك حبس مى كردند و اگر گناهش بزرگ تر بود به دارش مى آويختند»!(1)
در جاى ديگر مى خوانيم: «غلامان محكوم را در قفس درندگان مى انداختند و اگر جان سالم به در مى بردند درنده ديگرى را داخل قفس او مى كردند».(2)
اين بود نمونه اى از رفتار مالكان با بردگان خويش، اما خداوند جهان در قرآن كراراً تذكر مى دهد: اگر بندگانم بر خلاف دستورم عمل كردند و پشيمان شدند مى بخشم، مى آمرزم، رحيم و مهربانم آنجا كه مى فرمايد:
قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً: «اى كسانى كه از حريم بندگى سرباز زده ايد از رحمت خدا مأيوس نشويد، خداوند همه گناهان را مى آمرزد»(3) (توبه كنيد و از درياى بى پايان رحمت خدا بهره مند شويد).
بنابراين آوردن «رحمان و رحيم» بعد از «ربّ العالمين» اشاره به اين نكته است كه: ما در عين قدرت، نسبت به بندگان خويش، با مهربانى و لطف رفتار مى كنيم. اين بنده نوازى و لطف خدا، بندگان را شيفته او مى سازد كه با يك دنيا علاقه بگويند: «الرَّحْمنِ الرَّحيمِ».
اينجا است كه انسان متوجه مى شود، چقدر فاصله است بين رفتار خداوند بزرگ، با بندگان خويش! و روش مالكان با زيردستان خود، مخصوصاً در عصر شوم بردگى.



1 و 2 ـ تاريخ «آلبر ماله»، جلد 1، صفحه 150 جيبى.
3 ـ زمر، آيه 53.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  2:54 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

ايمان به رستاخيز دومين پايگاه


در اينجا به دومين اصل مهم اسلام يعنى قيامت و رستاخيز توجه مى كند و مى گويد: «خداوندى كه مالك روز جزا است» (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ).
و به اين ترتيب محور مبدأ و معاد كه پايه هر گونه اصلاح اخلاقى و اجتماعى است در وجود انسان تكميل مى گردد.
جالب اين كه در اينجا تعبير به «مالكيت خداوند» شده است، كه نهايت سيطره و نفوذ او را بر همه چيز و همه كس در آن روز، مشخص مى كند، روزى كه همه انسان ها در آن دادگاه بزرگ براى حساب حاضر مى شوند، و در برابر مالك حقيقى خود قرار مى گيرند، تمام گفته ها، كارها و حتى انديشه هاى خود را حاضر مى بينند، هيچ چيز، حتى به اندازه سر سوزنى نابود نشده و به دست فراموشى نيفتاده است، و اكنون اين انسان است كه بايد بار همه مسئوليت هاى اعمال خود را بر دوش كشد!
حتى در آنجا كه خود فاعل نبوده، بلكه بنيان گذار سنت و برنامه اى بوده است، باز بايد سهم خويش را از مسئوليت بپذيرد.
بدون شك، مالكيت خداوند در آن روز، يك مالكيت اعتبارى، نظير مالكيت ما نسبت به آنچه در اين جهان ملك ما است، نمى باشد; چرا كه اين يك مالكيت قراردادى است با تشريفات و اسنادى مى آيد و با تشريفات و اسناد ديگرى از ميان مى رود، ولى مالكيت خدا نسبت به جهان هستى مالكيت حقيقى است، و آن پيوند و ارتباط خاص موجودات با خدا است كه اگر يك لحظه بريده شوند نابود مى شوند، همان گونه كه اگر رابطه لامپ هاى برق با كارخانه اصلى بريده شود روشنائى در همان لحظه محو و نابود خواهد شد.
و به تعبير ديگر اين مالكيت نتيجه «خالقيت و ربوبيت» است، آن كس كه موجودات را آفريده و تحت حمايت خود پرورش مى دهد، و لحظه به لحظه فيض وجود و هستى به آنها مى بخشد، مالك حقيقى موجودات است.
نمونه ضعيفى از مالكيت حقيقى را در خودمان نسبت به اعضاء پيكرمان مى توانيم پيدا كنيم، ما مالك چشم و گوش و قلب و اعصاب خويش هستيم، نه به معنى مالكيت اعتبارى، بلكه يك نوع مالكيت حقيقى كه از ارتباط و پيوند و احاطه سرچشمه مى گيرد.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: مگر خداوند مالك تمام اين جهان نيست كه ما از او تعبير به «مالك روز جزا» مى كنيم؟
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اين كه: مالكيت خداوند گر چه شامل «هر دو جهان» مى باشد، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است; چرا كه در آن روز، همه پيوندهاى مادى و مالكيت هاى اعتبارى بريده مى شود، و هيچ كس در آنجا چيزى از خود ندارد، حتى اگر شفاعتى صورت گيرد باز به فرمان خدا است: يَوْمَ لاتَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيْئاً وَ الأَمْرُ يَوْمَئِذ لِلّه: «روزى كه هيچ كس مالك هيچ چيز براى كمك به ديگرى نيست، و همه كارها به دست خدا است».(1)
به تعبير ديگر انسان در اين دنيا گاه به كمك ديگرى مى شتابد، با زبانش از او دفاع مى كند، با اموالش از او حمايت مى نمايد، با نفرات و قدرتش به كمكش برمى خيزد، و گاه با طرح ها و نقشه هاى گوناگون، او را زير پوشش حمايت خود قرار مى دهد.
ولى آن روز هيچ يك از اين امور وجود ندارد، و به همين دليل، هنگامى كه از مردم سؤال شود: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ: «حكومت امروز از آن كيست»؟! مى گويند: لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار: «براى خداوند يگانه پيروز است»!(2)
اعتقاد به روز رستاخيز، و ايمان به آن دادگاه بزرگ، كه همه چيز در آن به طور دقيق مورد محاسبه قرار مى گيرد، اثر فوق العاده نيرومندى در كنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشايست دارد، و يكى از علل جلوگيرى كردن نماز از فحشاء و منكرات همين است كه نماز انسان را هم به ياد مبدئى مى اندازد كه از همه كار او با خبر است و هم به ياد دادگاه بزرگ عدل خدا.
تكيه بر مالكيت خداوند نسبت به روز جزا اين اثر را نيز دارد كه: با اعتقاد مشركان و منكران رستاخيز به مبارزه بر مى خيزد; زيرا از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود: ايمان به «اللّه» يك عقيده عمومى حتى براى مشركان عصر جاهلى بوده، لذا هنگامى كه از آنها مى پرسيدند: آفريدگار آسمان ها و زمين كيست؟ مى گفتند: خدا! «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ»(3) در حالى كه آنها با گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمينه معاد با ناباورى عجيبى روبرو مى شدند: وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُل يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق إِنَّكُمْ لَفي خَلْق جَديد * افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّة: «كافران گفتند آيا مردى را به شما معرفى بكنيم كه مى گويد هنگامى كه خاك شديد و پراكنده گشتيد، بار ديگر آفرينش جديدى خواهيد داشت! * آيا او بر خدا دروغ بسته يا ديوانه است»؟!(4)
در حديثى از امام سجاد(عليه السلام) مى خوانيم: «هنگامى كه به آيه «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» مى رسيد، آن قدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند» (كانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(عليه السلام) إِذا قَرَأَ «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» يُكَرِّرُهَا حَتّى يَكادَ أَنْ يَمُوتَ).(5)
اما كلمه «يَوْمِ الدِّينِ»، اين تعبير در تمام مواردى كه در قرآن استعمال شده به معنى قيامت آمده است چنان كه در قرآن در آيات 17 و 18 و 19 سوره «انفطار» با صراحت به اين معنى اشاره شده است (اين تعبير متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به همين معنى آمده).
و اين كه چرا آن روز، روز دين معرفى شده؟ به خاطر اين است كه آن روز روز جزا است و «دين» در لغت به معنى «جزا» مى باشد، و روشن ترين برنامه اى كه در قيامت اجرا مى شود همين برنامه جزا و كيفر و پاداش است، در آن روز پرده از روى كارها كنار مى رود، و اعمال همه دقيقاً مورد محاسبه قرار مى گيرد و هر كس جزاى اعمال خويش را اعم از خوب و بد مى بيند.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: يَوْمِ الدِّينِ، روز حساب است.(6)
اما اين كه «دين» به معنى «حساب» است، شايد اين تعبير از قبيل ذكر علت و اراده معلول باشد; زيرا هميشه حساب مقدمه اى براى جزا است.
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند: علت نامگذارى رستاخيز به «يوم الدين» اين است كه در آن روز، هر كسى در برابر دين و آئين خود جزا مى بيند.
ولى معنى اول (حساب و جزا) صحيح تر به نظر مى رسد.



1 ـ انفطار، آيه 19.
2 ـ مؤمن، آيه 16.
3 ـ لقمان، 25 ـ عنكبوت، 61 ـ زمر، 38 ـ زخرف، 9.
4 ـ سبأ، آيات 7 و 8.
5 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد اول، صفحه 19 ـ «بحار الانوار»، جلد 82، صفحه 23 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 602، حديث 13.
6 ـ «مجمع البيان»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 82، صفحات 51 و 54، و جلد 89،  صفحه 229، حديث 5 و صفحه 250.

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  2:56 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

انسان در پيشگاه خدا


اينجا سر آغازى است براى نيازهاى بنده و تقاضاهاى او از خدا، لحن سخن در سوره «حمد» از اينجا عوض مى شود، آيات قبل حمد و ثناى پروردگار و اظهار ايمان به ذات پاك او و اعتراف به روز قيامت بود.
اما از اينجا گوئى «بنده» با اين پايه محكم عقيدتى و معرفت و شناخت پروردگار، خود را در حضور او، و در برابر ذات پاكش مى بيند، او را مخاطب ساخته، نخست از عبوديت خويش در برابر او، و سپس از امدادها و كمك هاى او سخن مى گويد، عرض مى كند: «تنها تو را مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم» (إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ).
به تعبير ديگر: هنگامى كه مفاهيم آيات گذشته در جان انسان جاى گيرد، اعماق وجودش به نور اللّه، پرورش دهنده جهانيان روشن مى شود، و رحمت عام و خاص او و مالكيتش در روز جزا را درك مى كند، به صورت يك فرد كامل از نظر عقيده در مى آيد، اين عقيده عميق توحيدى، نخستين ثمره اش، از يكسو بنده خالص خدا بودن، و از بندگى بت ها و جباران و شهوات در آمدن، و از سوى ديگر، دست استمداد به ذات پاك او دراز كردن است.
در واقع آيات گذشته، سخن از توحيد ذات و صفات مى گفت و در اينجا سخن از توحيد عبادت، و توحيد افعال است.
توحيد عبادت آن است كه هيچ كس و هيچ چيز را جز ذات خدا شايسته پرستش ندانيم، تنها به فرمان او گردن نهيم، تنها قوانين او را به رسميت بشناسيم و از هر نوع بندگى و تسليم در برابر غير ذات پاك او بپرهيزيم.
توحيد افعال آن است كه تنها مؤثر حقيقى را در عالم او بدانيم (لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إِلاَّ اللّهُ)(1) نه اين كه عالم اسباب را انكار كنيم و به دنبال سبب نرويم بلكه معتقد باشيم هر سببى هر تأثيرى دارد، به فرمان خدا است، او است كه به آتش، سوزندگى، و به خورشيد درخشندگى و به آب حيات بخشى داده است.
ثمره اين عقيده آن است كه انسان تنها متكى به «اللّه» خواهد بود، قدرت و عظمت را تنها مربوط به او مى داند، غير او در نظرش فانى، زوال پذير، و فاقد قدرت مى باشد.
تنها ذات اللّه قابل اعتماد و ستايش است، و لياقت اين دارد كه انسان او را در همه چيز تكيه گاه خود قرار دهد.
اين تفكر و اعتقاد، انسان را از همه كس و همه موجودات بريده و تنها به خدا پيوند مى دهد، حتى اگر به دنبال عالم اسباب مى رود نيز به فرمان او است يعنى در لابلاى اسباب، قدرت خدا را كه «مسبّب الاسباب»(2) است مشاهده مى كند.
اين عقيده آن قدر روح انسان را وسيع و افق فكر او را بالا مى برد كه به بى نهايت و ابديت مى پيوندد و از محيط هاى محدود آزاد و رها مى سازد.
* * *
 
 
نكته ها:
 
1 ـ نقطه اتكاء فقط او است
طبق آنچه در ادبيات عرب خوانده ايم هنگامى كه «مفعول» بر «فاعل» مقدم شود، معنى حصر از آن استفاده مى گردد، در اينجا مقدم شدنِ كلمه «إِيّاك» بر «نَعْبُد» و «نَسْتَعِين» دليل بر انحصار است و نتيجه آن همان توحيد عبادت و توحيد افعالى است كه در بالا بيان كرديم.
حتى در عبوديت و بندگى خود نيز احتياج به كمك او داريم، و در اين راه نيز بايد از او استعانت جست، مبادا گرفتار انحراف، عجب و ريا و امورى مانند اينها بشويم، كه عبوديت ما را پاك در هم مى ريزد.
به تعبير ديگر، در جمله اول كه مى گوئيم: «تنها تو را مى پرستيم» كمى بوى استقلال دارد (يعنى ما با قدرت خود و بدون نياز اين گونه عمل مى كنيم)، بلافاصله با جمله «إِيّاكَ نَسْتَعينُ» آن را اصلاح مى كنيم و آن حالت «بين الامرين» (نه جبر و نه تفويض) را در عبارت خود مجسم مى سازيم و الگوئى خواهد بود براى همه كارهاى ما.
* * *
2 ـ ذكر صيغه جمع
ذكر صيغه جمع در «نَعْبُدُ» و «نَسْتَعينُ» و همچنين آيات بعد كه همه به صورت جمع است، نشان مى دهد: اساس عبادت مخصوصاً نماز بر پايه جمع و جماعت است، حتى به هنگامى كه بنده در برابر خدا به راز و نياز بر مى خيزد بايد خود را ميان جمع و جماعت ببيند، تا چه رسد به ساير كارهاى زندگيش.
به اين ترتيب، هر گونه فردگرائى، تك روى، انزواطلبى و مانند اينها مفاهيمى مردود از نظر قرآن و اسلام شناخته مى شود.
مخصوصاً نماز، از اذان و اقامه كه دعوت به اجتماع براى نماز است گرفته (حَىِّ عَلَى الصَّلوة: بشتاب به سوى نماز...) تا سوره «حمد» كه آغازگر نماز است، و «السَّلامُ عَلَيْكُم» كه پايان آن است همه دليل بر اين است كه اين عبادت در اصل جنبه اجتماعى دارد، يعنى بايد به صورت جماعت انجام شود، درست است كه نماز فُرادى نيز در اسلام صحيح است اما عبادت فردى جنبه فرعى و درجه دوم را دارد.
* * *
3 ـ از او كمك مى گيريم
بشر در اين جهان با نيروهاى مختلفى روبرو است، هم از نظر نيروهاى طبيعى، و هم نيروهاى درون ذاتى خود. براى اين كه بتواند در برابر عوامل مخرب، ويرانگر و منحرف كننده، مقاومت كند احتياج به يار و مدد كارى دارد، اينجا است كه خود را در زير چتر حمايت پروردگار قرار مى دهد، همه روز از خواب بر مى خيزد، و با تكرار جمله «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ» اعتراف به عبوديت پروردگار كرده و از ذات پاك او براى پيروزى در اين مبارزه بزرگ كمك مى گيرد، و شامگاهان نيز با تكرار همين جمله، سر به بستر مى نهد، با ياد او بر مى خيزد و با ياد و استمداد از وجود او به خواب مى رود و خوشا به حال كسى كه به چنين مرحله اى از ايمان برسد، در برابر هيچ گردنكش و زورمندى سر تعظيم فرود نياورد، در مقابل جاذبه ماديات خود را نبازد، همچون پيامبر كه مى گويد: إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ: «نماز و عبادتم، مرگ و حياتم همه از آن خداوند است كه پروردگار جهانيان است».(3)



1 ـ «بحار الانوار»، جلد 5، صفحه 151، و جلد 54، صفحه 306.
2 ـ «بحار الانوار»، جلد 83، صفحه 342، و جلد 91، صفحه 365، حديث 1.
3 ـ انعام، آيه 162.Scroll upScroll down

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  2:59 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پيمودن صراط مستقيم


پس از اظهار تسليم در برابر پروردگار، و وصول به مرحله عبوديت و استعانت و استمداد از ذات پاك او، نخستين تقاضاى بنده اين است كه او را به راه راست، راه پاكى و نيكى، راه عدل و داد، و راه ايمان و عمل صالح هدايت فرمايد، تا خدائى كه همه نعمت ها را به او ارزانى داشته، نعمت هدايت را نيز بر آن بيفزايد.
گر چه اين انسان در چنين شرائطى مؤمن است، و با خداى خود آشنا، اما امكان دارد هر آن اين نعمت ـ به خاطر عواملى ـ از او سلب گردد، و از صراط مستقيم منحرف و گمراه شود.
پس بايد هر شبانه روز لااقل ده بار از خداى خود بخواهد كه لغزش و انحرافى براى او پيش نيايد.
به علاوه اين «صراط مستقيم» كه همان آئين حق است، مراتب و درجاتى دارد كه همه افراد در پيمودن اين درجات يكسان نيستند، هر مقدار از اين درجات را انسان طى نمايد، باز درجات بالاتر و والاترى وجود دارد كه انسان با ايمان، بايد از خدا بخواهد تا او را به آن درجات هدايت كند.
يك سؤال معروف:
در اينجا اين سؤال معروف مطرح مى شود كه: چرا ما همواره از خدا درخواست هدايت به صراط مستقيم مى كنيم، مگر ما گمراهيم؟
وانگهى به فرضى كه اين سخن از ما زيبنده باشد از پيامبر و امامان كه نمونه انسان كامل بودند چه معنى دارد؟!
در پاسخ اين ايراد مى گوئيم:
اوّلاً: همان طور كه اشاره شد، در مسير هدايت هر لحظه بيم لغزش و انحراف درباره انسان مى رود، به همين دليل، بايد خود را در اختيار پروردگار بگذارد و تقاضا كند كه او را بر راه راست ثابت نگه دارد.
ما نبايد فراموش كنيم: وجود و هستى و تمام مواهب الهى، لحظه به لحظه از آن مبدأ بزرگ به ما مى رسد.
سابقاً گفتيم: مَثَلِ ما و همه موجودات (از يك نظر) مثل لامپ هاى برق است، اگر مى بينيم نور لامپ، متصل و يكنواخت پخش مى شود به خاطر آن است كه لحظه به لحظه از منبع برق به او نيرو مى رسد، منبع برق هر لحظه نور جديدى توليد مى كند و به وسيله سيم هاى ارتباطى به لامپ تحويل مى گردد.
هستى ما نيز همانند نور اين لامپ ها است گر چه به صورت يك وجود ممتد جلوه گر است، ولى در حقيقت لحظه، به لحظه وجود تازه اى از منبع هستى آفريدگارِ فيّاض، به ما مى رسد.
بنابراين: همان گونه كه هر لحظه وجود تازه اى به ما مى رسد، به هدايت جديدى نيز نيازمنديم، بديهى است اگر موانعى در سيم هاى معنوى ارتباطى ما با خدا ايجاد شود، كژى ها، ظلم ها، ناپاكى ها و... پيوند ما را از آن منبع هدايت قطع مى كند، و همان لحظه از صراط مستقيم منحرف خواهيم شد.
ما از خدا طلب مى كنيم: اين موانع پيش نيايد و ما بر صراط مستقيم ثابت بمانيم.
ثانياً: هدايت همان پيمودن طريق تكامل است كه انسان تدريجاً مراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد.
اين را نيز مى دانيم: طريق تكامل نامحدود است و همچنان به سوى بى نهايت پيش مى رود.
بنابراين جاى تعجب نيست كه حتى پيامبران و امامان از خدا تقاضاى هدايت به «صراط مستقيم» كنند، چه اين كه كمال مطلق تنها خدا است، و همه بدون استثناء در مسير تكامل اند چه مانع دارد كه آنها نيز تقاضاى درجات بالاترى را از خدا بنمايند.
مگر ما بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) صلوات و درود نمى فرستيم؟ مگر مفهوم صلوات، تقاضاى رحمت تازه پروردگار براى محمّد و آل محمّد(صلى الله عليه وآله) نيست؟
مگر خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض نمى كرد: رَبِّ زِدْني عِلْماً: «خدايا علم (و هدايت) مرا بيشتر كن»!(1)
مگر قرآن نمى گويد: وَ يَزيدُ اللّهُ الَّذينَ اهْتَدَوْا هُدى: «خداوند هدايت هدايت يافتگان را افزون مى كند».(2)
و نيز مى گويد: وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ: «آنها كه هدايت يافته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد، و تقوا به آنها مى دهد».(3)
و از اينجا پاسخ سؤالى كه مربوط به درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان است نيز روشن مى شود كه اين درود و صلوات، در حقيقت تقاضاى مقام بالاتر و والاتر براى آن بزرگواران است.
براى روشن شدن آنچه گفتيم به دو حديث زير توجه فرمائيد:
1 ـ امير مؤمنان على(عليه السلام) در تفسير جمله «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» مى فرمايد، يعنى: أَدِمْ لَنا تَوْفِيْقَكَ الَّذِى أَطَعْناكَ بِهِ فِى ماضِى أَيّامِنا، حَتّى نُطِيْعَكَ كَذلِكَ فِى مُسْتَقْبَلِ أَعْمارِنا: «خداوندا توفيقاتى را كه در گذشته بر ما ارزانى داشتى و به بركت آن تو را اطاعت كرديم، همچنان ادامه ده تا در آينده عمرمان نيز، تو را اطاعت كنيم».(4)
2 ـ امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: أَرْشِدْنا لِلُزُومِ الطَّرِيقِ الْمُؤَدِّي إِلى مَحَبَّتِكَ، وَ الْمُبَلِّغِ إِلى جَنَّتِكَ، وَ الْمانِعِ مِنْ أَنْ نَتَّبِعَ أَهْوَاءَنَا فَنَتَعَطَّبَ، أَوْ أَنْ نَأْخُذَ بِآرائِنا فَنَهْلِكَ: «خداوندا ما را بر راهى كه به محبت تو مى رسد و به بهشت واصل مى گردد، و مانع از پيروى هوس هاى كشنده و آراء انحرافى و هلاك كننده است، ثابت بدار».(5)
* * *
صراط مستقيم چيست؟
آن گونه كه از بررسى آيات قرآن مجيد بر مى آيد «صراط مستقيم» همان آئين خداپرستى، دين حق و پايبند بودن به دستورات خدا است، چنان كه در سوره «انعام» آيه 161 مى خوانيم: قُلْ إِنَّنِى هَدانِى رَبِّي إِلى صِراط مُسْتَقيم ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين: «بگو خداوند مرا به صراط مستقيم هدايت كرده: به دين استوار، آئين ابراهيم كه هرگز به خدا شرك نورزيد».
در اينجا «دين ثابت و پا بر جا و آئين توحيدى ابراهيم و نفى هر گونه شرك» به عنوان صراط مستقيم معرفى شده كه اين جنبه عقيدتى را مشخص مى كند.
اما در سوره «يس» آيات 60 و 61 چنين مى خوانيم: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ: «اى فرزندان آدم مگر با شما پيمان نبستم كه شيطان را پرستش نكنيد (به دستورات او عمل ننمائيد) * و مرا پرستش كنيد اين همان صراط مستقيم است».
در اينجا به جنبه هاى عملى آئين حق، اشاره شده كه نفى هر گونه كار شيطانى و عمل انحرافى است.
و به گفته قرآن در سوره «آل عمران» آيه 101 راه رسيدن به صراط مستقيم پيوند و ارتباط با خدا است (وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراط مُسْتَقيم).
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه: راه مستقيم هميشه يك راه بيشتر نيست، زيرا ميان دو نقطه تنها يك خط مستقيم وجود دارد كه نزديك ترين راه را تشكيل مى دهد.
بنابراين اگر قرآن مى گويد: صراط مستقيم، همان دين و آئين الهى در جنبه هاى عقيدتى و عملى است به اين دليل است كه نزديك ترين راه ارتباط با خدا همان است.
و نيز به همين دليل است كه دين واقعى يك دين بيشتر نيست: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ الإِسْلامُ: «دين در نزد خدا اسلام است».(6)
به خواست خدا بعداً خواهيم ديد كه اسلام معنى وسيعى دارد كه هر آئين توحيدى را در آن عصر و زمان كه رسميت داشته و با آئين جديد نسخ نشده است شامل مى شود.
و از اينجا روشن مى شود: تفسيرهاى مختلفى كه مفسران در اين زمينه نقل كرده اند، همه در واقع به يك چيز باز مى گردد:
بعضى آن را به معنى اسلام.
بعضى به معنى قرآن.
بعضى به پيامبر و امامان راستين.
و بعضى آن را به آئين «اللّه» كه جز آن را قبول نمى كند، تفسير نموده اند.
تمام اين معانى بازگشت به همان دين و آئين الهى در جنبه هاى اعتقادى و عملى مى كند.
همچنين رواياتى كه در منابع اسلامى در اين زمينه وارد شده و هر كدام به زاويه اى از اين مسأله اشاره كرده، همه به يك اصل باز مى گردد، از جمله:
از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده: أَلصِّراطُ الْمُسْتَقِيْمُ صِراطُ الأَنْبِياءِ وَ هُمُ الَّذِيْنَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ: «صراط مستقيم راه پيامبران است و همانها هستند كه مشمول نعمت هاى الهى شده اند».(7)
از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» فرمود: أَلطَّرِيْقُ وَ مَعْرِفَةُ الإِمامِ: «منظور راه و شناخت امام است».(8)
و نيز در حديث ديگرى از همان امام نقل شده: وَ اللّهِ نَحْنُ الصِّراطُ الْمُسْتَقِيْمُ: «به خدا سوگند مائيم صراط مستقيم».(9)
در حديث ديگرى باز از همان امام مى خوانيم كه فرمود: صراط مستقيم، امير مؤمنان على(عليه السلام) است.(10)
مسلّم است پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) همه به همان آئين توحيدى خدا دعوت مى كردند، دعوتى كه جنبه هاى اعتقادى و عملى را در بر مى گرفت.
جالب اين كه «راغب» در كتاب «مفردات» در معنى صراط مى گويد: «صراط» راه مستقيم است، بنابراين مستقيم بودن در مفهوم صراط افتاده، و ذكر آن به صورت توصيف، براى تأكيد هر چه بيشتر روى اين مسأله است.
* * *



1 ـ طه، آيه 114.
2 ـ مريم، آيه 76.
3 ـ محمّد، آيه 17.
4 ـ «معانى الاخبار» و تفسير «امام حسن عسكرى»، طبق نقل تفسير «صافى»، ذيل آيه فوق ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 9.
5 ـ «معانى الاخبار» و تفسير «امام حسن عسكرى»، طبق نقل تفسير «صافى»، ذيل آيه مورد بحث ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 252 (با اندكى تفاوت) ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 9 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 27، صفحه 49، حديث 33179 (چاپ آل البيت).
6 ـ آل عمران، آيه 19.
7 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد اول، صفحه 20، حديث 86 (مؤسسه اسماعيليان) ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 238، حديث 41.
8 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد اول، صفحه 21، حديث 88 (مؤسسه اسماعيليان) ـ تفسير «قمى»، جلد 1، صفحه 28 (مؤسسه دار الكتاب) ـ تفسير «كنز الدقايق»، جلد 1، صفحه 60 (انتشارات جامعه مدرسين) ـ «كنز الفوائد»، جلد 1، صفحه 328 (انتشارات دار الذخائر).
9 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد اول، صفحه 21، حديث 89 (مؤسسه اسماعيليان) ـ «كنز الدقايق»، جلد 1، صفحه 60 (مؤسسه نشر اسلامى تابع جامعه مدرسين) ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 12، و جلد 26، صفحه 259.
10 ـ تفسير «نور الثقلين»، جلد اول، صفحه 21، حديث 90 (مؤسسه اسماعيليان) ـ «بحار الانوار»، جلد 24، صفحه 11، حديث 4، و جلد 35، صفحه 373، حديث 21.

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  3:00 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

دو خط انحرافى!


اين آيه در حقيقت تفسير روشنى است براى «صراط مستقيم» كه در آيه قبل خوانديم، مى گويد: «مرا به راه كسانى هدايت فرما كه آنان را مشمول انواع نعمت هاى خود قرار دادى (نعمت هدايت، نعمت توفيق، نعمت رهبرى مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت) آنها كه نه بر اثر اعمال زشت، و انحراف عقيده غضب تو دامنگيرشان شد و نه جاده حق را رها كرده و در بيراهه ها گمراه و سرگردان مانده اند» (صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ).
در حقيقت چون ما آشنائى كامل به راه و رسم هدايت نداريم، خدا به ما دستور مى دهد كه در اين آيه طريق و خط پيامبران و نيكوكاران كه مشمول نعمت و الطاف او شده اند را بخواهيم.
و نيز به ما هشدار مى دهد كه در برابر شما هميشه دو خط انحرافى قرار دارد، خط «مغضوب عليهم» و خط «ضالين» كه به زودى به تفسير اين دو آشنا خواهيم شد.
* * *
 
نكته ها:
 
1 ـ «الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» كيانند؟
سوره «نساء» آيه 69 اين گروه را معرفى كرده است: وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقا:
«كسانى كه دستورات خدا و پيامبر را اطاعت كنند، خدا آنها را با كسانى قرار مى دهد كه مشمول نعمت خود ساخته، يعنى پيامبران، رهبران صادق و راستين و جانبازان و شهيدان راه خدا و افراد صالح، و اينان رفيقان خوبى هستند».
همان گونه كه ملاحظه مى كنيم اين آيه افراد مورد نعمت خدا را چهار گروه معرفى مى كند: پيامبران، صديقين، شهداء، و صالحين.
اين مراحل چهارگانه شايد اشاره به اين معنى باشد كه براى ساختن يك جامعه انسانى سالم، مترقّى و مؤمن، نخست بايد رهبران حق و انبياء وارد ميدان شوند.
و به دنبال آنها مبلغان صديق و راستگو كه گفتار و كردارشان با يكديگر هماهنگ است، تا اهداف پيامبران را از اين طريق در همه جا گسترش دهند.
آنگاه در اين دوران سازندگى فكرى، طبيعتاً عناصر آلوده و آنها كه مانع راه حق اند سر بر دارند، جمعى بايد در مقابل آنها قيام كنند و عده اى شهيد شوند و با خون پاكشان درخت توحيد آبيارى گردد.
در مرحله چهارم محصول اين كوشش ها و تلاش ها به وجود آمدن
«صالحان» است، اجتماعى پاك، شايسته و آكنده از معنويت.
بنابراين ما در سوره «حمد» در شبانه روز پى در پى از خدا مى خواهيم كه در خط اين چهار گروه قرار گيريم، خط انبياء، خط صديقين، خط شهدا و صالحين و روشن است كه در هر مقطع زمانى بايد در يكى از اين خطوط، انجام وظيفه كنيم و رسالت خويش را ادا نمائيم.
* * *
2 ـ «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» و «ضالِّين» كيانند؟
جدا كردن اين دو از هم، در آيات فوق نشان مى دهد هر كدام اشاره به گروه مشخصى است.
در اين كه فرق ميان اين دو چيست سه تفسير وجود دارد:
1 ـ از موارد استعمال اين دو كلمه در قرآن مجيد چنين استفاده مى شود كه «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» مرحله اى سخت تر و بدتر از «ضالِّين» است، و به تعبير ديگر «ضالِّين» گمراهان عادى هستند، و «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم»، گمراهان لجوج و يا منافق، و به همين دليل در بسيارى از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذكر شده.
در آيه 106 سوره «نحل» مى خوانيم: وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ: «آنهائى كه سينه خود را براى كفر گسترده ساختند غضب پروردگار بر آنها است».
و در آيه 6 سوره «فتح» آمده است: وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِكينَ وَ الْمُشْرِكاتِ الظّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّم: «خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك و آنها را كه درباره خدا گمان بد مى برند مورد غضب خويش قرار مى دهد، و آنها را لعن مى كند، و از رحمت خويش دور مى سازد، و جهنم را براى آنان آماده ساخته است».
به هر حال «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» آنها هستند كه علاوه بر كفر، راه لجاجت و عناد و دشمنى با حق را مى پيمايند و حتى از اذيت و آزار رهبران الهى و پيامبران در صورت امكان فروگذار نمى كنند آيه 112 سوره «آل عمران» مى گويد:
وَ بائُوا بِغَضَب مِنَ اللّهِ... ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ الأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ: «غضب خداوند شامل حال آنها (يهود) شد; چرا كه به خدا كفر مىورزيدند و پيامبران الهى را به ناحق مى كشتند».
2 ـ جمعى از مفسران عقيده دارند كه مراد از «ضالِّين» منحرفين نصارى و منظور از «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» منحرفان يهودند.
اين برداشت به خاطر موضع گيرى هاى خاص اين دو گروه در برابر دعوت اسلام مى باشد; زيرا همان گونه كه قرآن هم صريحاً در آيات مختلف بازگو مى كند، منحرفان يهود، كينه و عداوت خاصى نسبت به دعوت اسلام نشان مى دادند، هر چند در آغاز، دانشمندان آنها از مبشران اسلام بودند، اما چيزى نگذشت كه به جهاتى كه اينجا جاى شرح آن نيست از جمله به خطر افتادن منافع مادّيشان سرسخت ترين دشمن شدند، و از هر گونه كار شكنى در پيشرفت اسلام و مسلمين فروگذار نكردند (همان گونه كه امروز نيز موضع گروه صهيونيست در برابر اسلام و مسلمانان همين است).
و با اين حال، تعبير از آنها به «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» بسيار صحيح به نظر مى رسد ولى بايد توجه داشت اين تعبير در حقيقت از قبيل تطبيق كلى بر فرد است، نه انحصار مفهوم «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» در اين دسته از يهود.
اما منحرفان از نصارى كه موضعشان در برابر اسلام تا اين حد سرسختانه نبود، تنها در شناخت آئين حق گرفتار گمراهى شده بودند، از آنها تعبير به «ضالِّين» شده كه آن هم از قبيل تطبيق كلى بر فرد است.
در احاديث اسلامى نيز كراراً «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» به يهود و «ضالِّين» به منحرفان نصارى تفسير شده است و نكته اش همان است كه در بالا اشاره شد.(1)
3 ـ اين احتمال نيز وجود دارد كه «ضالِّين» به گمراهانى اشاره مى كند كه اصرارى بر گمراه ساختن ديگران ندارند در حالى كه «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» كسانى هستند كه هم گمراه اند و هم گمراهگر، و با تمام قوا مى كوشند ديگران را همرنگ خود سازند!.
شاهد اين معنى آياتى است كه سخن از كسانى مى گويد كه مانع هدايت ديگران به راه راست بودند و به عنوان «يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّه»(2) از آنها ياد شده در آيه 16 سوره «شورى» مى خوانيم: وَ الَّذينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ: «آنها كه بعد از پذيرش دعوت اسلام از ناحيه مؤمنان، در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مخاصمه و بحث هاى انحرافى بر مى خيزند، حجت و دليلشان در پيشگاه خدا باطل و بى اساس است و غضب خدا بر آنها است و عذاب شديد در انتظارشان خواهد بود».
اما با اين همه چنين به نظر مى رسد كه جامع ترين اين تفاسير همان تفسير اول است تفسيرى كه بقيه تفسيرها در آن جمع است و در حقيقت مصداقى از مصاديق آن محسوب مى شود بنابراين دليلى ندارد كه ما مفهوم وسيع آيه را محدود كنيم.
 
 



1 ـ به تفسير «نور الثقلين»، جلد اول، صفحات 23 و 24، و «بحار الانوار»، جلد 82، صفحات 21 و 23، و جلد 89، صفحه 240، حديث 47 مراجعه فرمائيد. احاديث زيادى در معنى «مَغْضُوبِ عَلَيْهِم» و «ضالِّين» وارد شده كه اشاره به يهود و نصارى دارد. به عنوان نمونه: «بحار الانوار»، جلد 82، صفحه 52، و جلد 89، صفحات 230، 240 و...
2 ـ اعراف، 45 ـ انفال، 47 ـ توبه، 34 ـ هود، 19 ـ ابراهيم، 3 ـ حج، 25.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
چهارشنبه 27 آذر 1392  3:01 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها