0

نقل به معنا در قرآن 2

 
arseyfi
arseyfi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 6672
محل سکونت : مرکزی

نقل به معنا در قرآن 2

بخش دوم و پایانی 

جمع میان نقل به معنا در قرآن و روایات مربوط به نقل دقیق گفتارها

آنچه تاکنون به اثبات رسید، وقوع قطعى نقل به معنا در آیات قرآن است. این موضوع ممکن است با برخى روایات که بر نقل دقیق گفتارها و بدون دخل و تصرف در سخنان تأکید ورزیده است، ناسازگار به نظر رسد. در ذیل، پس از اشاره به روایات مزبور، چگونگى جمع میان واقعیت نقل به معنا در قرآن و آن روایات، مطرح خواهد شد.

در روایتى از ابوبصیر نقل شده که در مورد تفسیر آیه «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»از امام صادق (ع)پرسش کرده است و آن حضرت در پاسخ، مصداق آیه را بیان فرمودند: «قَالَ هُوَ الرَّجُلُ یسْمَعُ الْحَدِیثَ فَیحَدِّثُ بِهِ کَمَا سَمِعَهُ لَا یزِیدُ فِیهِ وَ لَا ینْقُصُ مِنْهُ»؛14 یعنى شخصى که روایتى را مى شنود، سپس آن را همان گونه که شنیده نقل مى کند بى آنکه در آن زیاد کند یا از آن چیزى کم کند.

نیز در روایتى، ابوبصیر از امام صادق (ع)در مورد تفسیر همان آیه، مى پرسد و حضرت در پاسخ، آن را بر چنین افرادى، تطبیق مى کنند: «هُمُ الْمُسَلِّمُونَ لآِلِ مُحَمَّدٍ الَّذِینَ إِذَا سَمِعُوا الْحَدِیثَ لَمْ یزِیدُوا فِیهِ وَ لَمْ ینْقُصُوا مِنْهُ جَاءُوا بِهِ کَمَا سَمِعُوهُ»؛15 کسانى که در برابر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و الهتسلیمند، به گونه اى که وقتى حدیثى [از آنان] مى شنوند، در آن زیاد یا کم نمى کنند و همان گونه که شنیده اند نقل مى کنند. این گونه روایات با عنایت به موارد متعدد نقل به معنا در قرآن از سویى و وجود روایات دلالت کننده بر جواز نقل به معنا ـ که اشاره خواهد شد ـ نیاز به توجیه دارد.

شارحان حدیث، بر دو گونه به توجیه این روایات پرداخته اند: الف. روایات مورد اشاره، دلالت بر نیکویى و برترى نقل عین عبارت دارند بى آنکه نقل به معنا را مردود بدانند. ملّاصالح مازندرانى، در شرح یکى از این روایات، فرموده است: «و فى صیغة التفضیل دلالة على أن نقله لا على اللفظ المسموع ایضا حسن لکن بشرط أن لایتغیر معناه.»16 برداشت علّامه مجلسى نیز از صیغه تفضیل به کار رفته در روایات مزبور چنین بوده است.17

این توجیه با توجه به صراحت روایات تجویزکننده نقل به معنا در جواز این کار ـ که در ادامه اشاره خواهد شد ـ و نیز دلیل عقلایى بر جواز و همچنین با عنایت به وجود نقل به معنا در قرآن، پذیرفتنى مى نماید.

ب. فیض کاشانى در توضیح روایات یادشده فرموده است: «یعنى أنهم یتبعون محکمات کلامهم دون متشابهاته یعنى یقفون على ظواهره مسلمین لهم لایتصرفون فیه بآرائهم مأولین له بزیاده و نقصان فى المعنى»؛18 یعنى شیعیان واقعى، از محکمات سخن اهل بیت علیهم السلام پیروى مى کنند نه از متشابهات آن؛ بدین معنا که بر ظواهر روایات توقف مى کنند و در برابر اهل بیت تسلمیند و با نظریات خویش در سخنان اهل بیت با کم و زیاد کردن معنا، تصرف و تأویل نمى کنند.

