ميان همه مردم جهان رسم است كه هر كار مهم و پر ارزشى را به نام بزرگى از بزرگان آغاز مى كنند، و نخستين كلنگ هر مؤسسه ارزنده اى را به نام كسى كه مورد علاقه آنها است بر زمين مى زنند، يعنى آن كار را با آن شخصيت مورد نظر از آغاز ارتباط مى دهند.
اما آيا بهتر نيست براى پاينده بودن يك برنامه و جاويد ماندن يك تشكيلات، آن را به موجود پايدار و جاويدانى ارتباط دهيم كه فنا در ذات او راه ندارد; چرا كه همه موجودات اين جهان به سوى كهنگى و زوال مى روند، تنها چيزى باقى مى ماند كه با آن ذات لا يزال بستگى دارد.
اگر نامى از پيامبران و انبياء باقى است به علت پيوندشان با خدا و عدالت و حقيقت است كه كهنگى در آن راه ندارد، و اگر فى المثل اسمى از «حاتم» بر سر زبان ها است به خاطر همبستگى اش با سخاوت است كه زوال ناپذير است.
از ميان تمام موجودات آن كه ازلى و ابدى است تنها ذات پاك خدا است و به همين دليل بايد همه چيز و هر كار را با نام او آغاز كرد و در سايه او قرار داد و از او استمداد نمود لذا در نخستين آيه قرآن آمده: «به نام خداوند بخشنده بخشايشگر» (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ).
اين كار نبايد تنها از نظر اسم و صورت باشد، كه بايد از نظر واقعيت و معنى با او پيوند داشته باشد; چرا كه اين ارتباط آن را در مسير صحيح قرار مى دهد و از هر گونه انحراف باز مى دارد و به همين دليل چنين كارى حتماً به پايان مى رسد و پربركت است.
در حديث معروفى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: كُلُّ أَمْر ذِي بال لَمْ يُذْكَرْ فِيهِ اسْمُ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَر: «هر كار مهمى كه بدون نام خدا شروع شود بى فرجام است».(1)
امير مؤمنان على(عليه السلام) پس از نقل اين حديث اضافه مى كند: «انسان هر كارى را مى خواهد انجام دهد بايد بسم اللّه بگويد، يعنى: با نام خدا اين عمل را شروع مى كنم، و هر عملى كه با نام خدا شروع شود خجسته و مبارك است».(2)
و نيز امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «سزاوار است هنگامى كه كارى را شروع مى كنيم، چه بزرگ باشد، چه كوچك، بسم اللّه بگوئيم تا پر بركت و ميمون باشد».
كوتاه سخن اين كه پايدارى و بقاء عمل، بسته به ارتباطى است كه با خدا دارد.
به همين مناسبت خداوند بزرگ در نخستين آيات كه به پيامبر وحى شد دستور مى دهد در آغاز شروع تبليغ اسلام اين وظيفه خطير را با نام خدا شروع كند: «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ».(3)
و مى بينيم حضرت نوح(عليه السلام) در آن طوفان سخت و عجيب، هنگام سوار شدن بر كشتى و حركت روى امواج كوه پيكر آب كه هر لحظه با خطرات فراوانى روبرو بود، براى رسيدن به سر منزل مقصود، و پيروزى بر مشكلات به ياران خود دستور مى دهد هنگام حركت، و در موقع توقف كشتى «بسم اللّه» بگويند: (وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها).(4)
و آنها اين سفر پر مخاطره را سرانجام با موفقيت و پيروزى پشت سر گذاشتند، با سلامت و بركت از كشتى پياده شدند چنان كه قرآن مى گويد: (قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلام مِنّا وَ بَرَكات عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَم مِمَّنْ مَعَك).(5)
و نيز «سليمان»(عليه السلام) در نامه اى كه به ملكه «سبأ» مى نويسد، سر آغاز آن را «بسم اللّه» قرار مى دهد (إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم...).(6)
و باز روى همين اصل، تمام سوره هاى قرآن، با بسم اللّه آغاز مى شود تا هدف اصلى كه همان هدايت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با موفقيت و پيروزى و بدون شكست انجام شود.
تنها سوره «توبه» است كه بسم اللّه در آغاز آن نمى بينيم; چرا كه سوره «توبه» با اعلان جنگ به جنايتكاران «مكّه» و پيمان شكنان آغاز شده، و اعلام جنگ با توصيف خداوند به «رحمان و رحيم» سازگار نيست.
* * *
توجه به اين نكته لازم به نظر مى رسد كه: ما در همه جا بسم اللّه مى گوئيم، چرا بسم الخالق يا بسم الرازق و مانند آن نمى گوئيم؟!
نكته اين است: «اللّه» ـ چنان كه به زودى خواهيم گفت ـ جامع ترين نام هاى خدا است و همه صفات او را يك جا بازگو مى كند، اما نام هاى ديگر اشاره به بخشى از كمالات او است، مانند خالقيت، رحمت و مانند آن.
از آنچه گفتيم: اين حقيقت نيز روشن شد كه گفتن «بسم اللّه» در آغاز هر كار، هم به معنى «استعانت جستن» به نام خدا است، و هم «شروع كردن به نام او» و اين دو يعنى «استعانت» و «شروع» كه مفسران بزرگ ما گاهى آن را از هم تفكيك كرده اند و هر كدام يكى از آن دو را در تقدير گرفته اند به يك ريشه باز مى گردد; زيرا اين دو لازم و ملزوم يكديگرند يعنى هم با نام او شروع مى كنم و هم از ذات پاكش استمداد مى طلبم.
به هر حال، هنگامى كه كارها را با تكيه بر قدرت خداوند آغاز مى كنيم ـ خداوندى كه قدرتش مافوق همه قدرت ها است ـ سبب مى شود از نظر روانى نيرو و توان بيشترى در خود احساس كنيم، مطمئن تر باشيم، بيشتر كوشش كنيم، از عظمت مشكلات نهراسيم و مأيوس نشويم، و ضمناً نيت و عملمان را پاك تر و خالص تر كنيم.
و اين است رمز ديگر پيروزى به هنگام شروع كارها به نام خدا.
گر چه هر قدر در تفسير اين آيه، سخن بگوئيم كم گفته ايم; چرا كه معروف است: «على(عليه السلام) از سر شب تا به صبح براى ابن عباس تفسير بسم اللّه مى گفت، صبح شد در حالى كه از تفسير «باء» بسم اللّه فراتر نرفته بود».(7)
ولى با حديثى از همان حضرت اين بحث را همين جا پايان مى دهيم، و در بحث هاى آينده مسائل ديگرى در اين رابطه خواهيم داشت.
«عبداللّه بن يحيى» از دوستان امير مؤمنان على(عليه السلام) به خدمتش رسيد و بدونِ گفتنِ بسم اللّه بر تختى كه در آنجا بود نشست، ناگهان بدنش منحرف شد، بر زمين افتاد و سرش شكست، على(عليه السلام) دست بر سر او كشيد، زخم او التيام يافت بعد فرمود: آيا نمى دانى پيامبر از سوى خدا براى من اين حديث را نقل كرد: هر كارى كه بدون نام خدا شروع شود بى سرانجام خواهد بود.
گفتم: پدر و مادرم به فدايت باد مى دانم و بعد از اين ترك نمى گويم، فرمود: در اين صورت بهره مند و سعادتمند خواهى شد.
امام صادق(عليه السلام) هنگام نقل اين حديث فرمود: «بسيار مى شود: بعضى از شيعيان ما بسم اللّه را در آغاز كارشان ترك مى گويند و خداوند آنها را با ناراحتى مواجه مى سازد تا بيدار شوند و ضمناً اين خطا از نامه اعمالشان شسته شود».(8)
* * *
نكته ها:
1 ـ آيا «بسم اللّه» جزء سوره است؟!
در ميان دانشمندان و علماء شيعه اختلافى در اين مسأله نيست، كه «بسم اللّه» جزء سوره «حمد» و همه سوره هاى قرآن است، اصولاً ثبت «بسم اللّه» در متن قرآن مجيد در آغاز همه سوره ها، خود گواه زنده اين امر است; زيرا مى دانيم در متن قرآن چيزى اضافه نوشته نشده است، و ذكر «بسم اللّه» در آغاز سوره ها از زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) تاكنون معمول بوده است.
و اما از نظر دانشمندان اهل تسنن، نويسنده تفسير «المنار» جمع آورى جامعى از اقوال آنها به شرح زير كرده است:
در ميان علماء گفتگو است كه: آيا بسم اللّه در آغاز هر سوره اى جزء سوره است يا نه؟
دانشمندان پيشين از اهل «مكّه» اعم از فقهاء و قاريان قرآن از جمله «ابن كثير» و اهل «كوفه» از جمله «عاصم» و «كسائى» از قراء، و بعضى از صحابه و تابعين از اهل «مدينه»، و همچنين «شافعى» در كتاب جديد، و پيروان او و «ثورى» و «احمد» در يكى از دو قولش، معتقدند: جزء سوره است.
همچنين علماى اماميه و از صحابه ـ طبق گفته آنان ـ على(عليه السلام) و ابن عباس و عبداللّه بن عمر و ابو هريره، و از علماى تابعين سعيد بن جبير و عطا و زهرىو ابن المبارك اين عقيده را برگزيده اند.
سپس اضافه مى كند: مهم ترين دليل آنها اتفاق همه صحابه و كسانى كه بعد از آنها روى كار آمدند بر ذكر «بسم اللّه» در آغاز هر سوره اى ـ جز سوره «برائت» ـ است، در حالى كه آنها متفقاً توصيه مى كردند قرآن را از آنچه جزء قرآن نيست پيراسته دارند، و به همين دليل «آمين» را در آخر سوره «فاتحه» ذكر نكرده اند...
سپس از «مالك» و پيروان «ابو حنيفه» و بعضى ديگر نقل مى كند كه آنها «بسم اللّه» را يك آيه مستقل مى دانستند كه براى بيان آغاز سوره ها و فاصله ميان آنها نازل شده است.
و از «احمد» (فقيه معروف اهل تسنن) و بعضى از قاريان كوفه نقل مى كند آنها «بسم اللّه» را جزء سوره «حمد» مى دانستند، نه جزء ساير سوره ها.(9)
از مجموع آنچه گفته شده چنين استفاده مى شود: حتى اكثريت قاطع اهل تسنن نيز «بسم اللّه» را جزء سوره مى دانند.
در اينجا بعضى از رواياتى را كه از طرق شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده يادآور مى شويم: (و اعتراف مى كنيم كه ذكر همه آنها از حوصله اين بحث خارج، و متناسب با يك بحث فقهى تمام عيار است).
1 ـ «معاوية بن عمار» از دوستان امام صادق(عليه السلام) مى گويد از امام پرسيدم هنگامى كه به نماز بر مى خيزم «بسم اللّه» را در آغاز حمد بخوانم؟
فرمود: بلى!
مجدداً سؤال كردم هنگامى كه حمد تمام شد و سوره اى بعد از آن مى خوانم «بسم اللّه» را با آن بخوانم ؟ باز فرمود آرى.(10)
2 ـ «دارقطنى» از علماى سنت به سند صحيح از على(عليه السلام) نقل مى كند: مردى از آن حضرت پرسيد «السبع المثانى» چيست؟
فرمود: سوره حمد است.
عرض كرد: سوره «حمد»، شش آيه است فرمود: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» نيز آيه اى از آن است.(11)
3 ـ «بيهقى»، محدث مشهور اهل سنت با سند صحيح از طريق «ابن جبير» از ابن عباس چنين نقل مى كند: إِسْتَرَقَ الشَّيْطانُ مِنَ النّاسِ، أَعْظَمَ آيَة مِنَ الْقُرْآنِ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ:
«مردم شيطان صفت، بزرگترين آيه قرآن، بسم اللّه الرحمن الرحيم را سرقت كردند» (اشاره به اين كه در آغاز سوره ها آن را نمى خوانند).(12)
گذشته از همه اينها سيره مسلمين همواره بر اين بوده كه هنگام تلاوت قرآن بسم اللّه را در آغاز هر سوره اى مى خواندند، و متواتراً نيز ثابت شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن را نيز تلاوت مى فرمود، چگونه ممكن است چيزى جزء قرآن نباشد و پيامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قرآن بخوانند و بر آن مداومت كنند.
و اما اين كه: بعضى احتمال داده اند «بسم اللّه» آيه مستقلى باشد كه جزء قرآن است اما جزء سوره ها نيست، احتمال بسيار سست و ضعيفى به نظر مى رسد; زيرا مفهوم و محتواى بسم اللّه نشان مى دهد براى ابتدا و آغاز كارى است، نه اين كه خود يك مفهوم و معنى جدا و مستقل داشته باشد، در حقيقت اين جمود و تعصب شديد است كه ما بخواهيم براى ايستادن روى حرف خود هر احتمالى را مطرح كنيم و آيه اى همچون «بسم اللّه» را كه مضمونش فرياد مى زند سر آغازى است براى بحث هاى بعد از آن، آيه مستقل و بريده از ما قبل بعد بپنداريم.
تنها ايراد قابل ملاحظه اى كه مخالفان در اين رابطه دارند اين است كه مى گويند: در شمارش آيات سوره هاى قرآن (به جز سوره حمد) معمولاً «بسم اللّه» را يك آيه حساب نمى كنند، بلكه آيه نخست را بعد از آن قرار مى دهند.
پاسخ اين سؤال را «فخر رازى» در تفسير «كبير» به روشنى داده است، او مى گويد: هيچ مانعى ندارد كه «بسم اللّه» در سوره «حمد» به تنهائى يك آيه باشد و در سوره هاى ديگر قرآن جزئى از آيه اول محسوب گردد (بنابراين مثلاً در سوره كوثر «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر» همه يك آيه محسوب مى شود).
به هر حال مسأله آن قدر روشن است كه مى گويند: يك روز «معاويه» در دوران حكومتش در نماز جماعت «بسم اللّه» را نگفت، بعد از نماز جمعى از مهاجران و انصار فرياد زدند: أَسَرَقْتَ أَمْ نَسِيْتَ؟: «آيا بسم اللّه را دزديدى يا فراموش كردى»؟(13)
* * *
2 ـ «اللّه» جامع ترين نام خداوند
در جمله «بسم اللّه» نخست با كلمه «اسم» روبرو مى شويم و به گفته علماى ادبيات عرب، اصل آن از «سُمُوّ» (بر وزن غُلوّ) گرفته شده كه به معنى بلندى و ارتفاع است، و اين كه به هر نامى «اسم» گفته مى شود به خاطر آن است كه مفهوم آن بعد از نامگذارى از مرحله خفا و پنهانى به مرحله بروز و ظهور و ارتفاع مى رسد، و يا به خاطر آن است كه لفظ با نامگذارى، معنى پيدا مى كند و از مهمل و بى معنى بودن در مى آيد و علوّ و ارتفاع مى يابد.(14)
به هر حال، بعد از كلمه «اسم»، به كلمه «اللّه» برخورد مى كنيم كه جامع ترين نام هاى خدا است; زيرا بررسى نام هاى خدا كه در قرآن مجيد و يا ساير منابع اسلامى آمده نشان مى دهد هر كدام از آن يك بخش خاص از صفات خدا را منعكس مى سازد، تنها نامى كه اشاره به تمام صفات و كمالات الهى، يا به تعبير ديگر جامع صفات جلال و جمال است همان «اللّه» مى باشد.
به همين دليل اسماء ديگر خداوند غالباً به عنوان صفت براى كلمه «اللّه» گفته مى شود به عنوان نمونه:
«غفور» و «رحيم» كه به جنبه آمرزش خداوند اشاره مى كند (فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيم).(15)
«سميع» اشاره به آگاهى او از مسموعات، و «عليم» اشاره به آگاهى او از همه چيز است (فَإِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ).(16)
«بصير»، علم او را به همه ديدنى ها بازگو مى كند (وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما تَعْمَلُون).(17)
«رزاق» به جنبه روزى دادن او به همه موجودات اشاره مى كند و «ذو القوه» به قدرت او، و «متين» به استوارى افعال و برنامه هاى او (إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتين).(18)
و بالاخره «خالق» و «بارء» اشاره به آفرينش او، و «مصوّر» حاكى از صورت گريش مى باشد (هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى).(19)
آرى تنها «اللّه» است كه جامع ترين نام خدا مى باشد، لذا ملاحظه مى كنيم در يك آيه بسيارى از اين اسماء، وصف «اللّه» قرار مى گيرند: هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّر: «او اللّه است كه معبودى جز وى نيست، او حاكم مطلق است، منزه از ناپاكى ها، از هر گونه ظلم و بيدادگرى، ايمنى بخش، نگاهبان همه چيز، توانا و شكست ناپذير، قاهر بر همه موجودات و با عظمت».(20)
يكى از شواهد روشن جامعيت اين نام آن است كه ابراز ايمان و توحيد تنها با جمله «لا اله إِلاّ اللّه» مى توان كرد، و جمله «لا اله إِلاّ العليم، الا الخالق، الا الرازق» و مانند آن، به تنهائى دليل بر توحيد و اسلام نيست، و نيز به همين جهت است كه در مذاهب ديگر هنگامى كه مى خواهند به معبود مسلمين اشاره كنند «اللّه» را ذكر مى كنند; زيرا توصيف خداوند به «اللّه» مخصوص مسلمانان است.
* * *
3 ـ رحمت عام و خاص خدا
مشهور در ميان گروهى از مفسران اين است كه: صفت «رحمان»، اشاره به رحمت عام خدا است كه شامل دوست و دشمن، مؤمن و كافر، نيكوكار و بدكار مى باشد; زيرا «باران رحمت بى حسابش همه را رسيده، و خوان نعمت بى دريغش همه جا كشيده» همه بندگان از مواهب گوناگون حيات بهره مندند، و روزى خويش را از سفره گسترده نعمت هاى بى پايانش بر مى گيرند، اين همان رحمت عام او است كه پهنه هستى را در بر گرفته و همگان در درياى آن غوطهورند.
ولى «رحيم» اشاره به رحمت خاص پروردگار است كه ويژه بندگان مطيع، صالح و فرمان بردار است; زيرا آنها به حكم ايمان و عمل صالح، شايستگى اين را يافته اند كه از رحمت، بخشش و احسان خاصى كه آلودگان و تبهكاران از آن سهمى ندارند، بهره مند گردند.
تنها چيزى كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد آن است كه: «رحمان» در همه جا در قرآن به صورت مطلق آمده است كه نشانه عموميت آن است، در حالى كه «رحيم» گاهى به صورت مقيد ذكر شده كه دليل بر خصوصيت آن است مانند: وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً: «خداوند نسبت به مؤمنان رحيم است»(21) و گاه به صورت مطلق مانند سوره «حمد».
در روايتى نيز از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: وَ اللّهُ إِلَهُ كُلِّ شَيْء، الرَّحْمنُ بِجَمِيعِ خَلْقِهِ، وَ الرَّحِيمُ بِالْمُؤْمِنِينَ خاصَّةً: «خداوند معبود همه چيز است، نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان، و نسبت به خصوص مؤمنان رحيم است».(22)
از سوئى ديگر «رحمان» را صيغه مبالغه دانسته اند كه خود دليل ديگرى بر عموميت رحمت او است، و «رحيم» را صفت مشبهه كه نشانه ثبات و دوام است و اين ويژه مؤمنان مى باشد.
شاهد ديگر اين كه «رحمان» از اسماء مختص خداوند است و در مورد غير او به كار نمى رود، در حالى كه «رحيم» صفتى است كه هم در مورد خدا و هم در مورد بندگان استعمال مى شود، چنان كه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) در قرآن مى خوانيم: عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَحيم:
«ناراحتى هاى شما بر پيامبر گران است، و نسبت به هدايت شما سخت علاقمند است، و نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم مى باشد».(23)
لذا در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده: اَلرَّحْمانُ إِسْمُ خاصٍّ، بِصِفَة عامَّة، وَ الرَّحِيْمُ إِسْمُ عامٍّ بِصِفَة خاصَّة: «رحمان اسم خاص است اما صفت عام دارد (نامى است مخصوص خدا ولى مفهوم رحمتش همگان را در بر مى گيرد) ولى رحيم اسم عام است به صفت خاص (نامى است كه بر خدا و خلق هر دو گفته مى شود اما اشاره به رحمت ويژه مؤمنان دارد)».(24)
با اين همه، گاه مى بينيم «رحيم» نيز، به صورت يك وصف عام استعمال مى شود البته، هيچ مانعى ندارد تفاوتى كه گفته شد در ريشه اين دو لغت باشد، اما استثناهائى نيز در آن راه يابد.
در دعاى بسيار ارزنده و معروف امام حسين(عليه السلام) به نام دعاى «عرفه» مى خوانيم: يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ وَ رَحِيمَهُما: «اى خدائى كه رحمان دنيا و آخرت توئى و رحيم دنيا و آخرت نيز توئى»!(25)
سخن خود را در اين بحث با حديث پر معنى و گويائى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: إِنَّ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ مِأَةَ رَحْمَة، وَ إِنَّهُ أَنْزَلَ مِنْها واحِدَةً إِلَى الأَرْضِ فَقَسَمَها بَيْنَ خَلْقِهِ بِها يَتَعاطَفُونَ وَ يَتَراحَمُونَ، وَ أُخَرُ تِسْعَ وَ تِسْعِيْنَ لِنَفْسِهِ يَرْحَمُ بِها عِبادَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ!: «خداوند بزرگ صد باب رحمت دارد كه يكى از آن را به زمين نازل كرده است، و در ميان مخلوقاتش تقسيم نموده و تمام عواطف و محبتى كه در ميان مردم است از پرتو همان است، ولى نود و نه قسمت را براى خود نگاه داشته و در قيامت بندگانش را مشمول آن مى سازد».(26)
* * *
4 ـ چرا صفات ديگر خدا در «بسم اللّه» نيامده است؟!
اين موضوع قابل توجه است كه تمام سوره هاى قرآن با «بسم اللّه» شروع مى شود (به جز سوره «برائت» آن هم به دليلى كه سابقاً گفتيم) و در «بسم اللّه» پس از نام ويژه «اللّه» تنها روى صفت «رحمانيت و رحيميت» او تكيه مى شود، و اين سؤال انگيز است كه چرا سخنى از بقيه صفات در اين موضع حساس به ميان نيامده؟
اما با توجه به يك نكته، پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اين كه در آغاز هر كار لازم است از صفتى استمداد كنيم كه آثارش بر سراسر جهان پرتوافكن است، همه موجودات را فرا گرفته و گرفتاران را در لحظات بحرانى نجات بخشيده است.
بهتر است اين حقيقت را از زبان قرآن بشنويد آنجا كه مى گويد: وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء: «رحمت من همه چيز را فراگرفته است».(27)
و در جاى ديگر از زبان حاملان عرش خدا مى خوانيم: رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً: «خدايا رحمت خود را بر همه چيز گسترده اى».(28)
از سوى ديگر مى بينيم پيامبران براى نجات خود از چنگال حوادث سخت و طاقت فرسا و دشمنان خطرناك، دست به دامن رحمت خدا مى زدند: قوم «موسى» براى نجات از چنگال فرعونيان مى گويند: وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِك: «خدايا ما را به رحمت خود رهائى بخش».(29)
در مورد «هود» و پيروانش چنين مى خوانم: فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا: «هود و پيروانش را به وسيله رحمت خويش (از چنگال دشمنان) رهائى بخشيديم».(30)
اصولاً هنگامى كه حاجتى از خدا مى طلبيم مناسب است او را با صفاتى كه پيوند با آن حاجت دارد توصيف كنيم، مثلاً عيسى مسيح(عليه السلام) به هنگام درخواست مائده آسمانى (غذاى مخصوص) چنين مى گويد: اللّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ... وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّازِقين: «بار الها مائده اى از آسمان بر ما نازل گردان... و ما را روزى ده و تو بهترين روزى دهندگانى».(31)
«نوح» پيامبر بزرگ خدا نيز اين درس را به ما مى آموزد، آنجا كه براى پياده شدن از كشتى در يك جايگاه مناسب، چنين دعا كند: رَبِّ أَنْزِلْنى مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلينَ: «پروردگارا! مرا به طرز مباركى فرود آر كه تو بهترين فرود آورندگانى».(32)
و نيز «زكريا» به هنگام درخواست فرزندى از خدا كه جانشين و وارث او باشد خدا را با صفت «خَيْرُ الْوارِثين» توصيف مى كند و مى گويد: رَبِّ لاتَذَرْنى فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثين: «خداوندا! مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثانى».(33)
بنابراين در مورد آغاز كارها به هنگامى كه مى خواهيم با نام خداوند شروع كنيم بايد دست به دامن رحمت واسعه او بزنيم، هم رحمت عام و هم رحمت خاصش آيا براى پيشرفت در كارها و پيروزى بر مشكلات، صفتى مناسب تر از اين صفات مى باشد؟!
جالب اين كه نيروئى كه همچون نيروى جاذبه، جنبه عمومى دارد و دل ها را به هم پيوند مى دهد همين صفت رحمت است، براى پيوند خلق با خالق نيز از اين صفت رحمت بايد استفاده كرد.
مؤمنان راستين با گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم در آغاز كارها، دل از همه جا بر مى كنند و تنها به خدا دل مى بندند، از او استمداد و يارى مى طلبند، خداوندى كه رحمتش فراگير است، و هيچ موجودى از آن، بى نصيب نيست.
اين درس را نيز از «بسم اللّه» به خوبى مى توان آموخت كه اساس كار خداوند بر رحمت است و مجازات، جنبه استثنائى دارد كه تا عوامل قاطعى براى آن پيدا نشود تحقق نخواهد يافت، چنان كه در دعا مى خوانيم: يا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه: «اى خدائى كه رحمتت بر غضبت پيشى گرفته است».(34)
انسان ها نيز بايد در برنامه زندگى چنين باشند، اساس و پايه كار را بر رحمت و محبت قرار دهند، و توسل به خشونت را براى مواقع ضرورت بگذارند، قرآن 114 سوره دارد، 113 سوره با «رحمت» آغاز مى شود، تنها سوره «توبه» كه با اعلان جنگ و خشونت آغاز مى شود و بدون «بسم اللّه» است!
* * *
1 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 305، حديث 1، و جلد 89، صفحه 242 ـ «البيان»، جلد 1، صفحه 461 ـ تفسير «آلوسى»، جلد 1، صفحه 39.
2 ـ «بحار الانوار»، جلد 89، صفحه 242 ـ تفسير «امام حسن عسكرى»، صفحه 25 (مدرسه امام مهدى(عليه السلام)).
3 ـ علق، آيه 1.
4 ـ هود، آيه 41.
5 ـ هود، آيه 48.
6 ـ نمل، آيه 30.
7 ـ «نهج الحق»، صفحه 238 (مؤسسه دار الهجرة) ـ «بحار الانوار»، جلد 40، صفحه 186.
8 ـ «سفينة البحار»، جلد اول، صفحه 633 ـ «بحار الانوار»، جلد 73، صفحه 305، حديث 1، و جلد 89، صفحه 240، حديث 49.
9 ـ تفسير «المنار»، جلد اول، صفحات 39 و 40.
10 ـ «كافى»، جلد 3، صفحه 312 ـ «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 58، حديث 7340 (آل البيت).
11 ـ «الاتقان»، جلد اول، صفحه 136 ـ «سنن دار قطنى»، جلد 1، صفحه 311 (دار الكتب العلمية) اين حديث از امام صادق در مواضع متعددى نقل شده است از جمله: «وسائل الشيعه»، جلد 6، صفحه 57، حديث 7337 (چاپ آل البيت).
12 ـ «سنن كبرى بيهقى»، جلد 2، صفحه 50 (با اندكى تفاوت) ـ «فتح القدير»، جلد 1، صفحه 18 (چاپ عالم الكتب).
13 ـ «بيهقى»، جزء دوم، صفحه 49 ـ «حاكم» نيز در «مستدرك»، جزء اول، صفحه 233 اين حديث را آورده و آن را حديث صحيح شمرده.
14 ـ بعضى «اسم» را از «سمه» (بر وزن هبه) از ماده «وسم» كه به معنى علامت گذارى است گرفته اند; زيرا «اسم» در حقيقت علامت معنى است، ولى محققان اين نظر را مردود دانسته اند; زيرا مى دانيم به هنگام جمع بستن وتصغير ريشه اصلى لغت ظاهر مى شود، ودرمورد اسم، جمعش اسماء و تصغيرش «سُمَىّ» و «سُمَيّه» است، از اينجا روشن مى شود كه اسم در واقع از قبيل ناقص واوى است نه مثال واوى (دقت كنيد).
15 ـ بقره، آيه 226.
16 ـ بقره، آيه 227.
17 ـ حجرات، آيه 18.
18 ـ ذاريات، آيه 58.
19 ـ حشر، آيه 24.
20 ـ حشر، آيه 23.
21 ـ احزاب، آيه 43.
22 ـ «توحيد صدوق» و «معانى الاخبار» (طبق نقل الميزان) ـ «كافى»، جلد 1، صفحه 114 ـ «بحار الانوار»، جلد 82، صفحه 51.
23 ـ توبه، آيه 128.
24 ـ «مجمع البيان»، جلد 1، آيه 21 ـ «مصباح كفعمى»، صفحه 317 (انتشارات رضى).
25 ـ «كافى»، جلد 2، صفحه 557، حديث 6 (دار الكتب الاسلامية) ـ «وسائل الشيعه»، جلد 8، صفحه 41، حديث 10057 (چاپ آل البيت).
26 ـ «مجمع البيان»، جلد 1، صفحه 21 ـ تفسير «صافى»، جلد1، صفحه 82 (مكتبة الصدر).
27 ـ اعراف، آيه 156.
28 ـ مؤمن، آيه 7.
29 ـ يونس، آيه 86.
30 ـ اعراف، آيه 72.
31 ـ مائده، آيه 114.
32 ـ مؤمنون، آيه 29.
33 ـ انبياء، آيه 89.
34 ـ «جوشن كبير»، بند 20 ـ «بحار الانوار»، جلد 91، صفحات 239 و 386.