این بیان با توجه به آیه مورد اشاره در روایات مزبور، تأیید مى شود که فرموده است: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ.»(زمر: 18) از این رو، شاید بتوان گفت: موضوع روایت، ناظر به نقل لفظ یا معنا نیست، بلکه مقصود، انتقال مقصود واقعى گوینده به شنونده و تصرف ناروا نکردن در هنگام انتقال محتواست؛ زیرا بیان آیه، تنها نقل الفاظ نیست، بلکه موضوع پیروى و دنباله روى از کلام، مطرح شده است. به همین سبب، مرحوم طبرسى، قول احسن را به سزاوارترین سخن براى پذیرش و عمل و رساندن به حق، تفسیر کرده است.19

علّامه طباطبائى نیز در تفسیر این آیه، فرموده است: به قرینه اتّباع، واژه «القول» نوعى ارتباط با عمل دارد؛ در نتیجه، قول احسن سخنى است که در رساندن به حق و خیرخواهى براى انسان، بهتر باشد و وصف بندگان نیک خدا به پیروى از «احسن القول» نیز بدین معناست که آنان در جست وجوى حق و اراده رشد و رسیدن به واقع هستند و در انتخاب میان حق و باطل و رشد و گمراهى، حق و رشد را پیروى مى کنند و باطل و گمراهى را رها مى نمایند و هر جا امر دایر شود بین «حق» و «احق» و «رشد» و «رشد بیشتر»، البته آنچه را از حقانیت و رشد بیشترى برخوردار است انتخاب مى کنند.20

سخنى از ابن عباس نیز در تفسیر آیه، مؤید همین برداشت است که در مورد بندگان وصف شده در آیه، گفته است: «هو الرجل یجلس مع القوم فیسمع الحدیث فیه محاسن و مساو، فیحدّث بأحسن ما سمع و یکف عما سواه»؛21 مقصود، مردى است که با گروهى مى نشیند و سخنانى مشتمل بر نیک و بد از آنان مى شنود، ولى هنگام نقل، بهترین سخنانى که شنیده است گزارش مى کند و از بقیه آن سخنان صرف نظر مى کند. به هر حال، مى توان میان توصیه روایات فوق و صحت نقل به معنا به دو صورت گذشته جمع کرد.

علاوه بر آنکه قرآن کریم در نقل هاى مضمونى خویش، امانت دارى را رعایت کرده است؛ بدین صورت که در نقل محتواى اصلى سخن، به گونه اى در ظاهر تعابیر، تغییر داده که مقصود واقعى گوینده اصلى، با تعبیرى فصیح و بلیغ تر که رسایى اعجازى دارد بیان شده است. یعنى وقتى ناقل سخن، تعبیرى گویاتر از تعبیر منقول عنه به کار ببرد هرگز چنین کارى منافات با هدف گوینده و اصل رعایت امانت ندارد، بلکه هدف گوینده اصلى در انتقال مراد واقعى اش بهتر برآورده مى شود. به تعبیر دیگر، با فرض برآورده شدن شرایط اصلى و محورى نقل به معنا، منع چنین کارى وجهى ندارد.

دو شرط اصلى نقل به معنا که از برخى روایات و گفته هاى بزرگان استفاده مى شود از این قرار است:

الف. آگاهى کامل گزارشگر به ویژگى هاى زبانى و ادبیات گفتارى: در صورتى که نقل کننده سخنان دیگران، احاطه کامل به شرایط زبان منقول عنه داشته باشد، طبعا در انتقال مقصود اصلى گوینده، ناتوان نخواهد بود. این شرط در سخنان حدیث پژوهان تصریح شده است. صاحب معالم در این باره مى نویسد: «یجوز نقل الحدیث بالمعنى بشرط أن یکون الناقل عارفا بمواقع الالفاظ.»22

پدر شیخ بهایى نیز نوشته است: «و إذا لم یکن المحدث عالما بحقائق الالفاظ و مجازاتها و منطوقها و مفهومها و مقاصدها خبیرا بما یختل معانیها لم یجز له الروایة بالمعنى بغیر خلاف»؛23 اگر روایتگر، داناى به حقایق الفاظ و مجازات آن و مفهوم و اهداف سخن نباشد و از آنچه موجب اختلال معنا مى گردد مطلع نباشد، بدون هیچ گونه اختلافى، نباید نقل به معنا کند.در موضوع بحث نیز، که نقل کننده سخنان دیگران، خداوند متعال در قرآن کریم است، با توجه به احاطه علمى بى انتهاى خداوند، احتمال غفلت از اوضاع و احوال زبانى گویندگان کاملاً منتفى است.

ب. انتقال کامل معناى سخن: گزارشگر در صورتى حق دارد مضمون گفته گوینده را نقل کند که با احاطه علمى که به اوضاع زبانى گوینده دارد تمامى مقصود وى را به درستى بفهمد و با تعابیرى گویا منتقل کند. این شرط نیز از روایات و از سخنان برخى از بزرگان قابل استفاده است.24 و در مورد بحث نیز تحقق آن با عنایت به علم گسترده الهى، قطعى است.

البته این سخنان بدین معنا نیست که تعبیر فصیح و بلیغ قرآن، محدود به یک تعبیر باشد؛ زیرا امکان دارد از یک حادثه یا یک گفتار، گزارش هایى متعدد ارائه شود که تمامى آنها در اوج فصاحت و بلاغت و داراى حد نصاب اعجاز و بالاتر از توان بشرى باشد و به تعبیر دیگر، ملاک اعجاز در فصاحت و بلاغت، ناتوانى بشر از هماوردى آن است، در عین آنکه امکان دارد چند تعبیر از یک موضوع، همگى در حدى از اعجاز باشد که بشر از هماوردى آن عاجز باشد.25

پس از اشاره به رفع تعارض ظاهرى میان وقوع نقل به معنا در قرآن و روایاتى که بر نقل بى کم و کاست عبارات تأکید داشت، بجاست در مقابل، به روایاتى اشاره شود که همان شیوه قرآن کریم در نقل، یعنى نقل به معنا را مورد تأیید قرار داده است. این روایات در مباحث فقه الحدیث و استنباطات فقهى مورد توجه دانشمندان اسلامى قرار گرفته است:

الف. در کتاب شریف کافى نقل شده است که محمدبن عمیر به امام صادق (ع) عرض کرد: روایتى از شما مى شنوم، سپس (هنگام نقل به دیگران) در آن کم و زیاد مى کنم. حضرت فرمودند: اگر معانى آن را قصد کرده اى اشکالى ندارد.26 ب. شبیه روایت پیشین، از داودبن فرقد بدین صورت نقل شده است: داود به امام صادق (ع) عرض مى کند: من سخنى از شما مى شنوم، پس مى خواهم همان گونه که از شما شنیده ام نقل کنم، ولى (به ذهنم) نمى آید. حضرت فرمود: آیا به عمد چنین مى کنى؟ عرض کرد: خیر. فرمود: اگر معانى را قصد کرده اى اشکال ندارد.27

این روایت هرچند موضوع غیرعمدى بودن نقل به معنا را مطرح کرده است، اما بر اصل جواز نقل به معنا دلالت مى کند؛ چنان که مرحوم فیض کاشانى در شرح دو حدیث فوق نوشته است: «فى الخبرین دلاله صریحه على جواز نقل الحدیث بالمعنى.»28

ج. در روایت دیگرى، راوى از امام صادق (ع) مى پرسد: روایتى از شما مى شنوم، اما ممکن است آن را همان گونه که شنیده ام نقل نکنم. حضرت در پاسخ فرمود: «إِنْ أَصَبْتَ فِیهِ فَلَا بَأْسَ إِنَّمَا هُوَ بِمَنْزِلَةِ تَعَالَ وَ هَلُمَّ وَ اقْعُدْ وَ اجْلِسْ»؛ اگر در (فهم و انتقال معناى) آن به صواب رفته اى اشکال ندارد. این کار شبیه کاربرد کلمات «تعال» و «هلم» و نیز مانند «أقعد» و «إجلس» است. (که این کلمات، معانى نزدیک به هم دارند و به جاى یکدیگر به کار مى روند.)29

روش متداول میان یاران پیامبر و اهل بیت علیهم السلام چنین بوده است که در نقل فرموده آن بزرگواران، به صورت مضمونى گزارش مى کرده اند. این سیره مستمر مورد تصریح برخى بزرگان قرار گرفته است؛ از جمله محقق حلّى فرموده است: «إن الصحابه کانت تروى مجالس النبى صلی الله علیه و الهبعد انقضائها و تطاول المدد و یبعد فى العاده بقاء الفاظه بعینها على الاذهان»،30 اصحاب پیامبر صلی الله علیه و اله، مجالس آن حضرت را پس از اتمام آن و گذشت دوران، نقل مى کردند و بعید است که عین الفاظ ایشان در ذهن آنان باقى مانده باشد.

علّامه مجلسى نیز نوشته است: معلوم است که اصحاب پیامبر و امامان علیهم السلام روایات را به محض شنیدن، نمى نوشته اند و بعید، بلکه محال عادى است که با یک بار شنیدن، تمامى الفاظ را همان گونه که بوده حفظ کرده باشند، بخصوص در روایات طولانى که مدتى نیز از شنیدن آنها گذشته بوده است؛ از این رو، در موارد بسیارى، یک محتوا به الفاظ گوناگون از آنان نقل شده و کسى این کار را بر آنان خرده نگرفته است. کسى که جست وجو در روایات کرده باشد در این خصوص تردید نخواهد کرد.31

سیدنعمت اللّه جزایرى نیز نوشته است: صحابه روایاتى را مى شنیدند، ولى آنها را نمى نوشتند و تکرار نمى کردند،سپس بعدازچندین سال،آنهارانقل مى کردند که در چنین فرضى، آدمى یقین پیدا مى کند که متن عبارت محفوظ نمانده و تنها معنا نقل شده است.32

یکى از نشانه هاى روشن رواج نقل به معنا در میان یاران پیامبر و اهل بیت علیهم السلام، اختلاف هاى گسترده در نقل برخى از روایاتى است که زمان و مکان صدور یکسانى داشته است. مثلاً، حدیث «لاضرر» که در جریان سمره بن جندب صادر شده است، با تعابیر بسیار متنوعى در منابع حدیثى شیعه و اهل سنت نقل شده است: 1. «مَا أَرَاکَ یا سَمُرَةُ إِلَّا مُضَارّا اذْهَبْ یا فُلَانُ فَاقْطَعْهَا وَ اضْرِبْ بِهَا وَجْهَهُ.»33 2. «إِنَّکَ رَجُلٌ مُضَارٌّ وَ لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ عَلَى مُؤْمِنٍ قَالَ ثُمَّ أَمَرَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَقُلِعَتْ ثُمَّ رُمِى بِهَا إِلَیهِ وَ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) انْطَلِقْ فَاغْرِسْهَا حَیثُ شِئْتَ.»34 3. فَقَالَ: «أَنْتَ مُضَارٌّ.» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ـ صلى اللّه علیه وسلم ـ لِلأَنْصَارِىِّ: «اذْهَبْ فَاقْلَعْ نَخْلَهُ.»35

ثمرات تثبیت نقل به معنا در قرآن

همان گونه که پیش تر نیز اشاره شد، موضوع نقل به معنا در قرآن، نتایج متعددى در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى، مانند فقه، تفسیر و علوم قرآن، بر جاى مى نهد که در ذیل، به برخى از آن نتایج مى پردازیم:

1. جواز فقهى نقل به مضمون در گزارش ها

پیش از این گذشت که موضوع نقل به مضمون در روایات، مورد توجه فقها و اهل حدیث قرار گرفته و در جواز یا عدم جواز آن، دیدگاه ها و استدلال هایى مطرح شده است. برخى از دلایل معتقدان به جواز نقل به معنا از قبیل روایات دلالت کننده بر جواز، در لابه لاى مقاله مورد اشاره قرار گرفت. اما دلیل مهم دیگرى که به استناد قرآن کریم، مى توان بر جواز این موضوع، بیان کرد، روش این کتاب الهى در نقل داستان ها و گفت وگوهاى مختلف افراد است. و با توجه به شواهدى که در ابتداى مقاله بر تحقق این موضوع در قرآن بیان شد، اصل وجود آن در قرآن انکارناپذیر است.

2. دفاع از وجه اعجاز هماهنگى در آیات قرآن

قرآن کریم در کریمه «أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفا کَثِیرا» (نساء: 82) بر فقدان اختلاف و ناهماهنگى در بیانات خود، استدلال کرده و وجود هماهنگى در این کتاب را نشانه الهى بودن آن برشمرده است. یکى از شبهات مربوط به وجود ناهماهنگى در تعابیر قرآنى، تفاوت هاى متعدد در نقل قول هاى قرآن از افراد و شخصیت هاى مختلف است که نمونه هایى از آنها در ابتداى این مقاله بیان شد.

یکى از جواب هاى روشن به این تفاوت ها در نقل قول افراد، موضوع نقل به معنا در گزارش هاى قرآنى است؛ بدین بیان که قرآن کریم در انتقال سخنان افراد، همیشه عین عبارات آنها را نقل نکرده، بلکه مضمون سخن آنان را در قالبى فصیح و بلیغ تر و با محتوایى عمیق تر بیان کرده است؛ در نتیجه، گاهى در این انتقال، عبارات ناقل با عبارات شخص منقولٌ عنه تفاوت هایى دارد که این تفاوت ها در نقل هاى متعدد یک جریان، نمود روشن ترى یافته است، ولى با پذیرش نقل به معنا در قرآن که شواهد و دلایل آن گذشت، این تفاوت ها بر پایه روش بیانى قرآن در گزارش مضمون سخنان، که البته روشى عقلایى و متداول در عرف است، توجیه مى یابد.

سه شنبه 26 آذر 1392  7:49 AM
تشکرات از این پست
arseyfi
arseyfi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 6672
محل سکونت : مرکزی

پاسخ به:نقل به معنا در قرآن 2

3. دفاع از واقع نمایى زبان قرآن در موضوع قصص

برخى پژوهشگران در قصص قرآن، سبک قصه گویى قرآن را با شیوه هاى متداول داستان نویسى، در بیان تفصیلى ابعاد جریان، متفاوت دانسته اند. نیز در واقع نمایى قصص قرآنى، تردید نموده و علت آن را در سبک ادبى قرآن جست وجو کرده اند.

ادعاى اینان این است که بیان ادبى رویدادهاى تاریخى، مورخ را از پرداختن به تمامى ابعاد قصه رها مى سازد و به او آزادى عمل در پردازش و کاهش و احیانا افزایش رویدادها مى بخشد که در نتیجه آن، مورخ تنها به برخى حوادث روى داده مى پردازد یا برخى عناصر داستان را ذکر نمى کند یا ترتیب زمانى وقایع را رعایت نمى نماید، به گونه اى که گاه قصه او به سبب دخل و تصرف در تصویر حادثه و شخصیت ها، شبیه اسطوره یا خیال پردازى مى گردد و تشخیص واقعیت براى خواننده دشوار مى شود. از نمودهاى روشن این آزادى عمل ادعایى، نقل هاى متفاوت از سخنان شخصیتى معین و در حادثه اى مشخص است که ما از آن با تعبیر «نقل به معنا» یاد مى کنیم.

محمداحمد خلف اللّه شاگرد امین خولى، به گمان خویش، نشانه هایى براى آزادى عمل مزبور در قرآن یافته است. وى قصه تاریخى را چنین تعریف مى کند: «قصه، فراورده اى ادبى است که به دنبال تصویرگرى قصه گو نسبت به حوادث مربوط به قهرمانى واقعى شکل مى گیرد، ولى با تنظیم بر پایه اى ادبى یا عاطفى، در برخى اجزاى آن تقدیم و تأخیر یا حذف یا مبالغه صورت مى پذیرد تا بر عواطف خواننده و شنونده، تأثیر گذارد.»36

گرچه وى قهرمانان داستان تاریخى را واقعى مى داند، ولى با تحلیل ادبى که ارائه داده، معتقد است: سیطره ادبیات بر قصه، موجب بى اعتنایى مورّخ به عناصر و مقومات داستان و تصرف وى در تصویرسازى حادثه و آفرینش شخصیت ها مى گردد؛ همچنین عدم رعایت ترتیب زمانى یا طبیعى در نقل جریانات، و استناد برخى از حوادث معین به اشخاص مختلف به گونه اى است که گاه تشخیص جریانات و حوادث واقعى اتفاق افتاده مشکل مى گردد و میزان این تشخیص بستگى به شناخت میزان آزادى عمل تاریخ نگار، در پردازش داستان دارد.37

دیدگاه یادشده از این لحاظ تأمّل پذیر مى نماید که هیچ گونه تلازمى میان نقل هاى متفاوت در گزارش هاى قرآن و غیرواقعى بودن داستان هاى آن وجود ندارد؛ زیرا نقل به معنا از روش هاى عقلایى متداول در نقل سخنان دیگران است و با اصل امانت دارى در نقل و واقع نمایى آن منافات ندارد؛ بخصوص با توجه به اینکه نقل کننده سخن، یعنى خداوند متعال، از تمامى مواضعات زبانى و ریزه کارى هاى ادبى کلام، و نیز از مافى الضمیر گوینده و شرایط حاکم بر صدور سخن و واقعیت هاى بیرونى مربوط به سخن، کاملاً آگاهى دارد و مقصود گوینده را با بیانى گویاتر و رساتر به شنونده منتقل مى کند.

از سوى دیگر، اصل حاکم بر اسلوب قصه گویى قرآن کریم، بیان حکمت آمیز و متناسب با اهداف نزول قرآن است، نه سرگرم ساختن خواننده به امور جزئى و بى اهمیت، که دخالتى در هدف اصلى پیام ندارند. از این رو، هرگز نمى توان از نقل به مضمون سخنان، نیز وانهادن برخى عناصر غیرمرتبط به مقصود، یا نپرداختن به جریانات حاشیه اى، غیرواقعى بودن اصل داستان را نتیجه گرفت.

در همین زمینه، چگونگى بیان در ترتیب حوادث، توجیه مى یابد؛ زیرا پردازشگر داستان، بر حسب مصلحت هایى که در نظر دارد، گاه بدون تصرف در واقعیت، تنها در چینش بیانى قصه، میان برخى حوادث، جابه جایى صورت مى دهد که البته با توجه به کل حادثه، این تقدیم و تأخیر، قابل تشخیص است. اما پرداختن به جزئیات قصه، هرچند در جلب اعتماد مخاطب به راستى و درستى آن اثر روانى دارد، ولى بیان تمامى ابعاد، نه تنها غیرضرورى، بلکه اخلال در فصاحت و بلاغت محسوب مى گردد.

به هرحال، میزان یادکرد ابعاد قصه، بستگى به هدف یا اهداف گوینده آن از طرح داستان دارد؛ از این رو، قرآن بر اساس حکمت الهى و متناسب با اهداف عقیدتى، تربیتى، هدایتى و...، به بیان عناصرى از داستان ها پرداخته و طبعا عناصرى را واگذاشته است. در همین ارتباط، بیان گزینشى صحنه هاى داستان، متناسب با اصالت پیام رسانى، قابل توجه است.

نتیجه آنکه نقل به معنا در قصه هاى قرآنى و هنرى بودن آن، ملازم با ورود کذب و پندار به ساحت آنها نمى گردد و اگر قرآن در نقل داستان به مضمون سخن گوینده اکتفا کرده یا تنها بخشى از داستان را نقل کرده، به لحاظ حکمت هاى خاصى بوده است که به برخى از آنها اشاره شد و هرگز به معناى ورود کذب و خلاف واقع به آن داستان نیست.

نتایج

1. شواهد متعددى از خود قرآن مى توان بر وقوع نقل به معنا در آن اقامه کرد؛ مانند اینکه برخى از گویندگانِ سخنان نقل شده در قرآن کریم اساسا غیرعرب بوده اند. نیز بیان قرآن اعجازى است و امکان هماوردى منتفى است. از سوى دیگر، تفاوت هاى تعبیرى روشنى در نقل هاى قرآن از یک جریان یا یک گفتار دیده مى شود، ضمن آنکه رعایت فواصل آیات منجر به ساختار خاصى در تعابیر قرآنى شده که طبعا با سخنان گوینده اصلى متفاوت است. همچنین در آیات، گاهى زبان حال افراد نقل شده است.

2. روایات استدلال شده بر نفى نقل به معنا، با نقل هاى قرآن ناسازگار نیست؛ زیرا تصرف قرآن در تعابیر به گونه اى بوده است که مقصود اصلى گوینده با تعبیرى گویاتر بیان شده است.

3. روایات متعدد دلالتگر بر جواز نقل به معنا، همگى اصل جواز را تثبیت مى کند.

4. باور به جواز نقل به معنا در قرآن مستلزم جواز فقهى این کار در گزارش هاست.

5. با استفاده از این اصل مى توان به شبهه ناهماهنگى در برخى نقل هاى قرآنى پاسخ گفت.

6. پذیرش نقل به معنا در قرآن، پندار غیرواقعى بودن قصص قرآن و راه یابى اسطوره به آنها را برطرف مى سازد.

پی‌نوشت‌ها:

14ـ ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، ص 51؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، ج 27، ص 79؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 164.

15ـ ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 139؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 27، ص 83؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 2، ص 158.

16ـ ر.ک: ملّاصالح مازندرانى، شرح اصول الکافى، ج 2، ص 211.

17ـ ر.ک: محمدباقر مجلسى، همان، ج 2، ص 164.

18ـ ر.ک: ملّامحسن فیض کاشانى، الوافى، ج 2، ص 114.

19ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسى، همان، ج 8، ص 770.

20ـ سیدمحمدحسین طباطبائى، همان، ج 17، ص 250.

21ـ محمودبن عمر زمخشرى، الکشاف، ج 4، ص 121.

22ـ جمال الدین عاملى، معالم الدین و ملاذالمجتهدین، ص 497.

23ـ حسین بن عبدالصمد عاملى، وصول الاخبار الى اصول الاخبار، ص 151.

24ـ ر.ک: حسن بن یوسف حلّى، مبادى الوصول، ص 208؛ مرتضى انصارى، مطارح الانظار، ص 252.

25ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، همان، ج 1، ص 252؛ سیدمحمدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 69.

26ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 51.

27ـ همان.

28ـ ملّامحسن فیض کاشانى، الوافى، ج 1، ص 228.

29ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 2، ص 161، ب 21.

30ـ ر.ک: محقق حلّى، معارج الاصول، ص 153.

31ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 2، ص 164.

32ـ ر.ک: سیدمحمدرضا جلالى، تدوین السنة الشریفه، ص 506، به نقل از: سیدنعمت اللّه جزایرى، توجیه النظر، ص 298.

33ـ ر.ک: محمدبن على صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 103.

34ـ ر.ک: محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 5، ص 294.

35ـ احمدبن حسین بیهقى، السنن الکبرى، ج 6، ص 157.

36ـ محمداحمد خلف اللّه، الفن القصصى فى القرآن الکریم، ص 182.

37ـ ر.ک: همان، ص 77ـ80.

منبع: ماهنامه علمی ـ ترویجی معرفت شماره 180

دی شیخ با چراغ همی‌‌گشت گرد شهر

کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست

سه شنبه 26 آذر 1392  7:51 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها